بازدید
ایران باستان بهگواهیاسناد، سنگ نبشته ها ودیگر یادمان های تاریخی، بنیانگذار گفت گوی تمدنها بوده است. کورش بزرگ نخستین آموزگار آموزش گاههای اخلاقی، سیاسی و روش کشورداری است، که مکتب ایران کهن را برپایه حقوق بشر و علاقههای انسانی استوارنمود. آزادی فردی، دادگری اجتماعی، قدرت ارتش، امنیت کشور، نگاهبانی از مرزها، اعتماد واحترام به فرمانروای کشورها، آزادی اندیشه ودین ، تساوی حقوق و احترام به اقلیتها ، احترام به حقوق وتقدس های ملتهای تابعه ، پاس داشتن تعهدها و روابط بین الملل … همه اینها جزو برنامههای کوروش بوده است. “مهم ترین انگیزه از دیدگاه نخستین بنیان گزار این شاهنشاهی، تشکیل دولتی نیرومند با مرزهای ایمن وقابل کنترل بدون صرف نیروهای نظامی بیش از حد ویا هزینه های خارج از اندازه بود بدین ترتیب برای نخستین بار در تاریخ توجه به استراتژی و مرزهای تضمین شده طبیعی برای جلوگیری از تخریب های وسیع و کشت وکشتارهای بی رحمانه به وسیله کورش پدید می اید وکم وبیش تا پایان دولت هخامنشی به جز مرزهای متزلزل دریای اژه از استواری وقدرت دفاعی واستراتژیک برخوردار می شود. دوران کوتاه شاهنشاهی کورش پیش از ان که صرف کشور گشایی وجنگ های بی حاصل گردد صرف ایجاد مرزهای طبیعی واستراتژیک برای ایجاد یک شاهنشاهی وسیع مبتنی بر عدالت – بر اساس معیارهای جهان کهن- گردید ونخستین شاهنشاهی در جهان سرانجام جان خویش را بر سر این کار نهاد”(۱) برای هرایرانی جای بسی سرافرازی است که امروز پس از چندین سده، نخستین اعلامیه حقوق بشر، برسردرکاخ سازمان ملل چشم همه بینندگان رابه خود جلب می کند. (۲ ) ویادر بسیاری از کشورها و از جمله در میدان اصلی سیدنی مجسمه کورش ( به دست یاری سرور گرامی هومر ابرامیان سرپرست بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا )سرافرازانه وجاوید بر پاداشته می شود . باید یاد اور شد که غرب به پیروی و تاسی از یادمان کورش ، نخستین مجموعه حقوق بشرش را که دارای ۳۰ ماده بود در سال۱۹۴۸تنها سه سال پس از جنگ دوم جهانی نوشت.
ترجمه وانتشار فرمان کورش پرده از نادانستههای بسیار برداشت و به زودی به عنوان « منشور آزادی» و«نخستین منشور جهانی حقوق بشر» شهرتی عالمگیر یافت و نمایندگان و حقوقدانان کشورهای گوناگون جهان درسال ۱۳۴۸خ (۲۵۲۸کورشی )با گردهمایی درکنار آرامگاه کوروش از او به نام نخستین بنیان گزار حقوق بشرجهان یاد کردند و او را ستودند. (۳)
این اعلامیه نمونه آشکاری از اندیشهای والا، روح انسانی و عظمت فکری که به صورت فرمان سیاسی به نام آزادی بشر ، احترام به باورها ورسوم ملت ها از هرقوم و دسته ، از هررنگ ، نژاد و دین درآن دوران است که هنوز نیمی ازبشریت در تاریکی مطلق به سرمی بردند.(۴) ویل دورانت در کنار تحریف های تاریخ مربوط به ایران اعتراف می کند به این که کورش باورها و اندیشه ملت ها را پاس می داشت ولی شرط پذیرفتن ان ها در گستره پادشاهیش این بود که در نیایش گاه های خویش قربانی کردن جانداران به ویژه قربانی انسان نداشته باشند . این استوانه فرمان کوروش بزرگ را باستان شناسی کلدا نی به نام هرمزد رسام در ۱۸۷۹م که گروه باستانشناسی انگلیسی دربابل کاوشهایی میکرد درمیانه ویرانهها یافت و اکنون اصل آن درموزه بریتانیا نگهداری می شود. متن استوانه کورش را« ا.ل اُپنهایم » درسال ۱۹۵۵ با نهایت ژرف نگری برگردان کرده که در کتاب متن خاورمیانه باستان چاپ شد. البته پیش از او«راولینسن/ralinson» – کاشف رمز نبشته میخی فارسی باستان، «ویسباخ» ، «ریختر» و پس از ان نیز بسیاری دیگر متن را تکرار و کاملتر کردند.
اهمیت گسترش این منشور هنگامی روشن می شود که سنگ نوشته های پادشاهان و فرمانروایان همزمان او از جمله آشورِبانی پال پادشاه آشور بررسی شود، در سنگ نگاره اشور بانی پال ا مده : …. من زیگورات شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود شکستم ، معابد ایلام رابا خاک یکسان کردم و خدایان و الهههایشان رابه باد یغما دادم… ندای انسانی و فریادهای شادی به دست من از آنجا رخت بربست پادشاهان عرب راکه به اسارت من درآمدند به ناو کشی وگل کشی وادار نمودم و کلاه بیگاری برسرآنها نهادم .(۵) منشورکورش هخامنشی پیش کشی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج میبرد. مشهورترین بخش منشور کورش بزرگ بدین گونه آغاز میشود: “منم کورش، پادشاه جهان، پسرکمبوجیه پادشاه بزرگ ، نواده کورش شاه انشان، نبیره چیش پیش شاه بزرگ، آنگاه که من مانند یک دوست بدون جنگ و پیکار به بابل پای گذاشتم همه مردم گامهای مرابا شادمانی پذیرفتند. ودر بارگاه پادشاهان بابل برتخت شهریاری نشستم ، من هرگز پادشاهی خویش را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد مردوک سرور بزرگ دل های پاک مردم بابل را متوجه من کرد زیرا من او را ارجمند داشتم .ارتش بزرگ من با اشتی و ارامش به بابل شدند ، من به هیچ کس اجازه ندادم که سرزمین سومر واکد را دچار هراس کند . نگذاشتم رنج وازاری به مردم این شهر وارد اید. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد، من برای اشتی کوشیدم، من برده داری را برانداختم وبه بدبختی آنها پایان بخشیدم، فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهررا گزندی نرساند، من تا روزی که به یاری مزدا پادشاهی می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان رابه عنوان غلام و کنیز بفروشند و نخواهم گذاشت کسی مال غیرمنقول یا منقول دیگری را با زور یا بهنحو دیگر بدون پرداخت بهای آن وجلب رضایت صاحب مال تصرف نماید. من فرمان دادم که همه مردم در اندیشه و باور و در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. پادشاهانی که درهمه ممالک عالم بودند و پادشاهان غرب همگی هدایای زیادی آوردند و در بابل مرا بزرگ داشتند. من همه شهرهایی راکه ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایش گاههایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند رابه جایگاههای خود برگرداندم و خانههای ویران را آباد کردم، همه مردم رابه همبستگی فراخواندم، پیکره خدایان سومر و اکد را بیآسیب به درگاه های آنان که شادی دل نام دارد بازگرداندم. باشد دلها شاد گردد، بشود، خدایانی که آنان رابه جایگاههای ورجاوند نخستین شان باز گرداندم هرروز درپیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستارباشند. بشود که سخنان پر برکت و نیک خواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به سرور من مردوک بگویند: برای کورش ، پادشاهی که ترا گرامی میدارد و پسرش کمبوجیه ، جایگاهی در« سرای سپند» آرزوکن. من تلاش کردم برا ی همه مردم جایگا هی آرام فراهم سازم وآشتی وآرامش را به تمامی مردم بخشش کنم.” (۶)
ادامه بخش اول مطلب : روح باستانی ایران: شکوهی که الهام بخش ملت مدرن است
اعراب آمدند و ایران به اسلام گروید و “در نهایت شیعه شدیم که از اعراب که سنی هستند متفاوت است.” آنها مسلمان بودند ولی عرب نبودند. “ما ایرانی بودیم.” در حقیقت اولین چیزی که همه ی کسانی که با آنها دیدار داشتم و وقتی از آنها پرسیدم که چه چیزی را می خواهند جهان در باره آنها بداند، گفتند می خواهیم بدانند که “ما عرب نیستیم!” بلافاصله نیز می گفتند “ما تروریست نیستیم!”…و نوعی نزاد پرستی پارسی وارد گفت و گو می شود. حتی با وجودی که وضع اقتصادی آنها به خوبی برخی کشورهای عربی مانند دوبی و قطر نیست، با این همه احساس مستثنی بودن می کنند، که این طرز فکر با تجلیلی که شاه از تاریخ پارس به عمل آورد، تقویت یافت. اعرابی که ایران را فتح کردند به طور معمول به عنوان کمی بیش از بادیه نشین هایی تلقی می شوند که چادر نشین بودند و در برابر فرهنگی که ایران به آنها داد، آنها خود هیچ گونه فرهنگی نداشتند. و با حرارتی که هنوز آنها را مورد سرزنش قرار می دهند، فکر می کنی که آن اتفاق همین هفته گذشته رخ داده است نه چهارده قرن پیش !بانویی را در یک مراسم عروسی ملاقات کردم که بی شباهت به یک ستاره قدیمی سینما نبود و همسر زنده دل و شیک پوش او کتی سفید بر تن داشت و مشغول کشیدن سیگار با چوب سیگار بود، و پنج دقیقه نگذشته بود که این خانم، اعراب را به آتش کشاند.او در حالی که دست های خود را به هم گره کرد بود به طوری که گویی می خواهد گردن کسی را بشکند، گفت “بعد از آمدن آنها همه چیز خراب شد و هرگز به حالت اول برنگشتیم!” و شخصی به نام علی که معلم زبان انگلیسی بود و با او دوست شدم، در این باره سخن گفت که چگونه از دست دادن امپراطوری هنوز بر وجدان ملی سنگینی می کند. در حالی که به طرف منزل او در حومه ی شیراز می رفتیم و موتورسیکلت ها و اتومبیل های دیگر را پشت سر می گذاشتیم، او به من گفت “قبل از آمدن آنها، ما یک قدرت بزرگ و متمدن بودیم. آنها کتاب های ما را سوزاندند و به زنان ما تجاوز کردند، و به مدت ۳۰۰ سال نمی توانستیم فارسی صحبت کنیم، یا در غیر این صورت زبان مان را ازحلقوم بیرون می کشیدند.”مکتب فردوسیایرانیان در هر صورت به فارسی تکلم کردند. زبان ملی تا حدودی عربی شده ولی پارسی قدیم ریشه خود را حفظ کرده و ایران از جمله معدود کشورهای بزرگ در دنیای اسلام است که عربی صحبت نمی کند. مردی که به او امتیاز داده می شود که به تنهایی زبان و تاریخ را از فراموشی نجات داده، شاعر قرن دهم به نام فردوسی است. فردوسی، هومر ایران است. ایرانیان شاعران خود را تا حد پرستش دوست دارند که از میان بسیاری از آنها می توان از رومی، سعدی، خیام و حافظ (که گفته می شود آثار او، اگر نگوییم بیشتر از قرآن، کتاب مقدس اسلامی، می توان گفت به اندازه آن، برای هدایت در عشق و زندگی مورد تفآل قرار می گیرد) نام برد.
نفوذ فرهنگ و تمدن ایران باستان در کشور های شبه قاره
(ازهخامنشیان تا پایان دولت ساسانی)
واژگان کلیدی : هند و ایرانی، جم، هپته هیند ، پتن ها، کاسپاتیرها، پاکتیستا، باکتریا، هیداسپس، خرشتی، سلوکیان، موریاها، پاتالی توترا، پوسیا میترا، پتنه، گنداره، آشوکا، آسورامایا، اهورا مزدا، یوئه چی، آراخوزیا، هندوسیتی، پهلوها، سکاها.
تاثیر و گسترش روابط فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ایران در حوزۀ کشورهای شبه قاره، تا قبل از دوران هخامنشیان بیشتر مربوط به مهاجرت های آریاییان و شکل گیری هند و ایرانیانی بود که در گزارش های مورخان و آثار کهن دیده می شود برای مثال، می توان به شخــصیت جمشید اشاره کرد که در آثار اوستایی از جمشید به عنوان فرمانروای زمین از جانب هرمزد و یکی از شاهان پیشدادی یاد می شود. ا ما در ادبیات باستانی هند او فرمانروای جهان مردگان، نخستین انسان و نخستین میرا است. دکتر ژاله آموز گار می نویسد :
«جم شخصیتی است هند و ایرانی یمه yima(= yama ) در هند نخستین کس از بی مرگان است که مرگ را بر می گزیند، راه مرگ را می یپیماید تا راه جاودانان را به مردگان نشان دهد. او سرور دینای گذشتگان است.»1
دکتر بهرام فره وشی دلیل مهاجرت آریاییان را در زمان فرمانروایی جمشید افزایش جمعیت و کمبود جا و نیـاز بیشـتر به چراگـاه هـای فـراخ می داند که نتیجۀ آن کوچ به سـرزمـین گـرم بزرگ هند و پاکستان می شود.۲
دکتر ژاله آموزگار درباره جدایی ایرانیان از هندیان و اقـامت در ایـران و هـند و اشـتـراک آنـها می نویسد :
«مشترکات نژادی و فرهنگی میان این دو گروه (ایرانیان و هندیان) هرگز گسسته نشد. مردم دوران باستان سرزمین ما با مردمان دوران باستان سرزمین هند همبستگی های بسیاری داشتنـد. ایـن موضـوع به خصوص در زبان، اسطوره ها و مسائل مربوط به آیین های آنها را دیده می شود که گویای همزیستی طولانی ایرانیان و هندوان آریایی نژاد است.»3
بنابـراین اولین نشـانه های تـاثیر متقابل ایران و شبه قاره را می توان در نگرش اسطوره ای دنبال کرد. حمزه اصفهانی و مـورخان دیـگر، سـرزمین هـند را سهم ایرج فرزند فریدون می داند.۴
به نظر پروفسور محمد باقر رئیس دانشکده شرق شناسی دانشکده لا هور نام هندوستان چهار بار در اوستا تکرار شده است و :
«مهم ترین و بهترین معرف پنجاب، فرگرد اول وندیدادvendidad است که درآن به شرح سرزمین پنـجاب پـرداخته است. در این کتاب از شانزده محل بسیار خوب بحث شده است که پانزدهمین بخش آن جزو «هپته هیندو » (hapta Hindu ) می باشد که از خاور تا باختر گسترش دارد. ایـن هپته هیندو سرزمین حوضه رودخانه است که از آن در اوستا راجع به پنجاب و سند نام برده است.»5
پانزدهمین جا و روستا ها که من، اهورا مزدا، بهترین بیافریدم، هفت هند است : هپته هندو. در آنجا اهریمن پر گزند به ستیزه دشمنان ناهنگام و گرمای ناهنگام پدید آورد.۶
بنابریان اولین نشانه های وابستگی های فرهنگی ایران و هند را در پرتو اساطیر می یابیم، ا ما این هند کدام سرزمین است؟ دکتر مهرداد بهار بر اساس شاهنامه، آن را بخش های شرقی افغانستان ا مروز می داند.۷
استاد سعید نفیسی درباره پاکستان می نویسد :
ایـن نام را پیـش از اسـتقلال این کشور، پیشوایان مسلمان هند که مایل به تجزیۀ هندوستان بوده انــد، پیشنهاد کـرده اند. پسوند ستان همان پسوند زبان فارسی است و کلمۀ پاک کـه شا مل پ، الف و کاف باشد، هر کدام حرف اول یک کلمه است. پ را از ا سم پتن ها گرفته اند. پتن ها مردم چادر نشین از نژاد آریایی هستند که هم در شمال پاکستان هستند و هم در جنوب افغانستان و هم در مشرق افغانستان ساکنند. آن هایی را که در پاکستان هستند، پتن یا پتان می گویند و آنهایی که در جنوب افغانستانند، پشتون می نا مند و آنهایی که در مشرق افغانستانند، پـختون می گویند. الـف را از اول کلمه اسـلام گـرفته اند و کاف را از اول نام کشمیر و به این ترتیب پ، الف و کـاف را با هم ترکیب کرده اند و اسم کشورشان را پس از استـقلال پـاکستان گذاشتند و این کلمه پاک ربطی به کلمۀ پاک و پاکیزه فارسی ندارد.۸
از نـظر تاریخی می دانـیم که کوروش کبیر سـرزمین بلخ، افغانستان، پنجاب و سند را فتح کرد که با عث پیوند فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در شـبه قاره شـد، تا آنجا که بعد از سقوط هخا منشی این پیوند هم چنان ادا مه داشت.
داریوش اول از سال ۵۱۲ ق . م شخصی را به نام «سکیلاس skylas » در جهت کشف و تحقیق در سرزمین های تازه و در سواحل هند با ناوگانی روانۀ دریای عمان می کند که به گفت هردوت او و همراهانش از رود سند و سواحل بلوچستان و مکران به عربستان و از باب المندب به دریای سرخ می رسند.۹ بنابراین داریوش نیز به پنجاب و سند دست یافت و به گفتهدکتر محمد جواد مشکور تاریخ فتح آن سرزمین به دست داریوش مبدا تاریخ آن کشور شد.
دیاکنف دربارۀ ساتراپ نشین های دولت هخا منشی، به نقل از سنگ نوشتۀ بیستون (بین سالهای ۵۲۱ تا ۵۱۹ ق . م) از هندوستان به عنوان بیستمین ساتراپ دولت هخامنشی یاد می کند که شا مل درۀ رود سند و پنجاب بود و میزان خراج آن را ۳۰۰ تالانت گرد طلا نوشته است.۱۰
هردوت، اطلا عاتی درباره ساتراپ های دولت هخامنشی در عصر داریوش اول و مالیات سرانه آنها ارایه می کند و باره ی هندیانی که در منطقه شمالی هند در همسایگی کاسپاتیرها Caspatyrus و منطقه پاکتیسیا pactycia از طایفۀ دیگری یاد می کند که شباهت به مردم باکتریا (بلخ) داشته اند :
در میان هندی ها این عده از سایرین جنگجوترند و ایشان هستند که به جستجوی طلا می روند، زیرا که بیابان زرخیز در این قسمت هند واقع شده است.۱۱
او مستد درباره خراج هندوستان به دولت هخا منشی که سیصد و شصت قنطار خاک زر (در حدود شش میلیون تومان) بوده است، درباره نام هندوش می نویسد :
این شهرستان نام خود را از بزرگترین رودخانه اش ایندوس (سند هو) گرفت و فقط سرزمین های کرانه های رود سند و شاخه های آن را نیز در برداشت. این شهرستان در شرق به رودخانه گنگ هم نمی رسید، حتی هیداسپس، که بعدها مرز پادشاهی (تاکسیله) بود، هرگز ذکر نشده است. در روزگار هردوت، مرز شرقی همان کمربند شنزار بود که ا مروز نیمۀ شمالی شبه جزیره را به هند شرقی و غربی جدا می سازد. فرمانروایی پارسی هخا منشی هرگز در جنوب شبه جزیرۀ بزرگ گسترده نشد. پس هندی که در آن زمان وصف شده محدود به دره سند بود.۱۲
هردوت به لشکریان بومی هندی در زمان حکومت خشایارشاه که فرمانده ای به نام «فرنه زاتر» فرزند ارتبات داشتند، اشاره می کند که لباس های کتانی باکمان و تیرهایی از نی با پیکان فلزی داشته اند.۱۳
دکتر اسدا… بیژن در شرح جنگ افزارهای هخا منشی، به شمشیر هندی که به گفته شاهنامه ساختۀ هند بود، اشاره می کند.۱۴
ملک زاده بیانی می نویسد :
«در دوره هخا منشی، قسمتی از ناحیه شمالی وغربی هندوستان از متصرفات ایران و تابع حکومت مرکزی بود و تمام قوانین او زان و طرز معا ملات مطابق اصول دولت شاهنشاهی هخا منشی بوده است. در این سرزمین قدیمی ترین سکه ها به صورت قطعات فلز نامنظم بود که بیشتر مستطیل شکل با نقش های متنوع حیوان، درخت و با مظاهر مذهب ومظاهر افلاک بر روی آن نقش گردیده بود و اغلب پشت سکه ها صاف و بدون علامت بود. این سکه ها مربوط به سده های پنجم با ششم ق . م است.»15
گیرشمن به نقش ایران در شبه قاره اشاره می کند :
هخا منشیان پس از پذیرفتن زبان آرا می به منزله زبان رسمی مملکت و پذیرش الفبای آن، به هند بردند و در آن تحت نفوذ زبان مزبور، خرشتی kharashti قدیمی ترین الفبای هند که شناخته شده، توسعه یافت. دانشمندان معتقدند که از تماس بین زبان پارسی و زبان اقوام جدید مجاور درۀ سند برای محاوره فا تحان و مغلوبان یک قسم لهجۀ مخلوط به سبک زبان اردو ایجاد شد.۱۶ گیرشمن از خط دیوانی هخا منشی که موجب پیدایش قدیمی ترین خط هندوستان گردیده است، یاد می کند.۱۷
روابط ایران و هند تا پایان عصر هخا منشی ادا مه می یابد به طوری که آریان در کتاب آناباسیس Anabsis می نویسد :
هندی ها با بلخی ها هم مرز بودند و همان ترتیب خود بلخی ها با سغدی ها دارای مرز مشترک بودند، به کمک داریوش آمدند. آنهایی را که هندیان کوهنورد نا میده می شدند و با خود فیل داشتند، در این سوی سند زندگی می کردند، در سپاه داریوش در گائوگمل شرکت داشتند.۱۸
سلوکوس اول زمانی به هند حمله برد که «چاندرا گوپتا» سلسله موریا ها را در هند تاسیس کرده و بسیار نیرومند بود. در سال ۳۰۴ ق . م سلوکوس با چاندرا صلح می کند و سرزمین اسکندر به تصرف در آورده بود، به او واگذار می کند.
دولت باختر در بلخ به وسیله دیودوتوس اول Diodotus استقلال می یابد و سپس از پنجاب و سند به تصرف دمتریوس Demetrios در می آید. او پایتخت دولت موریا یعنی شهر «پاتالی پوترا » (= پتنه) را فتح می کند. بنابراین با گشترش قدرت دمتریوس در هند، خط یونانی و هم چنین خط محلی بر روی سکه ها نوشته می شد.۱۹
دکتر مشکور به نقل از راولینسون مینویسد :
بر روی یکی از سکه های دوتریوس نقش آناهیتا دیده میشود. بر روی سکه هایی که از دمتزیوس از هند یافته شده است، پادشاه به لباس هندی به نیم رخ نشان می دهد،۲۰ سرزمینی که بیستمین ساتراپ هخا منشی بود، محل تاسیس دو سلسلۀ حکومتی موریاها و ناندا (ناین ناندا) بود. به گفته «آ. بلتیسکی» زمان حکومت ناندا بین ۳۲۴ تا ۲۰۰ ق . م بود.۲۱ سلسله موریاها توسط «چاندرا گوپاتا» پس از فروپاشی ا مپراتوری اسکندر پدید آمد که از ۴۱۳ تا ۳۲۲ ق . م ادا مه داشت. این سلسله توسط « پوسیا میترا » (موسس سلسله سونگا) پس از ۱۳۷ حکومت منقرض شد.۲۲ البته «توین بی» انقراض: این دولت را به وسیله مهاجمان یونانی باکتریایی به رهبری دمتریوس اول در دومین سده پیش از میلاد می داند که صحیح نیست.۲۳
امپراتوری هخا منشی از نظر فرهنگی و تمدن تاثیر بزرگی بر موریاها داشتند:
«در هند هنر و معماری هخا منشی آثار خود را باقی گذاشت. حفریانی که در پتنه patna) ( به عمل آمده، آشکار کرد که کاخ هایی که در زمان سلسله موریا Maurya ساخته شده، تجدید مطلعی از طرح کاخ های تخت جمشید است که نشانه ای از نفوذ هخا منشی را در هنر موریا و هم چنین در گنداره Gandhara می رساند. ۲۴
حسین شهید مازندرانی (بیژن) تاثیر گذاری هخا منشی را این گونه شرح می دهد :
۱- باقیمانده تالار صد ستون در پاتالی پوترای باستان، نزدیک شهر پتا در شرق
۲- نیایشگاه های زیر زمینی یا غار های مقدس.
۳- ستون های یادبود حامل فرمان های آشوکا و سنگ نوشته های وی بر کوه ها و سنگ نوشته های وی بر کوه ها و سنگ نوشته های دیگر آشوکا به خط خاراشتی که توسط دبیران ایرانی در هند نوشته شده است.
۴- اشیا دیگر که در کندوکاوهای باستان شناسی در تاکسیلا Taxila (در پنجاب پیرا مون راولپندی) و پاتالی پوترا به دست آمده است.
نخستین کسی که در پاتالی پوترا به جستجو پرداخت، دکتر وادل Waddel بود و سپس دکتر اسپونر spoo ner بود که تالار آپادانای پاتالی بوترا را کشف کرد. وی اثبات کرد که این بناها الگوی جز تخت جمشید نداشته و حتی مهر و نشانه هایی شبیه به مهر و نشانه های هنرمندان و سازندگان تخت جمشید را یافت و بر این باور شد که این ساختمان ها را مهندسان و معاران ایرانی طرح کرده و با یاری هنرمندان هنری ساخته اند. ایرن گجر « Iren . N. Gajjar » هنر شناس معاصر، عظمت کاخ های موریانی رد «پاتالی پوترا » با طلا کاری ها و تزیینات خیال انگیزش، تنها با تالارهای هخا منشیان و مادها در شوش و اکباتان در خور سنجش و برابر می داند.۲۵ دکتر اسپونر توصیف بناهای داده شده را در «مهابهاراتا» شبیه به هنر و معماری ایرانیان می داند و :
«در پاتالی پورتا طرح و نقشه اصلی همان طرح تخت جمشید بوده و تالاری که من (دکتر اسپونر)، یک نمونه ی ثانویه از این تالار بوده و همین تالار بوده و همین تالار است که وصفش را در مهابهارات می خوانیم، تالاری که توسط چاندرا گوپتا ساخته شد و تاریخ نویسان یونانی هم وصف آن را در نا مه های خود نوشته اند و زایران چینی نیز از آن یاد می کردند. بنابراین به خود حق می دهم که بگویم «آسورا مایا» هند انعکاسی از «اهورا مزدای » ایران است.۲۶
در کاوش های باستان شناسی در تیمورگرها Timurgarha در پاکستان نشان داد که ارتباطی قوی بین این آثار و آثار هخا منشی وجود دارد و حتی قبرهای این منطقه با قبرهای باستانی شمال ایران شباهت دارد که متعلق به سده ششم پیش از میلاد است. آتشکده های این منطقه دارای ستون های چهار گوشه که بالای هر کدام گل آفتاب گردان (که نشانه ایمان و ا عتقاد ایرانیان به خورشید بود) کنده کاری شده است.۲۷
سلسله پادشاهی موریا از نام چاندرا گوپتا گرفته شده است . ا . ح . رانی این نام را «ما اورین» Mauryan، دیاکنف « مائوری » Mauri، توین بی «ماوری »، نهرو « موریا »، هـ .ج . ولز «ماوریا» ومری بوس «موریان » نوشته اند. دکتر اسپونر به راهنمایی جایاسوال javaswal )) دانشمند هندو، دریافت که در اوستا واژه « موروا » (Mourva ) و در سنگ نوشته های هخا منشی « مارگو » Margu دیده می شود که هر دو به سرزمین مرو اطلاق می شود. در حقیقت در آثار کهن ایران و هند، از مرو نام برده شده است. بنابراین مرو جایگاهی بود که ایرانیان و هندیان با هم می زیستند. مرو گاهواره اصلی تمدن و فرهنگ هند و ایرانی است :
کلمۀ «موریا» از « موروا » ایرانی واز زبان فارسی گرفته شده است و خود من (دکتر اسپونر) این فرضیه را بدین ترتیب تکمیل می کنم که اصل و ریشه کلمه ی « مرو » که در آسیای مرکزی واقع است، نمی باشد، بلکه آن را نام جلگه ی مرغاب در فارسی مرکزی در پیرا مون تخت جمشید و پاسارگاد گرفته اند و این خود می تواند برای ما روایات تاریخ نویسان یونان و دیگر روایت ها را که می گویند کاخ های چاندرا گوپتا تقلیدی از قصرهای تخت جمشید است، توجیه کند و به ما اجازه بدهد که بگوییم خود چاندرا گوپتا نیز از همین سرزمین برخاسته بود و دست کم این سرزمین پدران و نیاکان وی بود … بنابراین باید گفت که موریاها به سرزمین مرکزی فارس، حوزه رود مرغاب منسوب بوده اند وشاید هماز اولاد و احفاد هخا منشیان بوده اند. »28
در دوران اشکانی ارتباطی بین هند و ایران برقرار نبود، زیرا پارتیان بیشترین تلاش خود را در بیرون راندن سلوکیان به کار بردند و توجیهی به شبه قاره نداشتند و البته وجود سکاهای شمالی که در اثر تهاجم اقوام «یوئه . چی» به سرزمین های جنوبی تر یعنی سیستان و حوزۀ پنجاب و سند کشانده بود، دیگر مورد دل مشغولی پارتیان بود تا به سرزمین شبه قاره نیندیشند. ا ما مهرداد اول یک بار در اثر ضعف دولت باختر به سرزمین های سند و هیداسپ (جیم) یورش می برد و ساتراپ های پاروپا میزاد و آراخوزیا و زرنک را می گشاید، ا ما تهاجم سکاها به قسمت های شرقی دولت اشکانی باعث بازگشت مهرداد می شود و کار او بی نتیجه می ماند. سکاها در سده اول میلادی موفق به تشکیل چندین سلسله در شرق ایران و شمال غربی هند گردیدند :
«سکاها در هند به ویژه هند و سیتی های تحت حکومت مائواس و خاندان آرس در دره سند، به طور مستمر یرزمین هایی را که از زمان مناندر تحت تسلط هند و یونانی ها بود، متصرف شدند۲۹٫ سلسله هند و سکایی که بین ۷۲ تا ۵۰ پیش از میلاد در ناحیه ای به نام کی پین kipin در حوضۀ رود ارغنداب و سفلای سند در نزدیکی کابل حکومت داشتند، به یونانی «هند وسیتی» Indocytha شهرت دارند.
اقوام هندوسیتی (سکایی) به احتمال قوی قومی ایرانی تبار بودند که در نواحی سغد دولتی به همین نام در سده دوم پیش از میلاد توسط تخاریان یا کوشانیان که از مشرق آمده بودند، تاسیس شد. اینان پادشاهی یونانی – باختری را نابود ساختند. »30
سلسله هندو سکایی توسط مائوس دوم (= مااواس معروف به موگای کبیر) تاسیس شد. سپس به دست «ویکرا مادیتیا»، شاه مالوا منقرض شد.
سلسله آزس ین ۵۰ پیش از میلاد تا ۳۰ میلادی در بگرام توسط آزس اول تاسیس شد که تا پنجاب ورود سند گسترده بود. « کوندو فارس » شاه هند و پارتی این سلسله را منقرض کرد. پس از هندو سکایی ها ( pahlav ) یا همان هندو پارتی ها که از اختلاط پارت ها و سکاها بودند، قدرت می گیرند۳۱ و جانشین سکاها در ایالت سند می شوند که با خود گوشه هایی از فرهنگ و تمدن هلنی وارد این سرزمین می کنند.۳۲
سلسلۀ پهلوها به دو گروه تقسیم می شود : سلسله هندو پارتی که در سال ۸۸ پیش از میلاد به وسیله « وننس » (= ونونس vonones ) و به گفته دیاکنف ونن vonon پدید آمد و تا ۱۶ میلادی ادا مه داشت و به وسیله «گوندو فارس » از بین رفت :
دکتر محمد جواد مشکور می نویسد :
آنان شعبه ای از پارتیان بودند که در حوزه هیرمند و سیستان به طور پراکنده می زیستند و زمانی که سکاها وارد سکستان شدند، با آنان در هم آمیخته، قومی سکایی و پـارتی را تشکیل دادند و چون پارت ها خود را «پهلو» می گفتند، آنان نیز خود را پهلو نامیدند. ۳۳
سلسله دیگر پهلوها هستند، یعنی «هند و پارتی و سکایی» بود که به سال ۲۰ میلادی توسط «گوندوفارس» ( = کریستن سن : گوندوفر – آیرین فرانک : گندوفارنس Gondophanes ) آغاز گردید. وسعت این ا مپراتوری از سیستان تا پنجاب بود و آیرین فرانک نیز آن را تا جنوب شرقی هند ذکر کرده است. ۳۴ دکتر عبدالحسین زرین کوب از آنان به عنوان خاندان سورنا یاد کرده و می نویسد :
به وجود آوردند. از جمله ی نام آوران این خاندان در این دوره « گندفر » را باید نام برد که در نیمه ی نخست قرن اول میلادی قلمرو وی در آن سوی سند تا پنجاب و پیشاور وسعت داشت.»
دیاکونف می نویسد :
«گوندوفار نماینده و عضو خاندان ها ی سورنای سکستانی در زمان اردوان سوم، متصرفات خویش را به حساب اراضی هندی متعلق به فرمانفریان آراخوسید که مغلوب وی گشته بودند توسعه داده و خویشتن را «پادشاه بزرگ هندوستان» خواند. اردوان نیزقادر نبوده تا وی را بر جایش بنشاند و به عدم شناسایی سلطنت او اکتفا کرد. »36
در این دوره با قوم دیگری در مجاورت دولت اشکانی بر می خوریم که به گفته «رنه گروسه » در حدود شرقی ایران، بر افغانستان و قسمتی از هند شمالی و شمال غربی آن حکومت داشتند و به کوشانیان معروفند. وید راثر ارزنده ی خود، امپراتوری صحرانوردان می نویسد :
«یوئه چی های ساکن باختران در قرون اول میلادی که به زبان چینی « کوی شوانگ » kouei – chouang ] = کویی . شوآنگ kuei. shuang [ خوانده شده اند، یکی از قبایل پنجگانه بودند که در سال ۱۲۸ ق . م . باختران را بین خود تقسیم نمودند … »37
آنان یکی از قبایل عمده یو ا – چی yueh – chih بزرگ بودند که از سرزمینهای اصلی خود توسط قبیلۀ جنگجوی دیگری به نام هسیونگ – نوها ( هونها ) رانده شدند و در شمال بلخ نیز ساکن شدند. عده ای از جمله کریستن سن آنان را از تبار سکاها دانسته اند، ا ما ویل دورانت آنان را ترک می داند.۳۸
دکتر محمد جواد مشکور در مقاله ی « نام کوشان در کتابهای قدیم فارسی و عربی » می نویسد :
«کوشانیان اقوا می از تخاری ها بودند که از قرن اوّل ق . م . تا چهارم میلادی در مشرق فلات ایران از سغد گرفته تا افغانستان شرقی و ماوراء النهر و هندوستان غربی فرمانروایی داشتند. ۳۹
نهرو در این باره می نویسد :
«از میان قبایل “یووه چیه ” یک قبیله به نام کوشان ها برتری خود را بر قبایل دیگر مسلم ساختند و سپس آنها نیز به سوی شمال هند سرازیر شدند، در اینجا هم سکاها را که تازه مستقر شده بودند، شکست دادند و از برابر خود به نواحی جنوبی هند راندند و به این ترتیب بود که سکاها به نواحی کاتیاواد و دکن رفتند. از آن پس کوشان ها امپراتوری پهناور و نیز دولتی را در تمام نواحی شمالی هند و قسمتی عمده از آسیای مرکزی به وجود آوردند … » 40
هارماتا در مقدمه کتاب «تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی» در تشکیل حکومت کوشانیان می نویسد :
«در حدود قرن اوّل میلادی در شمال هندوکش اتحاد پنج قبیله ی تخاری تحت لوای کوشانی ها آغاز شده بود و در حدود ۵۰ میلادی پادشاه کوشانی به نام کوجولا کدفیس که خود را سالار بلخ خواند، هند و پارتی ها را بیرون کرد و ایالت هندی آنها را ضمیمه ی کشور خود کرد.»
پایتخت تابستانی این پادشاهان در « کاپیچی » kapici ( = کاپیسی یا بگرام ) و کابل و پایتخت زمستانی آنان شهر پیشاور بوده است. عصر کوشانی را به سه دوره تقسیم کرده اند :
۱- کوشانی های قدیم که زمان حکومتشان بین ۵۵ تا ۱۲۵ میلادی بوده است، توسط کوجولا کدفیس اول ( = کادفی زس یا چیو چورا chiu – chiu ) تاسیس شد. سه پادشاه از این خاندان در مجموع ۷۰ سال حکومت داشتند.
۲ – کوشان های جدید که بین ۱۲۵ تا ۲۳۰ میلادی حکومت کرده بودند، توسط – کانیشکای بزرگ تاسیس شد. وی یکی از مبلغان بزرگ آیین بودا بوده است. ۴۱دکتر مهرداد بهار این دولت را همان کشانی شاهنا مه می داند،۴۲تعداد شاهان این سلسله ده نفر بودند که در مجموع پس از ۱۰۸ سال توسط دولت ساسائی منقرض گردید. باستان شناسی، حکومت کوشانیان را شا مل سرزمین های خوارزم و تاجیکستان و ازبکستان دانسته اند. ۴۳ شاپور اوّل فرزند اردشیر بابکان به شرق تاخته و از طریق هندوکش به هندوسپس به قلمرو کوشانیان دست یافته است. پروفسور محمد باقر در مقاله «تاثیر و گسترش زبان فارسی در شبه قاره هند و پاکستان» می نویسد :
«کوشانیها نخستین کسانی از شبه قاره ی هندو پاکستان بودند که توانستند با مردم ایران ارتباط سیاسی بیشتری برقرار سازند و زبان پارسی را در سده ییکم یا دوم پس از میلاد در سرزمین شبه قاره هند و پاکستان رواج بدهند ( محیط طباطبایی فارسی هندی روزنا مه پارس شیراز، ۴ آوریل ۱۹۶۶ م) … این بیان به وسیله سنگنبشته ای که از کوشانیها با خط یونانی در – سرخ کتل sorkhkatal تخارستان که دارای کلمات تخارستان فارسی یا رومی می باشد به دست آمده است، تایید می گردد.
( تحقیقات آفریقایی و شرقی / سال ۱۹۶۰ و نشریه آسیایی ۱۹۶۱ … مانی در آن زمان برای اشاعه آیین خویش روانه شبه قاره ی هند و پاکستان شده بود … به مجرد ا عدام مانی که همزمان با سلطنت بهرام اوّل ساسانی بود، عده ای از طرفداران او از بیم جان راه شبه قاره هند و پاکستان را در پیش گرفتند و به آن نواحی روی آوردند.
قدیمیترین کتاب که در زبان پارسی از نویسندگان هند شناخته شده است، ترجمه فارسی رساله ای به نام زهر به قلم چاندرا گوپته به سال (۲۹۳ – ۳۲۲ ق . م) هنگامی که وزیر اعظم چاناکیا یا کانتیلیا chanakya or ya از kant بود تالیف نمود.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بازدید
ولی باید گفت که فرهنگ ساخته خود انسان است که با شایستگی فکری وعقلی خود فرهنگ را میسازد. ساختن انسان توسط خود به وسیله ایجاد فرهنگ را میتوان بعنوان یک فرآیند در نظر گرفت که در طی زمان این حرکت را ادامه داده است و برحسب شرایط موجودی زمانی و مکانی خود، این فرهنگها را شکل داده است تا بتواند خودرا بر جهان مادی و معنوی تطبیق دهد.
پس فرهنگ دست ساخته انسان، وسیلهای برای تطبیق انسان با زندگی خود در این جهان است. و این جنبهای از تعریف انسان است که کمتر مورد توجه تعریفکنندگان فرهنگ از هر نحله تخصص قرار گرفته است و چون شرایط وجودی انسان در مکانهای مختلف و زمانهای متنوع فرق داشته است، بعبارتی دیگر میتوان گفت انسانها برحسب شرایط دارای است انسانیتهای مختلف میباشند. این تنوعهای مختلف فرهنگی در طی زمان مورد توجه انسانها بوده است. از دیر زمان که انسانها گاهی بخاطر کنجکاوی و یا برای بدست آوردن زندگی بهتر کوچ و به انسانهای دیگر در میان کوهها و دشتها برخورد میکردهاند (حال چه با جنگ و چه با صلح ) برای آنها، این انسانها متفاوت از خودشان قلمداد میشدهاند و آن بخاطر متفاوت بودن فرهنگ آنها بوده است.
فرهنگها چه با جنگ و یا صلح با هم تبادل داشتهاند. و این تبادل و یا تهاجم وسیله تغییر و تحول و انتقال فرهنگ در طول تاریخ بشری بوده است و. کم کم این فرهنگهای بشری در اثر برخوردها، دارای شباهتها و تفاوتها شدهاند که این تبادل موضوع دیگری برای مطالعه فرهنگ در ماقبل تاریخ و زمان تاریخی میباشد که از چگونگی انتقال و تأثیرگذاری این فرهنگها بریکدیگر و شباهت و تفاوتها بحث میکند .
در طول زمان از تنوعات فرهنگی کاسته و اشتراکات فرهنگی افزایش یافته است . هر چه انسانها ارتباط بیشتری با جاهای دیگر پیدا کردهاند از حالت تشخص فرهنگی خاص خود درآمده و به تشابهات فرهنگی دست پیدا کردهاند. البته به معنای این نیست که این انسانها دیگر دارای تفاوت فرهنگی نخواهند بود و یا در آینده تفاوت فرهنگی وجود نخواهد داشت.
چرا که همانطور که گفتیم انسانها فرهنگ را برای تطبیق زندگی خود با شرایط جهانی وطبیعی بوجود میآورند که بدلیل اختلاف این جهانها و این طبیعتها، فرهنگها نیز هرگز یکی نخواهند شد. درباب پست مدرنیسم دونظریه وجوددارد که یکی بیان میکند که تشابهات فرهنگها در جهان تا آن حد زیاد میشود که دنیا شبیه یک شهر کوچک و بلکه شبیه یک دهکده باتشابهات فرهنگی زیاد خواهد شد. ونظر دومی این است که هرگز اختلافات فرهنگی از صحنه دنیا از بین نخواهد رفت .
ایجاد کنندگان نظریه دهکده جهانی که در رأس آن آمریکا است با قوم مداری خود درصددند تا کلیه ارزشهای جهانی را براساس قومیت و ارزش امریکایی تعریف و جا بیاندازند. اما جدای از این مقولات، بایستی گفت که انسانها با فرهنگهای مختلفی که دارند وبرحسب شرایط و وسائل ارتباط جمعی، این فرهنگها در هم تأثیر خواهند گذاشت .
به طور خلاصه اینکه مقوله فرهنگ با این تحولات و هویت وجودی و ارتباط با شرایط موجود جهان طبعیت. مورد توجه متفکران واقع شده است و متفکران سعی کردهاند تا با مفهومسازی و تعریف کردن و تعیین هویت و تحرکات آن و کیفیت این تحرکات، به یک معنا برسند که همین اندیشه متفکران نیز سبب رواج فرهنگهای خاص شده است .
برای شروع درباره هر چیز بعنوان اولین نامیدن آن شیء به نامی است که این نام شباهتی ازنظر لفظ یا معنی با آن شیء داشته باشد. انسان بدون این شباهت هرگز لفظی را بر معنایی قرار نداده و اسمی را برای شیء انتخاب نکرده است .
تعریف نیز یک نامیدن است که شاید بتوان گفت یک نامیدن مرکب، متفکران برای تفکر در باب فرهنگ بایستی از تعریف آن آغاز میکردند واین متفکران و فیلسوفان بدون ارتباط با این نمیدانستند به تعریف این مقوله بپرازند. و از طرفی این مقوله انسانی همانند دیگر مقولههای انسانی دیگر در عین سادگی و ملموس بودن دارای پیچیدگی خاص خود میباشد. همچنین تحت تأثیر مکاتب مختلف فلسفی و علمی واقع شد.
دانشمندان علوم انسانی همواره برای دریافت درست مقولههای انسانی پناه به مفاهیم و مدلها و مکاتب بالاتری بودهاند تا بتوانند این مقولهها را بهتر بشناسند و به همین سبب علوم اجتماعی دارای چندین پارادایم در درون خود میباشد و چندین مکتب مشغول به تجزیه و تحلیل موضوعات و روابط بین آنها هستند و این همان نکتهای است که برخی را درباره علمی بودن علوم انسانی به شک و تردید انداخته است .
از طرفی دیگر این مکاتب، در ابتداء به یک نوع تعریف خاص از موضوعات و مفاهیم میپردازند و سپس تا آخر تجزیه و تحلیلهای خود همان راه خاص را میپیمایند و از اینجا میتوان پی به اهمیت تعریف در علوم انسانی برد.
فرهنگ نیز همینطور است. زیرا اهمیت بسار زیادی در علوم انسانی بعنوان یک مفهوم کلی و عام داشته که میتوانسته زندگی و رفتار شخصی و اجتماعی انسان و ساخت جوامع انسانی را بنمایاند. بنابراین هر کدام از متفکران با توجه به نحله خاص و برای تبیین واقعیات اجتماعی و انسانی اطراف خود به تعریف خاصی پرداختهاند که تعریفی که توسط دیگری انجام گرفته کاملاٌ متفاوت و حتی متضاد میباشد. این تعریفها به متفکران نحلههای فکری این قدرت را میبخشد که در مورد هویت فرهنگی و تحولات آن و برنامهریزی فرهنگی به نظریهپردازی بنشینند. امروزه در پهنه دنیای انسانی ما شاهد برنامهریزیهای مختلقی از نظر فرهنگی که متأثر از نحوه نگرش آنها به فرهنگ است، با توجه به واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی میباشیم .
از این رو ما بایستی دقیقاً با توجه به نوع تعاریف مربوط به فرهنگ و همراه با واقعیتهای مربوطه به کشور محل تولد آن تعریف و آن تعریف و نحلههای مربوط به آن، و نیز نتایج این تعاریف بر نوع سیاستگذاری در این باب توجه کنیم، تا بتوانیم با توجه به واقعیات موجود در کشور خود به تعریف و سپس سیاستگذاری مناسب برسیم. و این اولین قدم برای هر امر میباشد. که متأسفانه همیشه بطور سطحی نگری به مراحل بالاتر از این تعاریف درفرهنگ و خصوصاٌ توسعه فرهنگی پرداخته میشود. و سپس ناخواسته تن به سیاستگذاریهایی میدهیم که درنهایت به فرهنگ خود و توسعه مطلوب فرهنگی نمیرسیم. از اینجاست که ضرورت بررسی تعاریف فرهنگ روشن میشود .
آنچه که امروزه ما در بحثهای فرهنگی شاهد و ناظر آن هستیم علاوه بر پذیرفتن مفاهیم وارداتی از فرهنگ و نحوه تعریف آن، باید گفت برنامهریزی و سیاستگذاری فرهنگی نیز که براساس صورت گرفته نیز وارداتی است، که اگر ما این را حمل بر توطئه بیگانگان نکینیم بایستی گفت این امر ازسادگی و تفکر سطحی که همیشه ازآفات عمده جهان سوم میباشد ناشی میشود. فرهنگ یکی از دهها موضوعی است که مورد احتیاج جهان سوم میباشد که به این صورت با آن برخورد میشود .
و اولین نتیجه و مهمترین آن همین است که ما نمیتوانیم به موضوعات فرهنگی آنچنان که هست بپردازیم و درنهایت به علوم محلی شده انسانی مربوط به کشور خود برسیم. تاریخ جهان سوم چه از نظر فرهنگی و چه از نظر علمی، خصوصاٌ علوم انسانی ، پر از این فجایع فکری است که در نهایت نتوانستهاند به هویت وجودی خود واقف شوند و سپس قدمهای مناسب برای نجات خود بردارند و حتی قدمهایی نیز که بر میدارند باعث میشود تا بیشتر در این باتلاق فرو روند. پس بایستی قبل از فکر و تفکر و سیاستگذاری ، به مفاهیم بیندیشیم تا راه اشتباه نرویم .
تعریف فرهنگ
قبل از تقسیمبندی تعاریف دونکته درباره فرهنگ قابل تأمل میباشد. یکی اینکه بعضی فرهنگ را تعریف به یک وجود آرمانی در سطح جامعه کردهاند. در ادبیات فارسی نیز چنین دیدگاهی وجوددارد. در آنجا فرهنگ به ادب و عقل و یا دانش و بزرگی معنا شده است. همچنین در کتابهای لغت آمده است: فرهنگ ادب باشد: صحاح الفوس
فرهنگ عقل باشد: معیار جمال
هر که نیکتر داند در علم و چیزها که مردم بدان فخر کنند گویند مردی فرهنگی است: تحفهالاحباب
در متون پهلوی نیز فرهنگ آرمانی را در نظر داشتهاند.
…… به هنگام، به فرهنگستان دادندم و به فرهنگ کرنم سخت شتافتند : خسرو قبادان و ریدکی
… و چهارم شناختن خوی نیک و خوی بد مردم است و شناختن راه اکتساب خصال خوب و پرهیز از خصلتهای بد . و این را علم فرهنگ خوانند : چاودان نامه افضل کاشانی
بیاموخت فرهنگ و شد برمنش برآمد زبیغاره و سرزنش
که فرهنگ آرایش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود
کزیشان همی دانش آموختیم به فرهنگ دلها برافروختیم
فردوسی
دشمن عقل که دیده است کز آمیزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شویم
مولوی
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش
سعدی
این نگرش هنوز در جامعه ما وجود دارد که انسان با فرهنگ کسی است که آداب دان و مؤدب باشد. و انسان بیفرهنگ نیز عکس این معنا را دارد. این معنای موجود و نهادینه شده در جامعه عوارض نامناسبی در پیدارد. در ابتدا بایستی گفت این نوع تعریف از فرهنگ سبب میشود همواره در یک حالت آرمانی زندگی کنیم و واقعیات نادیده گرفته شوند حال آنکه فرهنگ یک واقعیت اجتماعی است که دارای تغییر و تحول از دید کسانی که فرهنگ ، با دید آرمانی نگاه میکنند به نوعی تغییر ارزشهاست، حال آنکه همانگونه که گفته شد این تغییر و تحول طبیعی میباشد. و بدین ترتیب انسانهای محافظهکار و سنتگرا که مانع هر گونه تحول و رشد هستند تبدیل خواهند شد که در قشرها و شهرهای سنتی و غیره شاهد آن هستیم .
ضرر دیگر آرمانی دیدن فرهنگ این است که نتوانیم فرهنگ واقعی جامعه و اجزاء آن و چگونگی ارتباط این اجزاء را بشناسیم و از این تعریف در سطح جامعه، در دل و روح مردم جا افتاده است آنگاه متوجه خواهیم شد که ازیک برنامهریزی فرهنگی بطور دقیق و سپس سیاستگذاریهای درست محروم خواهیم شد. و در نهایت نیز اگر موفق به برنامهریزی دقیق و سپس سیاستگذاریهای درست شویم قابلیت اجرای این برنامهریزیهای درست را نیز نخواهیم داشت چون در جامعه با ممانعت روبرو خواهد شد .
از طرف دیگر سبب خواهد شد که مردم عادی الگوهای فرهنگی بیرونی و بیگانه را بعنوان یک فرهنگ به معنای آرمانی پذیرند و این جریان شدت پذیرد، بدون آنکه به محتوای فرهنگی واقعی جامعه نظر کنند .از این رو جریان فرهنگپذیری ازشدید خواهد شد و تاریخ گذشته ما نیز شاهد براین نکته میباشد .
با این نفاسیر کاملاٌ بدیهی است که ضرورت تفسیر این مفهوم درسطح جامعه لازم بنظر میرسد تا مردم به یک دید درست از فرهنگ برسند و سیاستگذاریها و برنامهریزیها دقیقتر و کاملتر انجام و اجرا بشود .
اما نکته دیگر درباره فرهنگ :
فرق بین فرهنگ و تمدن میباشد که در کشورهای استعمارگر مثل انگلیس بجای یکدیگر بکار میرفته و این دو ازیکدیگر نداشتند و همین باعث میگردید تا این نگرش خاصی داشته باشد. و بنابراین همین برداشت بود که جوامع دیگر را عقب مانده و بی تمدن و بیفرهنگ میدانستند و در برابر فرهنگ قطعاٌ نوع خاصی از سیاستگذاریها را نسبت به ملل دیگر روا میداشت و در تاریخ، شاهد آن هستیم که این کشورها ذلتهای دیگر را وحشی و بربر میخواندند ومدت زمانی طولائی صرف شد تا این دو مفهوم از هم جدا شدند و بدین ترتیب ازبار ارزش مفهوم فرهنگ کاسته شد.
البته این نکته قابل ذکر است که در تمدن بیشتر به پیرفتهای بشری مثل تکنولوژی و نحوه استفاده از آن اطلاق میشود و این مفهوم با فرهنگ زیاد ارتباط دارد و در واقع از یکدیگر جسمانی پذیر نخواهند بود. پس نبایستی در مقابل افراط مذکور، تفریط شود وتمدن را از فرهنگ جدا کنیم تا دوباره برای مقابله با بیگانگان دچار سنتگرایی افراطی شویم و از پذیرفتن آثار تمدن و تأثیر آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شویم. با این پیش زمینه به طبقه بندی تعاریف فرهنگی میرسیم .
فرهنگی بیرونی و بیگانه را به عنوان یک فرهنگ به معنای آرمانی پذیرند و این جریان شدت پذیرد، بدون آنکه به محتوای فرهنگی واقعی جامعه نظر کنند . از این رو جریان فرهنگ پذیری از شدید خواهد شد و تاریخ گذشته ما نیز شاهد براین نکته میباشد .
با این تفاسیر کاملاٌ بدیهی است که ضرورت تفسیر این مفهوم در سطح جامعه لازم بنظر میرسد تا مردم به یک دید از ست فرهنگ برسند و سیاستگذاریهاو برنامهریزیها دقیقتر و کاملتر انجام و اجرا بشود .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بازدید
دکتر فرهنگ هلاکوئی دارای درجه دکترا در رشته جامعه شناسی و سه فوق لیسانس در رشتههای اقتصاد، روانشناسی و مشاور ازدواج، خانواده و کودکان است. او استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و چند دانشگاه دیگر در داخل و خارج از ایران بوده است. دکترهلاکوئی مدیر مرکز بهزیستی بورلی هیلز میباشد و این مرکز سمینار، کنفرانس و کلاسهائی درباره موضوعهای مختلف شناخت، رشد و تکامل فردی و اجتماعی به هموطنان و همزبانان تقدیم میدارد.
دکتر فرهنگ هلاکویی یک جامعه شناس سر شناس میباشد که همواره کوشیده تا با سمینارها وبرنامه های رادیویی و تلوزیونی و مقالات و دیگر فعالیت های خود دوست داران خود و کسانی که تفکرات ایشان برایشان جالب است را راضی نگه دارد. این شخصیت برجسته ی ایرانی همواره تلاشش بر این بوده که مانند یک معلم واقعی آنچه را که اندوخته دارد برای بالا بردن سطح آگاهی و بینش مردم در اختیار دیگران قرار دهد و حقیقت امر این است که ایشان در این باب موفق بوده است.
برنامه های ایشان به قدری جالب و بحث های ایشان به قدری نو و علمی است که هر شنونده ای با یک بار روبرو شدن با آنها جذب این آثار شده و به سرعت با دکتر و طرز تفکرش خو میگیرد، چرا که گفته های ایشان پاسخ مناسبی برای دریای سوالات و کنجکاوی انسان است.
دکتر فرهنگ هلاکوئی اداره کننده برنامهای با نام «رازها و نیازها» است که از ماه مارچ سال۲۰۰۰ در رادیو و تلویزیونهای فارسی زبان بمدت دو ساعت پخش میشود. دراین مدت بیش از دوازده هزار نفر با طرح پرسشهای خود و بیان مسائل روانی واجتماعی با او گفتگو کردهاند.
کتاب گفته های هلاکوئی خلاصه ای از بهترین گفته های ایشان است که در برنامه رازها و نیازها گفته شده است که تقدیم علاقه مندان تک بوک میشود.
این کتاب به کوشش پریوش نوازش سیم و زر تهیه شده است.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
در این کتاب که نویسنده آن جناب آقای فیروز کردی آنرا برای تک بوک ارسال کرده اند دانشجویان رشته حسابداری با لغات و واژگان انگلیسی حسابداری با توضیحات ساده انگلیسی آشنا میشوند . و در واقع نوعی دیکشنری Dictionary انگلیسی به انگلیسی رشته حسابداری میباشد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
یکی از پایدارترین مسائل این بود که حقوق بشر را باید بر چه مبنایی اعلام کرد. تاریخچه اعلامیه مشخص میکند که مسائل مورد بحث در آن دوران و دیدگاههایی که الهامبخش روایت نهایی «اعلامیه حقوق بشر» بودند، در اساس، به یک منظومه فلسفی غربی مربوط میشدند. سنّتهای فلسفی و حقوقی غیر غربی ــ که شاید میتوانستند خواستههای آرمانی متفاوت یا تکمیلی حقوق بشر را مطرح سازند ــ به ندرت در مذاکرات و مشورتها مدنظر قرار گرفتند. حتی آن بخش از اعضای کمیسیون حقوق بشر که نمایندگی کشورهای غیر غربی را بر عهده داشتند، در اغلب موارد، خود در غرب یا در مؤسساتی درس خوانده بودند که نمایندگان قدرتها و اندیشههای غربی در کشورشان بودند. بنابراین اگرچه گهگاه به سنّتهای غیر غربی مانند آیین کنفسیوس یا اسلام ارجاعاتی میشد، اما ارجاع به سنّتهای غربی بر نظرخواهیهایی که به تدوین نهایی «اعلامیه جهانی» انجامیدند، سخت مسلط بود. (۲)
بدین ترتیب، نخستین و مهمترین مناقشات درونتمدنی در باب «اعلامیه حقوق بشر» به حوزه فرهنگهای غربی مربوط میشد؛ اما همین منازعات، به تدریج و با گسترش نشانه¬های فرهنگ و اندیشه غربی، به درون دیگر نظامها و سنّتهای زیست اجتماعی تسرّی و تعمیم یافت. درست به همین جهت است که اکنون شاهد مناقشات مهم فلسفی، تاریخی و عملی «درونتمدنی» در جوامع اسلامی، و در باب مواد مهم اعلامیه حقوق بشر هستیم. در این مقاله، پس از اشاره به منازعات درونتمدنی غرب، به تحلیل نشانهشناختی این وضعیت در جوامع اسلامی میپردازیم.
الف. مبانی و مناقشات غربی
مناقشات درونتمدنی غربیها درباره مبانی و مواد اعلامیه حقوق بشر را میتوان در چهار مقوله اساسی دستهبندی کرد: مبنای الهی حقوق بشر؛ حقوق طبیعی؛ حقوق وضعی؛ و اندیشههای مارکسیستی. هر کدام از این دیدگاهها، تصویر و توصیههای خاصی درباره مواد اعلامیه داشتند.
۱٫ حقوق الهی: در جریان نظرخواهیهای کمیسیون حقوق بشر، هنگامی تفاوتهای فلسفی آشکار شد که مسئله گنجاندن یا نگنجاندن استناد به خداوند یا طبیعت، به مثابه منشأ حقوق بیانشده در «اعلامیه حقوق بشر»، مطرح گشت. هلندیها به همراه چند کشور اروپایی و غیر اروپایی، در جریان سومین کمیته «کمیسیون»، سعی کردند پیشنویس اعلامیه را به سمت استناد به خداوند بکشانند. نماینده هلند در سخنرانی مجمع عمومی گفت:
در اعلامیه به منشأ الهی انسان و جاودانگی روح او اشاره نشده است. در واقع، سرچشمه تمامی این حقوق، خود خدای متعال است که مسئولیت بزرگی بر دوش کسانی گذاشته که این حقوق را مطالبه کردهاند. نادیدهگرفتن این پیوند، در حکم جداکردن گیاه از ریشههای آن، یا ساختن خانهای بدون پی است. (۳)
هرچند این دیدگاه هرگز به تصویب نرسید؛ اما قرائتی الهی از حقوق بشر همچنان به مثابه یکی از قرائتهای مهم در ذاکره تاریخی ملل متحد باقی ماند و امتداد پیدا کرد. قرائت اسلامی از حقوق بشر، و چالشها و چشماندازهای درونتمدنی این برداشت در جهان اسلام، از جمله این دیدگاههاست.
۲٫ حقوق طبیعی: حقوق ذاتی شخص انسان و مفاهیم مرتبط با آن، زاده سنّت «حقوق طبیعی» است که گفته میشود مبنای مفروض و مسلط اعلامیه حقوق بشر بوده است. این مفهوم از حقوق بشر، حاصل نظریهای است که گروهی از فیلسوفان سیاسی سدههای هفدهم و هیجدهم، تحت عنوان مکتب قرارداد، تدوین کرده بودند. ظاهراً ماده اول اعلامیه حقوق بشر از این جمله روسو گرفته شده است که «انسان آزاد آفریده شده است؛ اما همه جا در بردگی به سر میبرد» (4). روسو در مورد آزادی طبیعی انسان با اغلب نظریهپردازان مکتب حقوق طبیعی وحدتنظر داشت؛ اما آنچه روسو را شاخص میکند این است که وی این آزادی طبیعی را از انسان جداییناپذیر میداند و قائل است هیچ کس در هیچ شرایطی حق ندارد انسان را از آزادی محروم نماید. به نظر روسو، «دستکشیدن از آزادی خود، به معنای دستکشیدن از مقام انسانی خود، دستکشیدن از حقوق بشریت و حتی از وظایف خود است […] چنین انصرافی با طبیعتِ انسان سازگار نیست» (5).
۳٫ حقوق وضعی: همراه با نظریه «حقوق طبیعی»، دیدگاه بسیار متفاوتی درباره مبانی حقوق بشر پیدا شد که خواستار آن بود که فقط خواستها و اعمال انسانها و دولتها، منشأ حقوق باشد. این دیدگاه که نشاندهنده تمایل بیشتر به عقلباوری بود، اعتقاد داشت که انسانها، همانند دولتها، به هیچوجه تحت الزام قوانین برونبشری قرار ندارند، بلکه داوطلبانه و از روی عقل میپذیرند که رفتارهایشان را خود به گونهای محدود و منظم کنند تا از بهترین امکانات برای تکامل فردی و ملی برخوردار شوند. بر اساس این دیدگاه، دولتها با رعایت محدودیتهایی که برای اعمال خود وضع میکنند، تعیین محدوده و دامنه حقوق بشر را ممکن میسازند. (۶)
۴٫ حقوق مارکسیستی: در عرصه فلسفی، برداشت مارکسیستی از حقوق بشر، نه بر مبنای فرد، بلکه بر پایه جمع استوار شده بود. از نظر مارکسیستها، دستیابی به رفاه و آسایش اقتصادی، پیششرط بهرهمندی واقعی از حقوق مدنی و سیاسی شمرده میشد. بنابراین حقوق بشر، به اعتقاد مارکسیستها، فقط در چارچوب نیازها و حقوق جامعه تصورپذیر بود. مارکسیستها از یک سوی، بر حقوق اقلیتها تأکید میکردند و این مستلزم پیوند حقوق فرد و جمع بود، و از سوی دیگر، تحقق سطحی از برابری اقتصادی را بر اعطای حقوق مدنی و سیاسی مقدم می¬دانستند. (۷)
به هر حال، منازعات چهارگانه فوق، اختلافات و تفاسیر درونتمدنی غربیها را درباره حقوق بشر نشان میدهد و همچنان تنور مباحثات و تحلیلها درباره اعلامیه جهانی حقوق بشر، مواد تفصیلی آن و سلسله مراتب اولویتها و ترجیحات این سند بین المللی را گرم نگاه داشته است. این مناقشات، هرچند در شرایط کنونی جهان اهمیت دارند، پیگیری آنها با توجه به وضعیت دینی ـ سیاسی جامعه ما، اهمیت ثانوی دارد و تا حدودی دور از ما و مسائل حیاتی جامعه ماست. آنچه برای ما اهمیت دارد، جستوجوی وضعیت اعلامیه حقوق بشر در فضای فکری ـ سیاسی اسلامی و پیوند این وضعیت با سرنوشت کنونی ماست. در سطور زیر به ارزیابی این مسئله میپردازیم.
ب. اسلام، غرب و حقوق بشر؛ مناقشات برونتمدنی
چنانکه گذشت، اعلامیه جهانی حقوق بشر، بر مبانی فرهنگ غرب، بهویژه فلسفه حقوق طبیعی، استوار است. بشر لیبرال غرب، چنانکه جان راولز(John Rawls) به درستی توضیح میدهد، سه وجه اساسی دارد: نخست، حکومت مردمسالار مبتنی بر قانون اساسی مستدل، که منافع اساسی مردم را تأمین میکند؛ دوم، شهروندانی که به لحاظ یک رشته «تعلقات مشترک» (Common Sympathy) وحدت یافتهاند؛ و سوم، یک طبیعت اخلاقی. (۸) به نظر راولز، وجه نخست امری حقوقی و نهادی است؛ وجه دوم فرهنگی و سرانجام، وجه سوم مستلزم انطباق دقیق با مفهومی سیاسی از حق و عدالت است. (۹)
مطالعه مواد مختلف اعلامیه حقوق بشر، ابتنا و التزام این اعلامیه به انسانشناسی فوق را نشان میدهد. هرچند تاکنون تلاشهای زیادی برای انفکاک ملازمه حقوق بشر با انسانشناسی فلسفه لیبرال غرب صورت گرفته و به تعمیم و تسرّی حقوق بشر به دیگر سنّتهای فکری ـ اجتماعی توجه شده است، اما در سال ۱۹۴۸ م (سال تصویب اعلامیه) چنین نبود. در این زمان، ملازمه میان مواد اعلامیه حقوق بشر و لیبرالیسم غرب مشهود بود. نماینده دولت عربستان در سومین کمیته مقدماتی کمیسیون حقوق بشر، با توجه به این ملازمه، برخی مواد اعلامیه را در حکم تعرض به اصول فرهنگهای دولتهای اسلامی تلقی میکرد. قطعه زیر که از گزارش رسمی تفسیرهای عربستان سعودی در جریان مباحثات سومین کمیته نقل شده است، برخی تقابلهای مهم اعلامیه با سنّتهای اسلامی را نشان میدهد: (۱۰)
نماینده عربستان سعودی خواستار یادآوری این نکته شد که بیشتر نویسندگان اعلامیه فقط هنجارهای پذیرفته غرب را در نظر گرفته و از تمدنهای قدیمیتر غافل ماندهاند؛ تمدنهایی که دیگر بههیچوجه در مرحله تجربی نبوده و حکمتشان را در جریان قرنها ثابت کردهاند. «کمیته» نبایستی برتری یک تمدن را بر تمام دیگر تمدنها اعلام میکرد یا هنجارهای واحدی را برای تمام کشورهای دنیا تعیین میساخت. (۱۱)
منظور نماینده عربستان از تمدنهای قدیمی، البته تمدن اسلامی بود. وی تفاوت تمدنی زیادی را در خصوص مواد مربوط به آزادی عقیده، تغییر دین، مقررات ازدواج و … یادآور شد. بعضی دولتهای عرب نیز مفاد ماده ۱۸ و ۱۹ (درباره آزادی عقیده و تغییر دین) را با تردید مینگریستند. تصور میشد که چنین مقررهای به نحوی تفسیر شود که حق نو دینی و تغییر در عقاید دینی را، به هر شکل، در کشورهای اسلامی و برای مبلغان مذهبی ـ سیاسی مسیحی تضمین کند. اما بهرغم این نگرانیها، اصلاحیه پیشنهادی این دولتها، بهویژه عربستان، هر بار با اکثریتی قاطع رد میشد.
در این نوشته، در جستوجوی جزئیات این ابرامها و انکارها نیستیم. اما آنچه از دیدگاه مقاله حاضر اهمیت دارد، تضاد سنّتهای اسلامی رایج در آن دوره با مذاق کلی اعلامیه حقوق بشر، از یک سو، و عدم توازن قدرت میان نمایندگان دولتهای اسلامی و غربی، از سوی دیگر است که همین امر، سرانجام اعلامیه را در امتداد مبانی غربی و بیتوجه به دیگر سنّتهای فکری ــ از جمله اسلامی ــ در سال ۱۹۴۸م به تصویب نهایی رساند. از آن سالها تاکنون، و حتی پیش از آن، از فروپاشی خلافت عثمانی (۴-۱۹۲۳ م) تا امروز، تحولات زیادی در حوزه زندگی، اندیشه و دینشناسی مسلمانان صورت گرفته است. بسیاری از مبانی و تلقیهایی که به عنوان مثال، مواضع نماینده عربستان در سومین کمیته کمیسیون حقوق بشر بر آن استوار بوده، اکنون به چالش کشیده شده و عملاً به حاشیه رانده شده است. در عوض، دیدگاههای جدیدتری درباره اسلامشناسی ظاهر شده است که کم و بیش با مذاق اعلامیه حقوق بشر تطابق دارند یا دستکم ناسازگار نیستند. این تحولات چگونه رخ داده است و قرائتهای اسلامی جدید از حقوق بشر و مفاد اعلامیه چه ماهیتی دارند و چگونه شکل گرفتهاند؟ برای درک اهمیت این پرسشها، مروری نشانهشناسانه بر تحولات اندیشه و حقوق اسلامی در یک صد سال گذشته، ارزش نظری و عملی فراوانی دارد. در ادامه به این نکته میپردازیم.
ج. حقوق بشر در اسلام معاصر؛ تحولات درونفرهنگی
تأملات نشانهشناختی درباره نسبت حقوق بشر با اندیشههای اسلامی معاصر، سودمندی فراوانی دارد. نشانهشناسی، روند تبدیل حقوق بشر به یک «مسئله» (problematic/problem) برای سنّتهای اسلامی را توضیح میدهد. همچنین به فهم جریانها و مناقشات درونفرهنگی مسلمانان درباره حقوق بشر کمک مؤثری میکند و ماهیت ابرامها و انکارهای پایانناپذیر نسبت به مواد اعلامیه را آشکار میکند.
واقعیت این است که ما در زمانهای زندگی میکنیم که زمانه ما نیست. زبان این زمانه، زبان سنّتهای ما نیست. بنابراین ما نه تعیینکننده رویدادها و نه طراح «مسائل» آن هستیم. مسلمانان اکنون در دنیایی زندگی میکنند که با سنّتهای تاریخی آنها فاصله زیادی دارد. در یک صد سال گذشته، مباحثی از مجاری مختلف به جامعه اسلامی وارد شده که هیچیک از درون سنّتهای ما برنخاسته است. مفهوم آزادی و حقوق بشر از جمله این مباحث است؛ مباحثی که خارج از دایره سنّتهای ما قرار دارد و نسبت به آنها «بی¬ربط» (irrelevant) مینماید. محمد طالبی، اندیشمند معاصر تونسی، مینویسد:
امروز این مسئله به «مسئله زمانه»، بهویژه نسبت به اسلام، بدل شده است؛ خصوصاً بعد از تحقق نوعی «شبه اجماع» که در نیمه دوم قرن بیستم، پیرامون حقوق بشر حاصل شده است […]. لکن گفتمان دینی همچنان بدون تغییر مانده است: در حالیکه هر روز بر فاصله میان سلوک فعلی، و موضع اعتقادی سنّتی که در حوزههای دینی، مسجدها و مدرسهها تلقین میشود، افزوده میشود، «مسئله» در سطح اصولی همچنان مبهم و معلّق مانده است; و تا زمانی که این دوگانگی «مانوی» بین «ظلمت» عملی رایج، از یک سوی، و «نور» آموزشهای غالباً غیر منطبق با زمانه در تمام یا اکثر جهان اسلام، از سوی دیگر، وجود دارد، تعجب نیست که هر روز شاهد طوفانهای تکاندهنده در جوامع خود، و گسترش خشونتی باشیم که تا مرز تهدید کیان ما پیش می¬رود. به همین دلیل، باید این «مسئله» را به گونهای مناسب علاج نمود. (۱۲)
طالبی با تأکید بر فروکشکردن ذخیره تفسیرهای سنّتی، تأکید میکند که جهان اسلام نیازمند گفتمان دینی ـ تمدنی اقناعکننده است؛ گفتمان اسلامی صادق و مصدّق و در عین حال «بدیل سنّت»، که دو طرف طناب، وفای به میراث دینی و همنشینی با کوکب تجدد، را تعادل بخشد. (۱۳) این گفتمان جدید اسلامی البته در حال شکلگیری است و به تبع آن، رابطه جدیدی بین اصلاحطلبی دینی و حقوق بشر در حال ظهور است. کوشش میکنیم این تحول گفتمانی در حوزه دینشناسی را با تکیه بر مفاهیم نشانهشناسی دنبال کنیم.
۱٫ نشانهشناسی و نظامهای معنایی مسلمانان
مفروض اصلی نشانهشناسی آن است که هر فرهنگی ــ و طبعاً فرهنـگ اسلامی ــ زاده مجموعهای از نشانههاست که در روابط سازمانیافته با یکدیگر، زندگی مسلمانان را معنا می¬بخشند. توشی هیکو ایزوتسو، از جمله نخستین محققانی است که تحقیق خود درباره قرآن را با این دیدگاه دنبال کرده است. (۱۴) از دیدگاه او و دیگر محققان، فرهنگ اسلامی فرهنگی مبتنی بر نص (قرآن) است و دیگـر منابع مولد دانش مسلمانان ــ اعم از عقـل، تجربه و شهـود ــ همه با مرجعیت نصّ تعریف میشوند.
بدینسان، تصور این نکته مشکل نیست که قرآن حاوی مجموعهای از واژگـان ــ نشانهها ــ است که بر مدار کلمه «الله» سازمان یافتهاند. توحید, عالیترین کلمه کانونی است که فرمانروای کل دستگاه مفهومی قرآن است و همه کلمات کلیدی قرآن بر پیرامون این والاترین تصور گرد آمدهاند. اما این همه هرگز به معنای تصلّب و عدمگشودگی دستگاه معنایی قرآن نیست. درست به همین دلیل است که همواره متوجه وجود یا تغییر شکل در خردهسیستمهای نشانهشناختی و مرتبط با نظام کلان معنایی قرآن هستیم. (۱۵)
چنین مینماید که قرآن، به رغم خطاب عام و فراگیرش، با مردمان هر زمانه و تاریخی, به گونهای خاص سخن میگوید؛ زیرا جریان نص در تاریخ، همواره به وساطت تفسیر یا تفسیرهایی صورت میگیرد که برخاسته از «عقلانیت» (rationality) حاکم بر هر دوران است. ایزوتسو به درستی متوجه این وضعیت است و کوشش میکند با قطع ملازمه قطعی و نفی اینهمانی کامل بین نصوص دینی و دانشهای اسلامی، ساخت معنایی این دو را مستقل از یکدیگر ببیند. ایزوتسو، به عنوان نمونه، به نسبتسنجی میان کلام سنّتی مسلمانان و نظام واژگانی قرآن میپردازد و در تلاش برای تعمیم ارزیابی خود به دیگر نظامهای معرفتی مسلمانان می¬نویسد:
اگر از یک سو، واژگان کلامی، به لحاظی، ادامه و گسترش واژگان قرآنی است و به همین جهت، بیشتر مصالح و مواد خود را از قرآن میگیرد و با وجود این، از سوی دیگر، با سازماندادن به کل مصالح، بنا بر اصل سازمان و ساخت بخشیدن به آنها, یک دستگاه تصوری مستقل است، آنگاه باید اختلاف میان این دو را به صورت عمده در جنبه «نسبی» اصطلاحات کلیدی جستوجو کرد. ولی اختلاف و تفاوت، در بسیاری از موارد، بسیار دقیق و ظریف و بازشناختن آن دشوار است؛ مخصوصاً اگر درست, کلمات واحدی تقریباً در زمینههای واحد به کار برده شده باشد. (۱۶)
عبارت ایزوتسو نکات و نتایج نشانهشناختی مهمی دارد: نخست آنکه دانشهای اسلامی را، از آن حیث که واژگان و بیشتر مصالح خود را از قرآن میگیرند، باید امتداد نشانهشناختی قرآن تلقی کرد. دوم اینکه این دانشها به لحاظ سازمان نشانهشناختی، زیرساختی متمایز از ساخت کلان معنایی قرآن دارند و لازم است که هر یک از این دانشها را دستگاههای تصوری مستقل از قرآن تعریف کرد. نکته سوم، که نتیجه دومین نکته است، این است که با پذیرش استقلال نظام معنایی قرآن و علوم اسلامی، باید نسبت به اختلافات و تمایزات نسبی اصطلاحات کلیدی و غالباًَ مشابه، حساس و کنجکاو بود. همینجاست که اهمیت تحلیلهای نشانهشناسانه ظاهر میشود. این تحلیلها کوشش می¬کنند با ارزیابی ارزش و وزن نسبی مفاهیم در دو نظام معنایی متفاوت، از نوع آرایش نشانهها و تقدم و تأخر آنها در هر نظام نشانهای، نظام معنایی و معنایی از زندگی را که درون هر گفتمان تولید میشوند، بازشناسی کنند.
اکنون اگر بتوانیم منطق ایزوتسو را توسعه دهیم، نسبت مطالب بالا با موضوع حقوق بشر بیشتر روشن میشود: مسئله اسـاسی ایـن است که واژگان و دستگاه تصوری حقوق بشـر ــ چنانکه گذشت ــ یک «میدان » خاص مندرج در کلی بزرگتر، یعنی نظام معنایی لیبرالیسم و مکتب قرارداد، است. از دیدگاه نشانهشناختی، آزادی و دیگر حقوق تعریفشده در «اعلامیه جهانی حقوق بشر» از نشانههای کلیدی فلسفه لیبرال و مکتب قرارداد است که در درون «مغناطیس معنایی» این فلسفه زاده و ظاهر شده است. به لحاظ نظری، چه نسبتی بین حقوق بشر و نظام معنایی قرآن، از یک سوی، و دستگاههای تصوری یا حوزههای معناشناختی ملحوظ در دانشهای سنّتی مسلمانان، از سوی دیگر، وجود دارد؟
اینجا هشداری به ما داده میشود که از شناختن نوع و ماهیت روابط بین نظامهای نشانهشناختی یا معناشناختی غفلت نکنیم؛ زیرا روابط بین نظامهای نشانه، قواعد خاص و ظریفی دارد. توضیح آنکه هر نظام معناشناختی سه ویژگی اساسی دارد:
کلمات کلیدی. تحلیل نشانهشناختی، خواه در قرآن یا سنّت اسلامی (دانش سنّتی) یا حقوق بشر لیبرال، هرگز به معنای تحقیق در کل واژگان این نظامهای معنایی نیست، بلکه فقط پژوهشی در خصوص آن کلمات و نشانههای مهمی است که ظاهراً نقشی قاطع در خصوصیت بخشیدن به نشانه و اندیشه غالب در یک نظام معنایی دارند و موقعیتی هژمونیک نسبت به دیگر نشانهها پیدا کردهاند. همین کلمات کلیدیاند که خصوصیت تمام دستگاه را تعیین میکنند.
کلمات یا نشانههای کلیدی در هر نظام معنایی، بهخصوص در نظامهای معنایی تاریخی ـ بشری، معمولاً به دو دسته تقسیم میشوند: نخست، واژگان ایستا و دائمی که به رغم تغییرات نسبی در معانی آنها، «همزمان» (synchronic) و همنشین با دیگر واژگان یک نظام میشوند؛ و دوم، واژگان متغیر تاریخی که وضعیت «درزمانی» (diachronic) دارند و در لحظهای از حیات تاریخی یک نظام معنایی ظاهر شده، برای مدتی به واژگان فعال و غلیظ تبدیل میشوند و ممکن است پس از مدتی به حالت کما روند یا مرگ دائمی آنها فرا رسد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
متن ۴۰ سخنرانی استاد فرزانه دکتر شاهین فرهنگ درباره تکنیک های موفقیت.
کسانی که در سمینارهای دکتر فرهنگ شرکت کرده اند اثرات مثبت و عمیقی را در طی طریق موفقیت در خود یافته اند.
این سخرانی ها به مدد آقای سجاد شاهرخی تبدیل به متن و کتاب الکترونیک شده اند و برای پایگاه تک کتاب ارسال کرده اند .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
دانلود رایگان کتاب تاریخ و فرهنگ زورخانه ها و گروه های اجتماعی زورخانه رو.
کتاب تاریخ و فرهنگ زورخانه نهمین کتاب از انتشارات مرکز مردم شناسی ایران است، که منتشر می شود.
در این کتاب بنیادهای ورزش باستانی ایران و آداب و اصطلاحات مربوط به آن آمده است، که ارج نهادن به این ورزش کهن، محترم شمردن آئینی است که عیاری و فتوت را گسترش میدهد . و در دامان خویش جوانمردانی چون پوریای ولی می پروراند .
مرکز مردم شناسی ایران آئینهای کهن بازمانده از پیشینیان را همواره گرامی می دارد و پژوهش هایی از این دست را دنبال می کند؛ هم از این روست که تاریخ و فرهنگ زورخانه تألیف پژوهشگر فرزانه آقای غلامرضا انصاف پور را در اختیار مشتاقان فرهنگ ایرانی می گذارد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید