جستجو در تک بوک با گوگل!

تابعيت پايگاه تك بوك از قوانين جمهوري اسلامي ايران

جامعه شناسی هنر ۲

1,326

بازدید

جامعه شناسی هنر ۲ ۴٫۵۰/۵ (۹۰٫۰۰%) ۲ امتیازs
هنر رومانسک 
سالهای میانی سده یازدهم ، یک نقطه عطف در تاریخ اروپا ست ؛ اروپا به معنی اروپا در آن سالها پدید می آید . در گذشته ، سراسر اروپا عرصه تاخت و تازها و جابه جاییهای بربرهایی بود که در ماندگاههای گوناگون به یکدیگر پیوستند و به صورت « امپراتوریهایی » کارولنژیان و اوتونیان درآمدند ، که ریشه های معنوی و سیاسی شان در خاطره ایمپریوم رومی دویده بود . این بار که فرهنگ و سنتهای لاتینی ایستادگی می کنند و همچنان با احترام از سوی مردم پذیرفته می شوند ، ملتهای سده های میانه چندان گذشته نگر نیستند ؛ بلکه تجربه های تازه اندوخته اند و در راه های تازه گام نهاده اند .
پس از فروپاشی دولت کارولنژیان ، زمانی که جانشینان سلسله امپراتوران اوتونی از دامنه علایقشان به ایتالیا و دوک نشینهای آلمان کاستند ، گروه های سیاسی بیشمار فئودالی – بزرگ و کوچک ، در داخل و خارج از حدود « امپراتوریهای » قدیمی فرانک ها و ساکسون ها – به دنبال خواستهای خویش رفتند و راه های مستقلی را در پیش گرتند . دو نهاد اجتماعی – کلیسای مسیحی و فئودالیسم – تا حدودی باعث همبستگی آنها شدند . اگر وجه مشترکی میان بازماندگان بربرها وجود داشت ، در درجه نخست ، مسحیت یا دین ایشان بود . فئودالیسم که هم از رسمهای بربرها ریشه گرفته بود هم از آخرین نهادهای رومی ، ثباتش را تا حدودی حفظ کرد ولی ثبات مزبور تا حدودی جنبه محلی داشت و ماهیتا با حکومت گسترده متمرکز متضاد بود .
فئودالیسم ، ماهیتا ، نظامی اقتصادی و متضمن یک رشته روابط پیچیده میان اشخاص ، تعهدات، و خدمات مبتنی بر چگونگی تصرف زمین بود : کسی یک قطعه زمین یا تیول تصرف می کرد و ارزش آن را نه به صورت پول بلکه به صورت کار ، آن هم در ارتش ، می پرداخت . تعهدات فئودالی به ترتیب از ارباب زمین دار به واسالها و از ایشان به صفوف پایینتر ، و سرانجام به صرف می رسید . صرف وابسته زمین و خدمت بی چون و چرا به ارباب بود . اربابها یا اشراف، به شکلهای گوناگون از یکدیگر یا از اربابی بزرگتر مانند پادشاه ، تیول می گرفتند . بسیاری از ایشان بالضروره زمین دارانی بزرگ و چنان نیرو مند می شدند که دیگر ارزشی به تعهدات خویش قائل نمی شدند و با پادشاه به رقابت برمی خاستند . روزگار ایشان به جنگ و ستیزهای کوچک برای بسط حدود یا حفظ املاکشان می گذشت . قصر که در میان دیوارهای بلند و خندقها محصور بود مظهر و مقر قدرت فئودالی به شمار می رفت ؛ امروزه ، تماشای بقایای فروریخته قصرهای مزبور در روستاهای اروپا ، روزگاری را در نظر بیننده زنده می کند که حکومت کاملا مرئی بود و شکل انفرادی ، شخصی ، و استبدادی داشت .
بارون یا شوالیه دوره رومانسک ، که همچنان پای بند سنتهای پهلوانی پهلوانان آلمانی بود ، شخصی وفادار ، رزمجو ، و مغرور بود . ولی همو ، چون مسیحی بود ، اثری از قدرگرایی ژرف ساکسون ها و نورسهای پیشین در وجودش دیده نمی شد و آرزو داشت نه فقط در نبرد به افتخاری فنا ناپذیر ( که بیشتر در اثر قدرت ایمان مذهبی به دست می آمد تا در اثر قدرت و شجاعت شخصی او ) دست یابد بلکه امیدوار بود زندگانی جاوید در بهشت نیز نصیبش بشود . این ، حالت روحی یا « ساخت » روانی بزرگان اشراف منش یا جنگاوری بود که جنگهای صلیبی را هدایت کردند و نظام فئودالی را بر پا نگه داشتند .
دستگاه رهبانیت نیز که در همان زمان مانند فئودالیت به اوج تکاملش رسیده بود ، جدایی از دنیای مادی و تضمین رستگاری را وعده می داد و تقریبا یگانه امکان بهره گیری از آموزش وپرورش را دراختیار مراجعه کنندگان قرار می داد . تاریخ رهبانیت ، از نخستین سالهای سده های میانه آغاز شد ، و اساسا عبارت بود از یک رشته جنبش های اصلاح طلبانه . از آنجا که دادن هدایا و ارثیه به دیرها از وسایل بسیار موثر تضمین رستگاری به شمار می رفت ، دیرها سریعا ثروتمند شدند . ثروت ، تجملگرایی و تن آسانی و اصلاحات مکرر در جهت مبارزه با آن را در پی آورد . این اصلاحات به پیدایش فرقه های جدید در میان رهبانان انجامید .
بدین ترتیب با پیروزی دستگاه رهبانیت و قئودالیسم و نشستن شان به جای امپراتوران ، بارونها و روحانیون وابسطه به دیرها –  که خود غالبا از اربابان زمین دار بودند – نقشی مخصوصا همیارانه بر عهده گرفتند ولایه بندی فئودالی جامعه به طبقات منفصل ، با مهر تایید دینی ممهور گردید . لیکن علی رغم این همیاری ، تضاد اصلی زمانه بین فئودالها و پاپ ها برسر عادلانه یا نا عادلانه بودن نظام فئودالی بلکه بر سر این مسئله بود که بالاخره « بالاترین ارباب فئودال کیست ؟ شاه کیست ؟ » 
جابجایی عظیم جمعیت به صورت مهاجرتهای بی پایان مردم به قصد زیارت زیارتگاه ها و شرکت در جنگهای صلیبی ( که نخستین جنگ صلیبی نیز در همین دوره آغاز شد ) ، هزاران هزار نفر را از اروپای غربی به سرزمین مقدس [ اورشلیم ] کشانید . از جمله مهمترین نتایج مستقیم جنگهای صلیبی تثبیت مقام کلیسا به عنوان رهبر مردم و بازگشایی راه های دادو ستد با مراکز بزرگ تجارت در خاور نزدیک بود .
کشتیهای پر از بارونهای پیزایی به قصد سرزمین مقدس از ایتالیا به راه می افتادند و در برگشت، استخوانهای ایشان را با خود می آوردند . پیزایی ها همانند شهرمندان و شهرهایی که بارونها پشت سرنهاده بودند و در برابر کمک مالی به جنگهای ایشان منشورهای آزادی دریافت کرده بودند ، روز به روز رونق بیشتری می گرفتند . بدین ترتیب ، استقلال ، از نتایج جنبی جنگهای صلیبی بود : شهرها منشورهای آزادی خویش را گرفتند ، و طبقه متوسط متشکل از بازرگانان و صنعتگران پدید آمد و رشدیافت تا با قدرت بارون های فئودال و دیرهای بزرگ مقابله کند . فرهنگ رشد یابنده شهری ، انگیزه های تازه ای برای رشد هر چه شتابان ، از خارج دریافت کرد . خطوط بازرگانی ، که غالبا شریان های اصلی انتقال اندیشه ها نیز بودند ، علم جدید را به اروپا رساندند . جنگهای ویرانگر صلیبی ، در اثر تماس اروپاییان با جهان اسلام که فرهنگ یونان را بسی پیشتر جذب کرده بود ، باعث پیدایش نگرشی نو به علم و فلسفه یونان شدند . به فاصله یک سده ، دانش نسبتا محدود کارولنژیان و اوتونیان ، گسترش یافت و به صورت ذخیره ای عظیم درآمد . از همین ذخیره بود که اندیشمندان ، مواد و الهامات ضرور برای رنسانهای پیاپی را به دست می آوردند ، تا آنکه در سده شانزدهم توانستند به تمایز بین روزگار باستان مسیحی و ماقبل مسیحی پی ببرند . در چهارچوب این دنیای نو پدید و خود ویژه که تا اندازه ای تحت تاثیر گذشته ای بس بیکران قرار داشت ، هنری ظاهر شد که هنر رومانسک [ = رومی وار ] نامیده می شود . این هنر ، مطمئن و متکی به خود است ، در میان راه های گوناگون دچار تردید نمی شود و حتی در بحبوحه دگرگونی های خویش ، با اطمینان گام برمی دارد ( گاردنر ، ۱۳۶۵ ) .
نقاشی دیواری به مقیاس بزرگ ، مانند پیکر تراشی به مقیاس بزرگ ، یک بار دیگر در سده یازدهم به مقام شایسته اش دست می یابد . با آنکه نمونه هایی از این گونه نقاشی از روزگار کارولنژیان و اوتونیان برجا مانده ، و با آنکه سنت ناگسسته این هنر در ایتالیا دنبال می شود ، دوره شکوفاییش دوره رومانسک است . در این نقاشی نیز همچون معماری و پیکر تراشی ، با سبکهای محلی و درجات متفاوت پیشرفت و پیچیدگی روبرو می شود . گاهی یک سبک ولایتی – یعنی سبکی که با مختصر فاصله ای از منشاش ، به جای « معبد » هنر در « ولایت » هنر ظاهر می شود – می تواند عناصر مشترک میان هر دو را روشنتر از سرچشمه پیشرفته و پیچیده اش بنمایاند ( همان ) .

 

گوتیک
واژه گوتیک را نخستین بار منتقدان عصر رنسانس که عدم انطباق هنر گوتیک با معیارهای یونان و روم کلاسیک را خوار می شمردند ، به عنوان یک اصطلاح تمسخر آمیز به کار بردند . یکی از این منتقدان چنین نوشت : « نفرین بر آنکه این واژه راابداع کرد ». اینان به خطا گمان می کردند که گوتها مبتکران این سبک بوده اند و بدین ترتیب مسئولان اصلی نابودی سبک عالی و اصیل نیز همینها هستند . لیکن انسانهای سده های سیزدهم و چهاردهم از  کلیسای گوتیک با نامهایی چون « اوپوس مدرنوم » (« اثر نوین ») یا « اوپوس فرانسیگنوم » (« اثر فرانکی ») یاد میکرند . آنان در این کلیسا بناهایی راتشخیص می دادند که سبک ساختمانی و تزئینی نوینی رابر شهرهایشان سایه گستر کرده بودند . آنان با اطمینان به ایمان خودشان بود که کلیسایشان راتصویر واقعی شهر خدا یا اورشلیم آسمانی می دانستند و ساختن آنها را بر روی کره خاکی ، امتیاز خویش بشمار می آورند . بین محیط و دیدگاه گوتیک و رومانسک تضادهای شدیدی وجود دارد . جامعه دوره رومانسک زیر سلطه تردیدهای ذاتی گرایشها ی هرج و مرج طلبانه فئودالیسم بود . بارونهای بزرگ روستاها و دیرهای بزرگ از استقلالی نسبتا کامل برخوردار بودند و ستیزه های میان ایشان برای دستیابی به امتیازات به جنگ دائمی منجر می شد . جامعه دوره گوتیک نیز فئودالی بود ، اما فئودالیسمی نسبتا سازمان یافته تر بر این جامعه تسلط داشت .در پاره ای نقاط بارونها توانسته بودند خودشان را تا مقام شاهی برسانند و حکومتی سلطنتی ، مخصوصا در انگلستان ، فرانسه ، شدیدا می کوشید استقلال اربابهای کوچکتر کلیسا را محدودکند . حکومت متمرکز ، استقرار یافته بود و وجود نظم و قانون ، همه گروههای اجتماعی را آسوده خاطر و مطمئن می ساخت . شهرهای سراپا نوساز یا پی ریزی شده بر بقایای شهرهای کهن رومی تدریجا رونق می گرفتند و قدرتمند می شدند ؛ این شهرها پس از آنکه به منظور دفاع مشترک با یکدیگر متحد می شدند غالبا چنان قدرتی پیدا می کردند که می توانستند از شاهان و امپراتوران نیز سرپیچی کنند . در درون محدوده همین شهرها مردانی که از کشتزارها گریخته بودند ، می توانستند به آغوش آزادی پناه ببرند : در یکی از اشعار آن زمان گفته شده بود که « هوای شهر بوی آزادی می دهد » زندگی شهری ، شکلی بغرنج اما سازمان یافته بخود گرفته ؛ اصناف ، مشابه اتحادیه های نیرومند امروزی ، به منظور حمایت از صنعتگران دارای تخصصهای همگون و سود رساندن به ایشان تشکیل شدند . طبقه متوسط مرکب از صنعتگران ، بارزگانان ، و صاحبان تخصص ( حقوق دانان ، پزشکان ، معلمان و بسیاری دیگر ) به نیروی نو خاسته توانایی تبدیل شدند که می توانست اشراف فئودال را مهار و متعادل کند . هراس و عدم اطمینان حاکم بر دنیای دوره رومانسک در اثر صف آرایی نوین نیروهای اقتصادی و اجتماعی تخفیف یافت و دنیای گوتیک به ظهور رسید . جامعه رومانسک زیر نفوذ مردان بود . در جامعه گوتیک ، زنان اهمیت تازه ای پیدا کردند . خنیاگران دوره گرد ، ترانه هایشان را کمتر در وصف شاهکارهای قهرمانان جنگ و بیشتر در وصف عشق ، زیبایی و بهاران می خواندند . النورداکیتن همسر لوئی     پادشاه فرانسه و هنری دوم از خاندان پلانتاجنت در انگلستان و مادر ریچارد شیردل وجان ، نخستین زنی بودکه بر دادگاه عشق حکومت کرد : در اینجا احترام به زنان از واجبات بود و قانوننامه شوالیه گری که تاثیری عظیمی بر شکل گیری روابط اجتماعی اواخر سده های میانه داشت از همین دادگاه صادر شد . تعصب کلیسایی در مخالفت با زنان ،دیگر مانع شبیه سازی از پیکرهای ایشان در عرصه هنرهای تجسمی نمی شد . در سده دوازدهم خوشگذرانی یا لذت جسمی را در کلیسای مواساک به صورت زنی مجسم می کردند که از سینه هایش دومار سر بر آورده اند در سده سیزدهم همین لذت را به صورت دختری زیبا مجسم کرده اند که در آینه ای می نگرد . طبقات بالای جامعه گوتیک تقریبا با خاطری آسوده از شانسون دوژست { = اشعار حماسی سده های یازدهم تا سیزدهم}دست بر می دارند و به ترانه ها و داستانهای عاشقانه جدیدی رو می آورند که در آنها عاشق در ستایش معشوقش زبان می گشاید ، و عاشقانی جاودانی چون تریستیان و ایزو لده نیز در همین شعرها مورد ستایش قرار می گیرند . ماری دو فرانس ، که خود یک زن اشراف زاده بود . افسانه تریستیان و ایزولده را همراه بسیاری افسانه های آرثری دیگر به جامعه فئودالی شمال فرانسه معرفی کرد . شعر این دوره به طرز زیبایی تضاد میان ذوق و روحیه رومانسک وگوتیک را مجسم می کند : در حالی که قهرمان رو به مرگ ترانه رولان یا شانسون دو رولان در دوره رومانسک روی شمشیرش اشعار رزمی سر میدهد، شاعر غزلسرای آلمانی در دوره گوتیک که رویای خلسه سستی آور روزگار خویش را به سر دارد« در کلافی از شادی پیجیده شده است ».
عشق به زن که در هنر مورد  ستایش قرار گرفت  و در  زندگی جنبه ای رسمی  پیدا کرد با پرستش مریم باکره از لحاظ معنوی تصویب شد زیرا وی به عنوان  مادر آسمانها و مسیح وبه شکل کلیسای مادر ، همه فرزندانش را دوست می داشت ، آنکه  دلسوزانه  بین کرسی قضاوت و عذابهای جهنم ایستاد و برای همه مومنان  شفاعت کرد  ،همین حضرت مریم بود. مردم در اواخر سده دوازدهم و سراسر سده سیزدهم سرود هایی   در وصف  وی سرودند ، تمثالش را در همه جا نصب کردند ،و کلیساهای بزرگی ساختند و وقفش کردند . تمثالش را بر روی پرچمها به رزمگاهها بردند،و نامش در شعارههای جنگی پادشاه فرانسه شنیده شد: ((به نام مریم مقدس… سن دنی… به پیش )) بدین ترتیب، حضرت مریم، بانوی معنوی شوالیه ها شد و شوالیه مسیحی ، زندگیش را فدای او کرد . خشکی و سرسختی مضامین رومانسک در تاکید بر داوری اخروی ، در برابر لطافت گوتیک – که مریم را در بهشت با تاجی که مسیح بر سرش نهاده است نشان می دهد-از پای در می آید . آنچه باعث تلطیف شیوه های خشونت بار شد فقط مقام تازه زن ، ستایش تغزلی و معنوی عشق ، یا کیش پرستش حضرت مریم نبود . نفوذ یک انسان برجسته به نام قدیس فرانسیس آسیزی نیز که مسیح را علاوه بر داوری نهایی و بی گذشت منجی محبوبی می دانست که به میان «انسان های مطرود » گام نهاده که خود یکی از ایشان بوده است ، با روحیه جدید سازگار بود . سلسله جنبشهای اصلاح طلبا نه ای که رویهم رفته تاریخ رهبانیت سده های میانه را تشکیل می دهند به تاسیس فرقه ای دینی توسط قدیس فرانسیس انجامید که به نام خود وی فرقه فرا نسیسیان نامیده شده است . قدیس فرانسیس احساس می کرد که اعضای فرقه اش باید از زندگی گوشه گیرانه در دیرها بپرهیزند و آزادانه به عنوان درویش یا خانه بدوش د رخیانهای شهرهای پر جمعیت قدم بزنند وپیام اصلی مسیح – عشق به خود وعشق به همسایه – را موعظه کنند . کمی پس از مرگ قدیس فرانسس وبرخلاف میل اوکه ازپیروانش می خواست هرگز ساکن دیرها نشوند ، ساختمان باسیلیکای بزرگ آسیزی به نام او آغاز شد . اهمیت تاریخی جنبس فرانسیسیان ،‌تقویت ایمان مذهبی ، برانگیختن احساسات مذهبی شهر نشینان ، و تضعیف قدرت و نفوذ دیرهای کهن دوره رومانسک در روستاها است. می توان گفت قدیس فرانسیس ،گونه ای از دموکراسی را به قلمرو دین در سراسر اروپا وارد کرد و به تشکیلات فئودالی آن لطمه زد. عشق درباری، گسترش شوالیه گری کیش پرستش مریم باکره ، و تعالیم و سرمشق عملی قدیس فرانسیس ، البته نتوانست واقعیتهای ناگوار زندگی در سده های میانه را بر اندازد ولی از سختی و ناگواری آنها کاست . در سالهایی که قدیس فرانسیس ، همچنان زنده بود ، قسطنطنیه در اثر چهارمین جنگ صلیبی ویران و شاهد شرارتهایی شد که نظیرش را در دوره استیلای بعدی ترکان عثمانی نیز به خود ندید . پاپ و پادشاه فرانسه در قلع و قمع اهالی لا نگدوک و پرووانس در جنوب فرانسه ، و آلبیگائیانی که متهم به ارتداد شده بودند ولی در عین حال از تحقق جاه طلبیهای پادشاهان فرانسه جلوگیری می کردند ، با یکدیگر همدستی کردند . در همین منطقه بود که شیوه های شاعرانه جدید تروبادورهاتقویت شدند و پیکر تراشی رومانسک پیشگفته پای به عرصه هستی نهاد .«جنگ صلیبی» آلبیگائیان ، تاسیس نهاد شوم و پر بلایی را که برای شکار مرتدان به دست قدیس دومینیک به وجود آمده بود و «سازمان تفتیش عقاید» یا «اداره مقدس» نامیده می شد ، نیز به دنبال داشت . دومینیکن ها که به تمسخر دومینی کائنی (سگهای خداوند) نامیده می شدند، از جهات بسیار رقبای فرانسیسکن ها بودند و گمان می کردند که دست اندر کار ریشه کن سازی نامومنان و مرتدانند و از خلوص شریعت پاک خویش پاسداری می کنند . علاقه دومینیکیان به الهیات ،ایشان را به سوی شغل معلمی هدایت کرد و ایشان یکی از بزرگترین متالهان و فیلسوفان مسیحی یعنی قدیس توماس آکویناس را به جهان عرضه کردند که در اواسط سده مزبور چراغ فروزان دانشگاه پاریس به شمار می رفت. نهاد دانشگاه، ظاهرا در دوره گوتیک آغازین شکل می گیرد،و شهر را به عنوان محیط طبیعی خود بر می گزیند . مدارس دیرها و کلیساهای نخستین سالهای سده های میانه کوشیده بودند تعالیم آبای کلیسا را زنده نگه دارند و این تعالیم را در پرتو اندیشه رشد یابنده مسیحی از نو ارزیابی کنند . از این مدارس، دانشگاهها یا جامعه های دانشمندان و شاگردانشان در سده های دوازدهم و سیزدهم در شهرهای بولوینا و پادوا ، آکسفورد و پاریس سر برآوردند . مهمترین درس دانشگاه ، الهیات بود ولی چندین موضوع دیگر از جمله ریاضیات ، نجوم، موسیقی، دستور زبان، منطق، قانون، و پزشکی نیز تدریس می شدند . فلسفه یونان باستان ، مخصو صا ارسطو از طریق ترجمه های عربی احیا شد و تاثیر بسیار بزرگی بر الهیلت گذاشت . در اینجا بود که یک شیوه بحث استدلالی و اصولی و گنجینه ای از دانش و مشاهده پدیده های طبیعی فراهم آمد . فیلسوفان برای پیدا کردن راهی به منظور انطباق این دانش معتبر جدید با کل مسیحیت دست اندر کار شدند ؛ به بیان مختصر ، کوشیدند دین را با لباس منطق بیارایند. روش ایشان عبارت بود از پیدا کردن دلایلی اثباتی برای اصول اعتقادات مسیحی به کمک استدلال یا مباحثه . این روش، که در مدارس و دانشگاهها آموزش داده می شد ، روش مدرسی و شارحانش مدرسیون نام گرفتند . فلسفه مدرسی ، امروزه نیز فلسفه رسمی کلیسای کا تولیک رومی به شمار می رود . بزرگترین شارح و مدافع اصولی این روش ، قدیس توماس آکویناس بود . رساله خلاصه الهیات وی که به چندین کتاب ،و کتابها به چندین پرسش،پرسشها به چندین ماده ، هر ماده به چندین اعتراض همراه با تناقضها و پاسخها ، سرانجام پاسخها به چندین اعتراض تقسیم شده بود ، نمونه اجرای این روش است . در چهارچوب این شیوه ، زیرکانه ترین و ظریف ترین استدلالها در سده های میانه مطرح می شوند. عادت ذهنی حاصل از اجرای این شیوه تا چند صد سال دوام آورد و به صورت مانعی در راه پیدایش و رشد آن چیزی در آمد که ما اندیشه و علم تجربی می نامیم ؛ لیکن شیوه مزبور امروزه نیز ارزش فراوان دارد . احتمال بسیار دارد که عادت مباحثه مدرسی در فعل و انفعالات ذهنی معماران گوتیک ، همچنان که اروین پانوفسکی گفته است ، بازتاب یافته باشد . قدیس توماس آکویناس رساله خلاصه الهیات مسیحی اش را زمانی نوشت که کلیساهای بزرگ ، گونه ای نقطه اوج در معماری دنیای مسیحیت به نمایش گذاشته بوند. در این دوران ، پاپها بر سراسر اروپا ، از لحاظ مادی و معنوی تسلط داشتند . در آغاز سده سیزدهم ، پاپ اینوکنتوس     که انگلستان را از چنگ جان پادشاه این کشوردر آورده بود ادعا کرد که : « فرمانروایان تنها ، ایالات تنها ، و شاهان تنها ،‌قلمروهای تنها دارند ؛ ولی پطرس بر تمام اینها سر است ، زیرا او جانشین پاپی است که کره خاکی و هر چه در آن است ، سراسر عالم و ساکنانش ، بدو تعلق دارند .» سده سیزدهم ، نماینده اوج پیشرفتهای مسیحیت در جهت دستیابی به یگانگی و یکپارچگی است . نماینده پیروزی و غلبه دستگاه پاپها ؛ در آمیختگی موفقیت آمیز دین ، فلسفه ، و هنر ؛ و نخستین مراحل شکل گیری و تحکیم دولتهایی است که پایه های تاریخ عصر جدید را خواهند نهاد . صحنه این تعادل بزرگ ولی کوتاه مدت نیروها به پشتیبانی از دین ، شهر گوتیک است . در محدوده شهر، کلیسای سر به فلک کشیده که « عواطفش را به رخ آسمان می کشد » ماهیت روحیه گوتیک را به منصه ظهور می رساند .(گاردنر،۱۳۶۵)

رنسانس
زمانی سده های میانه را دوره ای مرکب از یک هزار سال سیاه وتهی می پنداشتند که دورانهای خوب – دوران کلاسیک باستانی و دوران جدید ،‌و دوره رنسانس به عنوان دوره جدید آغازین – را از یکدیگر مجزا میکرد . ولی با آغاز سده نوزدهم ، ذوقی جهانشمول تر و شکیب تر و روش تاریخی بصیرتر و دقیق تری این نظر را اصلاح کرد ، و در نظر ما سده های میانه دیگر آنچنانکه که در گذشته ترسیم می شد تاریک نیست . به همین ترتیب ، رنسانس (« نوزایش » ) که تقربیا از سده چهردهم تا سده شانزدهم را در بر می گیرد ، دیگر آنچنانکه در گذشته تصور می شد آغاز ناگهانی دنیای جدید نیست که به یکباره در سده پانزدهم برای روشنی افکندن بر تاریکی سده های میانه با نور بازافروخته دوران کلاسیک باستانی ، درخشیدن آغاز کرده باشد . بخش اعظم دوره رنسانس در دوره هایی ریشه دارد که مدتها پیش از سده های میانه بوده اند ، و بخش اعظم آنچه به سده های میانه منسوب می شود در دوره رنسانس و حتی خیلی پس ازآن ادامه پیدا میکند    . تا اواسط سده نوزدهم که یاکوب بورکهارت کتاب پر نفوذ و گرانمایه تمدن رنسانس در ایتالیا را نوشت ، خط فاصل دقیق بین سده های میانه و رنسانس و حتی مساله وجود یا عدم وجود دوره ای به نام رنسانس ، همواره مورد بحث بوده است . بی آنکه از نو وارد آن مسائل و مباحث شده باشیم ، بی فایده نخواهد بود اگر به بررسی آن ویژ گیهایی  از دوره رنسانس بپردازیم که هر چند از دوره ای پیشتر ریشه گرفته اند ظاهرا از سده های چهاردهم وتا شانزدهم مراحل کمال خود راپیموده اند و بر ویژه گی های دیگر موثر افتاده اند . فئودالیسم در سده های میانه ، با آن شبکه اختیارات بارونی و حکومتهای عریض و طویل و ناکارآمد محلی اش ، تدریجا در برابر رقابت شهرها و و کشور شهرهای نیرومند ی که پیوسته با شاهان قدرتمند متحد می شدند و هر دو از دشمنان سیاسی طبیعی بارونها ی روستایی بودند تسلیم شد حدود اختیارات دولت جدید با آن تشکیلات متمرکز اداری ، ارتش سامان یافته ، توسعه طلبی خشونت بار ، و سیاست  واقع بینانه  در این دوره تدریجا رو به تحکیم نهاد . کشف سرزمینها و دنیای خارج از اروپا ، خصوصا نیمکره غربی افریقا ، که خود بازتاب بسیار گویای روحیه توسعه طلبی در دوره رنسانس است ، ذخایر سرشار از طلا و نقره را به اروپا سرازیر کرد و این قاره را به عرصه اقتصاد پولی کشاند : روند گذار به این اقتصاد از سده سیزدهم به بعد در شهرهای تجاری ایتالیا آغاز شده بود دین مسیحی ، بیش از بیش زیر نفوذ مستقیم روحانیون و شهرهای تابع فرقه هایی چون دومینیکیتن و فرانسیسیان قرار می گرفت : ادعاهای پاپها به برتری مادی و معنوی ، کنار گذارده شد و ایشان به فرمانروایان صرف ایتالیا مبدل شدند . سر انجام با آغاز اصلاحات پروتستانی در دین مسیح ، که وحدت دینی سده های میانی را از هم پاشید ، دین به صورت شاخه ای از دولت درآمد و زمام اختیارش به شاهان وشاهزادگان سپرده شد . رویدادهای بزرگ در علم ، ماننند اعلام نظریه مرکزیت خورشید در منظومه شمسی از سوی کوپر نیک ، عرصه را برای پیشرفت نخستین علم موفق تجربی یعنی فیزیک ریاضی آماده کرد . گشوده شدن درهای آسمانها به روی انسان کنجکاو غربی با کاوش و پویش فیزیکی نوین کره زمین و تا همین اواخر ، با تبعیت روزافزون آن از اراده اروپائیان همراه بود.
دستاوردهای فنی از رشته دریانوردی ، فلز شناسی و فلز گدازی ، مکانیک ، و علم جنگ ، سریعا به تحقق هدف مذبور کمک کرد . خشک اندیشی مذهبی ،‌که بر انگیزاننده جنگهای صلیبی یا نخستین تماسهای اروپا با تمدنهای غیر اروپایی بود ، در دوره رنسانس جایش را به منافع حساب شده اقتصادی توام با کنجکاوی ذاتی و ثمر بخش شخص پوینده داد . در واقع ، رنسانس همان چیزی بود که بارها بدان متصف شده است ، یعنی عصر اکتشاف . اروپا در این عصر ، عرصه بی پایانی از امکانات را فرا روی همه انسانهایی قرارداده بود که می توانستند آن را دریابند و بکار گیرند .
همراه با رویدادهای بزرگی که بین سده های میانه و رنسانس فاصله انداختند ، تغییرات ظریفی در نگرش انسانها نیز به وقوع پیوست . دنیای فکری انسان تدریجا از ارزشها و اندیشه های دارای جهتگیری فوق طبیعی می گسست و به اندیشه ها و ارزشها ی مربوط به دنیای طبیعی و زندگی بشر می گروید . تفسیر معنی جهان و زندگی آدمی ، از انحصار مفسران دینی خارج شد . روح و اصول جزمی دین در سده های میانه – حتی رنگ عاطفی آن – همزمان با احیای فلسفه دنیوی سنت یونانی – رومی تا حدودی دگرگون شدند و قدرت تازه ای پیدا کردند . لیکن روند انسانی شدن همه تحولات ، مدتها بیش از احساس نفوذ کامل سنتهای ماقبل مسیحی آغاز شده بود : سده دوازدهم ، نقطه آغاز این گرایش جدید بود . در سده سیزدهم ، تعالیم قدیس فرانسیس آسیزی ، رنگی انسان دوستانه به دین زد و توجه آدمیان را به جهان و آنچه در آن است جلب کرد : اما وی زیبایی طبیعی مورد ستایش خود را واقعا معنوی می پنداشت : با وجود این ، تاکید وی روشن بود و رسالت فرانسیسیان توجه آدمیان را به زیباییهای خدا ساخته نظام طبیعی جلب می کند . این رسالت ، اهمیت ویژه ای برای ناتورالیسم در هنر رنسانس آغازین دارد . وظیفه انسان سده های میانه – کانون زندگی وی – فراهم آوردن مقدمات رستگاری روح فنا ناپذیر خویش با وساطت مقامات کلیسا بود . در دوره رنسانس ، با آنکه اجبار و علاقه بر جا می مانند و نهادهای کلیسا قدرتشان را حفظ می کنند ، طبیعت و روابط میان آدمیان از مسائل الهی جالب توجه تر می شوند . الهیات ،‌همانند مسیحیت نهادین ، به حیات خویش ادامه می دهد : فداکاری جانبازانه در راه مسیحیت نیز چند صد سال چنین بود . ولی تردیدی نمی توان داشت که اینان جملگی تحت تاثیر روحیه ای جدید – روحیه انساندوستی ماقبل مسیحی – بودند که از روی کنجکاوی به مکتب انساندوستی مسیح قدیس فرانسیس آسیزی پیوست و موجب تقویت آن شد . تاریخ فکری و هنری دنیای نوین ، تاریخ پیکار آن روحیه با مسیحیت است . به بیان درست تر ، پیکارو واکنش  مزبور ، موجب تغییر تدریجی یکدیگر شدند . مناظره بین دنیای یونانی – رومی پسین و مسیحیت نو خاسته ، یکبار دیگر در دوره رنسانس از سر گرفته شد : از آن زمان تا کنون ، صداهایی دیگر و رساتر ، مخصوصا صداهای علم جدید ، آن را تکمیل و تقویت کرده اند . با آنکه چهره راستین آدمی در جریان گذار از پیکرتراشی رومانسک به گوتیک ظاهر شد هنر دوره رنسانس ، انسان را در پدیده ای مشابه ظهور پیکره آدمی در هنر یونانی سده های ششم و پنجم پیش از میلاد ، با تمام جزئیاتش می نمایاند . رنسانس بر اهمیت تک تک انسانها ، مخصوصا انسانهای شایسته ، تاکید می کند . این تاکید در زندگی و هنر شدیدتر می شود : ولی سرانجام ، انسانهای منفرد ، واقعی و حجم دار می شوند و سایه شان روی زمین می افتد . انسان سده های میانه خود را فاسد و ضعیف الاراده می پنداشت ، و به بیان دقیق تر ، گمان می کرد فقط با وساطت پروردگار دانا قادر به انجام هر گونه کاری است . با آنکه اندیشمندان بسیاری اعم از پروتستان و کاتولیک بر این اندیشه چند صد ساله تاکید می کردند ، اندیشه دوره رنسانس چیز دیگری است : انسان می تواند خود را بسازد . چنین پنداشنه میشود که وی از قدرت کارگزاری یا فاعلیتی خدادادی برخوردار است که در وجود انسانهای بزرگ به صورت موهبت الهی نبوغ متجلی شود . بدین ترتیب در دوره رنسانس ، انسان اندیشمند می تواند بر نفرین گناه ازلی فائق آید و بر فراز سنگینی بار گناه ویرانگر آن ، خود را چنانچه مایل باشد ، به آن پایه ای برساند که شایستگیش را دارد. چنین گزینشی در سده های میانه ، غیر قابل تصور است : آیا انسان با آن مقام دقیقا حساب شده اش در زنجیره وجودکه خداوند مقرر فرموده بود ، می توانست از فرشتگان فراتر برود یا می بایست خود را در مقامی پائین تر از جانوران و طبیعت بی جان قرار می داد و تحقیر می کرد ؟ انسان اعم از اینکه می توانست عملا به چنان رفعت یا حضیضی دست یابد ، انسانهای بزرگ دوره رنسانس به امکانات تازه ای که فرا راه استعداد هایشان گشوده شده بود پی برده بودند و از تایید و غالبا تبلیغ تواناییهایی که تردیدی در وجودش نداشته کوتاهی نمی کرد . تواناییهای گوناگون بسیاری از هنرمندان دوره رنسانس – مانند آلبرتی ، برونلسکی ، لئوناردو داوینچی و میکلانژ  – ایشان را به تجربه اندوزی و پیشرفت در هنرها و علوم گوناگون هدایت کرد و به مفهوم انسان نابغه در دوره رنسانس یعنی انسان« جامع الاطراف» عینیت بخشید. اختلافات طبقاتی و سلسله مراتب اجتماعی از شدت افتاده بود و انسانهای صاحب استعداد و روح فزونجوی، می توانستند مقامی همطراز دوستان و همقطاران شاهزادگان داشته باشند . اینان می توانستند پاداش شهرت جاودانی را نصیب خویش سازند ، و آنچه اصطلاحا شهرت پرستی نامیده شده است طبیعتا در خور تجلیل تازه ای بود که از انسان نابغه به عمل می آمد . به بیان درست تر ، بسیاری از انسانهای بزرگ آن زمان ، جاودانگی به دست آمده از راه شهرت را بیش از جاودانگی معنوی وعده داده شده از سوی دین آرزو می کردند . وقتی فرافیلیپولیپی نقاش در سال ۱۴۶۹ در گذشت ، شهر اسپولتو اجازه خواست که بقایای جسد او را ، بدین بهانه که زادگاهش فلورانس مدفن دهها انسان بزرگ است ، در خود نگه دارد . پترارک شاعر بزرگ ایتالیائی سده چهاردهم ، که به درستی می توان گفت  نخستین بار به تشریح ارزشهای اختصاصی فرد و انسان دوستی از دیدگاه رنسانس به دنبال مطالعه ادبیات کلاسیک باستانی پرداخت ، کشیش اعظم آئین شهرت پرستی نامیده شده است و بسیاری نیز او را بنیانگذار رنسانس دانسته اند . او شخصا به دریافت نشان باستانی پیروزی و شهرت یعنی برگ غار ( نشان افتخار شعرا ) بر فراز تپه کاپیتولینوس در رم نائل آمد این مراسم برای ستایش از غزلهای نغمه وار وی ( به ایتالیایی ) که سر آغاز عصر رنسانس در ادبیات بشمار می روند بر گزار شده بود . پترارک با دامن زدن به آئین شهرت پرستی ، فرض می کرد که مردم هیچ گاه یک اثر یا شخصیت بی ارزش را نمی ستایند و به همین علت ، ستایش و افتخار همگانی را دلیل بر ا رزش کار می دانست . پس از پترارک ، طبیعی بود که آثار و مردان بزرگ را با صفت الهی توصیف کنند ، گویی ایشان به مجمع دینی نوینی تعلق داشته اند . منظومه مشهور کمدی الهی اثر دانته و کارهای میکلانژ نیز پس از مرگش با همین وضع روبرو شدند . دعوت پترارک از انسانها برای پذیرفتن مفهوم جدید انسان دوستی ، به خیزش روح ، ادبیات کلاسیک باستانی از مدفن نسخه های خطی روزگار باستان که مشتاقانه ردیابی و تصحیح شده بودند کمک کرد و در آینده ای نه چندان دور موجب انتشارشان به صورت کتابهای چاپی شد . اومانیستهای اواخر سده چهاردهم و سده پانزدهم با استفاده از علاقه مردم به زبان و فرهنگ یونانی و آشنایی خودشان ( که در پی مهاجرت دانشمندان پناهنده بیزانسی به دنبال سقوط قسطنطنیه بدست ترکها پدید آمده بود ) بخش بزرگی از ادبیات فلسفه یونانی را که در سده های میانه از یاد رفته ، نادیده مانده یا به پندار بی معنی بودنشان کنار گذاشته شده بودند باز یافتند و زنده کردند . در حالی که ممکن است بزرگترین کمک ایشان احتمالا ترجمه این آثار بوده باشد ، خودشان شرحهایی بر آنان نوشتند از استخوان بندی آنها بعنوان الگویی برای نوشته های تاریخی ، ادبی ، شعری ، و فلسفی خویش سود جستند . آنچه اومانیستها با اشتیاق فراوان در نوشته های باستانی می دیدند فلسفه بزرگ برای زندگی در این جهان ، با تاکیدی انسانی بود که نه فقط از اصول معتبر و سنتی دین بلکه از عقل نیز که گویا به صورت موهبتی در اختیار هر انسان صاحب هوش و ذوق قرارداده شده است ، مشتق می شد . بدین ترتیب الگوی دوره رنسانس دیگرآن انسان مقدسی نیست که جهان را خوار می شمارد بلکه انسانی است این جهانی با روح و عقلی بزرگ . اندیشمندان سده های میانه ، انبوهی از اطلاعات به ارث رسیده درباره فرهنگ روزگار باستان در اختیار داشتند ، ولی همین میراث به شیوه ای متفاوت با شیوه اندیشمندان دوره رنسانس نگریسته و مورد استفاده قرارداده بودند . اندیشمند سده های میانه که غالبا متاله بود برای دانش و اطلاعات باستانی بدلیل سودمندیش در استدلال به نفع اصول دین مسیح ارزش قائل می شد مثلاقدیس توماس آکویناس از آثار ارسطو به عنوان سندی برای استدلالهای مبتنی بر کتاب مقدس بهره می گرفت ، حال آنکه دیگران می توانستند از آثار کلاسیک غیر دینی بعنوان نمونه ای نادرست یاد کنند که روح آدمی را به الحاد و شهوت پرستی و تباهی می کشاند اومانیستهای دوره رنسانس از قهرمانان آثار ادبیات کلاسیک باستان مخصوصا از چگونگی تشریح زندگی ایشان در کتاب حیات مردان نامی اثر پلوتارک الهام می گرفتند در سده های پانزدهم وشانزدهم ، حتی زندگانی اندیشمندان برجسته زنده را بعنوان الگوهایی از پیروی هوشمندانه و شرافتمندانه از قانون عقل در زندگی ، کافی می پنداشتند در زندگینامه های مشاهیر زمانه ، دیگر اشاره ای به قهرمانان روزگار باستان نمی شد و هنرمندان به آفریدن تصاویر از انسانهای کوشای همان روزگار بسنده می کردند لحن مطمئن ، تازه و نوگرایانه در کتاب در تصاویر اثر لئونه باتیستا آلبرتی طنین افکن است. آلبرتی به شیوه ای تقریبا پیامبرانه مدعی می شود که انسانهای باستانی فراتر خواهند رفت لیکن نمونه انسان باستانی باید نخست به عنوان یک الگو و نقطه عزیمت در اختیار انسان مدرن قرار داده شود.اومانیستها با آنکه این پیام جدید را با اشتیاق تمام از روزگار کلاسیک باستانی و غیر مسیحی در یافتند ولی خودشان را غیر مسیحی نمی پنداشتند برای لاور نتیوس والا اندیشمند سده پانزدهم این امکان وجود داشت که ساختگی بودن بخشش قسطنطین (سندی مربوط به نخستین سالهای سده های میانه که گویا شرح به میراث نهادن امپراتوری روم برای کلیسا از سوی قسطنطنین در آن ثبت است) را به اثبات برساند بی آنکه احساس کند ایمان مسیحی اش را به مصالحه گذاشته است .دو فرقه مذهبی بزرگ سده سیزدهم یعنی دو مینیکان و فرانسیسیان در تعیین گرایش فکری مسیحیت سده های چهاردهم و پانزدهم درست مانند گذشته نقش قاطعی داشتند و همچنان به حمایت شان از هنرها ادامه دادند . در داخل فرقه های رسمی مذهبی به مقامات مهمی در حکومت های شهرها منصب میشدند مثلا مقام وزارت امور مالی در فلورانس به چند ادیب برجسته سپرده شده بود.. گاهگاهی تضاد میان سنتهای مسیحی بروز میکرد و وجود چنین تضادی حتمی بود ولی این گونه تضادها  روی هم رفته در دوره رنسانس به گونه ای طبیعی و گاه بی هیچ زحمتی آشتی داده میشدند.از جمله رهبران عصر جدید هنرمندان بودند که به نظر تعدادی از مورخان معاصر در زمره برجسته ترین پدید آورندگان این عصر نیز به شمار می روند .به بیان درست تر آفریده های منسوب به هنرهای تجسمی را می توان نتیجه کار بزرگترین و کوشاترین هنرمندان دوره رنسانس دانست با آنکه ما امروزه بخش به مراتب بزرگتری از ارزش ادبیات فلسفه و علوم دوره رنسانس را درک می کنیم . به نظر میرسد که این رشته های خلا قیت انسان در مقایسه با هنرهای تجسمی نا مطمئن تر و ناقص تر و رشد نا یا فته تر بوده اند. ولی شایان ذکر است که تفکیک رشته های بزرگ علمی به روشنی امروز نبود ریاضیات و هنر مخصوصا دست د ر دست یکدیگر پیش می رفتند و بسیاری از هنرمندان دوره رنسانس متقاعد شده بودند که یادگیری هندسه برای پرورش و تجربه اندوزی هنرمند ضرورت دارد . رافا ئل در نقاشی دیواری مدرسه آتن ،چهره خویش و همقطارانش را در جمع ریاضی دانان و فیلسوفان مجسم می کند نه در جمع شاعران . تمایزی که در سده های میانه بین دانش فنی و نظریه قائل می شدند جایش را به مفهومی بخشیده است که (از نو رواج می یابد و ) آن دو را وابسته یکدیگر می پندارد. آلبرشت دورر اصرار خواهد کرد که هنر بدون علم – یعنی بدون یک تئوری برای انتقال دادن مشاهدات هنرمند-بی ثمر است. مشاهدات دقیق دنیای مرئی توسط هنرمندان دوره رنسانس و یکپارچه شدن مشاهدات مزبور به وسیله شبکه ای ریاضی چون پرسپکتیو و پیش در آمدی بر فرمول بندیهای علوم طبیعی است . آلفرد نورث وایت هد اندیشمند و ریاضی دان سده بیستم معتقد بود که مشاهده شکیبانه و دقیق طبیعت توسط هنرمندان دوره رنسانس طلیعه عادت و خلق و خوی علوم جدید به شمار می رود ادامه اصولی روشی که می تواند تجربه بصری دانشمند را در یک قالب یک نظم در آورد الزاما پیش درآمدی بر تحلیل علمی آن چیز است که در ورای امور مرئی نهفته است .بدین ترتیب می توان گفت که هنر دوره رنسانس نخستین یادگار آخرین تلاش انسان غربی برای پیدا کردن نظم در طبیعت است.(همان،صص۳۴۸،۳۵۰،۳۵۱)
باروک
 دوره ای که با نام رنسانس مشخص کرده ایم بی هیچ گسستی در سبکها ، تا سده های هفدهم و هجدهم ادامه می یابد . ما هنر این دوره اخیر را باروک می نامیم ، هر چند سبک باروک واحد یا مجموعه اصولی به نام اصول سبک باروک وجود ندارد . منشاء این واژه بر کسی روشن نیست . احتمال دارد که از واژه پرتغالی barroco  به معنی مروارید نامنظم مشتق شده باشد . بدون تردید ، این اصطلاح در آغاز ، مخصوصا درباره معماری رنسانس ، با یک معنی حقارت آور به کار برده می شد و از نظر منتقدان سده نوزدهم، به معماری کلاسیک منحط – بی ساختار ، دارای تزئینات زیادی ، نمایشی ، و عجیب و غریب – اطلاق می شد . ولی استفاده از اصطلاح باروک به عنوان یک واژه حقارت آور ، از رواج افتاده و از مدتها پیش به صفتی مشترک برای هنر دوره ای تبدیل شده است که تقریبا از ۱۶۰۰تا ۱۷۵۰ را در بر می گیرد . محققان ، تدریجا دریافتند که سبکهای باروک تفاوتهای بنیادین با سبکهای رنسانس دارند : مثلا سبک باروک پویاست ولی سبک رنسانس ، نسبتا ایستاست . کار به جایی رسید که برخی از هنرشناسان ادعا کردند که دو سبک مذبور از پایه با یگدیگر متفاوتند . هنوز تفاوت کلی درباره رابطه تاریخی و صوری این دو دوره و دو سبک حاصل نشده است . واقعیت تاریخی را باید در مسیر تحول سبکها جستجو کنیم ، و اصطلاح « باروک » نیز هر گاه بخواهیم گرایشها و برایندهای تحول سبکها را از یکدیگر مجزا کنیم ، در کار طبقه بندی ، مفید واقع می شود . بدین ترتیب ، از این پس ، اصطلاح باروک را در بیان خصوصیات مشترک سبکهای رایج در سده های هفدهم و هجدهم بکار خواهیم برد .عصر باروک ، همچون هنری که از دل آن پدید آمد ، عصری گونه گون –  پر دامنه و پویا ، درخشان و رنگارنگ ، نمایشی و پر شور ، احساسی و خلسه آور ، پر شکوه و مسرف ، نوجو و هنر دوست – بود . عصر باروک ، عصر انبساط در پی عصر اکتشافات بود ، و انبساط این عصر نیز کشفیات باز هم بیشتر انجامید . نیروهای بالنده ملی ، کره خاکی را تسخیر کردند . جنگ بین شهرهای دوره رنسانس جایش را به جنگ بین امپراتوران قاره های مختلف داد ، و سرنوشت اروپا با سرنوشت نبردهایی که در دشتهای بی پایان آمریکای شمالی و سراسر هند جریان داشتند جوش خورد . گسترش طلبی یا انبساط باروک ، درمفاهیم علم نجوم و فیزیک نوین گالیله ، کپلر ،ونیوتن از مرزهای کره خاکی نیز درگذشت . معلوم شد که حرکت شتابان اجرام آسمانی و فضاهای میکروسکپی سلول را در بر گرفت . در عصر باروک علاقه عجیبی به فضای بی کران دیده می شود . دکارت ، انبساط ( فضا و محتویاتش ) رایگانه صفت فیزیکی وجود می نامد ؛ آنچه وجود دارد ذهن است و انبساط ، و ذهن ، وجود یا واقعیت انبساط را اثبات می کند – در عبارت معروف دکارت : کوگیتو ارگوسوم ( می اندیشم پس هستم ) . پاسکال اعتراف می کند که « سکوت این فضاهای بیکران ، مرا به هراس می اندازد ».
نور نیز به همین اندازه ذهن انسان عصر باروک رابخود جلب می کند نور ، که هزاران سال به عنوان خورشید خدای گونه یا حقیقت روح القدس پنداشته و پرستیده می شد ، این زمان پدیده ای فیزیکی می شود که بصورت امواج در« فضاهای نامتناهی »پاسکال انتشار می یابد و با استفاده از یک منشور می توان آن را شکست و رنگهایش را دید . با آنکه از شدت و قدرت معنی مذهبی نور کاسته شد ، نور همچنان استعاره ای برای حقیقت بشمار می رفت . عصر علم جدید را عصر روشنگری نامیدند بدین معنی که شیوه کهن ، تاریک ، وافسانه ای تفسیر جهان برافتاده وعصر تازه ای در پرتوعلم آغاز شده بود . باز شدن درهای دو عالم کرات آسمانی و ذرات ریز بروی آدمی ، وی را از کنکاش در عرصه دیرینه ای خودشناسی اش باز نداشت ؛ چون آدمی با طبیعت یکی است ، شناخت خودش باید جزئی از شناخت طبیعت باشد . باروک ، عصر تئاتر است ، عصری است که شکسپیر « آینه ای در برابر طبیعت » می گیرد تا طیف اعمال و عواطف آدمی را با همه درجات روشنی ،‌تاریکی ، و شدت و ضعفش بنمایاند . در این عصر بزرگ هنرهای صحنه ای ، تراژدی و کمدی از نوع زاده می شوند . در همان حال بر دامنه منابع و توانائیهای موسیقی افزوده می شود ، و به پیدایش اوپرا و پالایش سازهای ارکستر امروزی یاری می کند . تمام هنرها بر یافته های حواس و لذتها ی ناشی از تجربه حسی مهر تایید می زنند . البته در پاره ای موارد ، ترس نکبت بار از لذت و لذتجوئی ، همچنان از دوران هیرونیموس بوس به بعد ، بر اذهان انسانها حکومت می کند ؛ در تمام کشورها ، شعر و ادبیات ، زبان غنی و رسا پیدا می کنند ؛‌و می توانند به بیان موضوعاتی متضمن توصیف ، نمایش ، برخورد ،‌ و تلطیف عواطف آدمی بپردازند. در کشورهای کاتولیک از تمام امکانات هنر برای تحریک عواطف مذهبی ، گاهی تا حد ایجاد حالت خلسه ،‌استفاده می شود . ظاهر تجملی و عظمت و شکوه بی پایان ، بر تمام جنبه های زندگی پر ریخت و پاش دربارها حاکم است و هزینه های سنگین بر صاحبان خود تحمیل می کند ؛ لباسها از نوع پر زیورترین و بی فایده ترین لباسهایی هستند که بشر تا آن زمان طراحی کرده و دوخته بود . یعنی در ظواهر نیز تجمل نمایشی و احساساتی ، کردار غالب است . لیکن آنچه انسانها می پوشند باید به حد کمال برسد ، با این تفاوت که تن آسائی نیز از دستش گرفته نشود . نه فقط درباریان که دریک طرف جامعه باروک بودند و راهزنان و دریازنان در طرف دیگرش ،لکه انسانهای هنر آفرین و صاحبان علم نیز اجرا کنندگان چیره دستی هستند . اینان هنر دوستانی اند که به اسلوب خویش می بالند و می توانند انبوه حیرت آوری از آثار هنری بیافرینند .(همان،ص۵۰۰)

 

سده هجدهم –دستاوردهای عصر روشنگری
عصر جدید ، دورانی است آکنده از تنوع و تضاد که با چرخشی در پویه تاریخ غرب آغاز می شود و سپس مرحله جدید تحول تاریخی سایر جوامع را نیز در بر می گیرد . عموما ، عصر جدید را به عنوان محصول و نتیجه چندین انقلاب بنیادی که جهان غرب را در اساس  دگرگون ساخت ، وصف می کنند ؛ و نخستین و مهمترین این انقلابها را انقلاب صنعتی به شمار می آورند . در نیمه دوم سده هجدهم ، نخستین آثار انقلاب صنعتی در انگلستان متظاهر شد ؛ و در سالهای پایانی آن قرن ، انقلاب سیاسی بزرگی در فرانسه به وقوع پیوست . پیامدهای عظیم این دو انقلاب بود که در سده های نوزدهم و بیستم زندگی مردمان باختر زمین – وسراسر جهان – را دستخوش دگرگونی کرد . و اما ، اروپا در آستانه این انقلابها، نه فقط تاریخ پر تحرکی را از سده سیزدهم تا هجدهم پشت سر گذارده بود و تحولات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی مهمی را سپری کرده بود ، بلکه پشتوانه ای از دستاوردهای فلسفی و علمی و هنری در اختیار داشت . به بیان دیگر ، سده هجدهم برای اروپا به منزله واپسین مرحله از روند فاصله گیریش از شرایط قرون وسطی ، و در عین حال ، پیشدرآمدی برای ورودبه دوران نوین بود . برای درک عللی که موجب پیدایی عصر جدید در اروپا – و جهان – شد ، به عقب برمی گردیم و از تحولات سده هجدهم آغاز می کنیم .
     پس از جنگهای طولانی میان شاهان اروپایی و کشمکشهای شدید بین قدرتهای استعمارگر، اکنون در سده هجدهم اروپا چهره سیاسی تازه ای به خود می گرفت . این قرن شاهد طلوع قدرت دریایی امپراتوری بریتانیا بود . فرانسه قدرتمند اواخر سده هفدهم ( عصر سلطنت لویی چهاردهم ) در برابر این رقیب بپا خاسته مجبور به عقب نشینی بود . ستیز دولتهای انگلستان و فرانسه برسر قاره آمریکای شمالی و شبه قاره هند ، آینده آنان را معین می کرد . در شمال اروپا ، دولت کوچکی به نام پروس سر برمی آورد و می رفت  تا به یک قدرت نظامی مهم بدل شود . در شرق اروپا ، روسیه تزاری که از چندی قبل درها را به سوی فرهنگ و تمدن باختر گشوده بود ، رفته رفته خود را برای ورود به جرگه قدرتهای بزرگ آماده می کرد . سرزمین اصلی حکومت پاپ ها – یعنی ایتالیا – پند پاره شده بود و هر پاره اش به چنگ یکی از قدرتهای بزرگ افتاده بود . اکنون « کلیسا » ی جهانی جز در یک سرزمین کوچک به نام « ایالات پاپی » قدرت فرمانروایی واقعی نداشت . در کشورهای پیشرفته ، کلیسا از دولت اطاعت می کرد ، ولی در اسپانیا – که روزی قدرت درجه اول استعماری بود – شاه و کلیسا با استبداد کامل فرمان می راندند . به طور کلی ، اوضاع سیاسی اروپا نشان میداد که تپش تحول در انگلستان و فرانسه تندتر از سایر کشورها است .
     اشرافیت در انگلستان از میانه سده هفدهم به عقب رانده شده بود ، ولی در فرانسه و جاهای دیگر همچنان حاکمیت خود را حفظ کرده بود . با اینحال ، طبقه مذکور گویی به زوال منزلت تاریخیش پی برده بود ، ورفته رفته نقش اداری و اجرایی خود را به بورژوازی جاه طلب که روز به روز ثروتمندتر و با نفوذتر می شد ، محول می کرد . تاجران ثروتمند به اربابان صنعت استحاله می یافتند و خواستار رفع موانع در تولید و تجارت ، و مدعی مشارکت در تصمیم گیریهای مالی دولت بودند . اینک ، امتیازات خاص درباریان و اشراف مهجور و منسوخ می نمود ، ولی هنوز هم اینان برای برخورداری از امتیازات دیرین خود پای می فشردند. اگر سازش بین بورژوازی و اشرافیت در انگلستان موجبات رشد و شکوفایی اقتصادی را فراهم کرده بود ، در فرانسه وضع به گونه ای بود که بورژوازی می بایست با مقابله ای سهمگین و خصمانه ، شاه واشراف را از اریکه حاکمیت سیاسی به زیر می آورد . بورژوازی فرانسه برای نیل به این هدف ، از نارضایی توده های مردم به خوبی سود جست و به یاری قشرهای فرودست شهری و دهقانان ، سرانجام حکومت را به دست آورد .
       گفتیم که در سده هجدهم ، اروپا دگرگونیهای عظیمی که عصر جدید را خواهد ساخت ، تدارک می بیند . نه فقط انقلاب صنعتی و سیاسی ، بلکه دگرگونیهای علمی و فنی – که برای تمامی بشریت اهمیت دارند – از آن آغاز می شوند . در پی قوانین نیوتنی که به توصیف طبیعت فیزیکی برپایه مکانیک می پرداخت ، پیشرفتهایی در علوم فیزیکی بر پایه مکانیک می پرداخت ، پیشرفتهایی درعلوم فیزیکی و زیستی پدیدمی آید . علم فیزیک ، پدیده هایی چون نور ، دما ، مغناطیس ، الکتریسیته ساکن ، احتراق و غیره را بررسی می کند . در علم شیمی قانون بقای ماده شناخته می شود . زیستشناسی به شناخت فعالیت حیاتی ارگانیسم انسان نایل می شود . البته همه این اکتشافات ، بیدرنگ بر پیشرفت تمدن تاثیر نمی گذارند ، ولی نفوذشان را در اذهان متفکر نمی توان نادیده گرفت . شاید مهمترین پدیده علمی و فنی که در آن روزگار برای پیشرفت مادی جوامع اثر تعیین کننده دارد ، توسعه نیروی بخار است . برای درک اهمیت موضوع ، کافی است به یادآوریم که تا آن هنگام ، منابع انرژی مورد استفاده آدمی جز آب جاری ، قدرت باد و نیروی حیوانی و نیروی عضلانی خود انسان نبوده است . و اما اگر بخواهیم علت اساسی این پیشرفتها را دریابیم ، باید تسلط روش منطقی و استدلالی بر پژوهشهای علمی آن زمان را در نظر گیریم . و این روش ، خود ، نتیجه طرز نگرش جدید به انسان و جهان است . بنابراین می توان نتیجه گرفت که در سده هجدهم پیوندی ژرف میان علم و فلسفه برقرار شده است .
      به طور کلی ، وجه ذهنی تحولات زمینه ساز عصر جدید را در جهاننگری بورژوازیی که توسط متفکران قرون هفدهم و هجدهم ساخته و پرداخته می شد ، باید جستجو کرد . در جهانی که دکارت و نیوتن با تکیه بر تعقل تبیین کرده بودند ، انسان مکانی استوار و قابل تعریف یافته بود . اسپینوزا فلسفه وحدت وجود را پیش کشیده بود ؛ بیکن و لاک بر اهمیت تجربه تاکید کرده بودند . جهاننگری ایشان با جهانبینی انسانمدارنه عصر رنسانس تفاوت داشت : دیگر انسان صاحب طبیعتی نبود که خداوند برایش آفریده بود . اکنون انسان بر آن بود که بر پایه تعقل و به مدد علم ، نظم بغرنج این جهان را بشناسد و موقعیت خود را در آن بیان کند . عصر علم جدید و قرن فلسفه آغاز شده بود ، و متفکران بر آن نام روشنگری گذارده بودند ؛ زیرا اعتقاد داشتند که زمان آگاهی و روشنی فکر آدمی فرارسیده بود . بارزترین تفاوت ایشان با الهیون قرون وسطی و متفکران عصر رنسانس در این بود که انسان را مستقل از هر عامل فوق طبیعی به بررسی گرفته بودند .
     اندیشمندان سده هجدهم با تکیه بر دستاوردهای علوم جدید به این باور می رسند که ترقی ، قانون تکامل بشر و تحول جوامع انسانی است و برای گام نهادن در این راه باید فقط به خرد و عقل سلیم توسل جست : در قلمرو اقتدار عقل ، خرافات و بیعدالتی و امتیاز خاص و ستم را دیگر جایی نیست ؛ همه شکلهای پیشین جامعه و دولت و تمامی انگارهای کهن چیزهای غیر عقلانی به شمار می روند و مردودند . بنابراین ، می توان گفت که مبارزه علیه نظام فئودالی و دستگاه کلیسا محتوای جنبش فرهنگی سده هجدهم را تشکیل می دهد . متفکران این قرن ، در نوشته های خود پیگیرانه خواستار اصلاحات اجتماعی ، ایجاد محدودیت در اختیارات شاهان و اشراف و روحانیون مسیحی هستند . آنان برای انقلابهایی که در پیش است ، اذهان مردم را آماده می کنند. 
     ولتر ، فیلسوف فرانسوی ، به عنوان مبارز ضد کلیسا شهرت بین المللی می یابد . وی با آنکه با خرافات مذهبی و ظلم و جور اربابان کلیسا به ستیز برمی خیزد ، بهیچوجه متفکری ملحد نیست . او برپایه اندیشه های علمی – فلسفی متفکران انگلیسی به این نتیجه می رسد که تبیین فلسفه طبیعت و دستاوردهای علوم طبیعی ، دلایلی بر اثبات وجود باریتعالی عرضه می دارند . به اعتقاد ولتر ، فلسفه عقل ، اسنان را به ایمان رهبری می کند ، حال آنکه الهیات سنتی او را به ارتداد می کشاند . منتسکیو ، استبداد شاه و بیعدالتی حاکم بر فرانسه را به شدت مورد حمله قرار می دهد و از آرمانهای آزادی دفاع می کند .
     دیدرو و دیگر فیلسوفان ماده گرای فرانسوی در تعالیم خود سنت فیزیک دکارتی را بسط می دهند و بیش از سایرین ، بر دستاوردهای علوم تکیه می کنند . دیدرو با همکاری شماری از اندیشمندان و دانشمندان معاصرش – و از جمله ولتر و منتسکیو – به تدوین و انتشار دایره المعارف همت می گمارد ؛ با این هدف که تمامی بشریت را با علوم و فنون و افزارهای جدید آشنا کند . در واقع ، عصاره عصر روشنگری در این مجموعه بزرگ ( سی و پنج جلد ) جمع می شود . هنگامی که متن کامل این اثر، به رغم فشارها و مخالفتهای شدید مقامات کلیسا و دولت انتشار می یابد ، اندیشه های علمی و فلسفی نو را به سراسر اروپا می گستراند . رفته رفته روشهای علمی  به حیطه مطالعات مربوط به جامعه نیز نفوذ می کند ، و نظریه پردازان مسایل اقتصادی و اجتماعی قدم به میدان علم می گذارند .

      در اوج فرمانروایی علم ، موج مخالفتی علیه حکومت عقل برمی خیزد . گفته می شود که عقل نقش محدودی در زندگی مادی و معنوی انسان دارد ، حال آنکه عواطف و احساسات و غرایز انسانی کنش و واکنشهای او را معین می کنند و همواره در مدار عقل اثر می گذارند . پس ، عقل نمی تواند راهگشای مطلق باشد ، و علم نمی تواند گره از تمامی مسایل انسان بگشاید . دامنه انتقاد از عملگرایی رایج ، نخست توسط روسو، متفکر سویسی ، و سپس توسط کانت ، فیلسوف آلمانی ، وسعت می گیرد و کانت از اینکه علم به مرزهای قلمرو فلسفه تجاوز کرده است ، با آن مقابله می کند . او معتقد است که فقط برخی از نمودهای طبیعت را می توان از راه تجربه شناخت ؛ حل بسیاری از مجهولات انسان وجهان از عهده علم خارج است . روسو علم را از این لحاظ که مظهر تمدن است مورد حمله قرار می دهد . در نظر او تمدن مانع رشد خصلتهای خوب انسانی است و آدمی باید به دنیای طبیعی و بدوی باز گردد . روسو با طبیعتگراییش هر آنچه را که ولتر جوهر تمدن می شمرد ، منکر می شود . با اینحال ، او تاثیری عمیق بر تفکر زمانه اش می گذارد : آن بخش از عقاید وی درباره حاکمیت مردم به مثابه عالیترین منشاء قدرت ، در آماده کردن زمینه فکری انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه نقشی عمده دارد .
      خردگرایی و خردگریزی – که ولتر و روسو ، نمایندگان برجسته آن در سده هجدهم محسوب می شوند – اجزاء جدانشدنی کل نظام فکری انسان غربی را در عصر جدید تشکیل می دهند . در آستانه این دوران ، کلاسیک گرایان با کنش تعقلی و تفکر منظمشان ، و رمانتیک ها با شور و خیالپردازیشان یکدیگر را تکمیل می کنند ؛ و هر دو جبهه ، خود را به نوعی بیانگر روح زمانه خویش می دانند . اما آنچه که انقلاب بورژوایی تحت عنوان آزادی فردی و رهایی از سنتهای مذهبی و اجتماعی پیش می نهد ، با روح رمانتیک سازگارتر است . از اینرو ، رمانتیسم تا میانه سده نوزدهم سیطره خود را بر ادبیات و هنر و فلسفه می گستراند و موجب رکود در فعالیتهای علمی می شود . غروب رمانتیسم با طلوع اثباتگرایی در فلسفه و علم و واقعگرایی در ادبیات و هنر مقارن است .(پاکباز،۱۳۶۹)
سده نوزدهم –انقلابهای صنعتی وسیاسی وپیامدهای اجتماعی،اقتصادی،سیاسی
  مفهوم دنیای نو نخست با تحول انقلابی در چند کشور غربی شکل می گیرد ؛ اما دیری نمی گذرد که به یک مفهوم عام بدل می شود . تحولات جدید بنابر ماهیت جهانشمولشان در سراسر کره زمین تاثیر می گذارند ؛ و به تدریج تاریخ سرزمینهای دیگر را نیز دستخوش تحول می کنند . در این دنیایی که به سبب خصلت « مدرن » اش کاملا از دنیای قدیم متمایز می شود ، و دمبدم نیز در حال نوترشدن است ؛ همه قاره ها عرصه پژواک دگرگونیهایی بس شگرف هستند . از اینرو است که در دنیای ما سرنوشت جوامع و فرهنگها بیش از پیش به هم گره می خورند ؛ و هنر نیز از چنین روندی بر کنار نمی ماند .
لازمه درک ابعاد دنیای نو ، کنجکاوی در تاریخ عصر جدید است :
      در پی پیروزی علم و فن بر انگارها و نظرات کهنه درباره جهان مادی ، انقلاب صنعتی از راه می رسد . در زمانی اندک ، توده های بخار و زغالسنگ و آهن محیط انگلستان و سپس سراسر اروپا را فرا می گیرد . در اینجا و آنجا ، دودکشها ی عظیم کارخانه ها بالا می روند . و در شهرکهای تازه ساز صنعتی ، فریاد گوشخراش تسمه های انتقال حرکت و ماشین ها طنین می افکنند . ماشین های غول پیکر صلا در می دهند که : اینک ، عصر ماشین آغاز شده است . عصر ماشین ، عصر کاهش کار بدنی ، افزایش تواناییهای مغز ، گسترش وسایل شناخت جهان پیرامون ، پیدایی تغییرات سریع در شرایط زندگی ، و نیز عصر پدیده های فاجعه آمیز برای بشریت خواهد بود . با اینحال ، دگرگونی حاصل از انقلاب صنعتی در ابتدا روندی آرام دارد . اما این کوره با آتش انقلاب سیاسی گرم و گرمتر می شود .
        از اواخر سده هجدهم ، انقلابهای سیاسی ، یکی پس از دیگری ، در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی بروز می کنند ، و ارکان اقتدار فئودالی و استبداد شاهی و حاکمیت کلیسا را می لرزانند . با این انقلابها آرمانها و ارزشهایی تازه ، همچون دمکراسی ، ناسیونالیسم و عدالت اجتماعی طرح می شوند . لایه های تهیدست و ستمدیده اجتماع نقش اصلی را در اکثر این انقلابها بر عهده دارند، ولی طبقه بورژوا از ثمرشان بهره می گیرد . جنبش علیه میثاقها و سنتهای گذشته ، خواهان بازگردانیدن نظام کهنه هستند ، برمی انگیزد . اگر در عرصه سیاست ، با هجوم ارتجاع ، نیروهای مترقی آن زمان به طور موقت عقب می نشینند ، تحت شرایط جدیدی که انقلاب صنعتی به وجود آورده است ، دگرگونیهای اساسی در زمینه های اقتصادی و اجتماعی اجتناب ناپذیراست .
        صنعت جدید روستاییان را گروه گروه به شهرها می کشاند ؛ و شهرها روز به روز بزرگتر و پر جمعیت تر می شوند . صنایع کوچک قدیم رو به نابودی کامل می روند . سرمایه داری صنعتی با گامهای استوار و پرشتاب به پیش می تازد ؛ و همگام با رشد خود بر خیل توده های فقرزده صنعتی می افزاید . شرایط توانفرسای کار – به ویژه برای کودکان و زنان – وضع زندگی و مسکن کارگران در محلات تیره و کثیف ، سوء تغذیه و بیماری و فقر مزمن ایشان ، رفته رفته چهره خشن و بیرحم استثمارگان جدید را آشکار می کند . پیش از این ، کارگران وجود ماشین های صنعتی را مسبب بدبختیها و مرارتهای خود می پنداشتند ، و دست به شکستن و تخریب ماشین ها می زدند . می بایست زمانی می گذشت تا آنان به تجربه درمی یافتند که شرایط محبتبار زندگیشان از علتهای دیگری که دروهله نخست پنهان می نمود ، سرچشمه می گرفت : آنان اکنون خود را درگیر مناسبات غیرعادلانه نظام سرمایه داری می یافتند .
        بدینمنوال ، بورژوازی هرچه بیشتر از سعار آزادی ، برادری ، برابری که روزی علیه فئودال ها ، پیش نهاده بود ، فاصله می گیرد ، و جز برای استحکام قدرت خود قدمی برنمی دارد . روند رشد سرمایه داری ، طبقات نوظهور بورژوا و کارگر صنعتی را در دو قطب مقابل هم قرار می دهد ؛ و این دو، نقش اساسی را در تحولات بعدی جوامع صنعتی برعهده خواهند داشت . در میدان مبارزه های سیاسی ، نیروهای مترقی خواستار حکومت دمکراتیک هستند و براین خواست پای می فشارند . بورژوازی از مواضع قدرت خود به آسانی عقب نمی نشیند و به منظور اجتناب از بروز انقلاب ، می کوشد مشکل نابسامانیهای اجتماعی را از طریق اصلاحاتی از بالا حل کند . لیکن هنگام شدت گرفتن تضادهای طبقاتی ، جنبشها و شورشها اجتناب ناپذیر می شوند . تاریخ اروپا – و به ویژه فرانسه – در سده نوزدهم مشحون از حرکتهای توده های مردم برای کسب آزادی و حقوق پایمال شده انسانی است که هر بار به شکست می انجامند . متفکران اجتماعی با انتقاد از نظام سرمایه داری نظریه هایی جدید را برای نیل به یک جامعه عادلانه پیش می نهند . راههای پیشنهادی ایشان برای تغییر جامعه ، متفاوت و حتی متناقض است : بعضی به روشهای مسالمت جویانه و برخی به شیوه های انقلابی روی می آورند . در هر حال ، مراحل مختلف رشد جنبشهای سوسیالیستی وکارگری تحت تاثیر همین نظریه ها شکل می گیرند .
        در دهه های پایانی سده نوزدهم ، نظام سرمایه داری نه فقط در خاستگاههایش در اروپا به مرحله تکامل یافته ای می رسد ، بلکه در کشورهایی چون آمریکا و ژاپن نیز استحکام می یابد . تکامل نظام  سرمایه داری باتمرکز تولید و تشکیل انحصارها همراه است . رفته رفته ، بانکدارن و صاحبان صنایع در قلمروی یکدیگر رسوخ می کنند و در نتیجه ، در آستانه سده بیستم پدیده ای تحت عنوان سرمایه مالی ظاهر می شود . به این ترتیب ، گروهی کوچک از سرمایه داران بزرگ بر اقتصاد همه کشورهای صنعتی پیشرفته تسلط می یابند ، و به طور مستقیم و غیر مستقیم زمام امور دولتهای خودی و بیگانه را در دست می گیند . اگر پیش از تشکیل شرکتهای سهامی و انحصارها ، صاحبان صنایع غالبا خود از زمره مهندسان و مخترعان بودند و در امور تولیدی نقشی فعال داشتند و از این طریق با هم رقابت می کردند ، اکنون چنگ هم می ربایند . به تدریج اداره امور بنگاههای تولید به مدیران و مهندسان و فناوران مزدبگیر واگذار می شود . این روند ، لایه ای وسیع از متخصصان و نخبگان را در جامع رشد می دهد . اینها همان فنسالاران ( تکنوکرات ها ) و دیوانسالاران ( بوروکرات ها ) هستند که در بخشهای خصوصی یا دولتی همه کشورها کارگزاری امور اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را بر عهده دارند .
      در اواخر سده نوزدهم ، روند مستعمره سازی سرزمینهای مستقل آسیا ، افریقا و آمریکای لاتین رو به تکمیل است . تشکیل امپراتوریهای استعماری در خارج همواره با ملی گرایی پر شور در داخل ، پشیتبانی می شود ؛ و میهن پرستی متعصبانه و سلطه جویی قهرآمیز دست در دست یکدیگر گام بر میدارند . در این هنگام ، مبارزه ای بین المللی برای تکمیل تقسیم جهان میان قدرتهای بزرگ سرمایه داری درگرفته است . به تدریج ، دو صف متخاصم نظامی ، خود را برای یک جنگ بزرگ و گسترده به منظور تجدید تقسیم جهان آماده می کنند . سرانجام ، جنگ اول جهانی در دهه دوم سده بیستم به وقوع می پیوندد که به کشتار میلیونها انسان ، و ویرانی مناطق وسیعی از جهان ، و تاراج مقادیر غیر قابل محاسبه ای از ثروتهای عمومی همراه است . جنگ اول ، تضاد میان دولتهای سلطه جو را حل نمی کند ؛ و جنگ دیگری اجتناب ناپذیر می نماید . در پایان دهه چهارم قرن ، جنگ دوم جهانی به راه می افتد که دامنه اش وسیع تر و فجایع و مصایب و خسارتهایش به مراتب بیشتر از جنگ اول است. چپاول منابع سرزمینهای تحت استعمار ، و سودجویی سیری ناپذیر انحصارهای بین المللی ، ماهیت استثماری نظام سرمایه داری بر مردم زحمت کش و ملتهای تحت ستم روز به روز آشکارتر می کند . آنان بیش از پیش ، حقانیت این نظام را زیر سوال می برند . در پی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ، بخشهایی از جهان از حوزه نفوذ سرمایه داری خارج می شوند و « جهان سوسیالیستی » را به وجود می آورند . بین دو جنگ و پس از جنگ دوم جهانی ، کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره استقلال سیاسی دست می یابند . کشورهای اخیر به رغم تفاوت شرایط فرهنگی و اقتصادی و اجتماعیشان ، « جهان سوم » نام می گیرند . در نیمه دوم سده بیستم ، این کشورها به عرصه رقابتها و کشاکشهای جدید میان قدرتهای بزرگ جهانی بدل می شوند ؛ و در این جا و آنجا برای تعیین سرنوشت خود مبارزات جدیدی را آغاز می کنند . (همان،صص۵۶،۵۷)
تحولات علمی وفنی
       اگر اروپا همگام با تحولات سریع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی اش ، سراسر جهان را به تغییر و تحول در این زمینه ها می کشاند ، این فقط جنبه ای از مجموعه دگرگونیهای شگرفی است که دنیای ما با اثرات و نتایج آن مواجه است . به ویژه ، دگرگونیها در عرصه علوم و فنون بسیار سریع و متنوع ووسیع اند .
      در دهه های نخست سده نوزدهم ، از سویی ارتجاع اروپا « اتحاد مقدس » تشکیل میدهد و با آزادی اندیشه مبارزه می کند ، و از سویی دیگر رمانتیک ها از لحاظ فکری بر مردم تسلط دارند و با هر گونه شناخت عقلی مخالفت می ورزند . این موانعی که سر راه پیشرفت علم به موجود آمده است ، پا برجا و ماندنی نیستند و به زودی برطرف می شوند . دگر باره علم سر بر می آورد و با قدمهای کم به پیش می رود . اثباتگرایی یا فلسفه تحققی نقشی مهم در اعتلا مجدد علم دارد . این فلسفه ، قلمرو علم را به مشاهده وتوضیح نمودهای طبیعت محدود می کند و دانشمند را از تامل در علت غایی پدیده ها و توجه به مسایل فوق طبیعی برحذر می دارد . بی شک چنین فلسفه ای – گرچه ریشه بر تفکر سده هجدهم دارد – بازتاب روند تحولی است که در سده نوزدهم در عرصه های مادی زندگی انسان غربی آغاز شده ، و توجه او را به واقعیتهای عینی ، محسوس و ملموس بیشتر جلب کرده است . پس از این ، نه فقط شاخه هایی گوناگون در علم به وجود می آید ، بلکه جنبه کاربردی علوم نیز اهمیتی روزافزون می یابد . به خصوص ، بخش مهمی از فعالیت دانشمندان فیزیک و شیمی به جهت رفع نیازهای رو به توسعه صنایع هدایت می شود . رشد فناوری و اصلاح روشهای تولید ، ارتقاء سطح تولید را در پی دارد .
     سده نوزدهم شاهد تحولی عمیق در ریاضیات ، و از جمله ، پیدایی هندسه غیر اقلیدسی است . در این قرن ، فیزیکدانها به اکتشافاتی مهم و تازه در باره کیفیات نورو الکتریسیته و مغناطیس دست می زنند ، و نیز اصل تبدیل انرژی را درمی یابند ؛ و با طرح نظریه میدان الکترومانتیک زمینه را برای تنظیم نظریه الکترون آماده می کنند . در آستانه سده بیستم ، با کشف اشعه ایکس و رادیو اکتیویته طبیعی ، و شناخت دنیای ذرات خرد ، مرحله ای جدید در تکامل علم فیزیک به وجود می آید . نظریه های کوانتوم و نسبیت ، عالمهای غیر محسوس میدانهای الکتریکی را توضیح می دهند : در این عالمهای بینهایت کوچک و بینهایت بزرگ ، هیچ فضا یا زمان مطلق و ثابتی وجود ندارد ؛ در آنها تمامی حرکتها به نظامهایی مربوط می شوند که خود نیز متحرک اند . اصل « عدم قطعیت » نه فقط بنیان علم فیزیک را دگرگون می کند ، بلکه جبر علت و معلولی در اندیشه فلسفی را نیز مردود می شمارد . دانش شیمی سده نوزدهم به دنیای مواد آلی قدم می گذارد ؛ و در پی کشف قانون تناوبی عناصر شیمیایی ، ساختار اتمی عناصر نامکشوف قابل پیشبینی می شود . علم زیستشناسی ، انسان را به عنوان محصول تکوین تاریخی دنیای آلی تبیین می کند . دانش فیزیولژی تا شناخت کارکردهای پیچیده سلسله اعصاب و پوسته مغز پیش می رود . روانشناسی جدید در جستجوی سرچشمه کنشهای آدمی به اعماق ضمیر نابخود فرو می رود .
    در روزگار ما ، پژوهشهای علمی از چارچوبه فعالیتهای فردی یا ملی فراتر می روند ، و در ابعاد بین المللی و به طور جمعی در موسسات بزرگ و به مدد وسایل و تجهیزات بسیار پیچیده به اجرا در می آیند . امروزه تمامی علوم ، زبان مشترک و اختصاصی خود یعنی ریاضیات را به کار می برند ؛ و به قولی « هر علم که به وضع کاملتری به وسیله ریاضیات بیان می شود ، کاملتر از سایر علوم است » . اکنون علم به مرحله ای از تکامل رسیده است که همه پدیده های طبیعی و اجتماعی و حتی خود علم – به عنوان یک واقعیت عینی – را در حوزه بررسی خود قرار می دهد و به شناخت تکامل و ساختار و نقش آن در جامعه می پردازد . علاوه بر این ، رابطه متقابل علم و فن بیش از پیش عمیق و پیچیده شده است ؛ و این هر دو ، کیفیت و کمیت تولید را دستخوش تحولی بیسابقه کرده اند . اگر درگذشته کاربست دستاوردهای علمی و فنی در تولید محدود بود ، اکنون با توجه به خود کارشدن روند تولید ، کاربرد وسیع ماشین های شمارگر ( کامپیوترها و اردیناترها ) ، و استفاده از برخی منابع جدید انرژی ( هسته ای ، اتمی ، خورشیدی و … ) عمق ووسعت نقش علم و فن در تولید ابعادی شگفت انگیز یافته است .
           در ربع قرن اخیر ، بشر در آستانه انقلاب دیگری قرارگرفته است که آن را انقلاب ارتباطات و اطلاعات می نامند . محور اصلی این انقلاب از یکسو بر تکنولوژی ارتباطات از راه دور ، و از سوی دیگر بر کاربست گسترده کامپیوتر استوار شده است . امروزه هیچ نقطه ای از کره زمین را نمی توان یافت که به نحوی در درون شبکه ارتباطی جهانی قرار نگرفته باشد . اگر زمانی چاپ ، وسیله ارتباط و انتقال پیام بود ؛ اکنون رسانه های همگانی نوین این امکان را به وجود آورده اند که آدمی از قید محدودیتهای مکانی وزمانی رها شود : هر فرد آدمی ، که آدمی از قید محدودیتهای مکانی و زمانی رها شود : هر فرد آدمی ، بالقوه می تواند خود را در پهنه دنیا همواره حاضر و ناظر بیابد ؛ و بر « بال موجها » حتی به سفرهایی بس دور تا فضاهای کیهانی برود . بدیهی است که این پدیده ها – که رادیو ، تلویزیون و سینما از متداولترینشان هستند – تبادل افکار و انتشار اطلاعات و تبلیغات و عقاید را سرعتی بیمانند بخشیده اند . پیدایی وسایل نوین ارتباطی و اطلاعاتی از این لحاظ که به طرزی بیسابقه ، موجبات بسط دامنه دانش و نیروی آفرینش انسان را فراهم می کند ، اهمیت فراوان دارد . اما جنبه مهمتر انقلاب ارتباطی – اطلاعاتی ، شکلگیری ذهنیتی نوین در انسان است که فاصله او را با مفاهیم و معیارهای دنیای گذشته بیش از پیش افزایش می دهد .
         پدیده های دنیای نو ، اگر به منزله عوامل توسعه مرزهای اندیشه ومعرفت و بروز امکانات و وسایل کار و زندگی بهتر تلقی می شوند ، در عین حال ، عوامل بحران آفرین نیز هستند . به ویژه ، انسان غربی که در مرکز این دگرگونیها قرار گرفته است و الگوهای ارزشی دمبدم متغیر را بیشتر تجربه می کند ، با بحرانهای اجتماعی و فرهنگی و نوسانات روحی عمیقی مواجه است . هر چه او از سنتها و باورهای قدیم بیشتر فاصله می گیرد ، سازگاریش با شرایط ناپایدار جدید مشکلتر می شود ، و در نتیجه دلواپسیش درباره آینده افزونتر می گردد . او اغلب درباره معنی و مقصود زندگی و منشاء هویت خویش مشکوک است . سوال اساسی او اینست : « واقعیت » چیست و واقعی کدام است ؟ خواهیم دید که هنر سده های نوزدهم و بیستم مشحون از پاسخهای مختلفی است که به این سوال داده می شود .
        بیشک ، در دنیای نو ، ابعاد واقعیت بینهایت گسترده تر و درک حقیقت بس بغرنجتر شده است . امروزه ، صفت « واقعی » را صرفا برای اشیاء و امور محسوس و دیدنی نمی توان به کار برد . عالم بینهایت ریز تجربه های روزمره قرار نمی گیرند ؛ ولی شناخت ماهیت و ساختار و حرکتشان بشر را با واقعیتهایی روبرو می کند که پیش از این برایش مطرح نبود . روابط اجتماعی در دنیای نو روز به روز پیچیده تر می شوند ؛ و درک علت و معلول پدیده ها و رویدادهای اجتماعی شناختی بس عمیقتر از شناخت نسلهای گذشته را می طلبد . امروزه ، طبیعی – اجتماعی را در آن به سادگی بازشناخت . در محیطی که هر دم دگرگون می شود ، معیارهایی ثابت برای ارزیابی رفتارهای فرد وجود ندارد . انسان غربی در هنر و ادبیات و فلسفه خود ، با همه این پدیده های بغرنج طبیعی و اجتماعی و فردی سروکار دارد ؛ ولی در بسیاری موارد ، از حل بحرانهای زندگی خود عاجز می ماند . از اینرو است که برخی از مردمان باختر زمین به فرهنگهای غیر غربی روی می آورند تا تفسیرهای دیگری را جایگزین تفسیرهای خود کنند.(همان،ص۵۸،۵۹)
موقعیت تازه هنر وهنرمند در جامعه سده نوزدهم
       یکی از مشخصات دنیای نو ، گسترش امکانات و شرایط همه گیر شدن فرهنگ است . از همان مراحل آغاز عصر جدید ، فعالیتهای هنری از چارچوبه تنگ مراکز تنگ مراکز و نهادها و سازمانهای رسمی بیرون آمد و در عرصه پرجنبش شهرهای بزرگ گسترش یافت . آموزش و پرورش هنری که پیش از این در انحصار « خواص » بود ، همگانی شد. و این به معنای افزایش بیسابقه شمار هنرکده ها و مدرسه ها و کارگاههای هنری در شهرهای بزرگ و کوچک بود . موزه های هنری – محلی که در آنها آثاری از نقاط مختلف دنیا گرد آمده بود – میراث پیشینیان را در برابر دیدگان نسلهای جدید گذاردند . شمار هنرمندان و کمیت تولید هنری بیش از پیش بالا رفت ؛ و هنر پرورانی با سلیقه های متنوع به وجود آمدند . کتابها و مقالات هنری گوناگون انتشار یافتند و گروهی کثیر از باسوادان را با کار هنرمندان و جریانهای هنری آشنا کردند . لیتوگرافی و سایر روشهای چاپ دستی تولیدات هنری ارزانتر را در دسترس خواستاران بیشمار قرار دادند . شغلی تازه تحت عنوان دلالی هنری ، و مکانی جدید به نام نگارخانه ( گالری) پدید شد : اینها امر خرید و فروش و توزیع اشیاء هنری را سهولت بخشیدند .
     در سده نوزدهم ، با آنکه « سالن » های رسمی همچنان مراکز معتبر معرفی هنرمندان بودند ، هنرمندان پیشتاز کوشیدند در هر جا که بتوانند ، به عرضه آثار و ایجاد ارتباط با مردم بپردازند . شهروندان تازه جوی – نامطمئن از سلیقه شان و غالبا آگاه از نداشتن سلیقه ای شایسته – با مسایل زیبای اشتیاق نشان می دادند ، و آرزوی تملک اشیاء هنری را می داشتند . اشرافیت ، که هنوز نماینده « ذوق والا » محسوب می شد ، ناگریز بود نمادهای طبقه خود را با آنهایی که می توانستند استطاعت چنین تشخصی را دارا باشند ، تقسیم کند . کوتاه سخن آنکه ، بسط و همسطح کردن فرهنگ هنری در میان مردم ، از همان ابتدا ، زمینه ای مناسب را برای رشد کمی و کیفی هنرها به وجود آورد .
       سرمایه داری دوران صنعتی که در بدو امر در هنر انگیزه ای برای کسب سود نمی دید ، به زودی این قلمرو را هم فتح کرد . اینک ، منابع قدیم سفارشهای هنری ( کلیسا و دربار و اشراف ) جای خود را به دستگاههای دولتی ، موسسات خصوصی و افراد توانگر سپردند . اثر هنری نیز تابع قوانین خرید و فروش و عرضه و تقاضا شد . هنرمندی که همچون صنعتگر دوران ماقبل صنعتی ، به طور انفرادی کار می کرد ، با بازار نامطمئنی روبرو بود . روز به روز رقابت هنری – به همراه رقابت اقتصادی – افزایش می یافت . هنرمند به ناچار مانند یک سرمایه دار کوچک مستقل ، با کالای خود – اثر هنری – بخت خویش را در بازار می آموزد ، به این نیت که مورد پسند افتد . هنرمندی که چنین راهی را در پیش نمی گرفت – و یا شرایط مناسب برای ورود به بازار را نداشت – سوء ظن و بی اعتنایی و حتی خصومت عامه را به جان می خرید . و میدانیم که شمار هنرمندانی که در فلاکت و تنگدستی کارکردند و سرانجام زندگی را در تنهایی وداع گفتند ، اندک نبودند . اینگونه هنرمندان غالبا به شکستن قالبها ، عدول از قراردادها ، و دفاع از اصول ابداعی خود برمیخاستند ، و با رد اقتدار سلیقه همگان و نهادهای پشتیبان آن ، حق اقتدار خویش را مطالبه می کردند. اینان به تجربه های جدید دست می زدند و حتی برای خود « رسالتی » انقلابی قایل می شدند.
        سراسر تاریخ هنر قرن نوزدهم و بیستم مشحون از مجادلات کهنه و نو ، بیانه های گوناگون و « ایسم » های رنگارنگ است . در این هنر ، با شکلهای مختلف خردگرایی و خردگریزی ، درونبینی و بروننگری ، واقعگرایی و خیالپردازی روبرو هستیم . هنرمندان ، اغلب ، در گروههایی متشکل می شوند که قابل مقایسه با جمعیتهای سیاسی اند. گروهها در برابر هم می ایستند و هر یک با ایدئولژی خاص خود برقراری اقتدار خویش را در قلمرو هنر می طلبند . در سده نوزدهم ، سنت ( هنر عصر باستان و رنسانس و بارک ) به زیرسوال می رود و واکنشهای حاد برمی انگیزد ؛ و سرانجام در پایان قرن ، با می رود و واکنشهای حاد برمی انگیزد ؛ و سرانجام در پایان قرن ، با پیدایی هنر نوین آنچه متعلق به هنر گذشته اروپا است ، به کلی کنار گذارده می شود . هنرمندان نوآور ، بحران فرهنگ بورژوایی را احساس می کنند ، و اعتراضشان را علیه این فرهنگ غالبا با واکنشهای منفی نشان میدهند : برخی زندگی را نفی می کنند ، بعضی به سرزمینهای « نامتمدن » می گریزند ، و شماری نیز به دنیای درون پناه می برند .(همان)
پیدایی فن عکاسی و تاثیر آن بر نقاشی
       در میانه سده نوزدهم ، فن عکاسی پدید شد . این فن چیزی را عرضه کرد که می توان آن را «انقلاب صنعتی» نقاشی نامید . به راستی چه رویدادی اتفاق افتاده بود ؟ طی قرنهای متقدم بر پیشرفتهای فناوری ، انسان غربی که آرزومن جاودان کردن چیزها ، و نگهداری دستکم تصویری از خود بود ،نمی توانست به کسی جز نقاش رجوع کند . چهره نگاری ، همینکه امکانش فراهم آمد ، مشغله ذهنی هنرمند شد . چهره نگاری – در یک معنای عام – مشتمل بر حفظ هرگونه نشانه ای از واقعیت به شکل تمثال است . با ظهور پدیده عکاسی ، هر کسی که خواستار تثبیت چنین جلوه هایی می بود ، می توانست به عکاس روی آورد . بدینگونه ، به سبب پیشرفتهای فنی ، در مرزهای قلمرو چهره نگاری که تا آن زمان ، در تمامی زمینه ها منحصرا موجبات ارتباط هنرمند با دنیای پیرامونش را فراهم می کرد ، اینک در حوزه اطلاعات سهل و ساده قرار گرفت . از سوی دیگر ، نه فقط دوربین عکاسی بلکه چاپ ماشینی و تکثیر چاپی آثار هنری ( رپردوکسیون ) سطح « تولید تصویر » را بسیار بالا بردند. تصویرهای چاپی رقیب تصویر یگانه ساخت دست نقاش بودند و در بسیاری موارد جایگزین آن شدند . بدینسان ، چیره دستی فنی نقاش – به مثابه یک تصویر ساز – اکنون غیر ضرور می نمود ؛ و او نیز همانند مذهب و مصور نسخه های خطی قرون وسطی اعتبار فنی کارش را از دست می داد .
       ملاحظه می کنیم که نقاش پیشتاز در ارتباط با کل بحران اجتماعی و فرهنگی اواخر سده نوزدهم ، گرفتار بحران خاص خود نیز هست . اینکه دیگر حامیانی مشخص برای خود نمی شناسد ، اینکه مخاطبانی مطمئن ندارد ، اینکه با واکنشهای ارتجاعی « سالن » های رسمی روبروست ، و اسنکه عکاس همچون رقیبی در برابر کارش قد علم می کند … اینها جملگی مشکلات او را تشکیل می دهند . اما مسئله اساس اواین است که باید به نیاز نوجوییش که شرایط زمانه در او به وجود آورده است پاسخ مثبت دهد . از اینرو است که وی با کنکاش در امکانات وسیله بیان ، به کشف و ابداع شکلهای تازه دست می زند ؛ و زبانی جدید می سازد . نقاش نوگرا – برخلاف نقاشان نسلهای پیشین – از منعکس کردن نظم بصری جهان بر سطح بوم روی می گرداند ، زیرا نسخه برداری از واقعیت مرئی را امری بیهوده و بی ارزش می داند . او بر توافق همگان در باره واقعیت تکیه نمی کند ؛ و به هیچ قراردادی در مورد معنی تن نمی دهد ؛ و مقاصد توصیفی وروایی را وا می نهد ؛ و در بسیاری موارد ، هنرش را بدانگونه می آفریند کهگویی هدف آن خود آن است . بی سبب نیست که اکثر نقاشیهای نو تا این حد غریب و رمز آمیز جلوه می کنند ؛ و فاصله بین بیان نقاش و برداشت بینندگان تا این اندازه عمیق می شود . (همان،صص۶۰،۶۱)
  

 

اوضاع اجتماعی –فرهنگی دردهه های نخست سده بیستم
سالهای آغاز سده بیستم بار سالهای پایان سده نوزدهم را به دوش می کشد .پیشرفتها ی فناوری و صنعت ، و بحران ناشی از وفور تولید همچنان ادامه دارد . فرهنگ معنوی در تنگنای مناسبات سوداگرانه حاکم بر جامعه گرفتار است ؛ و فاصله میان واقعیت زندگی مادی ، و حقیقت ارزشهای انسانی روز به روز عمیقتر می شود . ماهیت واقعی سرمایه داری ، پیش از سال ۱۹۰۰ تغییر کرده بود : نظام رقابت آزاد جای خود را به نظام انحصار داده بود ؛ مالکیت و نظارت بر بخش عظیم از موسسات تولیدی و مادی به دست معدودی سرمایه دار بزرگ افتاده بود ؛ تمرکز تولید و توزیع ، و اجتماعی شدن کامل تولید تحقق یافته بود ؛ و همه اینها ، رشد نیروهای مولد را موجب شده بود . قدرتهای سرمایه داری که روند تسلط بر تمامی مناطق جهان را به پایان برده بودند ، اکنون برنامه تجدید تقسیم جهان را در پیش داشتند ؛که جنگهای جهانی اول را اجتناب ناپذیر می نمود . بدینسان ، به رغم پیشرفتهای مادی که در نظام سرمایه داری انحصاری حاصل شده بود ، و به رغم سیمای دگرگون شده زندگی در جوامع صنعتی پیشرفته ،‌قرن جدید مبشر هیچگونه احساس آرامش و امنیت برای انسان غربی – و کل بشریت – نبود .
 تکانها نه در آغاز قرن ، بلکه در سالهای آخر دهه دوم رخ خواهد نمود . تناقضهای نظام سرمایه داری آشگار تر خواهد شد و رویدادهای فاجعه آمیز به بار خواهند آورد . « امروزه ، نمی توانیم آنچه را کهاین وضع به آن انجامیده است ، فراموش کنیم یا نادیده بگیریم . ما جنگ جهانی اول ، نازیسم ، جنگ دوم مبارزات استقلال طلبانه علیه امپریالیسم ، میلیونها انسان تلف شده ، به سخن دیگر ، انسانهایی را که سوختند یا معلول شدند و یا از گرسنگی مردند ، در پیش چشم داریم .همچنین ، گسترش دامنه بی نام و نشانی زندگی ، بی نام و نشانی اعدام به وسیله صندلی الکتریکی ( حکم آن  اولین بار در سال ۱۸۸۸ صادر شد ) ،‌بی نام و نشانی آسمتنخراشها ، تصمیمات دولتی و خطر جنگ را مشاهده می کنیم . کافکا ، که سالهای ۱۹۰۰ تا۱۹۱۴ سالهای شکلگیری او بود ، پیامبر این بی نام و نشان است . دیگر هنرمندانی که در این دوره  می زیستند ( مونک ، و اکسپر سیونیست های آلمانی ) نیز ، همان احساس فاکا را داشتند . اما فقط فاکا بود که دهشت این معامله جدید را به طور کامل درک کرد ؛ معامله ای که طی آن بشر حاضر است از حق انسان بودنش بگذرد ، اما درعوض به معاش دست یابد » . نتایج جنگ جهانی اول – و از جمله ، پیروزی انقلاب اکتبر در رو سیه – چهره جهان را دگرگون میکنند. به زودی ف رونق دوره جنگ و پس از جنگ سپری می شود؛ و بحران اقتصادی چهره خشن خود رابویژه در ایالات آمریکا نشان می دهد .اکنون ، حتی در محافل بورژوایی نیز دورا شکوفائیها ، امیدها ، و خوشباوریها پایان نیافته بنظر می آید.
نیروهای سیاسی به مرز بندی صریح می پردازند ؛ اما هیچیک از آنها به ادامه اوضاع سیاسی – اجتماعی پیشین باور ندارند . بویژه در فاصله بین دو جنگ ، موج انتقاد اجتماعی بالا می گیرد . هنرمندان به فاصله کذاری میان سیاس و هنر ، به طور فردی یا جمعی در قبال مسائل جامعه به شکایتهای مختلف واکنش نشان می دهند ؛ و حتی برخی نیز در عرصه های مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی فعالانه شرکت می کنند . از سوی دیگر ، بسیاری از روشنفکران – خواسته یا ناخواسته – به جبهه ارتجاع بورژوایی کشانهد می شوند . توجیه فاشیسم بر اساس فکر « حیاتگرایی » نیچه و برگسن ؛ تاکید بر نابگرایی در هنر بر پایه اندیشه های کانت ، نفی ارزشهای جهاننگری علمی ؛ بسط روح بد ینی و نیهیلیسم ، و عرفانگرایی جدید ، و رد جنبه های انسانی در هنر و ادبیات ؛ همه وهمه جلوه هایی از تفکر مسلط بر این دوره اند . نمونه ای از گرایش « انسان زدایی در هنر » را در کتابی به همین نام اثر اتگا ای گاست می توان یافت . « نویسنده ، هنر را وسیله ارتباط جمعی یا دارای کارکرد اطلاعاتی نمی داند . به عقیده او هنر باید در خدمت نخبگان اجتماعی باشد .گاست می گوید که توده مردم با این وسیله اعتلای منوی اشرافیت بیگانه هستند ؛ چون قادر به تعمق زیبایی شناختی اصیل نیستندو فقط قادرند الگوی اصلی تصویر ( پرتوتیپ ) را تشخیص دهند و هنر را نسخه ای از زندگی سرشار از احساس و عاطفه ناپیراسته بدانند . می نویسد : ( احساس شادی یا احساس همدردی با دیگران بر ما اثر می گذارد ، چیزی کاملا سوای لذت زیبایی شناختی راستین است . از این گذشته ،‌این احساس همدردی که با عنصر انسانی ارتباط دارد ، با وجد زیبا شناختی ناب دمساز نیست ) . بنا به عقیده ارتگا ای گاست ، هنر جدید قرن بیستم مبین گرایش ابدی زیبا شناسی در جهت گریز از ( عنصر انسانی ) است . ارزش هنر (فوق انسانی ) تماما در جنبه صوری آن نهفته است . تلطیف حرفه ای و فنی ، به عبارت دیگر فن ، موضوع ادراک زیبایی شناختی راستین است و این ادراکی است که فقط عده ای معدود به آن نایل می شوند ؛ یعنی آنهایی که ( دارای استعداد ویژه حساسیت هنری هستند ) . این گونه نر به درد هنرمند می خورد ، نه توده مردم » . در متن همین شرایط فرهنگی – اجتماعی آغاز قرن وسالهای بین دو جنگ است کههنر پیشتاز باید راه خود را بگشاید . روند منطقی تحول نقاشی پس از امپرسیونیسم ، در آستانه سده بیستم به حرکتهای سریع انقلابی می انجامد . شاید در وهله تخست ، قایلشدن صفت انقلابی برای هنر در جامعه ای که امنون دگرگونی در هیچ زمینه ای را بر نمی تابد ، نادرست بنماید . لیکن ، فاصله عمیق میان هنر مند پیشتاز و جامعه پسگرا از سالها پیش ایجاد شده بود و پدیده ای جدید نبود . از این گذشته ، تاکنون دانستیم که بستگی تحول هنری با تحول اجتماعی ، و یا پیوند موضع سیاسی و زیبایی شناسی هنرمند هیچگاه ساده و سر راست نمی تواند باشد . در واقع ، پیشگامان نقاشی نوین در زمره مبارزان سیاسی بودند ، و نه حتی خود را به آرمانی اجتماعی متعهد می دانستند . آنها فقط بن بستها ی فرهنگ بورژوایی ، و ضرورت دگرگونی در نظام ارزشها را احساس می کردند ؛ ولی راههای این تغیر را نه در عرصه اجتماع ، بلکه در روی بوم نقاشی می جستند . کشفیات ایشان بازتاب تحول کیفی دید و اندیشه مترقی زمانی بود ، ولی در تنگنای شرایط فرهنگی – اجتماعی حاکم ، امکان گسترش نیافت . بعدها ، دستاوردهای دانشمندان معاصرشان نیز سرنوشتی جز این نداشت  . در واقع ، محتوای اجتماعی و انسانی در هنر این پیشگامان آنقدر کمرنگ و مبهم می نمود که تفسیرهایی از نوع تفسیر گاست را ممکن می کرد . اینان ، امکانات جدید زبان نقاشی را کشف کردند و نشان دادند ؛ لیکن همین زبان می توانست وسیله بیان اندیشه های مترقی و ارتجاعی – هر دو به یک اندازه باشد . این دوگانگی در ماهیت نقاشی این پیشگامان – و حتی در آثار یک نقاش – قابل تشخیص است ؛ و تناقضهای ارزیابی هنر نوین نیز از همین واقعیت سرچشمه می گیرند . پیشگامان نقاشی نوین بر آن بودند که نقاشی جدید را جزء به جزء با زبان تصویری بسازند ؛ و این مستلزم نظم دادن به وسایل بیانی و شکلبندی مجدد مقوله های تصویری بود . از اینرو ، آنان خود را به درون کارگاههایشان تبعید کردند ، ودر آنجا دور از انظار عموم ، به تجربه های جدید « بیان » و « ساختمان » پرداختند . بدینسان ، کار نقاش اساسا خصلتی تجربی به خود گرفت ؛ و خود او اهمیت آزمایشگری را – حتی در کاربست عناصری که در جریان پژوهشهایش به طور اتفاقی پدید می شدند – مورد تاکید قرار داد. اینان ، همان راهی را در ساختن زبان ویژه تجسمی به انجام می رساندند که رمبو پیش از این در مورد زبان شعر آغاز کرده بود. بی دلیل نیست که درباره پیکاسو گفته اند: او هر یک از پرده هایش را به گونه ای می کشد که گویی می کوشد هنر نقاشی را یکسره از نوع کشف کند . بیشک ،‌هر یک از آنان روشی خاص برای بیان خویش برگزیدند ، ولی زبان ایشان خصلتهایی مشترک داشت که تمامی قواعد و اسلوبها ی سنتی بازنمایی واقعیت را نفی می کرد . آنان ، هرگونه برجسته نمایی را مردود شمردند تا حجم را به مدد رنگ و خطهای کناره نما  القاء‌کنند . از پرسپکتیو « کلاسیک » و فضای قابل اندازه گیری آن چشم پوشیدند تا فضایی تصویری را بسازند که در آن موقعیت و شکل اشیاء به وسیله « نشانه های واقعیت » معین می شد . این نشانه ها از یکسو ، حساسیت هنرمند را به واقعیت بصری ، واز دیگر سو ، کارکرد تجسمی شان را در ترکیب بندی نشان می دادند . آنان ، نور را در درخشندگی رنگ یافتند : دیگر نه تباین سایه – رنگهای تیره و روشن ، بلکه تباین فامهای گرم و سرد مطرح بود . و بالاخره ف آنان تغییر شکل را بر جای شبیه سازی ، و « القاء » را بر جای « توصیف » نشاندند . در نتیجه ، زبانی که ساختند به زبان شعر نزدیکتر بود تا زبان خبر ؛ و هدف این زبان ، نه باز نمودن خود شی ء‌،‌بل آشکار ساختن معنایی بود که شی بر اثر نگرشی خاص به خود می گرفت . نقاشی نوین ،‌تماشاگر آثارش را به مشاهده جنبه های نامشکوف چیزها فرا می خواند . نقاشی نوین به تغییر سیمای محیط خویش حساسیت نشان داد . حتی می توان گفت ه مضمونهای بر گرفته از دگرگونیهای جهان بصری ، انگیزشهایی نسبتا مهم را تدارک دیدند. مجموعه دنیای صنعت وو فن با خطوط و زوایای خشک هندسی ، شکلهای نرمتر طبیعت زنده را از میدان به در کرد . تصویرهایی نو از ماشینها «، ابزارها ، اتاقهای کنترول کارخانه ، و فضاهای جدی کار همراه با پیکرهای فناوران و ماشینکاران پدید شدند . این تجربه ها ، شبیه سازی و واقعنمایی را مردود می شمردند ، زیرا تجسم و تعین انگارها یی درباره انرژی ، چرخش و جنبش بودند که بصورت بارقه های شاعرانه رخ می نمودند . پرواز هواپیما ها ، و حرکت قطارها و اتومبیلها ی تندرو ، نشانه هایی را می طلبیدند که گویای مفهوم سرعت باشند ؛‌و برای بیان این تجربه های عینی و مشخص ، ابداع شکاهای انتزاعی و القایی لازم می بود .(پاکباز،۱۳۶۹)

دانلود کتاب






مطالب مشابه با این مطلب

    ۱۰ فیلم ممنوعه دنیا را بشناسید

    اگر به فهرست فیلم های توقیف شده در جهان نگاه کنید، خواهید دید که اسامی‌ فیلم های کارگردانان بزرگ تاریخ سینما مثل استنلی کوبریک و برناردو برتولوچی و سام ریمی‌ در این میان وجود دارد.

    معرفی ۱۰ فیلم پربیننده کریستوفر نولان

    کریستوفر نولان، کارگردان و نویسنده انگلیسی، با استفاده مکرر از روایت‌های غیرخطی و اغلب ذهنی در فیلم‌هایش، شهرت و محبوبیت زیادی در میان منتقدان و مخاطبان سینما پیدا کرده است.

    نحوه پخت کیک آناناس وارونه

    نحوه پخت کیک آناناس وارونه ۲٫۰۰/۵ (۴۰٫۰۰%) ۱ امتیاز اگر به دنبال یک کیک جدید برای دسر و یا عصرانه هستید، پیشنهاد ما به شما کیک آناناس وارونه است. در این مقاله شما را با دستور تهیه این کیک خوشمزه آشنا خواهیم کرد.

    آموزش کاردستی کوسن فانتزی + ۱۰ ایده کوسن های زیبا

    آموزش کاردستی کوسن فانتزی + ۱۰ ایده کوسن های زیبا ۳٫۰۰/۵ (۶۰٫۰۰%) ۲ امتیازs وجود کوسن‌ها با طرح ها و رنگ های مختلف به دکوراسیون خانه عمق و روح تازه ای می‌بخشد. دوختن کوسن چندان سخت نیست و تنها به کمی خلاقیت نیاز دارد.

    روبان دوزی خلاقانه

    روبان دوزی خلاقانه ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۳ امتیازs

    ۲۰ تا از متداول ترین خطاهای آشپزی

    ۲۰ تا از متداول ترین خطاهای آشپزی ۳٫۰۰/۵ (۶۰٫۰۰%) ۱ امتیاز ۱. مزه‌دارکردن گوشت در ظرف فلزی؛ از اشتباهات آشپزی رایج. مزه‌دارکردن گوشت فقط این نیست که گوشت را داخل کاسه‌ای قدیمی بگذاریم تا ۲۴ ساعت در مواد و سس باقی بماند.




هو الکاتب


پایگاه اینترنتی دانلود رايگان كتاب تك بوك در ستاد ساماندهي سايتهاي ايراني به ثبت رسيده است و  بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ ارگان یا سازمانی وابسته نیست و هر گونه فعالیت غیر اخلاقی و سیاسی در آن ممنوع میباشد.
این پایگاه اینترنتی هیچ مسئولیتی در قبال محتویات کتاب ها و مطالب موجود در سایت نمی پذیرد و محتویات آنها مستقیما به نویسنده آنها مربوط میشود.
در صورت مشاهده کتابی خارج از قوانین در اینجا اعلام کنید تا حذف شود(حتما نام کامل کتاب و دلیل حذف قید شود) ،  درخواستهای سلیقه ای رسیدگی نخواهد شد.
در صورتیکه شما نویسنده یا ناشر یکی از کتاب هایی هستید که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده از اینجا تقاضای حذف کتاب کنید تا بسرعت حذف شود.
كتابخانه رايگان تك كتاب
دانلود كتاب هنر نيست ، خواندن كتاب هنر است.


تمامی حقوق و مطالب سایت برای تک بوک محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.


فید نقشه سایت


دانلود کتاب , دانلود کتاب اندروید , کتاب , pdf , دانلود , کتاب آموزش , دانلود رایگان کتاب

تمامی حقوق برای سایت تک بوک محفوظ میباشد

logo-samandehi