بازدید
کتاب آموزش, نکته, سنجش, منطق (کنکور منطق)
نویسنده : حمیدعلیاکبر نظری
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۲/۰۸/۱۴
رده دیویی : ۱۶۰.
قطع : رحلی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۱۰۴
نوع اثر : تالیف
زبان کتاب : فارسی
شماره کنگره : LB۲۳۵۳/ن۶۲۷۵آ۸
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۵۱۰۰
شابک : ۹۶۴-۸۲۰۱-۲۴-۲
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتاب آموزش منطق: دوره مختصر
نویسنده : محسن غرویان
محل نشر : قم
تاریخ نشر : ۱۳۸۰/۰۸/۲۰
رده دیویی : ۱۶۰.
قطع : وزیری
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۱۷۲
نوع اثر : تالیف
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۵۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۵۹۷۶-۴۸-۰
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتاب آموزش منطق
نویسنده : محسن غرویان
محل نشر : قم
تاریخ نشر : ۱۳۷۹/۱۲/۱۰
رده دیویی : ۱۶۰.۰۷
قطع : وزیری
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۱۷۲
نوع اثر : تالیف
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۵۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۶۳۷۷-۳۰-۰
ادامه مطلب + دانلود...
کتاب آموزش مقدماتی زبان انگلیسی با روش منطق تصویری = Pictologics system elementary: textbook
- admin
- معرفی کتاب
- 19th دسامبر 2016
- بدون نظر
بازدید
کتاب آموزش مقدماتی زبان انگلیسی با روش منطق تصویری = Pictologics system elementary: textbook
نویسنده : ابوالفضل شیربان
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۳/۰۴/۲۹
رده دیویی : ۴۲۸.۲۴
قطع : رحلی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۱۲۴
نوع اثر : تالیف
زبان کتاب : فارسی
شماره کنگره : PE۱۱۲۸/آ۲ش۹۴
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۳۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۷۷۰۰-۰۸-۳
مطالب این کتاب در قالب ۳۰ درس حاوی نکتههایی درباره آموزش زبان انگلیسی است که با استفاده از تصاویر رنگی و به شیوه نسبت و ارتباط منطقی واژگان در جمله ـ همراه با مثالها و تمرینهای مختلف ـ فراهم آمده است.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
ابن سینا با همهى قدرت و احاطهاى که به فلسفهى ارسطو داشت و با تمام تبحّرى که در شرح و تفسیر اقوال و آراى آن حکیم یونانى به کار برد، در اواخر عمر خود به حکمت اشراق توجه خاصى پیدا کرد و از این راه به عرفان ـ که یکى از ریشههاى اصلى حکمت اشراق است ـ متمایل گردید.
دربارهى رابطهى شیخ الرّئیس و عرفان در میان دانشمندان اسلامى معاصر تا حدّى اختلاف است، به نحوى که بعضى وى را یک عارف و صاحب مقامات مىدانند که در اواخر عمر خود تحوّل فکرى براى او پدید آمده و بهسوى عرفان روى آورده است و برخى دیگر نیز چنین نمىاندیشند. به تعبیر دیگر، کلام در این است که آیا ابن سینا در رابطه با مقامات عارفان تنها به عبارتپردازى پرداخته و یا وى خود نیز اهل راه بوده است؟ البته، بحثى در این نیست که شیخ، عارف به این معنا نبوده که عمرى را در سلوک و عرفان گذرانده باشد و به قول ما چکیدهى عرفان باشد؛ بلکه همان گونه که بیان شد، وى فیلسوف و طبیب ماهر و دقیقى بوده که در اواخر عمر بر اثر خستگى از فلسفه به عرفان روى آورده و چسبیدهى به عرفان است؛ هرچند داراى سوز و گداز و شور و اشتیاق نیز بوده است، و این ترنّم او نسبت به عرفان از نحوهى بیان وى در کتاب «الاشارات والتنبیهات»؛ بهویژه در «مقامات العارفین» در مقایسه با شفا و کتابهاى دیگر او بهطور کامل مشهود است.
این کتاب در حقیقت ارمغانى گرانبها و ارزشمند است که ابن سینا مسایل اساسى منطق، فلسفه و عرفان را با زبان رمز و اشاره و با زحمت فراوان و تلاش بسیار وافر براى شیفتگان راه حق و حقیقت در آن فراهم نموده است.
این کتاب در سه جلد تنظیم شده و متن آن از انضباط و انسجام بالایى برخوردار است که علاوه بر ده نهج که مسایل آن مربوط به منطق است و همچنین ده نمط که به مسایل حکمت طبیعى و الهى و عرفان اختصاص دارد، داراى فصول کوچک خاصى نیز مىباشد که بهطور اجمال به آن اشاره خواهد شد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بازدید
رهیافتهای جامعه شناسانه،انسان شناسانه و روان شناسانه به سوی منشأ مفهوم خدا:ادیان ،نتیجه کشف وتفسیر جسم یا بدن هستند یعنی کشف اینکه بدن توانایی انجام چه کاری و چه تجربه ای را داردوبرای چه نوع بودن وچه نوع شدنی تواناست.براساس این کشفیات ،وبراساس متحمل شدن تفسیرهای مداوم ،اکتشافاتی حاصل شده اند که باعث میشوند انسانها ازآنچه که فروید آنرا”نقاط پست آغاز کارآنها”نامیده است، فراتر روند. کاربزرگ انسانها در زمینه اکتشافات ، اعم از اینکه در زمینه علم یاهنر یا دین بوده باشد ،ضرورتا کشفیاتی است که بوسیله کسانی صورت گرفته که دراین بدنها زندگی میکنند ،ونتیجتا با همین افراد متناسب بوده اند، صرف نظر از اینکه تاچه اندازه به فراروی ازآن بدنها اهمیت داده یابه این فراروی دعوت کرده اند ،وصرف نظر از اینکه تاچه اندازه به انسانها توانایی بخشیده اند که درباره جهان وخدا(همیشه بصورت اصلاح پذیر وتقریبی )صحبت کنند.بدن انسانها ممکن استازنظرمسائل فرعی مثل رنگ پوست یا میانگین قد دربعضی ازجوامع،تفاوتهایی بایکدیگرداشته باشند ،امافی الواقع،درسطح فراگردهای توسعه یافتگی تکامل جسمانی که آنهارا به بودن رسانده است ،درهمه چیز وجه اشتراک دارندمعنی این حرف آن است که زمینه جسمانی ،اگر بخواهیم کلی صحبت کنیم ،هم به لحاظ در زمانی، وهم به لحاظ هم زمانی (یعنی درطول زمان وهمچنین درتقارن زمانی یاهم عصری)ارگانیسمهای مشترکی داشته است که میتواند از مرزهای ادیان ونژادها بگذرد اگرچه بعضی از ادیان وبعضی ازایدئولوژیهای نژادی وجود این ارگانیسمهای مشترک را نپذیرفته اند.درنظرگرفتن ادیان بعنوان نتیجه اکتشافات بدنی ،بمعنی آن است که اکتشافات دینی اساسا در محدوده جسم بشری اند،وبراساس جسم بشری صورت گرفته ونتیجتا از طریق زمان،انتقال پذیر هستند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
در برخی روایات معراج پیامبر (ص) نقل شده است که پیامبر تا بدانجا بالا رفت که به نور سبز رسید . نور سبز در اینجا فاصل و فارق میان ظلمت و نور سفید است ؛ نور سفید مقام وجوبی و وجود درخشندهالهی در مقابل تاریکی ظلمت که رمز وجود امکانی پیامبر (ص) و در مرتبه ای بسیار نازل وجود انسان است . از رسیدن و غرقه شدن حالت متوسطی پدید می آید که سبز تیره نماد آن است.
هرکس در درون خود مرتبه ای از این عالم واسط نیمه تاریک و نیمه روشن ، این حالت گرگ و میش جزم آمیخته به یقین را تجربه کرده باشد ، در عالم بیرون و در فضای مسجد به دنبال نمونه هایی از آن می گردد . برخی دیگر نیز در پی کشف و خلق تمثیلی از این تجربه اند ، نمونه هایی از این قبیل را یا می بینند و نشان می دهند ( مانند ادبیات عرفانی – اسلامی ) یا می سازند و در اختیار دیگران قرار می دهند .( مانند آنچه در معماری اسلامی رخ می دهد ) .
معمار اسلامی می تواند عکس مدرکات خود و رنگ خود را برعالم برون افکند . پستی و بلندی روح جست و جو گررا بر عالم خارج افکند و دنیا را زیر شعاع آنها، به قامت آنهاو به رنگ آنها ببیند . اما نه چنان که هوش او در رنگها گم شود که رنگ بر او حجاب نور شود . هدف ، تبرک معماری و شرافت بخشیدن به سطوح است که به این ترتیب از سنگینی ماده که آن را از عروج به ذات قدسی بازمی دارد ، کاسته شود . چنان کیمیاگری که ماحصل کارش سنگ را چون نور جلوه گر می سازد .
از همین روست که با وجود همهپیچیدگی و تزئینات معماری اسلامی ، متانت محضی در آن مشاهده می شود که غافلگیر کننده است . معماری اسلامی ، هنر آرامش است . مسجد فضایی است که برای رهایی ازبند تنشها ، فضایی معنوی که در آن همه سؤالات و جوابها به تعادل می رسند . رمز رهایی از اغتشاش در این فضا ، در ضرباهنگ ثابتی است که با فرم ، شکل یا نور یا تلفیق و همپوشانی این سه پدید می آید . نقوش به مرزهای ثابتی محدود می شوند، ولی همواره استعداد گسترش را در ریاضیات خود نهفته دارند . نور در این میانه هم نقش مرزها و محدوده های ثابت را بازی می کند و هم همانطور که پیشتر گفته شد نقشی بر نقوش دیگر می افزاید که این امر میتواند به مدد منابع نور مصنوعی هم تشدید شود و این فن از دیر باز در طراحی چراغ مسجدها وجود داشته است که فن تزیینی منحصراً اسلامی است . در اینجا نیز این همپوشانی نقش برنقش به هدف ایجاد سطو ح چند لایه و القای عمیق انجام می شود .
معماری اسلامی در اشکال سنتی آن ، برای ابراز علاقه به خالق ، به بهترین وجه به تحسین نقوش و رنگها در طبیعت می پردازد ، نه برای تقلید از نقوش طبیعت ، بلکه برای تقلید از روش بیان و جسمیت بخشیدن در روند خلقت ؛ یعنی به همان صورتی که زمین با آمدن مخلوقات دیگر متبرک ومزیّن شده است ، انسان نیز سطوح را با تزیینا ت متبرک و شرافتمند می سازد .
روشنایی کالبدی است مادی برای بزرگترین نیروی صامتی که حواس انسان توان دریافت آن را دارد ، و می توان امیدوار بود که نیروی رمز آلود خود را تا به افقهای آینده حفظ کند . منطقی به نظر نمی رسد که تصور کنیم اصلیترین کاربرد آن تنها قابل رؤیت نمودن پدیده های مادی جهان باشد ، بلکه به نظر می رسد که پیش از آن ، میلی بشری که نور همیشه نماد آن بوده است ، او را به دنبال روشنایی می کشد ؛ میل دستیابی به حقیقتی وسیع تر … و باز به نظر منطقی نمی رسد که نسبت به این نماد حقیقت در معماری آینده بی اعتنا یا کم التفات باشیم ؛ آن هم در بنای خانه هایی که به اذن خداوند ، برای ذکر نام او از بام تا شام ، رفعت یافته است .
محراب ( محتوا و رمز )
در هر مسجدی ، محراب نشانگر قبله است و نقش محراب از قدیم در اسلام ، عنصر اصلی سجاده بوده است . درباره خاستگاه این طرح محراب ، پاره ای نظریّات مطرح شده است ؛ از جمله اینکه آن را برگرفته از تاقچه های مورد استفاده برای مجسّمه ها در معماری یونان و روم باستان دانسته اند . امّا به احتمال قوی تر الگوی نخستین محراب ، همان شکل کمانی غارها و اقامتگاه های بسیاری از عابدان و تارکان دنیاست که زمانی در آنجا به منزله مکانی مقدس می زیسته اند .مثلاً در اطراف صومعه مارسبا ( بناشده در اواخر قرن ۵ میلادی ) در نزدیکی بحرالمیت در دل تخته سنگ ها ، حجره هایی هست که برخی چون لانه های زیرزمینی و برخی دیگر چون کندوهایی مخروطی از ظاهر پیچیده تری برخوردارند . اخیراً سفرنامه نویسی اظهارداشت که این حجره ها « معمولاً ساده و خالی از هر تزئینی است است . اما در دیوار شرقی آن ، محرابی به شکل اتاق بود … تاق کوچکی در دیوار شرقی حجره ، نشان دهندهجهت درست نماز بود ». نکتهجالب توجه این است که طرحی که در مراسم عبادی اولیهمسیحی . عنصری کاملاً حیاتی بوده ، امروزه به یک ویژگی محض معماری فروکاسته و اساساً همه ارزش نمادین درونی آن ، فدای شکل ظاهریش شده است . در حالیکه همین طرح در مراسم عبادی اسلامی به عنصری اصیل و اولیه تبدیل شده است . چنان که تیتوس بورکهارت می نویسد :« مطلب مهم این است که محراب ، برگرفته از نمادی جهانی است و قرآن نیز این نماد را تلویحاً تأیید کرده است ».درطول بحث ، بازهم به این موضوع می پردازیم .
محراب همچنین نشان دهنده دری به عالم دیگر، یعنی پردیس است و بی جهت نیست که در معماری اسلامی اعم از در مساجد ، مساجد ، باروهای شهر ،منازل سنّتی و حتی درِ ورودی اتاقی به اتاقی دیگر به طور زیبا و متوّعی تزیین شده اند به گونه ای که در مقایسه با دیوارهای ساده اطرافشان ، کاملاً نظر را به خود جلب می کنند . اگر چه محراب به لحاظ فیزیکی مثل درها ،گشودنی نیست امّا به لحاظ متافیزیکی نشان دهنده روزنه ای از زمان به سرمدیّت است . استفاده از نقش محراب در سجّاده نیز برهمین نماد تأکید دارد : زیرا کسی که برای نمازگزاردن ، گام بر سجاده می نهد در آستانه دوعالم یعنی زمین و آسمان است . چنان که گنون می نویسد :« در ، اساساً گذرگاه و نمایانگر عبور از وضعی به وضع دیگر و به ویژه از “ بیرونی ” به “درونی ” است که می توان این دو را به زمینی و آسمانی قیاس نمود ». در این زمینه ، می توان به سخنان حضرت مسیح (ع) اشاره کرد : « من دری هستم که هرکس بدان وارد شود رستگار شده ، از آن گذشته و به مرغزاری می رسد »و« هرکه آن را بکوبد به رویش گشوده خواهد شد » . پس یکی از معانی نمادین محراب ، دروازه ای به سوی روح ، و به سوی باطن و مأوای خود حقیقی انسان است .
طرح محراب با دو نمای ستونی شکلِ عمودی در دوطرف و سقف قوسی اش ، چه در مسجد و چه در سجاده ها ، اساساً نشانگر گنبد وچهارگوش در ساده ترین شکل آن است ؛ یعنی محراب نمادی کلّی از تلاقی عرش با فرش ، یا خدا با انسان است . بخش منحنی بالای محراب با تاق قوسی شکل با آسمان ، و نمای ستونی شکل عمودی طرفینش نیز با زمین تناظر دارد . چنان که قاعده گنبد بر بخش مکعّب یا مستطیل شکل مسجد یا معبد بناشده است و بنا به نوشته تیتوس بوکهارت ، تصویری کوچک شده از « غار دنیاست »… و در تمام معماری های مقدّس ، محراب ، صورتی از “ قدس الاقداس ” ، یعنی تجلّی گاه خداوند بوده و فی نفسه با همان محراب کلیسا متناظر است .
تاق در واقع ، بازتابی از شکل ظاهری آدمی است که بخش بالایی منحنی آن مانند سر انسان ، نشانی از ساحت آسمانی و بخش پایینی آن که از شانه هایی چون کوه استوار، شروع می شود نشانی از ساحت جسمانی است . لحظه لحظهنماز نشانگر ارتباط متقابل انسان باخداست ، و نقطهاوج این ارتباط به هنگام سجود است که پیشانی سجاده را در بخش بالایی آن لمس می کند . و درطول نماز ، این تنها زمانی است که نمازگزار با فرود آوردن سر تعظیم به نشانهتسلیم محض ، به لحاظ فیزیکی وارد بخش قوسی شکل آسمانی نقش محراب روی سجاده می شود . در اینجا گفتنی است که در کشور چین لباس هایی سنتی وجود دارد که در بالا ، دایره ای شکل و در پایین به شکل چهارگوش است که معنای نمادین آن با همان تاق محراب یکی است .
محتوای رمزی محراب ، چنان که آوردیم ، امری عمومی است امّا چنان که تیتوس بورکهارت یادآوری می کند « قرآن نیز تلویحاً مؤیّد آن است .» در سوزهآل عمران که در آن ، تولّد ودوران طفولیّت حضرت مریم (ع) توصیف می شود ، واژه محراب برای دلالت برجایی به کار می رود که حضرت مریم (ع) تحت مراقبت زکریا (ع) به آنجا پناه برد :«کلّما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقاً قال یا مریم انّی لکِ هذا قالت هومین عندالله ».
در این آیه ، محراب به معنای “ پناهگاه و بنابراین ، محل پناهی جدای از عالم خارج ، ومکانی است که آسمان و زمین باهم آشتی می کنند . محراب همچنین مکان “رزق ” است که در آنجا حضرت مریم (ع) یعنی پاک ترین زن نزد خداوند ، هم به لحاظ مادّی و هم به لحاظ معنوی ، به شکل برکت از آسمان مورد توجّه و عنایت حق بود و فرشتگان به او پیغام دادند که چنین مقرّر شده که تو فرزندی به نام عیسی (ع) به دنیا می آوری : « انّ الله اصطفک و طهرک واصطفک علی نساء العالمین » .
در سوره نور نیز درباره محراب مطالب مهمی آمده است «الله نورالسموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح المصباح فی الزّجاجه الزجاجه کانّها کوکب دری ».
واژه مشکوه در این آیه برای توصیف حضور خداوند ، که نور چراغ در چراغدان نشانگر آن است ، به کار رفته و بنابراین ، پیوند نزدیکی میان “ مشکوه ” و “ محراب ” در کار است . در دنباله آیه می خوانیم :« نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء ».
نور چراغ به منزله نمادی از معرفت الهی در یادآوری حضور فراگیر خداوند به نمازگزار ، مؤثر بوده و از این روست که رد هر مسجدی ، جلو محراب چراغی می آویزند . غزالی در مشکوه الانوار می نویسد :« خداوند برترین نور و نورهایی است … تنها اوست که حق و نورِ حقیقی است و جز او هیچ نوری نیست .» و به دلیل پیوند میان مریم مقدس (ع) با محراب است که آیه مذکور از سورهآل عمران را بر محراب بیشتر مساجد مینویسند و این ، ما را به یاد پیوند میان محراب و دل می اندازد ؛ زیرا « در درون دل است که نفس باکره به خداوند پناه می برد ».
معمولاً محراب را تنها در معماری مساجد می بینیم ، اما چون نقشی نمادین در همهجای جهان اسلام به کار می رود . قدیمی ترین محراب در معماری مسجد را عموماً پذیرفته اند که به دستور خلیفه اموی ، ولید ، در سال ۷۰۶ میلادی در بازسازی مسجدالنبی در مدینه ساخته شده است . اما پیش از این تاریخ ، به سال ۲۶۹۱میلادی ، در غاری زیرگنبد مسجدالاقصی در اورشلیم ، محرابی از سنگ مرمر را بر روی زمین تعبیه کرده اند . مسلمانان معتقدند که حضرت محمد (ص) از همین غار به معراج رفته است . تیتوس بورکهارت در باره این بنا چون نمادی بسیار چشمگیر ، چنین توضیح می دهد :« غارِ زیر مسجدالاقصی مانند دل یا ضمیر باطن انسانی ، به واسطهلایحه ای آسمانی ، متصل به عوالم بالا می شود .» و آوازه مفهوم غار و “ قدس الاقداس ” بودن محراب نیز از همین جا سرچشمه می گیرد . برای مسلمانان درست از همان زمانی که جبرئیل نمازگزاران را به پیامبر آموخت و پیشانی او در سجده در برابر خداوند با زمین تماس یافت همه زمین رنگ و بوی قدسی به خود گرفت چنان که در حدیث آمده است « زمین برای من چون معبد و از مطهرات است .
سید حسین نصر در توصیف این موضوع ، به استادی تمام و به بهترین وجه ، گفته است که « سجدهپیامبر اکرم (ص) سبب بازگشت زمین به حالت اولیه اش ، یعنی آیینه و بازتاب آسمان است » . لحظه سجده حضرتش بر زمین ، خضوع مسلمانان پرهیزگار در برابر زمینی که بر آن راه می روند و فرشی که آن را می پوشاند ،افزایش یافت . درمساجد مسلمانان اسباب و اثاثیه اندکی استفاده می شد و همین وضع بر منزل آنان نیز حاکم بود . چنان که همه می دانیم هرکسی به هنگام ورود به خانه های سنّتی اسلامی، باید کفش هایش را در بیاورد و تقریباً همه جای خانه برای نمازگزاردن مناسب است . البته مکان نمازگزار باید پاک باشد ، یعنی همان طور که او با وضو ساختن ، بدن را تطهیر می کند ، به گونه ای نمادین به پاکسازی روح می پردازد و زمینی را که بر آن نماز می گزارد با پاشیدن آب و ذکر اواردی ،طیّب و طاهر می گرداند . بنابراین ، احتمالاً استفاده از سجاده ، برخاسته از همین نیاز به پاکیزگی و طهارت است .
احتمالا ً قدیمی ترین نقاشی مینیاتور موجود که تصویر سجاده ای را با نقش محراب درخود دارد مربوط به دستنوشته ترجمه فارسی بلعمی از کتاب تاریخ طبری در رُبع دوم قرن چهاردهم است . در این مینیاتور ، پیامبر (ص) نشسته بر سجاده ای و در حال سخن گفتن با صحابه خویش دیده می شود . در مینیاتور دیگری مربوط به قرن پانزدهم ، نیز پیامبر (ص) رانشسته بر محراب سجّاده ای می بینیم . این بطوطه ، جهانگرد مراکشی . در سفرنامه خویش در قرن چهاردهم میلادی ، آورده است که از سجاده ، تنها برای نماز استفاده نمی کردند بلکه فقیران و درویشان خانه بدوش ، آن را چون چیزی محترم و مکانی مقدّس که برای راز و نیاز عاشقانه به درگاه الهی برآن می نشستند همراه داشتند . در این سفرنامه ، مینیاتوری هست که در آن ، تصویر صوفی یا فقیری را می بینیم که ظاهراً در حال پرواز روی سجاده خویش است و این به روشنی ، یادآور همان قالیچه پرنده اصلی ( قالیچه حضرت سلیمان ) است . معمولاً تنها دارایی های صوفیانِ پرسه زن سجادهای [ برای نمازگزاردن ] و ظرفی برای وضو ساختن بود و غالباً نقش ظرفی روی سجاده ، بجای یا در حکم چراغ [ بالای محراب ] است .
تجلی عرفان ، نور و رنگ در معماری مساجد
نیایش به درگاه احدیت و ذکر حدیث دل وراز و نیاز با خالق ، خلوت جان و حضور دل و صافی درون می طلبد .معماران اسلامی کوشیده اند جمال حق که برتر از «آب و رنگ و خال و خط » است و برترین زیباییهاست را به نوعی در مقدس ترین مکانهایشان که جلوه حضور حضرت حق است و تابش انوار حقیقت و رحمت و معنویت الهی به باریکترین نحو و لطیف ترین معانی ممکن است تداعی شوند که نه نشان کافری باشد و نه مخدوشگر جلوه گاه حضور .
گریز از تاریکی و ظلمت در پناه نور و پذیرای رنگ گشتن در دل بیرنگیها و استفاده گاه و بیگاه و غیر منتظره نور در پیدایی فضایی ملکوتی با ایجاد فضای مکث و نور غیر مستقیم و لایه لایه کردن نورو فضا و رنگ و … از نکاتی است که معماران برای افزایش فضای معنویت مساجد معمارانه به کار گرفته اند. مکتوب ساختن گوشه ای از تجلی آشکار و نهان مفاهیم نیل به حقیقت و عرفان در مساجد که از آفتاب گفته اند و با خاک سروده اند و از نور و رنگ عارفانه برای بیان نابترین مفاهیم بیان ناشدنی آن جهانی در قالب تن خاکی این جهانی بهره فراوان برده اند ، در قالب یک مقاله کاری است دشوار که نگارنده بالطف حق سعی بربرداشتن گامی آغازین در این راه کرده است . ستایش مرخدایی راست که « هرتاریکی را به نورش روشن کرد و هرچه راجز به نور او روشن بود به تاریکی درآورد .»
هنر اسلامی هنری است هدفمند و هدفدار که ماهیت وجودی اش جهتگیری و جهت دهی به سوی ذات یگانه الهی است . مساجد اسلامی برجسته ترین جایگه را داشته اند و همههنرها نیز در خدمت مسجد بوده اند .« در واقع مسجد مجموعه ای است از هنرهای گوناگون که بر روی هم فضا و مکان خاصی را پدید آورده اند . فضا و مکانی که برای ایجاد رابطه میان خدا و خلق متناسب باشد ، فضا و مکان که در حین شکوه وجلال ، آراستگی و تزیین آن ذهن انسان را به جای توجه به خداوند به خود مشغول ندارد و از آن جای که در سرزمینهای اسلامی مسجد پایگاه اجتماعی مذهب مسلمانان و پناهگاهی برای زندگی پرآشوب شهر به شمار می آمد ، به تزئین آن توجه خاصی شده است و می توان گفت اولین جایگاه تجلی هنر اسلامی مسجد بوده است .»
نگرش به نور و رنگ در معماری مساجد نگرشی عارفانه به توحید است . ذات اقدس احدیت نور مطلق است ؛ نوری است که ظلمت مقابل ندارد . اوست نور همه جهان ، نور آسمان و زمین « الله نورالسموات و الارض » در معماری مساجد ، کاشیکاری ها ، نقش برجسته ها و شبکه پنجره ها و اسلیمیها ، گچکاریها و نور و تاریکیهای گاه و بیگاه نیز نگرشی بدین موضوع است .
نور پاکش بی دلیل و بی پایان پوست بشکافد در آید در میان
مناره : از دور که به مسجد می نگریم ، شکل و سیمای مناره یش واضح ترین عنصر معمارانه ای است که روایتگر وجود مکانی مقدس در فضاست و معانی ای کیهانی می یابد . معماری فضای قدسی از دیرباز کوشیده است ارتباطی میان عالم ماده و معنا و خاک و افلاک برقرار سازد . از این روست که پوپ می نویسد : « وظیفه دایمی فن معماری ، هم ازنظر مادی و هم از دید سمبولیک ، ایجاد ارتباط میان جهان مادی و عالم معنی بود تا با برافراشتن بناهای بلند سربه فلک کشیده بر روی این ورطه هولناک میان این دو جهان پلی برپا سازد در دوره های بعد ، طاق آسمان با احداث گنبدهای باشکوه مورد اقتباس قرارگرفت تا در زیر آن پیوسته با یاری مراسم جادویی برای جلب باروری و فراوانی و کسب نیرو اقدام شود . طبق کهنترین اساطیر سومری که برایما ن به جا مانده ، نخستین مرحلهآفرینش ، بیرون آمدن کوه از درون دریای نخستین است . این بدان معناست که همیشه کوشش مداوم به سوی بالا در جریان است . نیایش مؤثر ، نیازمند جایگاهی بلند بود تا زمین را در پشت سروزیر پاگذارده تا آنجاکه ممکن است با نیروهای آسمانی پیوند پدید آید .»
مناره علاوه برآنکه به طور سنتی مکان اذان گفتن است ، نشانه و راهنمایی است شهری ، اشاره به هدایتی است آسمانی با نمادی زمینی و به عنوان شاخص و محل تکرار اسماء الهی و آسمانی است . شکل نمادین منار القای مفاهیم بزرگی و مجد و عظمت را در ذهن می رساند که گاه علل سیاسی نیز داشتهاست . ریشه یابی لغت کلمه منارکه از « نار » و « نور» برگرفته شده است ، معنای روشنایی را تداعی می کند .« از این ارتباط با روشنایی به عنوان پایه ای برای تفسیر نمادین مناره به عنوان تجلی نور الهی ویاتصور درخشش معنوی نیز استفاده شده است .» مناره برقبله تأکید می کند و بر طریق هدایت و « اهدناالصراط المستقیم » . مناره فرم نمادین باورهای دینی ، تجلی نیایش و دستان برآمده به دعا برای ذکرورازو نیاز با معشوق و بیان شکلی حرکت به سوی خداست .
چون نباشد نوردل ، دل نیست آن چون نباشد روح ، جز گل نیست آن
مناره اشارتی است از دعوت به حق و شتافتن به سوی وی « حی علی الصلوه » و باز برانگیختن ضمیر ناخودآگاه و « من پنهان » بشر که « انسان در ماورای شعور ظاهر ، خوشتن شعوری مخفی دارد . گویی در پس این «من» ظاهر«منِ» پشت پرده ای وجود دارد . آن نقطه اصلی که راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا می کند ، همین جاست . عرفا از آنجا که به نیروی عشق فطری ایمان و اعتقاد دارند ، درتقویت این نیرو می کوشند » ازاین روست که معماران اسلامی در کالبد مناره مفاهیم اعلان دعوت و اشاراتی برای شناختن حقیقیت و شتافتن به سوی حق و بازگشت اشیاء به حق را گنجانده اند .« انّا لله و انّا الیه راجعون » « هوربکم و الیه ترجعون »
جزءهارا رویها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه ازدریا به دریا می رود ازهمانجا کامد آنجا می رود
از همین روست که برخی محققان دومناره ورودی مساجد را یادآور خاطره ازلی بهشت میدانند. « بورکهارت معتقد است دروازه مسجد ( در ایران ) با دومناره در دوطرف آن یادآور خاطره ازلی دروازه بهشت است که در میان دومظهر متضاد و متکامل یگانه ( دنیای مادی و پست = بیرون و بهشت خدا = درون ) تنها محور جهان است » .
بافت پیرامون مسجد
به فضای مسجد که نزدیکتر می شویم ، بافت پیرامون مسجد جلب نظر می کند . مساجد اسلامی در کنارمهم ترین فضای عبور و مرورزندگی روزمرّه مردم ، بازارها ، میدانها و میدانچه ها ، کاخها و… واقعند . زندگی دنیوی مردم با زندگی اخروی شان در هم آمیخته است و عبادت و سلوک در بطن زندگی اجتماعی مردم جاری است و عبادت که هدف خلقت آفرینش انس و جن ذکر شده « وماخلقت الجن والانس الالیعبدون » در ظاهر و باطن جاری است .
هم از این روست که مساجد در کنار بافت پیرامون خویشند که معنای حقیقی شان را باز می یابند . صحن مساجد کنارگذر ، بافت اصلی و گاه در خود گذرگاه بافت پیرامون واقع است .
عمران و ساخت و مرمت مساجد نیز به تعبیر قرآنی ، کسی را سزد که « … نماز برپادارد و زکات دهد …» یعنی سهیم و شریک در زندگانی اجتماعی و اقتصادی جامعه باشد .« انما یعمر مساجدالله من آمن بالله والیوم الاخر واقام الصلوه وآتی الزکوه ولم یخش فعسی اوبیک ان یکونومن المهتدین »
«مسجدهای خدا را تنها کسی تعمیرمی کند که به خدا و روز جزا ایمان داشته باشد و نماز بپا دارد و زکات دهد و جز از خدا نترسد. ایشانند که امید است از راه یافتگان باشند .»
فضای ورودی مسجد : به فضای ورودی مسجد رسیده ایم . در ورود به مساجد ، فضایی است واسطه میان بیرون و درون . خود نه درون است و نه بیرون و درعین حال تعلق مکانی و زمانی به هردوقسمت را داراست . میان دو فضا و دو زمان بودن و لایه ای جاری و سیال شدن حریم حضور «در» را مشخص می کند. حرمت «در» نه فقط در اندیشه و ذهن ، بلکه در مسیر گذار و توالی و پیچیدن از غربت تنهایی به حریم آشنایی صحن مساجد و راه یافتن از تاریکی به نور ( و بالعکس ) مستتر می باشد .
درِ مساجد ، دلالت برفاصله نمی کند . بلکه حجابی است که بر مفهوم فاصلهگذارزده شده است . از روشنایی بیرون به تاریکی در می آییم و آنگاه که به خود آمدیم ، با پیچی ملایم دوباره به روشنایی و نور وارد می شویم . « یخرجهم من الظلمات الی النور »
پیچ ورودی که ما را به قبله هدایت می کند ، روایت از پیچش و انقلابی در سوی او بودن و به سمتش رفتن دارد . مسجد در اسلام برتر از مکان و فضاست . مسجد فرهنگ ساز است و انسان ساز . پیچش به سمت قبله ، بیان فیزیکی حرکت به سوی خداست که تجلی حکمت عارفانهنقش بسته بر معماری است .
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست برعارفان جز خدا هیچ نیست
حرکت در ورودی به سوی قبله بیان معمارانه ای است برای این نکته که همه ابعاد وجودمان باید در راه خداوند و به سوی او شدن گام بردارد .
« قل انّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین .»
« بگو بدرستی که نمازو عبادت و زندگی ومرگ من ، از آن پروردگار جهانیان است .»
در قضای ورودی مساجد ، نور و تاریکیهای منقطع فرصتی برای مکث ودرنگ و اندیشه در اختیار رهروان می نهند . تزیینات ورودی و کاربندی و گره ها و شمسه ها و یزدی بندی ها و … در فضای ورودی ، رقص و سماع و وجد ذرات مادی در برابر عظمت خالق را به نمایش می نهد و « تنظیم نور وگاه صدا در داخل بنا .»
علاوه بر علل فیزیکی و کالبدی پیدایی کاربندی ، صاحبنظران «… و نقش معنوی احساس انسانی که کشش به سوی بالا . به سوی مطلق و بی نهایت ، از زمین سخت و بی روح باشد .» را انگیزه ای برای پیدایی کاربندی ذکر کرده اند.
« شمسه » در تزئین ورودی نماد مصور شده نور فیزیکی است .
در قرآن کریم شمس (=خورشید ) با واژههدایت و راهنمایی به کار رفته است « ثمّ جعلنا الشمس علیه دلیلا »
شاید تذکر حمد و ستایش پروردگار قبل از طلوع و غروب خورشید در نقشگیری شمسه بر فضاها و تزیینات فضاهای مساجد بی تأثیر نبوده است .« وسبّح بحمد ربّک قبل طلوع الشمس و قبل الغروب »
«… و جعل الشمس سراجا .»
« … و خورشید را چراغ فروزنده قرارداد .»
فکر و ذکر در فضای ورودی مساجد درهم آمیخته است .
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آسیتن دارد
کف سازی در زیر فضاهای مسقف دارای کاربندی و گره چینی و شمسه و … تداوم همان بینش و نگرش برگرفته از فضای سه بعدی سقف است که به حالت دو بعدی در سطح منعکس می شود .
آب و طهارت :
حافظا هرآنکه عشق نورزید و وصل خواست احرام طواف کعبه بی وضو ببست
درآمدن به حریم مسجد و ذکر و یاد حدیث دوست ، پاک شدن از آلودگیهای ظاهر و باطن می طلبد و پیرایش آلودگی درون ، بی پیراستن آلودگی ظاهر ممکن نیست .
در « اسرارالصلوه » حضرت امام خمینی (ره) چنین آمده است :
« در اسرار باطنیه مقدمات نماز است و آن چند چیز است :
اول : طهارت ، بدان ای عزیز که چون بنده در حال نماز متوجه به جلال و عزت الهی و نور عظمت ربوبی است و آن ساحتی است طیّب و طاهر و منزّه از جمیع شوائب نقص ، پس واجب است برنمازگزار که طیب و طاهر گردد تا لیاقت آن یابد که ملأ اعلی و کرّوبین به او اقبال کنند و متوجه او شوند و گرنه از حرم کبریا و ساحت قدس دور مانده ، مورد اعراض ملائکه مقربین خواهد بود که پاکان جز با پاکان نیامیزند « الطیبات للطیبین » … قال الله تعالی «رجال یحبّون انّ یتطهّر و والله یحب ّ المطهّرین .» و نیز آمده است « و برسالک الی الله لازم است که در اول امر رفع موانع قذ ارات کند تا اتصال به طهارت و حصول طهور که از عالم نوراست برای او میسور شود … و کسی گمان نکند که بدون تطهیر ظاهر مملکت انسانیت ،می تواند به مقام حقیقت انسانیت نایل شود ، یا می تواند تطهیر باطن قلب نماید که این غروری است شیطانی … و تا سالک فتح مملکت ظاهر نکند ، از فتوحات باطنیّه که مقصد بزرگ است ، بکلّی محروم است .»
آداب تصفیه و تطهیر در تاریخ تمامی ادیان و حتی اقوام بدوی نیز موجود بوده است . آب عنصری بوده است که ازدیر باز دارای قداست خاصی است . پاکی ، انعکاس ، نور ، خلوص ، منشأ و … همواره همراه آب آمده اند .
تو بزن یاربنا آب طهور تاشود این نارعالم جمله نور
« در یک کلام می توان گفت که آب ، رمز کل چیزهایی است که بالقوه وجود دارند . سرچشمه و منشأ و زهدان همهامکانات هستی است » .آب در آیین مقدس اسلامی نیز سرچشمه و منشأ آفرینش ذکر شده است .« وجعلنا من الماء کل شی حی ّ »
قراردادن آب درکنار فضاهای مقدس یا ساختن فضاهای مقدس در کنار چشمه ها و آبهای جاری و روان از قدیم الایام مرسوم بوده است و حتی آتشکده ها و آتشگاههای مقدس پیش از اسلام را نیز کنار چشمه ها بنا می کردند . مانند آتشکده های داراب گرد ، فارس و تخت سلیمان .
پس از اسلام نیز آب در معماری به دلیل آرزوی تجسم بهشت در روی زمین جایگاه خاص خود را داشته است .
« جنت تجری من تحت الانهار …»
« آب در فرهنگ ایرانی نیز تقدس خود را همواره حفظ کرده است . آب که در آیین زرتشت مقدس است ، پس از اسلام نیز حرمت خود را حفظ کرده ،بویژه با رواج تشیّع و عمومیت یافتن امر عزاداری و روضه خوانی ، تکرار مداوم وقایع تاریخی صحرای کربلا و تکیه خاصی که در نقل آن وقایع بر موضع ممانعت از رسیدن آب به خاندان امامت می شود و … سبب شد که آب نزد شیعیان بار دیگر و این بار به دلیلی دیگر ، جنبه شدید مذهبی پیدا کند » آب و حوض در معماری مساجد ، در حیاط مساجد یا جلو خان مسجد قرارداده می شد . وضو قبل از فریضه نماز ، سبب طهارت جسم و لمس نور و مقدمه ای برای وصل به نور مطلق است .
آب جان را ریزاندر بحران جان تا شوی دریای بی حدو کران
و ینزل علیکم من السماء ماء لیطهّرکم به و یذهب عنکم رجز الشیطن .»با آب وضو می سازیم و در آب غسل می کنیم تا از « من بی خودمان » درآییم و به « من اصیل حقیقیمان » نایل شویم .می میریم تا زنده شویم . « فرورفتن در آب از لحاظ انسانی برابر با مرگ است »
… آب به علت اینکه هر شکل و صورتی را از هم می پاشد … دارای قدرت تطهیر و تجدید حیات و نوزایی است ، زیرا آنچه در آب فرو میرود ، « می میرد » و آنکه از آب سر برمی آورد ، چون کودکی بی گناه و بی « سرگذشت » است که میتواند گیرنده وحی والهام جدیدی باشد وزندگانی « خاص » نوینی را آغاز کند … آب تطهیر کننده و جانبخش یامجدد حیات است .»
گر چه ظلمت آمد آنم نوم و سبات نی درون ظلمت است آب حیات
گنبد : وارد مسجد که می خواهیم بشویم ، گنبد چشمانمان رانوازش می دهد.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند
گنبد فضایی شبیه نیم کره ای است که بر فضایی با نقشه های مربع یا چند ضلعی های منظم قابل احاطه شدن است . گنبد از دیدگاه فضایی امکان مسقف کردن فضاهای بزرگ را میسر می کند . اما خصوصیات بصری و مفاهیم سمبلیک گنبد آن را به نمادی برای فضاهای مقدس درآورده است . پیش از اسلام نیز گنبد به کار رفته بود ( مانند کاخ سروستان دوره ساسانی ) و نیز در بناهای مذهبی رومی ( نظیر پانتئون ) و بعدها د رصومعه ها و کلیساهای بیزانسی . ولی اسلام آن را مفهومی متعالی تر از کالبد بخشید و برای برپاداشتن مقدس ترین بناهایش یعنی مساجد به کارگرفت . گنبد تجلی مفهوم آسمان است . به دلیل مستحب بودن قرائت نماز در فضای باز زیر سقف آسمان و بی سقف بودن مسجد که سبب می شود «تامیان نمازگزار و آسمان فاصله نباشد . ازروایات استفاده می شود که این امر درقبولی نمازو اجابت دعا مؤثر است .»
با استفاده از گنبد که تجلی مفهوم آسمان است ، آسمان به طو ر سمبلیک به فضای مسقف مساجد متصل می گردید . اتصال گنبد به فضای مربع زیرین ، نمادی از اتصال آسمان به زمین و ناسوت به لاهوت است وبیان معمارانه این امر که در اسلام عالم ماده و معنا را با هم ، و در اتصال با همند که معناو مفهوم می یابند .« در معماری اسلام ، هیچ چیز حاکی از زور وفشار و کوشش نیست . هیچ کشش وجودندارد و میان آسمان وزمین تناقضی نیست .» … به دیگر معنا « دریک مسجد ، انسان احساس نمی کند که آسمان از بالا نزول می کند .» در معماری مسجد از اشکالی استفاده شده است که حس رازونیاز و ستایش با معبود را همراه با عظمت خداوند همراه داشته باشد .
« گنبد نمودار طاق آسمان ، مکان متعال و جایگاه قدرت و دیمومت و قداست است . در اسلام به ویژه ، شکل مدور تنها شکل کاملی دانسته شده که قادر به بیان جلال خداوندی است . … ساختار چهارگوش / دایره مبین تغییرنظام و مرتبه است ؛ یعنی گذار از زمین به آسمان .» آسمان از چنان قداستی برخوردار بود که در دوران باستان نیز پرستشگاهها به صورتی مرتفع و نزدیک به آسمان ساخته می شد ( مانند زیگوراتها ) یا اصولاً مکانهای مرتفع و کوهستان را به دلیل نزدیکی به آسمان محل برپاداشتن بناهای مذهبی قرار دادند . مانند کوهستان المپ (Olympe) یونان .
رابطه زمین و آسمان و مرحلهگذر از متناهی به لایتناهی ، درگذر از مربع به دایره و مرحله تبدیل مربع به دایره و گنبد نمود می یابد . « دایره نماد آسمان و قداست است و مربع که بر چهارپهلو استوار است ، برعکس ، متضمن تصور و استحکام و استقرار و رکود و ایستایی و نمودگار زمین است … آسمان گرد است و زمین چهارگوش . مناسبات دوسری ( دیالکتیکی ) میان عالم بالایی و متعال که بشر طالب مشتاق آن است و زمین که وی درآن سکنی دارد ، چنین بیان می شود . جامه ای که امپراتوران چین در گذشته برتن می کردند و بالایش گرد و پایینش چهارگوش بود ، نودار نقش میانجیگری و وساطت آنان میان آسمان و زمین بود ».
و نیز تیتوس بورکهارت در « هنر مقدس » چنین نوشته است : « حضرت رسول (ص) در روایت معراج خویش ، گنبد عظیمی راتوصیف می کند که از صدف سپید ساخته شده و بر چهار پایه در چهارکنج قرارگرفته و برآنها این چهارکلام اولین سوره فاتحه الکتاب نوشته شده بود : بسم الله الرحمن الرحیم ،… این مثال نمایشگر الگوی روحانی هر بنای قره دار است . صدف یا مروارید سپید ،رمز روح است « گنبدش » تمام مخلوقات را در برمی گیرد .
… اگر گنبد بنای مقدس نمایشگر روح کلی است ، « ساقه » یا « گریو » هشت ضلعی گنبد که زیر آن قرار گرفته ، رمز هشت فرشته«حاملان عرش اند » … بخش مکعب شکل ساختمان ، نمودگار کیهان است که چهاررکن آن در چهارکنج بنا به عنوان اصول و مبادی در عین حال روحانی و جسمانی ، عناصر عالم محسوب می شوند .
رنگ :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
معماران در مساجد از رنگ بهره برده اند تا بیرنگی در نیایش را عیان سازند و حجابی ازنور ، برای هدایت بردل سالک بیفکنند که تذکر و عبرت برگرفته و برطریق ذکر و نیایش خدا استوار گردد .
« وما ذرألکم لی الارض مختلفا الوانه ان فی ذلک لایه لقوم بذکرون »
«و نیز آنچه برایتان در زمین آفریده و رنگهای آن مختلف است که در این ، برای گروهی که اندرز پذیرند عبرتهاست .»
این جاست که معماران بی رنگی راازرنگ طلب کرده اند و مساجد را با رنگ غرق در نور ساخته اند و با کاشیکاریها به توزیع یکسان رنگ در بناپرداخته اند .
آهنگ و سنگ است نفس و بت شرار آن شرار از آب می گیرد قرار
اطراف طاقها و قوسها ، پیچشهای کاشیها ، نور را می شکنند و منعکس می سازند و به رقص و سماع و وجد وا می دارند بافتهای مداوم نور و تاریکی که بر سطح رنگها و کاشیها می لغزند ، هرحجابی را می شکنند . حرکت مواج رنگ و نور فضای دگر گونه و شعری دگر می سرایند تا چشمان غفلت زدگان را بشویند که « جور دیگر ببینند» . حسین نصر ، فیلسوف ایرانی در مورد تأثیر رنگ در کتاب « ایران پل فیروزه »چنین می نویسد : « رنگها در هنر جنبه ای کیمیایی دارد و آمیختن آنها خود یک هنر مشابه کیمیاگری است … هر رنگ دارای تمثیلی خاص خود است … نیز هررنگ دارای رابطه ای با یکی از احوال درونی انسان و روح اوست … این رنگها که مانند اشکال هندسی و خطوط و طرحهای اسلیمی عکسی است ازعالم بالا بر آینه جهان … در هر مورد تجلی تکسر نور سرمدی است که از طریق هنر خود مبدّب به راهی می شود برای بازگشت به آن نور که وراءهرگونه تعین و تکسر است ». به دلیل اینکه هررنگ تأثیرر وانی خاصی دارد تا حدی که می توان به زبان ریاضی و قوانین علم فیزیک و با اندازه گیری میزان تشعشعات آنها ، تأثیر هر رنگی راسنجید و به دلیل تأثیر قدرت نمادین رنگها وبا توجه به این نکته در معماری مساجد ، رنگ غالب مورد استفاده ، دو رنگ آبی ( آبی ملایم و آبی تیره ) و زرد طلایی رنگ است .
رنگ آبی « رنگ آبی عمقی دارد که آدمی را به بی نهایت و به جهانی خیالی و دست نیافتنی می برد … قدرتش درکنش پذیری است و نیرویی آرام بخش است … امروزه چراغ برق های آبی رنگ در آسایشگاهها برای آرام کردن بیماران به کارمی رود ». « آبی دارای قدرتی است همانند قدرت طبیعت در زمستان ، هنگامی که تمام جوانه ها و رویشها در ظلمت و سکوت پنهان می شوند . آبی همیشه سایه دار است و در نهایت عظمت خود به تاریکی می گراید … آبی روان ما را با امواج ایمان به مسافات بی انتهای روح سوق می دهد . آبی برای مابه مفهوم ایمان و برای چینیها سمبل فناناپذیری است . وقتی آبی تیره شود ، به توهم ، ترس ، اندوه و نیستی نزول می کند ، امّا همیشه به قلمرو عالم بالا اشاره دارد .»
رنگ زرد ( زرد طلایی ) : « زرد رنگ ابدیّت و جاودانگی است . در مقابر مصریان ، زردکه نماد خورشید و خدایان است و بیشتر همراه آبی ، موجب بقای نفس و جان در گذشته محسوب می شد ». « زرد طلایی رفیع ترین ارتقای ماده به ضرب نیروی نور است . رنگی است به نحوی نامحسوس درخشان ، فاقد شفافیت ، اما بی وزن مانند یک ارتعاش » . در قرآن کریم نیز رنگ زرد به عنوان رنگی برای بینندگان فرحبخش است ، یادشده است « … انها بقره صفرا فاقع لونها تسرالناظرین »«…گاو زرینی باشد که رنگ آن بینندگان را فرحبخش است » در تفسیر المیزان ذکر شده است :« …گاوی باشد زردرنگ ولی زرد پررنگ ».
رنگ و نور درمعماری مساجد انعکاسی از جلوه جمال حق است .
نور خورشیدم فتاده برشما لیک از خورشید ناگشته جدا
انسان سرگشته غافل از حق راتذکری لازم است تا به خود آید و به خویشتن خویش برگردد . مساجد که فراتر از آب و خاک و گل اند یادآور مفاهیمی عاشقانه اند که متذکر هنری اندکه «بهشت » است و «نوحه انسان در فراق » و « زبان غربت » بنی آدم است در فرقت دارالقرار » که به شوق وصل می کوشد و در رنگ و نور وطرح و نقش بهانه های بی قراری خویشتن را می سراید .
از دور مناره ها به خود فرا می خوانندت و مقرنسهای پرمعنی و شمسه های هدایت فراخوان نیایش سر میدهند ، طهارت آب به پیشوازت می آید و در هر طاق و قوسی اشارتها و کرشمه های معشوق پنهان است و نور و تاریکی های توامان و انفجار رنگهایی که تو را به انتهای بی رنگی می برند و محراب که به قبله هدایتت می کند و محل نزول وحی و فرشتگان بوده است و لغزشهای پی درونی نور برکاشیها تا بر لغزشت هشدار دهند و … تا عشق و عقل را همراه سازند و معمارانه با عرفان و نور و رنگ بسرایند که « یکی هست و هیچ نیست جز او »
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
توحید عرفان به معنی وحدت وجود موجود است ،که براساس آن تنهایک حقیقت وجود واقعی دارد و پدیده های دگر همه مظاهر و تعنیات آن حقیقت اند و با این حساب باید همه چیز خدا ، و خدا همه چیز بوده باشد . عارف کسی است که حق را درهمه چیز می بیند بلکه آن را عین همه چیز می داند و نیز عارف معتقد است جهان و هرچه در اوست الوهی است .
درمکتب عرفان عشق و جذبه نیروی حاکم بر همه عناصر واجزاء جهان است و همین جاذبه عشق ساری غیر مرئی است که عالم هستی را زنده و برنا نگه داشته و سلسله موجودات را به هم پیوسته است به طوریکه اگر در این پیوستگی و به هم بستگی سستی و خللی روی دهد رشته هستی گسیخته خواهد شد و قوام ودوام از نظام عالم وجود رخت برخواهد بست .
دور گردن ها ز موج عشق دان گر نبودی عشق بفسردی جهان
کی جمادی محو گشتی ، در نبات کی فدای روح گشتی ، نامیات
برای بیان این عشق تنها می توان این عبارت را بیان کرد
گفتم دل و جان برسرکارت کردم هرچیزکه داشتم نثارت کردم
گفتا ، توکه باشی که کنی یا نکنی این من بودم که بیقرارت کردم
عرفا نسبت به پیروان ادیان و مذاهب دیگر همیشه به دیده اغماض می نگریستند و معتقد بودند که معنی یکی است هرچند که عبارتهامختلف باشند و جانانه کعبه و بتخانه یکی است و حرم و دیر سبحه و پیمانه چندان فرقی ندارند در صورتی که اهل هر دین و مذهب یکی از اساسی ترین مسائل اعتقادی اش حقانیت دین و مذهب خاص خود و بطلان تمام ادیان و مذاهب دیگربود .
ابن عربی از عرفای قرن ۶* می گوید «مبادا که تنها بعقیده ای خاص پایبند بوده و عقاید دیگر را کفر بدانی که در این صورت زیان می بری و بلکه علم به حیقیقت مسئله را از دست خواهی داد پس باطن خود را هیولا و ماده تمامی صورتهای اعتقادی بگردان از آن جهت که خدای تعالی برترو والاتر از آن است که در انحصار عقیده خاص واقع شود.»
عرفان نیز نمیتوانسته از تأثیر اسلام برکنار باشد در واقع زندگی و حالات و کمالات ومناجات رسول اکرم سرشار از شور و هیجان معنوی و مملو از بشارات عرفانی است . دعاهای رسول اکرم (ص) فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرارگرفته است .
امیر المومنین علی(ع) که اکثریت قریب به اتفاق اهل عرفاو تصوف سلسله های خود را به ایشان می رسانند کلماتش الهام بخش معنویت و معرفت است .
دعاهای اسلامی مخصوصاً دعاهای شیعی گنجینه ای از معارف اسلامی است از قبیل دعای کمیل ، دعای ابو حمزهثمالی ، مناجات شعبانیه ، دعاهای صحیفه سجادیه عالیترین اندیشه های معنوی در این دعاها است .آیا با وجود این همه منابع جای این است که ما در جستجوی یک منبع خارجی باشیم ؟ مستشرقین در جستجوی منبعی غیر از اسلام هستند که الهام بخش معنویت های عرفانی باشد و دریای عظیم را نادیده می گیرند .
در نهایت به بررسی اجمالی موارد زیر می پردازیم
۱٫ علم عرفان
۲٫ بررسی ارزش و اصالت عرفان اسلامی
۳٫ ارتباط تصوف و اسلام*
۴٫ ارتباط تصوف و عرفان اسلامی
عرفان و تصوف
یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت . تکامل پیدا کرد علم عرفان است . درباره عرفان از دو جنبه می توان بحث و تحقیق کرد : یکی از جنبه اجتماعی و دیگر از جنبه فرهنگی .
عرفان با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل مفسرین . محدثین فقها ، متکلمین ، فلاسفه ادبا . شعرا … یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان بوجود آوردند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمی تالیف کردند . یک فرقه اجتماعی در جهان اسلام بوجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود . بر خلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقها و حکما و غیره که صرفا طبقه ای فرهنگی هستند و یک فرقه مجزا از یکدیگر به شمار نمی روند .
اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی یاد شوند با عنوان « عرفا » و هر گاه با عنوان اجتماعی شا ن یاد شوند غالبا با عنوان « متصوفه » یاد می شوند .
عرفا و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبی دراسلام تلقی نمی شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند ، در عین حال یک گروه وابسته و بهم پیوسته اجتماعی هستند . یک سلسله افکار و اندیشه ها و حتی آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سکوت در خانقاهها و غیره به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص فرهنگی و اجتماعی رنگ مخصوص داده و می دهد .
البته همواره – خصوصا در میان شیعه – عرفایی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند و در عین حال عمیقا اهل سیر و سلوک عرفانی می باشند . و در حقیقت عرفانی حقیقی این طبقه اند ، نه گروههایی که صدها اداب از خود ایجاد کرده و بدعتها ایجاد کرده اند .
ما دراین درسها که درباره کلیات علوم اسلامی بحث می کنیم به جنبه تصوف عرفان کاری نداریم ، فقط از جنبه فرهنگی وارد بحث می شویم ، یعنی به عرفان به عنوان یک علم و یک شاخه از شاخه های فرهنگ اسلامی نظر داریم نه به عنوان یک روش و طریقه که فرقه اجتماعی پیرو آن هستند .
اگر بخواهیم از جنبه اجتماعی وارد بحث شویم ناچار باید این فرقه را از نظر علل و منشا و از نظر نقش مثبت و منفی ، مفید یا مضری که در جامعه اسلامی داشته است . فعل و انفعالهایی که میان این فرقه را از نظر علل و منشا و از نظر نقش مثبت و منفی ، مفید یا مضری کگه در جامعه اسلامی داشته است فعل و انفعالهایی که میان این فرقه و سایر فرق اسلامی رخ داده است رنگی به معارف ا سلامی داده است ، تاثیری که در نشر اسلام در جهان داشته است مورد بحث قرار دهیم . ما فعلا به این مطالاب کاری نداریم . بحث ما فقط درباره عرفان به عنوان یک علم و یک بخش فرهنگی است .
عرفان به عنوان یک دستگاه علمی و فرهنگی دارای دو بخش است : بخش عملی و بخش نظری .
بخش عملی عبارت است از ”ان قسمت که روابط و وظایف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بیان می کند و توضیح می دهد .
عرفان در این بخش ماننند اخلاق است ، یعنی یک علم عملی است با تفاوتی که بعدا بیان می شود .
این بخش از عرفان علم « سیر و سلوک » نامیده می شود . در این بخش از عرفان توضیح داده می شود که « سالک » برای اینکه به قله انسانیت یعنی توحید برسد از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلی را باید طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ دهد و چه .ارداتی بر او وارد می شود و البته همه این مراحل و منازل باید با اشراف و مراقبتهای یک انسان کامل و پخته که قبلا این راه را طی کرده و از رسم و راه منزلتها ، آگاه است صورت گیرید و اگر همت انسان کاملی بدرقه راه نباشد خطر گمراهی است .
عرفا از انسان کاملی که ضرورتا باید همراه نو سفران باشد گاهی به طایر قدس و گاهی به خضر تعبیر می کنند .
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
البته توحیدی که از نظر عارف ، قله منیع انسانیت به شمار می رود و آخرین مقصد سیر و سلوک عارف است . با توحید مردم عامی و حتی با توحید فیلسوف ، یعنی اینکه واجب الوجود یکی است نه بیشتر ، از زمین تا آسمان متفاوت است .
توحید عارف یعنی موجود حقیقی منحصر به خداست ، جز خدا هر چه هست نمود است نه بود . توحید عارف یعنی جز خدا هیچ نیست
توحید عارف یعنی طی کردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن .
این مرحله از توحید را مخالفان عرفا تایید نمی کنند و احیانا آن را کفر و الحاد می خواننند ، ولی عرفا معتقدند که توحید حقیقی همین است ، سایر مراحل توحید خالی از شرک نیست . از نظر عرفا رسیدن به این مرحله کار عقل و اندیشه نیست کار دل و مجاهده و سیر و سلوک و تصفیه و تذهیب نفس است .
به هر حال این بخش عرفان بخش عملی عرفان است ، از این نظر مانند علم اخلاق است که درباره چه باید کرد ها بحث می کند با این تفاوت که :
اولا عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث می کند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنکه همه سیستمهای اخلاقی ضرورتی نمی بینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند ، فقط سیستمهای اخلاقی مذهبی این جهت را مورد عنایت و توجه قرار می دهند .
ثانیا سیر و سلوک عرفانی – همچنانکه از مفهوم این دو کلمه پیدا است پویا و متحرک است ، بر خلاف اخلاق که ساکن است . یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی که بترتیتب سالک باید طی کند تا به سر منزل نهایی برسد . از نظر عارف واقعا بدوه هیچ شاعبه مجاز برای انسان صراط وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر کردن از منزل قبلی نا ممکن است لهذا از نظر عارف ، روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد ولی در اخلاق صرفا سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل ، راستی ، دوستی ، عدالت ، عفت ، انصاف ، احسان ، ایثار و غیره که روح باید به آن مزین و متجلی گردد . از نظر اخلاق روح انسان مانند خانه ای است که باید با یک سلسله زیور ها و زینتها و نقاشیها مزین گردد ، بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها یابد مثلا از سقف شروع شود یا از دیوار ها یا از کدام دیو.ار ، از بالای دیوار یا از پایین .
رد عرفان بر عکس ، عناصر اخلاقی مطرح می شود اما به اصطلاح صورت دیالکتیکی ، یعنی متحرک و پویا .
ثالثا عناصر روحی اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که آن را می شناسند . ، اما عناصر روحی عرفانی بسی وسیعتر و گسترد ه تر است .
در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قبلی سخن می رود که منحصرا به یک سالک راه در خلال مجاهدات و طی طریقها دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی بهره اند .
بخش دیگر عرفان مربوط است به تفسیر هستی یعنی تفسیر خدا و جهان و انسان . عرفان در این بخش مانند فلسفه است و می خواهد هستی را تفسیر نماید ، بر خلاف بخش اول که مانند اخلاق است و می خواهد انسان را تغییر دهد و همچنانکه در بخحش اول ، با اخلاق تفاوتهایی داشت ، رد این بخش با فلسفه تفاوتهایی دارد . در درس بعد این مطالب را توضیح خواهیم داد .
عرفان نظری
اکنون باید به توضیح بخش دوم عرفان یعنی عرفان نظری ، بپردازیم ، عرفان نظری به تفسیر هستی می پردازد ، درباره خدا ، جهان و انسان بحث می نماید .
عرفان در این بخش خود مانند فلسفه الهی است که در مقام تفسیر و توضیح هستی است . و همچنانکه فلسفه الهی برای خود موضوع ، مبادی و مسائل معرفی می کند ولی البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می کند و عرفان مبادی و اصول به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضیح می دهد.
استدلالت عقلی فلسفی مانند مطالبی است که به زبانی نوشته شده باشند و با همان زبان اصلی مطالعه شود ، ولی استدلالات عرفانی مانند مطالبی است که از زبان دیگر ترجمه شده باشد . یعنی عارف لااقل به ادعای خویش آنچه را که باد دیده دل و با تمام وجود خود شهود کرده است با زبان عقل توضیح می دهد .
تفسیر عرفان از هستی ، و به عبارت دیگر : جهان بینی عرفانی هستی ، با تفسیر فلسفه از هستی تفاوتهای عمیقی دارد .
از نظر فیلسوف الهی هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا ، الا اینکه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود ولی از نظر عارف غیر خدا به عنوان اشیایی که در برابر خدا قرار گرفته باشند ، هر چند معلول او باشند ، وجود ندارد ، بلکه وجود خداوند همه اشیاء را در بر گرفته است ، یعنی همه اشیائ اسماء و صفات و شوؤن و تجلیات خداوندند ، نه اموری در برابر او .
نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است فیلسوف می خواهد جهان را فهم کند ، یعنی می خواهد تصویری صحیح و نسبتا جامع و کامل از جهان از ذهن خود داشته باشد ، از نظر فیلسوف حد اعلای کمال انسان به اینست که جهان را آنچنانکه هست باعقل خود دریابد به طوری که جهان در وجود او وجود عقلانی بیابد و او جهانی شود عقلانی لهذا در تعریف فلسفه گفته شده ا ست :
صیروره الانسان عالما عقلیا مضاهیاللعالم العینی فیلسوفی عبارت است از اینکه انسان جهانی بشود عقلی شبیه جهان عینی و لی عارف به عقل و فهم کاری ندارد عارف می خواهد به کنه و حقیقت هستی که خدا است برسد و متصل گردد و آن را شهود نماید .
از نظر عارف کمال انسان به این نیست که صرفا در ذهن خود تصویری از هستی داشته باشد ، بلکه به اینست که با قدم سیر و سلوک به اصلی که از آنجا آمده است باز گردد و دوری و فاصله را با ذات حق از بین ببرد و در بساط قرب ز خود فانی و به او باقی گردد .
ابزار فیلسوف عقل و منطق و استدلال است ولی ابزرا کار عارف دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت .و تکاپو در باطن است . بعدا آنجا که درباره جهان بینی عرفانی بحث خواهیم کرد ، تفاوت آن با جهان بینی فلسفی روشن خواهد گشت .
عرفان و اسلام
عرفان هم در بخش علمی و هم د بخش نظری با دین مقدس اسلام تماس و اصطکاک پیدا می کند زیرا اسلام مانند هر دین و مذهب دیگر روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستی پرداخته است . قهرا اینجا این مساله پیدا می شود که میان آنچه عرفان عرضه می دارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتی برقرار است .
البته عرفای اسلامی هرگز مدعی نیستند که سختی ماورائ اسلام دارند و از چنین نسبتی سخت تبری می جویند برعکس آنها مدعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کرده اند و مسلمان واقعی آنها می باشند عرفا در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنت و سیرت نبوی و ائمه و اکابر صحابه استناد می کنند .
ولی دیگران درباره آنها نظریهع های دیگری دارند و ما به ترتیب آن نظریه ها را ذکر می کنیم .
الف – نظریه گروهی از محدثان و فقهائ اسلامی – به عقیده این گروه عرفا عملا پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنت صرفا عوامفریبی و برای جلب قلوب مسلمانان ا ست و عرفان اساسا ربطی به انسان ندارد .
ب- نظریه گروهی از متجددان عصر حاضر این گروه که با اسلام میانه خوبی ندارند و از هر چیزی که بوی اباحیت بدهد و بتوان آنرا به عنوان نهضت و قیامی در گذشته علیه اسلام و مقررات اسلامی قلمداد کرد به شدت استقبال می کند مانند گروه اول معتقدند که عرفا عملا ایمان و اعتقادی به اسلام ندارند بلکه عرفان و تصوف نهضتی بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضد اسلام و عرب در زیر سرپوشی از معنویت .
این گروه با گروه اول در ضدیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند ، و اختلاف نظرشان در اینست که گروه اول اسلام را تقدیس می کنند و با تکیه به احساسات اسلامی توده مسلمان عرفا را هو و تحقیر می نمایند و می خواهند بدین وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارح نمایند . ولی گروه دوم با تکیه بر شخصیت عرفا ، که بعضی از آنها جهانی است می خواهند وسیله ای برای تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را هو کنند که اندیشه های ظریف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی با اسلام بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است .
این گروه مدعی هستند که استناد عرفا به کتاب و سنت صرفا تقیه و ترس عوام بوده است ، می خواستند به این وسیله جان خود را حفظ کنند .
ج- نظریه گروهی بی طرفها – از نظر این گروه . در عرفان و تصوف خصوصا در عرفان عملی ، و بالاخص آنجا که جنبه عملی پیدا می کند بدعتها و انحرافات زیادی می توان یافت که با کتاب الله و با سنت معتبر وقف نمی دهد . ولی عرفا مانند سایر طبقات فرهنگی اسلامی و مانند غالب فرق اسلامی نسبت به اسلام نهایت خلوص نیت را داشته اند و هرگز نمی خواسته اند بر ضد اسلام مطلبی گفته و در آورده شود
ممکن است اشتباهاتی داشته باشند ، همچنانکه سایر طبقات فرهنگی مثلا متکلمین ، فلاسفه ، مفسرین فقها اشتباهاتی داشته اند . ولی هرگز سوء نیتی نسبت به اسلام در کار نبوده است .
مساله ضدیت عرفا با اسلام از طرف افرادی طرح شده که غرض خاص داشته اند یا با عرفان و یا با اسلام . اگر کسی بی طرفانه و بی غرضانه کتب عرفا را مطالعه کند ، به شرط آنکه با کتاب و با زبان و با اصطلاحات آنها آشنا باشد ، اشتباهات زیادی ممکن است بیابد ولی تردید هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صمیمیت و خلوص کامل داشته اند .
ما نظر سوم را ترجیح می دهیم و معتقدیم عرفا سوءنیت نداشته اند ، در عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامی بی طرفانه در باره مسائل عرفانی و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند .
شریعت . طریقت ، حقیقت
یکی از موارد اختلاف مهم میان عرفا و غیر عرفا ، خصوصا فقها ، نظریه خاص عرفا در باره شریعت و طریقت و حقیقت است .
عرفا و فقها متفق القولند که شریعت یعنی مقررات و. احکام اسلامی مبنی بر یک سلسله حقایق و مصالح است ، فقها معمولا این مصالح را به اموری تفسیر می کنند که انسان را به سعادت یعنی حد اعلای ممکن استفاده از مواهب مادی و معنوی می رساند . ولی عرفا معتقدند که همه راهها به خدا منتهی می شود و همه مصالح و حقایق از نوع شرایط و امکانتات و وسائل و موجباتی است که انسان را به سوی خدا سوق می دهد .
فقها همین قدر می گویند در زیر پرده شریعت ( احکام و مقررات ) یک سلسله مسائل نهفته است ، و آن مسائل به منزله علل و روح شریعت بشمار می روند ، تنها وسیله نیل به آن مصالح عمل به شریعت است ، اما عرفا معتقدند که مصالح و حقایقی که در تشریع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحلی است که انسان را به مقام قرب الهی و وصول به حقیقت سوق می دهد .
عرفا معتقدند که باطن شریعت راه است و آنرا طریقت می خواننند و پایان این راه حقیقت است یعنی توحید به معنی که قبلا به آن اشاره شد که پس از فناء عارف از خود و انانیت خود دست می دهد . این است که عارف به سه چیز معتقد است شریعت ، طریقت ، حقیقت . معتقد است که شریعت وسیله یا پوسته ای است برای طریقت ، و طریقت پوسته یا وسیله ای است برای حقیقت .
فقهائ طرز تفکرشان درباره اسلام . معتقدند که مقررات اسلامی در سه بخش خلاصه می شود اول بخش اصول عقاید که کلام عهده دار آن است .
در مسائل مربوط به اصول عقاید لازم است انسان از راه عقل ایمان و اعتقاد تزلزل نا پذیر داشته باشد .
دوم بخش اخلاق ، در این بخش دستور هایی بیان شده است که وظیفه انسان را از نظر فضائل و رذائل اخلاقی بیان می کند و علم اخلاق عهده دار بیان آن است .
بخش سوم ، بخش احکام است که مربوط به رفتار خارجی انسان است و فقه عهده دارد آن است .
این سه بخش از یکدیگر مجزا هستند ، بخش عقاید مربوط است به عقل و فکر ، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملکات و عادات نفسانی ، بخش احکام مربوط است به اعضاء و جوارح .
ولی عرفا در بخش عقائد ، صرف اعتقاد ذهنی و عقلی را کافی نمی داننند مدعی هستند که به آنچه باید اعتقاد داشت و معتقد بود باید رسید و باید کاری کرد که پرده ها از میان انسان و آن حقایق برداشته شود و در بخش دوم همچنانکه قبلا اشاره شد ، اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود کافی نمی دانند ، به جای اخلاق علمی و فلسفی ، سیر و سلوک عرفانی را که ترکیب خاص دارد پیشنهاد می کنند .
و در بخش سوم ایراد و اعتراضی ندارند ، فقط در موارد خاصی سخنانی دارند که احیانا ممکن است بر ضد مقررات فقهی تلقی شود
عرفا این سه بخش را به شریعت و طریقت و حقیقت تعبیر می کنند و معتقدند که همانگونه که انسان واقعا سه بخش مجزا نیست یعنی بدن و نفس و عقل از یکدیگر مجزا نیستند ، بلکه در عین اختلاف با یکدیگر متحدند و نسبت آنها با یکدیگر نسبت ظاهر و باطن است شریعت و طریقت و حقیقت نیز این چنینند ، یعنی یکی ظاهر است و دیگری باطن و سومی باطن باطن و با این تفاوت که عرفا مراتب وجود انسان را بیش از سه مرتبه و سه مرحله می دانند یعنی به مراحال و مراتبی ماوراء عقل نیز معتقدند .
منازل و مقامات عارفان
اولین منزل : اولین منزل سیرو سلوک عارفان آن چیزی است که آنان آن را «اراده » می نامند و آن عبارت است از نوعی شوق و رغبت که در اثر برهان یا تعبد و ایمان در انسان برای چنگ زدن به دستگیره با استحکام حقیقت پدید می آید مولوی در حقیقت در اولین ابیات مثنوی اولین منزل عارف یعنی « اراده »به اصطلاح عرفا را طرح می کند که عبارتست از شوق و میل به بازگشت به اصل با احساس تنهایی و جدایی است
بشنو از نی چون حکایت می کند وز جدایی ها شکایت می کند
دومین منزل : پس از این نوبت به عمل و تمرین و ریاضت می رسد ریاضت متوجه سه هدف است ، اول ؛ دورکردن ماسوی از راه دوم ؛ رام کردن نفس اماره برای نفس مطمئنه و سوم ؛ نرم ساختن باطن برای آگاهی
سومین منزل :
پس هرگاه اراده و ریاضت به میزان معینی برسد پاره ای «خلسه ها » (ریایشها ) برایش پدید می آید این حالات در اصطلاح عرفا «اوقات » نامیده می شود عارف تا وقتی که در این مرحله و این منزل است این حالالت که عارض می شود بر او غلبه می نماید و آرامش عادی اورا برهم می ریزد که دیگران متوجه تغییر حالات وی می گردند که در نهایت این حالات باآرامش و به طور مستمر صورت می گیرد .( اصطلاحاً از وقت به تسکنیه تبدیل می شود )
ارزش و اصالت عرفان اسلامی
عرفان اسلامی تا چه حد اصالت و ارزش دارد ؟ در حقیقت عرفان اسلامی کمال عملی خویش را د رتصوف یافت . با این همه ، تصوف که از زهد و پشمینه پوشی شروع شد به سبب پیوند با دعوی و ریای بعضی صوفیه که تن زدن از فرمان شریعت و دم زدن از اتحاد و حلول غالباً با آن همراه بود ، نزد فقها و متشرعه منفور شد .اصحاب صفه – فقراء قدیم صحابه – با آنکه بهر حال لفظ صوفی با نام آنها ارتباط ندارد ظاهراً از خیلی قدیم زهد یا فقرشان سرمشق بعضی زهاد مسلمین شد . ابوذر غفاری یک نوع سوسیالیست اسلامی ، سلمان فارسی یک درون گرای اهل فقر ، مالک دینار یک راهب عرب . حسن بصری یک واعظ پارسا و رابعه عدویه یک زن دلسوخته از محبت الهی از قدیمی ترین کسانی بودند که راه صوفیه را با قدمهای نخستین کوبیدند . بعدها ، با ابراهیم ادهم تأثیر بودایی وارد تصوف شد ، با ذالنون تأثیر مسیحی و نوافلاطنی . حارث محاسبی محاسبه نفس را مدارکار خویش کرد و بایزید دم از حلول یا اتحاد زد . وقتی نوبت به حلا ج رسید تصوف مبلغی از حدود شریعت خارج شده بود و محافظه کاری امثال جنید هم نتوانست باز حیثیت آن را اعاده کند .
طریقه صوفیه مبتنی بود بر فقر و عزلت . نزد آنهاتوبه و زهد مدخلی به شمار آمد برای تصفیه باطن که آنرا منشأ معرفت واقعی می شمردند ذکر ، خصه ذکر خفی ، وسیله ای بود برای اتصال دائم به حق ، و غفلت از آن اگر از بی خودی ناشی نبود نشانه حرمان محسوب می شد و حجاب . مراقبت ذکر ، خاصه د رخلوت خانقاه ، رهروی را که تحت رهبری یک شیخ – پیر مرشد – به این طریقت وارد می شد در مقامات سلوک رهنمون می گشت و عروض « احوال » و تکرار واستمرار آنها وی را درین « مقامات » ترقی می داد تا جائی که وجود وی از تاب تجلی حق – تجلی ذات و صفات – مثل طورسینا که در جلوهخداوند فرو می ریخت ، فانی می شد . فنای اوصاف – اوصاف بشری – نقطهاتصال به حق بود و وصول به بقاء که در واقع هدف یگانه هر عرفان انسانی است . طی کردن این مراحل و مقامات نزد صوفیه حاجت به درس فقه یا بحث کلام نداشت . دفتر صوفی سواد و حرف را برنمی تافت و وی می خواست در معرفت بی آنکه به وسوسه قیل و قال اهل مدرسه افتاده باشد به جائی رسد که فی المثل ابوسعید میهنه اش در قیاس با شیخ الرئیس بتواند آنچه را شیخ می داند وی ببیند .
باری عرفان اسلامی با وجود عناصر غیر اسلامی که دارد همچنان اسلامی است ؛ نه زهد و فقر آن رنگ رهبانیت نصارا دارد نه فنای آن با نیروانای هندوان که بعضی بخطا آنرا اصل نظریه فنا شمرده اند ، هیچ مناسبت دارد . اگر از فیض و اشراق و کشف و شهود هم صحبت می کند آن را از قرآن و خبر نیز بیگانه نمی یابد و به هر حال صوفی در قرآن و سنت برای طرز فکر و کار خویش تکیه گاه بسیار میتواند یافت و خطاست که بخواهند منشأ تصوف را خارج از قلمرو شریعت اسلامی و تنها در آیین مسیح ، مانویت ، مذاهب هندوان یا حکمت نوافلاطونی بجویند .
بعلاوه ، آیا تصوف اسلامی که خود از عرفان مسیحی و هندی و از حکمت نوافلاطنی تأثیر پذیرفته است د ردنیای مجاور خویش بی تأثیرز مانده ظاهراً نمی توان قبول کرد که اسکولاستیک اروپا و عرفان آن ازین تأثیر بکلی دور مانده باشد . دو فرقه هوسپیتالی و تمپلر در دنباله جنگهای صلیبی بی شک از برخورد با صوفیه شام و مصر بعضی عقاید و رسوم آموخته اند . هم دانته در کمدی الهی خویش مدیون ابن عربی بعضی نویسندگان شرقی شد و هم ریمون لول حکیم و عارف مسیحی که یک چند در بین مسلمین سفرکرده بود . ماجرای جست و جوی جام مسیح – گرائال – از تأثیر عرفان اسلامی خالی نیست . بعضی اقوال سن فرانسوا داسیز (Saint francois d, Assise ) هست که کلام صوفیه اسلامی را به خاطر می آورد هرچند شاید از آنها به طور مستقیم نگرفته باشد . بهرحال قرابت فکر جالب است و در خور تأمل . وقتی سن فرانسوا یاران خویش را از کسب دانش منع کرد و یادآور می شد که هرکس درین دنیا دنبال دانش می رود روز قیامت تهی دست خواهد بود همان گفته معروف صوفیه به خاطر انسان می آید که می گویند دفتر صوفی سواد و حرف نیست و العلم هو الحجاب الاکبر . و چقدر شباهت دارد با سخن ابن مسروق که خواب دید کثرت اشتغال او به حدیث وی را از مائده یی که پیغمبر در روز قیامت برای صوفیه ترتیب داده بود محروم داشت .
درهر صورت دینی را که عرفان مسیحی به عرفان اسلامی دارد نمی توان نادیده گرفت یا ناچیز شمرد و در عرفان نیز مثل حکمت دنیای اسکولاستیک نمی توانسته است از تأثیر اسلام برکنار مانده باشد . در واقع صوفیه در نشر اسلام در عالم تأثیر قابل ملاحظه ای داشته اند ، و ازین حیث خدمات آنها به اسلام نیز درخور یادآوریست . چنانکه تأثیر وجود مشایخ چشتیه ، شطاریه ، ونقشبندیه در نشر اسلام بین هندوان و اقوام مالزی به مراتب بیش از تأثیر غازیان و جنگجویان سابق در این باب بود بعلاوه در ترویج هویت فکر و حس برادری با خلق ، ترک تعصب بین اهل مذاهب و فرق ، تاثیر صوفیه در عامهمسلمین قابل ملاحظه شد . تصوف اسلامی که چنین روح اخلاص و ایثاری را در بین خود مسلمین منتشر کرده است در دنیای مجاو ر بی شک تأثیر داشته است . وقتی در باب منشأ آن ، که با مسیحیت و نوافلاطونی و آیین هندوان ارتباط دارد صحبت می شود از تأثیر آن نیز که در عرفان مسیحیت و عرفان هندوان تدریجاً وارد شده است نباید غافل شد .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
مباحثه در خانهای واقع در نزدیکی دروازه پیرائوس شهر آتن صورت میگیرد. صاحبخانه پیرمردی ثروتمند و آریستوکرات به نام کفالوس است. در میان جمع علاوه بر سقراط، پولمارخوس پسر کفالوس، گلاوکن و آدیمانتوس برادران افلاطون، و تراسیماخوس سوفسطایی نیز حضور دارند.
جمهوری با توصیف کفالوس از سن پیری آغاز میشود. او میگوید در سن پیری انسان از هیجانهای جوانی رهایی مییابد و هم چون بردهای است که از بند شهوات آزاد شدهاست. حال روحی هرکس در سن پیری به این بستگی دارد که ایام عمر را چگونه گذراندهاست.
انسان در ایام پیری زندگی خود را مرور میکند. اگر بد زندگی کرده و کارهای ظالمانه کرده باشد، به تشویش میافتد؛ ولی آنکه در گذشتهٔ خود عملی ظالمانه نیابد، آرامش خود را باز مییابد و امید یار او میشود. البته اگر کسی در ایام پیری از تمکن مالی برخوردار باشد، راحتتر و بهتر زندگی را میگذراند.
سقراط که در حقیقت همان افلاطون است، از کفالوس میپرسد:«بزرگترین خوشی و نیکی که از ثروت به تو رسیدهاست چیست؟»
کفالوس میگوید که ثروت بیشتر از آن جهت خوب است که او را سخی و شریف و عادل بار میآورد. ثروت آدمی را باز میدارد از اینکه عملی خلاف عدالت انجام دهد و یا مدیون دیگری باشد، امّا «نه خردمند اگر تنگدست باشد رنج پیری را به آسانی میتواند تحمل کند، و نه بیخرد هر چند توانگر باشد آرامشی در درون خود مییابد.» پس تنها مردمان عدالتپیشه و درستکار از ثروتی که اندوختهاند، سود میبرند.
سقراط از کفالوس میپرسد که مقصودش از عدالت چیست و بدین ترتیب مباحثه جهت فلسفی میگیرد. کفالوس عدالت را «درستکاری و پس دادن مال غیر» تعریف میکند، و سقراط میگوید اگر کسی مالی را در حال سلامتی از کسی بگیرد و آن را در حال جنون به او پس بدهد؛ آیا عادلانه رفتار کرده است؟ کفالوس ایراد را میپذیرد و از بحث کناره میگیرد و ادامه آن را به فرزند خود پولمارخوس واگذار میکند تا به گفتهٔ طنزآمیز سقراط در بحث نیز وارث پدر باشد.
پولمارخوس نخست از قول سیمونیدس شاعر میگوید «عدالت این است که آدمی دِینی را که به هر کسی دارد، ادا کند.» به این تعریف همان انتقاد قبلی وارد میشود. پس از چندبار انتقاد و تعدیل، پولمارخوس میگوید «عدالت آن است که به دوستان، نیکی کنیم و به دشمنان، بدی کنیم.» سقراط باز میگوید «کار عادل این نیست که به کسی، خواه دوست باشد و خواه دشمن، بدی و زیان برساند؛ بلکه این کار، کار ستمگران است»
سرانجام تراسیماخوس ناشکیبا:«نتوانست خودداری کند، یکباره چون جانوری درنده به ما حملهور گردید، چنانکه گویی میخواست ما را پاره پاره کند… و فریاد برآورد… من آماده نیستم سخنان مهمل بشنوم.»
تراسیماخوس ادامه میدهد: «سقراط این چه دیوانگی است که تو را فراگرفتهاست و چرا با این طریق سفاهتآمیز ابلهان دیگر را پشت سر هم به خاک میاندازی؟ اگر حقیقتآ مدعی هستی که معنای عدالت را میدانی، تنها به سوال از دیگران قانع مشو و از نقض و رد پاسخهایی که میدهی غرور به خود راه مده؛ زیرا بسیار کسانی هستند که میتوانند بپرسند ولی خود قادر به جواب نیستند.»
ادامه مطلب + دانلود...