بازدید
تاریخ معاصر
در آوریل 1979،شاه ایران که سه ماه بودتخت و تاجش را از دست داده بود وایالات متحده و تقریبا تمام کشورهای جهان از پذیرفتن او خودداری کرده بودند،درجزیرهای در باهاما بسرمی برد. در این هنگام دکتر هندی کیسینجر در ضیافت شام مدرسهبازرگانی دانشگاه هاروارد نیویورک طی نطقی اظهار داشت:(این درست نیست که ایالاتمتحده باشاه ،دوست 37 سالهاش، مثل (هلندی سرگردان)که دنبال بندری برایپهلوگرفتن و پناه جستن میگشت،رفتار کند.)
هلندی سرگردان یکی از کهنترین افسانههااست اشاره کیسینجر با قدرت سخنوری اشبه این افسانه بدین منظور بود که احساسات موافق را به نفع شاه برانگیزد موضوع اصلیافسانه هلندی سرگردان این است که دست نیافتن او به پناهگاه، مجازاتی است که بخاطرسیئات اعمال یا دیوانگیهای خودش میبیند سرگردانی ابدی او بیشتر به علتبرکرداریهای خودش است تا بی عاطفگی جهان.
در بیشتر افسانه ها، هلندی سرگردان یا به علت ارتکاب قتل یا محاربه با خدا محکوم بهسفری است بی پایان. افزون برآن هرکس که باکشتی شبحگون او تماس بگیرد دچارنفرینخواهد شد.
این کتاب سرگذشت یک سفر است، سفرتوام باسرگردانی شاه به سوی تبعیدومرگ.ونیز عوامل گوناگون حکومت او مناسبات او با انگلیسیها و امریکاییها،پلیس مخفی اشساواک ،سیا،نفت،خریداسلحه.داستان سقوط شاه از جمله داستانهایی است که ماهیتروابط بین دولتها و رهبرانشان رانشان میدهد. داستان وفاداری و عافیتطلبی است .بهقول شال دوگل:دولتها غولهایی هستند بی احساس.
فصل اول (پایان کار)
۱۶ ژانویه 1979،فرودگاه مهرآباد تهران .باد سردی از جانب البرز به 2 فروند هواپیمای707که جلوی پاویون سلطنتی ایستادهاند میوزد،فعالیت چشمگیری در فرودگاه بچشمنمیخورد.در تهران برق قطع و وصل میشود و مردم برای نفت که این روزها از آمریکاواردمیشودصف طویلی تشکیل دادهاند .امروزنسبت به روزهای قبل آرامتر است آرامشی کهآبستن حوادث عظیمی است .شاه قبلاگفته که برای معالجه و تعطیلات کشور را ترکخواهد کرد. نظیر همه بحرانهای انقلابی هیچ خبرواقعی در دست نیست تقریبا همه بهرادیو BBC گوش میدهند.شاه شخصا کوشیده است که دولت انگلیس را وادار سازدجلوی گفتارهای BBC را بگیرد.به نظر او نپذیرفتن این تقاضا از جانب انگلیسیها یکخیانت آشکاربه او است. میگویند موضع امریکاییها پیچیدهتر است،اگر آنهامیخواستندشاه بماند تابحال به او گفته بودند انقلاب راخردکند نه اینکه فقط ضربههایناچیز به آن بزند.به جای این کار پریزیدنت کارتر یکی از ژنرالهای بلندپایه امریکایی بنامرابرت هویزر را فرستاده است که ارتش را ساکت نگه دارد. این مطلبی است که بسیاری ازمردم میگویند.
به دستور شاه چند تن از مقامات بلند پایه از جمله نخست وزیر اسبق و رئیس سابقساواک بازداشت شدهاند.اما این تلاشهای شاه بیهوده و تقریبا بی ثمر و حرکاتی استتسکین بخش .
در این ماههای آخر ۱۹۷۸ تقریبا تمامی افراد سرشناس ایران و دلالان بین المللی که ازقبل آنها منتفع میشدند ناپدید شده و به غرب گریختهاند. هوشنگ انصاری یکی از وزیرانشاه که ثروتی افسانهای بهم زده بود اجازه گرفت به بهانه یک ملاقات فوری به هنریکیسینجر ایران را ترک کند.او از فرودگاه به سفیر امریکا تلفن زد و گفت سه روزه به ایرانبازخواهد گشت.سفیر امریکا در تلگرافی به واشینگتن این عمل او راچنین تفسسیرکرد:”این کار ممکن است ناشی از زرنگی باشد اما دلیل خونسردی است.”انصاری هرگز بهایران باز نگشت.
در ایام گذشته کسب اجازه شرفیابی به حضور شاه کار آسانی نبود.امادراواخر ۱۹۷۸همه چیز تغییر کرده بود. غفلتا اتاقهای انتظار کاخ مملو از کسانی بود که هیچگاه در آن حولو حوش دیده نشده و اجازه ورود نیافته بودند. روزی شخصی به نام دکتر شاهکار به کاخسلطنتی آمد .او از وکلای دادگستری بود و شاه را تقریبا از بیست سال پیش ندیدهبود.شاهکار از میرشکار شاه که بااو آشنایی داشت تقاضاکرد ترتیب ملاقاتی با شاه را
برایش بدهد.کامبیز اتابای میرشکار پذیرفت و دکتر شاهکار را به حضور اعلیحضرت
راهنمایی کرد.وقتی دکتر شاهکار از دفترکار شاه خارج شد گمان میکردکه گفتگویخوبی داشته است و تقاضای شرفیابی مجددکرد.بااین تقاضا هم موافقت شد و او دوساعت دیگر رانیز در حضور شاه گذراند.سپس پیروزمندانه به میرشکار اظهار داشت که راهحل همه چیز رادر آستینش دارد.
کامبیز اتابای میگوید:”همگی میخواستیم کشور را نجات بدهیم ،هرکداممان راه حلیداشتیم و همه میخواستیم آن را فقط به یک نفر ارائه بدهیم.”
در چنین احوالی دریادارکمال الدین حبیب الهی فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی ویکی از امرای تحصیل کرده ارتش به دیدار شاهآمد.او با خود یک گزارش 30 صفحهایآورده بود که در دست گرفتن زمام امور کشور بوسیله نظامیان راپیشنهاد میکرد.پس از آنکه اورابه حضور شاه راهنمایی کردند دریادار طبق معمول شرفیابیها نگاهش را به زمیندوخت و در حالت خبردارایستادو شروع به خواندن بخشهایی از گزارشش کرد.شاه دراتاققدم میزد.دریادار پیشنهاد کرد که چون انقلاب رو به اوج است شاید باید به ارتشیاندستور بدهد کنترل اوضاع رادردست بگیرند.آنهابایدهر کسی راکه مسئول اوضاع فعلیاست بازداشت کنند.این کارمستلزم اعدام شاید پنج هزارتن از فاسدترین درباریان وسودجویان است تا میلیونها نفرمردم راکه خواستاربراندازی دولت هستند راضی کندونیزپنج هزار نفرازروحانیون و انقلابیون.
چند سال بعد حبیب الهی در حالی که درچایخانه مجلل هتل هالیدیاین در حومهویرجینیا نشسته بود به خاطر آورد که شاه قدم میزدومی گفت:”این کاربرخلاف قانوناساسی است.”حبیب الهی گفت:امااین تنها راهی است که میتوان کشوررانجاتداد.انقلاب اکنون بسیارپیش رفته است.هیچ چیز جزیک نیروی بابر در جهت مخالفنمیتواند ایران را نجات دهد.شاه گفت:”فکرمیکنید که من بایدبرخلاف قانون اساسیعمل منم؟”من گفتم:آری اعلیحضرت،این تنهاراه نجات کشوراست.
سپس سکوت حکمفرماشدو پنج دقیقه بطول انجامید.شاه همچنان قدم میزد.حبیبالهی که مردی استکوتاه قد،هنوز درحالت خبردارایستاده وچشمانش رابه فرش گرانبهادوخته بود.هیچ یک ازاین دو نفرسخن نمیگفتند.سرانجام فرمانده نیروی دریایی فهمیدکه شاه مایل به تصویب طرح اونیست.پس به صحبت درباره موضوعی بکلی متفاوتپرداخت.
بی نظمی شدیدی در کشور حکمفرمابود و نظامیان هم حق حمله به مردمرانداشتند چون بعدازکشتار میدان ژاله شاه به ارتش دستورداده بودازقوای قهریه استفادهنکنندومردم هم درهمین احوال چیزهایی که مربوط به دولت میشود مثلبانکها،کابارههاو…رابه آتش میکشیدند.افشار، مسئول تشریفات و چندتن ازسران ارتش بهشاه پیشنهاد دادند که اویسی معروف به ( قصاب تهران، مسئول کشتار میدان ژاله) را
نخست وزیر کند، اما شاه نپذیرفت و در شب پنج نوامبر ۱۹۷۸ سفیران انگلیس وامریکا را احضار کرده و پس از
گفتگو با آنان، ارتشبد غلامرضا ازهاری را به نخست وزیری برگزید، که مردی بود ملایمو به کلی مخالف بکار بردن قوه قهریه .
هنگامی که شاه این خبر را به افشار (رئیس کل تشریفات) اطلاع داد، وی چیزی نگفت.افشار دراین مورد میگوید:”او شاه بود و من نمیتوانستم قضاوتها و تصمیمهایش را موردچون وچرا قرار دهم .”
اما وی چند ماه بعد در تبعید از شاه پرسید: که چرا اویسی را انتخاب نکرد بوده است؟و شاه در جواب وی پاسخ میدهد” که سفرای انگلیس و امریکا مخالف بودندو عقیدهداشتند بهتراست شخص ملایمی مثل ازهاری زمام امور را در دست گیرد تا بتواند باروحانیونی که انقلاب را رهبری میکنند وارد مذاکره شود.
افشارازمجموع این وقایع نتیجهگیری مخصوص خودش راکرد.بعدهادر آپارتمانشدرجنوب فرانسه که پنجره هایش روبه دریای مدیترانه بازمی شودگفت:”به عقیده من اینیکی دیگر ازتلاشهای غرب برای خالی کردن زیر پای شاه بود.اگراویسی نخست وزیرمیشد همه چیزخاتمه مییافت.مایک فهرست سیصدچهارصد نفری داشتیم که سازماندهندگان اصلی تظاهرات بودند.میتوانستیم آنهارابازداشت کنیم.نخست وزیری ازهاریشیوه دیگری دربی ثبات ساختن ایران و پایان دادن به حکومت شاه بود.”
در اواخر دسامبر سالیوان برای انجام مأموریتی به کاخ رفت که به قول خودش برای یکسفیر غیرعادی بود.میبایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بودبگوید کهبایدکشورش راترک نماید.اماطی ماههای اخیر روابط آنهابقدری نزدیک شده بودکه حتیاین توصیه به نظرسالیوان عجیب و غیر منتظره نرسید.
شاه بادقت و آرامش به سخنان سفیر امریکاگوش دادو سپس روبه اونمود و کم وبیشالتماس کنان دستهایش رابه سوی اودرازکرد و گفت:”بسیارخوب،امابه کجابروم؟”سالیوانبخاطر آوردکه شاه خانهای درسویس دارد.سالیان متمادی بودکه هر زمستان مطبوعاتمصورو پرخواننده اروپا عکسهای رنگی شاه و همسروچهار فرزندش رادرپیستهای اسکیسویس چاپ میکردند.پس ازاسکی نیزنیمی ازوزرای دارایی یاحتی رؤسای دولتهایاروپایی عادت کرده بودند برای ادای احترام یاامضای قراردادیادریافت وام-وهرچیزی کهبتواند به نحوی ازانحاءپولهای نفت رابه اروپابرگرداند-به دیدارشاه بروند.
اما اکنون شاه رفتن به سویس رانپذیرفت و گفت وضع سویس از نظر امنیتی خوبنیست.و بعد بانگاهی که سالیوان آن را “نگاهی پراحساس”مینامد به سفیرامریکاخیرهشد.
در این حال سالیوان پرسید:”اعلیحضرتا،آیامیل داریدبرای ارسال دعوتنامهای از
ایالات متحده برایتان اقدام کنم؟”
در این هنگام شاه به جلو خم شد وباهیجانی شبیه به حرکات یک کودک خردسال که بهموضوعی علاقهمند شده باشدگفت:”وای،این کاررابرای من میکنید؟واقعااین کاررامیکنید؟”
امیر اصلان افشاررئیس کل تشریفات بعدهاگفت:”اونمی خواست برود.من اینرا میدانم.من نزدیکترین شخص به او بودم.در اوایل ژانویه تصمیم گرفت برای دوماه بهامریکابرود وسپس به ایران برگردد.افشارمی گوید”شاه میخواست به امریکابرود زیرانمیدانست سالیوان چه گزارشهایی میفرستد ونمی دانست درایالات متحده چهمیگذرد.میخواست با کارتر و اعضای مجلس سنا و سیا گفتگوکند.میگفت:”میخواهماهمیت ایران رابرای امریکاو خطرافتادن آن رابه دست افراطیون برایشان تشریح کنم.”
در عرض24 ساعت واشنگتن به سالیوان جواب داد که ورود شاه به ایالات متحدهراباخوشوقتی میپذیرد.سالیوان دستور داشت شاه راازطرف رئیس جمهوری امریکادعوت کندو درضمن تعدادهمراهان اوراجویا شودو به واشنگتن اطلاع دهد.در این هنگامآیت الله خمینی اعلام کرد هر کشوری که شاه راازایران خارج کندبه انقلاب کمکخواهدکرد.
در ۱۲ ژانویه سالیوان مجددابه دیدارشاه رفت.به روایت بعدی شاه،”فضای گرفتهایبود.سالیوان گفت دیگر عزیمت من مسئله چندروز نیست بلکه چند ساعت است.” شاهمیگویدسالیوان نگاههای معنی داری به ساعتش میکرد.
واشنگتن خواستار روابط حسنه بازمامداران جدید ایران بود؛زیراایران از نظراستراتژیکی برای امریکا حیاتی بشمارمی رفت .بنابراین رئیس جمهوری میبایست ازشاهفاصله بگیرد،نه اینکه اوراتشویق کند.
این بود که سالیوان پیشنهاد کرد شاه از طریق یک پایگاه هوایی گمنام درایالت مینیاکارولینای جنوبی وارد امریکاشود و بهتر اینکه ورود او شبانه صورت گیرد.از آنجامیتواند به پایگاه هوایی تواویس در کالیفرنیاپرواز کندو سپس باهلیکوپتر به ملک آننبرگبرود.به عبارت دیگر او میبایست ازدرعقبی به درون کشوربلغزدبی آنکه کسی اوراببیند یاسخنی دربارهاش بشنود یا مورد ستایش قرارش دهد.
سالیوان چنین استنباط کردکه شاه با پیشنهادش موافق است.اما شاه خرسندنبود.بعدهادرخاطراتش گفته یکی ازژنرالهای خود رانقل کردکه دربرابر دادگاه انقلاب و جوخه اعدامگفته بود:”امریکاییها شاه رامثل یک موش مرده از کشور بیرون انداختند.”
تا وقتی بختیار مورد تایید مجلس قرارنگرفته بود شاه حاضر به ترک ایران نبود.
به اطرافیانش دستور دادبه شهر تلفن کنند اماتمام خطوط تلفن پاویون سلطنتی فرودگاه
قطع بود.ناچار شدند از رادیوی گارد استفاده کنندکه ازطریق ستاد ارتش به مجلسوصل شد.
سرانجام خبر رسید که بختیار مورد تائیدمجلس قرار گرفته است.یک هلیکوپتر برایشفرستادند و اندکی بعد اودر پیست فرودگاه پیاده شد.بختیار مردی بود لاغر اندام و عصبیولی بسیارظریف ،که مانند اشراف فرانسوی بنظرمی رسید.باسبیل باریک و لباس خوشدوخت وارد پاویون شد ودر برابر شاه سرفرود آورد.
شاه برای آخرین خداحافظیها توقف کرد.درحالیکه کروات راهراهش اززیر یقه پالتودیده میشد،شق ورق ایستاد،پای چپش را کمی به جلو گذاشت،چنانگه گویی آماده استبسرعت راه بیفتد.چند تن ازامرای ارتش که چندی بعد جانشان راازدست دادند برایبوسیدن دست راست شاه خم شدند.یکی از آنان به زمین افتاد تاپایش راببوسد.شاهعینکش رادردست چپ میفشرد.طی چند شبانه روزاخیرتقریبا نخوابیده بود و ابروانکلفت سیاهش که بشدت گره خورده و بیانگرغم و اندوه وضمناعدم درک اوبود،برچهرهسفیدش سایه افکنده بود.درکناراوچهره ملکه ازفرط درماندگی درهم رفته بود.
تقریبا همه میگریستند،حتی بختیار که شایددرمیان آن جمع تنها کسی بود که خواستاررفتن شاه بود.تقریبا همه امرای ارتش به شاه التماس کرده بودندکه نرود.چشمان خود شاهنیز اشک آلود بود.این نخستین بارنبود که افسران شاه رادراوج هیجان میدیدند.به فرماندهگاردگفت:”هرکاری لازم میدانید بکنید.امیدوارم مردم کشته نشوند.”بعدهاشاهدرخاطراتش نوشت:”ازوفاداری افسران که هنگام ترک ایران بمن ابرازشد،بشدت تحتتاثیر قرارگرفتم.سکوت غمانگیزی حکمفرمابود که فقط باهق هق گریه شکسته میشد.
درست ساعت دو بعدازظهر بود که بالاخره هواپیمای حامل شاه و ملکه وهمراهانمعدودشان پرواز کرد.چند لحظه بعدکه این خبرازرادیو تهران پخش شد،شهرازخوشحالیمنفجرگردید.بوق ممتد اتومبیلها به صدادرآمد،چراغهای آنها روشن شد،مردم درکوچه وخیابان به رقص میپرداختند و فریادمی زدند:”اکنون همه آزادند.”مردم گلهای گلایول ومیخک وعکسهای آیت الله خمینی راتکان میدادندو میگفتند:”به همت خمینی / شاهفراری شده.”
مجسمههای شاه و پدرش واژگون شد.روزنامهها باعناوین بسیار درشت”شاه رفت”بیدرنگ چاپ و توزیع شدومردم بااشتیاق فراوان آنهارا میربودند و میخواندند.
در این حال هواپیمای 707 شاه که خودش آن راهدایت میکرداز زمین برخاست ورهسپارغرب شد،جایی که سرچشمه رؤیاها و خیالات واهی اوبود و اکنون هدف نفرتبسیاری ازاتباع اوشده بود.
فصل دوم (ضیافت )
در اکتبر۱۹۷۱ محمدرضاپهلوی ضیافتی ترتیب داد که ازهمه مهمانیهابرتر بود همچنینسی امین سال سلطنت خودو دهمین سال برنامه اصلاحاتش را که انقلاب سفیدمی نامیدنیزجشن میگرفت.بنابود انقلاب سفید شامل اصلاحات ارضی و گسترش سوادآموزی وآزادی زنان ،مدرنیزه کردن صنایع و زیربنای اقتصادی و توزیع مجدددست کم بخشیازثروتهاوکاهش قدرت روحانیون شیعه باشد.ناگزیراین”انقلاب”روحانیون را دچارخشمساخت.
در این جشن که درتخت جمشیدبرگزارمی شد،نه پادشاه،سه شاهزادهحاکم،دوولیعهد،سیزده رئیس جمهور،ده شیخ،دوسلطان همراه باانبوهی ازمعاونان رئیسجمهوری و نخست وزیران و وزیران خارجه و سفیران و دیگر دوستان دربار که ازنقاطمختلف جهان آمده بودند در تخت جمشیداقامت گزیدند.
شاه تصمیم گرفت قواعد تشریفاتی قرن نوزدهم رارعایت کند،بدین معنی که ارشدترینمهمان دوست و متحدش “هایله سلاسی” امپراتور اتیوپی،شیریهوداباشد.پریزیرنت ژرژپمپیدو رئیس جمهوری فرانسه گفت که دعوت را نمیپذیرد مگر اینکه بالادست هایلهسلاسی و رؤسای کشورهای فرانسه زبان بنشیند.شاه زیربارنرفت و پمپیدو درعین اوقاتتلخی نخست وزیرش رابه جای خودفرستاد.شاه هرگزپمپیدو رابرای این اهانت نبخشید.
پادشاه و ملکه دانمارک نیز جزو مدعوین بودند.وهمچنین پادشاهان اردن و بلژیکوپادشاه سابق یونان.ملکه انگلستان در جشن شرکت نکردو به جای خود شوهرش پرنسفیلیپ و دخترش پرنسس “آن” رافرستاد.پرنس برنهارد ازهلندنمایندگی همسرش ملکهژولیانا رابرعهده داشت.شاید نومیدکنندهترین خبربرای شاه این بودکه پرزیدنت نیکلسوندرجشن شرکت نمیکند.(خانم نیکلسون رئیس افتخاری کمیته امریکایی برگذاریجشنهای 2500 ساله شاهنشاهی بود.)اسپیرو اگنیو معاون رئیس جمهوری نمایندگیایالات متحده رابرعهده داشت و ازنظرتقدم،کلیه مدعوین به استثنای سفیر پکن براوبرتریداشتند.
لسی بلانک زندگینامه نویس رسمی ملکه بعدها صحنه این جشن راچنین توصیف کرد:
ریشهای پرپشت و مجعدمادهاوپارسها،ریشهای نوک تیزصفویان،سبیلهای چخماقیسربازان قاجار،سپرهاو نیزه ها،پرچمهای سه گوشه،قدارهاوخنجرهای جنگجویانباستانی ،همه درآنجابود.درزیر آفتاب سوزان ولی پناه چترهای آفتابی ،مهمانان رویتختگاه زیرخرابه های قدرت کورش نشسته بودندو این رژه احساس
برانگیزراتماشامیکردند.نگهبانان کاخهای هخامنشی ،جنگجویان پارت،سواره نظامخشایارشاه،تخت روانها،ارابهها،شترهای جمازه باختریان، توپخانه فتحعلیشاه،جنگجویان سواحل خزروخلیج فارس ،نیروی هوایی،تانکها،زنانی که اخیرابهاستخدام نیروهای مسلح درآمده بودند… همه درتخت جمشیدبودند.همه آنان برعظمتگذشته و حال ایران گواهی میدادند.
در تخت جمشید،محمدرضاشاه تاریخ ایران رابه میل خودتغییرشکل داد.اوازجشنیکه برپاکرده بودراضی بود.میگفت این جشن کمک بزرگی به تجدیدنظر غربیان دردیدگاهشان نسبت به ایران خواهدکرد.به نظراونقطه اوج این مراسم وقتی بودکه دربرابرگورخالی ولی تاثیر برانگیزکورش کبیر ایستادو باصدای یکنواخت و بی حالت خاصخودش اوراباطمطراق موردخطاب قراردادو گفت:”کورش ،شاه بزرگ،شاه شاهان،شاههخامنشی،شاه ایران زمین،ازجانب من شاهنشاه ایران،و ازجانب ملت من برتودرودباد!…همه مادراین هنگام که ایران نو با افتخارات کهن پیمانی تازه میبندد تورابه نام قهرمانجاودان تاریخ ایران،به نام بنیانگذارکهنسالترین شاهنشاهی جهان ،به نام آزادیبخش بزرگتاریخ ،به نام فرزند شایسته بشریت درودمی فرستیم.کورش،ماامروزدربرابر آرامگاه ابدیتوگردآمدهایم تابگوییم آسوده بخواب ،زیراکه مابیداریم وبرای نگهبانی میراث پرافتخارتوهمواره بیدارخواهیم ماند.
قابل ذکراست که هزینه این جشن بیش از۳۰۰ میلیون دلاربود.
فصل سوم (پروازبه مصر)
پروازبه مصرسه ساعت هم طول نکشید.شاه که همیشه عاشق پروازبوددرکابین خلبانماندتااینکه بوئینگ 707 ازقلمروهوایی ایران خارج شد.چندکیلومتر عقبتر هواپیمایکمکی پرواز میکرد.طبق معمول درسفرهای خارجی ،هواپیمای مزبوربه علل امنیتیجامدانهاو باروبنه راحمل میکرد.وقتی هواپیماقلمروهوایی ایران راترک کرد،شاه هدایتهواپیمارابه خلبانش سرهنگ بهزادمعزی سپردو برای صرف نهارباملکه به اتاقمخصوصش رفت. غذادرکاخ سلطنتی تهیه شده بودو اکنون توسط علی کبیریآشپزمخصوص شاه به سرمیزآورده میشد.
هواپیمای شاه درقسمت جلوبخش باشکوهی برای خانواده سلطنتی و درقسمتعقب صندلیهایی برای ملتزمین رکاب داشت.درایام گذشته مجموعه کاملی آجودانهاودرباریان و وزیران و منشیان وگاردهای محافظ دراین قسمت مینشستند.امادراین پروازهواپیماتقریبا خالی بود.
ارشدترین عضودرهواپیماامیراصلان افشاررئیس کل تشریفات بود.اوتمایلی بهعزیمت شاه نداشت ولی به اواطمینان داده بودندکه شاه فقط برای گذراندن چندهفته(تعطیلات)ازکشورخارج خواهدشد.
درصندلی کناراو سرهنگ کیومرث جهانبینی رئیس گاردهای محافظ شاه نشستهبود.جهانبینی هیچ شباهتی به افرادتنومندی که اغلب ازمردان مهم حفاظتمیکنندنداشت .اونسبتا کوتاه قدبود،عینک میزد،موهای کم پشت داشت.در”سندهرست” انگلستان دوره آموزشی گذرانده و طی 15 سال گذشته افسرگاردسلطنتیبود.عنوان رسمی جهانبینی فرمانده واحدمخصوص امنیت بود.اوسایه شاه شمردهمیشدو تقریبا هرجاکه شاه به سفرمی رفت بااوبود.جهانبینی ازمعدوداشخاصی بودکهتقریباازیک ماه پیش میدانست آنهادرشرف ترک ایران هستند.میگوید:”فرصت زیادیبرای آماده کردن خودداشتم.فقط نمیتوانستم باورکنم که دیگربازنخواهیم گشت.بدینجهت تقریباهرچه راکه داشتم باقی گذاشتم.”
چندین گارد دیگرنیزدرهواپیما بودندازجمله سرهنگ”یزدان نویسی” محافظمخصوص ملکه و گروهبان علی شهبازی .همچنین امیرپورشجاع و محمود الیاسیپیشخدمتهای مخصوص شاه.وبالاخره دکتر لوسی پیرنیا.
دکترپیرنیاپزشک فرزندان چهارگانه شاه بود.(همگی آنان چندهفته پیش ازپدرومادرشان ایران رابه مقصدامریکاترک نموده بودند.)اوزنی بودریزنقش وجذاب،باموهای
قرمز.هیچ تمایلی به رهاکردن خانوادهاش درایران نداشت امانسبت به ملکهوفاداربودودرژانویه 1979 تشخیص داده بودکه ملکه بایک مسئله جدی روبرواست.تقریباهیچ زنی درکاخ سلطنتی باقی نمانده بود.
بسیاری ازدوستان و ندیمههای شهبانو قبلا کشور راترک گفته بودند.مادرش نیزازتهرانرفته بود.یکی ازمستخدمهایش ازدواج کرده بود وتمایلی به رفتن نداشت،یکی دیگر بسیارمذهبی شدهبود.دکتر پیرنیا چندروزپیش از عزیمت برای خداحافظی باملکه به کاخ رفتوپذیرفت که بااوپروازکند.
ازمیان این گروه کوچک ،فقط چند ایرانی درماههای بعدباشاه وملکه باقیماندند.اگرآنها میتوانستند پیشبینی تلخیهاو رنجهای سفرطولانی راکه درپیشداشتندبکنند،بدون شک وحشتزده یادستکم شگفتزده میشدند.تبعیدی که اکنون شاهآغازمی کردازپارهای جهت نه تنها بازتاب نخستین تبعیدش در۱۹۵۳ بشمارمی رفت،بلکهحتی تبعیدپدرش رضاشاه رابه خاطر میآورد.
بهدازظهر۱۶ ژانویه که هواپیمای آبی وسفید۷۰۷ به فرودگاه اسوان نزدیک شد،شاهدوباره
به کابین خلبان رفت و به سرهنگ معزی پیوست .اوشخصا هواپیمارا به زمین نشاندوتاجایی که پرزیدنت سادات وهمسرش باگارد احترام در انتهای قالی قرمزایستادهبودند،هدایت کرد.۲۱ تیر توپ شلیک شد،موزیک نظامی، سرودشاهنشاهی ایران وسرود ملی مصر رانواخت.دیگر هیچگاه و در هیچ نقطهای ازجهان چنین مراسم احترامیبرای او برگذار نشد.
فصل چهارم (میزبان)
در اسوان بعدازظهری گرم و مطبوع بود.درست ازهمان روزهایی که پرستوهاتامصافتهای دورپروازمی کنند،شاه به آهستگی ازهواپیما خارج شد و خسته و پژمردهمینمود،علیرغم سفارش مقامات مصری که باید باشاه سرنگون شده بااحتیاط بیشتریرفتارشود،سادات قدم پیش نهادتا گونههای اوراببوسد.به شاه گفت:”مطمئن باشمحمد،تودرکشورخودت ودرمیان ملت خودت و برادرانت هستی.”چشمان شاه پرازاشکشد.
یکی ازملاقات کنندگان شاهدراسوان محمدجعفربهبهانیان، ۷۷ ساله بود.بهبیانیانباصورت گردوسبیل خاکستری کوچک و لبخندظریف خودبیشتربه پدربزرگهای مهربانسویسی- یا شایددندان پزشکان بازنشسته – شباهت داشت.اوقبلارئیس املاک سلطنتیومدیرکل حسابداری درباربودوسرنخهای ثروت شخصی شاه رادردست داشت.شاهاززمان نخستین تبعیدش در۱۹۵۳ که خودرابی پول یافته بود،این ثروت رادرداخل و خارجازکشوربرروی هم انباشته بود.
بهبهانیان مانندبسیاری ازنزدیکترین و عزیزترین افرادبه شاه ،دراوایل 1978 ازآشوبوانقلاب نگریخته بود.برعکس ،درخلال بسیاری ازماههای آن سال ،به گفته خودش بعنوانواسطه بین شاه و شریعتمداری،یکی ازرهبران مذهبی عمل کرده بود.
شریعتمداری به اندازه آیت الله خمینی تندرونبودو تماس خودرادرطول سال 1978 باشاه حفظ کرده بود.سرانجام بهبهانیان مقارن عیدمیلاد مسیح 1978 تهران را بهمقصدخانهاش دربازل ترک کرده بود.بهبهانیان میگوید:”در ۱۶ ژانویه 1979 از رادیوشنیدم که شاه ایران رابه مقصدمصر ترک گفته است.همان روز بعدازظهر به اسوان تلفنکردم و گفتم:اعلیحضرتا،آیا مایلید من به آن آنجابیایم؟ شاه گفت:فورا بیایید.”
در اسوان وقتی بهبهانیان به هتل رسید اورابه آپارتمان اختصاصی شاه هدایتکردند.شاه به اوگفت:”میخواهم امورمالی خودرا شخصا دردست بگیرم.”وبه بهبهانیاندستور دادبیدرنگ به کلیه بانکهای خارجی که شاه درآنها حساب داشت نامههاییبنویسدواطلاع دهدکه ازآن تاریخ اعلیحضرت شخصا با آنهاطرف معاملهخواهدبودواو،یعنی جعفربهبهانیان دیگر ازجانب شاه اقدام نخواهدکرد.
بهبهانیان تنها یک مسئول امور مالی نبود.اودرباره اشتباهاتی که درایران صورت گرفتهبود وچارههای ترمیم آنها عقایدمحکمی داشت.اوبر این باوربودکه انگلیسیها ازاینکه شاهدرسالهای اخیرتنبلی آنهارابه شدت مورد انتقادقرارداده است خشمگین اند.بهبهانیان
میگوید:”شاه ضمن یک مصاحبه مطبوعاتی به کارگران انگلیسی توهین کردو گفت آنهابه خوبی گارگران ایرانی نیستند.”درنتیجه انگلیسیهااوراازسلطنت خلع کردند.او اکنونعقیده داشت اگرشاه پوزش بخواهدانگلیسیها اورابه سلطنت باز خواهنندگرداند.بنابراینیک نقشه اجرائی دربرابر شاه نهاد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
قوانین مطبوعاتی این دوره
-قانون مطبوعات مصوب دکتر مصدق و متمم آن
پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت و نخست وزیری مصدق، در پایان اولین جلسه هیئت دولت ، مصدق به اداره کل تبلیغات صریحا دستور داد ، هنگامی که در باره وی مطلبی از رادیو پخش می شود ، الفاظ و عناوین را به کلی حذف کنند. به شهربانی دستور داد:« در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نوشته می شود ، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد نباید مورد اعتراض قرار گیرد…….»
دکتر مصدق همچنین به سبب اختیارات فوق العاده ای که در تاریخ ۲۰ مرداد۱۳۳۱ از مجلس گرفته بود؛ دومین قانون مطبوعات ایران را وضع و تصویب نمود.
قانون مطبوعات دکتر مصدق مشتمل بر ۵ فصل و ۴۶ ماده و ۱۱ تبصره بود که فصل اول آن به تعریف روزنامه و مجله اختصاص یافته بود و بقیه فصول به ترتیب عبارت بودند از : حق جوابگویی و آئین نامه های مطبوعاتی، جرایم مطبوعاتی، تخلفات و بالاخره دادرسی مطبوعاتی و هیئت منصفه.پس از گذشت ۴ ماه از اجرای قانون جدید مطبوعات، دولت دکتر مصدق برای نظارت بیشتر بر مدیران جراید تصمیم گرفت به مفاد سوم و هشتم قانون مصوب خود بیافزاید.
مصدق بار دیگر با استفاده از اختیرات فوق العاده دو ماده مزبور را اصلاح کرد ودر ۲۰ خرداد۱۳۲۲ انتشار داد. هنوز دو ماه از عمر اصلاحیه نگذشته بود که با وقوع کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ حکومت مصدق سقوط کرد.
بار دیگر فشار بر مطبوعات آغاز شد و روزنامه نگاران بازداشت و مورد شکنجه قرار گرفتند. از جمله دکتر حسین فاطمی مدیر روزنامه باختر امروز به جوخه اعدام سپرده شد و امیر مختار کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش را نیز پس از تحمل شکنجه در محوطه زندان با ریختن نفت به سر و رویش سوزاندند.
در این دوره حکومت نظامی بر قرار بود و مأموران حکومت نظامی می توانستند به ادارت روزنامه حمله ببرند و یا به چاپخانه ها بروندو روزنامه های زیر چاپ را جمع آوری و نابود کنند.
-قانون مطبوعات مصوب ۱۳۳۴
بلافاصله پس از پیروزی رهبران کودتا ، مجلس شورای ملی با تصویب قانونی، کلیه قوانین وضع شده زمان مصدق را لغو کرد و لذا برای وضع قانون جدیدی در مورد مطبوعات یک کمیسیون مشترک از نمایندگان مجلس شورای ملی و سنا تورهای مجلس سنا تشکیل شد که نتیجه فعالیت آنها در ۱۰ مرداد ۱۳۳۴ به صورت قانون مطبوعات ارائه شد.
قانون مزبور با قانون دکتر مصدق اختلافاتی داشت و شرایط نسبتا دشوارتری را برای اخذ مجوز انتشار پیش بینی کرده بود.به موجب این قانون ده ها نشریه به تعطیلی کشانده شدند و کسانی موفق به کسب مجوز انتشار می شدند که مورد اعتماد دولت بوده و « ساواک » آنها را تایید می کرد.
سومین قانون مطبوعات شامل ۵ فصل : تعریف و تاسیس روزنامه و مجله، حق جوابگویی، آیین نامه های مطبوعاتی، جرایم، تخلفات و دادرسی مطبوعات و هیئت منصفه بود.
همچنان که اشاره شد قانون مزبور شرایط احذ مجوز انتشار را دشوارتر می کرد، از یک سو ماده ۲ این قانون ،تاسیس روزنامه و مجله را منوط به اجازهوزارت کشور کرده بود و از دیگر سو در ماده ۳ شرط لیسانسیه آورده شده بود و در غیر این صورت متقاضی می بایست مراتب فضل و دانشش از سوی شورای عالی فرهنگ گواهی شده باشد. اما با توجه به شرایط آن روز جامعه ایران که اولا میزان برخورداری از تحصیلات عالیه خیلی ناچیز بود و ثانیا شورای عالی فرهنگی به کسانی که مورد اعتماد آنها باشند گواهی اعطا می کرد و این ایجاد مانع برای تاسیس نشریه اغراد متعهد به شمار می رفت.
تبصره ۳ این ماده دست دولت را در لغو امتیازاتی که در گذشته داده بود باز می گذاشت: « امتیازاتی که تا این زمان به روزنامه ها داده شده به قوت خود باقی است به شرط اینکه در چهار سال اخیر لااقل یک سال مرتبا منتشر شده باشد و صلاحیت اخلاقی صاحب امتیاز مورد تصویب کمیسیون مندرج در ماده« 5 » این قانون است. نظر کمیسیون در این مورد قطعی است. »
ماده ۵ این قانون رسیدگی به درخواست های تاسیس روزنامه را در صلاحیت کمیسیونی متشکل از نماینده وزارت کشور، نماینده عالی رتبه فرهنگ، دادستان استان و یک روزنامه نگار به انتخاب وزارت کشور واگذار کرده بود.
در قانون سال ۱۳۳۴ برای اولین بار در تاریخ مطبوعات ایران فصلی به دادرسی مطبوعات و هیئت منصفه اختصاص داده شده بود. در این فصل جراید مطبوعاتی ، سیاسی و نحوه رسیدگی به آنها در حضور هیئت منصفه و موارد توقیف یا تعطیل روزنامه اعلام نظر شده بود.اما با آنکه بر اساس مواد این فصل –هر دو سال یک بار- هیئت منصفه باید انتخاب میشد جز دز یکی دو مورد بسیار جزئی « توقیف » نشریه و صدور حکم و اعلام مجازات برائت اعم از مدیر ، صاحب امتیاز ، سر دبیر یا نویسنده به موجب این قانون صورت نگرفت.
وابستگی کامل مطبوعات به دولت
وضیعت مطبوعات تا حدود سال های ۴۱و ۴۲ همچنان یکنواخت بود و نظارت دولت بر مطبوعات به صورت کاملا جا افتاده و منسجم اعمال می شد. فقط در دوران دکتر علی امینی از سال ۳۹ تا ۴۱ بود که فضای کشور برای فعالیت مطبوعات کمی مساعد شد و مطبوعات از آزادی نسبی برخوردار شدند ،اما در سال ۴۱ پس از بازگشت شاه از سفر آمریکا و راضی کردن سران کاخ سفید به اجرای برنامه های خود، ابتدا علی امینی را از کار برکنار و اسد الله علم را که از نزدیکان مورد اعتماد و وفادارش بود به نخست وزیری برگزید، دولت علم آزادی نیم بند مطبوعات را که در خلال سال های ۳۹ تا ۴۱ وجود داشت، گرفت، یک بار دیگر فشار و خفقان بر کشور حاکم شد.
در سال ۱۳۴۱ دولت علم تصویب نامه ای را در جلسه مورخ ۲۵ اسفند ماه امضاء کرد که مشتمل بر هفت ماده بود و بر اساس آن امتیاز کلیه روزنامه ها و مجلاتی که شماره نسخه های آنها به ترتیب از پنج هزار و سه هزار کمتر بود لغو می گردید، این مصوبه همچنان اعلام می کرد که روزنامه ها و مجلاتی که امتیاز آن برای شهرستانها داده شد و در همان شهرستان به طبع می رسد از مقررات مذکور در این تصویب نامه مستثنا شده است.
در اجرای این مصوبه یورش بزرگ به مطبوعات در فروردین سال ۱۳۴۲ به بهانه کم بودن شمار نسخه های چاپ شده جراید و نشریات رویداد و جهانگیرتفضلی وزیر مشاور و معاون تبلیغات دولت علم به دستور محمد رضا شاه حدود ۷۵ روزنامه و مجله را توقیف کرد.
شاید بتوان به جرئت گفت که از این تاریخ تا آغاز اوج گیری انقلاب اسلامی ایران هیچ نشری ای مجوز نیافت مگر اینکه کاملا در اختیار دولت و جناح های حاکم باشد و یا اینکه مطالبش به قدری تخصصی باشد که هیچ رنگ و روی سیاست و مسائل و مشکلات اجتماعی نداشته باشد. در عین حال سرسپردگی و بی طرفی نشریات حکومت از اعمال نظارت سازماندهی شده و منظم بر کار مطبوعات دریغ نداشت، به طوری که ویژگی بارز مطبوعات در طول سال های ۴۲ تا اوج گیری انقلاب اسلامی را می توان « سکوت » دانست.
مطبوعات از این تاریخ تا سال های اوج گیری انقلاب اسلامی به سوی غیر سیاسی شدن پیش رفتند. پس از حوادث سال ۱۳۳۲ تب روزنامه نگاری غیر حرفه ای پائین افتاد و به دنبال آن به تدریج و در پرتو شرایط تازه که اصولا نوعی وحدت کلمه در حرکت سیاسی به وجود آورد، کاملا احساس می شد که محیط جدید نیاز چندانی به تنوع و تعدد فراوان در ژورنالیسم غیر حرفه ای سیاسی ندارد.
گرایش به سوی حرفه ای شدن و صنعتی شدن مطبوعات به صورت طبیعی ایجاد سازمان های مطبوعاتی را در پی داشت. « انجمن مطبوعات» در کسوت کار فرمایان و صاحبان کسب و کار ، سندیکای خبرنگاران و نوسندگان مطبوعات « در مقام مدافعان ژورنالیزم حرفه ای در مرحله نخست مطالبه کنندگان رفاه هر چه بیشتر وارد عرصه عمل شدند. »
پانزده سال بعد مطبوعات کشور به سمت وابستگی محض سوق داده شده و از هیچ خدمتی به دولت و حکومت پهلوی فروگذار نکردند.( طی ۵۰ سال اخیر در هیچ دهه ای چون سال های ۵۳-۱۳۴۳شمسی مطبوعات به دولت خدمت نکرده و در اشاعه نظریات و برنامه های آن « انجام وظیفه » نموده اند.)
وابستگی مطبوعات به دولت و کمک های مادی او نیز بسیار محسوس و جنبه نظارت و هدایت و حمایت از سوی وزارت اطلاعات به طور کامل بر مطبوعات اعمال می شد:
« وزارت اطلاعات به صور مختلف به مطبوعات و مطبوعاتی کمک می کرد…… این موسسه به روزنامه ها و مجلات آگهی می دهد، رپرتاژ می دهد …… برای آنها که تقاضا می کنند مقاله در زمینه مسائل مملکتی تهیه می کند و بسیاری از مطبوعات در شهرستان ها حتی کلیشه و گراور ساخته و مجانا ارسال می دارد.»
از دیگر نمونه های حمایت مادی و تشویق مدیران وابسته جراید « عیدی » قابل توجهی بود که وزارت اطلاعات و جهانگردی سالیانه به این گونه افراد پرداخت می کرد. وزارت اطلاعات و جهانگردی در آخرین هفته اسفند ماه هر سال فهرستی از اسامی مدیران، سر دبیران و نویسندگان ارشد تهیه می کرد و به نخست وزیری می فرستاد که بر اساس آن بنا به نظر مشاوران مطبوعاتی نخست وزیر و تصویب خود وی به کسانی که نامشان در فهرست بود به تناسب رضایت خاطری که از آنها وجود
داشت و نوع و میزان خوش خدمتی هر کدام عیدی قابل توجهی پرداخت می شد.
روشهای تفتیش و نظارت
با همه این حمایت ها و نیز وابستگی تام و تمام مطبوعات به دستگاه حکومتی ، بازرسی مطبوعات و اعمال نظریات و سلایق مسئولان حکومتی در نحوه درج اخبار و مطالب به شدید ترین صورت ممکن ادامه داشته است. و حتی آنجا که لازم می شد همان مطبوعات وابسته را به تیغ تصفیه می سپرد. در سال ۱۳۵۲ طی یک طرح، بیش از پنجاه روزنامه و نشریه یکباره تعطیل شدند. طرح این تصفیه را حمید رهنما هنگام وزارت اطلاعات ابداع کرده بود و به دست پورشالچی معاون وزارت اطلاعات به اجرا در آمد، این تصفیه به روش ساده دستور تلفنی ( مبنی بر اینکه نشریه فورا باید تعطیل گردد ) صورت گرفت. لیست اسامی این نشریه ها را به همه چاپخانه ها فرستادند و دستور دادند که هیچ وقت هیچ نشریه ای را به نام هایی که در آن است چاپ نکنند.
فشار بر مطبوعات باقیمانده نیز به حدی بود که کوچک ترین تخلف هیئت تحریریه، خبرنگاران و مترجمان مطبوعاتی بی هیچ گذشتی مورد مؤاخذه و باز خواست قرار می گرفت و یا در این گونه تخلفات خبری به ساواک احاله می شد که ناگفته پیداست چه سرانجام ناگواری در انتظار متخلف بوده است.
عادی ترین نوع نظارت و اعمال فشار بر مطبوعات ، دستورهای تلفنی هر روزه یا نامه های تحکم آمیز بودند. دستورات را تلفنی ، شامل آنچه «باید یا نباید» نوشته شود همه روزه منشی تبلیغات و انتشارات به جراید ابلاغ می کرد و برای نشریات شهرستان ها نیز به صورت کتبی دستورات را ابلاغ می کرند. این روال همچنان تا آخرین سال های حکومت پهلوی ادامه داشت و فقط جرقه های آغازین انقلاب اسلامی بود که در سال ۵۶ فضای آزادی را برای مطبوعات فراهم کرد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
چکیده: آیتالله سیدحسن مدرس از علما و نمایندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادی مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری بود که یاد مبارزات و پایمردی های او در مقابل استبداد و استعمار خصوصا رضاخان پهلوی جاودان مانده است. روز ده آذر سالروز شهادت این بزرگمرد تاریخ معاصر به دستور رضاخان است. این نوشتار نگاهی دارد به زندگینامه شهید سید حسن مدرس.
شهید مدرس و عده ای از نمایندگان اقلیت مجلس پنجم شورای ملی
آیتالله سیدحسن مدرس از علما و نمایندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادی مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری در ۱۲۸۷ ق در سرابه اردستان به دنیا آمد.
پدرش سید اسماعیل از سادات طباطبایی بود. در شش سالگی به همراه پدرش به قمشه رفت و نزد پدر بزرگش میر عبدالباقی درس خواند و پس از درگذشت میر عبدالباقی در شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت.
بعد از گذراندن مقدمات، به فراگیری دروس سطح پرداخت و در ضمن معقول را نزد میرزا جهانگیرخان قشقایی آموخت. دروس خارج فقه و اصول را نیز نزد استادانی چون شیخ مرتضی ریزی و آقا سیدمحمدباقر درچهای خواند و سپس برای تکمیل تحصیلات خود در ۱۳۱۱ ق عازم نجفاشرف گردید و در مدرسه صدر ساکن شد. سیدحسن مدرس در طول دوران تحصیل در نجف روزهای پنجشنبه و جمعه کارگری میکرد و از آن راه امرار معاش مینمود. وی به مدت هفت سال از محضر درس آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی استفاده کرد و به درجه اجتهاد نایل شد و در ۱۳۲۴ ق، در سی و هفت سالگی از راه اهواز و بختیاری، به اصفهان وارد شد و در آن شهر در منزلی محقر سکونت گزید.
مدرس به زودی در میان مردم اصفهان مشهور گردید. بزرگترین عامل اشتهار وی، سادهزیستی، صراحت کلام و مبارزه آشتیناپذیر وی با متنفذان و مالکان بزرگ اصفهان بود که همواره منافع خود را بر همه چیز ترجیح میدادند. او در جریان جنبش مشروطیت به حمایت از آن برخاست و در دوران استبداد صغیر با کمک حاج آقا نورالله اصفهانی، انجمنی مخفی بر ضد مستبدان تشکیل داد و با مشروطهخواهان بختیاری مخفیانه در تماس بود و همکاری داشت.
با دعوت و همکاری مدرس، نیروهای مشروطهخواه بختیاری به رهبری صمصامالسلطنه، قوای دولتی را در اصفهان شکست دادند و حکومت آن شهر را در دست خود گرفتند و بهعنوان غرامت خسارات خود، در صدد گرفتن مالیات از مردم برآمدند که این امر با انتقاد و اعتراض شدید مدرس مواجه شد. صمصمام السلطنه نیز وی را دستگیر و تبعید نمود اما به خاطر اعتراض علما و مردم او را به شهر بازگرداند و در وضع مالیات تجدیدنظر نمود، اما آنان همچنان توطئه میکردند و دوبار به او سوءقصد نمودند که مدرس از آنها جان سالم به در برد.
همزمان با تشکیل دوره دوم مجلس شورای ملی، مدرس از سوی آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی ـ مطابق اصل دوم متمم قانون اساسی ـ بهعنوان یکی از مجتهدان طراز اول به مجلس شورای ملی معرفی گردید و از سوی مجلس نیز پذیرفته شد و به ناچار اصفهان را به قصد تهران ترک گفت. در ذیحجه ۱۳۲۹ ق دولت روسیه تزاری به بهانه حضور شوستر امریکایی ـ که امور مالیه کشور را برعهده داشت ـ به دولت ایران اولتیماتوم داد و متعاقب آن، قشون روس وارد بندر انزلی شد و تا قزوین پیشروی کرد. گرچه دولت این اولتیماتوم را پذیرفت لکن مجلس تحتتأثیر چهرههایی مانند مدرس به شدت با آن مخالفت کرد.
در رمضان ۱۳۳۲ ق که جنگ جهانی اول شروع شد، دولت ایران رسماً اعلام بیطرفی کرد اما قوای روسیه، انگلیس و عثمانی، بدون توجه به این بیطرفی وارد کشور شدند به زدوخورد با یکدیگر پرداختند.
در محرم ۱۳۳۴ ق بیستوهفت نفر از نمایندگان مجلس و گروهی از رجال سیاسی و مردم عادی به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگلیس به ایران، به طرف قم حرکت کردند و در آن شهر «کمیته دفاع ملی» را تشکیل دادند و یک هیأت چهار نفری را برای اداره امور برگزیدند که مدرس یکی از آنان بود. قوای روس، مهاجران را تعقیب کردند و آنان ناگزیر به غرب کشور رفته و از راه کرمانشاه، کرند و قصرشیرین خود را به اسلامبول رساندند. در همه مسیرهای داخل ایران، نیروهای روس مهاجران را تعقیب میکردند و زدوخوردهایی نیز میان آنان در میگرفت.
مهاجران در تبعید، دولتی به ریاست نظامالسلطنه تشکیل دادند که در آن مدرس، وزیر عدلیه و اوقاف بود. مدرس در اسلامبول، در مدرسه ایرانیان آن شهر به تدریس پرداخت و اعضای دولت در تبعید نیز با سلطان عثمانی ملاقات کردند. در شعبان ۱۳۳۶ ق و با پایان یافتن جنگ جهانی اول، مدرس به همراه دیگر مهاجران به تهران بازگشت و در مدرسه دینی سپهسالار ـ که نیابت تولیت آن را داشت ـ به تدریس پرداخت و در نظام اداری و آموزشی آن، تحولی به وجود آورد.
در ذیقعده ۱۳۳۷ ق، وثوقالدوله قرارداد ننگین ۱۹۱۹ را با انگلستان منعقد ساخت که براساس آن اختیار امور مالی و نظامی دولت ایران در دست مستشاران انگلیسی قرار میگرفت. وثوقالدوله تصمیم داشت تا این قرارداد را در مجلس به وسیله طرفداران و دستنشاندگان خود به تصویب برساند اما براثر مخالفتهای مدرس در مجلس و افکار عمومی، مجلس قرارداد مذکور را رد کرد و وثوقالدوله به ناچار از کار برکنار گردید.
پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که توسط رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی صورت گرفت، بسیاری از آزادیخواهان دستگیر شدند. از جمله آنان مدرس بود که به قزوین تبعید و در آنجا زندانی گردید. وی بیش از سه ماه در حبس بود و پس از عزل سید ضیاء آزاد شد.
مدرس در انتخابات دوره چهارم مجلس شورای ملی که در ۱۳۳۹ ق برگزار گردید، به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و در رأیگیری میان نمایندگان به نایبرئیسی مجلس نیز رسید. وی در آغاز این دوره با تصویب اعتبارنامه نمایندگان موافق قرارداد ۱۹۱۹ و همکاران وثوقالدوله مخالفت کرد و مانع تصویب اعتبارنامه آنان شد. مدرس در این دوره از رضاخان، سردار سپه، عامل کودتا که پست وزارت جنگ را داشت و پایههای دیکتاتوری خود را مستحکم میکرد به شدت انتقاد نمود و گفت: «عجالتاً امنیت در دست کسی است که اغلب ماها خوشوقت نیستیم. شما مگر ضعف نفس دارید که این حرفها را میزنید و در پرده سخن میگویید؟ ما [نمایندگان] بر هر کس قدرت داریم پادشاه را عزل کنیم، رئیسالوزراء را بیاوریم سؤال کنیم، استیضاح کنیم، عزلش کنیم و همچنین رضاخان را استیضاح کنیم، عزل کنیم. میروند در خانهشاه مینشینند. قدرتی که مجلس دارد هیچ چیز نمیتواند در مقابلش بایستد…»
مدرس با دولت مستوفیالممالک به دلیل عدم قاطعیت کافی او، برنامههایش و وجود رضاخان در پست وزارت جنگ مخالفت کرد و در خرداد ۱۳۰۲ دولت مستوفی را استیضاح نمود.
مدرس در انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی که در اواخر ۱۳۰۲ برگزار شد. علیرغم اعمال نفوذ نظامیان و مأموران شهربانی، به نمایندگی مردم تهران انتخاب گردید و از طرفی رضاخان به فرمان احمدشاه به نخستوزیری منصوب شد.
طرفداران رضاخان در داخل و خارج برای برچیدن رژیم قاجار و روی کار آمدن رضاخان، زمزمه ایجاد جمهوری در کشور را سر دادند. مدرس که به نیت اصلی رضاخان و طرفدارانش پی برده بود با تغییر رژیم به مخالفت برخاست، اما همچنان نمایندگان هوادار رضاخان برآن امر اصرار داشتند و به منظور خاموش ساختن و عقب نشاندن مدرس، یکی از نمایندگان به او سیلی زد. خبر سیلی خوردن مدرس به بیرون از مجلس نیز کشیده شد و بلافاصله بازار تهران بهعنوان اعتراض بسته شد و گروه وسیعی از مردم و روحانیون به تظاهرات پرداختند.
در ۲ فروردین ۱۳۰۳ تظاهرات دیگری در طرفداری از مدرس و مخالفت با جمهوری در اطراف مجلس شورای ملی برپا شد. رضاخان که مخالفت شدید مدرس و نگرانی و اعتراض بسیاری از علما را از ایجاد جمهوری مشاهده کرد طی اعلامیه ای در فروردین آن سال، انصراف خود از ایجاد جمهوری اعلام کرد، و برای اطمینان دادن به علما به قم رفت و با علمای آنجا دیدار نمود.
مدرس که در مجلس در اقلیت قرار داشت از هر فرصت جهت افشای شخصیت دیکتاتوری رضاخان استفاده و مخالفان مدرس نیز از ایراد نطق وی در مجلس جلوگیری میکردند. سرانجام در روز ۷ مرداد ۱۳۰۴، مدرس به همراه شش تن دیگر از نمایندگان مخالف، رضاخان رئیسالوزراء را به دلیل سوء سیاست داخلی و خارجی، قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حکومت مشروطه استیضاح نمودند.
رضاخان با تهدید و تطمیع و تزویر، همه را به همکاری و یا سکوت و انفعال کشانده بود و دیگر امکان موفقیت برای مدرس نمانده بود. مدرس این نکته را به خوبی دریافته بود و در پاسخ این سؤال که آیا از این پس در مبارزه خود امید موفقیت دارد، گفت: «من در این کشمکش، چشم از حیات پوشیده و از مرگ باک ندارم. آرزو دارم اگر خونم بریزد، فایدهای در حصول آزادی داشته باشد. من تنها، از دستگاه سردار سپه نمیترسم، اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من میترسد.»
در دوره ششم مجلس با وجود آنکه تحتنظر کامل رضاخان و دخالت صریح نظامیان در سراسر کشور برگزار شد بار دیگر مدرس و تعداد دیگری از نمایندگان مستقل و مخالف رضاخان به مجلس راه یافتند. اندکی بعد به اشاره رضاخان، مدرس در ۷ آبان ۱۳۰۵ مورد سوءقصد قرار گرفت اما به نحو معجزهآسایی نجات یافت و مدرس آن اقدام را تلویحاً به تحریک رضاخان دانست. او به مدت دو ماه بستری بود و در دی ماه آن سال در مجلس شرکت نمود. در آبان ۱۳۰۶، حاج آقا نورالله اصفهانی، عالم مجاهد و متنفذ اصفهان همراه عدهای از روحانیون آن شهر در اعتراض به برخی از برنامه ها و اقدامات رضاخان به قم مهاجرت کرد و از علمای سراسر کشور خواست تا به منظور اعلام همدردی و اعتراض به رضاخان به قم مهاجرت کنند.
مدرس نیز طی تلگرافی که به حاج آقا نورالله مخابره نمود اقدام آنان را تأیید و اظهار همدردی و همکاری نمود.
در انتخابات دوره هفتم که بار دیگر تحت نظارت شدید مأموران نظامی برگزار شد، اعلام گردید که مدرس حتی یک رأی نیز نیاورده است و او با اشاره به تقلب وسیع در انتخابات به طنز گفت که لااقل یک رأیی را که به خودم دادم میخواندید! مدرس که امکان ورود به مجلس را از دست داده بود، دیگر امکانی برای ابراز مخالفت نداشت و از مصونیت پارلمانی نیز برخوردار نبود. رضاخان که مترصد چنین فرصتی بود دستور دستگیری او را صادر کرد. رئیس شهربانی وقت و چند تن دیگر از افسران و درجهداران در نیمه شب ۱۶ مهر ماه ۱۳۰۷ به منزل وی یورش برده و او را مورد ضرب و شتم شدید قرار دادند و سپس به اتومبیلی منتقل کرده و بدون درنگ به یکی از روستاهای اطراف مشهد و سپس به شهر کوچک و دورافتاده کویری خواف تبعید نمودند. وی به مدت نه سال در آنجا تحتنظر شدید مأموران امنیتی قرار داشت و ممنوعالملاقات بود. در آبان ماه ۱۳۱۶، مدرس به دستور رضاخان به کاشمر انتقال یافت و در روز ۱۰ آذر ۱۳۱۶ توسط چند تن از مأموران رژیم به شهادت رسید.
مدرس، مردی پرهیزگار، شجاع، عالم و وارسته بود و در بیان حقایق از هیچکس پروا نداشت. امام خمینی (ره) در بیانات خود مدرس را به دلیل صفات مذکور بیش از هر عالم دیگر میستود و او نقش عمدهای در تکوین شخصیت سیاسی امام داشت. اوراقی که از دستنوشتههای او باقی ماند گواه آنست که وی آثاری در زمینه فقه و اصول و تفسیر قرآن نیز داشته که به دلیل غارت منزلش و انتقال کتابها و دستنوشتههایش به شهربانی، اثری از آنها برجای نمانده است.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
چکیده: آیتالله سیدحسن مدرس از علما و نمایندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادی مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری بود که یاد مبارزات و پایمردی های او در مقابل استبداد و استعمار خصوصا رضاخان پهلوی جاودان مانده است. روز ده آذر سالروز شهادت این بزرگمرد تاریخ معاصر به دستور رضاخان است. این نوشتار نگاهی دارد به زندگینامه شهید سید حسن مدرس.
شهید مدرس و عده ای از نمایندگان اقلیت مجلس پنجم شورای ملی
آیتالله سیدحسن مدرس از علما و نمایندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادی مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری در ۱۲۸۷ ق در سرابه اردستان به دنیا آمد.
پدرش سید اسماعیل از سادات طباطبایی بود. در شش سالگی به همراه پدرش به قمشه رفت و نزد پدر بزرگش میر عبدالباقی درس خواند و پس از درگذشت میر عبدالباقی در شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت.
بعد از گذراندن مقدمات، به فراگیری دروس سطح پرداخت و در ضمن معقول را نزد میرزا جهانگیرخان قشقایی آموخت. دروس خارج فقه و اصول را نیز نزد استادانی چون شیخ مرتضی ریزی و آقا سیدمحمدباقر درچهای خواند و سپس برای تکمیل تحصیلات خود در ۱۳۱۱ ق عازم نجفاشرف گردید و در مدرسه صدر ساکن شد. سیدحسن مدرس در طول دوران تحصیل در نجف روزهای پنجشنبه و جمعه کارگری میکرد و از آن راه امرار معاش مینمود. وی به مدت هفت سال از محضر درس آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی استفاده کرد و به درجه اجتهاد نایل شد و در ۱۳۲۴ ق، در سی و هفت سالگی از راه اهواز و بختیاری، به اصفهان وارد شد و در آن شهر در منزلی محقر سکونت گزید.
مدرس به زودی در میان مردم اصفهان مشهور گردید. بزرگترین عامل اشتهار وی، سادهزیستی، صراحت کلام و مبارزه آشتیناپذیر وی با متنفذان و مالکان بزرگ اصفهان بود که همواره منافع خود را بر همه چیز ترجیح میدادند. او در جریان جنبش مشروطیت به حمایت از آن برخاست و در دوران استبداد صغیر با کمک حاج آقا نورالله اصفهانی، انجمنی مخفی بر ضد مستبدان تشکیل داد و با مشروطهخواهان بختیاری مخفیانه در تماس بود و همکاری داشت.
با دعوت و همکاری مدرس، نیروهای مشروطهخواه بختیاری به رهبری صمصامالسلطنه، قوای دولتی را در اصفهان شکست دادند و حکومت آن شهر را در دست خود گرفتند و بهعنوان غرامت خسارات خود، در صدد گرفتن مالیات از مردم برآمدند که این امر با انتقاد و اعتراض شدید مدرس مواجه شد. صمصمام السلطنه نیز وی را دستگیر و تبعید نمود اما به خاطر اعتراض علما و مردم او را به شهر بازگرداند و در وضع مالیات تجدیدنظر نمود، اما آنان همچنان توطئه میکردند و دوبار به او سوءقصد نمودند که مدرس از آنها جان سالم به در برد.
همزمان با تشکیل دوره دوم مجلس شورای ملی، مدرس از سوی آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی ـ مطابق اصل دوم متمم قانون اساسی ـ بهعنوان یکی از مجتهدان طراز اول به مجلس شورای ملی معرفی گردید و از سوی مجلس نیز پذیرفته شد و به ناچار اصفهان را به قصد تهران ترک گفت. در ذیحجه ۱۳۲۹ ق دولت روسیه تزاری به بهانه حضور شوستر امریکایی ـ که امور مالیه کشور را برعهده داشت ـ به دولت ایران اولتیماتوم داد و متعاقب آن، قشون روس وارد بندر انزلی شد و تا قزوین پیشروی کرد. گرچه دولت این اولتیماتوم را پذیرفت لکن مجلس تحتتأثیر چهرههایی مانند مدرس به شدت با آن مخالفت کرد.
در رمضان ۱۳۳۲ ق که جنگ جهانی اول شروع شد، دولت ایران رسماً اعلام بیطرفی کرد اما قوای روسیه، انگلیس و عثمانی، بدون توجه به این بیطرفی وارد کشور شدند به زدوخورد با یکدیگر پرداختند.
در محرم ۱۳۳۴ ق بیستوهفت نفر از نمایندگان مجلس و گروهی از رجال سیاسی و مردم عادی به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگلیس به ایران، به طرف قم حرکت کردند و در آن شهر «کمیته دفاع ملی» را تشکیل دادند و یک هیأت چهار نفری را برای اداره امور برگزیدند که مدرس یکی از آنان بود. قوای روس، مهاجران را تعقیب کردند و آنان ناگزیر به غرب کشور رفته و از راه کرمانشاه، کرند و قصرشیرین خود را به اسلامبول رساندند. در همه مسیرهای داخل ایران، نیروهای روس مهاجران را تعقیب میکردند و زدوخوردهایی نیز میان آنان در میگرفت.
مهاجران در تبعید، دولتی به ریاست نظامالسلطنه تشکیل دادند که در آن مدرس، وزیر عدلیه و اوقاف بود. مدرس در اسلامبول، در مدرسه ایرانیان آن شهر به تدریس پرداخت و اعضای دولت در تبعید نیز با سلطان عثمانی ملاقات کردند. در شعبان ۱۳۳۶ ق و با پایان یافتن جنگ جهانی اول، مدرس به همراه دیگر مهاجران به تهران بازگشت و در مدرسه دینی سپهسالار ـ که نیابت تولیت آن را داشت ـ به تدریس پرداخت و در نظام اداری و آموزشی آن، تحولی به وجود آورد.
در ذیقعده ۱۳۳۷ ق، وثوقالدوله قرارداد ننگین ۱۹۱۹ را با انگلستان منعقد ساخت که براساس آن اختیار امور مالی و نظامی دولت ایران در دست مستشاران انگلیسی قرار میگرفت. وثوقالدوله تصمیم داشت تا این قرارداد را در مجلس به وسیله طرفداران و دستنشاندگان خود به تصویب برساند اما براثر مخالفتهای مدرس در مجلس و افکار عمومی، مجلس قرارداد مذکور را رد کرد و وثوقالدوله به ناچار از کار برکنار گردید.
پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که توسط رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی صورت گرفت، بسیاری از آزادیخواهان دستگیر شدند. از جمله آنان مدرس بود که به قزوین تبعید و در آنجا زندانی گردید. وی بیش از سه ماه در حبس بود و پس از عزل سید ضیاء آزاد شد.
مدرس در انتخابات دوره چهارم مجلس شورای ملی که در ۱۳۳۹ ق برگزار گردید، به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و در رأیگیری میان نمایندگان به نایبرئیسی مجلس نیز رسید. وی در آغاز این دوره با تصویب اعتبارنامه نمایندگان موافق قرارداد ۱۹۱۹ و همکاران وثوقالدوله مخالفت کرد و مانع تصویب اعتبارنامه آنان شد. مدرس در این دوره از رضاخان، سردار سپه، عامل کودتا که پست وزارت جنگ را داشت و پایههای دیکتاتوری خود را مستحکم میکرد به شدت انتقاد نمود و گفت: «عجالتاً امنیت در دست کسی است که اغلب ماها خوشوقت نیستیم. شما مگر ضعف نفس دارید که این حرفها را میزنید و در پرده سخن میگویید؟ ما [نمایندگان] بر هر کس قدرت داریم پادشاه را عزل کنیم، رئیسالوزراء را بیاوریم سؤال کنیم، استیضاح کنیم، عزلش کنیم و همچنین رضاخان را استیضاح کنیم، عزل کنیم. میروند در خانهشاه مینشینند. قدرتی که مجلس دارد هیچ چیز نمیتواند در مقابلش بایستد…»
مدرس با دولت مستوفیالممالک به دلیل عدم قاطعیت کافی او، برنامههایش و وجود رضاخان در پست وزارت جنگ مخالفت کرد و در خرداد ۱۳۰۲ دولت مستوفی را استیضاح نمود.
مدرس در انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی که در اواخر ۱۳۰۲ برگزار شد. علیرغم اعمال نفوذ نظامیان و مأموران شهربانی، به نمایندگی مردم تهران انتخاب گردید و از طرفی رضاخان به فرمان احمدشاه به نخستوزیری منصوب شد.
طرفداران رضاخان در داخل و خارج برای برچیدن رژیم قاجار و روی کار آمدن رضاخان، زمزمه ایجاد جمهوری در کشور را سر دادند. مدرس که به نیت اصلی رضاخان و طرفدارانش پی برده بود با تغییر رژیم به مخالفت برخاست، اما همچنان نمایندگان هوادار رضاخان برآن امر اصرار داشتند و به منظور خاموش ساختن و عقب نشاندن مدرس، یکی از نمایندگان به او سیلی زد. خبر سیلی خوردن مدرس به بیرون از مجلس نیز کشیده شد و بلافاصله بازار تهران بهعنوان اعتراض بسته شد و گروه وسیعی از مردم و روحانیون به تظاهرات پرداختند.
در ۲ فروردین ۱۳۰۳ تظاهرات دیگری در طرفداری از مدرس و مخالفت با جمهوری در اطراف مجلس شورای ملی برپا شد. رضاخان که مخالفت شدید مدرس و نگرانی و اعتراض بسیاری از علما را از ایجاد جمهوری مشاهده کرد طی اعلامیه ای در فروردین آن سال، انصراف خود از ایجاد جمهوری اعلام کرد، و برای اطمینان دادن به علما به قم رفت و با علمای آنجا دیدار نمود.
مدرس که در مجلس در اقلیت قرار داشت از هر فرصت جهت افشای شخصیت دیکتاتوری رضاخان استفاده و مخالفان مدرس نیز از ایراد نطق وی در مجلس جلوگیری میکردند. سرانجام در روز ۷ مرداد ۱۳۰۴، مدرس به همراه شش تن دیگر از نمایندگان مخالف، رضاخان رئیسالوزراء را به دلیل سوء سیاست داخلی و خارجی، قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حکومت مشروطه استیضاح نمودند.
رضاخان با تهدید و تطمیع و تزویر، همه را به همکاری و یا سکوت و انفعال کشانده بود و دیگر امکان موفقیت برای مدرس نمانده بود. مدرس این نکته را به خوبی دریافته بود و در پاسخ این سؤال که آیا از این پس در مبارزه خود امید موفقیت دارد، گفت: «من در این کشمکش، چشم از حیات پوشیده و از مرگ باک ندارم. آرزو دارم اگر خونم بریزد، فایدهای در حصول آزادی داشته باشد. من تنها، از دستگاه سردار سپه نمیترسم، اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من میترسد.»
در دوره ششم مجلس با وجود آنکه تحتنظر کامل رضاخان و دخالت صریح نظامیان در سراسر کشور برگزار شد بار دیگر مدرس و تعداد دیگری از نمایندگان مستقل و مخالف رضاخان به مجلس راه یافتند. اندکی بعد به اشاره رضاخان، مدرس در ۷ آبان ۱۳۰۵ مورد سوءقصد قرار گرفت اما به نحو معجزهآسایی نجات یافت و مدرس آن اقدام را تلویحاً به تحریک رضاخان دانست. او به مدت دو ماه بستری بود و در دی ماه آن سال در مجلس شرکت نمود. در آبان ۱۳۰۶، حاج آقا نورالله اصفهانی، عالم مجاهد و متنفذ اصفهان همراه عدهای از روحانیون آن شهر در اعتراض به برخی از برنامه ها و اقدامات رضاخان به قم مهاجرت کرد و از علمای سراسر کشور خواست تا به منظور اعلام همدردی و اعتراض به رضاخان به قم مهاجرت کنند.
مدرس نیز طی تلگرافی که به حاج آقا نورالله مخابره نمود اقدام آنان را تأیید و اظهار همدردی و همکاری نمود.
در انتخابات دوره هفتم که بار دیگر تحت نظارت شدید مأموران نظامی برگزار شد، اعلام گردید که مدرس حتی یک رأی نیز نیاورده است و او با اشاره به تقلب وسیع در انتخابات به طنز گفت که لااقل یک رأیی را که به خودم دادم میخواندید! مدرس که امکان ورود به مجلس را از دست داده بود، دیگر امکانی برای ابراز مخالفت نداشت و از مصونیت پارلمانی نیز برخوردار نبود. رضاخان که مترصد چنین فرصتی بود دستور دستگیری او را صادر کرد. رئیس شهربانی وقت و چند تن دیگر از افسران و درجهداران در نیمه شب ۱۶ مهر ماه ۱۳۰۷ به منزل وی یورش برده و او را مورد ضرب و شتم شدید قرار دادند و سپس به اتومبیلی منتقل کرده و بدون درنگ به یکی از روستاهای اطراف مشهد و سپس به شهر کوچک و دورافتاده کویری خواف تبعید نمودند. وی به مدت نه سال در آنجا تحتنظر شدید مأموران امنیتی قرار داشت و ممنوعالملاقات بود. در آبان ماه ۱۳۱۶، مدرس به دستور رضاخان به کاشمر انتقال یافت و در روز ۱۰ آذر ۱۳۱۶ توسط چند تن از مأموران رژیم به شهادت رسید.
مدرس، مردی پرهیزگار، شجاع، عالم و وارسته بود و در بیان حقایق از هیچکس پروا نداشت. امام خمینی (ره) در بیانات خود مدرس را به دلیل صفات مذکور بیش از هر عالم دیگر میستود و او نقش عمدهای در تکوین شخصیت سیاسی امام داشت. اوراقی که از دستنوشتههای او باقی ماند گواه آنست که وی آثاری در زمینه فقه و اصول و تفسیر قرآن نیز داشته که به دلیل غارت منزلش و انتقال کتابها و دستنوشتههایش به شهربانی، اثری از آنها برجای نمانده است.
ادامه مطلب + دانلود...