بازدید
بند ۵۵ ( یا من نقذ فی کل شی امره ) ای آنکه امرش نفوذ کرده د رهمه چیز
دلیل همه این مسائل یک چیز است و آن اینکه وجود خداوند وجودی است بی نهایت از هر جهت و دقت روی مفهوم ( بی نهایت ) این حقیقت را به خوبی ثابت
می کند .
امر خداوند در همه چیز آمده مانند : خورشید و ماه که خورشید با نور عالمگیرش مایه روشنی روز ست و ماه با نور زیبایش چراغ شبهای تار است نه تنها شبروان را در بیابانها رهبری می کند بلکه روشنایی ملائمش برای همه ساکنان زمین مایه آرامش و نشاط است . علاوه بر همه اینها در اطراف کره زمین قشر عظیمی از هوا وجود دارد که بر اثر وجود کوهها که به صورت دنده های یک چرخ ، پنجه در این قشر عظیم افکنده اند همراه زمین حرکت می کنند ، دانشمندان می گوئید اگر سطح زمین صاف بود ، قشر هوا به هنگام حرکت زمین روی آن می لغزید و طوفانهای عظیم ایجاد می شد و هم ممکن بود این اصطکاک دائمی سطح زمین را داغ و سوزان و غیر قابل سکونت کند ، پس نتیجه می گیریم اینها همه مبتنی می شود به قدرت خداوند متعال که چه آفریده و بر چه اساسی قرار داده همه چیز را در جان خود به امر خویش .
( یا من یحق بکلشی علمه ) ای کسی که عملش به هر چیزی تعلق گرفته
در این قسمت خداوندی را مورد خطاب قرار می دهیم که به هر چیزی احاطه علمی کافی دارد تا جائیکه در میان آیات قرآن می خوانیم و ما تسقط من ورقه الا یعلمها
هیچ برگی از درختی جدا نمی شود مگر اینکه آنرا خداوند می داند .
یعنی تعداد این برگها و لحظه جداشدنشان از شاخه ها و گردش آنها در وسط هوا و لحظه قرار گرفتنشان روی زمین . همه اینها در پیشگاه علم او روشن است.
ولا حبه فی الارض همچنین هیچ دانه ای در مخفیگاه زمین قرار ندارد مگر اینکه خداوند تمام خصوصیات آن را می داند. برای هیچ انسانی هر چند میلیونها سال عمر کند و دستگاههای صنعتی و تکامل حیرت انگیز پیدا کند احاطه بر چین چیزهایی ممکن نیست . و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین و بالاخره هیچ ترو خشکی نیست مگر اینکه در کتاب مبین ثبت ست . این جمله با عبارتی کوتاه وسعت بی انتهای علم خدا را به همه موجودات بیان می کند و هیچ چیز از آن مستثنی نخواهد بود زیرا منظور از تر و خشک معنی لغوی آن نیست بلکه این تعبیر معمولا کنایه از عمومیت می باشد این جمله از دعا اثر تربیتی مهمی دارد و آن اینکه وقتیکه انسان به این علم وسیع خداوند اذعان داشته باشد به این مسأله نیز ایمان پیدا می کند که تمام اسرار جودش ، اعمال و گفتارش ، نیات و افکارش همگی برای ذات پاک خداوند آشکار است . بنابراین با چنین ایمانی چگونه ممکن است مراب حال خویش نباشد و اعمال و گفتار و نیات خود را کنترل نکند.
( یا من بلغت الی کلشی قدرته ) ای کسیکه قدرتش به هرچیزی رسد.
امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید :
ء ما الجلیل واللطیف والثقیل والخفیف والقوی والضعیف ، فی خلقه الاسواء
کوچک و بزرگ ، سنگین و سبک ، قوی و ناتوان همه در برابر توانائی او بکشانند.
(نهج البلاغه خطبه ۱۸۵)
دلیل همه این مسائل یک چیز است و آن اینکه وجود خداوند وجودی است بی نهایت از هر جهت و دقت روی مفهوم ( بی نهایت ) این حقیقت را بخوبی ثابت می کند که مفاهیمی همچون سخت و آسان ، کوچک و بزرگ ، پیچیده و ساده ، تنها در برابر موجودات محدود قابل طرح است اما هنگامی که سخن از قدرت نامحدود به میان آید این مفاهیم بکلی تغییر مشکل می دهند و همگی در یک صف و در یک ردیف قرار می گیرند بی آنکه کمترین تفاوتی در این مقایسه با هم داشته باشند.
( یا من لا تخصی العباد نعمه ) ای کسیکه بندگان نعمتهای او را شمارش تنوانند کرد.
( یا من لا تبلغ الخلائق شکره ) ای کسیکه بندگان شکر او را نتوانند کرد.
که تا پا یوجود انسان غرق نعمتهای اوست در هر نفس که فرو می رود و بر می آید نه تنها دو نعمت که هزاران نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب هر دقیقه ای که از عمر ما می گذرد حیات و سلامت ما مدیون فعالیت میلیونها موجود زنده در درون بدنمان و میلیونها موجود جاندار و بی جان در بیرون بدنمان است که بدون فعالیت آنها ادامه حیات حتی یک لحظه ممکن نیست .
اصولا ما از وجود همه نعمتها ، آگاه نشیم ، هر قدر دامنه علم و دانش بشری گسترده تر می شود افقهای تازه ای از این نعمتها بر ما گشوده خواهد شد ، افقهایی که کرانه های آنها همچنان ناپیدا است . آیا با این حال قدرت احصای نعمتهای خدا را دارم . اکنون این سئوال پیش می آید که پس ما چگونه می توانیم حق شکر او را ادا کنیم .
آیا با این حال در زمره ناسپاسان نیستیم ؟
پاسخ این سئوال را در قرآن می یابیم آنجا که می گوید . ان الله غفور رحیم.
آری خدا مهربانتر از آنست که ما را بخاطر عدم توانائی بر شکر نعمتهایش مؤاخذه یا مجازات کند . همین قدر که بدانیم سر تا پایمان غرق نعمت اوست و از ادای حق شکرش عاجزیم و عذر تقصیر به پیشگاهش بریم نهایت شکر او را انجام داده ایم.
ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که بجا آورد
ولی اینها همه مانع از آن نیست که پا به مقدار توانائی به احصای نعمتهایش بپردازیم چرا که این توجه هم درجه معرفت و جهان شناسی توحید ما را بالا می برد و هم شعله عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر می کند و هم حس شکرگذاری را در ما تحریک می کند . به همین دلیل پیشوایان و بزرگان دین در سخنان خود و حتی در دعا را از جمله همین دعای جوشن کبیر به شمردن گوشه ای از نعمتهای بی پایانش می پرداختند تا درسی باشد برای دیگران.
( یا من لا تورث الا فها مرجلا له یا من لا تنال الما وهام کنعهمه یا من العظمه والکبریاء ردائه )
ای آنکه در نیابد فهما برجستگیش را ای آنکه نرسد پندارها بکنش ای آنکه عظمت و بزرگمنشی لباس اوست.
به عقل نازی حکیم تا کی ؟ به عقل این ره نمی شود طی
به کنه ذاتش خود برد پی اگر رسد خس به قعر دریا
امام حسن مجتبی در خطبه ای می فرمایند : عقلها و اندیشه ها ، افکار و خردها هرگز صفات او را درک نمی کند . هرگز نمی تواند بگوید از چه زمان بوده و از چه چنین آغاز شده ؟ و بر چه چیز ظاهر است ؟ و در چه چیز پنهان است.
بنابراین عقل انسان از درک کنه ذات ابدیت عناصر است و برای انسان همان پس که به صفات و اسماء الهی و نشانه های آفاتی وانفس خداوند ژاپن وسیله او را بشناسد و بیش از این طلب نکند که گمره خواهد شد.
( یا من لا ترد العباد قضائه ) ای کسیکه بندگان قضا و قدر او را نمی توانند برگردانند.
در اینجا ممکن است برای خواننده این تو هم و یا سوء استفاده پیش آید که اگر همه چیز را خداوند روی اندازه و حسابی آفریده است پس اعمال و افعال بندگان نیز به تقدیر و مشیت الهی است و هرگز از محدوده قدرت و اراده او خارج نیست اما باید گفت که او مقرر ساخته که ما در اعمال خود مختار باشیم و لذا برای ما تکلیف و مسئولیت قائل شده لذا اگر اختیار نداشتیم تکلیف و مسئولیت نامفهوم و بی معنی بود بنابراین اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشیم این برخلاف تقدیر الهی است.
این امر هیچگونه تضادی با آزادی اراده انسان ومسأله اختیار ندارد و چرا که تقدیر الهی به وسیله فرشتگان بر طبق شایستگیها ولیاقتهای افراد و میزان ایمان وتقوی و پاکی نیست و اعمال آنهاست.
یعنی برای هر کس آن مقرر می کنند که لایق آن است یا به تعبیر دیگر زمینه هایش از ناحیه خود او فراهم شده و این نه تنها منافاتی با اختیار ندارد بلکه تأکیدی بر آن است.
( یا من لا ملک الا ملکه ) ای کسیکه مالکیت از آن اوست.
مالکیت مطلقه در عالم هستی از آن اوست و به همین دلیل تدبیر عالم هستی نیز بدست اوست و چون چنین است جز او شایسته عبودیت نیست.
مالکیتهای انسانها در دنیا هم مالکیتهای محدود و بسیار ضعیف است و همگی جنبه اعتباری و قراردادی دارد و مالکیت حقیقی نمی باشد.
ای کسیکه مالکیت گیاهان و انسانها و موجودات دیگری که مردم از آن اطلاعی ندارند از آن اوست.
این موجودات ممکن است گیاهان باشند که وسعت دایره زوجیت در آن روز هنوز در آنها کشف نشده بود . یا اشاره به حیوانات اعماق دریاها که در آن روز کسی از آن آگاه نبوده و امروز گوشه ای از آن برای انسانها کشف شده است.
یا اشاره به موجودات دیگری که در کرات دیگر آسمانی زندگی می کنند.
یا اشاره به موجودات زنده ذره بینی ، هر چند امروزه دانشمندان ، نر و ماده ای در آنها سراغ ندارند ولی دنیای این موجودات زنده آنقدر مرموز و پوشیده از معماهاست که ممکن است علم و دانش انسانها هنوز به این قسمت از آن راه نیافته باشد ، حتی وجود زوجیت در جهان گیاهان چنانچه گفتیم همه و همه مالکیت آنها از آن اوست.
(یا من لا عطاء الا عطائه ) ای کسیکه عطا و بخشش فقط از آن اوست
خداوند راه بازگشت را همواره به روی بندگان بازمی گذارد و در سوره شوری آیه ۲۵ می فرماید
(( و او کسی است که تو به بندگانش را می پذیرد و گناهان را می بخشد )) .
قرآن همواره به عنوان یک کتاب هدایت هیچ گاه روزنه امید در راه بازگشت را به روی مردم نمی بندد و آنها را هر قدر آلوده به گناه باشند از رحمت خدا مأیوس نمی کند . دریاهای لطف الهی به روی هر انسانی در هر شرایطی و با هر گونه بار مسئولیتی باز است در فرهنگ اسلامی توبه و انابه هر گاه با شرایط همراه باشد وسیله قاطعی برای چداشدن از گذشته و آغاز یک زندگی جدید و حتی (( تولد
ثانوی )) است کرارا در روایات درباره بعضی از گنهکاران می خوانیم (( کهن ولدته امه ))او همانند کسی است که از مادر متولد شده . بدیهی است این بازگشت به سوی رحمت الهی نمی تواند بی قید و شرط باشد که او حکیم است و کاری بی حساب
نمی کند ، اگر آغوش رحمتش را به روی همگان گشوده و پیوسته آنها را به سوی خود می خواند وجود آمادگیهائی در بندگان نیز لازم است . از یک سو باید با تمام وجود خواهان بازگشت باشند و انقلاب درونی و دگرگونی بنیادی پیدا کنند . از سوی دیگر باید بعد از بازگشت پایه های ایمان و اعتقاداتشان که بر اثر طوفان گناه فرو ریخته نوسازی و تجدید بنا شود و از سوی دیگر باید با اعمال صالح ناتوان روحی و ضعف اخلاقی خود را جبران نمایند ، البته هر قدر گناهان سابق سنگین تر بوده باید اعمال صالح تری انجام دهند .
توضیحات بند ۵۶
( یا من له المثل الاعلی یا من له الصفات العلیا ) ( تفسیری برای این قسمت نبوده)
ای کسیکه او را مثل اعلی است و ای کسیکه برای او صفات عالی است .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
۱- نظری کوتاه به آغاز کار این سلسله :
ایل قاجار ، از زمان تشکیل سلسله صفویه نام و نشانی داشتند و در کنار سپاه قزلباش ، در رکاب شاه اسماعیل شمشیر می زدند . در عهد شاه عباس کبیر ، اینان عده ای به گرجستان و تعدادی نیز به دو سوی رودخانه گرگان کوچانده شدند . از این طایفه ، آن گروه که در سمت راست گرگان فعلی یا استر آباد آن روز سکونت داشتند به نام یوخاری باش و آن عده که در ساحل چپ اقامت کردند به نام اشاقه باش معروف شدند .
ما با نام فتحعلی خان قاجار در بیان جریان بخشیدن کنیزی از جانب شاه سلطان حسین صفوی به او آشنا شدیم ، که چگونه کنیز اهدایی حامله از آب در آمد و پس از چندی محمد حسن حسن خان قاجار از این زن پا به عرصه وجود گذاشت . و در همان قسمت توضیح دادیم که در حقیقت محمد حسن خان فرزند فتحعلی خان قاجار نبوده بلکه پسر شاه سلطان حسین می شود .
فتحعلی خان قاجار از قبیله اشاقه باش یک بار به یاری شاه سلطان حسین شتافت و بار دیگر در زمان شاه تهماسب دوم از سلسله صفویه حمایت کرد که بر اثر قدر ناشناسی این دو دیگر در زمان شاه تهماسب دوم از سلسله صفویه حمایت کرد که بر اثر قدر ناشناسی این دو شاه ، او به استر آباد بازگشت و در صفر ۱۱۳۹ هجری به دست یکی از افراد ایل قاجار ، به تحریک نادر کشته شد . پس از کشته شدن فتحعلی خان قاجار ، بخت از اشاقه باش برگشت و قبیله یوخاری باش مورد لطف نادر قرار گرفتند و چون محمد حسن خان ، جان خود را در خطر دید از بیم ، مدت ها متواری شد و پس از قتل نادر به استر آباد آمد و مناطقی را به تصرف خویش در آورد ، و در سال ۱۱۷۱ هجری در راه مخالفت با کریم خان زند کشته شد و کریم خان دختر وی را به زنی گرفت و از نه پسر محمد حسن خان ، دو تن یعنی آقا محمد خان و حسین قلی خان جهانسوز را به شیراز برد ، و چون مردی با صفا و نیک نفس بود . حسین قلی خان را به حکومت دامغان فرستاد ولی او راه عصیان پیش گرفت و به دست ترکمانان کشته شد و آقا محمد خان تا مرگ کریم خان ، یعنی تا سال ۱۱۹۳ هجری در شیراز ماند .
زمانی که مرگ کریم خان زند نزدیک شد و حال وی رو به وخامت گذاشت ، آقا محمد خان پیوسته در پی یافتن فرصت بود تا از شیراز بگریزد . به همین سبب آن هنگام که خواهرش یا به روایتی عمه اش زوجه کریم خان ، مرگ پادشاه زند را به اطلاع وی رسانید ، آقا محمد خان بی درنگ به مازندران رفت و با گرد آوردن افراد قبیله خود تلاشی همه جانبه را جهت به دست گرفتن قدرت آغاز کرد .
با پایان گرفتن کار مخالفان به ویژه لطفعلی خان زند ، آقا محمد خان در صحنه ایران به عنوان نخستین پادشاه سلسله قاجار شناخته شد و فعالیت را برای تحکیم موقعیت خود چه از نظر مسایل داخلی و چه از جهت مسایل خارجی دنبال کرد تاریخ نشان می دهد که آقا محمد خان مقتدرترین و با کفایت ترین پادشاه سلسله قاجاریه بوده است ، زیرا بعد از و جانشینانش چنانکه به موقع خواهیم آورد از تدبیر و سیاست قدرتی برخوردار نبودند که از جهات سیاسی روی نام آنان تکیه شود ، و جز در جهت سستی عقیده ، شهوترانی و عیاشی و آلت دست این و آن بودن شهرتی به هم نرساندند . به قول حاج سیاح : « . . . از نصف زمان فتحعلی شاه ، و تمام زمان محمد شاه و ناصرالدین شاه ، تاریخ ایران چیزی ندارد جز اینکه شاه به شکار رفت ، با کدام حاکم چه کرد ؟ یا کدام عالم بر سر مردم چه بلا آورد؟ یا درباریان کدام دسته به دیگری غلبه کرد ؟ یا چه قدر نسوان در دستگاه سلطنت جمع شده اند ؟ . . . »
در مورد نابسامانی و هرج و مرج و آشفتگی وضع به گفته دکتر فووریه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه باید توجه کرد که می گوید : « در این مملکت دائما اوضاع و احوال به سهولت و به سرعت تغییر و تبدیل می یابد و بین تخت مقام ، با تخته تابوت فاصله زیادی وجود نداد . و این نشانه خود رایی و عدم ثبات فکری پادشاهان و دولتمردان زمان قاجار است ، و چه خوب نظریه هولباک فیلسوف و متفکر مادی فرانسه در قرن هیجدهم در مورد بسیاری از سلاطین قاجار صدق می کند . هولباک می گوید : « ما در روی زمین فقط پادشاهان و فرمانروایان نالایق و ظالمی را می بینیم که خوشگذرانی و عیاشی و تجمل در آنها ایجاد یک نوع رخوت و سستی نموده ، تملق و چاپلوسی اطرافیان آنها را گرفتار فساد و تباهی ساخته و به قدرت از آزادی سوء استفاده نموده اند و کسی آنها را مورد عتاب و مجازات قرار نداده که جز تشدید تباهی و فساد ، نتیجه دیگری عاید آنان نشده است . به طور کلی ، این فرمانروایان و سلاطین دارای استعداد ، اخلاق و خصایص حسنه نمی باشند . »
نه سلسله قاجاریه ، بلکه هر سلسله دیگر نیز دارای پادشاهانی بودند که به قول ابوالعلاء معری شاعر آزاد اندیش عرب بر گرسنگی مردم توجه نمی کردند ، تمام شب را به عیش و نوش می گذراندند ، و کارشان موسیقی و شراب و کار حکام آنها باج و خراج گرفتن و چپاول ثروت مردم و تجاوز به ناموس آنها بود .
ما در تاریخ نمونه های بسیاری داریم که سرسلسله در تحکیم قدرت ، شب و روز در تلاش بوده ، و اخلافش تمام موجودیت آن سلسله را به باد داده اند . حال که مطلب به اینجا رسید بد نیست اشاره کوتاهی نیز به آنها داشته باشیم تا به قاجاریه برسیم . چرا که این سلسله با عملکرد پادشاهانش بر کتاب حاضر نیز نقطه پایان می گذارد ، در مورد ساسانیان « روزی که اردشیر بابکان به طرف اصطخر می رفت خودش بود و زنش که او را بر ترک اسب خود نشانده بود ، اما روزی که یزدگرد سوم از برابر اعراب می گریخت آنچه گوهر و زرینه و سیمینه داشت بر گرفت و با زنان خود و هزار طباخ و هزار سگبان و هزار یوزبان و . . . به اصفهان و سپس به کرمان رفت .
و وقتی یعقوب لیث جواب خلیفه را می داد ، مشتی نان خشک و شمشیر در کنارش بود ، و خلف بن احمد از بازماندگانش آنچنان نا خلف از آب در آمد . . . و لشکریان طغرل بزرگ سلجوقی روزی که نیشابور را گشودند کافورهایی را که در خانه مردم دیدند نمک پنداشتند و می گفتند این نمک چه حد تلخ است ؟ اما طغرل سوم روزی که به میدان جنگ دشمن رفت چنان مست بود که از مستی ، گرزی را که می بایستی بر سر دشمن بکوبد بر پای اسب خود ، یعنی در واقع بر سر خود کوفت . . . و شاه اسماعیل صفوی روزی که در مرو بر شیبک خان ازبک دست یافت در کاسه سر او شراب نوشید و به فرمان او جسدش را صوفیان خوردند ، اما شاه سلطان حسین صفوی در همان روزی که افاغنه پشت سر هم شهرهای شرقی را گرفتند ، او به اطرافیان ، یعنی قزلباش های کاخ های بیستون ، نه صوفیان ازبک خوار می گفت ما را همین اصفهان کافی است . . . و بالاخره آقا محمد خان قاجار ، شبی که کریم خان در شیراز فوت کرد فاصله صد فرسخی بین شیراز و اصفهان را با اسب سه روزه پیمود اما صدو پنجاه سال بعد احمد شاه آنقدر در اروپا ماند که قوم خودش شاهزاده جلال الممالک درباره اش گفت :
فکر شاه فطنی باید کرد . شاه ما گنده و گول و خرف است
تخت و تاج و همه را ول کرده در هتل های اروپ معتکف است
نشود منصرف از سیر فرنگ این همان احمد لاینصرف است .
۲ـ وضع اجتماعی زنان :
در دوره قاجاریه ، زنان آهسته آهسته به راهی می رفتند که بتوانند تا حدی از آزادی های فردی و اجتماعی برخوردار شوند . سختگیری و تعصب در این دوران مانند زمان صفویه نبود و رفت و آمد اروپاییان و مسافرت ایرانیان به خارج از کشور موجب شد تا فکر آزادی زن در ذهن مردم ترقیخواه ایران راه یابد پیش بینی حاجی پیرزاده در سفرنامه خودش قابل توجه است که گفته بود مدتی نخواهد گذشت که زیر این درختان نارون ، زنان با مردان می نشینند و چای می نوشند و دیگر حجاب و پرده ای در کار نخواهد بود . با این حال و با وجود کاسته شدن از تعصبات و حدود و قیود کهن ، زنان راه درازی در پیش داشتند تا بتوانند موجودیت خود را به عنوان یک انسان به جامعه ثابت کنند ، زیرا آنچه که از مطالعه تاریخ دوره قاجر دستگیر ما می شود این است که در زمان حکومت این سلسله نیز ، بهترین مکان زن را گوشه خانه و حرمسرا می دانستند ، محدودیت های رفت و آمد زنان در کوچه و بازار و رعایت شدید حجاب برای این طبقه ، همچنان پابرجا بود و رعایت نکردن آن گناهی بزرگ به شمار می آمد .
« در دوره فتحعلی شاه و پس از آن ، چادر خارج از منزل به رنگ سیاه یا بنفش بود که آن را روی چاقچور به سر می کردند و صورت را با روبنده می پوشاندند . در دوره ناصرالدین شاه نیز چادر و چاقچور باقی ماند و بعدها روبنده جای خود را به پیچه داد . »
در روستاها و در میان ایلات زنان وضع بهتری داشتند و به خاطر زحمتی که زن برای اداره کار ها می کشید در چشم مردان عزت و احترام بیشتری داشت و طلاق نیز بین آنان کمتر اتفاق می افتاد در جشن ها و عروسی ها نیز زنان همراه با مردان دست در دست هم به رقص و پایکوبی می پرداختند و ممنوعیتی از نظر ظاهر شدن در انظار برای زنان نبود « افراد ایل به ی زن قناعت می کردند و کمتر دیده می شد که کسی دو زن بگیرد صیغه کردن زن را نیز عملی زشت و مکره می شمردند . . . » اما به نظر کنت گوبینو در عهد ناصرالدین شاه ، حجاب زنان چندان جدی نبود و در گردشگاه های عمومی و باغ ها و مجالس روضه و تعزیه ، زن و مرد تقریباً خوب یکدیگر را می دیدند .
میرزا حسین خان در کتاب جغرافیای اصفهان تحت عنوان صفت اناثیه ، وضع زنان اصفهان را در دروه ناصرالدین شاه بیان کرده و می نویسد : « . . . اناث هر جماعتی در این شهر تابع خیال و احوال مردان و مطیع و منقاد شوهران و معتاد به عسرت گذران ، الاقلیلی از آنها که بی صاحب و سالارند ، همگی بعد از فراغت خانه داری ، مشغول خیاطی و چرخ ریسی و سایر هنرها و کسب های یدی و اخذ مسایل شرعیه و مواظب نماز روزه و معتقد به ختم و ادعیه ، و تکامل و تعیش و بطالت میان اینها ننگ است و عرصه از همه جهت برایشان تنگ . چندین سبب دارد که غالب زن های این شهر خود سر به هوا نیستند ، یکی اوامر و نواهی و مواعظ علما و فضلا ، یکی کثرت عیالواری و زحمت خانه داری ، یکی قلت بضاعت و مکنت و عدم وجاهت ، یکی پرهیز از فساد و ولنگاری که زن های این شهر دباره هم حسودند و عیب جو ، نمی شود گفت که این شهر بزرگ هیچ زن ضایع روزگار ندارد ، شهوت در همه جا موجود است و جاهل در همه جمعیت ، اما با این حالت نمی تواند کسی بیست زن متجاهر و مشهور بر این شهر بشمارد . . . »
آنچنان که از مطالعه زندگی زنان در عهد قاجار بر می آید ، وضع بانوان هر شهر و دیاری با هم متفاوت بود و حتی از نظر لباس و پوشاک و بر خورد بین زنان و مردان اختلاف هایی وجود داشته است . برای مثال در کاشان ، زنان کاملا تابع شوهران خود بوده اند و بی رخصت و اجازه آنان حق انجام هیچ کاری را نداشتند ، و از روزی که وارد خانه شوهر می شدند جز بریدن و دوختن و پختن و روفتن ، کار دیگری نمی توانستند داشته باشند . حتی زنان ثروتمندان و بزرگان نیز که کاری برای انجام دادن در منزل نداشتند و امور خانه به دست کنیزان و نوکران بود ، آنان نیز بی رضای مردان ، قدمی نمی توانستند بردارند . در جای دیگر و در توصیف زنان گیلان و زنان عرب خوزستان می بینیم که آنان در رفت و آمد های خود در انظار عمومی آزادی بیشتر داشتند و کمتر به مسأله و موضوع حجاب توجه می کردند . اما در نقاطی که رعایت حجاب سخت مورد توجه بود ، متجددین نقاب نازکی به نام پیچه به صورت می زدند و قدیمی ها روبنده می بستند . و بعضی از زنان نیز در این پیچه زدن ها آنچنان مهارت داشتند که زیبایی های خود را گاهی به عموم نشان می دادند . در موقع گردش و تفریح در خیابان ها نیز مردان و زنان با هم حق گشت و گذار نداشتند و مردان از یک سو و زنان از طرف دیگر خیابان ها می بایستی حرکت کنند .
در دوره قاجاریه ، وقتی زنان درباری از کوچه و خیابان می گذشتند ، تشریفات خاصی در مورد آنان اجراء می شد به این ترتیب که فراشان « . . . در موقع عبور حرم ، در اطراف کالسکه می دویدند و مردان را با نهیب ، کور شو دور شو می کردند . گویی فراشان مرد نبودند فریاد کور شو و دور شو به فلک می رفت . روزی مردی فرنگی از راه می گذشت ، پشتش را به آنها کرد و کلاهش را برداشت که شرقی و غربی ادب به جا آورده باشد .
میرزا جعفر حکیم الهی به فراش ها گفت : « … مگر فلان من تفنگ حسن موسی است ؟ این گونه مضامین باعث شد که آنگونه توهین موقوف شود . »
در عهد ناصرالدین شاه چندین تظاهرات نیز به وسیله زنان علیه این پادشاه انجام شد شاید این عمل از جمله قدم هایی بود که زنان را وادار به اعتراض در امری می کرد . یکی از این تظاهرات زنانه در اصفهان به دنبال گران شدن قیمت مس انجام گرفت ، و چون زنان در زیر چادر از دیدن ماموران دولتی مخفی بودند و شرعا و عرفا نیز کسی حق زدن آنان را نداشت ، لذا به پیشنهاد شوهران خود به خیابان ها ریختند و با تظاهرات اعتراض آمیز خود باعث شدند تا از قیمت مس کاسته شود و باز می بینیم که در دوره قاجار زنان شهامت بیشتری می یابند و چند نفر زن خطاب به ناصرالدین شاه می گویند : « شما به جای اینکه به حال رعایا برسید و تعدی نایب السلطنه را از سر ما کوتاه کنید ، جز پی زن ها دویدن کار دیگری ندارید . مگر شما همان نیستید که چهل سال قبل از این ، چند روزی در تهران قحطی شد و محمود خان کلانتر را کشتید . . . »
در این دوران اگر چه محدودیت هایی در مورد زنان اعمال می شد ، اما بودند زنانی هم که در امور سیاسی مداخله می کردند و گاه از روی تدبیر و کاردانی و گاهی نیز از روی فتنه گری و توطئه چینی دست به اقداماتی می زدند از جمله زنان دوره قاجار یه که « …در کار سیاست مداخله می کرد ، مهد علیا مادر ناصرالدین شاه است . به قول اعتماد السلطنه ، امیرکبیر . . . دو سه بار کرارا به حضور شاهانه عرض و جسارت کرد که وساطت و شفاعت های مهد علیا و ستر کبری ، مخل سلطنت اعلیحضرت و نافی صدرات من است . تا ایشان هستند نمی گذارند که سلطنت قوام و ملک نظام گیرد . بهتر است که در وقت تفریح در باغ ، به بهانه گنجشک زدن تفنگی به دست بگیرید و آن آیت رحمت را بکشید و آن وقت من در بیرون شهر می دهم که تیر خطا شده است و به سینه مهد علیا در آمده است . . . »
به زعم اعتماد السلطنه فرضا اگر چنین مخدره ای در امور سلطنتی اخلال کند ، باید پنهانی او را مسموم کرد که احدی ملتفت نشود ، ولی میرزا تقی خان بیشتر تفنگ را تجویز می کند .
اما عاقبت تیری که امیرکبیر در فکر آن بود به هدف ننشست ، و این زن با آنکه امیر داماد وی بود ، او را از صدارت عزل و به کاشان تبعید کرد و فرمان قتلش را نیز از پسرش ناصرالدین شاه گرفت و در باغ فین به حیات او خاتمه داد .
در مورد مهد علیا ، این زن محیل دوران قاجاریه حرف و حدیث بسیار است . می گویند که : « . . . در ایام ناخوشی محمد شاه ، میرزا آقا خان نوری که رسواترین زمامدار این دوره است با جهان خانم مهد علیا روابط سری پیدا نمود و واسطه بین او و سفارت انگلیس شد ولی حاجی میرزا آقاسی صدر اعظم وقتی از روابط میرزا آقا خان با مهد علیا مطلع شد ، برای اینکه اسرار فاش نگردد ، قفل سکوت بر دهان زد و به اطرافیان خویش نیز دستور داد که به هیچ وجه از آنچه می بینند و می شنوند مطلبی در جایی بازگو نکنند ، رابطه مهد علیا با میرزا آقا خان نوری به تدریج به آنجا کشیده می شود که هر چه در اندرون شاه می گذشته او به میرزا آقا خان نوری به تدریج به آنجا کشیده می شود که هر چه در اندرون شاه می گذشته او به میرزا آقا خان اطلاع می داده و میرزا نیز ماجرا را به اطلاع سفارت انگلیس می رسانیده است . همچنین میرزا آقا خان نوری آنچه را که می خواست به اطلاع شاه برساند به مهد علیا تلقین می کرد و او نظرات و اطلاعات او را به شاه بازگو می کرد . در زمان ناصرالدین شاه روابط غیر عادی میرزا آقا خان با مهد علیا باعث شد که او شاهزاده محمد ولی میرزا پسر فتحعلی شاه را مامور کرد که در اندرون مهد علیا مقیم شود ، و دستور می دهد که کسی بدون اجازه او با نواب ملاقات نکند . زمانی هم میرزا آقا خان در تبعید بود اما پس از مرگ محمد شاه و عزل میرزا آقاسی از مقام صدارت از کاشان به تهرا آمد و مادر شاه از بازگشت مرد مطرود استقبال کرد » .
بهت راست بعد از بیان مختصری از اعمال ناپسند مهد علیا ، از زن دیگری نام ببریم که با علم و دانش خود جایی در زمان قاجار برای خود باز کرده است . » … به طوری که در تواریخ نوشته اند ، فتحعلی شاه از همسر یهودی خود که به نام مریم خانم بود و پس از ازدواج به دین اسلام مشرف شده بود دختری داشت که به او لقب ضیاء السلطنه داده بود ، ضیاء السلطنه زشت رو ، کوتاه قد ، بد قواره ، لوس و بدخوی بود . این خانم به علت داشتن این صفات تا چهل و پنج سالگی شوهر نکرد ، یعنی کسی حاضر نبود با او سر کند و او را بگیرد . » با وجودی که عده ای از مورخان ، ضیاء السلطنه را صاحب چنین صفاتی می داندن با این حال شاهزاده احمد میرزا عضد الدوله که خود از خاندان قاجاریه است می نویسد : « شاه بیگم خانم ملقب به ضیاء السلطنه از بطن مریم خانم متولید شدند . ضیاء السلطنه را مهد علیا والده خاقان در نزد خود نگاهداشته بود ، بعد از فوت مهد علیا جواهر و اسباب تجمل آن مرحومه به ضیاء السلطنه داده شد . تمام دستگاه او از حرمخانه خارج و جداگانه بود ، از طویله و فراش خانه و غیره نوکرهایی معتبر داشت . خاقان مغفور منتهای محبت را به ضیاء السلطنه داشت . در تحریر و تقریر یگانه بود و دستخط های خاقان مرحوم را می نوشت و به خصوص نوشته های محرمانه به هر کس مرقوم می شد به خط ضیاء السلطنه بود . نسخ را خوش می نوشت ، مصاحف و کتب ادعیه و زیارات متعدد نوشته است . عموم برادرها از او احترام تام می کردند ولیعهد مرحوم عباس میرزا این بیت را فرموده و به ضیاء السلطنه نوشته اند :
ای ضیاء السلطنه روحی فداک صد گریبان کردم از هجر تو چاک
و خاقان مرحوم فرموده :
نور چشم من ضیاء السلطنه یک شبه هجر تو بر ما یک سنه
در جشن میلاد خاقان همه ساله حضرت سلطنت و حرمخانه و تمام شاهزادگان ذکور و اناث مهمان ضیاء السلطنه بودند . یک پارچه جواهر ممتاز هم به ضیاء السلطنه در این روز مرحمت می شد ، وجه معینی برای بازی و اشتغال شاهزادگان تحویل ضیاء السلطنه بود که به طور مراجعه قرض می گرفتند . سفرا و حضرا ملتزم حضرت بود و قصاید و اشعاری که گفته می شد در خدمت خاقان مرحوم قرائت می کرد هر کس به خواستگاری او آمد تمکین ننمود تا بعد از رحلت خاقان ، ضجیعه حاجی میرزا مسعود وزیر امور خارجه شد . نویسنده تاریخ عضدی در توصیف تسلط ضیاء السلطنه در شعر و ادب می نویسد : پرویز میرزا نیرالدوله که در اوقات فراغ خاطر و بزم نشاط ، ساقی خاقان مغفور بود وقتی سر برهنه جامی به حضرت خاقانی پیمود و در نظر پادشاه بسیار مطبوع افتاد این مصراع را در حق او فرمایش فرمودند :
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بازدید
بازدید
پارادایم (paradigm) از جدیدترین مفاهیمى است که وارد حوزه علوم و جامعهشناسى شده است. این مفهوم با نام فیلسوف و مورخ علم، تامس کهن (T.s.kuhn) ، مقارن است و اولین بار توسط وى در کتاب معروف او، ساختار انقلابهاى علمى (The structure of scientific Revolutions) ، به کار گرفته شده است. هدف کهن در این کتاب، اثبات این نظریه است که علىرغم تصور موجود درباره اینکه پیشرفت علوم از راه تراکم و انباشت ( صورت مىگیرد، رشد و توسعه علوم از راه انقلاب (Revolution) به وجود مىآید و در جریان انقلابهاى علمى، پارادایمهاى جدید جاى پارادایمهاى سابق را مىگیرند. در زبان فارسى، براى مفهوم پارادایم معادلهاى متعددى برگزیدهاند; مانند نمونه، الگوى نظرى، سرمشق، نمونه فرد اعلى و امثال آن که این امر حاکى از نوعى ابهام و پیچیدگى در این مفهوم است. کهن، که واضع این مفهوم است، به پیچیده بودن و ابهام آن اذعان دارد. وى در چاپ دوم کتابش، که موجب واکنشهاى انتقادى فراوانى در میان اندیشمندان شد، در پىنوشتى که بر آن افزود، ضمن تلاش براى پاسخگویى به انتقادات، چنین مىگوید: «یک خواننده همفکر، که با من در این باره – که سرمشق ( پارادایم) عناصر فلسفى این کتاب را معرفى مىکند – شریک است، یک فهرست تحلیلى جزئى فراهم آورده و چنین نتیجه گرفته بود که این اصطلاح، دست کم، از ۲۲ راه در این کتاب به کار رفته است.» (1) البته کهن بر این باور است که برداشتهاى متفاوت از مفهوم پارادایم نتیجه ناسازگارىهاى برخاسته از روش نویسندگى است و به آسانى، مىتوان آنها را حذف کرد، ولى در عین حال، به ابهام این مفهوم اعتراف دارد.
تعریف سرمشق
همانگونه که در مقدمه اشاره شد، به دلیل نوعى ابهام در این مفهوم، ارائه تعریفى جامع و مانع از سرمشق مشکل مىنماید. لذا، بسیارى از کسانى که درباره این مفهوم سخن گفتهاند بدون ارائه تعریف، در مقام توضیح آن برآمده اند. ما ابتدا برخى از این تعاریف را مرور و سپس سعى خواهیم کرد تا تصویرى کلى از این مفهوم نشان دهیم.
کهن مىگوید: «یک سرمشق ( پارادایم) چیزى است که اعضاى یک جامعه علمى در آن با یکدیگر اشتراک دارند و بعکس، یک جامعه عملى از کسانى تشکیل یافته است که در یک سرمشق ( پارادایم) با یکدیگر شریکاند. همه دورها باطل و خبیث نیست، ولى این یکى منبع دشوارىهاى واقعى است. جامعه هاى علمى مىتوانند و باید بدون توسل به نمونه ها، جدا شوند و این نمونه ها پس از آن، با تحقیق و موشکافى در رفتار اعضاى یک جامعه اکتشاف مىشود.» (2)
کهن سپس سعى مىکند براى رفع ابهامهاى موجود و اعتراف به دشوارىهایى که در متن اصلى کتاب وجود دارد از سرمشق دو معناى متفاوت ارائه دهد: «چند نمونه از دشوارىهاى متن اصلى بر گرد مفهوم نمونه تجمع پیدا مىکند. در بیشتر جاهاى کتاب، اصطلاح نمونه به دو معناى متفاوت به کار رفته است; از یک سو، نماینده مجموعه باورها و ارزشها و روشهاى فنى و چیزهاى دیگرى از این قبیل است که اعضاى یک جامعه علمى در آنها با یکدیگر شریکاند و از سوى دیگر، اشاره به گونهاى از اجزاى آن، یعنى معماگشایىهاى شناختهاى است که به عنوان سرمشق یا مثال به کار مىرود و مىتواند همچون شالودهاى براى حل معماهاى باقیمانده علم، جایگزین قواعد صریح حل معما شود.» (3)
به نظر کهن، معناى نخستین، جامعهشناختى و معناى دوم فلسفى مىباشد. ادامه سخن را از زبان ایان باربور نقل مىکنیم: «تامس کهن نشان داده است که حجیت و اعتبار جامعه اهل علم با پیش نهادن نمونههاى عالى بر مجموعهاى از مفروضات و مسلمات مهر تایید مىزند. نمونههاى عالى یا سرمشقها ( پارادایمها) همان نمونههاى معیار کارهاى علمى سابقاند که گروه معینى از دانشمندان در زمان معینى، آنها را پذیرفتهاند. اینها همان نمونههاى فراوانى هستند که کتابهاى درسى آکنده از آنهاست و دانشجویان با آموختن آنها، هم مفاهیم نظرى، هم روشهاى تجربى و هم هنجارهاى رشته علمى خود را همزمان کسب مىکنند. این سرمشقها راهنماى پژوهشهاى گروهى نیز هست; چرا که تلویحا مىگوید چه نوع سؤالهایى وارد و قابل طرح است، چه تکنیکى مفید است، چه نوع راه حلهایى پذیرفتنى است.» (4)
باربور در جاى دیگرى، از زبان تولمین، چنین مىگوید: «تولمین بر آن است که اینگونه سرمشقها یا نمونه هاى عالى تبیینى است که تعیین مىکند ما چه چیزى را مساله و چه چیزى را تبیین کافى و چه چیزى را امر واقع تلقى کنیم… . طبق گفته تولمین، این سرمشقها یا نمونههاى عالى و آرمانى تبیینى توسعا تجربى شمرده مىشوند، نه حقیقتا; چرا که نمىتوان آنها را مستقیما با نتایج مشاهدات مقابله کرد. اینها ارزش خود را در طول زمان ثابت مىکنند و دانشمندان در غالب کارهاىشان آنها را به صورت تصدیق بلاتصور به کار مىگیرند.» (5)
آلن راین در کتاب فلسفه علوم اجتماعى، براى پارادایم، این اوصاف را ذکر مىکند: «از اوصاف عمده [و] ویژه سرمشقها ( پارادایمها) این است که عام و گستردهاند و چنان از توصیف محض وقایع فاصله دارند که مدلولات تجربى آنها را فقط مىتوان به مدد فرضیات کمکى عدیدهاى که راه عملى تعیین صدق آنها را نشان مىدهد آشکار نمود.» (6)
جامعه شناس معاصر امریکا، جرج ریتزر، که جامعه شناسى را در قالب سرمشق مورد بحث قرار داده است و در ادامه این مقاله نظرات او را بیان خواهیم کرد، درباره سرمشق، چنین مىگوید: «سرمشق ( پارادایم) یک تصور اساسى درباره قلمرو موضوعى علوم است. الگوى نظرى به تعریف چیزى مىپردازد که چه چیز باید مطالعه شود، چه سؤالاتى باید پرسیده شود، چگونه سؤال شود و چه قوانینى را باید در تفسیر جوابها به کار برد. الگوى نظرى وسیعترین واحد توافق و اجماع در یک علم است و موجب تفاوت یک اجتماع علمى از دیگرى است. الگوى نظرى مقولهبندى مىکند، به تعریف و تفسیر نمونه ها مىپردازد، نظریه، شیوه ها و ابزار آنها را نیز شامل مىشود.» (7)
به عنوان جمعبندى تعاریف ارائه شده، مىتوان گفت: «پارادایم تعیین مىکند که چه چیزى مسلم، مفروض، امر واقع و مساله است; چه سؤالاتى قابل طرح اند; چه تکنیکى مفید است; چه راه حلهایى پذیرفتنى است; چه نوع از تبیین، جستجو کردنى است; چه تبیینى کامل است; چه مفاهیمى جهان نماست; در کار علمى، چه انتظارى معقول است; در کار علمى، چه زبانى به کاربستنى است. پس پارادایمها فضاى فراگیر دانشمندان، سؤالات، مفاهیم، روشها و زبان مشترک و معیار قضاوت و زیربناى نظریهها و عامتر از مباحثات رایجبین دانشمندان یک رشته مىباشد.» (8)
مثالهایى از چند سرمشق
اکنون که تعاریف گوناگون صاحبنظران را در خصوص سرمشق بیان کردیم، براى روشنتر شدن این مفهوم به چند مثال از علوم طبیعى و علوم دینى توجه کنیم:
۱- سرمشق فیزیک ارسطو و گالیله: «در فیزیک ارسطویى، اصل در هر چیز قرارگرفتن در مقر خود بود و به تعبیر دیگر، اصل [بر] سکون بود و حرکت علت مىخواست. لذا، سؤالات قابل طرح، با توجه به این پارادایم شناخته مىشد، ولى در نظر گالیله، حرکت اصل بود و سکون امر[ى] عارضى، تبعى و محتاج به علت.» (9)
به عنوان مثال، اگر ارابهاى را در نظر آوریم که در حال حرکت است هر یک از این سرمشقها آن را بهگونهاى تفسیر خواهند کرد. در فیزیک ارسطویى، چون اصل بر سکون است از علتحرکت ارابه خواهند پرسید و هنگامى که ارابه از حرکت ایستاد دیگر سؤال کردن از اینکه چرا حرکت نمىکند و ساکن استسؤالى نامعقول خواهد بود و بعکس، در فیزیک گالیله، چون اصل بر حرکت است، تا وقتى که ارابه حرکت مىکند سؤال از علتحرکت موردى ندارد و همین که ارابه ایستاد باید به دنبال علتسکون آن بود.
۲- سرمشقهاى علوم دینى: یکى از نقشهاى دین بیان رابطه انسان یا خداوند است و هر کدام از علوم دینى از منظر خاصى این رابطه را مىبینند. رابطه انسان با خداوند در سرمشق فقه، تصویر رابطه «عبد و مولا» است و عبد در امورى که مولى او را مکلف و تکلیف او را دقیقا روشن کرده است، به انجام تکلیف مىپردازد و انگیزه عبد از انجام این تکالیف عمدتا ترس از دوزخ و یا حداکثر، شوق بهشت است، در حالى که در سرمشق عرفان، رابطه انسان با خداوند کاملا متفاوت است. در اینجا، نه رابطه بنده و مولى، بلکه رابطه «عاشق و معشوق» مطرح است و عاشق دایما در تلاش براى نیل به وصال معشوق است. بزرگترین عذاب براى عاشق لحظهاى دوربودن از معشوق و یاد اوست. آنجا که علىعلیهالسلام در دعاى کمیل مىفرماید: «خدایا، گیرم که عذاب تو را تحمل کنم، فراق و دورى تو را چگونه تحمل توانم کرد» (10) اشاره به چنین رابطهاى میان انسان و خداونددارد.
با توجه به مثالهاى مذکور، گاهى سرمشقها با هم اختلاط پیدا مىکنند. این اختلاط زمانى رخ مىدهد که کسانى بخواهند سؤالى را که به سرمشق خاصى مربوط مىشود از طریق سرمشق دیگرى، پاسخ بگویند. به عنوان مثال، این سؤال، که چرا «در جامعه ایران، بانوان نمىتوانند نامزد ریاست جمهورى شوند» سؤالى فقهى و حقوقى است و اگر کسى در پاسخ به این سؤال، بگوید که بانوان مىتوانند به مقالات عالى قرب الهى نایل شوند و در این راه، هیچ مانعى وجود ندارد در واقع، به سرمشق عرفان، متمسک شده است و سؤالى فقهى را پاسخى عرفانى داده است که این امر خود مىتواند به یک مساله اجتماعى (social Problem) منجر شود. (۱۱)
سرمشق چیست؟
از مجموع آنچه گفته شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که سرمشق نوعى چشمانداز به عالم واقع است; عالم واقع رااز درون روزنهیا دریچهاى خاص دیدن است. البته دریچه یا روزنه مورد نظر نیست، بلکه آنچه راازدروناینروزنهمىبینیمهمانسرمشقاست.
شاید تمثیل معروف مولوى درباره فیل و خانه تاریک براى تقریب به ذهن مناسب باشد. همچنانکه مردم در خانه تاریک، با توجه به محدودیت ابزار شناخت، هر کدام تصویرى از فیل را در ذهن مجسم کرده بودند، عالمان نیز در مواجهه با عالم واقع – اعم از طبیعتیا اجتماع – آن را به گونهاى تصویر مىکنند. به عبارت دیگر، هر کدام واقعیت را از درونپارادایمخاصىملاحظهمىکنند و همین که چشمانداز تازهاى به عالم واقع پیدا کردند و سرمشق عوض شد چهره واقعیت در نظر آنان، دگرگون مىشود،آنچنانکه آلن راین از قول کهن، بیان مىکندکه«تافرضیهاىلغونشده،چارهاى نداریم جز آنکه جهان را در قالب آن ببینیم و همین که لغو شد دیگر نمىتوانیم بفهمیم که چرا قبلا بدان باور داشتهایم.» (12)
مثالى را که کهن درباره ثابت و متحرک بودن زمین بیان مىکند ناظر به همین معناست; «کهن معتقد است که واژه زمین براى ما معنایى غیر از این دارد که براى ساکنان این کره قبل از عصر کپرنیک داشته است. ما “زمین” مىگوییم و از آن کرهاى سرد و دوار را اراده مىکنیم، با عمرى طولانى و طواف کننده به دور خورشید و برابرنشین با کرات سیار دیگر. گذشتگان “زمین” مىگفتند و از آن کرهاى – گاهى مکعبى یا استوانهاى – را اراده مىکردند که ایستاده بود و خورشید و سایر سیارات به دور آن مىگشتند، عمرى کوتاه در پشتسر داشت و مرکز عالم بود.» (13)
چگونگى پیدایش سرمشق
اولین سرمشق و سرمشقهاى بعدى چگونه ایجاد مىشود؟ ممکن است این سؤال در ذهن خواننده ایجاد شود که اگر هر دانشمندى واقعیت را از درون سرمشق خاصى مىبیند اولین سرمشق چگونه شکل مىگیرد؟
در پاسخ به این سؤال، باید گفت که اولین سرمشق از هر راهى ممکن است ایجاد شود; مثلا، از طریق تجربه یا شهود و اشراق و از این حیث، با یکدیگر تفاوتى ندارند. آنچه مهم است این که یک عالم پس از کشف سرمشق خاصى بتواند نظرات علمى خود را بر اساس آ ن سرمشق استوار کند. البته سرمشقهاى بعدى، در هر علمى، در تقابل با سرمشق سابق ایجاد مىشود که نظریه انقلاب علمى کهن متکفل بیان همین معناست که آن را مورد بحث قرار خواهیم داد.
سرمشق و مفاهیم نزدیک به آن
از آنجا که برخى از مفاهیم با سرمشق قرابت و نزدیکى دارند و ممکن استبا آن اشتباه شوند، سعى مىکنیم که تفاوت و رابطه این مفاهیم را با سرمشق نشان دهیم:
۱- نظریه (theory) : «نظریه مجموعهاى از مفاهیم است که به نحوى منطقى تنظیم شده و رابطه احتمالى میان دو پدیده یا بیشتر را بیان مىکند. به بیان دیگر، نظریه به تبیین روابط نسبتا پایدار میان واقعیتهاى عینى مىپردازد و هدفش کشف روابط بین پدیدههاست. (۱۴)
با دقت در تعریف ارائه شده از نظریه، روشن است که اصولا سرمشق و نظریه از دو نوع متفاوت است، گرچه نوعى رابطه نیز میان آن دو موجود است. به بیان جرج ریتزر، «نظریهها تنها قسمتى از الگوى نظرى ( پارادایم) وسیعتر هستند. به عبارت دیگر، یک الگوى نظرى با دو یا چند نظریه مطابقت دارد و شامل تصورات مختلف از قلمرو موضوعى روشها (ابزار) و نمونهها (قسمتهاى خاصى از کار علمى که به عنوان یک مدل در نظر گرفته مىشود و پیروانى دارد) مىباشد.» (15)
از این گفتار، نباید چنین نتیجه گرفت که از مجموع چند نظریه یک سرمشق حاصل مىشود. در این صورت، سرمشق را تا حد یک نامگذارى تقلیل دادهایم، بلکه باید گفت: سرمشق بر نظریه، تقدم وجودى دارد و نظریه بر مبناى سرمشق، ساخته مىشود; یعنى ابتدا دانشمند عالم واقع را به گونه خاصى ملاحظه مىکند( سرمشق) وسپسبهنظریهپردازىمىرسد.لذا، سرمشقبدونوجودنظریه،ممکناست;اماعکسآنممکننیست.
۲- فرانظریه (Meta theory) : در تعریف فرانظریه، گفته شده است: «بحث نظرى در مورد نظریهها به منظور تعیین اصول و قواعد آنان.» (16)
فرانظریه را مىتوان همانند فلسفه علم یک بحث معرفتشناسى عنوان کرد. عالمى که به کار فرانظریهاى دست مىزند، نمىتواند خود را در حصار یک نظریه خاص محدود کند، بلکه بر وراى نظریهها قرار مىگیرد و به ارزیابى نظریهها، میزان کارآمدى آنان و چون آن مىپردازد.
فرانظریه مستقیما با سرمشق ارتباطى ندارد، ولى هنگامى که کسى به کار فرانظریهاى مىپردازد و به ارزیابى نظریهها اقدام مىکند ممکن استبه کشف سرمشقهایى که مبناى تشکیل این نظریهها بودهاند، نایل شود.
۳- نمونه (Model) : «بنابه تعریف مدل، یک شىء خود شىء نیست، بلکه چیزىدیگراستکه با شىء مورد نظر مشابهت دارد. سودمندى مدلها دقیقا در این مشابهتها نهفته است. یک مدل از آن لحاظ سودمند است که عناصر مشابه را مشخص مىکند و در فهم مشابهتبهتر مدل با واقعیت کمک مىنماید.» (18)
در مدل، عناصرى وجود دارد که مدل را به واقعیت مشابه مىکند، ولى سرمشق تنها یک تصور کلى از واقعیت است.
۴- اصول موضوعه (Posulate) : «اصول موضوعه قضیهاى است که به خودى خود، مسلم یا قابل اثبات نیست; اما در آغاز استدلال و تحقیق، به عنوان مقدمه به کار مىرود، بىآنکه صحت و سقم آن قابل تحقیق باشد.» (18)
اگرچه به نظر مىرسد که سرمشق و اصول موضوعه قرابت نزدیکى با هم دارند، ولى باید گفت که سرمشق از اصول موضوعه فراتر قرار مىگیرد و مىتوان از سرمشق به عنوان اصول موضوعه اصول موضوعه یاد کرد.
نظریه انقلاب علمى کهن
آنچنان که در ابتداى سخن ذکر شد، هدف کهن در کتاب ساختار انقلابهاى علمى، اثبات این قضیه است که علوم نه از راه تراکم و انباشت، بلکه از راه انقلاب پیشرفت مىکنند و چون به نظر کهن، انقلاب زمانى رخ مىدهد که جابه جایى سرمشقها رخ دهد پس اولین فرض این است که به وجود سرمشق در حوزه علوم قایل باشیم. «کهن معتقد است که هر علمى داراى یک یا چند سرمشق مىباشد. از اینرو، علم بدون سرمشق امکانپذیر نیست. اطلاق علم به مجموعه اطلاعات، که بر اساس سرمشق خاصى به وجود نیامده باشد، بىمعناست. با توجه به این اصل، کهن ویژگى دیگرى براى علم افزون بر موضوع، روش، هدف و انسجام مطالب، مطرح نموده است.» (19)
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
۱ـ تأثیر اندک شرایط محیطی و آب و هوایی بر پرورش قارچ خوراکی:
قارچ خوراکی در بیشتر مناطق آب و هوایی کشور بدون تجهیزات و امکانات ویژه قابل پرورش است. زیرا تولید و پرورش آن در مکانهای کنترل شده و سربسته صورت میگیرد. همچنین پرورش قارچ از لحاظ صرفهجویی در استفاده از زمین، قابل توجه میباشد.
۲ـ صرفه اقتصادی:
برای تولید و پرورش قارچ خوراکی از بقایای گیاهی محصولات کشاورزی از قبیل کاه و کلش و سایر مواد زاید گیاهی استفاده میشود و نیز کمپوست مصرف شده در پرورش قارچ، میتواند به عنوان کود آلی مرغوب در باغها و مراتع مورد استفاده قرار گیرد. از سوی دیگر تهیه منابع پروتئینی دیگر، در مقایسه با قارچ، هزینه بشتری دارد.
۳ـ ارزش غذایی:
قارچ خوراکی با میزان پروتئین ۳۰ـ۲۵ درصدی همردیف حبوبات و بالاتر از سبزیجات و میوهها قرار دارد. همچنین هضم ۸۰ـ۷۰ درصدی پروتئین قارچ حائز اهمیت است و میزان کربوهیدراتها و کلسترول در آن پایین است. به دلیلی پایین بودن کالری در قارچ یک رژیم غذایی مناسب برای لاغری است. قارچهای خوراکی دارای ترکیبات ضدسرطان نیز میباشند. با مصرف قارچهای خوراکی میتوان ویتامینهای C,E,K,D,A و گروه (B6, B2, B1) B و املاح معدنی مانند پتاسیم، کلسیم، فسفر و مقادیری آهن مورد نیاز بدن را تأمین کرد. برخی از اسیدهای آمینه در قارچ خوراکی شامل لیزین، تریپتوفان، تریپسین و اسید فولیک میباشد (محمدی گل تپه، ۱۳۷۹).
همچنین مقایسه برخی از اسیدآمینههای موجود در قارچ خوراکی تکمهای سفید با تخممرغ، که یک منبع غذایی غنی از پروتئین میباشد، در جدول ۲ آمده است (چنگ و مایلز، ۱۹۸۹) .
جدول ۱ـ ارزش غذایی قارچ خوراکی تازه به شرح جدول زیر میباشد (غلامعلی پیوست، ۱۳۷۵).
درصـد مـاده
۵/۹۰ـ۳/۷۸ آب
۳۰ـ۲۵ پروتئین (وزن خشک)
۵/۳ پروتئین (وزن تر)
۸ـ۷/۱ چربی (وزن خشک)
۳/۰ـ۲/۰ چربی (وزن تر)
۱ـ۸/۰ نمکهای معدنی
۱۲ـ۷/۷ خاکستر (وزن خشک)
۳۶۸ـ۳۲۸ انرژی (k cal در ۱۰۰ گرم)
جدول ۲ـ مقایسه برخی از اسیدهای آمینه موجود در قارچ خوراکی تکمهای سفید با تخممرغ: (در ۱۰۰ گرم پروتئین)
قارچ تکمهای سفید تخممرغ اسید آمینه
۵/۷ 8/8 لوسین
۵/۴ 6/6 ایزولوسین
۵/۲ 3/7 والین
۲ 6/1 تریپتوفان
۱/۹ 4/6 لیزین
۲/۴ 8/5 فنیل آلانین
۹/۰ 1/3 متیونین
۴ـ اشتغالزایی:
چنانچه در زمینه ترویج، توسعه و حمایت از پرورش قارچ خوراکی در مناطق مختلف کشور بخصوص روستاها فعالیت شود، میتوان علاوه بر تأمین مواد غذایی گام مؤثری در جهت ایجاد اشتغال جنبی مناسب و افزایش درآمد کشاورزان برداشت.
در بین قارچهای خوراکی، قارچ تکمهای سفید رایجترین قارچی است که در سراسر جهان کشت میشود. پرورش قارچ خوراکی تکمهای سفید در اواسط قرن هفدهم میلادی در فرانسه شروع شده و از دهه ۱۹۶۰ تولید آن به صورت صنعت بزرگی، درآمده است. در مجموع به طور متوسط قارچ خوراکی تکمهای سفید ۳۸ درصد کل تولید قارچ خوراکی در دنیا را، به خود اختصاص داده است
(دفتر امور گل و گیاهان زینتی و قارچهای خوراکی وزارت جهاد کشاورزی، ۱۳۸۲).
علیرغم اهمیت اقتصادی و تجاری قارچ خوراکی تکمهای سفید، برنامه اصلاحی برای بهبود عملکرد آن، با مشکلاتی همراه است. یکی از مهمترین مشکلات، به چرخه نامعمول زندگی این قارچ برمیگردد که غالباً بجای تشکیل بازیدیوسپورهای تک هستهای، بازیدیوسپورهایی حاوی دو هسته هاپلوئید متفاوت و سازگار از نظر جنسی، تولید میکند (استوپ و مایبروک، ۱۹۹۹) . مشکل دیگر، عدم وجود اختلافات مورفولوژیکی قابل مشاهده، بین میسلیومهای با منشأ تک اسپوری و چند اسپوری میباشد (کریگان، ۱۹۹۲) . همچنین از نظر تندش اسپور، که به عنوان اولین گام در یک برنامه اصلاحی است، بسیار ضعیف و ناهماهنگ است (چنگ و مایلز، ۱۹۸۹) . از دهه ۱۹۷۰ میلادی، الگوی جنسی و چرخه کامل زندگی این قارچ به دقت مورد مطالعه قرار گرفته است. متوسط سرانه مصرف قارچ خوراکی در دنیا، در حدود ۵/۲ کیلوگرم است در حالی که این میزان در ایران، تنها ۱۶۰ گرم است و متوسط سرانه مصرف قارچ خوراکی در ایالات متحد امریکا حدود یک کیلوگرم میباشد. میزان تولید سالیانه قارچ خوراکی تکمهای سفید در آلمان، در سال ۱۹۵۹، حدود ۵۱۰۰ تن و در سال ۱۹۶۵، حدود ۹۰۰۰ تن و در سال ۱۹۶۷، به مرز ۱۵۰۰۰ تن رسید در سال ۱۹۶۹ ارزش نقدی تولید جهانی این قارچ از مرز یک میلیارد مارک گذشته بود (غلامعلی پیوست، ۱۳۷۵).
میزان تولید سالیانه قارچ خوراکی در ایران، در حدود۱۲ هزار تن است که از این میزان، حدود ۱۰ هزار تن به قارچ تکمهای سفید اختصاص دارد. حدود صد واحد تولیدی فعال و نیمه فعال قارچ خوراکی تکمهای سفید، در ایران شناسایی شدهاند. گرچه آمار و ارقام دقیق و قابل اعتمادی از میزان عملکرد قارچ خوراکی در ایران در دست نیست، ولی براساس شواهد موجود، عملکرد در ایران، حدود ۱۲ کیلوگرم در مترمربع است، در حالیکه متوسط عملکرد جهانی قارچ خوراکی تکمهای سفید، در حدود ۲۵ کیلوگرم در مترمربع میباشد (دفتر امور گل و گیاهان زینتی و قارچهای خوراکی وزارت جهاد کشاورزی، ۱۳۸۲).
طبق آمار موجود، کشورهای تولیدکننده قارچ خوراکی تکمهای سفید در جدول ۳و۴ آمدهاند.
جدول ۳ـ کشورهای تولید کننده قارچ خوراکی تکمهای سفید در سال ۱۹۸۴
تولید قارچ تکمهای سفید (هزار تن) کشور
۸۷۵ اروپا
۴۲۵ آمریکای شمالی
۳۳۰ چین
۶۸ آسیا
۵۱ آمریکای لاتین
جدول ۴ـ کشورهای تولید کننده قارچ خوراکی تکمهای سفید در سال ۱۹۹۷
تولید قارچ تکمهای سفید (هزار تن) کشور
۲۴۶ ایالات متحده آمریکا
۱۶۰ فرانسه
۱۴۰ چین
۹۰ هلند
۸۴ انگلستان
به علت نبود مراکز تحقیقاتی در ایران و عدم توجه کافی مراکز علمی و دانشگاهی کشور به این تکنولوژی سودآور و پرمنفعت، پرورش قارچ خوراکی نتوانسته جایگاه واقعی خود را پیدا کند علاوه بر این بیتوجهی مراکز تحقیقات کشاورزی موجب عدم تربیت نیروی متخصص لازم و کافی برای پرورش و تولید قارچ خوراکی شده است.
دلایل عمده عملکرد پایین قارچ خوراکی تکمهای سفید در ایران:
۱ـ عدم تهیه یک بستر کشت مناسب
تهیه و آمادهسازی بستر کشت، (کمپوست) از مهمترین مراحل پرورش قارچ خوراکی است، زیرا تغذیه قارچ خوراکی از بستر کشت تأمین میشود و قارچ خوراکی تکمهای سفید، یک تجزیه کننده ثانویه میباشد و از اجساد میکروارگانیسمهای موجود در کمپوست نیز استفاده میکند.
۲ـ عدم رعایت بهداشت محیط
۳ـ عدم کنترل دقیق شرایط محیطی، در زمان پرورش قارچ
۴ـ ضعف بنیه نژادی
استفاده پیاپی و تکثیر رویشی اسپاون با همان روشهای قدیمی، منجر به ضعیف شدن قدرت رویشی اسپاون و کاهش شدید عملکرد آن، شده است. اسپاون وارداتی با زیر کشتهای متوالی، ضعیف میشود. همچنین ممکن است اسپاون وارداتی نامرغوب باشد، لذا تولید اسپاون مرغوب در داخل کشور، امری ضروری است. در همین راستا از حدود هفت سال پیش، تحقیقات در زمینه تولید اسپاون هیبرید، در دانشکده کشاورزی (گروه بیوتکنولوژی) دانشگاه فردوسی مشهد، آغاز شده است.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
حیا از ابزارهای بازدارنده ازانجام دادن کارهای زشت وناپسند است ومحرکی جهت انجام اعمال شایسته وپسندیده . حفظ حریم ها بسیار سازنده است که به ادنال آن امنیت فراگیری در جامعه حاکم می شود .امنیتی که فرد و جامعه ی اورا در بر میگیرد.ناپسندها را به نیستی سوق میدهد، ریشه ی فساد را خشکانده وجهل وفقر را کنار میزند .
این امر آنجا درخشش بیشتری می یابد که نتایج نابودگر بی حیایی عنوان و بررسی شوند : تکرار ناشایست ها و جهالت ها ،زیر پا نهاده شدن حرمتها ، از میان رفتن خردورزی ،نادیده گرفته شدن علم، ایجاد روابط جنسی نامشروع ، زوال امنیت اخلاقی ، نوشیدن مست کننده ها،انجام آنچه که انسان را از خردورزی،دور میکند ومرگ عواطف انسانی و تمام خوبی ها و…و…. .
و در نهایت رسیدن به اعتقاد کثیف اباحی گری که انجام هر کاری را حلال و مجاز می شمرد. البته اولین اتفاقی که در این میان رخ می دهد این است : نادیده گرفته شدن حرمت خدا وآنچه و آنکه به او متصل است .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
تعلیم و تربیت اسلامی در بین مسلمان به دست فراموشی سپرده شده و دستورهای تربیتی این دین آسمانی در لابلای کتب مدفون و متروک مانده و غبار فراموشی و غفلت برآنها فرو نشسته است. از طرف دیگر ، غربیان با سعی و تلاش خود به اصول و نکات تربیتی و روانی دقیق برخورد میکنند، و بر ملل دنیا عرضه میدارند و چون مطابق منطق و برهان است مردم آنها را میپذیرند و خود را رهین خدمات علمی ایشان میدانند پس از آنکه چیست و حسن شهرت ایشان در سراسر جهان گسترش مییابد ما از خواب بیدار میشویم و میگوییم این اصول و نکات در اسلام هم وجود دارد مثلا وقتی که غریبان درباره شعور باطن یا ضمیر مخفی مطالبی را بیان میدارند و آن را مدلل میسازند میگوییم این مطلب از آیات و روایات استفاده میشود یا هنگامی که درباره شخصیت و چگونگی تشکیل آن با استدلال به بحث میپردازند میگوییم که اینها دربیانات ائمه اطهار (ع) آمده است و …. از خود بپرسیم که چرا این طور نباشد که ما خودمان مستقلا در آیات و روایات به غور و بررسی بپردازیم و پیش از آنکه که دنباله رو دیگران باشیم با فکر و رای خود و با الهام از منابع اسلامی مطالبی را بر دنیا عرضه بداریم و نکات علمی و تربیتی اسلام را در دسترس پژوهندگان قرار دهیم و عظمت اسلام را به دیگران نشان دهیم .
جاذبه تربیتی اسلام به قدری قوی است که پیامبر اسلام(ص) توانست مردم شبه جزیره عربستان را در مدتی اندک به بالاترین درجه کمال و فضیلت سوق داده و جمعیتی را که هیچگونه برجستگی و نقطه مثبتی نداشته و از خصایص انسانی برخوردار نبودند به اوج سعادت و برازندگی برساند در زمان بعثت پیامبر اکرم (ص) به فرموده امیرمومنان علی (ع) ساکنان حجاز پیرو بدترین کیش – که شرک و بت پرستی است بودند و در بدترین جایی که قحطی و فلاکت آنجا را فراگرفته بود، در سرزمینهای سنگلاخ و در میان مارهای زهراگینی که از صداها نمیرمیدند ، اقامت داشتند آب لجن سیاه میآشامیدند و غذاهای خشن مانند نانی که از آرد هسته خرما درست می شد میخوردند صلهی رحم نمیکردند، خون یکدیگر را میریختند ….
به برکت تربیت اسلام و قرآن و استقامت پیامبر (ص) کار همین مردم به جایی رسید که در بین مردم دنیا نمونه شدند و بزرگترین قدرتهای ستمگر را در هم شکستند و آن قدر برتری فکری پیدا کردند که زمامداران جور و طاغوتان زمان را به عدل و دادگری و وسعت نظر فرا میخواندند و آنان را از غرور و تجمل پرستی بر حذر میداشتند در سال چهاردهم هجری وقتی که مسلمین برای جهاد و برافراشتن پرچم تقوا و فضیلت با جمعی از بزرگان ایران که یزدگرد جزو آنان بود روبرو شدند نعمان بن مقرن به نمایندگی از طرف جمعیتی که همراه او بودند آغاز سخن کرد و بر ایرانیان چنین گفت : همانا خداوند به ما رحم کرد و پیامبری برای ما فرستاد که ما را به خوبی دستور میدهد و از بدی باز میدارد و به ما وعده کرده است که اگر دعوتش را اجابت کنیم از خیر دنیا و آخرت بهرهمند میشویم…. راستی مردمی که پیش از اسلام در عبودیت ابرقدرتهای زمان بودند و نمیتوانستند حق خود را از ستمگران بگیرند چه شد که پس از طلوع فجر اسلام این گونه رشد فکری پیدا کردند و توانستند در برابر پادشاهی همچون یزدگرد بدین سان اظهار وجود کنند وعقیده خود را بیان دارند؟ این مزایا حاصل نشد مگر بر اثر تعلیم و تربیت قرآن که دلهای مردم را زنده کرد و مردمی را که با نیکوییها و برتریها فرسنگها فاصله داشتند به اوج عظمت و سروری رسانید. اما چه شده که امروزه جوامع اسلامی عظمت دیرین خود را از دست دادهاند. ؟ پاسخ این است که تعلیم و تربیت اسلامی از بین مسلمین رخت بربسته و عمل به آن متروک شده است ، اینک برآنیم که به اندازه فرصت و استطاعت و فهم خویش دربارهاین موضوع بسیار مهم که ترقی و تعالی مسلمین به آن بستگی دارد بحث و گفتگو کنیم تا وسیلهای باشد که محققان و پژوهندگان در این زمینه به طور کافی مطالبی را ارائه دهند، باشد پویندگان راه حق را سودمند افتد
چکیده
فراهم آوردن زمینه برای پرورش استعدادهای درونی هر موجود و به ظهور و فعلیت رسانیدن امکانات بالقوه موجود در درون او را تربیت نامند. هسته سیبی را در نظر بگیرید این هسته استعداد تبدیل شدن به سیب را در درون خود دارد و در صورت فراهم بودن شرایط این استعداد درونی به فعلیت میرسد و دانه مزبور به درخت سیب و سپس به میوههای سیب تبدیل خواهد شد دانه مذکور اگرچه بالفعل دانهای بیش نیست. اما چون امکان تبدیل شدن به سیب را داراست بالقوه سیب است تربیت این دانه فراهم آوردن شرایط لازم جهت پرورانیدن همین استعداد درونی و به فعلیت درآوردن خصوصیات بالقوه آن است در مورد انسان نیز فراهم آوردن برای شکوفایی همه استعدادهای درونی در جهت رسیدن به هدف مطلوب «با برنامههای حساب شده» تربیت نامیده میشود.
موضوع تعلیم و تربیت
چنان که میدانیم هر علمی موضوعی دارد که تمام مطالب آن علم بر محور موضوع دور میزند، مثلا موضوع علم صرف کلمه است که در آن علم، از کلمه از لحاظ تغییراتی که بر آن وارد میگردد بحث میشود یا موضوع علم حساب عدد است که عوارض عدد در آن علم مورد بررسی قرار میگیرد و یا موضوع علم فقه افعال مکلفین است که در آن علم از لحاظ عروض احکام خمسه بر آن افعال ، گفتگو میشود .و….
میتوان گفت که موضوع علم تعلیم و تربیت وجود آدمی است از لحاظ این که استعداد و نیروهایش در جهت کمال پرورش یابد و در خور تواناییاش معلوماتی به وی انتقال داده شود لذا دانشمندان علوم تربیتی از دیرباز درباره انسان از لحاظ پرورش استعدادها و راههای تعلیم و تربیت وی به تحقیق و گفتگو پرداخته، در نظر داشتهاند که او را به عالیترین مقامی که مورد توجهشان بوده است، برسانند.
ضرورت و اهمیت تعلیم و تربیت
در ضرورت و اهمیت تعلیم و تربیت همین بس که اگر به کسی بگویند تو بیتربیت و نادانی ، بدش میآید و از اینکه چنین نسبتی به وی دادهاند ناراحت میشود. پس درباره اهمیت چنین امری سخن گفتن و توضیح دادن مانند این است که کسی در وسط روز در وقتی که اشعه تابناک خورشید سراسر فضا را فرا گرفته ، برای وجود خورشید و نتایج آن دلیل بیاورد.
برای اینکه به اهمیت و ضرورت تعلیم و تربیت پی ببریم باید موقعیتی را در نظر بگیریم که در آن زمینه تربیت، یعنی تأثیر دیگران ، در انسان وجود نداشته باشد یعنی چنین فرض کنیم که تمام ساکنان کره زمین به جز کودکان متولد شده ، به طور معجزه آسا به کره دیگر مسافرت کنند و نیز این کودکان به طریق غیر عادی تا بیست سال زنده بمانند و آنچه در نهاد آنهاست طبیعتا بتدریج رشد نماید بدون اینکه تحت تأثیر مربی و معلمی قرار بگیرند . بدیهی است که پس از آن مدت انسانهای کره زمین شباهت تمام به حیوانات خواهند داشت: زیرا آنان تنها در دامان طبیعت پرورش یافته و کسی آنها را تربیت نکرده است علم ، هنر ، ادب، معنویت ،فضیلت ، انسانیت و رسوم اجتماعی در بین ایشان وجود نخواهد داشت آنچه از تمدن و وسایل و اسباب آن از قبیل کتاب و ماشین آلات و غیره روی کره زمین باقی مانده برای آنان نامفهوم است ایا کسی حاضر است که بشر تحت تعلیم و تربیت قرار نگیرد و نسل آیندهاش چنین حالتی پیدا کند.
ملل متمدن امروز برای تعلیم و تربیت اهمیت بسزایی قائلند آن را در صدر اولویتهای برنامه خود قرار میدهند و از امور زیربنایی و حیاتی به حساب میآورند.
رفاه و عظمت هر جامعه با تعلیم و تربیت نسبت مستقیم دارد بدین معنی که هر اندازه سطح آموزش و پرورش مردم بالاتر باشد به همان اندازه آسایش و رفاه و سعادت بیشتری بر آن جامعه حکمفرماست.
در دنیای کنونی مردم به این واقعیت پی بردهاند که امکانات رشد به طبقه معینی اختصاص ندارد و از راه تعلیم و تعلم میتوانند آنچه را که در زمانهای گذشته به طبقه خاصی از جامعه تعلق داشت برای خودشان تامین کنند.
اهمیت دادن اسلام به تعلیم و تربیت
پیامبر اسلام که آخرین برنامه کمال و سعادت بشر را در متجاوز از چهارده قرن قبل بر انسان عرضه داشت، هنگامی که مردم در تاریکی جهل راه خود را گم کرده بودند و از تعلیم و تربیت به کل بیخبر بودند مردم را به فراگیری علم و دانش و کسب فضایل و آداب نیکو فرا خواند و فراگرفتن دانش را بر هر مسلمانی واجب دانست از نظر اسلام کسی که از تعلیم و تربیت بیبهره است همچون کسی است که در بیابان خشکی سرگردان و متحیر است و نمیداند از کدام راه برود تا به سرمنزل مقصود برسد و سرانجام چنین فردی هلاکت و بدبختی است.
خداوند در قرآن کریم فرموده است : پیامبران برای تزکیه و تعلیم بشر برانگیخته شدهاند که آیات خدا و کتاب و حکمت را به آنان تعلیم دهند.
امام سجاد (ع) در دعای خود از خدا میخواهد که او را کمک نماید تا فرزندانش را تربیت و تأدیب کند و نسبت به آنان نیکی نماید.
تعلیم و تربیت گام به گام در مهد خانواده
همه مکاتب و ادیان ، دربارهی تعلیم و تربیت کودکان به خانوادهها توصیههایی کردهاند اما کمتر دین و مکتبی پیدا میشود که درباره مسایل جزئی تعلیم و تربیت اظهار نظر کرده باشد و اگر هم احیانا به مسائل جزئی پرداخته باشد مسلما به جامعیت اسلام نیست . اسلام به مسائل جزئی تعلیم و تربیت توجه کرده و دارای تز خاصی است.
از نظر اسلام ، تعلیم و تربیت کودک ، گام به گام انجام میگیرد و اگرچه معلم و مدرسه و امکانات دیگر به کمک خانوادهها میشتابند. لیکن اولین گام را خانوادهها بر میدارند و تا آخرین گام نیز به همراه کودکان و نوجوانان خواهند بود.
خانواده، مأمن و مأوا و مهد کودکان است و تنها نهادی است که تا روزی که به مرحلهی استقلال میرسند و به تشکیل خانواده جدید میپردازند با آنهاست. بعد نیز این پناهگاه همچنان موقعیت خود را از لحاظ عاطفی و ارشادی و حمایتهای مادی و معنوی حفظ میکند و خانواده جدید را با چندین خانواده، ارتباط میدهد .
نکته مهمی که تذکر آن را به همه خانوادههای مسلمان و علاقمند به رهنمودهای تربیتی این دین مبین لازم میبیند این است که روشهای جدید تعلیم و تربیت موجود، خانواده را از لحاظ تربیتی در حاشیه قرار میدهد و وظیفه اصلی را به دست مهدهای کودک و کودکستان و پانسیونها میسپارد اما در روش تربیتی اسلام ، خانواده در متن است و در حقیقت، مسئول اصلی خانواده است و در عین حال، هیچ مانعی نیست که اشخاص یا موسسات در ادای این وظیفه بزرگ، پشتیبان و مالی خانوادهها باشند کودکان هرچه به خانواده نزدیکتر باشند بر استحکام پیوند والدین خود میافزایند و چه بسیار رنجشها و گلایهها را که آنها به لبخند نشاط بخش ثمره هستی خویش، از جان و دل میزدایند .
اهمیت تشکیل خانواده در اسلام
ازدواج و تشکیل خانواده، روشی است که خداوند برای تنظیم زندگی انسان به آن دستور داده است. این دستور، از آن رو صادر شده است تا نیازهای طبیعی انسان به طور مشروع و با روشی سالم تامین گردد. و از بحرانهای روحی و گسترش بیماریهای جنسی و درگیریهای اجتماعی و اخلاقی پرهیز شود .
در اهمیت تشکیل خانواده همین بس که خداوند متعال این وظیفه را از سنت پیامبران آسمانی دانسته و فرموده است ما پیش از تو پیامبرانی گسیل داشتیم و بر ایشان همسران و فرزندانی قرار دادیم . (تا نسل هدایتگران برقرار بماند.)
همچنین خداوند تشکیل خانواده را وسیلهای برای بقای نوع انسانی و افزایش جمعیت و عامل وحدت و مساوات بشریت قرار داده است. «ای مردم پروا کنید از پروردگارتان که شما را از یک جان آفرید و جفت او را همجان آفرید و از این رو ،مردان بسیار و زنان بر پهنهی گیتی پراکند.
پاک و پاکیزه ماندن یک جوان ، چه پسر و چه دختر ، چه مرد و چه زن . در صورتی که ازدواج نکند از فساد و افساد، امری غیر ممکن به نظر میرسد. اگر جوانی را در پاکی و پاکیزگی ظاهر و باطن یافتیم ، در حالی که ازدواج نکرده باشد ، باید بگوییم او از اولیای الهی است . بنای یک خانه در جامعه در صورتی با سلامت و آرامش قرین میشود که مرد و زنی با تحقق دادن ازدواج و رعایت حقوق یکدیگر در آن زندگی کنند.
تنهایی انسان را در دریایی از خیالات ،اوهام ، افکار غیر منطقی، و بیماریهای اخلاقی و روانی فرو میبرد و امواجی از مشکلات گوناگون را برای انسان به ارمغان میآورد .
انسان با ازدواج ، غرایز جنسی خود را مهار و آرامش روحی و روانی و خوشبختی خود را تامین میکند و برخوردهای سالم اجتماعی در سایه تشکیل خانواده حاصل میگردد. زیرا آدمی با ازدواج و فرزند دار شدن ، به ارزش زحمات پدر و مادر پی میبرد و لذت و زینت بچه دار شدن و پدر مادر شدن را کسب میکند . پیداست که چنین اموری بدون تشکیل خانواده به دست نمیآید و جامعه از ارزشهای معنوی آن برخوردار نمیگردد.
رسول خدا (ص) فرمود: اکثر اهل آتش در قیامت ، آنانی هستند که از ازدواج و تشکیل خانواده امتناع کردند. و نیز فرمودند: فرومایهترین مردگان شما عزبها هستند. و در سختی حکیمانه فرموند: شرترین شما عزبهایند و عزبها برادران شیطانند. و در کلامی عرشی و بیانی ملکوتی فرمود: بهترین امت من زن داران و بدترین آنها عزبها هستند و در حدیثی فرمود: خداوند مردی که از زن گرفتن خودداری کند ، لعنت نموده است.
تعبیر رسول با کرامت اسلام از آنان که از ازدواج امتناع میکنند به اهل آتش ، فرومایگان ، برادران شیطان، اشرار و لعنت شدگان به خاطر این است که روی گردانان از ازدواج به ناچار در فساد و افساد، شیطنت و گناه و معصیت خواهند افتاد و برای جامعه و خانواده ایجاد مزاحمت نموده و باعث مشکلات فراوانی در تمام زوایای زندگی خواهند شد. با توجه به آیات و روایات و تجربه حیات ، ازدواج انسان را کرامت و شرافت میدهد. از علل استحقاق عذاب الهی میرهاند . از پستی و فرومایگی حفظ میکند ، از افتادن در بند شیطان مصون میدارد و از اینکه آدمی منبع شرو فساد گردد و مورد لعنت حق قرار گیرد، در امان میدارد و این همه موجب راحتی و استراحت آرامش و امنیت،پاکی و تقوا و آسان شدن موارد زندگی و سبک شدن بار حیات میگردد ، به همین خاطر در قرآن مجید بدینگونه به علت تشریع ازدواج اشاره فرمود : یرید الله ان یخفف عنکم : خداوند اراده فرموده : برنامه زندگی را برای شما سهل و آسان نماید.
دلیل تشکیل خانواده
در یک نگاه ظاهری متوجه میشویم که عناصر اصلی تشکیل خانواده، یک زن و یک مرد است که مطابق آداب و رسوم اجتماعی خویش با یکدیگر پیوند زناشویی بستهاند و بعد فرزند یا فرزندانی بر جمع آنها افزوده شده است .
خانواده را با همین نگاه ظاهری میشود تعریف کرد ولی این اندازه کافی نیست . عمده این است که ببینیم چرا زن و مرد، به دنبال تشکیل زندگی مشترک میروند و آیا این یک نیاز فطری و طبیعی است یا به قول مارکسیستها که همه چیز را رو بنای اقتصاد میدانند یک نیاز غیر طبیعی و طبقاتی است.
در اینجا نمیخواهیم دربارهی نظریهی مارکسیسم بحثی داشته باشیم شاید کسانی باشند و هستند که زناشویی آنان انگیزهی اقتصادی دارد و در مجموع،برای کسانی که به خاطر مال یا جمال یا قدرت ، تشکیل خانواده میدهند، خانواده کانون بهرهگیری مرد یا زن از ثروت یا قدرت یا زیبایی دیگری است و چون فلسفهی تشکیل خانواده را همین امور میدانند، دوام و استحکام خانواده نیز در نظر آنان به همین امور بستگی دارد و هیچ مانعی نیست که با از بین رفتن آنها ، زندگی خانوادگی نیز همچون سایهای به دنبال آنها محو و زایل گردد. البته اسلام مخالف این نیست که زن و شوهر از مال و مقام و قدرت و جمال یکدیگر بهرهمند شوند اما به طور حتم مخالف این است که اساس تشکیل خانواده این امور مادی و غیر قابل داوم باشد.
میتوان علت تشکیل خانواده را رفع نیاز جنسی دانست، اما پر واضح است که نیاز نمیتواند علت تامهی تشکیل خانواده باشد. چون در اینصورت زندگی خانوادگی باید تابع آن بوده، همچون خود آن نیاز در معرض تغییر باشد.
برخی داشتن فرزند را اصل قرار دادهاند و گفتهاند مردان و زنانی که توانستهاند فرزندانی سالم و صالح تحویل جامعه دهند، احساس سرافرازی میکنند شاید به جا باشد که گفته شود: تشکیل خانواده به خاطر توالد وتناسل است و لیکن با همهی اهمیتی که برای این جنبه قائلیم، نمیتوانیم این را نیز اصل و پایه یگانه و منحصر به فرد قرار دهیم
تشکیل خانواده فایدهی دیگری نیز دارد که ممکن است گفته شود : علت این که زنان و مردان به تشکیل خانواده میپردازند، همان است. انسان یک موجود اجتماعی است و نیاز به تعاون و معاضدت دارد. در محیط خانواده، برنامه تعاون و معاضدت به طور بسیار مطلوبی اجرا میشود اگر یکی بیمار شود دیگری از او پرستاری میکند و اگر یکی دچار فتور و ضعف گردد دیگری نیز بازوی او را میگیرد و اگر یکی از نظر مالی ناتوان شود دیگری به او کمک میکند و حتی گاهی عواطف خانوادگی آنچنان قدرت پیدا میکند که اعضای خانواده،در قبال یکدیگر احساس مالکیت شخصی نمیکند.
معلوم میشود که در مسالهی تشکیل خانواده یک راز دیگری نهفته است که اگر شناخته شود و مورد توجه قرار گیرد ، انسان به واسطه آن به همه چیز میرسد : هم نیاز جنسیاش رفع میشود هم به فرزند میرسد هم ازنعمت بسیار پرارزش تعاون و تعاضد بهرهمند میشود و هم به فواید دیگر میرسد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
پوپر: «علم و فرضیه» عنوان یکی از کتابهای “هانری پوآنکاره”() است که در ضمن یکی از بهترین کتابهای فلسفه علوم نیز محسوب میشود؛ به این جهت من نام آن را برای موضوع امروز انتخاب کردهام. میل دارم صحبتم را با اعتراضی نسبت به علوم طبیعی آغاز کنم. امروزه علم تحت نفوذ جریانهای مدرن شکاکانه قرار دارد. به علم نه تنها از خارج بلکه از داخل هم حمله میشود. اما من فکر میکنم که علوم طبیعی هم مانند موسیقی و شعر و نقاشی بزرگترین توانایی مغز انسان است. البته از همه چیز سوءاستفاده میشود. همچنین از موسیقی و نقاشی هم میتوان سوءاستفاده کرد و هماینک از آنها سوءاستفاده میشود و بدینترتیب از همه علوم سوءاستفاده میشود. فقط به کمک علم است که میتوان خود را از باتلاقی که در آن افتادهایم، بیرون آورد. البته این طنین چیزی را دارد که امروزه آن را سیانتیستی() مینامند.
اتهام علمپرستی مناسب نیست
از این جهت من میل دارم بگویم که اتهام علمپرستی در مورد دانشمندان مناسب نیست. هیچکدام از بزرگترین دانشمندان، سیانتیست (علم پرست) نبودهاند. تمام دانشمندان بزرگ در برابر علم شکاک و محتاط بودهاند. آنها میدانستند که چقدر دانش ما اندک است. برای مثال، به سختی میتوان هانری پوآنکاره را به علمپرستی متهم کرد. نیوتن که یکی از بزرگترین انسانها و احتمالاً بزرگترین دانشمند بود، از خود همچون جوان کوچکی که در ساحل دریا نشسته و با شنها و صدفها بازی میکند و دریای بیکرانِ مجهولات در پیشروی او قرار دارد صحبت میکند. تصور میکنم که تمام دانشمندان واقعی هم مانند نیوتن فکر میکردند. آنها دانستند که ما هیچچیز نمیدانیم و در قلمرویی که براساس علم پایهریزی شده نیز، همه چیز کاملاً غیر مطمئن است. همانطوریکه همه شما میدانید نظریه اینشتین کم و بیش جای نظریه نیوتن را گرفت. روال کار در علم همین است.
تقریباً تا صد سال پیش انسان تصور میکرد که قلمرو علم مکانیک نیوتن، همه علم را فراگرفته است. حدود سالهای 1890 حوزه جدیدی با کشف الکترون توسط جیمزتامسون بوجود آمد. علم الکترونیک انقلابی در علوم بوجود آورد که به زحمت کسی خارج از علم متوجه آن میشد و ما امروزه در این علم الکترونیک زندگی میکنیم. در این انقلاب دورههای مختلفی وجود دارد که من نمیخواهم درباره آن صحبت کنم. چیزی که میخواهم بگویم این است که، علم اثر انسان است و به عنوان اثر انسان خطاپذیر است. فقط همین فهم خطاپذیر بودن علم است که دانشمندان را از سیانتیستها (علم پرستها) جدا میکند. چون اگر سیانتیسم (علم پرستی) اصلاً چیزی است، پس ایمان کور و مسلم به علم میباشد.
اما اینگونه ایمان کور در میان دانشمندان واقعی وجود ندارد. و بدین جهت شاید اتهام سیانتیسم (علم پرستی) اتهام مناسب برخی از ایدههای عمومی علم باشد. اما نسبت به خود دانشمندان چنین اتهامی روا نیست.
ما حتی نمیدانستیم که آب چیست
در علم، دانش به این معنی که معمولاً در زبان آلمانی از آن صحبت میشود وجود ندارد. دانش علمی، دانش نیست، فقط دانش حدسی() است. امکان دارد که در مرکز علم، جایی که ما از همه کمتر حدس میزنیم تغییراتی ایجاد شود، بطوری که همه چیز تغییر کند. شاید بهترین مثال برای این موضوع کشف آب سنگین باشد. من خوب میتوانم بخاطر بیآورم زمانی را که، خیلی جوان بودم در میان شیمیدانها غوغایی بپاشد و آن هنگامی بود که، آقای “هارولد اورِی”() در سال 1932 آب سنگین را کشف کرد. آب به فرمولH2O مرکز اصلی مطمئنترین چیز در تمام علم شیمی بود. اگر انسان یک چیز را میشناخت، آن آب بود. تمام وزنهای اتمی براساس اکسیژن و ئیدروژن تعیین میشدند، یعنی تمام علم شیمی بر روی آب قرار داشت و بعداً معلوم شد که، ما آب را نمیشناختیم و نمیدانستیم که انواع مختلفی از ئیدروژن وجود دارد و ما نمیدانستیم که فقط عنصری بنام ئیدروژن در پیشمان نیست، بلکه، مخلوطی از انواع مختلف ئیدروژن، یعنی ایزوتوپها را داریم. همیشه وضع به همین منوال است. ما نمیدانیم در کجا انقلاب میشود یا در کجا کشف جدیدی روی میدهد. ما نمیتوانیم این مسائل را پیشبینی کنیم.
کشف بزرگ جدید دیگر نظریه «نسبیت»() اینشتین بود. که به نظر من در تئوری علم تأثیر بسیاری داشت. نمیدانم آیا اینشتین در مقابل نیوتن حق دارد یا نه هیچکس نمیداند. اما مسلم است که، اینشتین به ما نشان داد نظریه نیوتن در صورت امکان و حتی حدساً باید تصحیح شود. در این زمان بر روی نظریه نیوتن امتحانات و آزمایشهای زیادی انجام شد. این نظریه نیوتن جهان را تحت سیطره ما قرارداد. با نظریه نیوتن در دنیایی زندگی میکردیم که میتوانستیم آنرا بفهمیم، یعنی فکر میکردیم که آنرا میفهمیم و بعد اینشتین آمد و نشان داد که همه مشاهدات و آزمایشهایی که از نظریه نیوتن پشتیبانی میکردند به عنوان پشتیبانی یک تئوری کامل دیگر، میتوانند تبیین شوند. در پیشگویی هر دو نظریه هیچ فرقی وجود نداشت، اما اینشتین، یک نظریه کامل دیگر ارائه داد. وقتی که انسان فهم قدیم جهان را با فهم جدیدی که نظریه اینشتین ارائه داد مقایسه میکند، فهم قدیم جهان بسیار سطحی به نظر میرسد. در این فهم جدید برخی از مسائل غیرقابل حل در نظریه نیوتن نیز، قابل حل شدهاند.
جهان ادراک نمیشود، بلکه ساخته میشود
نمیخواهم بگویم نظریه نیوتن غلط و نظریه اینشتین صحیح است، بلکه مراد من این است که در این مثال خیلی واضح میبینیم که در علم و همچنین در مطمئنترین و بهترین علم، همیشه با دانش حدسی سرو کار داریم. چیزی که میخواهم درباره علم بگویم بطور خلاصه بصورت زیر فرموله میشود: علم دریافت دادههای حسی() نیست، که در ما از طریق چشمها و گوشها به جریان خود ادامه دهند و ما آن را به طریقی مخلوط کرده و با تداعی() معانی آن را ارتباط دهیم و بعد آن را به نظریه تبدیل کنیم. علم از نظریههایی تشکیل شده است که اثر ماست. ما نظریه میسازیم، با این نظریهها وارد جهان میشویم، درباره دنیا فعالانه تحقیق میکنیم و میبینیم که چه چیزهایی میتوانیم از جهان به عنوان اطلاعات کسب و از یکدیگر جدا کنیم. جهان به ما اطلاعاتی نمیدهد، وقتی که با این سؤال به جهان وارد شویم، از جهان میپرسیم آیا این نظریه یا آن نظریه صحیح یا غلط است و بعد سعی میکنیم که بطور اساسی درباره این سؤالات تحقیق نماییم بدون آنکه اطمینان پیدا کنیم.
ما میتوانیم در علم به دنبال حقیقت برویم و این کار را میکنیم. حقیقت یک ارزش اساسی است. به چیزی که ما نمیتوانیم برسیم، اطمینان است. باید از اطمینان صرف نظر کنیم. هرگز نمیتوانیم به اطمینان و یقین برسیم. تمام آنچه که میتوان انجام داد این است که نظریههایی را که بوجود آوردهایم با انتقاد به خود، امتحان کنیم و دیگر اینکه خودمان سعی کنیم نظریههایمان را برهم بزنیم یا با آن مخالفت کنیم.
مسئله اساسی در علم، طرز تفکر انتقادی است. بنابراین ابتدا ما نظریهها را بوجود میآوریم و بعد آن را مورد نقد قرار میدهیم. از آنجایی که در برابر نظریههایمان به عنوان انسان قرار داریم بنابراین معمولاً به جای نقد نظریههایمان از آنها دفاع میکنیم یعنی نظریههای ما همچون مسابقه دوستی – دشمنی بینِ دانشمندان میباشند. اگر من با نظر انتقادی کافی به نظریهام نگاه نکنم، صدها انسان دیگر هستند که با نظر انتقادی به آن نگاه میکنند. انسان باید این نظریه انتقادی را تحسین کند.
چیزی را که انسان نباید تحسین کند این است که انتقاد اکثراً شخصی شود. انسان همینطور است. تقریباً همیشه انتقادهای وارده به نظریهها کم و بیش درباره صاحبان نظریهها هم اعمال میشود. این ضعف انسان است و انسان باید اصولاً در برابر آن مقاومت کند. اما تقریباً امیدی نیست بنابراین انسان باید آن را تحمل کند ولی نقد شخصی باز هم پیش میآید. اما اگر انسان هرچه بیشتر انتقاد کند، به دلایل تربیتی و نیز برای دموکراسی() بسیار با اهمیت است. شاید ایدهآلی غیرقابل دسترس باشد اما به هر حال برای دانشمندان حداقل یک ایدهآل مهم و فوری میباشد و آن اینکه انسان تمام انتقادها را بطور جدی انجام دهد. انتقادی را که من ذکر کردم، یعنی انتقاد به علم پرستی، انتقاد واقعی نیست. اگر این انتقاد مطابق با واقعیت باشد، باید منتقد علمپرستی به موارد معینی اشاره کند که دانشمندان خیلی دگم() فکر میکنند و خیلی به علم ایمان دارند. چنین مواردی که به دانشمندان مربوط میشوند خیلی نادرند. منتقدین علمپرستی خودشان خیلی دگم هستند و خیلی مسلم میدانند که هرکسی دگم است. دانشمندان کسانی هستند که اکثراً اینطور نیستند.
روح سطل مانند وقیف نورنبرگ()
تئوری علم من خیلی ساده است. ما هستیم که تئوریهای علمی را بوجود میآوریم. ما هستیم که تئوریهای علمی را مورد انتقاد قرار میدهیم. این تمام تئوری علم است. ما تئوریها را اختراع میکنیم و آنها را از بین میبریم. ما مسائل جدیدی بوجود میآوریم و به وضعیتی میرویم که در آن تئوریهای جدیدی اختراع میکنیم، اگر بتوانیم. بطور خلاصه، این علم و تاریخ علم است. تئوری مرسوم کاملاً طوری دیگر است. من نام تئوری مرسوم را تئوری سطل نفس انسانی مینامم. سر ما مثل یک سطل میماند. این سطل یا سر دارای سوراخهایی است که اطلاعات از جهان وارد آن میشوند. تئوری اساسی تعلیم و تربیت نیز چنین است. تئوری قیف مثل تئوری روند یادگیری است. روی این سطل قیفی قرار دارد و انسان از آنجا دانش را به درون آن میریزد. این تئوری مرسوم است. حقیقت این است که تعلیم و تربیت ما طوری است که ما بچهها را با جوابها به اندیشه وا میداریم بدون آنکه آنها سؤالی کرده باشند. ما به سؤالهایی که آنها میکنند گوش نمیکنیم.
جوابهای سؤال نشده و سؤالهای جواب داده نشده
تعلیم و تربیت عادی چنین است: جوابهای سؤال نشده و سؤالهای جواب داده نشده. تعلیم و تربیت ما اساساً همین است. اما طوری است که نه تنها انسان، بلکه تمام ارگانیسمها() بطور مداوم از جهان سؤالاتی میکنند و دائماً در تلاشند تا مسائل را حل کنند. من از خودم نقل میکنم…..: «از جاندار تکیاخته() تا اینشتین فقط یک قدم راه است.» اگر میخواهید به این مسئله ایمان پیدا کنید، به شما پیشنهاد میکنم که کتاب بسیار ارزشمند آقای ی. اس. ینینگز(J-S. Jennings) () به نام «رفتار ارگانیسمهای ساده» را بخوانید. سادهترین ارگانیسمها مداوماً از جهان سؤال میکنند و همیشه سعی میکنند که مسائل را حل کنند. جایی که هیچ سؤالی نشود جوابها نمیتوانند فهمیده شوند. البته اغلب سؤالها منجر به از بین رفتن ارگانیسم میشوند.
تمام ارگانیسمها مداوم مسائلی طرح و آن را حل میکنند و به این لحاظ، علم اصولاً چیزی بجز ادامه فعالیت ارگانیسمهای ساده نیست. فرق بزرگی بین جاندار تک یاختهای و اینشتین وجود دارد و به این جهت است که اینشتین در مقابل حل مسائل خود با نقادی() قرار دارد. این کار را فقط او میتواند انجام دهد چون زبان انسانی وجود دارد که ما در آن حل مسائل خود را میتوانیم به صورت فرمول بیان کنیم. به این ترتیب ما حل مسائلمان را در خارج از جسممان قرار دهیم. مثل ابزارهای دیگری که ساختهایم بجای اینکه بگذاریم یک غده ترشحیای()که روی نوک انگشتمان رشد کند – غده ترشحی جوهر – و با آن بنویسیم، یک عدد پَر خلق میکنیم. این فرقی است که ما بین انسان و حیوان وجود دارد.
سگ پاولُف خیلی با هوشتر بود
مهمترین این ابزار، زبان انسانی است. حیوانات هم زبان خود را دارند اما نمیتوانند ادعایی بکنند. آنها فقط میتوانند حالات درونی خود را اطلاع دهند و همانطور که آقای بوهلر() میگوید، اطلاع میتواند در حیوانات دیگر موجب عکسالعمل شود. اما ما میتوانیم تئوری خود را با زبان فرموله کنیم و بعد میتوانیم این تئوریها را مورد انتقاد قرار دهیم. انتقاد علم انسانی را ممکن میکند. اهمیت زبان و فرموله کردن از طریق زبان و اهمیت انتقاد نباید از چشم دور بماند. این واقعاً مهمترین مسئله در اجتماع انسانی است و منجر به علم میشود. به طور مختصر این تئوری علم من است و من فرقی با نظریه سطل نفس انسانی قائل شدهام که میتواند به عنوان تئوری استقرأ() عنوان شود. تئوری استقرأ از این قرار است: ما از اطلاعاتی که با حواسمان در خود دریافت میکنیم، یاد میگیریم، و با تکرار فرامیگیریم که قانونمندی() چیست. به عقیده من ما فقط از طریق فعالیت و عمل یاد میگیریم و نه از طریق ساکت بودن. سگ معروف پائولُف که اشتباهاً با عکسالعمل شرطی یاد گرفت مثل همه سگها به غذا خوردن فعالانه علاقمند بود. اگر او به غذا خوردن فعالانه علاقه نمیداشت هیچ چیز یاد نمیگرفت. بنابراین او این تئوری را برای خودش طرح کرد: وقتی که زنگ به صدا در بیآید غذا آماده است. این یک نظریه است و عکسالعمل شرطی نیست.
عکسالعمل شرطی وجود ندارد، هیچ تداعی هم وجود ندارد، همه اینها نظریههای مکانیستی نامناسب هستند. البته من به نظریه تداعی احترام میگذارم و نظریه شرطی عکسالعمل را به عنوان کوششهای جالب قبول دارم. اما اینها کوششهای اشتباه هستند مثل اکثر آزمایشهای ما. این آزمایشها هنوز زندهاند اما در حقیقت مغلوب شدهاند. هیچ تداعیای وجود ندارد. هیچ عکسالعملی وجود ندارد، هیچ عکسالعمل شرطیای وجود ندارد. فقط فعالیت وجود دارد، فقط جستجوی فعالانه برای کشف قوانین و ساختن نظریه وجود دارد و فقط انتخاب نظریه وجود دارد. بطور خلاصه این نظریه شناخت من است.
کاغذ ابریشمی، نارنجکها() را واپس میزند
سکسل: نظریه، توضیحِ ممکن پدیدههاست و مشخصه فیزیک این است که هیچوقت صریح نیست. همیشه نشان داده میشود که انسان میتواند چیزی را پیشنهاد کند و بعضی از دادهها را توضیح دهد، اما هرگز نمیتوان نشان داد که این توضیح تنها امکان است. این مسئله را میتوان با مثالهای زیادی نشان داد: در تولد فیزیک اتمی، ژرژ تامسون() یک مدل اتمی طرح کرد که اساساً اتم از یک ماده سفت تشکیل شده است. راترفورد() ذرات آلفا() را به داخل این ماده وارد کرد. او خود مینویسد که از برگشت تیرهای ذرات تعجب کرد. مثل اینکه نارنجک به کاغذ ابریشمی پرتاب میکند و نارنجکها برمیگردند. اینجا ما مثال روشنی برای رد نظریه بوسیله آزمایش داریم.
در مثال دیگری که میتوان نشان داد که دانشمندان هم به فرضی بودن نظریهشان آگاه بودند. مثال در این باره، سخن ماکسول() درباره خطوط نیروی() فیزیکی است. او فرض میکند و مینویسد: “اگر ما با همین فرض بتوانیم پدیدههای() جذب مغناطیسی() را با پدیدههای الکترو مغناطیس() ارتباط دهیم، به این ترتیب به نظریهای میرسیم که اشتباه بودن آن را فقط با آزمایش میتوان ثابت کرد که به طور اساسی، شناخت ما را درباره رشته فیزیک افزایش میدهد”، من فکر میکنم خلاصه بحث بالا این است که انسان از اشتباه بودن یک نظریه خیلی چیزها یاد میگیرد و چیزی را که آقای پروفسور پوپر در تضاد روشنی با سیانتیسم فرمودند، ما آن را با وضوح کامل در اینجا میبینیم.
من همیشه متعجبم از اینکه این همه در تبلیغات از سیانتیسم صحبت میشود. آنها علم را با سحر و جادو() اشتباه گرفتهاند، همانطور که در قرن هیجدهم معمول بود. مردم هر چیزی را که اسم به ظاهر علمی دارد، مثلاً کلمه آنزیم() را در صحبتهایشان بکار میبرند و بهنظرشان همه چیز درست میشود.
ابطال() زود باورانه() چیست؟
من میل دارم که مسائل زیر را اضافه کنم: ما مثالهای جالبی برای این موضوع داریم که چگونه نظریهها با آزمایش میتوانند ابطال شوند. این نظریهها هرگز نمیتوانند تصدیق شوند و هرگز ممکن نیست که وضوح آنها نشان داده شود. اما اگر ما به گذرگاه بین نیوتن و اینشتین نگاه کنیم که کاملاً براساس نظر دیگری برپاست، این سؤال مطرح میشود که آیا در اینجا هم آزمایش نقش قاطعی بازی کرده است یا اینکه آیا دو نظریه برای مدتی پهلوی هم قرار نداشتهاند، به طوری که هیچ حرفی از یک ابطالپذیری ساده و زودباورانه نمیتواند بوده باشد. نظریه اِتر را که اینشتین رد کرد، اساس نظریه نیوتن بود و مدتها با نتایج تجربی سازگار بود و حتی امروزه هم میتوان آن را طوری فرموله کرد که با این آزمایشها هنوز هم سازگار باشد. اینجا انسان میبیند که شیوه ابطال کردن هنوز هم باید تکمیل شود تا با احتیاط همراه باشد.
پوپر: چیزی را که شما میگوئید، کاملاً صحیح است. چیزی را که میخواهم بگویم این است که من زمانی نظریه زودباورانه ابطال را ارائه کرده بودم. از ابتدا در نوشتههایم در سال 1933 میلادی و بخصوص 1934 میلادی تاکید کردم که انسان از هر تکذیبی میتواند طفره برود، اما مهم این است که انسان سعی کند نظریهاش را طوری مطرح کند که بتواند رد شود. این کار را اینشتین در نظریه نسبیت خود واقعاً کرد. برای مثال او گفت: اگر انحراف نور قرمز در جاذبه، از نظر تجربی صحیح نباشد، از نظریه خود صرفنظر میکند. این مثال نشان میدهد که چقدر برای اینشتین روشن بود که انسان باید به ابطال توجه کند. اگر هم اینشتین، نظریهاش را کنار میگذاشت، مسلم بود که بسیاری از پیروان او میگفتند: “نه، نه انسان نباید از این نظریه صرفنظر کند”. مسلماً نباید انسان هرگز نظریهای را کنار بگذارد. انسان هنوز هم میتواند با کمک فرضیههای کمکی یا وسایل دیگر سعی کند که نظریهاش را نجات دهد. این موضوع را من در کتابم به اسم “منطق تحقیق”() شرح دادهام.
بهعقیده من وظیفه دانشمند این است که اگر ممکن باشد در پی انجام آزمایشهای قاطعانه باشد و اگر ممکن شد دست به چنین آزمایشهایی بزند.
من نمیدانم که آیا باید درباره تاریخ نظریه نسبیت صحبت کنم یا نه، اما بههرحال انحراف نور در کسوف() سال 1919 میلادی در انگلستان مشاهده شد. با اینکه بعد از جنگ جهانی اول بود، یعنی زمانی که کسی حاضر نبود درباره علم آلمانی، صحبت کند – در حالی که اینشتین خود آلمانی بود – به این آزمایش بعنوان آزمایش قاطعانه نگاه کردند و نتایج آن بخوبی برای اینشتین قابل قبول بود.
سکسل: اما عکسالعمل اینشتین در بسیاری از آزمایشها این طور نبود. بنابراین همانطور که یک نظریه اشتباه میکند، یک آزمایش هم میتواند اشتباه کند. برای مثال درست در دوران ابتدای این نظریه، آزمایشهایی وجود داشتند که بکلی مخالف نظر او بودند ولی چند سال دیگر معلوم شد که در این آزمایشهای مشکل، چیزی اشتباه بوده است: نه تنها نظریه اشتباه بود، بلکه آزمایش هم اشتباه بود. بنابراین ابطال به این معنی نباید از نظر دانشمند یا نظریهپرداز() بیش از حد سادهلوحانه، نگریسته شود و گرنه بزودی نظریههایی خواهد داشت که باید از آنها صرفنظر کند.
پوپر: البته، همانطور که گفتم، من همیشه بر این مسئله را تأکید کردهام اما بهنظریه من انتقاد شده است که به ابطال بسیار سادهلوحانه نگاه میکند. توماس کوهن() هیچ جایی ننوشته است: «پوپر ابطالگر سادهلوح نیست، اما میتوان با او چنین رفتاری داشت.» البته که انسان میتواند با من چنین رفتاری داشته باشد. انسان حتی میتواند با من مثل یک قاتل رفتار کند.
سکسل: قاتل نظریه نه. البته انسان میتواند این سؤال را مطرح کند: وقتی که ابطال آنقدر پیچیده شد، اگر انسان در موارد معینی آنرا به کار برد، آیا توصیف مناسبتری وجود ندارد؟ و آن وقت ما باید به توماس کوهن رجوع کنیم و ببینیم که آیا این پدیده با انقلاب علمی بهتر فهمیده نمیشود؟
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
تو باید به این کشور بروی و به انواع وسایل متوسل بشوی تا بتوانی از مردم آن ها، طرز رنگ کردن قالی را یاد بگیری به طوری که باران و سرکه و شراب در رنگشان تأثیر نمی کند.»
ریشارد هلکوت
جهانگرد انگلیسی
قرن دهم
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
چکیده
صحبت کردن و نوشتن در مورد فرش ایران بسیار دشوار می باشد. چون به دلیل گستردگی مطالب اکثر مطالب را نمی شود به طور یکجا جمع آوری نمود.
امّا به طور خلاصه در تحقیق ابتدا به معرفی فرش ایران پرداخته و سپس فرش ایران را در بازارهای جهان مورد توجه قرار داده و به بیان مشکلات این محصول غیرنفتی پرداخته و سعی در گفتن آن ها به طور خلاصه نموده ام.
در پایان لازم می دانم که از کسانی که در فراهم آوردن این تحقیق مرا یاری نموده اند تشکر کنم.
مقدمه
[در زبان فارسی واژه «هنر» معادل «فن» و گاه «صنعت» به کار رفته است. در گذشته لفظ هنر معنی عام تری داشته است. معانی علم، کمال، فضل، زیرکی، شجاعت، عدالت، شهامت، تقوی و حکمت هم از واژه ی هنر مراد شده است. ]
[فرش در ایران به ۳۰۰۰ سال پیش برمی گردد جایی که قدیمی ترین فرش جهان یعنی پازیریک که مربوط به قوم سکاها بوده در نواحی سیبری در حالی که روی یک تابوت بوده است توسط باستان شناس معروف رومی پروفسور رودِنکو رومی کشف شده است.
تمامی کارشناسان فرش جهان این فرش را متعلق به ایران دانسته اند. به دلیل نقش های موجود در فرش که دارای سربازهای هخامنشی و هم چنین نقوش مربوط به آن دورانِ ایران است دیده می شود.
بافت این فرش تخمین زده اند که ۵/۱ سال طول کشیده است. ]
مفهوم صادرات
[تعریف صادرات: صادرات در لغت به معنای انتقال کالا یا ارسال و فرستادن کالا از جایی به جایی دیگر است. جابه جایی در داخل کشور و یا از داخل به خارج هر دو مشمول این تعریف است.
به عنوان یک اصطلاح گمرکی، صادرات عبارت است از خروج کالا از قلمرو گمرکی (customs territory) و طبق تعریف قانون گمرک صادرات قطعی کالایی است که به منظور فروش یا مصرف در کشورهای خارج به خارج فرستاده می شود.
و هرگاه برای فروش یا مصرف نباشد صادرات موقت (temporary Exportation) نامیده می شود. ]
[برای انجام صادرات موفق که از زمره مسئولیت های مدیران بازرگانی خارجی است ابتدا باید مشکلات و موانع صادرات غیرنفتی را بازشناخت. این مشکلات را می توان در یک تقسیم بندی کلی به دو قسمت تقسیم نمود:
۱) مشکلات داخلی : تولید- کیفیت- قیمت- حمل و نقل داخلی و بازاریابی.
۲) مشکلات بین المللی : محدود بودن اقلام صادراتی- کشش پذیری کالاها، وجود رقبا به عدم استمرار و… . ]
چرا صادرات غیرنفتی ناموفق است؟
[بی تردید، دستیابی به توسعه ی اقتصادی نیازمند برخورداری از نظام اقتصادی و تولیدی برون گرا است. به این مفهوم که ضمن رفع نیاز داخلی، توسعه صادرات ارزش افزوده کالاها و خدمات مازاد بر مصرف داخلی به عنوان هدفی راهبردی پیگیری شود. به رغم اینکه این معنا در برنامه ی سوم توسعه اقتصادی مورد توجه قرار گرفته اما در عمل سازوکارهای لازم در پیشبرد مقاصد غیرنفتی فراهم نشده است.
مقدار صادرات غیرنفتی را نمی توان فارغ از دیگر مؤلفه های اقتصادی بررسی کرد زیرا به صورت حلقه های متصل به هم، چرخه اقتصاد کشور را به چرخش در می آورند.
استحکام هر یک از این حلقه ها در ساختار اقتصادیِ رقابت محور که عوامل تولید، اعم از نیروی انسانی، مدیریت و سرمایه از پویایی و تحرک کافی در ایجاد و رشد تولید ناخالص داخلی برخوردارند. به حدی باشند که از گسست حلقه ها در رویارویی با شرایط غیرمتعارف اقتصادی پیشگیری می کند و هر مؤلفه در بستری مناسب برای تقویت مؤلفه های دیگر عمل می کند. صادرات غیرنفتی که به زحمت درآمد ارزی کشور را تأمین می کند بیانگر گسست حلقه های گردونه اقتصادی کشور است. ]
صادرات و بازارهای جهانی فرش ایران
[یکی از دلایل مهم اهمیت فرش ایران، ارزآوری این کالای هنری است. به کمک این کالا بخشی ازکسری موازنه پرداخت های بازرگانی جبران می شود. در میان صادرات غیرنفتی کمتر کالایی را می توان یافت که مانند فرش دستباف، ارز نصیب کشور نماید یا مانند این کالا به دلیل کیفیتش از رقابت نسبی و گاه مطلق در بازارهای جهان برخوردار باشد. به موجب گزارش آماری گمرک جمهوری اسلامی ایران در سالنامه ی آمار بازرگانی خارجی (۱۳۷۳)، ارزش کل صادرات غیرنفتی کشور در سال های بعد از انقلاب (۷۳-۱۳۵۸) حدود ۰۰۰/۰۰۰/۵۲۲/۲۲ دلار بوده است که رقمی معادل ۰۰۰/۰۰۰/۷۲۵/۸ دلار آن را فرش های دستباف تشکیل می دهد. به این ترتیب، سهم فرش دستباف در صادرات کشور در یک دوره ی ۱۶ ساله به طور متوسط بالغ بر ۳۹ درصد می شود.
صادرات فرش دستباف بالاترین منبع ارزی کشور پس از نفت است. بیشترین رقم صادرات فروش مربوط به سال ۱۳۷۴ است که به رقم ۲ میلیارد و ۱۳۲ میلیون دلار رسید. جدول زیر میزان صادرات فرش را طی سال های مختلف به میلیون دلار نشان می دهد.]
صادرات غیرنفتی و صادرات فرش
طی سال های ۷۶-۱۳۶۰
سال صادرات غیرنفتی صادرات فرش دست باف سهم صادرات فرش
۱۳۶۰ 339 170 50
۱۳۶۱ 284 80 2/28
۱۳۶۲ 356 105 29
۱۳۶۳ 361 117 32
۱۳۶۴ 465 144 31
۱۳۶۵ 915 390 6/42
۱۳۶۶ 1161 282 5/41
۱۳۶۷ 1036 309 8/29
۱۳۶۸ 1044 345 33
۱۳۶۹ 1312 503 3/38
۱۳۷۰ 2648 1161 5/42
۱۳۷۱ 2988 1093 5/36
۱۳۷۲ 3747 1383 37
۱۳۷۳ 4824 2132 44
۱۳۷۴ 3227 979 30
۱۳۷۵ 3211 641 20
۱۳۷۶ 2875 636 22
مشکلات صنعت فرش دستباف کشور
سهم کشور ایران در بازارهای جهانی هر سال کمتر می شود.
چند ماه گذشته شهر یزد میزبان همایش فرش دستباف ایران بود. همایشی که سعی در شناخت و بررسی دقیق تر تنگناهای تولید و صادرات فرش ایران داشت. اطلاعات و آماری که از زبان مسئولان شرکت کننده در این همایش مطرح شده کام جامعه بزرگ تولید کننده و صادر کننده فرش و همه ی علاقه مندان به اعتلای کشوررا به درد می آورد.
مدیرعامل شرکت سهامی فرش ایران معتقد است چنانچه مشکلات پیش پای کشور برداشته نشود با سرمایه گذاری و توجهی که در کشورهای پاکستان، هند و چین به فرش شده است هر سال آثار فرش های دستباف ایران در دنیا کمرنگ تر خواهد شد. ولی با اشاره به این که درگذشته در سالهایی حدود یک میلیارد دلار صادرات فرش داشته ایم می گوید: تقلیل ارزش صادرات فرش دستباف به ۵۰۰ میلیون تومان نشانگر از دست دادن بازارهای جهانی است. این در حالی است که در بازار جهانی، سالانه ۳ میلیارد دلار فرش تجارت می شود.
تابش نماینده ی مردم اردکان در مجلس نیز می گوید: وضعیت کنونی تولید فرش دستباف کشور نامطلوب است. او با اشاره به اینکه در حال حاضر سالانه ۵/۴ میلیارد دلار صادرات غیرنفتی به خارج داریم اظهار می دارد: صادرات فرش نسبت به کل صادرات نفتی کم است و به تدریج رو به کاهش است.
آقای تابش نماینده ی اردکان در تشریح علل از دست رفتن بازارهای فرش جهان می گوید: متأسفانه نهادها و افراد غیرمتخصص با صادرات فرش نامرغوب موجب پایین آمدن ارزش فرش ایران شده اند. ولی لزوم برنامه ریزی دقیق برای بهره مندی از جامعه ی بزرگ بافندگان فرش در کشور، لزوم آموزش و افزایش دانش تخصصی و مهارتی فرش بافان سنتی، به کارگیری مواد مطلوب و طرح های بدیع و تلاش برای عرضه فرش به قیمت رقابتی را از جمله راهکارهایی می داند که از افول صنعت فرش ایران در بازارهای جهانی جلوگیری می کند.
سیّد حمید کلانتری استاندار یزد نیز می گوید: از آنجا که محصول فرش به طور ۱۰۰% تولید داخلی است باید با تلاش گسترده و عزم جدی این هنر صنعت ملی و ایرانی را حفظ کرده و توسعه دهیم. چرا که نام قالی ایران در حافظه تاریخی مردم دنیا وجود دارد و هنوز هم قالی خوب را قالی ایران می دانند ولی از مدیریت به عنوان مهم ترین مشکل فراروی صنعت کشور نام برد.
در حال حاضر حدود ۳ میلیون نفر در ۲۰ استان کشور در زمینه ی تولید فرش دستباف فعالیت می کنند. اصفهان، فارس، آذربایجان شرقی و خراسان از جمله استان های مهم تولید کننده ی فرش دستباف هستند.
ادامه مطلب + دانلود...