بازدید
در این میان قانونی وجود دارد که شاید از همه کودکانه تر باشد: فرد هم رنگ ، هم نژاد ، هم دین ، هم وطن و هم خون ، ولی پست تر! و آن عضو مفلوک جامعه کسی نیست جز همشهری دست دوم، زن. اینجا دیگر برتری نه نسبی که مطلق است – برتری از آن نوع که انسان بر تمام دیگر موجودات دارد. مرد اشرف مخلوقات است ، نه زن. مرد است که روح خداوند در او دمیده شده است و او تصویر خداوند در بهشت است. زن عضوی ناقص است که به واسطهء مرد خلق شده است و کاری جز این نکرده که مرد معصوم و متعالی را تشویق به خیانت به پدر روحانی اش نموده و باعث اخراج او از خانهء امن و ابدیش گردیده است. زن حیوانی است مکار ، عامل بیچارگی دنیا.
این فرضیه در جوامع ابتدایی هم به نوعی دیگرموثق و معتبر بود. انسان اولیه می بایست قوی باشد تا بتواند مبارزه کند و در مبارزه با طبیعت پیروز شود. انسان ضعیف دوام نمی آورد مگر به حمایت قوی ترها. اما انسان های ضعیف اغلب زنان بودند و ادامهء زندگی شان منوط به حمایت مردان. پس برتری مرد مجدد ثابت می شد.
با انتقال جامعه به مرحلهء کشاورزی، هنوز قدرت بدنی حرف اول را می زد. در جنگ و دفاع از املاک هم زنان جز آن که به اسیری برده شوند و ایجاد دردسر نمایند، کمکی نمی کردند پس آنان مایهء ننگ بودند. در این دوران نیز همچنان الگوی انسان طبیعت بود و این امر برتری را بدون چون و چرابه مردان داده بود. بودند جوامعی که خشم طبیعت چندان گریبانگیرشان نبود و پیش رو زمین های بارور کشاورزی داشتند، مانند جامعهء مصرباستان که رود نیل ، کشتزارهای حاصل خیز را برایشان به ارمغان می آورد. در این جوامع – باز به پیروی از طبیعت – ارزش و برتری به گروهی داده می شد که بیشتر شبیه محیط بودند. این جا زنانی که مصداق باروری بودند؛ یعنی مادران، برتری داشتند. باز هم آن چه مطرح بود باروری زن بود و نه خود او. هنوز هم در جوامع ابتدایی افریقا با شرایطی مشابه می توان نمونه های مادر سالاری را یافت.
اگر رشد جامعهء انسانی را به مراحل رشد بدن انسان تشبیه کنیم، گذار از مرحلهء کشاورزی و ورود جوامع به دوران صنعتی ، پایان طفولیت و ورود به دوران نوجوانی و سرکشی بود. در این دوران ملاک دیگر زور بازو و قدرت نبود چرا که نه تنها زنان، که کودکان شش- هفت ساله نیز می توانستند پای دستگاه ها در کارخانه ها بایستند و کار کنند. حال می بایست دربارهء تمامی ملاک های برتری تجدید نظر به عمل آید و همان زمان بود که تاریخ شاهد جنبش های انسان دوستانه از جمله لغو برده داری، حق آزادی و رای برای زنان و …. گردید.
از آن پس اگر چه عده ای سعی کردند این تحولات را انکار کنند و حقوق را نادیده بگیرند، دیگر توان آن را نداشتند چرا که جامعهء انسانی به شکلی اجتناب ناپذیر مسیر خود را می پیمود.
اما در عصر صنعتی نیز گاه جنبش های مخالف مردسالاری، که به مرور منجر به ایجاد حرکت های فمینیستی – به طور خاص موج اول – گردید ، مشکل را حل نکرد. راه حل های ارایه شده در ابتدا صرفا ترک یک سوی میدان نبرد و الحاق به دیگر سو بود و چون نتیجه نبخشید، کار به انکار کل موضوع مخالفت انجامید. فمینیست های موج سوم بالکل منکر وجود چیزی به نام جنسیت و تفاوت زن و مرد شدند. [۱]
زمانی که صحبت از تساوی حقوق زن و مرد می شود،خود این عبارت به معنی یکی ندانستن این دو است. یعنی ما دو پدیده به نام های زن و مرد داریم و قصد آن می کنیم که به آن ها حقوق برابر بدهیم. مشکل اساسی افرادی که امروزه به این مهم می پردازند این است که می خواهند زن و مرد را کاملا یکی بشمارند و از این طریق به اثبات تساوی حقوق بپردازند. مقایسه هایی فیزیکی که گاه انجام می پذیرد حاکی از این غفلت است ؛ مثلا مقایساتی بر روی وزن مغز زنان و مردان. اینان قصد اثبات تساوی زن و مرد- و نه تساوی حقوق زن و مرد – را دارند.
با وجود همهء تلاش ها برای انکار، زن و مرد از نظر جسمانی با یکدیگر متفاوت اند. [۲] اما تلاش برای برقراری تساوی حقوق زن و مرد است؛ یعنی آن چه که با توجه به لیاقت و شایستگی یک انسان باید به او داد. در اعطای حق، دیگر مسالهء زن یا مرد بودن مطرح نیست چون دیگر به جسم فرد ربطی ندارد. مساله یک انسان است؛ انسانی دارای روح که می تواند زن یا مرد، سفید یا سیاه ، پیر یا جوان ، قوی یا ضعیف باشد. هیچ یک از تفاوت های ظاهری نمی تواند عامل محرومیت فرد انسانی از حقوق او باشد.
اما حق یک انسان چیست که زن و مرد باید به شکل مساوی از آن بهره برند؟ مسلما این امر تنها به این معنی نیست که زن ترک خانه کند و در اجتماع حاضر باشد. حقوق برابر در اموری بسیار متعالی تر است: حق تفکر، حق آموزش، حق انسان بودن ، حق رشد و تعالی عقلانی و روحانی. زن و مرد باید به طور مساوی امکان ترقی و تکامل داشته باشند و بتوانند قابلیات و استعدادات خود را بروز دهند. نکتهء مهم این جاست که زن و مرد هر دو به تنهایی انسان هایی کامل و مستقل هستند که هر یک به منزلهء یک واحد انسانی می توانند زندگی و ترقی کنند. زمانی می توان انتظار حقوقی برابر را برای آنان داشت که چنان باوری ملکهء جامعه گردد.
اما مگر حالا که چنین نیست ، چه مشکلاتی وجود دارد؟ اگر این ارزش محقق شود چه خواهد شد؟
نادیده گرفتن زنان در هر جامعه به ضرر کل آن جامعه است. تعلیم و تربیت کل جامعه ، به علت عدم آگاهی و توانایی مربیان اول فرزندان – مادران – به تاخیر خواهد افتاد و این حرکت ورشد جامعه را کند می کند. در اصل باور به برتری هر جنس تناقضی در خود نهفته دارد؛ چگونه ممکن است انسان هایی پست و ذلیل – مادران یا زنان – بتوانند از دامان خود متعالیانی – مردان – بار آورند یا مادرانی والا و عالی افرادی پست؟
ازسوی دیگر تحقیقات نشان داده است که در جوامع مردسالار گرایش به نظام دیکتاتوری بیشتر است. مصداق آن را نیز آلمان در دوران نازیسم می دانند که تاکید بر خانه نشینی زنان داشت. بالعکس، حکومات دموکراسی اغلب با حضور زنان در جامعه همراه بوده است. در ضمن هر کجا که موازنهء بین دو جنس برقرار باشد، سطح زندگی ارتقا می یابد.[۳] و شاید همین اصل مؤید آن باشد که حضور زنان در جامعه و تصمیم گیری ها منجر به برقراری صلح خواهد شد. زیرا روحیهء فداکاری مادرانه به جامعه تسری می یابد و رافع خودخواهی ها و تعصبات و در نتیجه دشمنی ها و جنگ ها می گردد.
مسلما این به معنی لزوم برتری زنان بر مردان درجامعه نیست بلکه حضور این دو در کنار یکدیگر است که می تواند احساسات را تعدیل کند. سپردن کل نظام صرفا به دست زنان نیز باعث ایجاد مشکلاتی در جامعه خواهد شد. قاطعیت و عدالت مردانه در کنار عطوفت و لطافت زنانه متعادل می شود. قابل ذکر است که اگر چه اشاره شد که زن و مرد هر یک وجودی مستقل هستند، اما جامعه نیازمند هر دوی آن هاست. غیاب هر یک منجر به کمبودهایی خواهد شد.
برای رسیدن به چنین مرحله ای پرورش و تعلیم یکسان و برابر لازم است. آن چه در حال حاضر مانع از حضور زنان و بروز استعدادات آنان در جامعه می گردد، عدم تربیت صحیح این گروه است. زن محبوس در خانهء بی خبر از امور دنیا، اگر هم در صحنه حاضر باشد، چون احساسات و افکاراش پرورده نشده است ، کمک چندانی نخواهد کرد. اگر چه امروز در بسیاری از جوامع زنان در صحنه حاضراند، در اصل حضور آنان آن گونه است که مردان می خواهند: زن باب طبع مرد، نه زن با تمام قوا واستعدادات اش.
راه چاره پرورش زنان و مردان آینده در کنار هم و به طور یکسان است. زنی که تحصیل کند و هم پای مردان پیش آید: در جامعه وخانه احترام بیشتری دارد، توانایی های خود را بهتر در می یابد و آن ها را به کار می گیرد، قدرت رهبری و مدیریتش تقویت می شود، حقوق خود را بهتر درک می کند، فرزندان بهتری پرورش می دهد و بالاخره برای حضور در تمامی صحنه ها مجهز می شود. [۴] مردان فردا که از طفولیت همواره زنان فردا را در تمامی مراحل در کنار خود می بینند، هرگز احساس نخواهند کرد که هم پایانشان در راه خواهند ماند یا در اجرای بعضی امور عاجز خواهند بود، پذیرش آنان را در کنار خود ساده می بینند و حتی در هر مرحله ، به جای سرکوبی ، دست یاری به سوی شان دراز خواهند کرد.
البته آن چه همواره مد نظر داریم این است که صحبت از تساوی حقوق زن و مرد در زمانی ممکن است که جامعهء صنعتی شرایط پذیرش آن را ایجاد کرده است . در دوران شکارگری یا کشاورزی تصور این امر هم محال بود چرا که ” الرجال قوامون علی النساء ” اصلی بدیهی بود – به واقع مردان از زنان قوی تر بودند. پس جای خرده گیری بر گذشتگانی که قایل به تساوی حقوق نبودند نیست بلکه جای شکرانه است که امروز عالم انسانی به جایی رسیده است که توان پذیرش اصل برابری حقوق را دارد.
حقوق زن و مرد از دیدگاه اسلام و غرب
از جمله موضوعات مورد بحث پیرامون حقوق زن، مقایسه بین مکتب اسلام با دستاوردهاى تمدن غرب است، امروز در دنیا درباره حقوق زن، مکتب دیگرى رایج نیست و نوعا شرقىها و همه دنیا تحت تأثیر دستاوردهاى غربىها در مورد تساوى زن هستند و تقریبا این فکر غرب همهجا و حتى دنیاى کمونیستى را هم احاطه کرده است. بنابراین مقایسه، مناسبترین طرف اسلام همین دستاوردهاى دنیاى غرب است که غربىها در این مسأله خیلى هم به خود مىبالند. با این مقایسه مىتوان پى برد که نگرش حاکم بر غرب واقعا به مصلحت جامعه و خانمها مىباشد یا خیر؟(۱) اسلام، زن را چگونه موجودى مىداند؟ آیا از نظر شرافت و حیثیت انسانى او را برابر با مرد مىداند یا او را جنس پستتر مىشمارد؟ این پرسشى است که اکنون مىخواهیم به پاسخ آن بپردازیم.
اسلام در مورد حقوق خانوادگى زن و مرد، فلسفه خاصى دارد و پارهاى از حقوق و تکالیف و مجازاتها را براى مرد مناسبتر دانسته و پارهاى از آنها را براى زن، در نتیجه، در مواردى براى زن و مرد وضع مشابه و در موارد دیگر وضع نامشابهى در نظر گرفته است. چرا؟ آیا بدان جهت است که اسلام نیز مانند بسیارى از مکتبهاى دیگر،نظریات تحقیرآمیزى نسبت به زن داشته و زن را جنس پستترى شمرده است یا علت و فلسفه دیگرى دارد؟(۲)
عدهاى گمان کردهاند که اسلام درباره زن، عدالت را مراعات نکرده است، در صورتى که همانگونه که منابع اسلامى نشان مىدهد و صاحبنظران محقق در این باره تحقیقات شایستهاى انجام دادهاند، اسلام مابین تساوى زن و مرد و عدالت در میان آنها فرق گذاشته است مسلم است. که اگر اسلام مىگفت زن و مرد از همه جهات بیولوژیک، فیزیولوژیک و روانى و هرگونه فعالیت مغزى و روحى، یکى هستند، این خلاف واقع بود و گمان نمىرود کسى در این دنیا پیدا شود و از این دو صنف اطلاع لازم و کافى داشته باشد و چنین سخنى را به زبان بیاورد.(۳)
شهید مطهرى مىگوید : «مکرر در نطقها و سخنرانىها و نوشتههاى پیروان سیستمى غربى شنیده و خواندهاید که مقررات اسلام را در مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات و امثال اینها به عنوان تحقیر و توهینى نسبت به زن یاد کردهاند؟ چنین وانمود مىکنند که این امور هیچ دلیلى ندارد جز اینکه فقط جانب مرد رعایت شده است.
مىگویند اسلام، دین مردان است و زن را انسان تمام عیار شناخته و براى او حقوقى که براى یک انسان لازم است وضع نکرده است. اگر اسلام زن را انسان تمام عیار مىدانست تعدد زوجات را تجویز نمىکرد، حق طلاق را به مرد نمىداد، شهادت دو زن را با یک مرد برابر نمىکرد، براى زن قیمت به نام مهر قائل نمىشد، به زن استقلال اقتصادى و اجتماعى مىداد و او را جیرهخوار و واجبالنفقه مرد قرار نمىداد.
مىگویند اسلام با این که دین مساوات است و اصل مساوات را در جاهاى دیگر رعایت کرده است، در مورد زن و مرد رعایت نکرده است.
اصلى که در این استدلال به کار رفته، این است که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت و شرافت انسانى، یکسانى و تشابه آنها در حقوق است. مطلبى هم که از نظر فلسفى باید انگشت روى آن گذاشت این است که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانى چیست؟ آیا لازمهاش این است که حقوق مساوى یکدیگر داشته باشند به طورى که ترجیح و امتیاز حقوقى در کار نباشد؟ یا لازمهاش این است که حقوق زن و مرد علاوه بر تساوى و برابرى، متشابه و یکنواخت هم بوده باشند و هیچگونه تقسیم کار وظیفهاى در کار نباشد؟ شک نیست که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانى و برابرى آنان از لحاظ انسانیت، برابرى آنها در حقوق انسانى است؛ اما تشابه آنها در حقوق چطور؟
کمیت غیر از کیفیت است. برابرى غیر از یکنواختى است. آن چه مسلم است این است که اسلام حقوق یکجور و یکنواختى براى زن و مرد قائل نشده است ولى اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوقى براى مردان نسبت به زنان قائل نیست. اسلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نیز رعایت کرده است. اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.»(4)
در این که «این دو صنف با همدیگر متفاوتاند، از نظر خلقت طبیعى، جاى تردید نیست و در این باره تحقیقات به حد لازم و کافى انجام گرفته است. عنایت امر این است که آیا این اختلاف و تنوع در خلقت طبیعى زن و مرد باعث مىشود که یکى ناقص و دیگرى کامل باشد، نه چنین چیزى نیست، این مسئله تنوع است، نه نقص و کمال.»(5)
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
پارادایم (paradigm) از جدیدترین مفاهیمى است که وارد حوزه علوم و جامعهشناسى شده است. این مفهوم با نام فیلسوف و مورخ علم، تامس کهن (T.s.kuhn) ، مقارن است و اولین بار توسط وى در کتاب معروف او، ساختار انقلابهاى علمى (The structure of scientific Revolutions) ، به کار گرفته شده است. هدف کهن در این کتاب، اثبات این نظریه است که علىرغم تصور موجود درباره اینکه پیشرفت علوم از راه تراکم و انباشت ( صورت مىگیرد، رشد و توسعه علوم از راه انقلاب (Revolution) به وجود مىآید و در جریان انقلابهاى علمى، پارادایمهاى جدید جاى پارادایمهاى سابق را مىگیرند. در زبان فارسى، براى مفهوم پارادایم معادلهاى متعددى برگزیدهاند; مانند نمونه، الگوى نظرى، سرمشق، نمونه فرد اعلى و امثال آن که این امر حاکى از نوعى ابهام و پیچیدگى در این مفهوم است. کهن، که واضع این مفهوم است، به پیچیده بودن و ابهام آن اذعان دارد. وى در چاپ دوم کتابش، که موجب واکنشهاى انتقادى فراوانى در میان اندیشمندان شد، در پىنوشتى که بر آن افزود، ضمن تلاش براى پاسخگویى به انتقادات، چنین مىگوید: «یک خواننده همفکر، که با من در این باره – که سرمشق ( پارادایم) عناصر فلسفى این کتاب را معرفى مىکند – شریک است، یک فهرست تحلیلى جزئى فراهم آورده و چنین نتیجه گرفته بود که این اصطلاح، دست کم، از ۲۲ راه در این کتاب به کار رفته است.» (1) البته کهن بر این باور است که برداشتهاى متفاوت از مفهوم پارادایم نتیجه ناسازگارىهاى برخاسته از روش نویسندگى است و به آسانى، مىتوان آنها را حذف کرد، ولى در عین حال، به ابهام این مفهوم اعتراف دارد.
تعریف سرمشق
همانگونه که در مقدمه اشاره شد، به دلیل نوعى ابهام در این مفهوم، ارائه تعریفى جامع و مانع از سرمشق مشکل مىنماید. لذا، بسیارى از کسانى که درباره این مفهوم سخن گفتهاند بدون ارائه تعریف، در مقام توضیح آن برآمده اند. ما ابتدا برخى از این تعاریف را مرور و سپس سعى خواهیم کرد تا تصویرى کلى از این مفهوم نشان دهیم.
کهن مىگوید: «یک سرمشق ( پارادایم) چیزى است که اعضاى یک جامعه علمى در آن با یکدیگر اشتراک دارند و بعکس، یک جامعه عملى از کسانى تشکیل یافته است که در یک سرمشق ( پارادایم) با یکدیگر شریکاند. همه دورها باطل و خبیث نیست، ولى این یکى منبع دشوارىهاى واقعى است. جامعه هاى علمى مىتوانند و باید بدون توسل به نمونه ها، جدا شوند و این نمونه ها پس از آن، با تحقیق و موشکافى در رفتار اعضاى یک جامعه اکتشاف مىشود.» (2)
کهن سپس سعى مىکند براى رفع ابهامهاى موجود و اعتراف به دشوارىهایى که در متن اصلى کتاب وجود دارد از سرمشق دو معناى متفاوت ارائه دهد: «چند نمونه از دشوارىهاى متن اصلى بر گرد مفهوم نمونه تجمع پیدا مىکند. در بیشتر جاهاى کتاب، اصطلاح نمونه به دو معناى متفاوت به کار رفته است; از یک سو، نماینده مجموعه باورها و ارزشها و روشهاى فنى و چیزهاى دیگرى از این قبیل است که اعضاى یک جامعه علمى در آنها با یکدیگر شریکاند و از سوى دیگر، اشاره به گونهاى از اجزاى آن، یعنى معماگشایىهاى شناختهاى است که به عنوان سرمشق یا مثال به کار مىرود و مىتواند همچون شالودهاى براى حل معماهاى باقیمانده علم، جایگزین قواعد صریح حل معما شود.» (3)
به نظر کهن، معناى نخستین، جامعهشناختى و معناى دوم فلسفى مىباشد. ادامه سخن را از زبان ایان باربور نقل مىکنیم: «تامس کهن نشان داده است که حجیت و اعتبار جامعه اهل علم با پیش نهادن نمونههاى عالى بر مجموعهاى از مفروضات و مسلمات مهر تایید مىزند. نمونههاى عالى یا سرمشقها ( پارادایمها) همان نمونههاى معیار کارهاى علمى سابقاند که گروه معینى از دانشمندان در زمان معینى، آنها را پذیرفتهاند. اینها همان نمونههاى فراوانى هستند که کتابهاى درسى آکنده از آنهاست و دانشجویان با آموختن آنها، هم مفاهیم نظرى، هم روشهاى تجربى و هم هنجارهاى رشته علمى خود را همزمان کسب مىکنند. این سرمشقها راهنماى پژوهشهاى گروهى نیز هست; چرا که تلویحا مىگوید چه نوع سؤالهایى وارد و قابل طرح است، چه تکنیکى مفید است، چه نوع راه حلهایى پذیرفتنى است.» (4)
باربور در جاى دیگرى، از زبان تولمین، چنین مىگوید: «تولمین بر آن است که اینگونه سرمشقها یا نمونه هاى عالى تبیینى است که تعیین مىکند ما چه چیزى را مساله و چه چیزى را تبیین کافى و چه چیزى را امر واقع تلقى کنیم… . طبق گفته تولمین، این سرمشقها یا نمونههاى عالى و آرمانى تبیینى توسعا تجربى شمرده مىشوند، نه حقیقتا; چرا که نمىتوان آنها را مستقیما با نتایج مشاهدات مقابله کرد. اینها ارزش خود را در طول زمان ثابت مىکنند و دانشمندان در غالب کارهاىشان آنها را به صورت تصدیق بلاتصور به کار مىگیرند.» (5)
آلن راین در کتاب فلسفه علوم اجتماعى، براى پارادایم، این اوصاف را ذکر مىکند: «از اوصاف عمده [و] ویژه سرمشقها ( پارادایمها) این است که عام و گستردهاند و چنان از توصیف محض وقایع فاصله دارند که مدلولات تجربى آنها را فقط مىتوان به مدد فرضیات کمکى عدیدهاى که راه عملى تعیین صدق آنها را نشان مىدهد آشکار نمود.» (6)
جامعه شناس معاصر امریکا، جرج ریتزر، که جامعه شناسى را در قالب سرمشق مورد بحث قرار داده است و در ادامه این مقاله نظرات او را بیان خواهیم کرد، درباره سرمشق، چنین مىگوید: «سرمشق ( پارادایم) یک تصور اساسى درباره قلمرو موضوعى علوم است. الگوى نظرى به تعریف چیزى مىپردازد که چه چیز باید مطالعه شود، چه سؤالاتى باید پرسیده شود، چگونه سؤال شود و چه قوانینى را باید در تفسیر جوابها به کار برد. الگوى نظرى وسیعترین واحد توافق و اجماع در یک علم است و موجب تفاوت یک اجتماع علمى از دیگرى است. الگوى نظرى مقولهبندى مىکند، به تعریف و تفسیر نمونه ها مىپردازد، نظریه، شیوه ها و ابزار آنها را نیز شامل مىشود.» (7)
به عنوان جمعبندى تعاریف ارائه شده، مىتوان گفت: «پارادایم تعیین مىکند که چه چیزى مسلم، مفروض، امر واقع و مساله است; چه سؤالاتى قابل طرح اند; چه تکنیکى مفید است; چه راه حلهایى پذیرفتنى است; چه نوع از تبیین، جستجو کردنى است; چه تبیینى کامل است; چه مفاهیمى جهان نماست; در کار علمى، چه انتظارى معقول است; در کار علمى، چه زبانى به کاربستنى است. پس پارادایمها فضاى فراگیر دانشمندان، سؤالات، مفاهیم، روشها و زبان مشترک و معیار قضاوت و زیربناى نظریهها و عامتر از مباحثات رایجبین دانشمندان یک رشته مىباشد.» (8)
مثالهایى از چند سرمشق
اکنون که تعاریف گوناگون صاحبنظران را در خصوص سرمشق بیان کردیم، براى روشنتر شدن این مفهوم به چند مثال از علوم طبیعى و علوم دینى توجه کنیم:
۱- سرمشق فیزیک ارسطو و گالیله: «در فیزیک ارسطویى، اصل در هر چیز قرارگرفتن در مقر خود بود و به تعبیر دیگر، اصل [بر] سکون بود و حرکت علت مىخواست. لذا، سؤالات قابل طرح، با توجه به این پارادایم شناخته مىشد، ولى در نظر گالیله، حرکت اصل بود و سکون امر[ى] عارضى، تبعى و محتاج به علت.» (9)
به عنوان مثال، اگر ارابهاى را در نظر آوریم که در حال حرکت است هر یک از این سرمشقها آن را بهگونهاى تفسیر خواهند کرد. در فیزیک ارسطویى، چون اصل بر سکون است از علتحرکت ارابه خواهند پرسید و هنگامى که ارابه از حرکت ایستاد دیگر سؤال کردن از اینکه چرا حرکت نمىکند و ساکن استسؤالى نامعقول خواهد بود و بعکس، در فیزیک گالیله، چون اصل بر حرکت است، تا وقتى که ارابه حرکت مىکند سؤال از علتحرکت موردى ندارد و همین که ارابه ایستاد باید به دنبال علتسکون آن بود.
۲- سرمشقهاى علوم دینى: یکى از نقشهاى دین بیان رابطه انسان یا خداوند است و هر کدام از علوم دینى از منظر خاصى این رابطه را مىبینند. رابطه انسان با خداوند در سرمشق فقه، تصویر رابطه «عبد و مولا» است و عبد در امورى که مولى او را مکلف و تکلیف او را دقیقا روشن کرده است، به انجام تکلیف مىپردازد و انگیزه عبد از انجام این تکالیف عمدتا ترس از دوزخ و یا حداکثر، شوق بهشت است، در حالى که در سرمشق عرفان، رابطه انسان با خداوند کاملا متفاوت است. در اینجا، نه رابطه بنده و مولى، بلکه رابطه «عاشق و معشوق» مطرح است و عاشق دایما در تلاش براى نیل به وصال معشوق است. بزرگترین عذاب براى عاشق لحظهاى دوربودن از معشوق و یاد اوست. آنجا که علىعلیهالسلام در دعاى کمیل مىفرماید: «خدایا، گیرم که عذاب تو را تحمل کنم، فراق و دورى تو را چگونه تحمل توانم کرد» (10) اشاره به چنین رابطهاى میان انسان و خداونددارد.
با توجه به مثالهاى مذکور، گاهى سرمشقها با هم اختلاط پیدا مىکنند. این اختلاط زمانى رخ مىدهد که کسانى بخواهند سؤالى را که به سرمشق خاصى مربوط مىشود از طریق سرمشق دیگرى، پاسخ بگویند. به عنوان مثال، این سؤال، که چرا «در جامعه ایران، بانوان نمىتوانند نامزد ریاست جمهورى شوند» سؤالى فقهى و حقوقى است و اگر کسى در پاسخ به این سؤال، بگوید که بانوان مىتوانند به مقالات عالى قرب الهى نایل شوند و در این راه، هیچ مانعى وجود ندارد در واقع، به سرمشق عرفان، متمسک شده است و سؤالى فقهى را پاسخى عرفانى داده است که این امر خود مىتواند به یک مساله اجتماعى (social Problem) منجر شود. (۱۱)
سرمشق چیست؟
از مجموع آنچه گفته شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که سرمشق نوعى چشمانداز به عالم واقع است; عالم واقع رااز درون روزنهیا دریچهاى خاص دیدن است. البته دریچه یا روزنه مورد نظر نیست، بلکه آنچه راازدروناینروزنهمىبینیمهمانسرمشقاست.
شاید تمثیل معروف مولوى درباره فیل و خانه تاریک براى تقریب به ذهن مناسب باشد. همچنانکه مردم در خانه تاریک، با توجه به محدودیت ابزار شناخت، هر کدام تصویرى از فیل را در ذهن مجسم کرده بودند، عالمان نیز در مواجهه با عالم واقع – اعم از طبیعتیا اجتماع – آن را به گونهاى تصویر مىکنند. به عبارت دیگر، هر کدام واقعیت را از درونپارادایمخاصىملاحظهمىکنند و همین که چشمانداز تازهاى به عالم واقع پیدا کردند و سرمشق عوض شد چهره واقعیت در نظر آنان، دگرگون مىشود،آنچنانکه آلن راین از قول کهن، بیان مىکندکه«تافرضیهاىلغونشده،چارهاى نداریم جز آنکه جهان را در قالب آن ببینیم و همین که لغو شد دیگر نمىتوانیم بفهمیم که چرا قبلا بدان باور داشتهایم.» (12)
مثالى را که کهن درباره ثابت و متحرک بودن زمین بیان مىکند ناظر به همین معناست; «کهن معتقد است که واژه زمین براى ما معنایى غیر از این دارد که براى ساکنان این کره قبل از عصر کپرنیک داشته است. ما “زمین” مىگوییم و از آن کرهاى سرد و دوار را اراده مىکنیم، با عمرى طولانى و طواف کننده به دور خورشید و برابرنشین با کرات سیار دیگر. گذشتگان “زمین” مىگفتند و از آن کرهاى – گاهى مکعبى یا استوانهاى – را اراده مىکردند که ایستاده بود و خورشید و سایر سیارات به دور آن مىگشتند، عمرى کوتاه در پشتسر داشت و مرکز عالم بود.» (13)
چگونگى پیدایش سرمشق
اولین سرمشق و سرمشقهاى بعدى چگونه ایجاد مىشود؟ ممکن است این سؤال در ذهن خواننده ایجاد شود که اگر هر دانشمندى واقعیت را از درون سرمشق خاصى مىبیند اولین سرمشق چگونه شکل مىگیرد؟
در پاسخ به این سؤال، باید گفت که اولین سرمشق از هر راهى ممکن است ایجاد شود; مثلا، از طریق تجربه یا شهود و اشراق و از این حیث، با یکدیگر تفاوتى ندارند. آنچه مهم است این که یک عالم پس از کشف سرمشق خاصى بتواند نظرات علمى خود را بر اساس آ ن سرمشق استوار کند. البته سرمشقهاى بعدى، در هر علمى، در تقابل با سرمشق سابق ایجاد مىشود که نظریه انقلاب علمى کهن متکفل بیان همین معناست که آن را مورد بحث قرار خواهیم داد.
سرمشق و مفاهیم نزدیک به آن
از آنجا که برخى از مفاهیم با سرمشق قرابت و نزدیکى دارند و ممکن استبا آن اشتباه شوند، سعى مىکنیم که تفاوت و رابطه این مفاهیم را با سرمشق نشان دهیم:
۱- نظریه (theory) : «نظریه مجموعهاى از مفاهیم است که به نحوى منطقى تنظیم شده و رابطه احتمالى میان دو پدیده یا بیشتر را بیان مىکند. به بیان دیگر، نظریه به تبیین روابط نسبتا پایدار میان واقعیتهاى عینى مىپردازد و هدفش کشف روابط بین پدیدههاست. (۱۴)
با دقت در تعریف ارائه شده از نظریه، روشن است که اصولا سرمشق و نظریه از دو نوع متفاوت است، گرچه نوعى رابطه نیز میان آن دو موجود است. به بیان جرج ریتزر، «نظریهها تنها قسمتى از الگوى نظرى ( پارادایم) وسیعتر هستند. به عبارت دیگر، یک الگوى نظرى با دو یا چند نظریه مطابقت دارد و شامل تصورات مختلف از قلمرو موضوعى روشها (ابزار) و نمونهها (قسمتهاى خاصى از کار علمى که به عنوان یک مدل در نظر گرفته مىشود و پیروانى دارد) مىباشد.» (15)
از این گفتار، نباید چنین نتیجه گرفت که از مجموع چند نظریه یک سرمشق حاصل مىشود. در این صورت، سرمشق را تا حد یک نامگذارى تقلیل دادهایم، بلکه باید گفت: سرمشق بر نظریه، تقدم وجودى دارد و نظریه بر مبناى سرمشق، ساخته مىشود; یعنى ابتدا دانشمند عالم واقع را به گونه خاصى ملاحظه مىکند( سرمشق) وسپسبهنظریهپردازىمىرسد.لذا، سرمشقبدونوجودنظریه،ممکناست;اماعکسآنممکننیست.
۲- فرانظریه (Meta theory) : در تعریف فرانظریه، گفته شده است: «بحث نظرى در مورد نظریهها به منظور تعیین اصول و قواعد آنان.» (16)
فرانظریه را مىتوان همانند فلسفه علم یک بحث معرفتشناسى عنوان کرد. عالمى که به کار فرانظریهاى دست مىزند، نمىتواند خود را در حصار یک نظریه خاص محدود کند، بلکه بر وراى نظریهها قرار مىگیرد و به ارزیابى نظریهها، میزان کارآمدى آنان و چون آن مىپردازد.
فرانظریه مستقیما با سرمشق ارتباطى ندارد، ولى هنگامى که کسى به کار فرانظریهاى مىپردازد و به ارزیابى نظریهها اقدام مىکند ممکن استبه کشف سرمشقهایى که مبناى تشکیل این نظریهها بودهاند، نایل شود.
۳- نمونه (Model) : «بنابه تعریف مدل، یک شىء خود شىء نیست، بلکه چیزىدیگراستکه با شىء مورد نظر مشابهت دارد. سودمندى مدلها دقیقا در این مشابهتها نهفته است. یک مدل از آن لحاظ سودمند است که عناصر مشابه را مشخص مىکند و در فهم مشابهتبهتر مدل با واقعیت کمک مىنماید.» (18)
در مدل، عناصرى وجود دارد که مدل را به واقعیت مشابه مىکند، ولى سرمشق تنها یک تصور کلى از واقعیت است.
۴- اصول موضوعه (Posulate) : «اصول موضوعه قضیهاى است که به خودى خود، مسلم یا قابل اثبات نیست; اما در آغاز استدلال و تحقیق، به عنوان مقدمه به کار مىرود، بىآنکه صحت و سقم آن قابل تحقیق باشد.» (18)
اگرچه به نظر مىرسد که سرمشق و اصول موضوعه قرابت نزدیکى با هم دارند، ولى باید گفت که سرمشق از اصول موضوعه فراتر قرار مىگیرد و مىتوان از سرمشق به عنوان اصول موضوعه اصول موضوعه یاد کرد.
نظریه انقلاب علمى کهن
آنچنان که در ابتداى سخن ذکر شد، هدف کهن در کتاب ساختار انقلابهاى علمى، اثبات این قضیه است که علوم نه از راه تراکم و انباشت، بلکه از راه انقلاب پیشرفت مىکنند و چون به نظر کهن، انقلاب زمانى رخ مىدهد که جابه جایى سرمشقها رخ دهد پس اولین فرض این است که به وجود سرمشق در حوزه علوم قایل باشیم. «کهن معتقد است که هر علمى داراى یک یا چند سرمشق مىباشد. از اینرو، علم بدون سرمشق امکانپذیر نیست. اطلاق علم به مجموعه اطلاعات، که بر اساس سرمشق خاصى به وجود نیامده باشد، بىمعناست. با توجه به این اصل، کهن ویژگى دیگرى براى علم افزون بر موضوع، روش، هدف و انسجام مطالب، مطرح نموده است.» (19)
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
هر چند بررسی اثرات فیزیکی مشکلتر است، ولی در بررسیهای کوتاه مدت، آسانتر از پاره ای از انواع اثراتی که بعداً مورد بحث قرار خواهند گرفت، قابل مشاهده هستند. والدین و منتقدانی که بر مبنای برداشتهای شهودی خود از تلویزیون انتقاد میکنند، بیش از هر چیز به میزان مطالب ترسناک تلویزیون مربوط میشود، باید این مورد را اثبات شده فرض کرد که در تلویزیون میزان زیادی از مطالبی وجود دارد که میتواند کودک خردسال را بترساند و هیجان نیز در بیشتر موارد اثراتی طویل المدت است.
یکی از منتقدان تلویزیونی ذکر کرده است رنجر تنها به اندازه کافی مهیج بود تا برای مدت ده سال قهرمان رادیویی بماند ولی دیوی کروکت قهرمانی با ابعاد افسانه ای تنها برای مدت یک سال بر پرده تلویزیون دوام آورد.
عاقبت همه اینها چیست؟ هیجان را تا چه اندازه میتوان بالا برد؟ روان پزشکی به نام ای دی گلین پرسشهای بسیار نگران کننده ای را در این مورد مطرح کرده است او میگوید: هنوز بسیار زود است که بدانیم کودکانی که از طریق تلویزیون به صورت گسترده ای در معرض سکس قرار دارند در زمان بلوغ چه چیزی را هیجان انگیز و از نظر جنسی تحریک کننده خواهند دانست. پرسش حیاتی و مهم در اینجا مطرح میشود: آیا تلویزیون نهایتاً کند کننده و ویرانگر حساسیت است؟ این پرسش نیز مطرح است که آیا واقعیت میتواند با تخیلات تلویزیونی که کودکان این نسل با آن بزرگ شده اند برابری کند؟ این کودکان در موقعیت غریبی قرار دارند. تجربه کمی باقی مانده است که آنها انجام نداده باشند و یا با آن زندگی نکرده باشند لکن تجربه آنها تجربه ای دست دوم است وقتی خود تجربه پیش میآید رقیق شده است. زیرا کودک قبلاً آن را نیمه کاره از سر گذرانده است ولی واقعاً آن را احساس نکرده است.
همچنین این پرسش میتوانست توسط دکتر گلین مطرح شود که کودکان در نتیجه تجربه هیجان انگیزشان با تلویزیون چه انتظاراتی از مدرسه میتوانند داشته باشند. تا چه حد انتظار دارند که معلمشان هیجان انگیز باشند و یا به جای آنکه با درس خواندن و تمرین یادگیری داشته باشند. این امر به صورت انفعالی و در حالی که آنها هیچ گونه کار انجام نمی دهند، انجام پذیرد؟ سپس این پرسش میتوانست مورد بررسی قرار گیرد که تا چه میزان ایجاد بیش از حد و غیر طبیعی هیجان در تلویزیون کودکان را معتاد میکند و آنها را وادار میسازد که فعالیتهایشان را در آن سطح سازمان دهند تا جایی که اگر هیجان وجود نداشته باشد، احساس ملالت و کسالت کنند؟
اینها مسائلی جدی هستند و در زمان حاضر کسی نمی تواند با اطمینان به آنها پاسخ گوید. قبل از آنکه بتوانیم از نقشی که هیجان زیاد تلویزیون در زندگی کودکان بازی میکند مطمئن شویم، باید تعداد زیادی از کودکان نسل تلویزیون برای مدت چند سال و از نزدیک مورد مشاهده قرار گیرند. به هر حال در این مورد نیز همانند بسیارموارد دیگر قاعدتاً شرایط زندگی کودک باید اثری کنترل کننده داشته باشد اگر کودک برای تجربیات واقعیش بخوبی تجهیز شده باشد و از نظر روابط شخصی نیز احساس ایمنی کند احتمالاً قادر خواهد بود بسهولت از هیجانات زیاد تلویزون بگذرد. اگر کودک بتواند تلویزون را به عنوان بازی هیجان انگیزی تلقی کند، قادر خواهند بود که بین آن و واقعیت رابطه مناسبی برقرار کند. اگر بتواند همراه با نادیده انگاری بزرگسالانه برنامه را ببیند احتمالاً عمیقاً صدمه نمی بیند و حتی احتمال زیادی وجود دارد که آشنایی با هیجان تلویزیون بتواند کودک را درمقابل آن مقاوم سازد بر آن نیستیم که از اهمیت اثرات مخرب هیجانات مکرر بکاهیم، به ویژه در مورد کودکی که احساس نا امنی میکند یا گوشه گیر است. احساس میکنیم که این مسئله باید دقیقا تحت بررسی قرار گیرد، لکن بدون آنکه منتظرنتایج بررسیهای طویل المدت باشیم، میتوانیم در این مورد کاری انجام دهیم.به عنوان والدین میتوانیم سعی کنیم که به کودکانمان در روابط میان فردی احساس امنیت دهیم و تجارب واقعی آنها را چه در مورد تلویزیون و چه درزندگی واقعی به میزان حداکثر برسانیم تا بتوانند برای بخش بیش ازحد هیجان انگیز تلویزیون جایگزینهایی بیابند. به عنوان دست اندرکاران رادیو و تلویزیون باید به صورت جدی به این مسئله بپردازیم و چگونه برنامههایی بسازیم به تعداد زیاد کودکانی را که مورد نیاز تلوازیون تجاری است جلب کند، در حالی که در آنها از جذبههایی بجز خشونت استفاده شود و میزان هیجان در آنها محدود باشد.
اثرات شناختی تلویزیون بر کودکان
این حوزه ایست که در آن ناظران بسیاری امید دارند که به اثرات مفید تلویزیون دست یابند و همچنین حوزه ای است که در آن بسیاری از امیدهای از این دست، نا امید شده اند.
ما کارکنان شبکهها و ایستگاهها را که بسیاری از آنها آمال والایی برای تلویزیون دارند، سرزنش نمی کنیم.
بلکه اگر چیزی قابل سرزنش باشد، فقدان استعداد در رسانهها، مخارج سنگین آن و نیاز آن به پشتیبانی تبلیغاتی است که به نوبه خود نیاز به مخاطبان زیاد را به دنبال دارد ولی تغییر این وضعیت به تحقیق در مورد این مسئله که چگونه سلیقهها شکل میگیرند و به توجه والدین و اولیا مدارس و مشاوران کار آزموده در جهت راهنمایی کودکان به سمت مجموعه ای حتی المقدور متنوعتر از برنامههای مناسب و موجود تلویزیونی نیاز دارد.
آیا تلویزیون حاوی تصویر غیر دقیقی از زندگی بزرگسالان است؟
دید کودکان از جهان والدین به صورق قابل توجهی محدود است. او والدینش را به صورت مادر و پدر و نه زن و شوهر میبیند. او دولت و مقامات آن را مردانی مهربان در لباس آبی رنگ میبیند. او از انواع جنایت، چیز کمی میبیند. به صورت اعجاب برانگیزی از تلاشهای عملی برای امرار معاش بی خبر است.
پس از صحبت با مقدار زیادی از کودکان ظرف ۳ سال گذشته، برای ما شکی باقی نمانده است که اطلاعات مربوط به این بخش کمتر شناخته شده زندگی(یعنی کمتر شناخته شده توسط کودکان) یکی از موضوعات عمده یادگیری اتفاقی از تلویزیون است. کودک از طریق تلویزیون تصویری از عنصر جنسی ازدواج و مشکلات روابط میان فردی ما بین پدر و مادرش را دریافت میکند که از طریق خانواده شانس کمی برای دریافت آن دارد. او در مورد کلاهبردارها، کارگاهان خصوصی، جنایات توأم با خشونت بیتشی نسبت به بخشهایی از زندگی بزرگسالان پیدا میکند که از طریق دیگر حداقل برای مدتی دستیابی به آن برایش مقدور نخواهد بود. او این اطلاعات را با ولع دریافت میکند. حال پرسش این است که آیا تصویری که او دریافت میکند دقیق و متوازن است؟
شکی نیست که تصویر تلویزیون حاوی میزان زیاد و غیر معمولی از اعمال خشونت بار، راه حلهای فرا قانونی برای مشکلات قانونی است. دلایلی در دست است مبنی بر اینکه این تصویر بیش از اندازه نمایشگر پدران بی کفایت مشاغل سریعاً پول ساز، پلیس و قضات منحرف است. ما در حال حاظر آمادگی اظهار نظر در مورد صحت و یا عدم صحت ادعای فوق را نداریم این امر نیاز به تحلیل محتوایی بسیار گسترده دارد و در هر صورت باز مسئله بیشتر به انتخاب و برداشت کودک بستگی دارد نه به تعداد ثانیههای اختصاص یافته در روز به نمایش برنامه در مورد پلیسهای منحرف. چنانچه این امر واقعیت داشته باشد و یک کودک تصویری از زندگی بزرگسالان را دریافت کند که به صورت قابل ملاحظه ای اشتباه باشد، پس روشن خواهد بود که این عملکردی مثبت در جهت اجتماعی کردن نیست و در نتیجه آن ممکن است کودک در آینده به مقدار زیادی تعدیل و سازگاری نیاز پیدا کند.
تصویر زندگی بزرگسالان چیزی است که باید تا اندازه ای دل نگرانی دست اندرکاران رادیو و تلویزیون را بر انگیزد و مسئله ای است که باید موجب شود والدین و آموزگاران به تفحص در این امر بپردازند که یا آنها به میزان کافی بینشی متوازن از زندگی بزرگسالان را به کودک میدهند یا خیر؟
آیا تلویزیون موجب بزرگسالی زود رس میشود ؟
گفتیم که بخش عمده ای از تماشای تلویزیون از سوی کوکان صرف دیدن برنامههای بزرگسالان میشود.
اثر این امر این است که آن جدول زمانبندی قدیمی که هدفش قراردادن تدریجی کودک در معرض عقاید بزرگسالان بود، برای همیشه به دست فراموشی سپرده شده است. دل بستن به آن و دوباره نگاه کردن به آن بی فایده است.
بیش از هر کس دیگری، کلاپر۱در این باره مطلب نوشته است. وی میگوید: «مطالب تلویزیون بزرگسالان، تقریبا منحصرا با بزرگسالان سرو کار دارد و آنهم بزرگ سالانی که دچار تضاد هستند »به نظر او قرار گرفتن مداوم در معرض چنین مطلبی میتوانند به صورت غیر طبیعی اثربخشی محیط بزرگ سالان را بر کودکان سرعت بخشد و او را به سمت نوعی بلوغ زود رس همراه با سر درگمی، عدم اعتماد به بزرگسالان، نگرشی غیر واقعی نسبت به مشکلات بزرگسالان و حتی عدم تمایل به بزرگ شدن سوق دهند.»
هیمل وایت اوپنهایم و ونس زمینههایی برای تایید این فرضیه ارائه میکند. آنها چنین میگویند نمایشهای تلویریونی بزرگسالان چیزی از فلسفههای سیاه و سفید وتسلی بخش کودکی دست نخورده باقی نمی گذارند. به عنوان مثال بینندگان این برنامهها کمتر از کسانی که بیننده آنها نبودند، عقیده داشتند که مردم خوب همیشه در پایان عاقبت به خیر میشوند.آنها مینویسند : به نظر میرسد که تلویزیون آگهی فکری زود رس را در مورد پیچیدگی و بی عدالتی ذاتی زندگی ارائه میکند و نتیجه گرفتند که بینندگان نوجوان آنها، به ویژه دختران بیشتر از کسانی که بیننده برنامه تلویزیون نبودند از بزرگ شدن، ترک منزل کردن، اولین شغل و ازدواج وحشت داشتند.
رابرت شایون نیز در این زمینه نیز نظراتی دارد. وی میگوید:« تلویزیون، هنوز کوتاه ترین راه کشف شده و قابل دسترس ترین روزنه پنهانی به جهان بزرگسالان است. تلویزیون هیچ گاه تا آن حد گرفتار نیست که نتواند با کودکان سخن گوید. هیچ گاه صحبت آنها را به علت اشتغال به کاری چون پختن غذا قطع نمیکند. تلویزیون با آنها بازی میکند و کارش را با آنها به مشارکت میگذارد.تلویزیون توجه آنها رامیخواهد و تا هر جا که ممکن باشد برای بدست آوردن آن پیش میرود ».
این اظهار نظر، ضعف بسیار متداول والدین پر مشغله را در امر یاری دادن به کودکانشان در مرحله رشد به سوی یک فرد بالغ نشان میدهد. چنانکه کلاپر میگوید :« بسیار پیش میاید که کودکی با دیدن نحوه عملی در زندگی بزرگسالان درتلویزیون به والدین خود روی میاورد، اما والدین خود را قادر به جوابگویی نمی بیند. آنها یا برای یاری دادن به او برای درک مسئله آمادگی ندارد و یا خود را ناچار میبیند به او دروغ مصلحت آمیز بگویند باز رفتار این بزگسالان واقعی ممکن است به طور قابل ملاحظه ای با بزرگسالان تلویزیونی متفاوت باشد و این میتواند کودک را دچار سر در گمی و گیجی کند.
اثرات رفتاری
در اینجا پیشنهاد میکنیم که خواننده چند صفحه ای را ورق بزند و اظهار نظرهای مستندی را که دکتر فریدمن به عنوان خیال پردازی در لامپ خلا : اظهار نظرهای این روان پزشک در مورد تاثیرات تلویزیون برای این کتاب فراهم کرده است،بخوانند دکتر فریدمند روانپزشک محقق سر شناسی است که در زمینه بررسی بزهکاری و جنایت تخصص دارد و این مطلب را با بینش علمی قابل تحسین نگاشته است.
او بی پرده میگوید تا به حال هیچ مطالعه روانشناختی قابل قبولی صورت نگرفته است که نشان دهد در عرصه نشانه شناسی اسیزوئید تعداد کودکان مبتلا از زمان گسترش تلویزیون افزایش یافته است هیچ کس بررسی و تحقیق دقیقی افزایش بزهکاری نوجوانان را با محتوای برنامههای تلویزیونی مرتبط نکرده است لکن میگوید دلیلی نیز وجود ندارد که پاسخ این پرسش موجب رضایت ما شود سپس چنین خاطر نشان میکند که رشد کودک و تبدیل وی به یک انسان بالغ از نظر روانشناسی آنقدر پیچیده است که احتمال نم یرود با پیش بینی قبلی بتوان گفت که یک عامل مناسب به تنهایی پاسخ رفتاری خاصی را سبب میشود قبل از آنکه بتوانیم رفتار کودک را پیش بینی کنیم باید شبکه پیچیده عوامل موثر و ویژگیهای شخصی را بشناسیم قبل از آنکه بتوانیم اثر تلویزیون را در رفتار کودک ارزیابی کنیم، لازم است که اطلاع زیادی در مورد شخصیت و محیط او داشته باشیم.
دکتر فریدمند میگوید که شدت و اهمیت روانی پاسخ کودک به تلویزیون، متقابلاً باارضای وی در محیط خانوادگی، مدرسه و دوستانش ارتباط دارد. انسان میتواند پیش بینی کند نوجوانانی که کم هوش ترند و از نظر روانی جزو پریشان ترین افراد قرار دارند و همچنین نوجوانانی که از ضعیف ترین رابطه با خانواده و همسالان خود بر خوردارند به احتمال بسیار زیاد و وبیش از سایر نوجوانان خود را در تماشای تلویزیون غرق میکنند و از آن به عنوان گریز و محرک استفاده میکنند. در مقایسه، نوجوانان با هوش و بالنسبه با ثباتی که در خانوادههای سازگار و هماهنگی زندگی میکنند کمتر تحت تأثیر تلویزیون قرار میگیرند.»
دکتر فریدمن این نکات را بدون اطلاع از یافتههای ما نوشته است، لکن آنچه او میگوید ناشی از تجارب کلینکی است که دقیقاً با یافتههای ما در زمینه اثر روابط میان فردی کودک ناشی بر روی نحوه رفتار او در ارتباط با تماشای تلویزیون، همخوانی دارد. بدین ترتیب کودکانی که از نظر روابط میان فردی وضعیت رضایت بخشی دارند، احتمال کمی وجود دارد که از هر گونه تجربه ای با تلویزیون آسیب ببینند. ولی فرض کنید مشکلاتی از نظر سلامت ذهنی و ارتباطات اجتماعی کودک، وجود داشته باشد. دکتر فریدمن نوعی سنخ شناسی سلامت وبیماری ذهنی را با سعی اینکه پیش بینی کند تلویزیون چگونه ممکن است در هر سطحی کودک را تحت تأثیر قرار دهد، ارائه میکند.
فرض کنیم کودک تمایلات جامعه ستیزی داشته باشد. سازوکارهای خودسانسوری و تسلط بر خود در فرد جامعه ستیز معیوبند. او احساس اضطرابی را که یک فرد سالم در مقابل اعمال خشن دارد احساس نمی کند. او تمایل به طغیان دارد. این گونه کودکان ممکن است از یک جنایت تلویزیونی برای طغیان خود الگو بسازند.
فرض کنید کودکی روان پریش است. انگیزه پرخاشگرانه او میتواند خارج از کنترل باشد. در این مورد خشونت تلویزیون میتواند «محرک نهایی» در رساندن او به حد انفجار باشد. درموارد نادر مشاهده شده است که کودک اسکیزوفرنیایی توصیههای شخصیتها و تبلبغاتچیهای تلویزیونی را بدون فکر، به عنوان دستورالعمل پذیرفته و به آنها پاسخ گفته است، در بیشتر موارد ممکن است که کودکی اینچنین به صورت غیر فعال و کاملاً مجذوب شده از نظر عاطفی واکنش نشان دهد، اما از نظر فیزیکی بیحرکت باشد. لکن چنانکه دکتر فریدمن اظهار میکند، پاسخ یک نوجوان روان پریش هر چند حایزاهمیت است، نمی تواند شاخص رفتار همه نوجوانان باشد.
چنانکه گفتیم این اظهار نظرهای دکتر فریدمن کاملاً از تحقیقات و نتایج ما مستقل بوده است، لکن کلیه یافتههای ما، تعمیمهای او را تأئید میکنند و آنها را پادزهری سالم برای فریادهای «آی گرگ! آی گرگ!» که در همه جهت شنیده میشود، یافته ایم.
آیا تلویزیون کودکان را منفعل میکند؟
دکتر گلین که قبلاً از او نقل قول کردیم، جذابترین بحث را در مورد اثرات انفعالی تلویزیون مطرح میکند. از میان نمونههای ارائه شده توسط او در مورد استفاده از تلویزیون برای درمان بیماران ذهنی، به مثال زیر میپردازیم(دیوید گلین،تلویزیون ومنش آمریکایی صفحههای ۷۹-۱۷۸) :
کارکنان یک بیمارستان ویژه دختران نوجوان اسکیزوفرنیایی چنین یافتند.
که این دختران که نیازهایشان اقناع ناشدنی بود و همچنین قادر به انجام فعالیتهای مداوم نبودند، هیچ چیزی را به این اندازه نمی خواستند که به آنها اجازه داده شود ساعات بیشماری را به تماشای تلویزیون بپردازند. بدون تلویزیون آنها پر سر وصدا، نظم ناپذیر و غالباً مخرب میشدند. جالب است که تنها راه دیگری که برای کنترل برای این دختران وجود داشت فرد بزرگسالی بود که مداوماً آنها را راهنمایی کند و یا برنامههای سرگرم کنندهای برایشان تدارک بیند».وی میگوید از این مثالها بسیار میتوان آورد:«تمامی این موارد به صورت کاملاً روشن، حاکی از آن است که تلویزیون نیازهای ویژه ای را در این گونه افراد ارضا میکند. نیازهایی چون داشتن کسانی که از آنها نگهداری و پرستاری کنند و به آنها احساس آسایش و آرامش خاطر بدهند… این خواستههای کودکانه تنها به صورت نمادی قابل ارضا شدن هستند، و دستگاه تلویزیون چقدر زیاد این خواستهها را برآورده میکند.گرمی، صدا، ثبات، قابلیت دسترسی، بخشش مداوم بدون توقع، ترغیب به تسلیم و رشد کاملاً انفعالی همه اینها بعلاوه خیال پردازی فعال تلویزیون، ویژگیهایی هستند که این کودکان را به خود جلب میکند. در مشاهده این بینندگان، فرد عمیقاً تحت تأثیر رفتار آنها در مقابل دستگاه تلویزیون و اشتیاق آنها برای بازگشت به کودکی و آغوش مادر قرار میگیرد.»
«اینها ویژگیهایی هستند که تلویزیون دربزگسالان به آسانی میتواند ارضا کند و یا در کودکان پرورش دهد. ویژگیهای انفعالی بودن، پذیرا بودن، تغذیه شدن، قبول و جذب آنچه ارائه میشود. فقدان فعال بودن، اتکا به خود و پرخاشگری در بین این ویژگیها چشمگیر است. فعال بودن و پرخاشگری ممکن است به میزان زیادی مشاهده شود، ممکن است به میزان زیادی مشاهده شود، لکن حضور آنها جنبه صوری و فریبنده دارد زیرا نیازها و حتی خشم و غضبی که دیده میشود برای این نیستند که در مورد آنها کاری انجام شود، بلکه برای دریافت شدن هستند. همچنین احساس نیازها، قدرت تحمل ضعیف، سرخوردگی و تأخیر در ارضا، نیاز به ارضای بلاواسطه از ویژگیهای نوعی از این ساختار شخصیتی است. دستگاه تلویزیون به آسانی و به نحوی دلپذیر جایگزین مادر میشود و کودک با همان انتظاراتی که از مادر دارد، به آن روی میآورد.»
«این ویژگیها، البته جزو همه فعالیتهای مشاهده ای است، چه ورزش باشد، چه هنر و چه خواندن. آنچه در مورد تلویزیون بسیار اهمیت دارد، جنبه حضور آن در همه جاست؛ تلویزیون با حجم زیاد، خیلی زود و به صورتی خیلی پایدار وجود دارد. پنج سالهها به عنوان یک کار عادی تلویزیون تماشا میکنند، همین طور سه سالهها و حتی دو سالهها. دراین سن با در نظر گرفتن تجربیات محدود کودک، تلویزیون را میتوان تنها برای مادر و یا مکمل وجود مادر دانست. کودک باید مرحله این نیاز را بگذراند و ارتباطاتش با مادر تغییر کند. در اصل چگونگی این رشد به میزان زیادی بستگی به نگرش مادر نسبت به فرزند دارد: ترغیب او به فعالیت بیشتر و اتکای به نفس و یا مستقل کردن تدریجی او در امر تغذیه. در شکل گیری شخصیت، مهمترین مسئله این است که امروزه کودک به این ترتیب میتواند این خواستهها و نیازهای کودکانه را با دستگاه تلویزیون همیشه حاضر، ارضا کند. مسلم است که برای دامنه لذت بردن از تلویزیون لازم است که این ویژگیها به صورت برجسته باقی بمانند. خطر اینجاست: ویژگیهای شخصیتی وابسته و انفعالی تثبیت میشوند. تفاوت زیادی بین بازی گرگم به هوا یا دزد بازی کودکان با تماشای حتی پرماجرا ترین وسترنها، و یا حتی بین یک بار در هفته به سینما رفتن؛ با تماشای تلویزیونی که براحتی با اشاره دست روشنش میتوان کرد، وجود دارد. در نتیجه، اثر عمده تلویزیون، این است که به اشکال و صور گوناگون فرد را انفعالی و وابسته میکند.»
این بحثی اساسی و هشدار دهنده و مبتنی بر بینشهای بالینی یک روان پزشک است. همه ما مواردی را دیده ایم که از دستگاه تلویزیون به عنوان پرستار بچه استفاده شده است. کودک در هنگام تماشا شستش را میمکد و کاملاً مجذوب برنامه میشود. بسیاری از ما نمونه ای از اعتیاد به تلویزیون را دیده ایم، کودکانی را مشاهده کرده ایم که در خانه ناآرام هستند، مگر آنکه دستگاه تلویزیون راروشن کنند و بتوانند خود را در برنامه غرق کنند و ارتباطشان را با دنیای خارج قطع کنند. لکن بیشتر بر این باوریم که این اثر کمتر از آنچه که دکتر گلین مدعی است، وسعت دارد. به طور متوسط، کودکان میزان نسبتاً کمی از زندگی فعالشان را فدای تلویزیون انفعالی کرده اند. همچنانکه درشهر دارای تلویزیون دیدیم، تلویزیون جایگزین حدود نیم ساعت از زمان بازی(۲تا۳ساعت)، تقریباً جایگزین یک ساعت از زمان گوش دادن به رادیو(که خود نیز انفعالی است) و فقط چند دقیقه از زمان تماشای فیلم در سینما، خواندن کتب داستانی مصور، نشریههای مبتذل و خواب(فعالیتهایی که خود به درجههای مختلف انفعالی هستند)، شده است. باستثنای مورد معتادان به تلویزیون که ۵ ساعت یا بیشتر در روز صرف تماشای تلویزیون میکنند، تغییر زیادی در رفتار کودکان از نظر انفعالی بودن رخ نداده است.
پرخاشگری در بین بینندگانی که زیاد تلویزیون تماشا میکنند، نسبتاً بالاتر است. همچنین تمامی این پرخاشگری نمی تواند فارغ از فعالیتهای کودک باشد. واقعیتی که ما را تحت نأثیر قرار میدهد، عشق عمیق کودک به فعالیت است. تنها معدودی از کودکانی که ما مورد مشاهده قرار دادیم، حاضر بودند یک تجربه فعال را با تجربه تلویزیون انفعالی که نمی توانست نیازهایشان رابهتر از فعالیت ارضا کند، تعویض کنند.
ارضای جانشینی که یک کودک ازطریق تلویزیون حاصل میکند، از نظر سلسله مراتبی که کودک برای خود قایل است تقریباً در تمامی موارد پایینتر از ارضایی است که مستقیماً به دست میآورد. البته در صورتی که بتواند به چنین راضای مستقیمی نایل آید.
یافتههای هیمل وایت، اوپنهایم و ونس حاکی از آن بود که در انگلستان، آموزگاران از نظر تخیل و ابتکار، کودکان بیننده تلویزیون را همانند کودکانی که بیننده تلویزیون نیستند ارزیابی کرده اند. آنها نیز چون ما شواهد کمی دال بر اینکه کودکان اگر حق انتخاب واقعی داشته باشند، زندگی«ویرایش شده» تلویزیون را در کودکان مشاهده نکردند. اگر موردی نیز بود، حاکی از تمایل این کودکان به طیف گستردهتری از فعالیتها بود.
ما، درمورد اثر تلویزیون بر روی دختران نوجوان اسکیزوفرنیایی مورد بررسی او و یا قدرت ویژه تلویزیون در ارضای نیازهای مربوط به احساس آرامش، راحتی و گریز با دکتر گلین بحثی نداریم. برای ما روشن است که تلویزیون میتواند جذبه خطرناکی برای کودک اسکزوئید که به هر حال میخواهد اززندگی واقعی فرار کند، داشته باشد. همچنین تلویزیون ممکن است رفتار عادت به فرار از واقعیت و پرداختن به خیال پردازی را تا حد خطرناکی تقویت کند، لکن هیچ مدرکی بر اینکه تلویزیون کودک را وادار به فرار از واقعیت میکند ویا او را به صورت انفعالی در میآورد، در دست نداریم. بلکه ظاهراً آن تمایلات را در صورتی که به میزان خطرناکی وجود داشته باشند، تقویت و ترغیب میکند.
به نظر ما درست آن است که فرض کنیم کودکی که شخصیتی در حد طبیعی فعال دارد و در محیط خانوادگی شاد و توأم با روابط رضایت بخش با گروه همسالان زندگی میکند، در خطر انفعالی شدن توسط تلویزیون نیست، زیرا شواهدی که عکس این ادعا را ثابت کند وجود ندارد. همچنین به نظر ما باید بپذیریم که پاره ای علایم خطر وجود دارند که در مورد آنها والدین باید هوشیار باشند. چنانچه کودک تماشای تلویزیون را به میزان بیش از حد طبیعی شروع کند، والدین باید روابط میان فردی وی را بازنگری کنند. آیا آنها برای کودک محیطی گرم و زندگی خانوادگی توأم با احساس امنیت فراهم کرده اند؟ آیا آنها در مورد سرخوردگیهای کودک د رارتباط با گروه همسالان به وی کمک میکنند؟ آیا به کودک این امکان را میدهند که با آنها صحبت کند؟ و یا چنانچه کودکی علایم فرار از واقعیتها و خیال پردازی بیش از حد، عدم علاقه به برقراری ارتباط با دیگران، و… را نشان دهد، بار دیگر بازنگری روابط میان فردی کودک ضروری میشود. پاره ای از رفتارهای خود والدین میتواند علامت خطر باشد. برای مثال، مادری که ساعات زیادی از روز از تلویزیون به عنوان پرستار بچه استفاده میکند، باید بداند که دارد خطر میکند. والدینی که در این مورد اهمال میکنند، باید منتظر نتایج نامطلوب رفتارشان باشند.
از نظر ما، اینها ابعاد عرصه نبرد است. چنانچه کودک از نظر روانی سالم باشد و از محیط خانوادگی خوب و ارتباط سالم با گروه همسالان برخوردار باشد، ازنظر اثرات تلویزیون و انفعال شدن کودکان جایی برای نگرانی وجو ندارد. چنانچه کودک نشانههای حاد فرار از واقعیت را بروز دهد، ممکن است واقعاً نیاز به درمان داشته باشد. عرصه نبرد جایی است بین این دو: کودکی که عوارض جزئی فرار از واقعیت را نشان میدهد و یا خیال پرداز است و یا کمی بیش از حد تلویزیون تماشا میکند و یا از نظر روابط میان فردی دچار مشکل است. این کودک، کودکی است که رفتار انفعالی او میتواند تا حد غیر مطلوبی توسط تلویزیون تقویت شود و شاید نیاز به معالجه داشته باشد. به هر حال، استراتژی لازم برای مقابله با این مسئله قبل از آنکه معالجه ضروری شود، مواجهه با آن است. نظیر فراهم کردن محیط خانوادگی گرم و پر از محبت برای کودک، دادن احساس مقبول بودن به او فراهم کردن امکان سرگرمی، خواندن کتاب و فعالیتهای خانوادگی و فعالیتهای مربوط به گروه همسالان او. برای کودکی که در چنین محیطی قرار داشته باشد، به شرط آنکه مشخصههای شخصیتی ناهنجار نداشته باشد، تقریباً احتمال کم وجود دارد که دستخوش انفعال بد خیم و یا فلج کننده ناشی از وابستگی به تماشای تلویزیون و یا خواندن کتب داستانی مصور و یا هر گونه رفتار خیال پردازانه دیگر شود.
آیا خشونت ارائه شده در تلویزیون، آموزش خشونت میدهد؟
الگوی تاثیر دیگری نیز وجود دارد که کاملاً با آنچه توصیف شد، متفاوت است. ما نمی خواهیم در مورد درست یا نادرست یودن یکی ا زالگوها تصمیم گیری کنیم، زیرا هر دوی آنها میتوانند همزمان در مورد کودکان مختلف صدق کند.
آموزش خشونت یکی از متداول ترین تهمتهایی است که به تلویزیون زده میشود. برای مثال، انچه را که نورمن کازینز د رنشریه ساتردی ریویو(۲۴ دسامبر۱۹۴۹) نوشته بود، به خاطر بیاوریم:
«در یکی از حومههای شهر بوستون، پسر نه ساله ای با بی میلی کارنامه خود را که حاوی نمرههای بد بود به پدرش نشان داد، سپس راهی را برای حل مسئله پیشنهاد کرد: میتوانستند به معلمشان برای کریسمس یک جعبه شکلات سمی بدهند. آسان است، پدر، هفته قبل در تلویزیون این کار را کردند. مردی میخواست زنش را بکشد، به او یک شیرینی سمی داد و کشی نفهمید که چه کسی این کار را کرده است؛»
«در بروکلین نیویورک، پسر شش ساله یک پلیس از پدرش گلولههای واقعی خواست. او میگفت:م وقتی با گلولههای دروغین به خواهر کوچکم تیراندازی میکنم، مانند کسانی کههاپلاتگ کاسیدی درتلویزیون به آنها شلیک میکند روی زمین نمی افتد؛»
«در لس آنجلس، مستخدم خانه ای، پسر هفت سالهای را در حین عمل پاشیدن خرده شیشه در ظرف تاس کباب خانواده غافلگیر کرد. هیچ عنادی.ورای این عمل وجو نداشت و پرفاً عملی تجربی بود که از احساس کنجکاوی او برای آنکه ببیند آیا این عمل آن گونه که تلویزیون نشان میدهد، مؤثر است یا خیر، سرچشمه میگرفت.»
موارد بیشتری از این گونه حوادث را میتوان انتظار داشت. همگی آنها دارای الگویی مشترک هستند، کودک راه حلی را که در تلویزیون دیده است در زندگی واقعی به کار میگیرد. حال تحت چه شرایطی کودک چنین کاری را انجام میدهد؟
قبلاً در فصل ۷ خاطر نشان کردیم که تلویزیون لزوماً میزان پرخاشگری را کاهش نمی دهد. حتی امکان دارد موجب پرخاشگری نیز شود. ارضا از طریق تلویزیون، برای مدت طولانی به عنوان جانشینی برای سرخوردگیهای جنسی و دیگر مشکلات اجتماعی، کارکرد ندارد. احتمال بیشتری وجود دارد که مسائل جنسی مطرح شده در تلویزیون باعث سرخوردگی بیشتر کودک میشود. خشونت تلویزیون میتواند پرخاشگری را در یک کودک از قبل سرخورده و پرخاشگر تحریک کند. بنابراین در برخی از این موارد ونه در تمام آنها تلویزیون میتواند هم وسایل اعمال خشونت را پیشنهاد کند و هم به ایجاد سایق پرخاشگرانهای که نیاز به این وسایل دارد، کمک میکند. پس زمانی که در یک موقعیت واقعی زندگی پرخاشگرانه را در تلویزیون را به خاطر میآورد.
البته صرفاً یک الگو است و نه تنها الگوی ممکن. در حقیقت دو مورد اخیر که توسط کازینز ارائه شد. در الگویی کاملاً متفاوت جای میگیرد. در این دو مورد سطح بالای مشهودی از پرخاشگرانه وجودنداشت. بلکه نوعی سردرگمی بین نقشهای جهان واقعی و نقشهای جهان تلویزیونی مشاهده میشد. کودکی که برای کشتن خواهرش تیرهای واقعی میخواهد، بندرت تصور میکند که آنچه در تلویزیون اتفاق افتاده است، واقعی نیست. به همین ترتیب، کودکی که میخواهد از شیشه خرد شده در تاس کباب استفاده کند، تفاوتی بین این وسیله در جهان خیالی تلویزیون و دنیای واقعی احساس نمی کند. قبلاً خاطر نشان کردیم که تلویزیون برای کودک خردسال به طرز وحشتناکی واقعی است. سر در گمی بین جهان واقعی و خیالی همیشه تا حدی برای کودکان خردسال وجود دارد. و تا زمانی که در دنیای خیالی تلویزیون، فیلمها. کتب داستانی مصور خشونت وجه غالبی دارد، همواره الحتمال سردرگمی بین خشونت خیالی و خشونت جهان واقعی وجود دارد.
مشکلی فراتر از این نیز وجود دارد: چرا کودک بزرگتر نیز عملی خشونت انگیز را از تلویزیون یاد میگیرد؟برخی مواراد او نیز در مورد جهان واقعی و جهان خیالی دجار سردر گمی است. برخی از اعضای دسته پسران بزهکار که مورد بازجویی قرار گرفته اند، طوری صحبت کرده اند که گویی تصور میکنند رابین هود هستند و نه مقلذد شخصیتهای جنایتی مثل آلکاپون. ولی به طور کلی این پسران بزرگتر از خشونت تلویزیون استفاده ای نسبتاً واقع بینانه کرده اند. آنها در تلویزیون راهی مؤثر برای انجام کاری یافته اند و آن را به کار بسته اند.
آنچه برای تفسیر این الگو میتوانیم فرض کنیم این است که کودکانی که با زمینه بیشتری از سرخوردگیها و پرخاشگریهای مخفی به تلویزیون روی میآورند، بیشتر امکان دارد که عملیات پرخاشگرانه را به خاطر آورند. این یافته در یکی از تحقیقات مکابی آمده است(۸۲). آنها با شخصیتی که در برنامه تلویزیونی پرخاشگری میکند همانند سازی میکنند و آنچه را وی انجام میدهد به یاد میآورند. بعلاوه، صحیح بودن یا صحیح نبودن یک عمل لزوماً تعیین کننده این امر نیست که مورد استفاده بیننده قرار گیرد یا نگیرد. برادبک(۸)تحقیقی انجام داد که نتایجش تا حدودی نگران کننده است. در تحقیق وی به گروهی از کودکان در مورد اینکه این اعمال صحیح نیستند تغییری روی نداد ولی به هر حال مشاهده شد که این کودکان به احتمال بیشتری در زمان نیاز به پزخاشگری، این رفتارها را به خاطر میآورند و ما میتوانیم فرض کنیم که حتی احتمال بیشتری در زمان نیاز به پرخاشگری، این رفتارها را به خاطر میآورند و ما میتوانیم فرض کنیم که حتی احتمال بیشتر وجود دارد که از آن رفتار پرخاشگرانه در صورت نیاز به پرخاشگری
تقلید کنند.
فرض کنید که یک رفتار خشونت آمیز منجر به تنبیه نشود، آیا احتمال بیشتری وجود دارد که کودکان آن را به خاطر سپارند و از آن تقلید کنند؟ زایونک(۵۸)، در یک بررسی در این مورد چنین یافت: زمانی که تبهکاری را در داستانی از یک کتاب داستانی مصور به صورت نسبتاً موفق نشان دادند، کودکان بیشتر داشتند با او همانند سازی کنند و مانند او باشند، تا اینکه با یک قهرمان ضعیف همانند سازس کنند و همانند او باشند. به عبارت دیگر مسئله کلیدی عدبارت بومد ا زکارایی داشتن یک عمل ویژه. چنانکه زایونک میگوید: کودکان بیشتر ترجیح میدادند که همانند شخصیتهای موفق باشند و اینکه این شخصیتها در حل مشکلات میان فردی از چه مکانیزی استفاده کرده بودند مطرح نبود.
نتیجه گیری :
برنامههای خشن نه تنها در کوتاه مدت تأثیرات منفی بر کودکان میگذارد بلکه بر اعتقادات و ارزشهای آنان مؤثر واقع میشود. قدرت نماییهای ستارهها و قهرمانان خیالی فیلمها به کودکان چه میآموزد؟ بدون شک به آنان تلقین میکند که هر کس قدرت بیشتری دارد حق با اوست و او هست که به هدف میرسد و با زور است که میتوان هر چیزی و هر خواسته ای را به دست آورد. با همه اینها به نظر میرسد همه آنچه در دنیای جهان سومی رخ میدهد نتیجه رسانههاست و متاسفانه سیاستگذاران و برنامه سازان شناخت بیشتری از نیازها، علاقه مندیها به نظرات و عکس العملهای مخاطبان و ماهیت خود رسانه داشته باشند. میتوانند مسؤولانه تر برنامه ریزی کنند.»
پیامدهای منفی تلویزیون:
رسانهها به جای تأثیر گذاری مثبت بر مردم و بخصوص کودکان میتوانند کارکرد و پیامدهای منفی داشته باشند. تلویزیون بخصوص به کسانی که شناخت کافی از تلویزیون و برنامههای آن ندارند رحم نخواهد کرد گسترش خشونت و هیجان و همچنین سطحی نگری کسانی را که منتقدانه و آگاهانه به تلویزیون و برنامههای آن توجهی نمی کنند قربانی خواهد کرد و آنان را در معرض آسیبهای جدی اجتماعی قرار خواهد داد. به همین علت گروه عمده ای که پایمال میشوند کودکان امروز ما هستند.
با توجه به اینکه اکنون تلویزیون، قصه گو، نصیحت گر، معلم و پدر و مادر ملی بچهها شده است. والدین بایستی به کودکان بگویند و آنان را توجیه کنند که تلویزیون منبعی قابل اطمینان برای شناخت دنیای خارج نیست و برای اینکه بچهها کمتر تلویزیون ببینند باید تفریحات دیگری مهیا شود.
پدران، مادران و مدرسه تا حد امکان باید به کودکان کمک کنند و درصدد کاهش تأثیرات سؤء تلویزیون در زندگی کودکان و نوجوانان برآیند. اما متأسفانه بسیاری از والدین از جنبههای منفی تلویزیون آگاهی ندارند یا به آن اعتقادی ندارند و اکنون به نظر میرسد که کنترل والدین بر فرزندان بیشتر بر روی مدت زمان تماشای تلویزیون است و آنان به نوع برنامههای تلویزیونی حساسیت چندانی ندارند.» کودکان به چشمان خود اعتماد میکنند پس آنچه از تلویزیون میبینند قابل اعتماد است اما مدرسه باید به کارگیری تلویزیون را به بچهها بیاموزد از بچهها بخواهد که برنامههای تلویزیون را به بحث بکشانند و نقد کنند و در نهایت باید کودکان بیاموزند که با دید انتقاد آمیز به تلویزیون و اطلاعات آن بیندیشند ولی متأسفانه بچهها هر چه بخواهند نگاه میکنند بدون آنکه تأثیرات آن را بدانند و با این بمباران مشکلاتی مخرب برای کودکان خانوادهها و جامعه ایجاد میشود.
تلویزیون با افراط در توسل به داستانهای افسانه ای با پرداختن افراطی به ستاره شدنها و با قلب کردن و واژگونه نشان دادن گفت و گوهای مردمی در درون جامعه سطحی نگری تحمیل میشود امروزه تلویزیون به یک قدرت غیر قابل کنترل بدل شده است پس با همین تعریف همواره یک زبان بسیار جدی از ناحیه تلویزیون بر مردم یا شاگردان نابالغ در راه بوده و هست. متأسفانه تلویزیون زمانی را از ما میگیرد که نیاز داریم در آن فرصت به شناخت دنیا و پیدا کردن جای خودمان از آن بهره گیریم. بنابراین اگر میخواهید استراحت کنید و اگر میخواهید زندگی کنید یک شب تلویزیون راخاموش کنید وگرنه تلویزیون هم وقت شما را صرف میکند و هم محتوی خود را بر شما تحمیل مینماید.
فصل ششم
اینترنت رسانه جدید قرن بیستم
اینترنت امروزه دنیای شگفت انگیزی را که ما درآن زندگی میکنیم متحول کرده است. اینترنت همچنین به وجود آورندنده دنیای کاملا جدید و ارتباطی جهانی است که هر فردی که به آن وارد میشود میتواندخودرا فرد دیگری وانمود کرده و هرکاری که بخواهد درآن انجام دهد. استفاده از اینترنت به طور تصاعدی از اواخر دهه ۱۹۹۰ در حال رشد و توسعه بوده است و حقیقتا روشی جدید را برای تبادل اطلاعات و تاثیرات متقابل جهانی تعریف کرده است.
امروزه کودکان و نوچوانان، میتوانند در ادامه زندگی شان یکی از ساکنان این دنیای جدید باشند. آنها نسبت به بزرگترها نگاهی بسیار متفاوت به اینترنت دارند. اینترنت این امکان را فراهم میکند که کودکان و نوجوانان مطمئن شوند که با همسالان خود ارتباط دارند. زیرا در بسیاری از مواقع، طرف مقابل واقعا یک بزرگسال است. هرچند ممکن است بچهها و افراد جوانتر از خطرات ارتباط اینترنتی آگاهی داشته باشند ولی در مورد رفتارها و عکس العملهای اینترنتی تصمیماتی میگیرند که گویی بار اولشان است و هیچ آگاهی در این مورد ندارند.
والدین، کامپیوتر و اینترنت را در اختیار کودکان خود قرار میدهند و گمان میکنند کامپیوتر وسیله ای برای هوشیار کردن آنهاست و میتواند در ایجاد ارتباط با دوستانشان به “آنها کمک کند و از رفتنشان به خیابانها و پرسه زدن در کوچه و بازار جلوگیری کرده و مشکلات این چنینی را کاهش دهد. با وجودی که هیچ شکی در فواید استفاده از این تکنولوژی نیست، اما این تصور غلط که کاربرد اینترنت هیچ ضرری به دنبال ندارد، هنوز هم در پروندههای متداول اخیر در رابطه با ربودن کودکان، سرقتهای هویتی،گرفتن فیلمها وموسیقیهای غیر مجاز و هزاران مورد سرقت ذهنی به چشم میخورد.
نتایج حاصل از بررسیهای علمی نشان میدهد که تفاوتهای چشمگیری بین والدین و فرزندان در آشنایی با علم کامپیوتر و کاربرد مهارتهای آن وجود دارد. این تفاوت زمانی بیشتر به چشم میآید که خاطر نشان کنیم که کودکان ونوجوانان دائما به اینترنت متصل هستند.
بی هویتی اینترنت و سهولت در خلق شخصیتهای متفاوت، روش کاملا نوینی است که راه را برای سودجویان، سارقان هویتی، دزدان کامپیوتری و…. هموار کرده است. از آنجایی که کودکان و نوجوانان نوعا از حلقهها و تکنیکهایی که سود جویان برای فریب دادن قربانیانشان استفاده میکنند، آگاه نیستند و اغلب از اینترنت به عنوان بخش روزانه ای از زندگی شان استفاده میکنند، نسبت به سایر کاربران اینترنتی، در معرض ریسک بالاتری هستند. بنابراین برای وضوح بیشتر مطلب ابتدا لازم است آشنایی نسبی با مفهوم اینترنت پیدا کنیم، سپس به خطراتی که این رسانه نو ظهور برای کودکان ما دارد خواهیم پرداخت.
اینترنت چیست؟
اینترنت متشکل از میلیونها کامپیوتر است که همگی مشابه شبکه بزرگی از تارهای عنکبوت به هم مرتبطند. برخی از کامپیوترها، میزبان اطلاعاتی میباشند و بقیه، برای افرادی مثل ما و شما، دسترسی به اطلاعات را فراهم میآورند.
ایجاد پایگاههای اینترنتی به سال ۱۹۶۹ یعنی زمانی که وزارت دفاع آمریکا، آژانس پروژههای تحقیقاتی گسترده ( ARPA ) را بنا کرد، برمی گردد.. اینترنت مالک خاصی ندارد و آژانس پروژههای تحقیقاتی گسترده، اینترنت را جهت تمرکززدایی اطلاعات به وجود آورد. بنابراین اینترنت برای عملکرد متکی به یک یا چند کامپیوتر نیست و هیچ شرکت یا دولتی مالک یا مدیر اینترنت نیست.
فواید اینترنت برای کودکان:
اینترنت یک منبع اطلاعاتی و ارتباطی جهانی گسترده است که فرزندان شمارا قادر به استفاده از آن در کسب اطلاعات راجع به موضوعات مختلف بازیهای کامپیوتری، ملاقات دوستان، انتخاب واحدهای درسی و شرکت در صدها سرگرمی و فعالیت آموزشی دیگر میکند.فواید اینترنت فراتر از کمک به فرزندانتان در انجام تکالیف مدرسه است. اینترنت توانایی سفر به دور دنیا و یادگیری مطالب جدید در مورد دیگر اماکن، فرهنگها، افراد و علوم مختلف از جمله تاریخ، هنر و بسیاری موارد دیگر را فراهم میکند.
به طور خلاصه در این جا به هفت دلیل عمده ای دسترسی کودکان به اینترنت را ضروریمی سازد اشاره میشود:
۱٫ برای دسترسی به علم و دانش. هزاران کتابخانه مرجع و دایره المعارف در انترنت قابل دسترسی است.
۲٫ برای گفتگو با کارشناسان در رشتههای خاص جهت کسب اطلاعات
۳٫ جهت دسترسی به خبرهای روز
۴٫ برای تماس با خانواده و دوستان به صورت ارزان( برای مثال از طریق پست الکترونیک)
۵٫ برای امکان بازیهای آموزشی با افراد دیگر در سرتاسر جهان
۶٫ برای یادگیری در مورد دیگر فرهنگها، اماکن و زبانها
۷٫ برای قضاوت کردن دیگران در مورد عقاید شما بدون آگاهی از سن و ظاهر شما
خطرات اینترنت :
در این قسمت خطراتی را که اینترنت ممکن است برای فرزندان شما ایجاد کند توضیح خواهیم داد.
سودجویان از اینترنت برای به دام انداختن کودکان استفاده میکنند:
یک فرد سودجو، شخص بزرگسالی است که میل جنسی شدیدی به کودکان دارد. امروزه سودجویان به طور روز افزونی از اینترنت برای سازماندهی گروههایی که اقدام به تهیه و توزیع تصاویر منسجمی از کودکان میکنند استفاده مینمایند.
مطالب نامناسب و غیر مجاز در اینترنت :
مطالب نامناسب نیز یکی دیگر از خطراتی است که کودکان ما را تهدید میکند. وجود سایتهایی با محتواهای وحشتناک و مشمئز کننده و یا سایتهای هرزه نگار که به راحتی و تنها با تایپ چند عبارت کوتاه در اختیار کودکان ما قرار میگیرد.
ارتکاب جرایم: بمبها، مواد مخدر، دزدی و شخصیتهای غیر واقعی
در برخی از صفحات مخرب سایتها اطلاعات و دستورالعملهای ساخت انواع بمبها و… توضیح داده شده است. در کمتر از ۶۰ ثانیه بعد از وارد کردن واژههای کلیدی مناسب، چند سایت انترنتی حاوی دستورالعملهای دقیقی با عناوین ذیل را میتوان پیدا کرد:
چگونه یک بمب اولیه دستی بسازید
چگونه از مواد شوینده، مواد منفجره بسازیم
مبارزه با تستهای متابولیت مواد مخدر و…..
زورگوییهای الکترونیکی نیز یکی دیگر از خطرات اینترنتی است و عبارت است از اذیت و آزاری که از طریق رسانههای الکترونیکی صورت میگیرد. این مسئله از افترا و تهمتهای ناروا بر روی سایت گرفته تا تهدیدات ارسال شده توسط پیامهای الکترونیکی یا تلفنهای همراه را در بر میگیرد.
تهاجم به حریم خصوصی :
این گفته که هیچ چیز مجانی به دست نمی آید در اینترنت هم مثل دنیای واقعی، مصداق دارد. در بسیاری موارد، شما حریم خصوصی خود را فدای اینترنت میکنید و این کار را با استفاده به ظاهر رایگان از نرم افزارها و خدمات کامپیوتری انجام میدهید.
چگونگی اجتناب و کاهش خطراتی که کودکان در ایترنت با آن مواجهند:
به منظور حفظ کردن کودکان در اینترنت سه شیوه دفاعی وجود دارد: آموزش، نظارت و نرم افزارهای فیلترینگ کامپیوتری. مهمترین شیوه آموزش است. در این شیوه، شما با کودکان خود در مورد بایدها و نبایدها و دلایا آنها صحبت میکنید. در این صورت فرزندان شما در صورت دسترسی به اینترنت در مکانهایی غیر از خانه و یا حتی بدون استفاده از نرم افزار فیلترینگ نصب شده از خطرات اینترنت در امان میباشند.
نظارت به شما امکان مراقبت از فرزندان در هنگام استفاده از اینترنت را میدهد. با کنترل کردن آنها در هنگام استفاده از اینترنت، میتوانید آنهارا از خطرات احتمالی حفظ نمایید.
برنامههای نرم افزاری که به آنها نرم افزارهای کاربردی یا ابزاری نیز میگویند، خطرات احتمالی را که کودکان را تهدید میکند، کاهش میدهد. پنج نوع نرم افزار وجود داردکه میتوانید از آنها استفاده کنید: نرم افزارفایروال و نرم افزار شناسایی، نرم افزار فیلترینگ وب سایت، فیلترینگ پست الکترونیکی و نرم افزار آنتی ویروس.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
گفت وگو
با آقای فروهر. ت ـ ۲۹ بهمن ۱۳۸۱
فروهر. ت, متولد ۱۳۲۳ در کهریزک ـ شهرری
۱ـ قدیمیترین عضو (۱۷ سال) و یکی از بنیانگذاران انجمنهای ۱۲ قدمی در ایران (AA-NA) . این انجمنها از ۷۳/۱/۳۱ بنیانگذاری و اکنون با بیش از ۱۰هزار عضو در پانصدگروه در ۵۵ شهر کشور مشغول پیامرسانی به معتادان میباشند.
۲ـ مددکار معتادان و مشاور اعتیاد CHEMICAL DEPENDENCY SPECIALIST
از MISSION COLLAGE LOS ANGLES
۳ـ مترجم کتابهای الکلیهای گمنام(AA) و معتادان گمنام (NA)
۴ـ نویسنده کتابهای تولّد دوباره و عطش برای آزادی
۵ـ طراح روش بهبودی مدل اجتماعی معتادان در ایران (تولّد دوباره) ـ سمزدایی بدون دارو و بازپروری ارزانقیمت معتادان بهصورت صحرایی
۶ـ مدیرعامل و رئیس هیئتمدیره مؤسسه خیریه تولّد دوباره
در حال حاضر در شش کانون تولّد دوباره در تهران و یک کانون در قم, هر ماهه ۲۱۰ معتاد (۲۵۲۰ نفر در سال) در دورههای یک ماهه, با هزینه بیست و یک هزارتومان جهت خوراک (برنامه بهبودی رایگان است و بابت آن وجهی دریافت نمیشود) بهصورت صحرابی در پارکهای ملّی بستری و سپس جهت تداوم بهبودی به انجمن معتادان گمنام معرفی میشوند.
این طرح بهعنوان یک طرح ملّی بهزودی به مسئولین مربوطه ارائه خواهد شد.
سپاسگزاریم از اینکه با همه گرفتاریهای اجتماعی و وضعیت مزاجی خودتان به نشریه چشمانداز ایران و خوانندگان آن وقت دادید. آنچه که در درجه اول ما را به اینجا کشاند, اصل ?امیدواری? در ?انجمن معتادان گمنام? است, ملاحظه کردیم که وقتی یک معتاد به انجمن شما ملحق میشود, شما از نجات یک انسان خوشحال میشوید, چنانچه کار انبیا نیز نجات انسانهاست. در چنین شرایط یأسآلودی که همه میگویند نمیشود با اعتیاد مبارزه کرد و آنها را نجات داد, ?انجمن معتادان گمنام? با عشق و امید, این حرکت را آغاز کرده است.
قرآن جوهر ایمان را امید میداند و جوهر کفر را یأس میشناسد, امیدواری شما, ما را هم متحول کرد و اکنون آمدهایم تا از دانش تجربی شما که هم یک تجربه جهانی و هم یک تجربه بومی شده در ایران است, استفاده کنیم. ما نیز امیدواریم که گامی در راستای رهایی از این بلای خانمانسوز که در خانوادهها فراگیر شده است, برداریم. هر چند نسبت به اعتیاد جوانان خیلی نگران هستیم, ولی راهی هم جز ?شناخت پدیده?, ?امیدواری?, ?صبر?, ?زمانبندی? و ?دستگیری از داوطلبانِ ترک? وجود ندارد. ما راه شما را باور کردهایم وچون دیدیم نشریه چشمانداز ایران تا حدی در میان قطبهای سیاسی, فرهنگی و صاحبنظران جامعه جاافتاده است, به این نتیجه رسیدیم که شاید این قطبها که هرکدام زیرمجموعهای دارند, در نخستین مراحل اعتیاد, نحوه برخورد با آن را بگویند و حتی پیشگیری کنند, چرا که امید است ?اعتماد? زیرمجموعهها به این قطبهای فرهنگی, اجتماعی و سیاسی باعث حرفشنوی گشته و مؤثر واقع شود.
از شما متشکرم از اینکه به این موضوع مهم و مسئله اجتماعی توجه دارید. با اینکه خودتان شخصاً اعتیاد را تجربه نکردهاید, ولی به نظر میرسد که با درد آشنا هستید. من معمولاً بهعنوان ?معتاد در حال بهبودی? و ?مشاور و مددکار? در زمینه اعتیاد صحبت میکنم. درواقع سنگینی صحبتها و تجربههای من برمیگردد به دوران مصرف موادمخدر, زندگی معتادگونه و تولد دوبارهام. درواقع تجربیات من در این سه دوران به دانش من بهعنوان یک مددکار و مشاور اعتیاد میچربد, اما به هر حال در زمینه اعتیاد به مباحث علمی هم علاقهمند هستم و به بعضی از تئوریهایی که در حال حاضر پذیرفته و تأیید شده است مراجعه مستمر دارم. من از واژه درمان برای اعتیاد پرهیز میکنم, چرا که به نظر اکثریت قریب به اتفاق دستاندرکاران اعتیاد, بهبودی از بیماری اعتیاد و همچنین از دیدگاه انجمن ما ـ بهعنوان خردهفرهنگی که در سراسر دنیا حضور داریم ـ اعتیاد غیرقابل درمان است. گرچه اعتیاد علاجی ندارد, امّا قابل تدبیر است و میتوان با وجود ?بیماری اعتیاد? که یک بیماری ?مزمن?, ?پیشرونده?, ?لاعلاج?, ?کشنده? و ?غیرقابل برگشت? است, زندگی کرد. ما سالهاست که با وجود داشتن این بیماری به زندگی موفق و مثمرثمرمان ادامه میدهیم.
شمــا و انجمنتان برای بیمـاری اعتیـاد پنج ویـژگی قائل هستید: ۱ـ کُشنده ۲ـ مزمن ۳ـ پیشرونده
4ـ غیرقابل برگشت و ۵ـ علاجناپذیر آیا همین پنج ویژگی است و ویژگی ششمی ندارد؟
خیر, خیلی چیزها را میشود اضافه کرد, ولی همین پنج تعریف, این بیماری را از بیماریهای دیگر مجزا میکند و مسئله برخورد با آن را بهصورت مشخصی برای ما تعیین و معرفی میکند.
شما ضمن برشمردن این پنج ویژگی, قبول کردید که اعتیاد یک نوع بیماری است, در حالی که در گذشته و شاید هماکنون بهعنوان جرمی مطرح بوده است که باید با آن مبارزه کرد. پس تعریف شما از اعتیاد, نسبت به دیگر تعاریف یک مزیّت نسبی دارد.
درواقع هنوز در کشوری مثل آمریکا هم این تعریف کاملاً مشخص نشده است. گرچه اعتیاد بهعنوان بیماری مطرح میشود, اما اگر یک معتاد مبتلا به بیماری اعتیاد در کشور آمریکا به خاطر بیماری اعتیاد مرتکب جرمی بشود, او را مجرم میشناسند. بهعنوان نمونه فرضاً معتادی برای تهیه موادمخدر دزدی کند یا اگر فردی که مبتلا به بیماری الکلیزم است, در اثر رانندگی در حالت مستی, کسی را بکشد, از نگاه قانون مجرم شناخته میشود و به خاطر بیماریاش تخفیفی به او داده نمیشود. این در حالی است که اگر یک بیمار روانی کسی را بکشد, تنها بهعنوان یک بیمار روانی با او برخورد میکنند و از مجازات معاف خواهد بود. ممکن است او را به تیمارستان ببرند و سالها در آنجا زندگی کند, اما او را به زندان نمیبرند. همچنین معتادی که در اثر ابتلا به بیماری اعتیاد, انواع و اقسام جرم را مرتکب میشود, بایستی مسئولیت جرمهایی را که مرتکب میشود, بپذیرد و عقوبت آن را هم تحمل نماید. این گُنگی حتی در قوانین کشور آمریکا هم وجود دارد و هنوز مسئولان قوه قضاییه آمریکا و پزشکان متخصص در مورد تعریفی که بتواند برای هر دو طرف قابل قبول باشد, به توافق نرسیدهاند. من شخصاً در آمریکا بهعنوان معتاد دستگیر شدم. در ایران هم مانند آمریکا چنین قانونی وجود دارد که اعتیاد جرم است و معتاد مجرم شناخته میشود, اما اعتیاد در این دو کشور بهعنوان بیماری نیز تعریف شده و در حال حاضر برای برخورد با آن راههای مختلفی پیشنهاد شده است. در ایران, مدت کوتاهی است که برخورد با مسئله اعتیاد و راههای رهایی از آن جدی گرفته شده است. بعد از سالها دوری از وطن, دو روز پس از ورود من به ایران یعنی سی و یکم فروردین ۱۳۷۳ با کمک سازمان بهزیستی و چند نفر از دوستان همیار و همراه که در خارج از کشور با پدیده بهبودی و رهایی از بیماری اعتیاد آشنا شده بودند, ?گروههای خودیاری دوازدهقدمی? را در مرکز بازپروری قرچک ورامین که مرکز بازپروری تهران بود دایر کردیم. درآن زمان یکی از مسئولان اداره بهزیستی به ما گفت: ?ما برای شما هنوز فکر درستی نکردهایم و عدهای معتقدند که شما مجرماید و امکان ترک برای شما وجود ندارد و باید امثال شما را گذاشت سینهکش دیوار و در عین حال کسانی هم هستند که میگویند شما بیمارید و ما هنوز نمیدانیم که به کدام یک از این دو دسته توجه کنیم و گرایش پیدا کنیم. حالا شما بیایید کارتان را شروع کنید, ببینیم چه میشود.? ایشان یعنی همین شخصی که این حرف را زد, اکنون در زمره نزدیکترین و صمیمیترین دوستان ماست. حدود نُهسال است که از حضور ما در ایران و تشکیل انجمنهای دوازدهقدمی میگذرد.
بدینسان ?بهبودی? در ایران هم تجربه شد. آغاز این تجربه در امریکا در سال ۱۹۳۵, یعنی حدود شصت و هشت سال پیش بود. ما هم نزدیک نُهسال است که دستاندرکار این تجربه گرانبها هستیم. امیدی که در ما میبینید, امید سابقهداری است و ما میدانیم که از بیماری اعتیاد میتوان رها شد, آن را متوقف و مهار کرد, اگرچه علاجپذیر نیست. یکی از مشخصههای اصلی اعتیاد این است که معتاد اختیار مصرف موادمخدر و تعیین نوع موادمخدر را از دست میدهد. اگر اعتیاد علاجپذیر باشد, مفهومش این است که ما میتوانیم اختیار یا قدرت انتخاب معتادی را که اختیار و کنترل مصرفکردن یا مصرفنکردن موادمخدر را ندارد, به او برگردانیم. به عبارت دیگر اگر ما بتوانیم این اختیار را به او بدهیم یعنی اینکه علاجش کردهایم. اما هنوز, هم در تجربه جهانی و هم در تجربه بومی خودمان نتوانستهایم این کار را بکنیم. یعنی معتادی نیست که حتی سالها پس از بهبودی ادعا کند که توانسته است اختیار در نوع مصرف مواد و میزان آن را بازیابد. با توجه به علاجناپذیربودن اعتیاد, راهی که ما برای خلاصی و رهایی از آن پیدا کردهایم, راهحل ?معنوی? است. بیماری اعتیاد از دیدگاه ما, یک بیماری معنوی, احساسی ـ عاطفی, فکری و روحی است.
ممکن است در این زمینه, بیشتر توضیح دهید؟
از لحاظ روحانی, مشکل من و هزاران معتاد در حال بهبودی دیگر که داستانهایشان را شنیدهام, این بوده است که از اول زندگی رابطه درست و صحیحی با خالقمان پیدا نکردهایم. یعنی ریشه و پایه ما برای ورود به این دنیا, سستبنیاد و متزلزل بوده است. چند روز پیش فکر میکردم که چرا کشور افغانستان با این که مرکز تولید موادمخدر است, اما معتادان کمی دارد. جمعبندی من ـ درست یا غلط ـ این است که اینها هنوز سنتی هستند. از لحاظ مذهبی اعتقاداتشان بسیار قوی است و هنوز آلودگیهای دنیوی و زندگی ماشینی, مخصوصاً فشارهای زندگی ماشینی اینها را درگیر نکرده است. درنتیجه نیازی به استفاده یا سوءاستفاده از موادمخدر ندارند.
گفته میشود در خود ایران هم همینطور بوده است. مثلاً زمان دکترمصدق در روستاها تریاک بهوفور موجود بود و بخش عمدهای از درآمد دهقانان از فروش تریاک به دولت بود, مگر اینکه کسی دلدرد مراق میگرفت یا مریضی مشابه آن که بهعنوان آرامبخش از تریاک استفاده میشد.
من متولد سال ۱۳۲۳ هستم. هفدهساله بودم که هروئینی شدم (سال ۱۳۴۰). یادم هست که در آن زمان تعداد معتادان انگشتشمار بود. از آنجا که من الگوی مثبتی نداشتم تا او را انتخاب کنم و به او تأسی جویم, بنابراین الگوهای منفی را انتخاب کردم. چند نفری در تهران بودند که بچههای پولدار بودند, بچههایی که ماشینهای شیک داشتند و در اجتماع از معروفیت و محبوبیت برخوردار بودند و من خیلی دلم میخواست شبیه اینها باشم. نمیتوانستم ماشینهای گرانقیمتی را که آنها داشتند تهیه کنم, نمیتوانستم پدرومادرهای بانفوذ و خانههای آنچنانی داشته باشم, ولی فکر کردم مثل اینها هروئینی که میتوانم بشوم و همین اتفاق هم افتاد. آن اوایل یادم هست که به هروئینی بودن تظاهر میکردم و اینها هم بازمیگردد به همان تعریف اولیهای که ما از بیماری اعتیاد کردیم که یک بیماری تمامعیار معنوی و روحی است. کسی که از خالق و آفریدگار خودش دور باشد و ارتباطی با او نداشته باشد, نمیتواند دارای هویت و امنیت درستی هم باشد. ریشه احساس امنیت برمیگردد به داشتن رابطه با خالق و بعد هم خانواده, که معمولاً اگر زندگی معتادان را ـ مثل زندگی خود من ـ بررسی کنیم, میبینیم که ما از لحاظ اعتقادی, از لحاظ باورهای ریشهای, سست و متزلزل بودهایم؛ البته شاید تظاهراتی میکردیم. حتی تظاهرات عرفانی, اما ریشهای نبوده و باوری در متن آن نبوده که ما را حمایت کند, با خانوادهمان هم همینطور. ممکن است خیلی از ما, در خانوادههای مرفّه بهدنیا آمده باشیم. من اوایل فکر میکردم شاید علت اعتیاد ?فقر? باشد. البته فقر هم میتواند یک عامل باشد, ولی معتادان زیادی را میبینیم که واقعاً مرفّه بودند, معتادانی را میبینیم که خانوادههایشان حتی بیش از حد به اینها توجه کردند, درنتیجه نمیتوانیم بگوییم که از بیتوجهی خانواده بوده است. بیسوادی را هم نمیتوان عامل اعتیاد دانست. درصد بسیار بالایی از کسانیکه ما با آنها سروکار داریم, دارای تحصیلات عالیه هستند. در میان دوستان خودمان پزشکان زیادی داریم که بیماری اعتیاد در آنها هست و رو به بهبودیاند و افراد دیگری هم که مهندس یا فوقلیسانس هستند و اعتیاد همهچیز را از آنها گرفته و حتی کارایی آنها و توان اینکه بتوانند از این تحصیلات عالیه بهرهبرداری کنند,از بین رفته است. یکی از دوستان پزشک ما, چنان کاراییاش را از دست داده بود که این اواخر در میدان سیداسماعیل (خیابان سیدمصطفی خمینی) کنار خیابان بساط میکرد و اجناس دست دوم خریدوفروش میکرد. به این ترتیب نمیتوان هیچکدام از این عواملی را که ما فکر میکردیم عوامل اولیه اعتیادند, عامل اصلی بهحساب آورد و به آنها رجوع کرد. عامل اصلی از دیدگاه و جمعبندی من, بعد از تجربه بیست و پنج سال اعتیاد فعال و هفدهسال بهبودی, این است که منشأ اعتیاد ریشه در نداشتن رابطه درست با خالق و نداشتن ارتباط صمیمی و عاشقانه با خانواده درجه یک, معمولاً پدرومادر و بعد ورود به اجتماع با عدمامنیت و هویت است. چنین فردی کاندیدای خوبی است, برای اینکه هرنوع سوءاستفادهای از او بشود. حتی کسانی که این ضعف را در مردم تشخیص میدهند, قادرند از آن ضعف سوءاستفاده بکنند. کسانی در تاریخ بودند که چنین دانشی را در مورد مردم داشتند و از آنها سوءاستفاده میکردند. مثلاً اگر به سالهای جنگ جهانی دوم و حتی قبل از آن بازگردیم و تشکیل دولت هیتلر و نازیسم در آلمان را بررسی کنیم, میبینیم که ریشههای بیاعتقادی سبب شد که یکنفر بتواند حتی از یک ملّت سوءاستفاده کند. اعتیاد آنها به چیز دیگری بود, به قدرت بود, به نظامیگری و میل به سلطهگری بود. معتادانی مانند من هم به موادمخدر رجوع میکنند و بازیچه موادمخدر قرار میگیرند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
در حقیقت اگر در مورد استقلال مردان عوامل جمعیتی مثل ساختار سنی جمعیت ، روند مهاجرت ، میزان رشد جمعیت و میزان عرضه و تقاضای نیروی کار تعیین کننده است ، در علمی اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی است .
در بین عمده موانعی که پیرامون مشارکت زنان وجود دارد چند عاول را به اختصار مورد اشاره قرار می دهیم.
عوامل تبلیغاتی:
۱- نگرش های سلطه جویانه نسبت به زن ، مشاغل تراز بالای علوم مدیریتی و … را در انحصار مردان درآورده است . علی رغم اینکه افزایش میزان مشارکت و تصحیح الگوی مشارکت زنان ضمانت اجرایی نیافته است . بطوری که زنان در جامعه امروزی الگوی جذابی از زنان مدیر و مدبر در اختیار ندارند تا در پی خودسازی و کسب موفقیت های برتر بشتابند جداسازی زنان و مردان در محیط کاری تحت عنوان یا بهانه حفظ عفت ، پاکی و تقدس محیطی را باعث می شود تا امکانات لاز برای افزایش سطح تخصصی و دانش حرفه ای و اجتماعی زنان به صفر برسد در حالی که رشد فرهنگی در نظر باشد باید با کار فرهنگی و اعمال حداقل فشار بر زنان ، محیط را پاکیزه نگاه داشت.
در طی سال های اخیر ، تأثیرات و تبلیغات گسترده ای بر نقش غیر اقتصادی زنان انجام شده است . این تبلیغات با توجه به ذهنیت ها و باورهای همسویی که ریشه های عمیق و دیرینه دارد ، باعث شده مسئولان و مدیران تا آنجا که می توانند از بکارگیری زنان به تعبیر سلیقه ای از قوانین و مقررات خودداری ورزند . ضمناً خود زنان تحت تأثیر انواع تبلیغات در رفتار اجتماعی خود به شدت گرفتار وسواس و تردید شده اند و برای حضور ، آمادگی لازم ندارند . آنها حتی نمی دانند درجه وقار و متانت زن در شرایطی که زن و مرد باید در محیط علمی و تخصصی آموزش ، تشریک مساعی کنند ، چگونه ارزیابی می شود و این باعث می شود که زنان غالباً در محافل علمی ، آموزشی شغلی ساکت نشسته و از ترس خدشه دار شدن متانت و وقار در بحث ها مشارکت نکنند و تابع بی چون و چرای سلیقه ها و عقاید مردانه باشند .
حجاب :
از دیرباز زنان ایرانی از لحاظ نوع لباس ، پوشش کامل و اراسته ای داشته اند . تصویر لوح ها و کتیبه هایی که از زمان هخامنشیان ، اشکانیان و ساسانیان بر جای مانده است ، لباس زنان و مردان پوشیده و نسبت به یکدیگر یکسان بوده است .لباس آنها گشاد و بلند و آستین دار و پایین لباس بعضی از خانم ها چین دار بوده است . زنان و مردان دارای شلوار بوده اند . خانم ها از پوششی مانند روسری بهره می جسته ا ند . پس پوشیدگی زنان و مردان ایرانی به گسترش اسلام در ایران بستگی نداشته و به گذشته های کهن ما بر می گردد .
حد پوشش از نظر برخی مراجع :
قرآن آیه ۳۱ ، ۳۰ سوره نور به مردان مومن بگو : دیدگان فرو بخوابانند . دامن ها حفظ کنند این برای شما پاکیزه تر است .
خدا به آنچه می کنید آگاه است . به زنان مومنه بگو : دیدگان فرو خوابانند و دامن های خویش را حفظ کنند و زیور خویش را آشکار نکنند مگر آنچه پیداست . سر پوش های خویش را بر گریبان بزنند زیور خویش را آشکار نکنند مگر برای شوهران یا پدران یا پدر شوهران یا پسران یا پسر شوهران یا برادران یا بردادرزادگان یا خواهر زادگان یا زنان یا پدرشوهران یا برادران یا بردارزادگان یا خواهرزادگان یا زنان یا مملوکاتشان یا مردان طفیلی که حاجت به زن ندارند . پای بر زمین نکوبند که زیورهای مخفی شان دانسته شود .
امام خمینی پوشش تمام بدن بحز وجه و کفین برای زنان واجب است .
آیت صانعی ( مسأله ۲۴۳۷ ) زن باید بدن و موی خود را از مرد نامحرم بپوشاند .
کیفیت پوشش :
زنان عرب معمولاً پیراهن هایی می پوشیدند که گریبانهایشان باز بود . دور گردن و سینه را نمی پوشانید و روسری هایی که روی سر خود می انداختند ، از پشت سر می آویختند قهراً گوش ها و گوشواره ها و جلو سینه و گردن نمایان می شد . این آیه دستور می دهد که باید قسمت آویخته همان روسری ها را از اطراف روی سینه و گریبان خود بیفکنند تا این قسمت را بپوشاند .
ابن عباس در تفسیر این جمله گفته است : زنان مو و سینه و دور گردن و زیر گلوی خود را بپوشانند .
در تفسیر کافی نیز به این جمله اشاره شده است .
کشورهای عربی به علت اینکه در نواحی گرمسیری زمین واقع شده اند استفاده از رنگ سفید در آنها شایع است اما ایران سرزمین چهار فصلی بوده که هر فصل سال آن لباس متناسب خود را می طلبد .
نوع فرهنگ و سنت بومی ایران نیز با سایر اقوام متفاوت بوده است و در نتیجه لباس این قوم نیز با سایر اقوام فرق داشته است .
همان طور که گفتیم لباس ایرانیان گشاد و بلند و متناسب با بافت جغرافیایی و زندگی آن زمان بهترین پوشش بوده است . ولی امروزه شهرها و کشورهایی که خود را با زندگی ماشینی همسان ساخته اند . لباسشان نیز تغییر کرده است و متناسب با نیازهای امروزی بشری شده است . ( اگر جامعه خود را در نظر بگیریم دیگر مردان همگی عبا نمی پوشند . ولی در این میان لباس زنان ایرانی بر سر چند راهی گرفتار مانده است . بالاخره مردم نمی دانند کدام یک ارزش و کدام یک ضد ارزش است نمی دانند به چه رنگی لباس بپوشند یا چه مدلی را بر گزینند که نه وصله بی ایمانی به آن بچسبد و نه وصله غرب زده بودن و جزو دارو دسته ای بودن ! عده ای از خانم ها چادر و عده ای مانتو می پوشند . البته استفاده از چادر مشکلات زیادی دارد که می توان به چند نمونه از آنها اشاره کرد . دست و پا گیر ، نامناسب برای آب و هوای ایران و رنگ چادر ، چرا رنگ چادر سیاه است مگر نه این است که رنگ لباس عباسیان است ؟
ایرانیان در گذشته نه چندان دور تنها در مراسم عزا و سوگوری ائمه معصومین و یا فوت بزرگی از بزرگان و رجال از این رنگ در پوشش استفاده می کردند و دستور و آئین نامه هایی بر پوشیدن لباس های تیره تأکید دارد معلوم نیست چه کسی پایه این گفته نامعقول را بنیان نهاده که وقتی سؤال می شود این قانون بر اساس چه دلیل منطقی است . کسی نه پاسخی می گوید و نه صاحب این نظریه را معرفی می کنند که به مردم جواب دهد .
چادر سیاه در شب خطر آفرین است به عنوان نمونه در سال ۱۳۷۱ در شام غریبان در یکی از شهرهای آذربایجان یک کامیون تعدادی از خانم ها را زیر گرفت که منجر به کشته شدن ۱۶ تا ۱۷ نفر از آنان گشت . این راننده نه مست بود و نه خواب رفته بود . بلکه چشم او عزادارن را که همگی چادر بر سر داشتند ندیده بود . این مشکل برای تمام خانواده های ایرانی وجود دارد . چه چادر مشکی و چه مانتو مشکی .
البته بیشتر خانواده ها افراد عادی و معمولی هستند و اینکه چادر می پوشند یا مانتو ، فرقی برایشان نمی کند و انتخاب یکی از آنها بیشتر بر حس عادت به شمار می رود . اما در این میان بعضی از آنها که چادر می پوشند دیگران را قبول ندارند و برعکس . برخی که مانتو می پوشند چادر را قبول ندارند از همه بدتر زمانی است که این مردم برای انجام امور کاری و اداری به سازمان ها و ادارت دولتی و خصوصی رفت و آمد می کنند زیرا بر حسب ظاهرشان که چه نوع پوششی دارند با عکس العمل های متفاوتی روبرو می شوند . انسان می ماند که باید چگونه با آنها برخورد کند واقعیت این است که پوشش برای بانوان ایرانی باید ضمن اینکه مانع فعالیت ها و زندگی او نباشد دارای زیبایی نیز باشد . اگر در میان کشورهای اسلامی نگاهی گذرا داشته باشیم ، کشورهایی که سعی در پیشرفت تکنولوژی داشته اند مانند مالزی ، اندونزی ، و لبنان بانون ضمن حفظ شئونات اسلامی و زیبایی و رنگ متنوع ، دست و پا گیر نمی باشد به طور مثال در لبنان حجاب زنان به شکل های مختلفی از جمله پیراهن بلند در رنگ های مختلف با روسری ، کت و دامن با روسری یا حتی کت و شلوار گشاد با روسری می باشد . همچنین در مالزی و کشورهای جنوب شرقی آسیا حجاب زنان به صورت بلوزی بلند با شلوار و روسری بلند یا بلوز دامن و روسری می باشد . این نوع پوشش ها زندگی در پناه شرع را برای بانوان به ارمغان می آورد .
عوامل جنسیتی :
۱- بنا بر سنت های خاص این جامعه که بر طبق آن زن فقط برای خانه تربیت شده و مرد برای بیرون از خانه ، از ابتدا پسر و دختر از هم متمایز می شوند و هر یک ارزش خاص می یابند . این امر باعث می شود جامعه ای دوگانه آفریده شود که در آن زن و مرد بودن با خصایلی بسیار جدا شکل گرفته شود که نتیجه طبیعی آن دور ماندن از جامعه ، خانه و عرصه های اجتماعی خواهد بود و در نهایت به پیدایش دو انسان حاکم و محکوم منجر می شود .
زنان در طی سالهای اخیر ، شاهد شدت یافتن رفتار و بینش مرد سالار در محیط های کاری بوده اند و یقین حاصل کرده اند که در این جامعه احراز مسئولیت ها از فنون مطلقه مردان است ، انگیزه و متانت و خودیابی در وجودشان مرده است و فقط برای امرار معاش و استفاده از حقوق بازنشستگی در دوران پیری کار می کنند و آنها رشد شخصیتی و علمی را در میدان کار از برنامه خود حذف کرده اند و در نتیجه اعتماد به نفس خود را از دست داده اند و در واقع زنان و مردان بر این عقیده اند که بهتر است زنان خانه داری کنند بنابراین تحت این شرایط فرهنگی که زنان نیز تابع طرز فکر مردسالاری هستند مشارکت خود انگیخته زنان در امور ، دشوار و بلکه محال است .
۲- نحوه استخدام ، وقتی که فرصتهای برابر شغلی وجود دارد . تنها آن دسته از زنانی استخدام می شوند که واجد تحصیلات و دانش بالاتر از مردان همکار خود هستند . این در حالی است که زنان از ورود به بسیاری از رشته های دانشگاهی محرومند .
۳- ارتقای مقام مدیران : مدیران به جای آنکه مبنای گزینش نیروری انسانی را استعدادها ، توانایی ها و لیاقت افراد و تجربه و هوشمندی و در یک کلمه شایسته سالاری قرار دهند . اساس کار را بر جنسیت قرار می دهند و زنان فراتر از حد چارچوب کاری اشان اجازه رشد نمی یابند و اساساً به مجریان صرف امور تبدیل شدند . کاهش مأموریت های عملی زنان در داخل و خارج کشور طی سال های اخیر ، بالا بردن دستمزد و پاداش و مزایای مردان در ازای کار برابر با زنان از عواملی است که زنان را نسبت به ادامه کارشان دلسرد می کند . عامل مهمتر این که در مواقع بحران و رکود . این زنان هستند که زودتر اخراج می شوند .
۴- وجود برخی قوانین که بیشتر عرفی هستند تا شرعی آیا زن باید برای فعالیت های اجتماعی از مرد اجازه بگیرد ؟ به گفته فریبا ابطحی مفسر در قرآن نیامده که زن برای برقراری روابط اجتماعی و انسانی خود نیاز به اجازه مرد دارد و این عرف تفسیر های شخصی افرادی است که طی سالیان آن را به صورت حکم درآورده اند و دست و پای قانونمندان را بسته اند .
تبصره یک ماده سه قانون اعزام به خارج از کشور می گوید : « زنان لیسانس و بالاتر با توجه به ضوابط مندرج در این قانون تنها در صورتی که ازدواج کرده باشند و در معیت همسر خویش باشند می توانند داوطلب اعزام شوند » این قانون زنان را در درجه اول مجبور به ازدواج و در درجه دوم مجبور به همراهی همسر می کند .
عوامل آموزشی و تحصیلی :
گرایش بیشتر والدین به ادامه تحصیل پسران در سطوح عالی و میزان بالای بی سوادی در زنان نسبت به مردان در ایران . وجود الگوی جنسی در کتب درسی و برنامه های آموزشی برداشت های سنتی را در اذهان تقویت می کند و به ذهن دختر بچه ها اینطور القا می کند تا زنان جوان آینده هم مثل گذشته نیروی خود را دست کم بگیرند و به سوی پذیرش کارهای کم مهارت ، کم درآمد و با وجهه اجتماعی پایین گرایش پیدا کنند . در کتاب های درسی ، زنان فاقد صلاحیت و اعتماد به نفس هستند که بتوان به اتکای حضور آنان ، خلاء مشارکت را در جامعه پر کرد . و به مفهوم توسعه همه جانبه دست یافت . در کتب درسی ، ۷/۸۹ درصد مشاغل خارج از خانه برای مدیران و فقط ۳/۱۰ درصد آنان به زنان شاغل و کلیه مشاغل داخل خانه هم بر عهده زنان است . در دوران دبیرستان هم تقسیم کار بین زن و مرد در جریان « طرح کاد » مشخص و روشن بود . ممنوعیت تحصیلی در برخی رشته ها ی دانشگاهی که البته در سال های اخیر کم شده است . ۷۸ رشته از کل رشته های تحصیلی در سال ۷۴ در انحصار مردان قرار داشت و اختصاص درصد کمی به دختران در برخی از رشته های تحصیلی ، مخالفت والدین با استقلال اجتماعی دانشجوی دختر و کار کردن او در کنار تحصیل ، دور شدن از خانواده ، تنها زندگی کردن ، کمبود خابگاه مناسب و … از موانع آموزش در سطح عالی از دختران زنان است . آنچه در پی می آید نقدی است که متوسط یکی از خوانندگان مطرح شده است .
حجاب ، مشارکت و فعالیت زنان :
نویسنده مطلب فوق با سیری در تاریخ و پیشینه « حجاب » در تمدن ایران زمین و جایگاه آن در قرآن ، حدیث و فتاوی مراجع ، چنین نتیجه می گیرد که : پوششی به نام چادر بخصوص چادر سیاه در شأن زن نیست . چرا که این پوشش و آن رنگ ، حتی مانتوی سیاه ، مانع شکوفایی استعداد زنان و فعالیت های آنها در عرصه های مختلف زندگی است و زنان در طول تاریخ مظلوم واقع شده اند و « مردسالاری » همچنان حرف اول را می زند و مسئولان نظام نیز علی رغم شعار ها و وعده ها هنوز گره ای از مشکلات جامعه زنان را نگشوده اند »
در حالی که اگر با دیدی واقع بینانه بنگریم و در قضاوت کردن غرض خاصی را مد نظر نداشته باشیم درخواهیم یافت که این گونه که ادعا شده است چادر مانع شکوفایی استعداد زنان و مانع فعالیت های آنها در عرصه های مختلف زندگی نشده است . حضور انبوه زنان محجبه در دانشگاه ها و مشاغل کثیره نشان دهنده آن است که نظام و مسئولان آن تنها به شعار و وعده های پوچ اکتفا نکرده بلکه تا جایی که در توان داشته اند برای شکوفایی استعدادهای این قشر عظیم کوشیده اند .
اثبات حجاب از دیدگاه عقل و شرع :
نویسنده محترم موانعی را که پیرامون مشکلات زنان وجود دارد مورد توجه و بررسی قرار داده است و چادر به خصوص چادر سیاه را به عنوان یکی از موانع مورد حمله خود قرار داده است . در ابتدا توجه به یک نکته ضروری است و آن اینکه نویسنده با وجودی که مقاله خود را به آیات و روایات و فتوا دو آیه یک روایت از ابن عباس و دو فتوا از امام ( ره ) و آیت الله صانعی مستند کرده ، اما منابع مورد نظر را در انتهای مقاله ذکر نکرده است و حال آنکه از اصول « نگارش و پژوهش » این است که منابع و مدارک مورد استفاده را هر چند از منابع مشهور برای عام باشد . ذکر کند تا اولاً مستند معلوم شود و ثانیاً اگر خواننده مایل است در این زمینه اطلاعات بیشتری داشته باشد به آن منابع رجوع کند . نویسنده عوامل تبلیغاتی را یکی از موانع مشارکت و پیشرفت زنان شمرده و می گوید : « طی سال های اخیر تأثیرات و تبلیغات گسترده ای بر نقش غیر اقتصادی زنان انجام شده است. » حال سؤال این است که این تبلیغات گسترده به چه نحو بوده است ؟ وی هیچ مثالی برای ملموس شدن این تبلیغات بیان نکرده است حال اگر سالهای اخیر را مورد بررسی قرار دهیم وجداناً در می یابیم که برخلاف نظر نویسنده نقش زنان در فعالیت های فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی بسیار هم افزایش یافته است . برای نمونه مجلس شورای اسلامی را از نظر بگذارانیم حضور زنان نماینده در طی سالهای اخیر نسبت به اوایل انقلاب و حتی دو سه سال بعد از جنگ ، تا چه اندازه افزایش یافته است ؟
اینگونه اظهارات که ( تبلیغات گسترده بر نقش غیر اقتصادی زنان و خودداری مسئولان و مدیران از به کار گیری زنان ، باعث شده که این قشر به شدت دچار وسواس شده و برای « حضور » آمادگی لازم نداشته باشند ) در حقیقت توهین مستقیمی است به جامعه بانوان شاغل که در عرصه های مختلف ، اعم از پزشکی ، مهندسی ، مدیریتی و سیاسی مشغول به فعالیت هستند .
نویسنده در قسمت دیگر از مقاله ، حجاب و نوع لباس و پوشش زنان را مطرح می کند و با سیری در تاریخ گذشته ایران چنین نتیجه می گیرد که حجاب را اسلام نیاورده بلکه حجاب پیشینه قبل از اسلام دارد .
اینکه حجاب به گذشته های کهن باز می گردد قابل قبول چرا که به گواهی تاریخ ، هنگامی که شاهدخت ها و زنان ایرانی را به نزد خلیفه دوم آوردند و دستور دادند تا نقاب از چهره آنان بردارند . تا پول بیشتری برای خرید آنان از سوی مسلمانان داده شود . شاهزادگان ایرانی از برهنه کردن صورت خودداری ورزیدند و اجداد خود را لعن کردند .
اگر حجاب پیشینه ای قبل از اسلام داشته و اسلام آن را نیاورده ولی آن را هم انکار نکرده و دلیلی برای انکار آن از جانب اسلام وجودندارد سوای اینکه ادله بر امضاء و تأیید آن زیاد است ثانیاً اینکه اسلام آن را نیاورده دلیل نمی شود که سنت و رویه بدی بوده است . ثالثاً خلیفه دوم دستور داد نقاب از چهره آنان بردارند نه چادر از سرشان و این خود دلیلی است برای اینکه حجاب منشاء دینی هم دارد . رابعاً آنچه از همان لوح ها و کتیبه های به جا مانده از دوران هخامنشیان و اشکانیان و … بدست می آید . این است که لباس ها یکسان نبوده است و بر فرض یکسان هم بوده باشد. با توجه به تفاوت های فیزیکی خلقت زن و مرد . این یکسان بودن مورد پذیرش اسلام نیست و اسلام برای هر یک از زن و مرد پوشش مخصوصی قرار داده است .
نویسنده که به آیات ۳۰ و ۳۱ سوره مبارکه نور برای حد پوشش استدلال می کند ، چرا به آیه ۵۹ سوره مبارکه احزاب که واژه « جلابیب » در آن به کار رفته است استناد ننموده است ؟ آیه می فرماید : ای پیامبر ! به زنان و دختران خود و زنان مومنه بگو که خویشتن را به چادر فرو پوشند که این کار برای اینکه آنها (به حریت و عفت ) شناخته شوند تا از تعرض و جسارت هوسرانان آزار نکشند ، بسیار بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است .
« انوار التنزیل »، « المیزان » و « مجمع البیان » به « ملاحف » تفسیر شده است و ملاحف جمع «ملحفه » پوشش فراگیری است که سراسر بدن را می پوشاند و کارایی چادر را دارد . در کتابهای لغت قرآنی همچون « السان التنزیل » که در قرن چهار و پنج ه ق نگاشته شده است واژه « جلابیب » به چادر معنا و تفسیر شده است .
نویسنده به روایتی از ابن عباس تمسک می جوید که مضمون همین روایت در مورد حد پوشش زنان در کتاب « تفسیر کافی » سید ضیاء فضل الله راوندی است . در صورت پاسخ مثبت چرا نویسنده آدرس دقیق روایت ابن عباس را بیان نکرده است تا با رجوع به مأخذ و دقت و مطالعه پیرامون « راویان حدیث » از جهت علم رجال و حدیث . درصد قوت و ضعف آن مشخص شده و سپس به استدلال له یا علیه پرداخته شود ؟ در هر صورت با رجوع به منابع تشیع و تسنن روایات « حجاب » . از جمله اقوال ابن عباس را می توان پیدا کرد و به حقانیت و وجوب آنها پی برد .
نویسنده کشورهای عربی را مثلا می زند که به علت قرار گرفتن در نواحی گرمسیری از رنگ سفید استفاده می کنند و آنگاه آب و هوای ایران و فرهنگ و سنت بومی این سرزمین را مورد توجه قرار داده و اینگونه بیان می دارد که : « زندگی ماشینی کنونی با گسترش شهرها ، لباس ها همسوی با نیازهای بشری تغییر کرده اما در ایران ، زنان همچنان بر سر دو راهی مانده اند که چه پوششی داشته باشند تا وصله های مختلفی چون بی ایمانی و غرب زدگی را به آنها نچسبانند . »
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
حرکات مکانی جمعیت با پیشرفتهای تکنولوژی و توسعه اقتصادی جوامع نسبت به گذشته افزایش یافته است. وسایل مکانیزه حمل ونقل در جابه جایی انسانها نقش چشمگیر داشته و به خصوص اینکه سرعت و اسایش در وسایط نقلیه به جابه جایی انسان شتاب بیشتری داده و تحرک افزاینده ای برای انسان فراهم اورده است.مهاجرت و یا به عبارت دیگر حرکت در فضای زیستی تنها مختص انسان نیست و حتی برخی از حیوانات نیز اقدام به مهاجرت می نمایند.(اصول و مبانی جغرافیای جمعیت-پروفسور کلارک-۱۳۷۳)
متاسفانه اتفاق نظر کلی در مفهوم مهاجرت بین صاحب نظران وجود ندارد ولی به طور کلی شاید بتوان مهاجرت را از دیدگاه جغرافیای جمعیت تعریف نمود که(مهاجرت عبارت است از جابه جایی بین دو واحد جغرافیایی و یا به عبارت دیگر ترک یک سرزمین و اسکان در سرزمین دیگر)بدیهی است مهاجرت برای انسانهایی مطرح می شود که استقررار یافته اند و برای مدتی نسبتا طولانی در مکانی ساکن بوده و احتمالا در این مدت تصمیم قطعی برای مهاجرت نداشته اند،در یک مقطع زمانی انگیزه ای اعم از اقتصادی و اجتماعی و یا سیاسی انها را به ترک سرزمین اصلی و اقامت در سرزمین دیگر والی دارد که معمولا قصد بازگشت در ان مطرح نیست بنابراین کوچ نشینها،دوره گردان،کولی ها،توریست ها،افرادی که برای کار،درس،معالجه وغیره به سرزمینهای دیگر مسافرت می نمایند،مهاجر نبوده و نمی توان انها را در زمره مهاجران به حساب اورد.در این صورت اصطلاح مهاجرت فصلی،موقت و غیره از دیدگاه جغرافیای جمعیت مورد قبول نیست.اصطلاح دیگری که بتواند حرکتهای بی شمار فضایی جمعیتها را در بر گیرد نیز وجود ندارد و اغلب اصطلاح مهاجرت برای جابه جایی انسانها و یا حیوانات در هر شکلی که باشد به کار برده می شود.(اصول و مبانی جغرافیای جمعیت-پروفسور کلارک-۱۳۷۳)
گر چه نمی توان مهاجرت را همواره اقدامی انتخابی تلقی کرد و این وضع درباره مهاجرتهای اضطراری بر اثر عواملی رخ می دهد که خارج ار خواست و اراده فرد بوده و بر وی تحمیل می شود،در اغلب موارد می توان مهاجرت را نوعی انتخاب از طرف مهاجر اصلی دانست.در اینجا تفکیک بین مهاجر اصلی و افرادی که همراه وی از محل اقامت خود به محل جدید عزیمت می کنند،ضروری است و چه بسا در مواردی بین خواست و انتخاب این دو گروه همسانی کامل وجود نداشته باشد.افرادی که خود تصمیم گیر اصلی مهاجرت نباشند و به دنبال مهاجر اصلی یا بر اثر مهاجرت وی اقدام به مهاجرت می کنند(مهاجران تبعی)نامیده می شوند.تعداد مهاجران تبعی معمولا بیش تر از مهاجران اصلی است.(مهاجرت-دکتر زنجانی-۱۳۸۰)
پی یر لروی در کتاب استعمار،مهاجرت را یک اقدام اجتماعی-اقتصادی مطابق با فطرت و نیازهای طبیعی انسان می داند و متفکر دیگری ان را پذیرش موقت یا دائم یک کشور،یک اقلیم،یا یک ناحیه به شمار می اورد که مختص انسان هم نیست.
رولان پرسا در تحلیل حرکات مهاجرتی به سه نکته توجه می کند:۱-دائمی یا طولانی بودن مدت اقامت در محل جدید،۲-وجود فاصله مکانی بین دو محل،۳-وجود فاصله زمانی و زمان انجام مهاجرت.او با توجه به دائمی یا طولانی بودن مدت اقامت در محل جدید تمایزی بین مهاجرت و تحرک مکانی قائل می شود و ان را از حرکاتی چون کوچ،مسافرت و حرکت اونگی جدا می کند. فاصله مکانی در مهاجرت با عبور از مرز تقسیمات سیاسی مشخص می شود که عبور از ان به مهاجرتهای بین المللی و مهاجرتهای خارجی تقسیم می شود که مهاجرت بین المللی بین دو کشور مستقل انجام می شود ومهاجرت خارجی بین دو سرزمین انجام می شود که حداقل یکی از انها کشور مستقل نیست.درمهاجرت داخلی هم فرد محل اقامت خود را داخل یک کشور تغییر می دهد.در حال حاضر در هیچ یک از انواع مهاجرتها اعم از مهاجرتهای داخلی ان و انواع ان و مهاجرتهای خارجی ،فاصله مکانی طی شده بین مبدا مهاجرتها و مقصد مهاجرت تعیین کننده نبوده و انچه مهم است عبور از مرزهای جدا کننده مراکز جمعیتی و مدیریتی است.حتی عزیمت از روستایی به روستای دیگر که در نزدیکی هم قرار دارند نیز مهاجرت محسوب می شود حتی اگر یک رودخانه مرز انها باشد.اما جابه جایی عشایر مهاجرت محسوب نمی شود.
زمان انجام مهاجرت معمولا بر حسب سال مطالعه می شود.مهاجرانی که محل تولد و محل اقامت معمولی انها یکسان نیست مهاجر طول عمر محسوب می شود.انها حداقل یک بار در عمر خود مهاجرت کرده اند.مهاجران بر حسب طول مدت مهاجرت طبقه بندی می شوند.
افرادی که از یک زمان تا زمان دیگری مهاجرت کرده باشند،مهاجران ان دوره گفته می شوند.بعضی دانشمندان به کسی مهاجر گویند که حداقل یک سال در محل جدید استقرار یافته باشد اما بعضی حتی یک روز را به عنوان مهاجرت می پذیرند.برخی از محققان ملاکهای تربیتی خاصی را وسیله تشخیص مهاجر و غیر مهاجر قرار داده اند مثلا بلان در تعریف مهاجران افرادی را که بیش از نیمی از دوران اصلی اموزش و شکل گیری زیر بناهای فکری و فرهنگی خود را در جای دیگر گذرانده اند مهاجر محسوب داشته.(مهاجرت-دکتر زنجانی-۱۳۸۰)
انواع مهاجرت و طبقه بندی آن:
مهاجرت در بحث کلی به سه دسته اصلی تقسیم می شوند:۱-مهاجرت بین المللی،۲-مهاجرت خارجی،۳-مهاجرت داخلی.در بحث مهاجرت داخلی سه موضوع بررسی می شود:۱-مهاجرت داخل شهرستانی،۲-مهاجرت بین شهرستانی،۳-زمان انجام مهاجرت.مهاجرت داخل شهرستان به چهار دسته کلی تقسیم می شود:۱-مهاجرت روستا به روستا،۲-مهاجرت روستا به شهر،۳-مهاجرت شهر به شهر،۴-مهاجرت شهر به روستا.مهاجرت بین شهرستانی هم بر حسب اینکه داخل استان انجام می شود یا بین چند استان انجام شود به دو دسته داخل استانی و بین استانی تقسیم می شود که این دو دسته هر کدام به چهار شکل روستا به روستا،روستا به شهر،شهر به روستا وشهر به شهر انجام می شوند که در ادامه به توضیح بیشتر این مهاجرتها می پردازیم.
اگر چه مهاجرت هااز تنوع بسیار چشمگیری برخوردار می باشند ولی می توان انها را در چهارچوب تعریف مهاجرت در رابطه با هدف،مدت،فاصله،مسیر،حجم،سرعت طبقه بندی نمود.در این صورت مهاجرتهای دائمی،اجباری،اخراجی،ازاد،برنامه ریزی شده به موازات مهاجرتهای داخلی،خارجی،بین ناحیه ای،بین المللی،قاره ای و بین قاره ای مطرح می شود.
در سالهای اخیر گرایش فزاینده ای به طبقه بندی مهاجرتها از نظر داخلی(درون مرزی)و یا خارجی(برون مرزی)و یا بین المللی وجد داشته،زیرا شناخت نوع مهاجرتها به اگاهی از حرکات جمعیت در داخل مرزها و یا خارج ان در حل مسائل سیاسی و برنامه ریزی های کلی و ناحیه ای کمک می کند.اگر چه تقسیم مهاجرتها به داخلی و خارجی به طبقه بندی مهاجرتها اعتبار بخشیده،ولی این مهاجرتها کاملا از نظر علل ویژگی ها و پیامدها با یکدیگر متفاوت هستند و این تتقسیم بندی جغرافیدانان جمعیت را قانع نمی سازد،جغرافیدانان جمعیت اگر چه به بررسی افزایش و کاهش ماجرتها و اثرات اجتماعی و اقتصادی ان توجه دارند ولی انان به اثرات محیط بر مهاجرتها و پیامدهای ان در نواحی عزیمت و مقصد ارزش زیادی قائل هستند.(اصول و مبانی جغرافیای جمعیت-پروفسور کلارک)
به طور کلی ملاک های دسته بندی مهاجرت عبارتند از:زمان،خواست و اراده،شکل مهاجرت.
زمان:
با ملاک قرار دادن زمان به عنوان مشخص کننده مهاجرت،مهاجرت به دودسته تقسیم می شود:
الف)مهاجرتهای قطعی(دائمی):مهاجرتن در ان قصد یا امکان بازگشت به محل قبلی خود را ندارند.یا خود مهاجر تصمیم گیرنده است یا به علت عوامل طبیعی یا سیاسی امکان بازگشت به محل قبلی را ندارند.بعضی جغرافیدانان جمعیت اعتقاد دارند اگر مدت اقامت در مقصد بیش از یک سال باشد،مهاجرت دائمی است.
ب)مهاجرت به قصد بازگشت(موقتی):نمونه این مهاجرت،مهاجرت فصلی است گه در ان افراد در فصل معینی از سال که معمولا بعد از برداشت محصول کشاورزی است به مناطقی که در ان امکان کار و فعالیت دارد مهاجرت می کنند و دوباره در فصل کار به محل قبلی خود باز می گردند.بعضی محققان دت اقامت کمتر از یک سال را مهاجرت موقتی به حساب می اورند.این نوع مهاجرت معمولا به صورت انفرادی است.(مهاجرت-دکتر زنجانی-۱۳۸۰)
ولی بهید قبول کرد که مهاجرت در رابطه با زمان قرار نمی گیرد بلکه انگیزه و قصد مهمترین عامل د مهاجرتت محسوب می شود،هم چنانکه قبلا اشاره شد مهاجرت عبارت است از ترک سرزمین اصلی و اقامت در سرزمین دیگر بدن قصد بازگشت.بنابراین تفاوت فاحشی بین مهاجرت و توریست ظاهر می شود زیرا توریست به افرادی اطلاق می شود که به قصد بازگشت ولو طولانی بدون داشتن شغلی در یک کشور و یا یک ناحیه به غیر از سرزمین اصلی خود به سر می برد.(اصول و مبانی جغرافیای جمعیت-پروفسور کلارک-۱۳۷۳)
مهاجران طولانی مدت:علاوه بر مهاجران فصلی و کوتاه مدت، گروهی از مهاجران به مهاجرتهای دراز مدت تری می پردازند.وجه بارز تر این نوع مهاجرتها عزیمت نیروی کار از مقطه ای به نقطه دیگر یا مهاجرت به قصد تحصیل و نظایر ان است که مدت زمان زیادی را می طلبد.نمونه ای از این نوع را می توان در اغلب کشورهای صنعتی بر شمرد که وجود ایتالیاییها در سوییس،پرتغالیها در فرانسه از این جمله اند.تا زمانی که مهاجر بخواهد یا شرایط محل کار اجازه دهد مهاجرت ادامه یافته و طولانی تر می شود.این مهاجرتها سرانجام یا با بازگشت مهاجران خاتمه می یابد و یا به دلیل علقه هایی که در طول زمان ایجاد می شود به مهاجرت های قطعی و بدون بازگشت تبدیل می شود.
در بررسی های مهاجرتی به اصطلاحاتی نظیر مهاجرت ویژه و ناویژه و یا درجه میزان مهاجرت بر می خوریم که این اصطلاحات به بررسی مهاجرتی شکل کمی می دهد.مهاجرت ویژه عبارت است از تفاضل وارد شدگان و خارج شدگان به یک واحد جغرافیایی می باشد،در صورتیکه مهاجرت ناویژه مجموع واردشدگان و خارج شدگان را شامل می گردد به عبارت دیگر مهاجرت ویژه نقشی در کمیت جمعیت ساکن دارد و مهاجرت ناویژه حرکات جمعیت را دریک ناحیه و یا یک کشور مشخص می نماید.درجه و میزان مهاجرت عبارت است از نسبت تعداد مهاجرین به تعداد جمعیتی که می توانند در معرض مهاجرت احتمالی قرار بگیرند به عبارت دیگر نسبت تعداد مهاجرت ناویژه به کل جمعیت ضربدر ۱۰۰۰ را درجه و میزان مهاجرت می نامند.که ممکن است این درجه و میزان را برای مهاجران داخلی و خارجی،زن،مرد،یا هر گروه سنی محاسبه نمود.
خواست و اراده(ماهیت مهاجرت)
از این نظر مهاجرتها به دو دسته تقسیم می شوند:
الف)مهاجرتهای ارادی و خود خواسته
ب)مهاجرتهای اجباری
در حالت اول مهاجرت به دنبال اراده مهاجر انجام می شود.
مساله خواست در مهاجرتها بیشتر ناظر بر مهاجرتهای انفرادی است.در این باره به نظر سرپرست خانواده توجه می شود.معمولا در مهاجرتهای گروهی،مهاجران به دو دسته مهاجران اصلی و تبعی تقسیم می شوند.((مهاجران تبعی))تابعی از مهاجران اصلی هستند.
مهاجرتهای اجباری به مهاجرتهایی گفته می شود که در ان اراده مهاجر تاثیری در انجام یا عدم انجام مهاجرتها ندارد،نظیر انتقال بردگان از سرزمینی به سرزمین دیگر.
شکل مهاجرتها:
از نظر شکل مهاجرتها به دو دسته تقسیم می شوند:
الف)مهاجرتهای فردی:به جابه جایی های افراد چه به صورت انفرادیو چه به صورت خانواری یا تعدادی از اعضای خانوارها با هم گفته می شود.
ب)مهاجرتهای توده ای:انبوهی از انسانها را شامل می شود و اغلب جنبه استعماری دارد.مهاجرتهای توده ای در مواردی جنبه سیاسی می یابند.این مهاجرت در عین حال می تواند پیروان مذهب خاصی را در بر گیرد که نمونه بارز ان مهاجرت مسلمانان هند به پاکستان است.(مهاجرت-حبیب الله زنجانی)
انواع مهاجرت:
مهاجرتهای اختلافی:
با توجه به اینکه در عملکرد مهاجرتها اعم از مهاجر و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی ان تفاوتهایی وجود دارد.بنابراین می توان این عملکردها را تحت عنوان مهاجرتهای اختلافی مورد بررسی قرار داد.جریانات مهاجرتی به مقدار زیادی در رابطه با انتخاب و نسبت به ویژگی و درجه تخصص افراد،ساختمن سنی و غیره تفاوت دارد.یکی از ویژگی های مهم مهاجرتی سن است.
درمهاجرتهای داخلی و خارجی برتری معمولا با جوانان است و مهاجرت انان به منظور دستیابی به شغل صورت می گیرد.جوانان خود را ساده تر از بقیه با شرایط محیط جدید مطابقت می دهند.
در کشورهای پیشرفته در میان مهاجرین داخلی در مسافتهای کوتاه تداد زمان قابل توجه می باشد.در حالیکه مهاجران داخلی در فواصل بلند را غالبا مردان تشکیل می دهند.از سوی دیگر در کشورهای در حال توسعه چه در مهاجرتهای داخلی چه بین المللی اکثریت مهاجران را مردان تشکیل می دهند.
در کشورهای توسعه یافته وضعیت تاهل مهاجران نیز تغییر یافته است.زمانی مهاران مردان بودند ولی امروزه درکشورهای در حال توسعه این حالت وجود دارد اکنون در کشورهای پیشرفته اعظم مهاجرتها به صورت خوانوادگی است.برای دستیابی به مسکن،مدرسه و شرایط شغلی بهتر انجام می شود.
هم چنین طبقات متخصص نسبت به طبقات کارگر گرایش بیشتری به مهاجرت دارند.افراد بیکار نیز بیش از شاغلین تمایل به مهاجرت نشان می دهند.انتخاب مهاجرت از عوامل نژادی،ملیت،میزان تحصیلات تاثیر می پذیرند و معمولا روند مهاجرت به شرایط مقصد بیش از شرایط مبدا بستگی دارد.(اصول و مبانی جغرافیای جمعیت-پروفسور کلارک)
مهاجرتهای فصلی:
در پایین ترین سطح مراحل اقتصادی گروههای کوچنده و جمع اوری کننده غذا قرار دارند که به وسیله شکار و ماهیگیری یا جمع اوری خوراک زندگی می کنند و غالبا در مهاجرتهای فصلی به سر می برند.گروههایی از انها عبارتند از:تیرادل فوگینها-اندامنها-اسکیموها-شکارچیان گوزن سیبریه-پیگمه ها-سمانگ ها-سکائیها د مالزی و واها.
کوچ نشینی شبانی عبارت است از حرکتهای گروههای انسانی که به همراه گله ها یا رمه های خود به منظور یافتن چراگاه صورت می گیرد.معمولا بر روی یک عرض وسیع جغرافیایی به سر می برند.ویژگی های جوامع چادرنشینی،ابعاد گروه های ان،فواصل،زمان و مسیر مهاجرتها و نوع دامها عمدتا نسبتت به شرایط جغرافیایی و محیطی متفاوت است.اختلاف عمده میان کوچ نشین و رمه گردان ونیمه کوچ نشین اصولا در رابطه با زمانی نیست که عمل کوچ انجام می شود،بلکه در رابطه با نوع عملکرد و شکل بهره وری انان از زمین و دام است.
کوچ نشینان در معاملات بازرگانی و اشتغالات فصلی جهت جمع اوری محصول وارد می شوند.جمع اوری محصول موجب تحریک مهاجرتها در بسیاری از قسمتهای جهان به ویژه نقاطی که کشت تجاری در ان جا رواج دترد می گردد.(اصول و مبانی جغرافیای جمعیت-پروفسور کلارک)
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
مسئله عدالت با وجود اینکه یک مسئله اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است، ولی از نظر مکتب شیعه آنقدر مهم است که در کنار پنج اصل اعتقادی یعنی توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت قرار گرفته است. به همین دلیل عدالت باید یک مسئله فراگیری باشد و نمیتوان عدالت را فقط اختصاص به یک بعد از زندگی اجتماعی مردم تلقی کرد. اینکه در کنار اصول اعتقادی مسلمانها قرار گرفته، مانند همه اصول اعتقادی باید فراگیر باشد.
عدالت آنقدر مهم و فراگیر است که در اعتقاد شیعه، عدالت از خداوند شروع میشود، در نظر شیعه رأس حکومت باید عادل باشد، امام باید عادل باشد، مرجعتقلید و قاضی باید عادل باشند. هیچ کسی نیست که در حکومت قرار بگیرد و از عدالت برخوردار نباشد، اگر عادل نباشد مشروعیتش را از دست میدهد. پس در حقیقت ارکان جامعه به عدالت بستگی دارد. عدالت فراگیر شامل در دو بعد بسیار مهم است. اول عدالت سیاسی و دوم عدالت اقتصادی. در ادبیات ما وقتی صحبت از عدالت اجتماعی میشود، عموماً سراغ مقابله با فقر یا سراغ عدالت اقتصادی میروند، در حالی که عدالت سیاسی مقدم بر عدالت اقتصادی است. اگر عدالت سیاسی نباشد، عدالت اقتصادی بوجود نمیآید و اگر ایجاد شود خود به خود از بین خواهد رفت. اولین انحرافی که در صدر اسلام شروع شده است، انحراف از عدالت اقتصادی نبوده، بلکه انحراف عدالت سیاسی بوده است. خلیفه دوم فردی بسیار زاهد بود. زهد او به حدی بوده که در کتب تشیع هم ذکر شده است. او مشکل عدالت اقتصادی نداشت، مشکل او عدالت سیاسی بوده است. پس اولین انحراف که شروع میشود، عدالت سیاسی است و دومین انحراف که در دوران عثمان اتفاق افتاد، عدالت اقتصادی میباشد. یعنی عدالت اقتصادی با یک فاصله زمانی از عدالت سیاسی به انحراف کشیده میشود.
فهم عدالت سیاسی ساده و شفاف است. عدالت سیاسی یعنی اینکه هر کسی در جای خودش باشد. آنهایی که کوچکند بزرگ نشوند و آنهایی که بزرگند کوچک نشوند. اینکه امیرالمومنین فرمود من همه را غربال میکنم! آنهایی که پایین رفتهاند، بالا بیایند و آنهایی که بالا هستند پایین بروند؛ یعنی من از عدالت سیاسی شروع میکنم و ایشان از عدالت سیاسی شروع کردند و بعد به زدودن فقر اقتصادی پرداختند. حضرت امیرالمومنین در سال چهارم حکومت خویش، خطاب به جمع فرمودند؛ آیا فقیری در حکومت من میبینید؟ همه اعلام میکنند که ما فقیری سراغ نداریم.
اگر کسی توانایی و شایستگی کسب جایگاه مدیریتی را نداشته باشد و بخواهد عدالت اقتصادی را برقرار کند، شدنی نیست. دلیلش این است کـه در اینجا عدالت سیاسی مراعات نشده است. البته اگـر عـدالت سیاسی باشد ولی تلاشی برای استقرار عدالت اقتصادی نشود، این هم به معنای تحقق عدالت نیست.
یکی از ویژگیهای عدالت فراگیر این است که عدالت سیاسی و اقتصادی توأمان در یک جامعه مستقر باشد. هم عدالت سیاسی و هم عدالت اقتصادی باید با هم توأم باشند.
تقدم عدالت سیاسی به معنی کم اهمیت بودن عدالت اقتصادی نیست، عدالت اقتصادی در ادبیات ما بد تفسیر شده است. در کشور ما عدالت اقتصادی را عمدتاً در توزیع میدانند. یعنی مقابله کردن با فقر. اگر عدالت اقتصادی صرفاً مقابله با فقر باشد یک گداخانه بزرگی درست میشود که این خلاف اسلام است و با روح اسلام سازگاری ندارد.
حضرت امام میفرماید؛ شاید یکی از دلایل توجه به قرضالحسنه این است که اسلام با گداپروری مخالف است. اگر قرضی میگیرید باید آن را برگردانید. یعنی باید کار کرد، تولید کرد تا بتوان قرض را پرداخت. پس عدالت اقتصادی تنها یک جنبه توزیعی ندارد، بلکه در تولید هم است یعنی دادن فرصتهای برابر به همه. امروز کسانی در شهرهای کوچک و روستاها هستند و علیرغم استعداد فوق العادهای که دارند و میتوانند تولید کنند؛ فرصتی برای ظهور و بروز در تولید و سرمایهگذاری پیدا نمیکنند و لذا یک محرومیت تاریخی را در روستاها شاهد هستیم. این وضع حتی در شهرها هم قابل مشاهده است. میزان برخورداری یک شهروند تهرانی از خدمات شهری ۲۰۰ هزار تومان، یک اصفهانی ۵۰ هزار تومان و کسی که در اراک زندگی میکند ۲۰ هزار تومان است. حالا شما میتوانید شهرها و روستاهای خودتان را محاسبه کنید و این مقایسه را به دست بیاورید. میزان برخورداری شهرها از خدمات باعث مهاجرت از روستا به شهرها میشود. یعنی آنجاهایی که رفاه بیشتر است، ولو شغل هم نباشد. افراد در تهران احساس رفاه بیشتری میکنند. پس عدالت اقتصادی، هم در عدالت تولیدی است و هم در عدالت توزیعی. عدالت تولیدی یعنی دادن فرصتهای برابر به کسانی که استعداد تولید دارند. چه آن کسی که در شهر است و چه آن کسی که در روستا زندگی میکند. و عدالت توزیعی یعنی باید از صاحبان درآمدها و ثروتمندان بگیرند و به کسانی که قدرت کار، درآمد و تولید ندارند بدهند و فقر را از آنها دور کنند.
بنابراین ما با یک عدالت فراگیر در اسلام روبرو هستیم. اولاً عدالت سیاسی مقدم بر عدالت اقتصادی است. ثانیاً عدالت اقتصادی تنها مقابله با فقر نیست.
اگر عدالت سیاسی نباشد شایستگان از حکومت حذف و آدمهای ضعیف و ناکارآمد اداره کشور را بدست میگیرند. وقتی که افراد ناکارآمد اداره یک کشور را بدست گرفتند، قادر نخواهند بود که عدالت را اجرا کنند.
عدالت در اسلام هم مقابله با فقر است و هم مترادف با کارآمدی است. اما در غرب وقتی میگویند عدالت اجتماعی، بیشتر تأمین اجتماعی و فقرزدایی مورد توجه است و بیشتر این جنبه از عدالت را دنبال میکنند. اما در اسلام کارآمدی جزئی از عدالت است. مخصوصاً عدالت سیاسی یعنی حکومت شایستگان. اگر حکومت شایستگان نباشد و افراد ناکارآمد بخواهند عدالت اقتصادی را تحقق ببخشند، این باعث میشود که همان عدالت اقتصادی هم تحقق پیدا نکند. ثانیاً اگر ما از عدالت اقتصادی عدالت تولیدی را حذف کردیم، پس چه کسی ثروت را تولید بکند؟ باید ثروتی تولید بشود تا فقر از بین برود.
لذا ما در بین عدالتخواهان با سه گروه مواجه هستیم. یک گروه صرفاً به عدالت توزیعی اعتقاد دارند، گروه دیگر به عدالت تولیدی معتقدند و میگویند شما فرصتهای برابر در اختیار همه قرار بدهید، فقر خودش از بین میرود، لازم نیست گروهی راه بیفتند و با فقر مقابله کنند. به نظر من گروه سومی هستند که عدالت فراگیر را معتقدند. هم به عدالت سیاسی اعتقاد دارند و هم به عدالت اقتصادی و عدالت اقتصادی را هم عدالت در تولید و هم عدالت در توزیع میدانند. ما به چنین تفکری نیاز داریم. اگر چنین رویکردی به عدالت پیدا نشود، توسعه در ایران اتفاق نمیافتد. ضروری است که ما هم رویکرد به توسعه و هم رویکرد به عدالت را بازنگری کنیم. عدالت توزیعی ما را به سمت یک جریان سوسیالیستی میکشاند. اعتقاد صرف به عدالت توزیعی و بیاعتقاد به عدالت تولیدی یک گرایش شبه سوسیالیستی است. آنهایی که صرفاً به عدالت تولیدی تأکید میکنند، یک گرایش سرمایهدارانه را دنبال میکنند. تنها کسانی میتوانند بگویند دیدگاه ما اسلامی است که عملاً و قولاً به یک عدالت فراگیر معتقد باشند. عدالت فراگیر نه سوسیالیستی است و نه کاپیتالیستی، بلکه عدالت فراگیر همان عدالت اسلامی است. اگر چنین عدالتی آرمان مردم، جوانان و دانشجویان ما بشود، میتواند یک ملت را به سعادت برساند. چون لازمه این کار مقابله با تبعیض، ظلم و ناکارآمدی است. مقابله با اشغال پستهایی است که توسط افراد ناشایست اشغال شده است، مقابله با فقر و بیکاری است. اینها ابعاد یک مبارزه عدالتخواهانه را شکل خواهد داد. امیدواریم همانطوری که انقلاب اسلامی از ابتدا یکی از شعارهای مهمش عدالت بوده، بتوانیم در ایران اسلامی عدالت اسلامی را به عنوان یک الگوی عملی تحقق ببخشیم و جلوهای از حکومت علوی را در کشورمان پیاده کنیم
در حالی که بسیاری از انسانها ناتوان از تامین مخارج خود و خانواده شان توسط کار خود هستند، یعنی آنچه گاهی در اثر حوادث اجتناب ناپذیر است، آنها را نباید به امید صدقات افراد عادی رها کرد، بلکه زندگی آنها باید توسط قوانین دولت مردمی تامین گردد… اما آن کسانی از میانشان که دارای بدنهای قوی هستند… باید به کار واداشته شوند، و از این بهانه که کاری پیدا نمیکنند معاف گردند، باید چنان قوانینی وجود داشته باشد و این مشاغل را مورد تشویق قرار دهد… دریانوردی، زراعت، ماهیگیری و تمامی شیوههای تجارت که نیازمند نیروی کار هستند ». مدیران سیاسی جهت ایجاد شرایطی از « عدالت اجتماعی » به توسط « مهندسی اجتماعی » بود. این شرایط به توسط « ارضاء خواستههای افراد تا آنجا که آنها بر خواستههای دیگران غلبه نکنند » مشخص میشد. پاوند از ناسازگاری « عدالت اجتماعی » با عدالت به معنای واقعی کلمه به خوبی آگاه بود. او اشاره میکند که عدالت اجتماعی « مغایر با روح حقوق عرفی (common law) است ». لازمهی آن بازگشت به آن رژیمی است که در جایگاهی قرار داشته باشد که در آن « حقوق به فردی که سن کافی دارد و از ظرفیت طبیعی برخوردار به خاطر پیشهای که در جامعه دارد یا شغلی که در گیرآن است تعلق دارد و وظایف به او پیوسته است… هنگامی معیار برابری در آزادی عمل است، تمامی طبقات… از اندیشهی عدالت بی زاراند. هنگامی که معیار برابری در ارضاء خواستهها است، چنین طبقه بندی و بازگشت نسبی به ایدهی رژیمی در جایگاه قانونی ویژه چاره ناپذیر است ». پاوند شاید فوران فعلی در « حقوق ویژه » را برای همه گونه از اقشار، طبقهها و دستهها پیش بینی نمیکرد، اما آنقدرها هم از چنین چیزی متعحب نمیشد. همانگونه که او نیز به خوبی میدانست، عدالت اجتماعی و « حقوقی » که متضمن آن است فرق چندانی با طبقه بندی، گروه بندی و دسته بندی کردن ندارند. هرچند که دیدگاه پاوند را باید صرفاً بازگشتی نسبی به ذهنی گرایی هابز دانست. برای او حقوق عرفی در میان قلمروی عدالت باقی مانده بود. با این وجود، این قلمرو به آنچه پس از تلاش برای یک « اقتصاد برای ارضاء خواستههای همه که قابل قبول به لحاظ اجتماعی باشد » باقی میماند کاهش یافته بود. آنجا که آنها به لحاظ قانونی به جا آورده میشوند، خواستهها، آرزوها و منافع جای حقوق طبیعی را اشغال میکنند ـ که معنای آن این است که آنها ابتدا باید به « حقوقی » تبدیل شوند که جایگاه بالاتری نسبت به حقوق طبیعی داشته باشد. رئالیستهای حقوقی که جدایی قانون از قانون گذاری سیاسی را توسط پاوند نمیپذیرفتند، نوکیشهای بسیار تندروتری بودند. در دیدگاه آنها قضات میبایست مهندسین اجتماعی باشند که تمامی قدرتی که در اختیار دارند را به کار گیرند تا عدالت اجتماعی به اجرا درآورده شود. قضات نباید از « ایدئولوژی مالکیت » یا « عدالت سنتی » ترسی به خود راه دهند. و آنها نباید از مداخله کردن به عنوان قانون گذاران در امور شرکتها، مشاغل، نهادها، انجمنها و خانوادهها سرباز زنند. حقوق دان آمریکایی بروکس آدامز (Brooks Adams) در مباحثه خود در بارهی واگذاری انحصاری (راه آهن و سایر خدمات رفاهی) اصولی را اعلام کرد که رئالیستهای حقوقی میتوانستند آن را نسبت به به تشکیلات مالیکت خصوصی و به تمامی حقوق مالکیت و تعهد نامههای وابسته به کار برند: « هنگامی که قانون به فردی یا طبقهای از انسانها حق انحصاری را نسبت به انتخاب موارد خاص اعطا میکند که موردی ضروری است، یا حتی مسئلهای که دیگران آرزومند داشتن آن هستند… معنای آن در معرض بندگی قرار دادن کسب کنندگان است ». با این ادعا که حقوق مالکیت و دارایی حقوقی « انحصاری » هستند رئالیستهای اقتصادی نتیجه میگیرند ـ البته در سبک و سیاقیهابزی ـ که حقوق به طور کلی انحصاری است، یعنی آن چیزی است که توسط قدرت سیاسی به انسانها اعطا میشود. از نظر آنها چیزی به عنوان « دارایی طبیعی » وجود ندارد. دارایی و مالیکت همیشه آفریدهای از قانون گذاری است. رئالیستها همچنین استدلال آدامز را در این مورد که بندگی وضعیتی است از نیاز یا آرزوی ارضاء نشده یا خواستهای عقیم مانده میپذیرند. آنها از این استدلال برای معین کردن مالکیت خصوصی به عنوان یگانه ـ و البته بزرگترین ـ تهدید برای « عدالت اجتماعی » استفاده میکنند. چرخش جامعه شناختی در علم و فلسفهی حقوق در اواخر قرن نوزدهم آغاز گردید و در میانهی دو جنگ جهانی به اوج خود رسید. این در واقع بازگشتی به بازتعریف ذهنیگرای هایز از « حقوق طبیعی » بود. شالودههایی که هابز برای انقلاب اندیشه بشری در بارهی حقوق و سیاست پایه ریزی کرده بود، در نهایت به فورانی از عصری از خودکامگی همه جاگیر و دولت بزرگ منتهی گردید. حقیقت آن است که نمیتوان حقوق بشر UD را بدون مورد توجه قرار دادن این انقلاب درک نمود. همانگونه که به کمک آزمایش فکری که پیشتر به آن اشاره شد دیدیم، این اندیشه که مردم باید در سعی و کوشش جهت ایمن ساختن حق خود در ارضاء خواستههایشان شخصاً ابتکار عمل را در دست گیرند فقط میتوانست به نتایجی از نوعهابزی و از پیش معلوم منتهی شود: یا جنگ همه بر علیه همه و یا تمرکز قدرت سیاسی. منطق این استدلال آشکارا در ساختار UD قابل مشاهده است. در جلوگیری از حقوق انسان برای (راه اندازی) جنگ همه بر علیه همه، باید آنها را به « جامعه پذیر کردن » و به تاملات صرف در بارهی وظایف دولت برگرداند. حکومت باید حقوق بشر را در هماهنگی با تشکیلات و امکانات مالی کشور به اجرا در آورد. لازمهی چنین امری سبک و سنگین کردن دائمی منافع و خواستهها و همچنین دستگاههایی عریض و طویل از سیاستمداران، بوروکراتها و کارگزاران برای جمع آوری دادهها و تفسیر آنها است و به مرحلهی عمل در آوردن خط و مشیهایی است که از پیش گزینش شدهاند. همهی اینها ناگزیر هستند زیرا آنچه حقوق بشر نسبت به آنها « حقوق به » محسوب میشود نیز به طور اجتناب ناپذیری نادراند. برخلاف حقوق طبیعی یک فرد که جایگاه او را به عنوان تولید کننده یا نگهبان منابع نادر بجا میآورد، حقوق بشر (این فرد فرضی) ادعاهایی است در بارهی هرچه که میتواند در خدمت ارضاء « منزلت » او باشد یا به عبارتی در خدمت آزمندی او. در تحلیل نهایی آنها همگی به حقی برای کار و خدمات مولد جمعیت انبوهی از دیگرانی گمنام و نا معلوم برگردانده میشوند، کسانی که همگی زیر یک حکومت واحد زندگی میکنند. حقوق بشر هر یک فرد انسانی « حقی » است به مالیات و کنترل دیگران ـ حقی که برای جدا کردن خصوصیت مهلکش از آن باید از او گرفته شده و جهت اجرا به یک مرجع مقتدر مرکزی سپرده شود. عدالت اجتماعی ـ به آن مفهوم که حقوق بشر جدی گرفته شود ـ به معنای آمار و مدیریت سیاسی منابع مالی است و متضمن آن است که یک « حق » چیزی بیش از اهمیتی پرازلفاظی نمیتواند باشد مگر آن که به امتیازی قانونی توسط سیاستی موثر تبدیل شود. همانگونه که تی. اچ. مارشال در « حق شهروندی و طبقهی اجتماعی » مینویسد: « مزایایی در شکل خدمات، دارای این خصوصیات هستند که حقوق شهروندان نمیتواند به طور دقیق تعریف و معین شود. عنصر کیفی بیش از حد بزرگ است. در نتیجه حقوق انفرادی باید تابع برنامه ریزی کشوری و ملی باشد ». این سیاستها هستند که حقوق را جعل میکنند. سخنان تی. اچ. مارشال به معنای انتقاد از مفهوم عدالت اجتماعی و حقوق بشر نیست، بلکه منظور وی روشن کردن این واقعیت است که با چه قاطعیت و صداقتی حامیان آنها قلاب سیاسی را همراه با طعمهی ذهنی گرای فلسفهی هابز از « حق » بلعیدهاند. سخن پایانی برخلاف کرومباگ، من حقوق بشر را به عنوان « دوست داشتنی اما کودکانه » نمینگرم. برعکس، من آنها را به عنوان طول و تفصیل پیچیدهای از دیدگاهی هابزی و غیرعادی میدانم که مطابق با آن انسان دیگر « عامل اخلاقی » معین، متناهی و طبیعی نیست، بلکه صرفاً مجموعهای نامعین از خواستهها و آرزوها است که در جستجوی ارضاء (آنها) به توسط تمامی وسیلههای ممکن است. از این رو حق اساسی یا طبیعی انسان دیگر تمامیت طبیعی وجود واقعیاش و کارهایش نیست، بلکه ارضا خواستههای او میباشد. بدبختانه، چنانچه انسانها در تلاش ارضاء خواستههای خود از طریق ابتکار عمل شخصی و با تمامی امکانات موجود باشند، نتیجهی قطعی آن جنگ و نابودی جهان است. به همین خاطر ـ یعنی آنگونه که نظریه به طور تلویحی بیان میکند ـ انتخاب انسانها باید دست کشیدن از کنترل بر زندگانی خود باشد تا به این ترتیب شاید مطابق با اولویتها، سیاستها و « طرحهای کشوری و ملی »ی یک مرجع یگانه، خواستههایشان و آروزهایشان برآورده شود. مطابق با آن نظریه و در چنین راه و رسمی، خواستهها و آرزوهای انسانها به نحو موثرتری به توسط تمامی امکانات موجود برآورده میشود. البته چنین تمناهایی که ارضاء میشوند دیگر همان تمناهای خود آنها نیستند، بلکه صرفاً تمناهایی که به کمک آمار به اهداف سیاسی مناسب تبدیل شدهاند. البته هیچ کدام از اینها بدون هزینه هم نیست. اگر یک ارتش نظامی، همانگونه که روبرت هین لین (Robert Hein-lein) مینویسد، تشکیلاتی دائمی برای نابودی زندگی و دارایی است، پس حکومت مدرن با تعداد بیشماری نهاد خصوصی و گروههایی با حقوق انحصاری، تشکیلاتی دائمی برای جدایی انسانها از زندگانی و دارایی شخصی خود است. خود انسانها، به آن اندازه که دیگر از اعضای نخبگان اهل سیاست گذاری محسوب نمیشوند، باید به عنوان « منابع کشوری و ملی » مورد برخورد قرار گیرند تا حکومت حقوق انسانی آنها را به جا آورد. آنها به معنای دقیق کلمه باید در تلاش برای یکسان سازی ارضاء خواستهها و در هماهنگی با تشکیلات و منابع مالی حکومتی که مدعی اختیارداری آنها است اداره شوند. این دیدگاهی پیچیده و در شیوهی خودش مسحور کننده از انسانها و حقوق آنها است، اما من هیچ نظر موافقی با آن ندارم. من نمیتوانم معتقد باشم که آزمندی، و نه طبیعت عقلانی انسان ویژگی متمایز کننده و صفت بارز « منزلت انسان » است. اعتقاد به آن برابر است با پذیرش این که حقوق فرد درست به اندازهی خواستههای او نامحدود است و از این رو منابع اصلی نزاع و هرج و مرج است. هیچ کجای سنت کلاسیک قانون و حقوق طبیعی نشانی از چنین اعتقادی نمیتوان یافت. حقوق بشر میراث نظریههای نمونه در سنت مثلاً توماس آکویناس یا جان لاک نیست. حقوق بشر UD با هر دیدگاهی که انسانها را ـ و نه فقط آرزوها و خواستههایشان را ـ جدی بگیرد بیگانه است. عدالت اجتماعی گونهای از عدالت نیست، بلکه همانقدر با عدالت بیگانه است که یکسان سازی ارضاء خواستهها از روابط سامان بخش میان انسانی که در هماهنگی با آزادی قرار دارد دور است
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بیان مسأله:
پدیده ی خشونت یکی از مسائل مهم جوامع انسانی است که جلوه های آشکار آن را می توانیم همه روزه در خیابان ها، پارک ها، و محیط های شغلی، تحصیلی و خانوادگی ببینیم. در واقع گستره ی خشونت آن قدر زیاد است که موجب شده محققین انواع خشونت را هم از حیث قلمروهای عینی بروز آن و هم از حیث تجلیات متنوع آن از هم متمایز کنند.
در واقع آمارهای ارائه شده از سوی مراجع رسمی نشان دهنده ی حضور جدی پدیده ی خشونت در ایران حداقل در اشکالی چون قتل، خودکشی، فرار از خانه و نزاع است. یک نگاه گذرا به مقایسه ی آماری خشونت در اشکال قتل و خودکشی نشان می دهد که در سال ۲۰۰۰ میانگین قتل در جهان ۸/۸ (درصد هزار نفر) بوده و در ایران ۶۴/۳ بوده است. همچنین میانگین خودکشی در این سال در جهان ۵/۱۴ درصد و در ایران ۶۳/۶ گزارش شده است.
(Whqlibdoc.whoint/hq/2002/924154)
اگرچه این مقایسه نشان می دهد که فاصله ی میزان خشونت در اشکال فوق در ایران تا میانگین جهانی قابل ملاحظه است معهذا این ارقام هشدار دهنده است.
گذشته از این سایر اشکال خشونت، هم چون خشونت های خانوادگی، کودک آزاری، خشونت در محیط های کار و تحصیل و جرایم مالی نیز در جامعه ی ما به چشم می خورد. امّا آمار و اطلاعات معتبری در این زمینه وجود ندارد این در حالی است که بسیاری از مصادیق خشونت به مراجع رسمی گزارش نمی شوند. (سومزی، ۱۳۷۵)
سازمان بهداشت جهانی خشونت را چنین تعریف می کند: استفاده ی عمدی از نیروی فیزیکی تهدیدآمیز یا واقعی، بر علیه کسی یا علیه یک گروه یا اجتماع که دارای احتمال وقوع جراحت، مرگ، آسیب روان شناختی، عدم توسعه یا محرومیت باشد. (بوکهارت ۲۰۰۲)
این تعریف از یک سو دربرگیرنده ی همه ی انواع خشونت است و از سوی دیگر «کاربرد نیروی فیزیکی» را جزء ذاتی خشونت محسوب می کند.
در تعریف دیگری که دیکشنری سایت www.word refrence.com ارائه داده است خشونت عبارت است از یک عمل پرخاشگرانه علیه شخص یا چیزی که در برابر او مقاومت می کند.
همین منبع خشونت را در سه مقوله قرار می دهد:
الف) عمل: در سطح عملی در برگیرنده ی پرخاشگری، اعمال خصمانه، کاربرد زور، داد و بیداد و آشوب کردن، خشونت عمومی، دیوانگی جاده ای، خشونت خانگی.
ب) کیفیت: درنده خویی و ستمگری، تندخویی، غضبناکی، روحیه ی انتقام جویی.
ج) حالت: حالت سرکشی منجر به صدمه یا جراحت و ویرانی یا تخریب، حالت اختلال و بی نظمی، حالت گردنکشی و اغتشاش گری، حالت تغییر فاحش خشم و دیوانگی.
انواع خشونت:
خشونت از حیث گستره ی شمول، مقاصد عاملین خشونت و نیز ماهیت کارکردی آن به دسته های مختلفی طبقه بندی شده است:
الف) خشونت معطوف به خود: مرتکب و قربانی یک نفر هستند و این نوع خشونت در دو شکل خودآزاری و خودکشی وجود دارد.
ب) خشونت بین شخصی: این نوع خشونت میان افراد در یک رابطه ی رودررو رخ می دهد. خشونت خانوادگی و خشونت اجتماعی از این نوع است. خشونت خانوادگی در برگیرنده ی خشونت علیه همسر یا شریک جنسی، خشونت علیه کودکان و خشونت علیه سالخوردگان است و خشونت اجتماعی شامل خشونت علیه بزرگسالان (خشونت با آشنایان و غریبه ها)، خشونت جوانان، خشونت مرتبط با جرایم مالی و خشونت در محیط های کاری است.
ج) خشونت جمعی: مرتبط با گروه های بزرگتر افراد در زمره ی خشونت جمعی است از قبیل خشونت های سیاسی و اقتصادی. (بوکهارت ۲۰۰۲)
به طور کلی محرک های بیرونی که منجر به خشونت و پرخاشگری می شوند عبارتند از:
الف) برخی محرک ها از طریق اجبار احساسی و تداعی با حوادث ناخوشایند به واکنش های خشونت آمیز منجر می شود.
ب) برخی از افراد به واسطه ی گریز از تهدید و حمله ی دیگران در خشونت علیه آنها پیش روی می کنند.
ج) وجود یک ابزار خشونت در معرض دید، محرکی برای تشدید کنش پرخاشگرانه به شمار می رود. (فرجاد ۱۳۷۲)
مفهوم فقر: از دیدگاه جامعه شناسی تعریف دقیق فقر و تعیین حدود آن خالی از اشکال نیست زیرا همانند بسیاری از پدیده های اجتماعی فقر نیز اعتبار زمانی و مکانی دارد و با خود اجتماع متحول می شود ولی آن چه مسلم است فقر زاییده ی دو عامل تعیین کننده ی کمبود و مالکیت است. بدین معنی که در بسیاری از جوامع همه چیز به قدر وفور وجود ندارد و تقاضا بیش از عرض است. در نتیجه هرچه که برای زندگی ضروری و کمیاب است ارزش اقتصادی پیدا می کند و به محض اینکه ارزشمند می شود در بسیاری از کشورها عده ی قلیلی آن را تصاحب می کنند و عده ی کثیری محروم می شوند به دنبال این امر کسانی که امکان دست یابی به شیء نادر را ندارند نسبت به آن احساس فقر می کنند. (شیخاوندی، ۱۳۵۳)
پدیده ی فقر نیز به طور قراردادی با فقدان منابع مالی کافی تعریف می شود. می توان رقم درآمد را برای تشخیص بین خانواده هایی که فقیرند و آنها که نیستند به کار برد.
در واقع معنی فقر خیلی بیش از کم پولی است. فرهنگ فقر در محله ی فقر، زاده می شود و همراه با بچه ای از فامیلن نامناسب، ناحیه ای نامناسب از مملکت و از اقوام و نژاد خاصی رشد می کند. این خاصیت «دوام به نیروی خود» فقر شایسته توجه است. (هارلینگتون ۱۹۶۲)
چون ارزش های ملّی هر جامعه، موفقیت و کسب هرچه بیشتر را می خواهد لذا ما همیشه کوشش به منظور بهبود وضع خویش و پیشرفت را تحسین می کنیم. دنیای تبلیغات سبب انگیزش خواسته های مادی ما می گردد و محسّنات دلنشین «داشتن» را به رخ ما می کشد. این ثروت بارز فقیر را وا می دارد که به علّت ناداری احساس تحقیر، و به ناداری خود بیشتر آگاه شود و مشاهده ی این اختلاف دایم به زندگی خود فقیر بیش تر اثر کرده و آنها را به شکست خویش و احساس درماندگی واقف تر می سازد. (آیرین ۱۹۶۹)
در آمریکا شخصیت فقیر درهم شکسته است. اعتماد به نفس او ملوث گشته و امید و انگیزه از روح فقیر ریشه کن شده و خشونت در او افزون گشته است. (لویس۱۹۶۹)
بر طبق نظریه ی رابرت مورتون (1940) افراد به علّت اینکه برای رسیدن به اهداف، وسایل لازم را در اختیار ندارند در شرایط آنومیک قرار می گیرند که موجب ایجاد فشار روانی در افراد می شود که جلوه ی بیرونی این فشار روانی خشم است.
در روی آورد یادگیری اجتماعی خشونت به کشاننده های بیرونی مرتبط با آن بیش از کشاننده های درونی توجه دارد و از این رو بندورا (۱۹۸۶) معتقد است در پیش بینی ظهور خشونت و پرخاشگری بایستی شرایط زمینه ساز بیش از مستعد بودن افراد مورد نظر قرار بگیرد.
اقتصاد آنان و سایر اندیشمندان طی بررسی های گوناگون کوشیده اند نشان دهند که ریشه ی برخی از رفتارهای نابهنجار در امکانات اقتصادی نهفته است. در میان عواملی که می توان اقتصادی به شمار آورد مسائل مربوط به کمبودهای غیرمادی مانند فرهنگ، مهارت و کمبودی مادی مانند کاهش قدرت خرید و بی خانمانی است. (شینی وندی ۱۳۵۳)
در پیوند برخی از انواع کج روی ها مانند انواع بیماری های روحی با وضع اقتصادی تردیدی نیست و بررسی های متعدد گواه آن است:
مثلاً فورناساری دی ورس که یکی از پیشتازان جرم شناسی است طی یک بررسی نشان داده است که در ایتالیا خانواده های فقیر ۶۰% جمعیت را تشکیل می دهند ولی جرایم مربوط به آنها ۸۵ تا ۹۰% کل جرایم است.
آلفرد مارشال در کتاب تاریخی خود درباره ی تئوری اقتصاد سرمایه داری (۱۸۹۱) نوشت:
درست است که علی رغم فقر، تحت تأثیر عوامل مذهبی، روابط دوستی و محبت های خانواده ممکن است انسان احساس بزرگترین خوش بختی را بکند ولی با این وجود باید اذعان داشت که در محیط فقر، به ویژه در مناطق پرجمعیت، فقر اقتصادی موجب از بین رفتن و پژمرده شدن استعدادهای انسانی می شود.
مارکس معتقد است که جنایت، فحشا، فساد، رفتار خلاف اخلاق و خشونت در درجه ی نخست ناشی از فقر است که زاییده ی سیستم سرمایه داری است به این صورت که عده ی معدودی با در اختیار گرفتن وسایل تولید، ثروت ها را به طور نامساوی قسمت می کنند و تناقضات اجتماعی را پدید می آورند.
همچنین میزان نسبتاً کم درآمد با میزان نسبتاً زیادی از خشونت میان زنان و شوهران ارتباط داشت. در یک پژوهش سراسری در مورد خشونت های خانوادگی در آمریکا، پژوهشگران دریافتند که خانواده های فقیرتر از درگیری ها و خشونت های بیش تری خبر می دهند. (برکوتیز۱۹۸۶)
تحقیقات نشان داده اند که مناطق دارای بزهکاری زیاد بر اساس بیکاری بالا، زندگی فقیرانه و بدون امکانات مشخص می شود. البته بعید است که بتوان فقر را به عنوان یکی از موضوعات در ارتباط با خشونت ریشه کن کرد امّا از راه سیاست گذاری های مناسب در آموزش و پرورش و سایر سازمان های اجتماعی می توان مانعی بزرگ در راه این سرچشمه ی ناخوشایند زندگی ایجاد کرد. (دویچ ۱۹۶۰)
مسأله ی پژوهش: آیا بین خشونت و فقر (کمبود امکانات مادی برای رسیدن به اهداف) رابطه وجود دارد؟
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
شخصیت:
به دنبال تربیت خانواده این شخصیت کودک است که اینده او را می سازد اگر ترسو، خجالتی، سرخورده و بدون اعتماد به نفس باشد احتمال گرایش او به اعتیاد نیز بیشتر خواهد بود.
در دسترس بودن مواد- فقر – بیکاری- عدم اطلاع رسانی جامع و کامل و باورهای نادرست اجتماعی- ضعف فرهنگ مشاوره می تواند احتمال گرایش نوجوان را به اعتیاد تشدید کند.
نوجوانان و جوانان ممکن است به مصرف مواد مخدر بپردازند چون: از اثرات فوری که بلافاصله پس از مصرف مواد حاصل می گردد، لذت می برند. مصرف مواد در کنار دوستان و بودن در جمع ایشان نوعی تفریح است. هیچ مشغولیت، کار و یا سرگرمی دیگری ندارد و مواد مخدر به سهولت در دسترس او قرار گیرد. کنجکاو است و دوست دارد هر چیز جدیدی را بخصوص اگر احساس خطر و هیجان داشته باشد تجربه کند. زمینه های اختلاف با پدر و مادر یا مسئولین مدرسه و مسلمان در او هست و با رفتارهایی مثل سیگار کشیدن و یا مصرف مواد مخدر، به نوعی لجبازی یا سرکشی در مقابل والدین یا مدرسه را نشان می دهد. مصرف سیگار یا مواد را نشانه رشد یافتگی می داند در حالی که این حکایت از عدم تکامل شخصیتی در او دارد.
هدف مواد یا سیگار به عنوان سنت یا خرده فرهنگ در گروهی خاصی مطرح استو او دوست دارد عضو این گروه باشد پس برای پذیرفته شدن و ماندن در آن جمع این رفتار را تقلید می نماید. در واقع او به دنبال یافتن هویت و شخصیت وارد اینگونه اجتماعات می گرددو این هویت و پرستیژ کاذب را به قیمت اعتیاد می خرد. این کار را برای فراراز مشکلات و بحرانهای موجود انجام می دهدو اینگونه می پندارد که مصرف مواد مخدر و سرخوشی ناشی از آن می تواند راهی برای فرار کردن مشکلات خانوادگی، عاطفی، تحصیلی و … باشد . فشارها و بیماریهای روانی: ارتباط میان برخی بیماری های روانی و اعتیاد مشخص شاده است: به طور مثال فردی که از بیماری افسردگی شدید رنج می برد یا شخصی که رفتار ضد اجتماعی دارد، در معرض خطر اعتیاد است بنابراین با تشخیص به موقع فشارهای روحی بیماریهای روانی و درمان آنها نمی توان احتمال آلودگی به مواد را کاهش داد.
___________________
پدر و مادرها حتماً بخوانند- جمعیت آفتاب- مشهد- ۸۲- ص۱۰ و ۱۱ و ۱۲ و ۱۵٫
اعتیاد و مواد مخدر در نوجوانان
تمامی والدین، حداقل از ۷ تجربه مهلک که می توانند زندگی فرزندشان را به مخاطره اندازد وحشت دارند. این تجربه های هراس آور عبارتند از :
۱- قربانی خشونت شدن 2- صدمات اتفاقی 3- شکست تحصیلی
۴-فعالیت های غیر قانونی 5- پیشامدهای ناگوار جنسی
۶- نا امیدی منجر به خود کشی 7- سر و کار پیدا کردن با مواد مخدر و الکل
آرزوهای ما به تنهایی نمی تواند جلوی خطرات ناشی از مصرف مخدر را بگیرد امروزه چه بپذیریم و چه نپذیریم، مصرف الکل و مواد مخدر بخش از عادت اجتماعی گروهی از جوامع ما را تشکیل می دهد.
این مواد در تارو پود فرهنگ برخی ریشه دوانده و در زندگی روزمره ای بسیاری از افراد نقشی فعال ایفا می کنند.
در جوامع بسیار ثروتمند و یا بسیار فقیر، یعنی در جایی که به دلیل کسالت ناشی از ثروت بسیار و یا افسردگی ناشی از فقر بسیار تنها چیزی که جوانان را ارضاء می کند مصرف مواد مخدر است. شاید تنها راه منطقی افزایش تعداد گزینه های گوناگون برای جوانان است. فرصت های اجتماعی معنوی، تفریحی، هنری، تحصیلی، خدماتی و شغلی می توانند، جایگزینهای سالمی برای سرگرمی های پوش ناشی از مصرف مواد مخدر باشد.
بهترین شیوه برای مراقبت از جوانان این است که والدین آنها را با اسفاده از راه های زیر، آماده برخورد با مشکلات مورد بحث کنیم.
– روبه روشدن با این تهدیداجتماعی و نه این کار آن
– آگاه کردن فرزندانشان در زمینه خطرات ناشی از مصرف مواد و ارائه توصیه های ایمنی لازم در صورت مصرف مواد مخدر – آگاهی شخصی برای تشخیص علائم و انجام واکنش های لازم به هنگامی که مصرف مواد به فرزندانشان آسیب می زند و زندگی خانوادگی را از هم می پاشد.
– بکار گرفتن شیوه های پیشگیری لازم برای آماده سازی فرزند در زمینه برخورداری از زندگی مناسب و مستقل و عاری از وابستگی به مواد مخدر و الکل.
– ارائه شیوه های پذیرش و برخورد بامشکلات احساسی و عاطفی و جلوگیری از تأثیر سوء آنها در زندگی جوانان.
رفتار فرزند، بازتاب مستقیم رفتار والدین است و تشخیص کافی بودن میزان مراقبت های والدین، از طریق موقعیت ها و شکست های فرزندهای آنها صورت می پذیرد و به این ترتیب، شکست فرزند به معنای عدم مراقبت های لازم از سوی والدین تعبیر می شود و مراقبت های نا کافی والدین سبب مشکلات و بدرفتاری های فرزندان به شمار می رود. والدین، فقط به میزان محدودی بر مسیر زندگی و رفتارهای فرزندشان تأثیر دارند. سه مسئله عمده ی زیر را که والدین هیچ کنترلی بر آن ها ندارند در نظر بگیرید:
۱- ویژگی های ذاتی فرزندشان آنها ذاتاً به دنبال خطر می روند.
۲- شرایط بیرونی و اجتماعی که فرزندشان باید با آنها مواجه شود . (دوستی که امتحان کردن سیگار را پیشنهاد می کند.)
۳- انتخاب های فرزند (پیوستن به دوستانش برای تجربه کشیدن حشیش)
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتاب: ترجمه تفسیر المیزان جلد ۲ صفحه ۴۰۵
سراسر دنیا عقائدى را که شرح دادیم، همچنان در باره زن داشت، و رفتارهائى که گفتیم معمول مىداشت، و زن را در شکنجهگاه ذلت و پستى زندانى کرده بود، بطورى که ضعف و ذلت، یک طبیعت ثانوى براى زن شده و گوشت و استخوانش با این طبیعت مىروئید، و با این طبیعتبه دنیا مىآمد و مىمرد، و کلمات زن و ضعف و خوارى و پستى نه تنها در نظر مردان، بلکه در نظر خود زنان نیز مثل واژههاى مترادف و چون انسان و بشر شده بود، با اینکه در معانى متفاوتى وضع شده بودند، و این خود امرى عجیب است، که چگونه در اثر تلقین و شستشوى مغزى فهم آدمى واژگونه و معکوس مىگردد، و تو خواننده عزیز اگر به فرهنگ محلى امتها مراجعه کنى، هیچ امتى را نخواهى یافت، نه امتهاى وحشى و نه امتهاى متمدن که مثلهائى سارى و جارى در باره ضعف زنان و خوارى آنان، در آن فرهنگ وجود نداشته باشد، بلکه به هر یک از این فرهنگها مراجعه کنى، خواهى دید که با همه اختلافاتى که در اصل زبان و سیاقها و لحنهاى آن هست، انواعى از استفاده و کنایه و تشبیه مربوط به کلمه “زن”خواهى یافت، و خواهى دید که مرد ترسو و یا ضعیف و یا بى عرضه و یا خوارى طلب و یا ذلت پذیر و یا تن به ذلت ده را زن مىنامند، مثل این شعر عرب که مىگوید:
و ما ادرى و لیت اخال ادرى اقوم آل حصن ام نساء
نمىدانم و ایکاش مىدانستم که آل حصن مردانند و یا زنان، و صدها هزار از اینگونه مثلهاى شعرى و نثرى را در هر لغتى خواهى یافت.
و این به تنهائى براى اهل تحقیق کافى است که بفهمد جامعه بشرى قبل از اسلام چه طرز تفکرى در باره زن داشته است، و دیگر حاجت ندارد به اینکه سیرهنویسان و کتب تاریخى فصل جداگانه و یا کتابى مختص به دادن آمارى از عقائد امتها و ملتها در مورد زنان نوشته باشند، براى اینکه خصال روحى و جهات وجودى هر امت و ملتى در لغت و آداب آن امت و ملت تجلى مىکند.
و در هیچ تاریخ و نوشتهاى قدیمى چیزى که حکایت از احترام و اعتنا بشان زن کند، نخواهى یافت، مگر مختصرى در تورات و در وصایاى عیسى بن مریم ع که باید به زنان مهربانى کرد و تسهیلاتى براى آنان فراهم نمود.
و اما اسلام یعنى آن دینى که قرآن براى تاسیس آن نازل گردیده، در حق زن نظریهاى ابداع کرده که از روزى که جنس بشر پا به عرضه دنیا گذاشت تا آن روز چنین طرز تفکرى در مورد زن نداشت، اسلام در این نظریه خود، با تمام مردم جهان در افتاد، و زن را آنطور که هست و بر آن اساسى که آفریده شده، به جهان معرفى کرد، اساسى که به دستبشر منهدم شده و آثارش نیز محو گشته بود.
اسلام عقائد و آرائى که مردم در باره زن داشتند و رفتارى که عملا با زن مىکردند را بى اعتبار نموده و خط بطلان بر آنها کشید.
زن در تاریخ
تاریخ زندگى زنها در بعد مظلومیت ، سه دوره مشخص را طى کرده است؛ البته ادوار فرعى نیز دارد ، ولى سه حالت مشخص در زندگى خانمها دیده مىشود که جامعهشناسان و مورخان روى آنها بیشتر تکیه کردهاند. بدترین دورهاش ، زمانهایى است که در میان ملل وحشى و غیر متمدن بود ؛ که از لحاظ زمانى یکه دوره مشخص نیست و ممکن است تا این اواخر هم در بعضى از نقاط جهان چنین حالتى وجود داشته و شاید الان هم در گوشهاى از جهان باشد، اما به این جهت یک دوره حساب مىشود که زن بعنوان شىء و کالا، یعنى قبل از حیوان ، مطرح است و ارزش زن براى اینگونه جوامع در حکم یک کالاست. زن ،کالاى سرگردان و سرمایه بازرگانان و در بازار داد و ستد، وسیله نیل به هدف پست زور مردان است. بدین جهت عدّهاى که تعصب داشته، دختران را زنده به گور مىکردند که سبب ننگ آنها نشود . در معابد کلیساها، زن آبستن را زنده سر مىبریدند و خونش را به قربانگاه مىپاشیدند و سرش را تقدیم به پیشگاه معبودِ ساخته و پرداخته خود تقدیم مىداشتند. براى فراوانى آب، دوشیزگان را مرتب به زیور مىآراستند و در رودخانه غرق مىکردند. در جنگ ، زن جزء غارت و غنیمت بود . اقوام وحشى ، زنان هم را مىدزدیدند.
دورهاى که یک مقدار وضع خانمها بهتر مىشود، دورهاى است که زن در حد حیوان و به عنوان یک موجود زنده، البته با ارزش در حد حیوانات ، مورد توجه بوده است.
در قدیم ،مردان جز جمالِ ظاهرى زن را نمىدیدند و نمىخواستند به خصایص فطرى و معنوى زن توجه داشته باشند یا غافل از این بودند. که زن مىتواند بزرگترین مربى انسانى باشد. دورههاى ما قبل تاریخ ،از لحاظ وضع زندگانى انسان و اصول زناشویى هنوز مورد تحقیق و بررسى کامل واقع نشده است آن چه مىتوان از رسوم قبایل وحشى که در حال حاضر در نقاط دور افتاده و محافل آفریقا و آمریکا و به دست آورد، این است که ازدواج در آغاز به قهر و غلبه صورت مىگرفته و این روش مانند شکار براى لذت بخشى بوده است. زنها نیز خود این سنت را پسندیدند صیاد را به دنبال خود مىکشانیدند و از راه شهوات نفسانى، راه را براى غلبه مردان باز کرده، و خود را در دام و چنگال آنان مىانداختند. دختران و زنانى که نصیب شکارچیان نمىشدند و مورد دستبرد واقع نمىشدند، ارزش نداشتند.
در دوره دیگرى زن ، یک انسان مهجور و تحت قیمومیت و ولایت مرد است که استقلال انسانیش را به کلى از دست مىدهد و به عنوان یک انسان ، فاقد اختیارات در جامعه ، زندگى مىکند .
این سه مرحله، سه حالت و سه دوره از زندگى زن جزء بدترین دورانهاست.
ادامه مطلب + دانلود...