مذهب، سنت و مدرنیته در انقلاب ایران ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۱ امتیاز
مخالفان جنبش کنونی
با انقلاب ۵۷ نیز مخالف بودند!
جنبش کنونی، هم در ادامه انقلاب ۵۷ و هم دست آورد آن انقلاب است!
انقلاب بهمن ۵۷ ایران سرآغاز فصلی تازه در تاریخ کشور ما بود. این انقلاب توانست برای نخستین بار و در وسیعترین سطح میلیونها زن و مرد و پیر و جوان را به عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی وارد کند. بر اثر این انقلاب ، بویژه بدلیل خصلت تودهای آن و از خلال مبارزات ، تضادها و تناقضها، شرایط گذار آرام جامعه ما به دورانی نوین پدید آمد، که نشانههای آن، اکنون در جنبش اصلاحات انقلابی، موسوم به “جنبش دوم خرداد” خود را نشان میدهد. شاید کسانی نخواهند و یا نتوانند پیوندهای جنبش اصلاح طلبی انقلابی کنونی ایران را با انقلاب ۵۷ بپذیرند، اما این نخواستن و یا نتوانستن در واقعیت این پیوند تغییری نمیدهد. تشدید توطئهها علیه اصلاحات انقلابی و جنبش کنونی مردم ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور، که هم انقلاب ۵۷ و هم جنبش کنونی را شامل شده، خود به نوعی دیگر در تائید این پیوند است. این توطئهها، تنها در مقاومت خونین سرمایهداری بزرگ تجاری و زمینداران بزرگ و مافیای وابسته به آن خلاصه نشده است. در عرصه ایدئولوژیک و روانی نیز توطئههائی که از ابتدای انقلاب ۵۷ و با هدف تحریف مضمون این انقلاب به راه افتاده بود ، اکنون علیه جنبش اصلاحات تشدید شده است.
نکته مرکزی در این کارزار ایدئولوژیک و ظاهرا علمی عبارتست از طرح نظریه هایی، که ظهور و بروز و پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ را در چارچوب به اصطلاح “تقابل تاریخی” سنت و مدرنیته جای داده و این انقلاب را به عنوان “واکنش سنت در برابر مدرنیته” و یا بعضا “انتقام” سنت از مدرنیته تعبیر مینماید. بر اساس این نظریهها، گویا سرعت نوسازی و مدرنیسم یا به گفته برخی دیگر “غربی شدن” جامعه ایران در دوران دیکتاتوری شاه چنان شتاب گرفته بود که اقشار و لایه های سنتی یا “توده های مسلمان” جامعه توان انطباق یا “تحمل” آن را نیافتند و در نتیجه به واکنش در برابر آن پرداختند و به انقلاب روی آوردند!
دو جریان عمده در ترویج این نوع نظریهها از ابتدای انقلاب ۵۷ تاکنون منافع بسیار جدی داشتند. سلطنت طلبان که بر این اساس خود را نماینده نوسازی و مدرنیسم ایران معرفی میکنند، که گویا با انقلاب و خلع آنها از قدرت اکنون جامعه در پسرفت و قهقرا غوطه ور شده است! در طرف دیگر نیروهای ارتجاعی مذهبی قرار دارند که خود را نماینده سنت معرفی کرده و در این نظریه پردازیهای انحرافی منبعی برای مشروعیت خود جستجو میکنند و حکومت پس از انقلاب را حق خود میدانند.
آنها نه تنها این نظریهها را با اهداف سیاسی و اقتصادی و برخاسته از منافع طبقاتی خویش ترویج کرده و میکنند، بلکه میکوشند به هر بهائی آن را تحمیل کنند. برای رسیدن به این هدف، که در حقیقت “نفیانقلاب” را دنبال میکند، بر جوانبی از واقعیت تکیه میکنند که خود در بوجود آوردن آن سهم عمده و اساسی داشتهاند.
اگر برای بخشی از این مبلغین، “بورژوازی وابسته به امپریالیسم” تنها نماینده مدرنیسم در ایران است ، برای دسته دیگر “سرمایهداری تجاری وابسته” تنها نماینده سنت محسوب میشود. این در حالیاست، که آن “مدرن” و این “سنت”، در عمل نه تنها هیچ “تقابلی” با هم ندارند ، بلکه ماهیتا هر دو در یک جبهه ، رو در روی انقلاب ایران قرار داشته و قرار دارند. آنها جنگ سنت و مدرنیسم را به سود خود و به زیان مردم ایران به راه انداختهاند و آن را به جنگ “با ریش” و “بدون ریش” ، “با حجاب” و “کم حجاب” و “بد حجاب” و “بیحجاب” تبدیل کردهاند.
تعجب آور نیست که همین دو جریان همصدا “مرگ انقلاب” را تبلیغ میکنند. جناح ارتجاع حاضر در حاکمیت اینگونه تبلیغ میکند که خلع از قدرت این جناح از حاکمیت به معنای پایان انقلاب است، اپوزیسیون جناح راست و سلطنت خواهان مهاجر نیز جنبش انقلابی کنونی را “کوبیده شدن آخرین میخ ها بر تابوت انقلاب ایران” معرفی میکنند.
میزان تاثیرگذاری این نظریات را، البته نباید دست کم گرفت چرا که آنها فقط یک نظریه نیستند، بلکه، در داخل حاکمیت بخشی از ایدئولوژی حاکم هستند و میرفتند تا ایدئولوژی مطلق و حاکم شوند.
باید توجه داشت که این نظریهها بیش از ده سال بطور رسمی در جمهوری اسلامی تبلیغ شده اند؛ نه تنها تبلیغ شده اند، بلکه هزاران جوان کم آگاه و یا بیاطلاع و بیارتباط با انقلاب ۵۷ و ناآگاه نسبت به انقلاب جهانی را خوراک فکری دادهاند و توسط عواملی که در میان این جوانان داشتهاند و یا بوجود آوردهاند، آنها را به کار گرفتهاند تا این نظریهها را متکی به تجربه روزمره آنها، به “حقیقت” مسلم زندگی هر روزه آنها تبدیل کنند. ارتجاع داخل کوشیده است، در این کارزار ضد انقلابی، با ضربات تازیانه، تقابل “مدرنیته سلطنتی” و “سنت ارتجاعی” را در جامعه رسوخ دهد. بدین ترتیب، تمام قدرت ارتجاع در داخل و امپریالیسم و طرفداران بازگرداندن چرخ تاریخ به پیش از انقلاب در خارج در پشت سر این نظریات و تبلیغ و تحقق آن قرار دارند.
آیا انقلاب بهمن ضد مدرنیسم بود؟ آیا واقعا هدف انقلاب بهمن ۵۷ بازگشت به سنتها بود؟ آیا انقلاب ایران حرکتی قهقرایی است؟ آیا مضمون جنبش کنونی بازگشت، احیا و تحقق انقلاب ایران و آرمانهای آن است و یا دفن انقلاب؟
جنبه مدرن انقلاب بهمن ۵۷
انقلاب بهمن ۵۷ چه به لحاظ اقشار و طبقات شرکت کننده در آن، چه به لحاظ خواست ها و مطالبات مطرح شده در آن و چه از نظر روشهای بکار گرفته شده در آن یک انقلاب مدرن بود.
به لحاظ طبقات شرکت کننده، انقلاب ۵۷ بر وسیع ترین لایه های اجتماعی متکی بود و به جز سرمایه داری وابسته به امپریالیسم تمام دیگر اقشار و طبقات اجتماعی اعم از سنتی یا مدرن با پیگیری کمتر یا بیشتر در آن شرکت کردند. سرمایه داری سنتی تجاری و سرمایه داری مدرن وابسته از همان ابتدا ولی به اشکال متفاوت در برابر انقلاب قرار گرفتند.
انقلاب ایران به لحاظ خواست ها و مطالبات نیروهای شرکت کننده در آن نیز یک انقلاب مدرن بود. تودههای مردم شرکت کننده در انقلاب به هیچ وجه نوسازی و مدرنیسم یا تجدد را بطور مطلق مردود نمیدانستند، بلکه آنها نوسازی وابسته و ناعادلانه را رد میکردند. آنها آنگونه نوسازی را رد کردند که در خدمت طبقهای معین و گروهی اندک قرار داشت. هدف میلیون ها مردمی که در انقلاب شرکت کردند به هیچ وجه رد دستآوردهای جامعه مدرن نبود، آنها خواهان آن نبودند که مثلا به جای استفاده از الکتریسیته به سنت ها بازگردند و از فانوس و شمع استفاده کنند، یا تلویزیون و یخچال های خود را به دور بریزند و آب اشامیدنی خود را از آبانبارها تامین کنند. مردم نه با هدف خیالی انتقام از مدرنیسم، برعکس با هدف واقعی تقسیم مدرنیسم، استفاده عادلانه دستآوردهای آن به انقلاب روی آوردند و شاید بتوان گفت که مهمترین تحول جامعه ما و بزرگترین دستآوردهای انقلاب ایران در همین عرصه تحقق یافت.
انقلاب بهمن ۵۷ به لحاظ روشهای آن نیز یک انقلاب کاملا مدرن بود. ابزارهایی نظیر تظاهرات، راه پیمایی، اعتصاب، پخش اعلامیه و شبنامه، شعارهای شبانه، سخنرانی، تکثیر نوار و … همگی از جمله ابزارهای مدرن مبارزه است که در انقلاب ایران وسیعا بکار گرفته شد. تئوری ها و روشهایی نظیر “جنگ چریکی”، “محاصره شهر از روستا”، “تودهای کردن مبارزه مسلحانه” و غیره که عمدتا اقتباس از تجربه انقلاب هایی بود که در جوامع نسبتا عقب مانده و با وزن دهقانی بالا رخ داده بود، در انقلاب ایران حتی مجال خودنمایی نیز نیافتند.
سنت ها در انقلاب
با اینحال، آشکار است که در انقلاب ایران عناصری چشمگیر از گرایش به سنت و تاریخ به چشم میخورد که به صورت خواست برقراری “جمهوری اسلامی” تبلور یافت و در یک سلسله از رفتارهای خلقی و کنشها و واکنشهای تودهای نیز انعکاس پیدا کرد. این عناصر در دوران پس از انقلاب در شرایط مبارزه پیچیده میان ارتجاع از یکسو و جبهه انقلاب از سوی دیگر تشدید و در تحریف آرمانهای انقلاب موثر شد.
این واقعیت را چگونه باید تحلیل کرد؟ به چه دلیل خواست برقراری جامعهای نوین و مدرن در زیر پرچم بازگشت به اسلام تجلی یافت؟
برای تحلیل این مسئله باید این نکته را در نظر گرفت که انقلاب ایران نخستین انقلابی نیست که زیر پرچم شعارهای مذهبی یا بازگشت به سنتهای کهن تاریخی صورت میگیرد؛ نه تنها نخستین انقلاب نیست، بلکه مارکس این پدیده را ویژه همه انقلاب های تاریخ بشری میداند. فراموش نکنیم که در انقلاب کبیر فرانسه – که هیچکس جنبه مدرن و تاریخی آن را انکار نمیکند – روبسپیر و دانتون لباس های دوران روم را به تن میکردند و با الفاظ و زبان آن دوران سخن میگفتند. مارکس در کتاب “هیجدهم برومر لویی بناپارت” با اشاره به این نکته چنین مینویسد:
«سنت تمام نسلهای پیشین با تمام وزن خود بر روی دوش زندگان سنگینی می نماید و حتی آن زمان که بنظر می رسد این زندگان مشغول تغییر خود و اشیا هستند، در پی بنای چیزی کاملا نوین هستند، دقیقا در همین دوران های بحران انقلابی است که آنها با ترس به سراغ ارواح گذشته می روند، نام آنها، شعارهای آنها، لباس های آنها را به عاریت می گیرند تا بتوانند در صحنه نوین تاریخ با این لباسهای مبدل محترمانه، با این زبان عاریتی ظاهر شوند.» (چاپ فرانسه صفحه ۱۶و ۱۷)
مارکس توضیح میدهد که چگونه انقلاب های ۱۷۸۹ تا ۱۸۱۴ پی در پی در زیر لوای “جمهوری روم” و سپس “امپراطوری روم” ظاهر میشود، چگونه انقلاب ۱۸۴۸ گاه پرچم انقلاب ۱۷۸۹ را برپا میدارد و گاه به سنت انقلابی ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۵ باز می گردد. حتی خود اندیشه “جمهوری” در انقلاب فرانسه همانطور که مارکس اشاره میکند به سنت جمهوری روم بازمی گشت؛ چنانکه بعدا سلطنت، با امپراطوری روم توجیه می شد.
اما چرا مردم “دقیقا در همین دوران های بحران انقلابی” در همان زمان که در فکر بنای زندگی نوینی هستند به سراغ سنت های تاریخی و یادگارهای مذهبی خود میروند؟ چه چیز را در آنها جستجو میکنند؟
مارکس مینویسد: «جمهوری بورژوایی هر قدر هم که فاقد افتخار باشد، برای زایش آن کمتر قهرمانی، فداکاری، ترور، جنگ داخلی و خارجی ناگزیر نبوده است و مبارزان برقراری این جامعه در سنتهای کلاسیک جمهوری روم، آن آرمان ها و اشکال هنری، آن پندارهایی را یافتند که به آنها نیاز داشتند تا مضمون کاملا معین بورژوایی مبارزه خود را از خود پنهان کنند، تا بتوانند شور و شوق خود را به سطح یک تراژدی بزرگ تاریخی ارتقاء دهند.»
اگر انقلاب فرانسه زیر پرچم جمهوری روم ظاهر میشود، اگر انقلاب ها ریشههای خود را در تاریخ و سنتها جستجو میکنند ، از آنروست که امر انقلاب و برقراری جامعهای نوین به قهرمانی و فداکاری نیازمند است، ولی هر انقلابی دارای یک مضمون معین طبقاتی است و نیروها و مردم شرکت کننده در آن، به خاطر خواستهای مشخص روزمره خود و در چارچوب این مضمون در انقلاب ها شرکت میکنند. هیچکس برای بهبود جزیی زندگی روزمره حاضر به فدا کردن اصل زندگی و از جان گذشتگی نیست، در نتیجه لازم میآید که آنها به عمل خود مضمونی فراتر از تحقق خواستههای روزمره را اعطاء کنند، لازم می آید که آنها مضمون واقعی انقلاب خود را از خود پنهان کنند و عمل خود را به تاریخ گره بزنند تا احساس کنند در حادثهای تاریخی یا بقول مارکس در یک “تراژدی بزرگ تاریخی” شرکت میکنند.
در عین حال، هر انقلابی نیاز به رشته و نخ تسبیحی دارد که بتواند منافع فردی و طبقاتی مختلف را به یکدیگر پیوند بزند و آنها را در یک صف واحد قرار بدهد، به نحوی که محتوا و محدوده طبقاتی واقعی انقلاب برای هیچ یک از شرکت کنندگان در آن روشن نباشد. در اینجاست که انقلاب ها نیازمند طرحی به اندازه کافی مبهم از یک جامعه آرمانی هستند، جامعهای که هر کسی بتواند احساس کند که منافع وی در آن تامین خواهد شد. اما تودههای میلیونی این طرح را در کجا می توانند جستجو کنند؟ جز در سنتها و تاریخ خود؟
بدین شکل می توانیم درک کنیم که چرا انقلاب ایران با آنکه مضمونی کاملا مدرن داشت، پرچم جمهوری اسلامی را برافراشت. مردم برای تبیین طرح جامعه آرمانی به تاریخ مراجعه کردند. این تاریخ دو بخش داشت: بخش سلطنتی و بخش اسلامی. بخش سلطنت در یک انقلاب ضد سلطنتی قابل استفاده نبود. لذا آنها بخش اسلامی را برگزیدند، ولی درون سنتهای اسلامی آن سنتهایی را جستجو کردند که مبارزه آنها را تسهیل میکرد و به آن سمت تاریخی میداد. آنها این سنتها را با شکل جمهوری که از نزدیک به ۷۰ سال پیش در ایران مطرح شده بود و به لحاظ جهانی نیز برای مردم شناخته شده بود تلفیق نمودند و از درون آن جامعه آرمانی “جمهوری اسلامی” سربرآورد.
اما انتخاب “اسلامی” تنها از سر ناگزیری نبود. جنبش اسلامی به لحاظ عملی یک جنبش بسیار فعال، سازمان یافته و نیرومند بود و به لحاظ تاریخی در ذهن مردم با یک سلسله سنتهای انقلابی پیوند خورده بود؛ سنتهایی که مسیر مبارزه را هموار مینمود و فلسفه شهادت و مکتب عاشورا و امثال آنها به خوبی امکان آنچه که مارکس از آن به عنوان احساس شرکت در یک “تراژدی تاریخی” یاد میکند را برای مبارزان این انقلاب و این جامعه نوین آرمانی فراهم میآورد.
ما مشابه بسیاری از نمونه هایی که مارکس در مورد انقلاب فرانسه مطرح میکند را در انقلاب ایران نیز میتوانیم مشاهده کنیم. اگر در انقلاب فرانسه پوشیدن لباسهای دوران جمهوری روم نشان انقلابی بودن به شمار میرفت، در ابتدای انقلاب لباس روحانیت، که یاد آور قهرمانی امامانی نظیر فرزندان حضرت علی و یا خود حضرت علی و پیغمبر اسلام بود چنین نقشی را داشت، تصوری که البته به سرعت زیر تاثیر واقعیتها فرو ریخت.
گرایشهای مشخص تر دیگری نیز وجود داشت، از قبیل نفی کراوات که تمثیل و وجه مشخصه طبقات بالای جامعه و بیان نوعی از پوشش تلقی میشد که معنای نفی جامعه سلطنتی را با خود نداشت. یا برعکس، ظاهر ساده و صورت نتراشیده و یا گرایش به حجاب که همگی جلوه ها و اشکال مختلفی بود که خواست تغییر اجتماعی از خلال آنها خود را نمایان میساخت. حتی در خصوص “حجاب” نیز بخش مهمی از زنان با توجه به تجربه شناخت از پدران و شوهران و برادران خود احساس میکردند که با پذیرش آن و حتی فراگیر شدنش، آزادی آنها به عنوان یک زن ایرانی، بیشتر تحقق خواهد یافت.
همینگونه است زبان. زبان ساده و درعین حال شکسته و محاورهای که آیت الله خمینی بدان سخن میگفت از سر بیاطلاعی او از زبان فارسی نبود. نوشتههای وی نشان میدهد که کاملا بر زبان فارسی مسلط بود. حتی سخنرانی های قبل از انقلاب و یا حوادث ۱۵ خرداد او شبیه به آن زبانی نیست که وی پس از انقلاب بدان سخن میگفت. میتوان پذیرفت که وی این زبان ساده را آگاهانه بکار میگرفت، چرا که مردم در آن زبان، دوران نوین، روحیه نوین، خواست نوین و تودهای خود را برای برپایی جامعهای نوین درک میکردند، که با روحیه، خواست و زبان سلطنت و دربار تفاوت اساسی داشت! بدین ترتیب یک سلسله اصطلاحات تازه در جامعه رایج شد که همچنان باقی است. اصطلاحاتی نظیر “مستضعفان” به جای زحمتکشان “”استکبار” به جای امپریالیسم، “طاغوت” به جای رژیم دیکتاتوری و مشابه آنها، که در جریان انقلاب وسیعا رواج یافت. این اصطلاحات هر چند که ریشه در منابع اسلامی و قرآنی داشت، اما برای بیان مضمونی کاملا نوین بکار گرفته میشد.
دین و دولت در انقلاب ایران
در پی انقلاب ایران، بر خلاف انقلاب فرانسه دولت و دین با هم درآمیخت. اما در فرانسه دولت از قبل با دین آمیخته بود و دین پوشش ایدئولوژیک سلطنت را به عهده داشت. به همین لحاظ انقلاب علیه سلطنت به صورت انقلاب علیه مذهب هم درآمد. در حالیکه در ایران مذهب نیروی مبارز علیه سلطنت بود. از اینرو در انقلاب ایران مسئله جدا کردن دین از دولت، که از قبل هم جدا بود در اساس نمی توانست مطرح باشد. به همین دلیل روش انقلاب ایران نمی توانست جنبه ضد مذهبی داشته باشد، همانطور که علیرغم همه تلاش نیروهای ارتجاعی، انقلاب ایران هیچگاه به انقلابی ضد کمونیستی تبدیل نشد.
انقلاب ایران دولت را دینی نکرد، اما به واسطه سیاسی شدن مذهب و تصرف قدرت دولتی توسط مذهبیون سیاسی ، دولت نیز لاجرم دینی شد. ولی از سوی دیگر برای آنکه دولت دینی بماند لازم بود که مذهب سیاسی شود. در نتیجه، سیاسی شدن مذهب و تودهای شدن سیاست در شرایط انقلاب ایران بطور متضاد ضرورت غیر دینی بودن دولت را آشکار ساخت. دینی شدن دولت متقابلا به معنای دولتی شدن دین هم بود و دین بدین طریق ناچار شد مسئولیت پیامدهای سیاسی دولت را بر عهده گیرد. از اینرو دولت دینی و دین دولتی در شرایط ناتوانی از پاسخگویی به خواسته های توده های وسیعی که به واسطه مذهب سیاسی در حیات جامعه درگیر شده بودند، روند غیر مذهبی شدن جامعه را نیز شکل بخشید. به عبارتی به همان اندازه که سیاسی شدن مذهب به لحاظ جنبه مثبت آن راه نوسازی و مدرنیسم را گشود، به همان اندازه دینی شدن دولت راه غیر مذهبی شدن جامعه را بتدریج باز کرد!. و این رویداد بسیار مهمی در تحولات آینده ایران است!
باید به این واقعیت اشاره کرد که حزب توده ایران با اینکه همواره از پیامدهای آمیخته شدن دین و دولت آگاه و به همین لحاظ با آن مخالف بوده است، اما نه این مسئله را در شرایط انقلاب ایران عمده کرد، و نه جدایی آنها در آینده را موضوع پیشبینی و شعار خود قرار داد. این امری بود که باید مسیر طبیعی خود را طی میکرد. حزب توده ایران همواره معتقد بود و هست که این مسئلهای است که باید مردم در تجربه خود بدان دست یابند.
انقلاب ایران و دوران
اینکه انقلاب ایران، انقلابی مدرن بود و خواست جمهوری اسلامی هیچ ارتباطی با بازگشت به سنت ها نداشت به معنی این نیست که انقلاب ایران از تضاد و تناقض در درون خود و با دوران خود خالی بود.
انقلاب ایران مانند انقلاب های پیشین در جهان به تاریخ و سنت های خود مراجعه کرد، اما این بار در شرایطی که بخشی از بشریت برای نخستین بار اندیشیدن به انقلاب را قبل از تحقق آن آغاز کرده بود.
مارکس در همانجا که به انقلاب های پیشین و ریشه گیری سنتی آنها اشاره میکند، بر این نکته نیز تکیه میکند که انقلاب های آینده در اروپا دیگر به گذشته باز نخواهند گشت. به گفته وی «انقلاب های پیشین به خاطره پردازی مه آلود تاریخی نیاز داشتند تا مضمون خود را از خود پنهان کنند، اما انقلاب قرن نوزدهم باید دفن مردگان را به مردگان بسپارد تا هدف خود را به اجرا در آورد.»
چرا انقلاب های آینده در اروپا دیگر به سنت ها و گذشته باز نخواهند گشت؟ زیرا که بنظر وی از یکسو ما ابزارهای تئوریک لازم برای تحلیل تحول اجتماعی را از این پس در اختیار داریم و از سوی دیگر اهداف پرولتاریا همان اهداف بشری است و لذا نیاز ندارد که به اهداف خاص خود لباس اهداف عمومی و کل جامعه را بپوشاند.
اما انقلاب ایران یک انقلاب پرولتری نبود. تضاد انقلاب ایران نیز در آن نبود که طرح جمهوری اسلامی قابل تحقق نبود. این طرح قابل تحقق بود و تحقق یافت. تضاد در فضای تاریخی و جهانی بود که این طرح در آن مطرح میشد، فضایی که آن چه عملا و در ماهیت می توانست تحت نام “جمهوری اسلامی” تحقق پیدا کند را کاملا مشروط و آن را به دو امکان محدود میکرد. انقلاب ایران در جامعه ای و در جهانی بوقوع پیوست که دو نیروی سوسیالیستی و سرمایه داری نه تنها در آن از قبل حاضر بودند، بلکه در نبردی سخت علیه یکدیگر قرار داشتند. در این شرایط زمینه عینی مساعدی وجود داشت تا انقلابی با محتوای اسلامی از سوی بخشی از شرکت کنندگان در نبرد ضد سرمایه داری به درستی درک نشود و به نوعی بازگشت به ماقبل سرمایهداری تعبیر شود. امپریالیسم نیز با آگاهی از این واقعیت کوشید تا انقلابی که علیه آن روی داده بود را انقلابی علیه مدرنیسم، علیه بشریت، علیه تاریخ معرفی کند و روی این نکته حساب کرد که خواهد توانست بخشی از جریان روشنفکری و چپ ایران و جهان را با خود همراه کند و سپس آن را از هرگونه محتوای واقعی انقلابی خالی کند. کینه وصف ناپذیری که آنها نسبت به حزب توده ایران پیدا کردند از جمله از آن رو بود که حزب ما با حمایت خود از انقلاب ایران، این توطئه را نقش بر آب ساخت. بعدها نیز در جریان یورش و غیرقانونی اعلام کردن حزب توده ایران، از جمله نکاتی که مدام بر آن تاکید میشد آن بود که ادعای حزب در حمایت از انقلاب ایران از روز اول دروغ بوده است و اصلا یک حزب چپ و لائیک نمیتواند مدافع انقلاب ایران باشد. اتهامات کودتای حزب توده ایران و براندازی نیز در جهت تحکیم همین تز عمل میکردند، تزی که امپریالیسم و ارتجاع برای پیشبرد نقشههای بعدی خود علیه انقلاب ایران به شدت به آن نیاز داشتند.
اما حزب توده ایران این نکته را به درستی دریافته بود، که در انقلاب ایران مسئله بازگشت به گذشته تحت هیچ شرایطی مطرح نیست و نمیتواند مطرح باشد. این انقلاب هر نامی را که در برابر خود قرار داده باشد، هدف آن برقراری یک جامعه نوین است و نه بازگشت به گذشته و هر نامی که بر نظام برآمده از آن گذاشته شود، ولو ده بار و صد بار بر جنبه اسلامی آن تاکید شود، در شرایط تاریخی و جهانی که در آن زاده شده است دو راه بیشتر پیش رو ندارد: یا این و یا آن شکل نظام سرمایه داری را حفظ کند و توسعه دهد و یا اینکه یک سمتگیری سوسیالیستی را در پیش گیرد. انتخاب این یا آن نام فقط میتواند مبارزه برای این یا آن راه را سهل تر یا دشوارتر نماید.
بدین ترتیب در انقلاب ایران زمینه هم برای اینکه این انقلاب از سوی بخشی از هواداران سوسیالیسم درک نشود و هم اینکه علیه این نیروها جهت بگیرد وجود داشت. هر دو مسئله نیز، علیرغم همه کوشش حزب توده ایران برای جلوگیری از آن، بصورتی خونین تحقق یافت، اما نتوانست قطعیت بیآبد. ارتجاع برای رسیدن به این اهداف تکیه بر سنت و تلاش در جهت سمت دهی آن به نفع خود و تبدیل آن به یک منبع مشروعیت را به صورت یک استراتژی آگاهانه دنبال کرد. بدینطریق بود که تبدیل جمهوری روم به امپراطوری روم در انقلاب فرانسه به شکل استراتژی تبدیل جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی در انقلاب ایران دنبال شد.
نیروهای ارتجاعی به سرعت دریافتند که از یکسو نمیتوانند به مقابله آشکار و رودررو با انقلاب برخیزند و از سوی دیگر در آموزش های اسلام سنتی می توان فضای مناسبی را یافت که یک استراتژی ضد انقلابی را با حفظ مناسبات سرمایه داری وابسته، از طریق آن به پیش برد.
آنچه که تحت عنوان جمهوری اسلامی و با ماهیت ارتجاعی بعدا تحقق و برتری یافت حاصل نبردی،- در پاره ای موارد بسیار خونین – و برآیند کشاکش چندین نیرو بود.
یک- نیروی مردمی که در انقلاب شرکت کرده بودند و تحقق خواستهای خود را از آن انتظار داشتند،
دوم- نیروهای مترقی مذهبی که در سمت تحقق خواستهای مردم با آگاهی و پیگیری کمتر یا بیشتر عمل میکردند،
سوم- نیروهای مترقی چپ و پیشاپیش همه آنها، حزب توده ایران که میکوشیدند انقلاب ایران در سمتی سوسیالیستی به سود اکثریت زحمتکش جامعه جهت بگیرد،
چهارم- ماجراجویانی که انقلاب را نردبانی برای تصرف قدرت به حساب میآوردند،
پنجم- جریان ضد انقلاب که از خارج به توطئه پردازی و نقشه سازی علیه انقلاب مشغول بود،
ششم- جریان ارتجاع که از همان ابتدای انقلاب استراتژی “حکومت اسلامی” را به پیش میبرد،
هفتم- و بالاخره فضای جهانی که مجموعه این نیروها در درون آن عمل میکردند.
نتیجه این برآمد نیروها و کشاکشها آن چیزی شد که هیچکدام از آنها احتمالا نه انتظار آن را داشتند و نه پیش بینی آن را میکردند. در این وضعیت هر آنچه که ارتجاع کرد به پای انقلاب گذاشته شد و هر آنچه که انقلاب برای مردم کرد، ارتجاع آن را به حساب خود نوشت.
پایان سخن
انقلاب ایران کوشید نوسازی و مدرنیسم را در جامعه ایران تقسیم کند. در این تقسیم آنها که قبلا بیشتر به دست آورده بودند، بخشی از سهم خود را از دست دادند، ولی اکثریت عظیمی که در بند سنت ها و محدودیت ها گرفتار آمده بودند، گام های عظیمی را به پیش برداشتند. این تقسیم در شرایط یک نبرد و مبارزه حاد طبقاتی و اجتماعی صورت گرفت، که در آن نیروهای ارتجاعی با تکیه بر شعارهای مذهبی انقلاب پرچم بازگشت به سنتهای ارتجاعی را به عنوان استراتژی مهار انقلاب برافراشتند و توانستند در پارهای موارد و در برخی عرصه ها عقبگردهایی نیز به جامعه برآمده از انقلاب تحمیل کنند. هر چند که این عقبگردها علیرغم همه تلاش نیروهای ارتجاعی هرگز به ماهیت انقلاب تبدیل نشد، اما آنها از این طریق و به دلایل معین تاریخی توانستند به تدریج بر اهرمهای حکومت چنگ بیاندازند، آن را در جهت تحکیم قدرت و ثروت خود بکار اندازند و آرمانهای انقلاب را تحریف کنند.
در برابر این قدرت، این ثروت و این انحراف اکنون در کشور ما جنبش انقلابی مسالمتآمیزی قد برافراشته است که هم ادامه انقلاب بهمن است و هم دستآورد انقلاب بهمن. همه آن نیروی مثبتی که در انقلاب ایران انباشته شد در این جنبش تبلور یافته است و همه پیآمدها و تجربیات گران بهایی که انقلاب ایران به دنبال داشت به تکیه گاه این جنبش تبدیل شده است.
ارتجاع هیچگاه نه حق دارد و نه می تواند بنام انقلاب ایران سخن بگوید،
اگر انقلابیون با صدای بلند به نام خود و به نام انقلاب سخن بگویند.

به نکات زیر توجه کنید