بازدید
با وقوع کودتای ۲۸ مرداد، شاه و دربار از بحران عبور کردند. کمکهای مالی امریکا امکان نظامیگری را فراهم کرد و این گرایش بعدها به مدد سرازیر شدن دلارهای نفتی به اوج رسید.
پس از انعقاد قرارداد کنسرسیوم در سال ۱۳۳۳ و برکناری دولت کودتا، دوباره دربار رونق گرفت و شاه که گمان میکرد تنها راه غلبه بر مشکلات داخلی و بحرانهای منطقهای نظامیگری است اقتصاد نفتی ایران را معطوف به گسترش و توسعه تشکیلات نظامی و خرید تسلیحات کرد.
حسین علاء، این آخرین حلقه از رجال استخواندار قاجار برای چنین روزی برگزیده شده بود. کسی که به رغم گرایش آشکار به سیاستهای انگلستان، چندی در همراهی با قوام به امریکا نزدیک شده بود. علاء به سبب نرمش در موضعگیریها، برای چنین روزی مناسب مینمود.
در آن سالها بیش از آنکه امریکا از نفوذ شوروی در خاورمیانه نگران بوده باشد، جمال عبدالناصر زبان مشترک اعراب، انگلستان را به وحشت انداخته بود. برای پیشگیری از نفوذ و گسترش نهضت مصر، ایران میبایست در رأس پیمان نظامی باشد؛ « پیمان بغداد» (که بعدها با خروج بغداد از آن به « پیمان سنتو» شهرت یافت). کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان زیرنظر انگلستان اعضای پیمان بغداد بودند.
فریاد مظفرعلی ذوالقدر در شبستان مسجد سپهسالار، پژواک نفرت عمومی مردم از انگلستان بود. گلوله در لوله گیر کرد و مجلس ختم سیدمصطفی کاشانی مصادف با فوت علاء نشد. ذوالقدر که خشت را از جای رفته دید سراسیمه بر سر و روی علاء یورش آورد. با این ترور نافرجام پرونده ۱۰ ساله یک گروه مسلح اسلامی بسته شد. سرانجام علاء با سر و روی باندپیچی شده که نشانِ اعتراض مردم به عضویت ایران در پیمان بغداد بود برای شرکت در کنفرانس به بغداد رفت.
دو سال پس از انعقاد پیمان بغداد، در سال ۱۳۳۶ حسین علاء (وزیر دربار) خطاب به جان فاستر دالس (وزیر امور خارجه امریکا) میگوید: « همان طور که احتمالاً اطلاع دارید، بیشترین رقم هزینه کشور به تسلیحات نظامی اختصاص دارد. ما به عنوان عضو پیمان بغداد، این ضرورت را نه فقط در مورد امنیت خود بلکه امنیت متحدان و دوستانمان قلمداد میکنیم. در نتیجه از دوستان و همپیمانان خود میخواهیم که مسائل ما را درک کنند».
درک مسائل ایران بیش از هر چیز به مفهوم اعطای وامهای گوناگون به ایران بود.
طرح ایجاد یک کمربند امنیتی از غرب اروپا تا جنوب شرق آسیا به ادعای جلوگیری از نفوذ کمونیسم، نیاز به یک حلقهٔ زنجیر به نام پیمان بغداد داشت تا پیمان ناتو در غرب و پیمان سیتو در شرق آسیا را به یکدیگر مرتبط سازد. قرارداد این پیمان در ۵/۱۲/۱۳۳۳ در بغداد بین کشورهای پاکستان، ترکیه، عراق و انگلستان منعقد گردید و در آبان ۱۳۳۴ ایران رسماً به آن پیوست. کمی بعد آیتالله کاشانی طی اعلامیهای به افشای اهداف آن پرداخت و فدائیان اسلام نیز در مخالفت با آن اقدام به ترور نافرجام حسین علا نخستوزیر در ۲۵ آبان ۱۳۳۴ نمودند که به دستگیری و شهادت چند تن از اعضای سازمان ختم شد.
پس از بروز کودتای ۱۳۳۷ عبدالکریم قاسم در عراق و خروج آن کشور از پیمان، نام آن به سنتو (Central Treaty Organization) تغییر یافت. امریکا به ملاحظه شوروی رسماً در آن عضویت نداشت اما در کمیتههای اصلی آن منجمله ” کمیته مبارزه با خرابکاری“ پیمان که تحت نظارت کارشناسان امریکا فعالیت داشت عضو بود و فاستر دالس وزیر خارجه، مجری سیاستهای آن کشور در سنتو بود. کمیته مذکور نقش عمدهای در سرکوب مبارزات مردمی ایفا میکرد و در سال ۱۳۵۰ کمیته مشترک ضد خرابکاری با حضور نماینده امریکا در سنتو و نمایندگان ارتش، ژاندارمری، شهربانی و ساواک به منظور سرکوبی مبارزات مردمی ایجاد شد.
اعلان بیطرفی، عدم کمک امریکا به پاکستان در جنگ ۱۹۶۵ با هند و تجزیه بخشی از خاک آن کشور در ۱۹۷۱ که منجر به تأسیس کشور بنگلادش شد، این واقعیت را برای شاه آشکار ساخت که در صورت تجاوز به ایران، نمیتوان امیدوار به کمک امریکا بود. به تدریج با کاهش نگرانی ناشی از خطر نفوذ کمونیسم که ایجاد اتحادیههای متعدد اقتصادی در جهان را به دنبال داشت سران سنتو که به لحاظ سیاسی مواجه با مشکلاتی بودند و نیازمند حمایت از یکدیگر، تحت رهبری امریکا ” سازمان همکاری منطقهای برای عمران (RCD)“ را بنیان نهادند که به مرور جای سنتو را گرفت و با خروج ایران از آن در اسفند ۱۳۵۷، پیمان مذکور در فروردین ماه ۱۳۵۸ منحل شد.
http://fa.wikipedia.org
خروج ایران از پیمان سنتو
در روز۵ فروردین در سال ۱۳۵۸هجری شمسی جمهوری اسلامی ایران رسما ازپیمان سنتو خارج شد . در سال۱۹۵۵ ترکیه و عراق یک پیمان مشترک نظامی به امضا رساندند . در روزهاى ۲۸ و ۲۹ ژوییه ۱۹۵۸ برابر با ۷ و ۸ تیر ۱۳۳۷، جلسات شوراى وزیران پیمان بغداد در لندن تشکیل شد و هدفهاى پیمان توسط اعضا، تایید شد و آمریکا که به عنوان ناظر در جلسه هاى این پیمان شرکت مى کرد، قول مساعدتهاى بسیارى را داد.عمر پیمان بغداد دیری نپایید و با کودتای عبدالکریم قاسم ، عراق خود را رسما از ذیل این پیمان خارج ساخت . پس از خروج عراق از پیمان بغداد در ۲۴ مارس ۱۹۵۹ میلادی مرکز پیمان از بغداد به آنکارا انتقال یافت .
بعدها انگلستان ، پاکستان و ایران به این پیمان نظامی پیوستند . سازمان پیمان مرکزی « سنتو » عنوان تغییر یافته این سازمان پس از خروج عراق از این سازمان بود . این معاهده استعماری ابتدابا هدف های نظامی ایجاد شد اما هدف اصلی آن جلوگیرى از بسط نفوذ کمونیسم در میان ملتهاى جهان سوم و حفظ منابع استعمارى و دراز مدت غرب بود. در بیست و دوم اسفند سال ۱۳۵۷ در سال امیر عباس انتظام معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت موقت اعلام کرد قرارداد سنتو لغو شده است .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
ذوق سلیم، سلیقه لطیف، احساس خلاق، ادراک فعال، روح حساس، و عاطفه بارور را اگر به همراه زیبایی و زیباشناسی ذاتی در یک جمله خلاصه کنیم، جامع و مانعی میشود از هنر غنی و مجرد ایرانی، این تعریف شاید در نزد برخی از کارشناسان راه خلاف واقع وغلو را پیموده باشد اما در حقیقت اگر به خوبی مشاهده کنیم هر یک از این عوامل و ابزارهای معنوی و مادی را میتوان در جزء جزء نقش و نگارهای ریز و ظریف دکوراتیوی که به منظور آذین و آرایش آثار هنری ایرانی بکار رفتهاند در کالبدی جامع و فراگیر مظاهر هنری، به خوبی و به وضوح نمایان است، مشاهده نمود. به واقع ادراک صحیح هنر خلاقه ایرانی مستلزم تبیین همین مفاهیم مستتر در جوهر آثار خواهد بود. ذوق و خلاقیت هنری جوامع مختلف از سنن و آداب و بینشهای فرهنگی و سوابق تاریخی و محیط طبیعی آن اقوام ریشه و الهام میگیرد و غالباً اتفاق میافتد که یک قوم به جهت تبهر و مهارت جانانهای که در زمینه یک یا چند رشته خاص از هنرهای چندگانه (به ویژه هنرهای سنتی، دکوراتیووتزئینی) تبلور و نمود یافته است، رقابت و برابری دیگر اقوام در آن زمینهها با ملت فوق الذکر کاری عبث و بیهوده خواهد بود. اگر نخواهیم تمامی هنرهای، هشتگانه معاصر و دیگر مظاهر ذوقی اقوام مختلف را مورد بررسی قرار دهیم و اگر تنها در یک مورد کار تحقیق و تفحص در جریان پیدایش، رشد و بالندگی هنری خاص را پی گیری کنیم و آن زمینه لزوماً موضوعی باشد که عمومیت بیشتری دارد یعنی تقریباً نزد تمامی انباء بشری از گذشتههای دور تاکنون جلوه گر ذوق و سلیقه زیبایی دوستی باشد؛ میتوان هنرهای صنعتی و صنایع دستی را ذکر نمود. هنرها و صفاعاتی که در سرزمین کهن ایران به مرور زمان و در طی سالیان طولانی که هم اکنون به یک چشم همزدنی میماند، آنچنان راه کمال و ترقی را پیموده است که بی اغراق هم چنان بی رقیب بر پهنه این گونه از هنرهای ممالک گوناگون میدرخشد و تجلی میکند. دلایل این شکوفایی و درخشش همیشگی را میتوان علاوه بر بالا بودن میزان مهارت و استادی و همین طور ویژگیهای ذاتی و حس زیبایی دوستی ایرانی، طبع لطیف و روحانی هنرمند ایرانی ذکر نمود زمانی که استاد کار بنا به هنگام کارکردن بر روی قسمتی از بنا یا استادکاری که در گوشه خلوتی از یک مکان متبرک با صبر و تأنی مثال زدنی سرگرم نقش اندازی دیوار بوسیه گچبری، آینه کاری، کاشی و… میباشد و زمانی که بهترین و زیباترین تجلی گاههای هنری دستی و معماری ایرانی عجین و همراه با بهترین و زیباترین مظاهر ذهنی و عاطفی از همین دین و آئین و مذهب یکتاپرستیاش باشد مسلم است که هر چه دارد چون جان در طبق اخلاص میگذارد. تا نه تنها یک اثر زیبا و دل انگیز مادی بلکه اثری سرشار و مملو از روح و جان الهی را خلق و ابداع نماید و نسل به نسل به جای اینکه به دین و مرامش در خدمت تعالی و ترقی او باشد او نیز در پیشرفت و گسترش آن به نوبه خود سهم و نقش ایفا میکند. در این میان علاقه و پیوند عاطفی که عموم مردم ایران با هنرها و میراثهای هنری و فرهنگی خود برقرار نمودهاند به حدی بوده که علاوه بر کمک به جریان رشد و تعالی هنرها، سبب ماندگاری آنها نیز شده است.
هنر پیش از تاریخ
هدف تاریخ هنر عبارت است از شناخت و ارزیابی هنر از هر زمان و مکانی که آمده باشد. هنر و تاریخ تنها در عرصه فرهنگ این چنین در کنار هم قرار می؛یرند. هر اثر هنری رویدادی است پایدار؛ این اثر متعلق به هر دورهای که باشد، تا مدتهای مدید پس از روزگار خویش باقی میماند و به حیاتش ادامه میدهد. اثر هنری همزمان یک شیء و یک رویداد تاریخی به شمار میآید.
قدمت تمدن و فرهنگ در خطه فلات ایران به چند هزار سال قبل از ورود آریایی ها باز می گردد.
اقوام آریایی، احتمالاً از اوایل هزاره اول ق.م در فلات ایران ساکن شده و نام خود را بر آن نهادند
واژه ایران مشق از صورت قدیمی آریانا، یعنی سرزمین آریایی هاست. بنابراین تاریخ هنر ایران آثار مصنوعی را از دوران های ما قبل تاریخ تا سده های اخیر در محدوده این سرزمین وسیع در بر می گیرد. هنر ایرانی دارای ویژگیهای ماندگاری است که آن را از
سایر هنرهای جهان متمایز و مشخص می سازد.
این سرزمین وسیع در بر میگیرد. هنر ایرانی دارای ویژگیهای ماندگاری است که آن را از سایر هنرهای جهان متمایز و مشخص میسازد.
هنر در نخستین سالهای اسلام
آغاز دوران اسلامی را در تاریخ هجرت حضرت محمد (ص) به مدینه که در ۶۲۲ میلادی اتفاق افتاد حساب میکنند. اندکی بیش از بیست سال پس از آن تاریخ مسلمانان سوریه و مصر را از امپراتوری بیزانس وارث سرزمین رومیها و شکوه و افتخار مردم روم، با از دست دادن دو ایالت بزرگ خود را از پای در آمد، و نیروی عظیم ایران که طی چهارصد سال مانع پیشروی رومیها به سوی سرزمینهای شرقی بود یکسره مقهور سپاه اسلام گردید. گرچه ظهور اسلام آغاز مرحلهای تازه و بینهایت مهم را در تاریخ جهان به ثبت رسانده است، ایالات فتح شده بیزانسی و شاهنشاهی فرسوده ساسانی، میراث فرهنگی عظیمی برجای گذاشت که تأثیر آن تا چندین سده بعد در جهان اسلام دوام یافت. در واقع تاجایی که به هنر مربوط میشد این هر دو در ایران میراثی بنیادی بود و اهمیت آن در ابتدا فقط با اعمال نفوذ تفکر سامی و بعدها تا اندازهای که سبک شیوه غیرتصویری شرق ایفا میکرد، برابری داشت رواج این گرایشهای گوناگون و متفاوت، با پذیرفتن خط عربی که یکی از انواع آن پیش از هر چیز دیگر عامل سبکی ممتاز در هنر جهان اسلام شد با هیچ یک از عوامل ویژه نژادی یا سیاسی درون خود برخورد نکرد، مگر با وابستگیهای عقیدتی، خلفای راشیدین در مدینه مستقر بودند، ولی خیلی زود معلوم شد که این شهر گرچه به عنوان مرکز ایمان مذهبی جایی مطلوب بود، ولی برای پایتخت اداری دولتی که ظرف دو دهه به امپراتوری عظیمی تبدیل شده بود چندان مناسب نیست. و آن گاه که گروهی از مردم به اقامت در یک محل عادت کرده، زندگی فرهنگی با شرایط شهری و شهرنشینی به وجود آورده بودند دیگر امکان نداشت که زندگانی کهنه اعرابی که بر اساس تنوع طلبی و تا حدود زیادی بر پایه سودجویی ناشی از غارتها و چپاولهای همسایگان ثروتمند و شادکام خود بنیاد شده بود ادامه یابد در نتیجه پایتختی نوین و روشی تازه برای گذراندن حیات امری ضروری شد.
کیمیاگران ایرانی و اکتشافات آنان پیرامون رنگ و رنگسازی
با مطالعه شرح حال دانشمندان علم شیمی در جهان غرب و جهان اسلامی (مشرق زمین) و با مطالعه اکتشافات و تحقیقات آنها در زمینه مواد معدنی برای رنگ سازی و ظروف و مواد آلی شیمیایی و دارویی معلوم گردید که صنعت رنگ سازی ایران نیز مرهون زحمات دانشمندان علم شیمی در دوران قبل از اسلام و بعد از اسلام بوده است و کیمیاگران که در حقیقت اساتید و علمای شیمی محسوب میگردیدهاند سهم به سزایی در این مهم داشتهاند. در بررسی اشیاء یافت شده مربوط به زمان تیموریان که با سبک و تکنیک مغولی همراه میباشد، ظروف بدون لعاب که دارای خمیر نخودی رنگ است و گروهی از آنها دارای نقوش کندهکاری شده میباشد مربوط به اواخر دوره ایلخانیان کشف و حفاری شده است. این ظروف اغلب خمیر قرمز و یا نخودی رنگ شوده و با رنگهای سبز، زرد، قهوهای، فیروزهای بر روی لعاب شفاف تزئین شده و نقوش هندسی و گیاهی دارند که با رنگ سیاه بر بدنه ظرف نقاشی گردیده است. ارنست گروبه Ernest Groubee باستانشناس و مورخ مشهور عقیده دارد برای اولین بار در دوران خلفای عباسی به ظروف آبی و سفید مواجه میشویم که در قرن چهارم میلادی به اوج خود رسیده بوده است. ساخت این نوع ظروف در اواخر قرن هشتم هجری قمری دوباره در سوریه و ایران متداول گردیده است و عمدتاً رنگ آبی کبالت در چین در دوره سلسله مینک معمول بوده و در قرن چهاردهم میلادی به بعد از چین به اروپا و ایران صادر شده است وبعدها در ایران ساخته شدهاند.
ارنست گروبه عقیده دارد که ظروف سبز رنگ باستانیتر از قرن ۱۴ و ۱۵ میلادی یعنی مربوط به قرن هفتم و هشتم هجری قمری میباشد و ظروف سفید و آبی مربوط به قرون هشتم و نهم هجری قمری میباشد. از دوره تیموریان نقوش به رنگ سیاه و آبی در زیر لعاب دیده میشود و مواد اولیه سفال گِل رس میباشد و در دوران صفویه مواد اولیه مخلوطی از سیلیس و شیشه است که دارای نقوش اژدها گل شقایق و ابرهای پراکنده بوده و تزیین شدهاند و نیز ظروف آبی و سفید تا قرن ۱۳ هجری در ایران ادامه داشته است. از بناهای تیموری کاشی شش ضلعی و مدور و لوزی شکل دارای لعاب فیروزی یا سفید در آن به جای مانده است. که با رنگ یا خطوط طلای به صورت گل و برگ تزیین یافتهاند و کاشیهای ملون معروف به قازمقازی در زمره آنها دیده میشود (توضیحاً قازمقازی نوعی تلألو است که با رنگ مخصوص صدف مانندی میدرخشد). از تجزیه و تحلیل مواد به کار رفته در صنایع دستی ایرانی کاملاً درک و استنباط میشود که کیمیاگران که اساتید مسلم علم شیمی بودهاند در تهیه مواد رنگین سهم به سزایی داشتهاند چنانکه: ابوبکر محمدبن ذکریای رازی، ابوریحان بیرونی، جابربنحیان بن عبدالکونی که دانشمند اخیر الذکر (جابر) افتخار نثاگردی حضرت امام صادق علیه السلام را داشته است و ابوعلی سینا از جمله شخصیتهای علمی بودهاند که به بشریت خدمت کردهاند و آنها با اکتشافات خودشان استادان رنگ سازی و رنگسازی را قدرت بخشیدهاند. دانش کیمیا chemistry در اسلام از یکسو به صورت فلزشناسی و داروسازی و از سوی دیگر به صورت عمل نیمه فیزیکی Eclectic تجلی نمود و آنها موفق به کشف عدهای از عناصر و مواد شیمیایی جدید گردیدند. مسلمانان که در شیمی صنعتی و شیمی پزشکی و کانی شناسی صاحب تحقیقات و تجارت بودند کارشان در زمینه قندسازی، کاشی سازی، چینی سازی ساختن شیشههای رنگی و کاغذ سازی و بسیاری دیگر از رشتههای صنعتی توسعه یافت. آنها انواع مرغوبترین کاغذهای الوان در (رنگین) را ساختند. از تهیه خمیر کاغذ و سفید کردن خمیر کاغذ و باردادن به آن با چسب و رنگ کردن کاغذ اطلاع کافی داشتند. کاغذ سلیمانی، کاغذ طلحی، کاغذ لوحی، کاغذ فرعونی (که مرغوبتر از پاپیروس مصر بود) و کاغذ جعفری و منصوری و صالحی و اقسام دیگر را به بازارهای جهان عرضه نمودند.
کشف صمغ مودیا که مخلوطی از هیدروکربورها (Hydrocarboms) میباشد و کشف خواص فیزیکی و شیمیایی پارافین طبیعی ozokerit و آسفالت طبیعی Asphalt (که نوعی فیرمتراکم و براق و بیشکل و با رنگ قهوهای و سیاه بوده است) توسط ابوریحان بیرونی شیمیست عالیقدر، و نیز عمل تقطیر نفت سیاه و تجزیه آن به نفت سفید و سیاه توسط ذکریای رازی از اهم مسایل دانش کیمیاگری بوده است.
شاردن سیاح فرانسوی که در سال ۱۶۳۱ میلادی برابر با ۱۰۵۰ هجری به ایران مسافرت نموده نوشته است: در ایران نفت سیاه و سفید را در پوشش رنگ به کار میبرند و نوشته است سرانجام در ایران روغن یافت شده و برای ساختن رنگ همانگونه که ما میسازیم به کار میبرند. ایرانیان از ترکیب براده طلا Au3+ و سولفوره نقره SAg2 و فلز مس Cu++ و براده الماس C4+ شیشههای مرغوب میساختهاند که به عنوان جواهر کاربرد داشتهاند در ساختن دلبربای بدلی که امروزه آون تورن نامیده میشود از مخلوط کردن شیشه با روغن تخم مرغ و سایر روغنها و یا مواد آلی و مس با عمل احیاء در محیط مناسب انواع شیشههای اوتتورین (دلربا) را درست میکردند که از تجربیات رازی شیمیست عالی مقام ایرانی بوده است. ایرانیان در دوره نهضت و تمدن اسلامی با افزودن اکسید قطع استاتیک اسید sho2 به لعاب چینی و کشیدن رنگهای آبی، ارغوانی، زرد، سبز بر روی لعاب نپخته که احتیاج به قدرت و اطمینان صنعتگر هنرمند دارد عملاً صنعت لعاب صنعت لعاب دادن را انجام میدادند و استعمال رنگهای فوق الذکر نشان میدهد که صنعتگران اسلامی ایران در این صنعت بخوبی از خواص اکسید فلزات برای رنگ کردن لعاب چینی اطلاع کافی داشتهاند. جابرابن حیان شیمیست مشهور و مجریی بوده است. او برای اولین بار جوهر شوره (اسید نیتریک) را از تقطیر زاج سبز SO4 cn و شوره No3k به دست آورد تهیه شنگرف یا شنجرف که به زبان لاتین سینا بر نام دارد و به فرمول Hgs می باشد از دانش این استاد بزرگوار است. تهیه سفید آب سرب (مخلوط هیدرات و کربنات سرب) به فرمول pb(OH)2 می باشد از شرح مطالب گوناگون فوق الذکر درباره تاریخ و تحول و پیشرفت دانش و صنعت رتگسازی و رنگرزی جهان و تاریخ رنگهای سنتی ایران نتیجه می شود که کیمیا گری اسلامی که از مدتی مخصوص به خود برخوردار بوده است با ظهور خود در هر دوره تاریخ و در هر زمانی خصوصیات سنتی خود را حفظ نموده است و توانسته طی چندین قرن برخی از بزرگترین شخصیت های علمی را به جهان مغرب و مشرق زمین صادقانه معرفی و عرضه نماید.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
رساله حاضر مجموعه ۲۱ امتیازنامه است که در زمان قاجار به اجانب واگذار شده است .۲۰امتیاز در زمان ناصرالدین شاه ویک امتیاز درزمان مظفرالدین شاه.
امتیازاتی که به خارجیان واگذار میشد به خاطر رقابتی بود که دولتهای خارجی بخصوص روس وانگلیس درقرن ۱۹ برای بسط ونفوذ وتسلط خود برکشور ایران وبلعیدن منابع وطن ما بایکدیگر داشتند ودرغالب موارد به واسطه بی لیاقتی ودست نشاندگی وخودفروشی هیئت حاکمه ایران ،زیانهای جبران ناپذیری به استقلال سیاسی و اقتصادی ماوارد ساخته اند.
امتیازنامه ها عبارتند از: راه آهن حضرت عبدالعظیم علیه السلام، چاه آرتیزین، ترامواه ، بانک شاهنشاهی ایران، قند، شیشه آلات، شمع گچی ، مشروبات ، چراغ و برق و تلفن ، راه عربستان ، دخانیات دولت علیه ، من دوپیته، کالسکه ، چوب شمشاد ، بیمه حمل و نقل ، کاغذسازی، گچ و آهک و سنگ تراش و مرمر و سنگ آردواز ، راه آهن دکویل ، راه فی مابین تبریز و دارالخلافه ، چراغ گاز ، اجازه نامۀ ایجاد ادارۀ حمل و نقل عامه در ایران به توسط کالسکه های خودرو.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
در یکصد و پنجاه کیلومتری غرب آتن در یونان، شهری تاریخی به نام المپیا (Olympia) قرار دارد، شهری که جایگاه اولیه بازیهای المپیک بوده و اصلا نام این بازیها از آن گرفته شده است. در ارزش و مقام بازیهای المپیک در ایام باستان همین بس که در مدت بازیها جنگها متوقف میشد و ورزشکاران از آسیای صغیر، سوریه، مصر و جز اینها برای مسابقه و پرستش زئوس (Zeus) به شهر المپیا میآمدند.
پژوهشهای تاریخی نشان میدهد که بازیهای المپیک از سال ۷۷۶ قبل از میلاد آغاز شده است و بعدها در سال ۴۵۰ قبل از میلاد معبد زئوس توسط معماری بنام لیبون (Libon) ساخته شد. نیایشگاه زئوس بسیار ساده و با معماری معمولی یونان ساخته شد، ازاین رو لازم بود تا به نوعی عظمت و بزرگی زئوس در پرستشگاه ترسیم شود. راه حل چیزی نبود جز یک تندیس با عظمت از زئوس، تندیس سازی به نام فی دیاس (Pheidias) مسوول ساخت این تندیس با شکوه شد.
فی دیاس تجربه ساخت تندیسهای بزرگ از طلا و عاج را داشت. کارگاه تندیس سازی او هنوز در المپیا موجود است، او در آنجا قطعات تندیس زئوس را ساخت و پس از پایان ساخت قطعات در نیایشگاه آنها را روی هم سوار کرد.
برای سالها معبد زئوس محل جذب ورزشکاران و بازدیدکنندگان از سراسر دنیا بود. در سدهی نخست میلادی یکی از امپراتورهای روم به نام گالیگولا (Galigula) قصد آنرا داشت که این تندیس زیبا را به رم ببرد. اما در میان راه چهارچوبهایی که برای حمل تندیس ساخته بودند شکست و خساراتی هم به تندیس وارد شد، بعدها این معبد و تندیس زئوس در سده دوم میلادی توسط یونانیان بازسازی شد.
در سال ۳۹۱ پس از میلاد، امپراتور یونان تئودسیوس اول (Theodosius I) بازیهای المپیک را ممنوع کرد و دربهای معبد زئوس را به روی همه بست. او بازیهای المپیک را تمریناتی برای کفر و شرک می دانست. پس از آن باران، زمینلرزه و غیره آسیبهای جدی به نیایشگاه زئوس وارد کرد تا اینکه قبل از قرن پنجم میلادی یکی از ثروتمندان یونان تندیس زئوس را از معبد به شهری بنام کنستانتینوپل (Constantinople) – که امروز جزو خاک ترکیه و حوالی استانبول است – برد.
تندیس زئوس در این شهر تا سال ۴۶۲ سالم نگهداری شد، تا اینکه در این سال در یک آتش سوزی بسیار بزرگ تخریب شد. در نوشتههای به جا مانده از یونان باستان آمده است که “با وجود آنکه نیایشگاه زئوس بسیار بزرگ است و با اینکه تندیس، زئوس را در حالت نشسته نمایش می دهد اما سر تندیس تقریبآ به سقف چسبیده است. ما نگران هستیم اگر چنانچه روزی زئوس بخواهد بایستد، سقف درهم خواهد شکست!”
ارتفاع تندیس زئوس حدود ۱۳ متر بود و سطح مجسمه به ابعاد ۶٫۵ در ۱ متر جای داده می شد، یونانیان باستان تندیس زئوس را در مراسم گوناگون با زیورآلات خاصی آرایش می کردند. در ارتباط با عظمت و زیبایی این تندیس جهانگرد معروف یونانی پاسانیاس (Pausanias) می نویسد: “روی سر این تندیس تاجی از برگ زیتون قرار داشت و در دست راست او نشان پیروزی … در دست چپ او عصای سلطنتی که مینا کاری شده بود و روی عصا یک عقاب از طلا نشسته بود. کفشهایش طلا بود و لباسهایش از پوست حیوانات و گل یاس و … تخت پادشاهی او از زر، چوب آبنوس و عاج فیل ساخته شده بود.”
________________________________________
معبد آرتمیس
معبد آرتمیس در شهر افهسوس (Ephesus) در حدود ۵۰ کیلومتری شهر ازمیر (Izmir) ترکیه قرار داشته است. این معبد به عنوان زیباترین بنای روی زمین شناخته می شده است و به همین دلیل در میان عجایب هفت گانه جا دارد.
هرچند که زیربنای باقی مانده از این معبد، تاریخ ساخت آنرا قرن هفتم قبل از میلاد مشخص میکند، اما راه یافتن معبد آرتمیس در فهرست عجایب هفت گانه به حدود ۵۵۰ قبل از میلاد مربوط میشود. این بنا که به آن معبد بزرگ مرمرین گفته میشود، توسط کروسوس (Croesus) شاه لیدی به کرسیفون (Chersiphron) معمار یونانی سفارش داده شد. معبد با مجسمههای برنزی که توسط ماهرترین مجسمه سازان آن زمان ساخته شده بودند تزئین شده بود. هنرمندانی نظیر فیدیاس (Pheidias)، پلی کلیتوس (Polycleitus)، کرسیلاس (Kresilas) و فرادمون (Phradmon).
معبد آرتمیس هم به عنوان یک محل داد و ستد کالا و هم به عنوان آموزشگاه مذهبی مورد استفاده قرار میگرفت. در طی سالها، بازرگانان، جهانگردان، صنعتگران و پادشاهان از این محل مقدس دیدن میکردند و احترام خود را با آوردن هدایای مختلف ابراز مینمودند. تحقیقات اخیر باستان شناسی به یافتن تعدادی از این هدایا که شامل مجسمههای طلا و عاج آرتمیس، گوشوارهها، دستبندها و گردنبندهایی زیبا، اثر صنعتگران پارس و هند هستند، منجر شده است.
در شب ۲۱ جولای سال ۳۵۶ قبل از میلاد، مردی به نام هروستراتوس (Herostratus) برای جاودانه کردن نام خود در تاریخ، معبد را آتش زد و درواقع به هدف خود دست یافت. عجیب اینکه اسکندر کبیر هم در همین شب متولد شد. بنا به گفته پلوتارک (Plutarch) تاریخ نگار، در آن شب آرتمیس چنان درگیر مراقبت از زاده شدن اسکندر بود که نتوانست از معبد خود محافظت کند.
اسکندر پس از فتح آسیای صغیر اقدام به ساخت مجدد معبد کرد که تا بعد از مرگ وی در سال ۳۲۳ قبل از میلاد، همچنان در دست ساختمان بود. در قرن اول پس از میلاد، هنگامی که سنت پل برای تبلیغ مسیحیت به افهسوس سفر کرد، با عده زیادی از پیروان آرتمیس مواجه شد که به هیچ وجه قصد ترک الهه خود را نداشتند. در سال ۲۶۲ میلادی معبد توسط قبیله گوت Goths مجددا ویران شد. اهالی شهر قسم خوردند تا آنرا مجددا بنا کنند. در قرن چهارم میلادی، بیشتر اهالی افه سوس به مسیحیت گرویده بودند و معبد شکوه و جلال خود را از دست داده بود. اهالی افهسوس پس از آخرین تهاجم منجر به ویرانی معبد در سال ۴۰۱ میلادی، کم کم شهر را ترک کردند و این شهر متروک در اواخر قرن ۱۹ میلادی کشف و حفاری شد. این اکتشافات زیربنای معبد را نمایان ساخت.
این معبد با زیر بنای چهار گوش خود، برخلاف نمونههای دیگر از مرمر ساخته شده و یک ورودی زیبا و تزئینی به حیاط بزرگ ساختمان داشته است. پلکان مرمری طبقه همکف را به بالکنهای بلند و عظیمی متصل میکردند که کف آن در حدود ۸۰ متر در ۱۳۰ متر بوده است.۱۲۷ ستون در این بنا به کار رفته بوده که ارتفاع آنها ۲۰ متر و با سرستونهای ایونیک و کنارههای کنده کاری شده بوده است. ستونها در ردیفهای منظم در کل محوطه به جز منطقه مرکزی-که محل قرار گیری خانه الهه بود- قرار گرفته بودند.
این معبد تعداد فراوانی از آثار هنری را در خود جا داده بود، از جمله ۴ مجسمه برنزی باستانی از قبیله آمازون که توسط بهترین هنرمندان دوران ساخته شده بودند. هنگامی که سنت پل به دیدن شهر آمده بود، معبد با ستونهای طلایی و مجسمه های کوچک نقره ای و نقاشیهای متعدد تزئین شده بود. هیچ شاهدی مبنی بر وجود مجسمه آرتمیس در مرکز معبد وجود ندارد، اما دلیلی هم برای وجود نداشتن آن در دست نیست.
________________________________________
مجسمه عظیم الجثه رودس در یونان
غول رودس، نام تندیسی است از هلیوس (Helios) – خدای خورشید – که به قولی در ورودی بندر شهر رودس در یونان، قرار داشته است و به همین دلیل به غول رودس معروف گشتهاست. این تندیس، علیرغم اینکه پس از ساخته شدن، تنها ۵۶ سال پابرجا بود، از سوی غربیان به عنوان یکی از عجایب هفتگانه جهان اعلام شده است. بنا به گفته تاریخنگاران این تندیس عظیم حتی در زمانی که بر روی زمین افتاده بود هم بسیار شگفت انگیز بود. این غول تنها یک تندیس عظیم نبود بلکه نماد اتحاد مردم رودس به شمار میرفت.
یونان باستان در بیشتر دوران تاریخی خود، شامل ایالاتی با قدرت محدود بوده است. جزیره رودس شامل سه ایالت یالیسوس (Ialysos)، کامیروس (Kamiros) و لیندوس (Lindos) بوده است. در ۴۰۸ پیش از میلاد، این شهرها با هم متحد شده و یک قلمرو با پایتخت واحد به نام رودس، به وجود آوردند. این شهر از نظر اقتصادی بسیار پیشرفته بود و با مصر مراودات تجاری داشت. در سال ۳۰۵ قبل از میلاد آنتیگونیهای مقدونیه، رودس را محاصره کرد تا این ارتباط تجاری را از بین ببرد.
آنها هرگز موفق نشدند به داخل شهر نفوذ کنند و پس از امضای قرارداد صلح در سال ۳۰۴ قبل از میلاد، آنتیگونیها محاصره را ترک کردند و مقدار هنگفتی جنگ افزارهای گرانبها برجا گذاشتند. اهالی رودس این غنایم را فروختند و به افتخار اتحاد خود، با پول آن تندیس عظیم را بنا کردند. ساختن این تندیس ۱۲ سال طول کشید و در سال ۲۸۲ قبل از میلاد به پایان رسید. سالها این تندیس در ورودی بندر پابرجا بود تا زمینلرزه شدیدی به شهر آسیب فراوان رساند و تندیس را از ضعیفترین بخش آن – زانوهای غول – شکست.
امپراتور مصر هزینه تعمیر آنرا به عهده گرفت اما یک پیشگو، عمل بازسازی را منحوس خواند و در نتیجه پیشنهاد امپراطور پذیرفته نشد. باقیماندهی تندیس بیش از ۸۰۰ سال بر خاک افتاده بود تا اینکه عربها به فرماندهی معاویه پسر ابوسفیان، در سال ۶۵۴ پس از میلاد مسیح به رودس هجوم بردند. آنها بقایای تندیس را از هم باز کردند و به یک بازرگان یهودی اهل سوریه فروختند. گفته شده است که ۹۰۰ شتر این بار عظیم را به سوریه حمل کردند.
با توجه به ارتفاع تندیس و عرض دهنه بندر، تصور قرار گرفتن مجسمه با پاهای گشوده بر دو طرف ورودی بندر، غیر ممکن به نظر میرسد و از آنجایی که تندیس پس از سقوط موجب گرفتگی مسیر بندرگاه نشده است، به نظر میرسد که تندیس یا بر روی سمت شرقی دماغه بنا شده بوده یا اصولا بیش از آنچه گفته میشود از آب دور بوده است. هر چه بوده، مسلم است که غول با پاهای گشوده بر دو سمت ورودی بندر ایستاده بوده است.
پروژه ساخت تندیس به چارز اهل لیندوس (Chares of Lindos) تندیسگر سپرده شده بود. برای این کار، کارگران او قطعات برنزی روی تندیس را قالب ریزی میکردند. پایه تندیس از مرمر بوده و پاها تا مچ آن ابتدا ساخته و محکم شده است. ساختار تندیس به تدریج با قرار گرفتن قطعات برنز بر روی چهارچوبی از آهن و سنگ، پدیدار میشد. یک خاکریز بلند برای دسترسی پیدا کردن به بخشهای بالایی تندیس، در اطراف آن ساخته شد که پس از پایان کار برچیده شد. تندیس در پایان ۳۳ متر ارتفاع داشت که بر روی پایههای مرمرین به بلندی ۱۵ متر قرار گرفت. گفته میشود عده کمی میتوانستند دو دست خود را بر دور انگشت شست او حلقه کنند
________________________________________
اهرام مصر (هرم خوفو)
هرم خوفو بزرگترین هرم در بین اهرام مصره که از ۴۴۰۰ سال پیش تا سال ۱۸۸۹ میلادی که برج ایفل ساخته شد بلند ترین بنای دنیا بود. این بنا در ۲۲۰۰ سال قبل از میلاد ساخته شده و ۱۴۳ متر ارتفاع داشته و به دستور خوفو یا خئوپوس فرعون سلسله چهارم ساخته شده.
بیشتر سنگهای بکار رفته در این بنا سنگهای بسیار عظیمی هستند که هنوزم جابجایی و حمل اونها تا ارتفاع بنا جزو اسرار و ناشناخته هاست. البته در اصل سنگهای روی بنا از سنگهای آهکی صیقلی بسیار زیبا بودن که در اثر مرور زمان از بین رفتن یا اینکه بعدها بوسیله فراعنه بعدی برای مقبره هاشون دزدیده شدن. برای همین امروزه ۵ درصد از ارتفاع بنا به دلیل نبود اون سنگها کم شده.هرضلع قاعده هرم ۲۳۰ متر طول داره و در ساخت اون حدود ۲۳۰۰۰۰۰ قطعه بلوک به وزن تقریبی ۵/۲ تن استفاده شده
هرم خوفو دارای سه اتاق دفن اجساد و راهروهای متعدده که یکی از اتاقها مربوط به جسد خود خوفو یکی دیگه مربوط به ملکه و دیگری هم برای رد گم کردن دزدها بوده. و راهروهای طولانی و تاریک و پیچ در پیچش هم برای مقابله با دزدها تعبیه شده. هرم خوفو در بین عجایب هفتگانه بزرگترین و قدیمی ترین اونهاست.
________________________________________
فانوس الکساندریا
هفتمین اثر از عجایب هفتگانه ی جهان ، فانوس دریایی اسکندریه و در واقع هشتمین اثر عجیب است. پیش از آنکه این اثر ساخته شود ، دیوارهای شهر بابل به عنوان دومین اثر شگفتی زای جهان به شمار می آمد. به هر حال برج روشنایی دهانه ی رود نیل که ۱۳۰ متر ارتفاع داشت ، در نظر مردم عهد باستان چنان کار فنی استادانه و ماهرانه ای جلوه نمود که بی درنگ دیوارهای بابل را از فهرست هفتگانه ، حذف و برج را به عنوان آخرین و جوانترین عجایب هفتگانه ی دنیا وارد فهرست مذکور کردند. این برج تا امروز بلندترین برج روشنایی ساخته شده در جهان باقی مانده است.
یک سال پس از آنکه اسکندر کبیر مصر را تسخیر کرد و در پایتخت قدیمی مصر به نام « ممفیس » به عنوان فرعون مصر تاج بر سر نهاد ــ و اگر دقیقتر بگوییم ــ در ۱۶ آوریل سال ۳۳۱ پیش از میلاد ، این فرمانروای جوان که آن هنگام تازه ۲۵ سال سن داشت ، طی مراسم جشن و سروری ، چهار گوشی به ابعاد ۷×30 استادیوم (۱۲۵۳×5370 متر) را با قدم ، اندازه گیری کرد. پشت سر او یک روحانی در جای قدمهای او آرد جو میپاشید. غیبگویی گفته بود که آرد جو ، التفات و کرامت خدایان را بر خواهد انگیخت و خواسته های شاه را متحقق خواهد کرد. زیرا در اینجا ، درست در غربی ترین نقطه ی دلتای نیل ، قرار بود « اسکندریه » ، اولین بنیان شهری به نام اسکندر (که بعدها باید شهرهای متعددی در خاور نزدیک از پی آن ساخته میشدند) تأسیس شود. شاه مقدونی میخواست با تأسیس اسکندریه فرهنگ و اقتصاد یونان را در مصر رواج دهد. این شهر باید یک مرکز تجارتی و بندر عمده و مهم میشد.
نقشه های شهر جدید را اسکندر خود طرح ریزی کرده بود. او مکان میدان اجتماعات و مرکز تجارت را خود انتخاب کرد. او حتی تعداد و محل معبدها را معین کرد و مشخص نمود که هر معبد باید ویژه ی کدام خدا باشد. و بالاخره او دستور داده بود که بر فراز یک صخره ی دریایی در کنار جزیره ی « فاروس » که در جلوی شهر اسکندریه قرار گرفته بود ، یک برج روشنایی بسازند که بزرگتر و بلندتر از تمام برجهای دریایی باشد که تا آن زمان ساخته شده بود.
اسکندریه آن شد که شاه به هنگام تأسیس آن با خود عهد کرده بود: طی مدت کوتاهی اسکندریه تبدیل به شهری شکوفا و پر رونق با ۶۰۰۰۰۰ تن جمعیت شد که اکثر آنها از مهاجران یونانی ، مصریها و یهودیان بودند. اسکندریه مهمترین شهر در دریای مدیترانه شد. اسکندر خود به دیدار « فانوس دریایی » نائل نشد. او در سال ۳۲۳ پیش از میلاد درگذشت ، و ۲۳ سال بعد ساختمان برج آغاز شد.
ادامه مطلب + دانلود...
دانلود کتاب چهره هایی در یک آینه – خاطرات اشرف پهلوی
- admin
- دانلود كتاب تاريخي
- 20th نوامبر 2011
- ۶ نظر
بازدید
این کتاب، اوّلین و هم شاید آخرین اثر اشرف پهلوی است؛ کسی که به زعم بسیاری از صاحبنظرانِ تحولات سیاسی ایران در دوران محمدرضا پهلوی، برادر همزادِ او، عقل منفصل وی بوده و به اقرار خودش، در ایران به عنوان «شیطانِ مجسم» و در غرب به «پلنگ سیاه» مشهور بوده است. حتّی با همین چند اطلاع، که از حداقل اطلاعات دربارهی او هم بسیار کمتر است، میتوان حدس زد که نیت او از نوشتن این تنها کتاب زندگیاش، آن هم در آخرین ماههای زندگی شاه، چه بوده و او میخواسته با این کتاب چه چیز را ثابت یا رد کند. میتوان گفت که او متضررترین فردِ رژیم پهلوی از وقوع انقلاب اسلامی ایران بوده است. زیرا در حالی که عملاً بیشتر از برادر همزادش، شاه، «حکومت میکرده»، حتّی به اندازهی او نیز «مسؤول» نبوده است. پس میتوان این حق را برای او قایل شد که تا بُن استخوان و جوهر جانش با همهی آن حوادث و رویدادها و عوامل و افرادی که او را از این بهشت زمینی رانده است، دشمن باشد. بهویژه که به عنوان یک مادر، که البته بنا به اشارات خودش چیزی فراتر از صورت مکانیکی و بیولوژیکی آن را احساس نمیکرده است، فرزند خود را نیز در کشاکش با این مجموعهی تحولات و افراد، یعنی «انقلاب اسلامی ایران»، از دست داده است.
اگر اشرف پهلوی، خواهر همزاد شاه یک مملکت، با همهی نفوذهایی که بر برادرش اعمال میکرده است، نبود، در آن صورت زندگی هوسبازانه و پرماجرای مشحون از خوشباشیها و شبزندهداریها و عاشق شدنهای تو در تویش، این اندازه مورد نفرت عامهی مردم ایران قرار نمیگرفت. چرا که در آن صورت، فقط عِرض خود میبرد و زحمت خود میداشت و ضررش به دیگران نمیرسید. ولی با آن مشاهرهی کلان، به خرج ملت، آنچنان بیمحابا فساد کردن (به نحوی که بدون آن که بهظاهر محلی از اِعراب داشته باشد، مصدق را احضار میکند و از او میخواهد که استعفا دهد و مصدق، به عنوان یکی از اوّلین اقدامات زمان نخستوزیریاش، از شاه میخواهد اشرف را از ایران تبعید کند) و تازه خود را نمایندهی کل زنان ملتی جا زدن که کمترین حس مشابهت با اشرف پهلوی را توهینی به خود تلقی میکنند، امر دیگری است. باید از اشرف پهلوی سپاسگزار بود که گرچه اهل کتاب و قلم نبوده، امّا همتی کرده و دستکم یک بار برای همیشه گوشههایی از آنچه را که گمان میشده شایعه بودهاند، برای ثبت به تاریخ، به قلم آورده است. شاهد آنچه گفته شد، همهی حرفهایی است که در این کتاب آمده است و بهتر از هر استدلال دیگری، اینک این کتاب.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
این کتاب رمان تاریخی مشهور بصورت کامل در ۶۸۸ صفحه از پایگاه دانلود کتاب تک بوک انتشار میابد.
اثر میکل پیرامو
ترجمه ذبیح الله منصوری
این داستان ظاهراً واقعی است و میکل پیرامو آن را از زبان یونانی باستان به زبان امروزی ترجمه کرده است.
نویسنده واقعی آن گرچه مصری بود اما نمیتوانست به خط مصری بنویسد ولی زبان یونانی را خوب آموخته بود.
«شرمیون»، کنیز مخصوص و محرم اسرار «کلئوپاتر» -ملکه مصر- بود. از آنجا که او از کودکی پیوند دوستی با کلئوپاتر داشت توانست از خصوصیترین رازهای ملکه آگاه شود. او در مجالسی شرکت میکرد که هیچ خدمت کاری شرکت نداشت و هیچ صاحب منصبی جز ملکه و پادشاه در آن راه نمیداشت. بنابراین روایت او از خاتونش این توانایی را دارد که موثق باشد.
به دلیل قرابت خاصی که بین این دو برقرار شده بود، ملکه از همان دوران ابتدایی او را با خود به کلاس درس میبرد. گرچه در اوایل کار اساتید بدین کار اعتراض میکردند اما نمیتوانستند جلوی کار دختری را بگریند که سیزده نفر از خاندان او همگی از پادشاهان بودهاند. بنابراین، شرمیون در جلسات درس شرکت میکرد و علاوه بر خواندن و نوشتن توانست علومی چون تاریخ، جغرافیا، هندسه و… را فرا گرفته و فردی ممتاز در میان زنان مصر شود.
شرمیون در این کتاب از زندگی خود و خاتونش میگوید و کلئوپاتر را فردی بسیار سیاستمدار، زیرک اما ناپرهیزکار خواند که توانست با استفاده از چهره خود و ناپرهیزکاری دو پادشاه روم را به سوی خود کشاند و جنگها راه اندازد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
شانزده جلد کتاب کامل تاریخ طبری در ۷۰۱۹ صفحه
تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ الامم والملوک معروف به تاریخ طبری کتابی است نوشتهٔ محمد بن جریر طبری. طبری این کتاب را پس از پایان تفسیر قرآنش تألیف نمود. این کتاب، تاریخ را از زمان خلقت شروع کرده و سپس به نقل داستان پیامبران و پادشاهان قدیمی میپردازد. در بخش بعدی کتاب طبری به نقل تاریخ پادشاهان ساسانی میپردازد، و از آنجا به نقل زندگی پیامبر اسلام، محمد میپردازد. در این کتاب وقایع پس از شروع تاریخ اسلامی (مقارن با هجرت به مدینه) به ترتیب سال تنظیم شده و تا سال ۲۹۳ هجری شمسی را در بر میگیرد. تاریخ طبری دارای ۱۶ جلد و مرجع عمده تاریخ ایران تا اول سده چهارم هجری است، همچنین این کتاب مأخذ عمده تمام کسانی واقع شدهاست که بعد از طبری به تألیف تاریخ اسلام اهتمام ورزیدهاند جلد شانزدم تالیف طبری نیست و ادامه تاریخ طبری میباشد. روایات طبری در باره تاریخ ساسانی بسیار مفصّلتر از دوره های قبل و به نحو بارزی متضمن مطالب تاریخی است ، گرچه مطالب غیرواقعی و داستانی نیز دارد. طبری در این قسمت نیز منابع خود را ذکر نمی کند، جز در مواردی که از راویان مسلمان نقل قول می کند. روایات طبری در ترتیب و کلیات وقایع با منابع دیگر مطابقت دارد که نشان می دهد مورخان اسلامی در تدوین تاریخ ایران از منابع ایرانی مشترک استفاده کرده اند. تمایز اصلی تاریخ طبری در بخش ساسانی نسبت به دیگر بخشهای کتاب ، تنوع منابع (اعم از ایرانی و غیرایرانی ) و تفصیل مطالب با جزئیات بالنسبه دقیق است ؛ ازینرو بخش ساسانی تاریخ طبری بر تواریخ هم زمان آن برتری دارد. بعلاوه طبری از نقل مطالبی که منشأ شعوبی و رنگ حماسی دارند احتراز کرده است ، از جمله حکایاتی را که برخی تواریخ راجع به دربار و زندگی خصوصی پادشاهان ، مثلاً خسرو پرویز، آورده اند، نیاورده است . طبری در تاریخ یمن و داستان تُبَّع و داستان فتح قلعه الحَضْر / هَتْرَه در عهد اردشیر بابکان و نیز توجیهات مذهبی راجع به علایم و آثار زوال حکومت ایران در عهد خسرو پرویز، از روایات متنوع اسلامی بهره بسیار برده ، اما در باره آخرین شاهان ساسانی مقارن فتوح مسلمانان ، این کار را نکرده است ؛ به احتمال بسیار به این سبب که روایات فتوح از مآخذ گوناگون گرفته شده و ازینرو در موارد متعدد دیدگاهها و تمایلات متضاد جمع شده است . تاریخ طبری را ابوعلی بلعمی به فارسی ترجمه و تلخیص کردهاست و چون از خود مطالب دیگری افزوده است و تغییرات دیگری نیز داده است، کتاب او نسبتاً تألیفی نو به حساب میآید و به نام خود او تاریخ بلعمی نامیده شده است.
در بخش زیر تعداد صفحات کتاب کامل تاریخی تاریخ طبری که کلا ۷۰۱۹ صفحه میباشد ذکر میشود:
جلد یکم تاریخ طبری ۳۶۸ صفحه
جلد دوم تاریخ طبری ۴۲۹ صفحه
جلد سوم تاریخ طبری ۴۳۹ صفحه
جلد چهارم تاریخ طبری ۴۴۳ صفحه
جلد پنجم تاریخ طبری ۵۱۷ صفحه
جلد ششم تاریخ طبری ۵۲۷ صفحه
جلد هفتم تاریخ طبری ۵۶۷ صفحه
جلد هشتم تاریخ طبری ۴۷۹ صفحه
جلد نهم تاریخ طبری ۴۲۳ صفحه
جلد دهم تاریخ طبری ۴۳۳ صفحه
جلد یازدهم تاریخ طبری ۴۵۴ صفحه
جلد دوازدهم تاریخ طبری ۴۷۵ صفحه
جلد سیزدهم تاریخ طبری ۴۲۷ صفحه
جلد چهاردهم تاریخ طبری ۴۳۴ صفحه
جلد پانزدهم تاریخ طبری ۴۲۲ صفحه
جلد شانزدهم تاریخ طبری ۱۸۲ صفحه
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بریتانیای کبیر
در سال ۱۹۰۰ بریتانیای کبیر عموماً به عنوان لیبرالترین و مرفهترین کشور اروپا قلمداد میشد. مردم بریتانیا از ثمرات اقتصادی جامعهای کاملاً صنعتی بهرهمند بودند. امپراطوری عظیم مستعمرانی علاوه بر تأمین مواد خام عمده و مورد نیاز صنایع بریتانیا بسیاری از مواد غذایی حیاتی مورد نیاز جمعیت زیاد بریتانیا را که بسیار فزونتر از میزان حاصلخیزی این جزیره کوچک بود فراهم میساخت. با رفاهی که در نتیجه صنعتی شدن سریع به دست آمده بود اشراف قدیمی و صاحبان صنایع جدید هر دو بر سر اینکه وضعیت موجود بهترین وضعیت ممکن است توافق داشتند.
ویژگی زندگی سیاسی در پادشاهی مشروطه برینانیای کبیر گرایشهای روزافزون در جهت اصلاحات اجتماعی و لیبرالیسم بود. لایحه اصلاحات سال ۱۸۷۶ و لایحه حق انتخاب سال ۱۸۸۴ حق رأی واقعی و جامع به مردان بالغ داده بود. زمانی که لایحه پارلمان در سال ۱۹۱۱ به اجرا گذاشته شد مجلس عوام که بخش منتخب پارلمان بریتانیا محسوب میشود اختیار کنترل بودجه دولت را به دست آورد. این لایحه همچنین به نوعی سنگینی حضور گروههای ممتاز را که بر پارلمان و به ویژه بر مجلس اعیان حاکم بود کاهش داد. برخلاف فرانسه و بسیاری از کشورهای اروپایی دیگر که نظام چند حزبی در آنها رایج بود سیاستهای بریتانیا همچنان در چارچوب نظامی که توسط دو حزب اداره میشد توسعه و تکوین مییافت نظام دو حزبی ضرورت تشکیل ائتلافهای حزبی را برای به دست آوردن اکثریت حکومتی از بین میبرد و بنابراین به نظام سیاسی باثباتتری منجر میشد. به همین دلیل بریتانیای کبیر قادر بود بسیاری از نهادهای سیاسی و اقتصادی خود را بدون انقلابهای خونین و تفرقهانگیز اصلاح کند. ظهور حزب کارگر قدرت سیاسی در حال رشد کارگران و طرفداران آن را نشان داد. معهذا هنوز مناقشات بیشمار کارگری اعتصابها و خواستههای مستمر کارگران برای دسمتزد بیشتر و بهبود شرایط کار و منافع فرعی دیگر وجود داشت. صاحبان صنایع به اصل عدم مداخله دولت در امور معتقد بودند اصلی که بر اساس آن دولت ناگزیر بود سیاست عدم مداخله را در فعالیتهای اقتصادی اتخاذ کند. این امر به صاحبان صنایع اجازه میداد دقیقاً آنچه میخواهند به انجام برسانند از این رو صاحبان صنایع اجازه میداد دقیقاً آنچه میخواهند به انجام برسانند. از این رو صاحبان صنایع به دلیل عدم کنترل دولت با همه توان در مقابل خواستههای اتحادیههای کارگری برای بهبود شرایط کار ایستادگی کردند. علیرغم مخالفت صاحبان صنایع اتحادیههای کارگری دائماً قدرت و نفوذ بیشتری کسب میکردند و طرفداران سیاسی آنان در پارلمان غالباً این قدرت را به قوانین محدود کننده انحصارات افزایش حق بیکاری و بهبود شرایط کار تبدیل میکردند. همچنین اصلاحات مشابهی در زمینههایآموزش و رفاه اجتماعی به عمل آمد.
امپراتوری بریتانیا بزرگترین امپراتوری در جهان بود و همچنین که زبانزد خاص و عام بود: (( خورشید هرگز در امپراتوری بریتانیا غروب نمیکرد.)) در جنوب اقیانوس آرام، بریتانیای کبیر دو ((بریتانیا))ی جدید در استرالیا و زلاندنو تاسیس کردهبود و در آسیا، هنگکنگ سواحل چین، شبهجزیره مالایا، برمه، هند، سیلان و مناطق کلیدی کوچک در طول خلیجفارس امتیازهای فراوانی داشت. در آفریقا بر مصر و کانال حیاتی سوئز حاکمیت داشت. در غرب آفریقا ساحل طلا، نیجریه، سیرالئون، و گامبیا تحت سلطهاش بود. در نیمکره غربی، بریتانیای کبیر علیر غم از دست دادن بسیاری از مستعمرات اولیهاش، همچنان حضور قوی خود را از طریق کنترل کانادا و نیوفایلند حفظ کردهبود. بریتانیا و گینه بریتانیا را در خاک اصلی آمریکایجنوبی و مرکزی در اختیار داشت. دومینیونهایی مانند کانادا، استرالیا و زلاندنو نیروهای مسلح خود را دارا بودند اما برای دفاع کامل متکی بر نیروی دریایی بریتانیا بودند.
ارتش متشکلی از افسران و افراد بریتانیایی که بهطور اعجابآوری کوچک بود بهعلاوه چند واحد بومی که توسط بریتانیاییها فرماندهی میشد، آرامش را در سراسر امپراتوری حفظ میکرد. برای مثال، تنها۴۰۰۰ بریتانیایی در سراسر شبهقاره هند مستقر بودند. در مقابل میلیونها پاوند برای تامین بودجهی نیروی دریایی صرف میشد که در نوع خود بزرگترین نیروی دریایی جهان بود، نیروی دریایی بریتانیا، امپراتوری را یکپارچه نگه میداشت و بر دریاها حکومت میکرد.
واحدهای این نیرو در گلوگاههای استراتژیک در گوشه و کنار جهان نظیر جبلالطارق در مدخل غربی دریای مدیترانه دماغه امیدنیک در رأس شبه جزیره مالایا که ورود به چین را کنترل میکرد مستقر بود. بریتانیایها همچنین برای بارگیری زغالسنگ آب و ملزومات دیگر جزایر بیشماری در اقیانوسهای جهان در اختیار داشتند.
فرانسه
فرانسه کشوری صنعتی و امپراطوری وسیعی بود که از زیر بنای کشاورزی قابل توجهی برخوردار بود. در فرانسه نیز مانند بریتانیا گرایش به الیبرالیزه شدن به طور مستمر وجود داشت اما حرکت به سوی اشکال سیاسی دمکراتیکتر با تمایلات هواخوهان سیاستهای استبدادیتر و محافظه کارانهتر اصطکاک پیدا کرده بود نظام سیاسی چند حزبی فرانسه پیش از جنگ جهانی اول نمودار درجات مختلفی از محافظه کاری، لیبرالیسم و رادیکالیسم بود و غالباً موجب بیثباتی دولتهای این کشور میشد. بعد از شکست فاجعهآمیز فرانسه در جنگ ۱۸۷۱ فرانسه- پروس گروهی از سیاستمداران اساساً میانهرو از طبقه متوسط جمهوری سوم را بنیان نهادند. این گروه با مخالفت نیروهای راستگرا که خواستار بازگشت به سلطنت محافظهکارانه بودند و همچنین نیرویهای چپگرا که طرفدار یک دولت انقلابیتر سوسیالیس بودند مواجه شد.
ماجرای دریفوس که از سال ۱۸۹۴- ۱۹۰۶ ادامه یافت انعکاسی از تجزیه عمیق در درون جامعه فرانسه بود. دریفوس افسر یهودی و دونپایه ارتش فرانسه به اتهام فروش اسرار نظامی به یک قدرت خارجی محکوم شد. بسیاری از فرانسویان از جمله روشنفکران برجستهای مانند امیل زولا عقیده داشتند که دریفوس گناهی ندارد و قربانی حمایت از مقامات بلند پایه قضایی و نظامی شده است. بازتاب ماجرای دریفوس تمامی جامعه فرانسه را در برگفت و گسترهای را که جامعه فرانسه برای رهایی از امتیازها و سنن ریشهدار پیموده بود به طور جدی مورد تردید قرار داد. دریفوس در سال ۱۹۰۶ بیگناه شناخته شد.
تبرئه وی به سقوط نیروهای محافظه کار و پیروزی جمهوری خواهان و سوسیالستها منجر شد. دولتهای ائتلافی که پس از آن روی کارآمدند کوشیدند ارتش را تجدید سازمان و مطیع دولتهای غیرنظامی کنند و قدرت سیاسی کلیسای کاتولیک را محدود نمایند کارگران متشکل درصدد تحقق اطلاحات اقتصادی همه جانبه بودند و حمایت سیاسی گستردهای نیز کسب کردند با توجه به افزایش قدرت مجلس نمایندگان سوسیالیستهای فرانسوی از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ برای تفکیک رسمی کلیسا از حکومت و نیز تأمین مقرری دوران کهولت و تصویب قوانین جهت بهبود وضعیت خیل عظیم کارگران اقداماتی به عمل آوردند معهذا برخلاف کارگران بریتانیایی اعضای اتحادیههای کارگری در فرانسه تا پیش از جنگ جهانی اول حقوق اساسی کمتری به دست آوردند.
فرانسه با مسائل متعددی مواجه بود که از جمعیت محدود و نسبتاً ثابت آن و همچنین همجواری با چندین کشور اروپایی رقیب ناشی میشد. به همین دلیل دولت فرانسه به سمت توسعه نظام اتحادها متمایل شد که منافعش را تأمین میکرد. در ابتدا فرانسه نگران توسعه قلمرو و نفوذ آلمان بود و برای به حداقل رساندن قدرت این کشور در قاره اروپا درصدد بود از طریق یافتن متحدانی با آلمان و نظام اتحادهای آن برابری کند. در سال ۱۸۹۴ فرانسه پیاپی سری با روسیه امضا کرد مبنی بر اینکه اگر فرانسه از سوی آلمان یا ایتالیا مورد حمله قرار گرفت روسیه به آلمان حمله کند و بالعکس در صورتی که روسیه توسط آلمان یا اتریش هدف واقع شد فرانسه علیه آلمان وارد عمل شود. فرانسه این توافق را به عنوان وزنه تعادل در مقابل اتحاد سه جانبه آلمان تلقی میکرد متعاقب آن فرانسه برای توسعه پیمان مذکور در صدد برآمد بریتانیای کبیر را به شرکت در این پیمان تشویق کند بریتانیای کبیر که به طور سنتی نسبت به اتحادهای اروپایی مظنون بود ابتدا دچار تردید شد اما سرانجام در سال ۱۹۰۴ با فرانسه و در سال ۱۹۰۷ با روسیه به یک تفاهم غیر رسمی دست پیدا کرد. با حصول این حسن تفاهم سه جانبه که هرگز از یک توافق شرافتمندان فراتر نرفت فرانسویها بر این باور بودند که تعادلی نیرومند در مقابل قدرت فزاینده آلمان در اروپای مرکزی برقرار کردهاند.
فرانسه دومین امپراتوری استعماری جهان را از لحاظ وسعت در اختیار داشت در آسیا امپراتوری فرانسه به هندوچین محدود میشد که شامل یک مجموعه سه واحدی بود: ویتنام، لائوس و کامبوج فرانسه در شمال و غرب افریقا سرزمینهای زیادی در اختیار داشت و در طول سواحل مدیترانه بر الجزایر و تونس و در سال ۱۹۱۲ بر مراکش حکومت میکرد. امپراتوری فرانسه با فاصله زیادی از دریای مدیترانه و در آن سوی صحرا به سمت جنوب تا رودخانه کنگو، افریقای غربی فرانسه و افریقای استوایی فرانسه را در بر میگرفت. در نیمکره غربی فرانسه تعدادی از جزایر هند غربی، گینه فرانسه در آمریکای جنوبی و جزایر اطراف سواحل نیوفاندلند و چندین جزیره در اقیانوس آرام جنوبی و اقیانوس هند را در اختیار داشت.
ایتالیا
ایتالیا مانند آلمان نسبتاً یکپارچه شد. رهبر روند وحدت این کشور پادشاهی پییدمونت- ساردینیا در شمال ایتالیا بود که الگوی رفاه اقتصادی و کارایی در شبه جزیره ایتالیا قلمدادد میشد. کامیلودی کاوور نخست وزیر پییدمونت- سادینیا یکپارچگی ایتالیا را تحت حاکمیت پادشاهای پییدمونت- ساردینیا پیشبینی کرده بود. در سال ۱۸۷۰ شهروندان رم که تا پیش از آن گروه پاپها بر آنان حکومت میکرد انتخاباتی برگزار کردند که به پیوستن رم به پادشاهی جدید التأسیس ایتالیا منجر شد پاپ پیوس نهم نتایج این انتخابات را مردود اعلام کرد و خود را زندانی وقعی در واتیکان خواند. این امر موجب بروز شکاف میان کلیسا و حکومت ایتالیا شد و در نتیجه بر سر راه توسعه و پیشرفت متناسب ایتالیا در آستانه ورود به قرن بیستم اختلال ایجاد کرد.
در پی یکپارچگی ایتالیا حکومت گرفتار اختلافات داخلی رهبران رقیب و تجزیه منطقهای شد. اقتصاد ایتالیا به کندی صنعتی میشد و فرسنگها با اقتصاد صنعتی آلمان و بریتانیای کبیر فاصله داشت روند صنعتی شدن شکاف عظیمی بین منطقه صنعتی و شمال که از لحاظ کشاورزی غنی بود و منطقه فقیر بیحاصل و پر جمعیت جنوب ایجاد کرد. سطح زندگی در غالب مناطق ایتالیا آن چنان پایین بود که میلیونها تن به ایالات متحده و آمریکای لاتین مهاجرت کردند. از طرف دیگر مخارج سنگینی که برای تجهیز ارتش صرف میشد فشار بیشتری به اقتصاد کشور وارد میکرد.
میان جناح چپ که در صدد ملی کردن بخشهای اساسی صنعت و توزیع مجدد ثروت بود و سیاستمداران محافظه کار کاتولیک که طرفدار حقوق مالکیت طبقات متوسط و بالا بودند کشمکش فزایندهای وجود داشت. از این رو خشونت سیاسی افزایش یافت و استفاده روزافزون از ترور و آدمکشی به عنوان وسیلهای برای حل اختلافات سیاسی رایج شد.
برخی از رهبران سیاسی تلاش کردند با جلب توجه مردم به توسعهطلبی بیگانگان وحدت را در میان آنان ترویج نمایند. ایتالیا با اتریش هنگری بر سر کنترل تایرول در مرز شمالی خود درگیر شد درماورای بحار، ایتالیا توجه خود را برای پیشروی به سمت جنوب در آن سوی مدیترانه و دستیابی به افریقا معطوف کرد. ایتالیا به تونس و لیبی در شمال افریقا و نیز حبشه در شرق این قاره علاقهمند بود ولی مانورهای فرانسه مانع از ورود ایتالیا به تونس شدند و اتیوپی تلاشهای ایتالیا را ناکام گذارد. با وجود این ایتالیا بخشهای کوچک و کم ارزشی از ساحل شرقی آفریقا را حفظ کرد. پیش از جنگ جهانی اول ایتالیا با توسل به زور لیبی و چند جزیره در دریای اژه از تصرف امپراتوری ضعیف عثمانی خارج کرد و به کنترل خود درآورد.
آلمان
طلیعهی قرن بیستم همچنین شاهد ظهور آلمان به عنوان تقریباً قویترین کشور اروپایی بود. آلمان علیر غم اینکه تا سال ۱۸۷۱ یکپارچه نبود اما به سرعت پیشرفت میکرد و با استفاده از کشاورزی سالم و قوی و منابع ذغالسنگ و آهن خام خود، قادر بود به یکی از پیشروترین کشورهای صنعتی جهان تبدیل شود.
از لحاظ سیاسی حکومت آلمان همچنان منعکس کننده تمایلات استبدادی بود که ویژگی عمده پادشاه پیشین پروس به شمار میرفت. رایشتاگ آلمان که اعضای آن از سوی مردان بالای ۲۵ سال انتخاب میشد در انعکاس نظریات شهروندان هرگز به اندازه مجلس عوام بریتانیا یا مجلس نمایندگان فرانسه قدرت نداشت. پروس به عنوان حکومت مسلط در چارچوب نظام فدرالی آلمان باقی ماند، در حالی که قانون اساسی قدرت اجرایی زیادی در اختیار صدراعظم میگذاشت.
رشد قدرت صنعتی موجب شد کارگران به سرعت در اتحادیههای کارگری جذب شوند. اما از طرف دیگر این اوتوون بیسمارک ((صدراعظم فولاد و خون)) محافظه کار بود که طی سلسله اقداماتی برای فلجکردن جنبش سوسیالیست در آلمان به یک رشته اصلاحات لیبرالی دست زد.
بیسمارک در چارچوب برنامه رفاه اجتماعی دهه ۱۸۸۰ خود بیمه اجتماعی را دایر کرد که بر اساس آن به کارگران در مقابل بیماری یا تصادفات غرامت پرداخت میشد و افراد سالخورده مقرری دریافت میکردند. به این ترتیب بیسمارک محافظه کار و پدر سالار برنامههای رفاه اجتماعی را چند دهه پیش از حکومتهای لیبرال فرانسه و بریتانیای کبیر و نیمقرن قبل از ایالات متحده پیاده کرد. فتوحات آلمان در جنگ ۱۸۷۰ تا ۱۸۷۱ فرانسه- پروس نه تنها یکپارچگی آلمان را تکمیل کرد بلکه کانون سیاستهای اروپایی را نیز تغییر داد. بر اساس پیمان فرانکفورت فرانسه مجبور شد ایالات آلزاس- لوران را به آلمان واگذار کند یک میلیارد دلار غرامت بپردازد و اجازه دهد این کشور استحکامات کلیدی فرانسه را تا زمان پرداخت این غرامت در اشغال داشته باشد. صدر اعظم بیسمارک که در یکپارچگی کشور جدید آلمان نقش برجستهای داشت کاملاً آگاه بود که فرانسه درصدد انتقام برخواهد آمد. در حقیقت یکپارچگی آلمان قدرت جدیدی در اروپای مرکزی به وجود آورد که نه تنها بدگمانی فرانسویها بلکه همچنین بدگمانی دیگر ملتهای اروپایی و عمدتاً روسها و بریتانیها را برانگیخت.
بیسمارک که از مقابله به مثل فرانسه بیمناک بود در صدد برآمد با تشکیل اتحادهای سیاسی و نظامی جدید از جمله اتحاد با اتریش- هنگری متحد شود که به پشتیبانی یک قدرت نظامی نیرومند برای حمایت از خود در یک منازعه احتمالی با روسیه نیاز داشت. در سال ۱۸۷۹ آلمان و اتریش هنگری یک پیمان سری اتحاد دو جانبه امضا کردند مبنی بر اینکه اگر هر یک از طرفین مورد حمله روسیه قرار گیرد طرف دیگر علیه روسیه وارد جنگ شود و چنانچه هر یک از طرفین مورد حمله قدرت دیگری (غیر از روسیه) قرار گیرد طرف دیگر بیطرف باقی بماند.
سه سال بعد در سال ۱۸۸۲ پیمان دو جانبه گسترش یافت و ایتالیا نیز به آن پیوست بر اساس مواد محرمانه پیمان سه جانبه چنانکه ایتالیا یا آلمان مورد حمله فرانسه واقع میشد هر سه کشور در کنار هم علیه مهاجم وارد جنگ میشدند و در صورتی که هر یک از متحدان از سوی دو قدرت بزرگ هدف تهاجم واقع میشد دو جناج دیگر به آن یاری میرساندند ایتالیاییها که از قدرت دریایی بریتانیا هراس داشتند تصریح کردند در صورتی که بریتانیای کبیر در هر کدام از حملات نقش داشته باشد این پیمان به اجرا گذاشته نمیشود.
از آنجا که ایتالیا از تصرف تونس توسط فرانسه در سال ۱۸۸۱ خشمگین بود و از طرف دیگر به این دلیل که آلمان پیشنهاد کرده بود به امپراطوری ایتالیا برای حفظ لیبی کمک کند ایتالیا مایل بود با آلمان در صفبندی واحدی قرار گیرد. بیسمارک همچنین تلاش میکرد تا از منازعه اتریش- روسیه در بالکان جلوگیری کند اما تلاشهای وی در پارهای از مقاطع به علت تمایل اتریش- هنگری به تصرف سرزمینهای جدید در بالکان چندان موفق نبود در حقیقت سیاست خارجی تهاجمی اتریش در قبال ایتالیا و بالکان مستقیماً با موجهای ناسیونالیسم در این مناطق روبرو شد و به نابودی اتحادی که بیسمارک محتاطانه بنا کرده بود کمک کرد. در ابتدا بریتانیای کبیر مطمئن از برتری دریایی خود از این نوع تحرکات که برای یافتن متحد انجام میشد بر کنار باقی ماند. سیاست انزوای بریتانیا بعد از آنکه آلمان اعلام کرد قصد دارد یک نیروی دریایی نیرومند تشکیل دهد و یک قدرت بزرگ صنعتی شودد تغییر کرد.
در سال ۱۸۹۰ بیسمارک زیر فشار قیصر ویلهم دوم که میخواست وزیر ارشد حکومت خود باشد استعفا کرد. ولیهم دوم درصدد بود مجدداً حکومتی مستبدتر تشکیل دهد اما با مخالفت احزاب سوسیالیست آلمان روبرو شد. ویلهم همچنین از رشد ارتش آلمان و ذخیرهسازی تسلیحات حمایت میکرد با توجه به تداوم رفاه اقتصادی و موفقیت در توسعه امپراتوری آلمان ویلهم دوم برای خنثی کردن تلاش سوسیالیستها و تشکیل حکومت مشکل زیادی نداشت.
آلمان دیر به میدان رقابت امپریالیستی آمد و مجبور شد ته مانده این رقابتها را به خود اختصاص دهد. یک رشته جزیره در غرب اقیانوس آرام و یک قلمرو نفوذ در چین و همچنین سرزمینهای پراکندهای در افریقا از جمله توگولمند و کامرون در افریقای جنوب غربی آلمان (نامی بیا) سهم آلمان در این رقابت بود. سایر قدرتهای امپریالیستی که خود به ندرت صلح طلب بودند آلمان را مشخصاً متجاوز قلمداد میکردند. حتی ایالات متحده با نگرانی و سوءظن عقیده داشت که آلمان در پی تأسیس یک پایگاه قدرت در نیمکره غربی است.
اتریش- هنگری
در طول قرن نوزدهم امپراتوری اتریش یکی از محافظه کارترین نیروها در اروپا بود. امپراطوری اتریش به عنوان مجموعهای عقب مانده از زمان زیر بار خواستههای ملیتهای قومی متعدد که هر یک داعیه خود مختاری در سرزمین خود را داشتند در آستانه فروپاشی بود. ملیتهای اسلاو، لهستانها، چکها، اسلوواکها، روتانیاییها، صربها کرواتها و اسلوونها اندکی بیش از مجموع جمعیت دو گروه قومی حاکم بر عرصه سیاست یعنی آلمانیهای اتریش و مجارهای هنگری بودند به علاوه هنوز در داخل امپراطوری گروههای قومی دیگری مانند ایتالیاییها، یهودیها و رومانیاییها هم وجود داشتند. از آنجا که اتریش- هنگری فاقد وحدت قومی مذهبی و زبانی بود امپراتور فرانسیس ژوزف که از ۱۸۴۸ تا ۱۹۱۶ زمام امور را در دست داشت نتوانست اقدام مؤثری برای یکپارچه کردن سرزمین خود و تبدیل آن به یک پیکره واحد به عمل آورد. معهذا پادشاهی هابسبورگ و طبقه اعیان سرسختانه بر سرکوب حرکتهای ناسیونالیستی و احزاب انقلابی متعددی که از دل این حرکتها بیرون میآمد پافشاری میکردند. حکومت اتریش- هنگری بخصوص با درخواستهای ناسیونالیستی روزافزو اسلاوها در بالکان مخالفت خاصی داشت. همچنین کشمکشهای ناسیونالیستی میان آلمانیهای حاکم و مجارها وجود داشت وابستگی اقتصادی به یکدیگر در داخل امپراتوری بسیار ضعیف بود و روند صنعتی شدن در اتریش- هنگری فاصله زیادی با بسیاری از همسایگان داشت. خواستههای طبقه کوچک کارگان برای بهبود شرایط کار و لیبرالیزه کردن حکومت گستاخانه توسط پادشاه محافظهکار و اشرافیت حاکم رد میشد. از این رو امپراتوری هیچ اصلاحاتی را مشابه آنچه در بریتانیای کبیر و فرانسه پیاده شد به عمل نیاورد. امپراتور بیهوده کوشید با اتخاذ یک سیاست خارجی تهامی در قبال بالکان و ایتالیا توجه عمومی را از اختلافات بیشمار در درون امپراتوری منحرف کند. با توجه به قدرت محدود نظامی امپراتوری مجبور شد برای حفظ و ادامه این مواضع تهاجمی عمدتاً به متحد آلمانی خود اتکا کند به این ترتیب اتریش یکی از عوامل اصلی تشدید و توسعه تشنج در اروپای مرکزی بود در حالی که همچنان در عرصه سیاست بینالمللی و اقتصاد در حال اضمحلال بود.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتاب رایگان عشق ها و خاطرات کلئوپاترا رمانی تاریخی است درباره کلئو پاترا ، کلئوپاترا نام هفت تن از ملکه های مصر در سلسله بطلمیوسیان است. معروفترین آنها کلئوپاترا هفتم بود. این رمان بسیار طولانی می باشد و شامل ۹۱۶ صفحه می شود. امیدواریم از خواندن این رمان زیبا لذت ببرید.
توجه: فایل دانلود این کتاب بدرخواست ناشر محترم آن (انتشارات جویا ) حذف گردید.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
شاه و امیر
در بیرون صورت وزرای درباریان و سفرا را می کشید و در اندرون شبیه خانمها و کنیزان و خواجه سرایان را می ساخت که همه در نهایت شباهت بودند و زیر هرکدام یک جمله مناسب اوضاع و احوال آن شخص و یا شعری یادداشت می کرد. مثلا زیر صورت میرزایوسف مستوفی الممالک نوشته بود: درویش است و شاهد باز. زیر صورت سامی افندی سفیر عثمانی نوشته بود: ترک و حدیث دوستی قصه آب و آتش است. زیر صورت یکی از شاهزادگان درجه اول نوشته بود دیوث است و پول پرست. صورت اغلب زنهای اندرون را هم که طرف توجه بودند سیاه قلم ساخته بود. زیر صورت جیران نوشته بود: گر کسی سرو شنیده است به رفتار این است. زیر صورت گلین خانم نوشته بود: گویند دهان غنچه تنگ است اما نه به تنگی دهانت. زیر صورت شیرازی کوچکه نوشته بود: آن سیه چرده که یرینی عالم با او است. زیر صورت دلپسند خانم نوشته بود:
یارت آمد أی عشق دین و دل مهیا کن یا به عشوه راضی شود یا به غمزه سودا کن
زیر هر کدام هم امضا کرده بودند مشقه العبد الفقیر ناصرالدین شاه قاجار از نقاشی که خسته شد با دو سه نفر از خانم های حرم که شاعره و اهل ذوق بودند به شعر خواندن مشغول شد و این غزل را که پریدوشین ساخته بود برای آنها خواند:
دل می بری و روی نهان می کنی چرا؟ خود می کشی مرا و فغان می کنی چرا؟
گر در کمین کشتن عشاق نیستی تیر کرشمه را به کمان می کنی چرا ؟
گر در خیال مرهم دلهای خسته أی آن تار طره مشک فشان می کنی چرا؟
هنوز غزل تمام نشده بود که حاجی سرورخان خواجه سرا تعظیم کرده به عرض رساند که امیرکبیر شرفیاب شده شاه به محض شنیدن این خبر غزل را نیمه کاره گذارده و از اندرون بیرون رفت.
میرزاتقی خان در عمارت کلاه فرنگی که فتحعلی شاه در وسط گلستان ساخته بود قدم می زد. رسم امیر این بود که در برابر مردم کرنش تمام می کرد و دست به سینه می ایستاد ولی همین که به اطاق خلوت می رفتند و تنها می شدند غدغن می کرد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱٫ این متن تلخیصی است از کتاب دست پنهان سیاست انگلیس در ایران اثر خان ملک ساسانی.
کسی وارد نشود آن وقت بدون اجازه می نشست و با شاه مثل یک استادی که با شاگردش حرف بزند صحبت می کرد و گاهی در کلام تشدد می نمود.
امیر گفت: آقاجان چه می کردی؟
شاه ــ مشغول نقاشی بودم.
امیر ــ کاشکی یک قدری تاریخ گذشتگان می خواندی و عبرت می گرفتی و از آیین جهانداری باخبر می شدی. شعر و نقاشی پس از خستگی دماغ خوب است.
شاه ــ شبها کتاب هم می خوانم.
امیر ــ چه کتابی؟
شاه ــ تاریخ سر جان ملکم را داده ام ترجمه کرده اند و شبها می خوانم.
امیر ــ خواندن آن کتاب برای ایرانیان سم مهلک است. مردکه خیال کرده که با این نامربوطها ممکن استبه مقدسات یک ملتی دست درازی کرد و به شرافت و افتخارات آنها دستبرد زد و به مملکت آنها دست اندازی نمود، چه کسی اصلا شما را به این خیال انداخت که بدهید آن را ترجمه کنند؟
شاه ــ میرزاعلی (شکوه الممالک)
امیر ــ عجب، معلوم می شود او هم با فرنگی ها مربوط است. فورا قلمدان خود را کشیده و اسم او را یادداشت و سپس گفت: آقاجان اول باید از سیاست مملکت آگاه شوی تاریخ گذشتگان و شرح حال بزرگان را بخوانی و هر وقت از اینها خسته شدی به شعر و نقاشی بپردازی. چرا شاهنامه فردوسی، جهانگشای شاه اسماعیل، عالم آرای عباسی،تاریخ نادرشاه را نمی خوانی تا از رجال ایران باخبر باشی و این مسئله را بدان برای هر ایرانی از عالی و دانی بهترین کتابها شاهنامه فردوسی است.
مطلب دیگر که می خواستم بگویم این است که وجود این اشخاصی که دور ورت هستند بسیار مضر است اولا نوکرهای ولیعهدی که از تبریز دنبالت آمده اند باید همه را برگردانی زیرا که شما را کوچک دیده اند حال آنطور که باید و شاید اعتنا نمی کنند. دوم باید اشخاصی به دور خودت جمع کنی که با اجانب سروکار نداشته باشند و تلقینات آنها را به گوش تو نکشند و تو را در امور مملکت بدبین نکنند و خود را دست نشانده اجنبی ندانند. به رعیت ظلم و ستم روا ندراند. در هر کاری رضایت خدا و ترقی و تعالی ایران را درنظر گیرند و و در کارها بصیر و بینا باشند. دیگر آنکه یک کتابچه یادداشت داشته باش همیشه از حال اطرافیانت باخبر باش، همه را به خوبی بشناس و تحقیق کن سر هر یک به کدام آخور بند است. بدون آزمایش به هیج کس اعتماد مکن، کاغذها و یادداشت هایت را محفوظ نگاهدار که دست کسی نیفتد. اسرار مملکت را با هر کسی در میان مگذار.
امیر برخاسته به شاه خدانگهدار گفته در را باز کرده و در جلو پیشخدمتها و درباریان یک تعظیم غرا کرده و بیرون رفت.
شاه که به اندرون رفت پس از ادای فریضه مغرب و عشا امر داد که از کتابخانه شاهنامه فردوسی را آوردند که از نفایس عالم بود خط جعفر بایسنقری که در سنه 835 برای بایسنقر میرزا نوشته جلد سوخته اعلا با نقاشی هایی که هر صفحه اش برای هنرمندان با خراج مملکتی برابری می کند آوردند همین باز کرد این اشعار آمد:
همه مرز ایران پر از دشمن است به هر دوره أی ماتم و شیون است
دریغ است ایران که ویران شود کنام پنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای آشوب و جای بلاست نشستنگه تیر جنگ اژدهاست
میرزاتقی خان که با ناصرالدین شاه به تهران آمد اوضاع بی اندازه خراب و شیرازه دولت از هم گسیخته بود. بودجه مملکت سالی دو کرور تومان کسر داشت امیر ناچار از اصلاح بودجه شروع کرد و اول از مواجب و مرسوم تمام طبقات نوکر اندرون مبلغ هنگفتی بکاست و احکام و فرامین مهدعلیا را لغو کرد و به همه دستور داد که اوامر خانم را اجرا نکنند.
مهدعلیا بدوا سعی نمود که دل امیر را به هر وسیله هست ببرد، او را دلداده خویش کند و خود را دلبر او سازد. اما امیر اهل این حرفها نبود و با عشوه و کرشمه از راه بدر نمی رفت خانم هم نمی خواست دست از فرمانروایی و خودسری بردارد لذا به خیال افتاد که ملکزاده خانم دختر شانزده ساله اش را به امیرکبیر پنجاه و چهار ساله بدهد که با او محرم شود و ازاین راه هر چه می خواهد بکند در ۲۲ ربیع الاول ۱۲۲۵ ملکزاده خانم را برای “میرزاتقی خان اتابک اعظم امیرنظام عساکر منصوره“ کابین بستند.
کلیه حسابهای خانم غلط درآمد زیرا امیر بعد از این مزاوجت هم به هیچ وجه روش خود را تغییر نداد و کماکان به احکام و سفارشات و توصیه های خانم وقعی نمی گذاشت. خانم دانست که به هیچ وجه نمی تواند بر این فراهانی یک دنده مسلط شود و او را زیربار بکشد پس کینه امیر را به دل گرفت و بیست و دو رور بعد از عروسی امیر با عزت الدوله در وقتی که دولت در خراسان با سالار مشغول زدوخورد بود و مریدان میرزاعلی محمد باب در مازندران و زنجان آتش فتنه روشن کرده بودند به دستور اجانب و تحریک مهدعلیا و رفقایش روز یکشنبه یازدهم رییع الثانی ۱۲۶۵ چندین فوج از سربازان پادگان مرکز بدون هیچ دلیل بر امیر شوریدند و عزل او را خواستار شدند و به شاه پیغام فرستادند که اگر امیر را معزول نکند هلاکش خواهند کرد. سربازها دور خانه امیر را گرفتند که اگر استعفا ندهد به درون خانه خواهند ریخت نوکرهای امیر دو نفر را از بام زدند.
مهدعلیا و طرفدارانش فورا نزد شاه رفتند و گفتند برای خاطر امیرکبیر که نمی شود چندین فوج را مقتول ساخت چون شاه گفته بود اگر امیر را بکشند همه سربازان را به دار خواهم آویخت.
به شاه اصرار کردند که امیر را معزول کنید تا فتنه ها بخوابد. شاه گفت: “اگر امروز میرزاتقی خان را معزول کنم باید خودم هم از سلطنت دست بکشم چون هر روز عزل و نصب چاکران من به عهده لشکریان خواهد بود“. همدستان مهدعلیا که چنین دیدند ترسیدند که اگر امیر کشته شود شاه چندین صد نفر را به قتل برساند و راه اقدامات و تحریکات آتیه بسته شود.
لذا سربازها را آرام کردند در این هنگامه فقط چند نفر بیگناه تبعید شدند و صورت ظاهر آبها از آسیاها افتاد و میرزاتقی خان بیش از پیش طرف توجه شاه و در کلیه امور مستقل شد ولی درنتیجه شورش سربازها مخالفین خود را کامل شناخته و بر عده جاسوسان و خبرنگاران افزود به طوری که مخالفین نمی توانستند نه مهدعلیا را ملاقات کنند و نه با او مکاتبه نمایند در همان ایام به امر میرزاتقی خان در همه شهر قراولخانه ساختند و اسم شب گذاشتند که از عبور و مرور شبانه مطلع باشد.
چیزی نگذشت که توازن بودجه مملکت از صرف جوییها برقرار گردید راه فتنه و فساد بسته شده امنیت حاصل آمد تجارت به جریان افتاد و اقتدار دولت در داخل و خارج مسلم شد.
٭ ٭ ٭
یک روز صبح شاه مشغول گل بازی بود حاجی سرورخان عرض کرد که رئیس تشریفات پیغام فرستاده که امروز چهار از دسته گذشته سفیر عثمانی شرفیاب خواهد شد. به صندوق خانه رفته قبای صوف آبی پوشیده کمبربند زرین با یک قمه مرصع بسته کلیجه ترمه دربر کرده از اندرون بیرون رفت پس از آنکه وارد تالار شد یکی از پیشخدمتها عرض کرد قربان شنیدید که دیروز امیرکبیر چه کرده شاه پرسید راجع به چه ؟ گفت در زمان حاجی میرزا آقاسی رسم بود وقتی که سفرای خارجه پیشش می آمدند هر کس توی اطاق بود بایستی بیرون برود و اگر کسی از اطاق بیرون نمی رفت پیشخدمت کلاهش را برمی داشت و از ارسی پرت می کرد توی حیاط.
دیروز که سفیر عثمانی به ملاقات امیر رفته بود پیشخدمتها خواسته اند به طریق سابق رفتار کنند امیر نگذاشته و گفته است همه بنشینند سفیر هم دلخور شده و زود رفته است.
هنوز این صحبت تمام نشده بود که گفتند سامی افندی سفیر عثمانی شرفیاب می شود جناب سفیر س از عرض مودت و یگانگی و حفظ وحدت جامعه اسلامی اظهار داشت که روز قبل برای ملاقات جناب اتابک اعظم رفته بودیم بسیار به ما بی اعتنایی کرد اولا اطاق را چنانکه سابقا معمول بود برای پذیرایی ما خلوت نکردند، ثانیا همین که خواستیم با مشارالیه راجع به کارها وارد صحبت شویم اظهار داشت برای مذاکره کارهای دولتی وزیر خارجه معین کرده ام به او مراجعه نمایید و این رفتار به کلی برخلاف پروتکل سابق بوده است…
شاه با کمال ادب فرمود موضوع را تحقیق می کنم بعد به اطلاع شما می رسانم سفیر که رفت پیشخدمتها و درباریان هر یک برخلاف امیر حرفی زدند: یکی گفت به ما دیگر اعتنا ندارد حتی جواب سلامتان را هم نمی دهد. دیگری گفت مواجب مرا از ساله ده هزار تومان به دو هزار تومان تقلیل داده است. دیگری گفت خیالات خامی در سردارد. در این بین گفتند امیر شرفیاب می شود به عادت مالوف امیرکرنش تمام کرده و در اطاق را بستند.
شاه شکایت سفیر عثمانی را بیان کرد امیر گفت:
بی موقع نیست که شما را از جریان سیاست آنها باخیر کنم اساس عثمانی ها ما را هیچ وقت دوست نمی داشتند و سب اصلیش این بود که در مدت قرون گذشته تقریبا همه ممالک اسلامی را تصرف کردند مگر ایران را که نتوانستند سلاطین سیاستمدار ایران همیشه با پادشاهان اروپا برعلیه عثمانیها متحد می شدند هر وقت که عثمانیها قصد تصرف ایران می کردند آنها از عقب هجوم می آوردند و هر وقت قصد تصرف اروپا را می نمودند ایران از عقب حمله می کرد و همین موضوع سبب انحطاط امپراطوری عثمانی گردید تا به کلی از بین رفت بدین جهت کینه ما را در دل نگاهداشته اند از اینها گذشته از وقتی که دولت روس مطابق ماده ۳ عهدنامه ترکمانچای سلطنت ایران را در خاندان مرحوم نایب السلطنه تضمین کرد دولت انگلیس به عثمانیها که رقیب ایران هستند کمک می کند و در هر جا از آنها حمایت نموده و برعلیه ما از آنها تقویت می نمایند و هر وقت که ما خواستیم با عثمانی تحدید حدود کنیم برای اینکه حدود سوق الجیشی آذربایجان به دست ایران نیفتند اخلال کردند واقعه ارض روم و رسواییها را که بر سر من آوردند از آن قبیل است. میرزاجعفر خان مشیرالدوله که چندین مرتبه برای تجدید حدود رفت وبی نتیجه برگشت مگر به خاطر ندارید.
دیروز که سفیر عثمانی با وزیرمختار انگلیس به ملاقات من آمده بودند دیدم منتظرند که اطاق خلوت شود و صحبت کنند گفتم اگر برای تبریک نشان و حمایل که شاه مرحمت کرده آمده اید خلوت کردن لازم نیست از این ملاطفت شما نهایت تشکر را دارم و اگر برای انجام امور دولتی آمده اید وزیر خارجه معین کرده ام با وی مذاکره نمایید، او هم دمق شد و رفت. حالا به شما شکایت آورده است اهمیتی ندارد، او طوطی است. چند روز قبل وزیرمختار انگلیس برای من پیغام فرستاده بود که ممکن است بین دولت و سالار که خراسان را به آتش کشیده واسطه اصلاح شود. من جواب دادم ایران مصر نیست که شما یک محمدعلی پاشای ثانوی بتراشید ما خدیو لازم نداریم.
یکی از روزها که شاه در اندرون نقاشی می کرد و صورت غلام بچه ها را می ساخت سلطان خانم رقاصه جهان خانم وارد شد. مهدعلیا سلطان خانم را به آقاعلی اکبر تارزن سپرده بود که ساز مشق کند شاه هم با او نظربازی می کرد همین که چشمش به رقاصه افتاد گفت بیا ببینم چه یاد گرفته أی. سلطان خانم با گستاخی گفت : ببینم شما از استادتان چه یاد گرفته اید شاه صورتهایی را که ساخته بود نشان داد و فرمود: بیا صورت تو را هم بسازم، اما باید لخت شوی.
رقاصه تحاشی کرد و گفت: اگر شما نقاش خوبی هستید اول صورت آن یارو را که می خواهد شاه بشود بسازید.
شاه گفت: کدام یارو؟ رقاصه گفت: میرزاتقی خان. شاه با تعجب پرسید: این حرف از کجا درآ‚ده و از کی شنیدی؟ سلطان خانم گفت: خدمت سرکار مهدعلیا بودم نبات جهود که جواهر برای فروش به اندرون می آورد این حرف را گفت. نواب مهدعلیا پرسیدند از کجا شنیدی؟ گفت: زن قونسول از من یک جفت گوشواره خواسته بود دیروز گوشواره ها را بردم این حرف را آنجا شنیدم.
شاه قدری به فکر فرو رفت و گفت: در هر صورت باید اول صورت تو را بسازم آن وقت صورت او را.
شاه با وجود اینکه از شنیدن حرف متانت و وقار خود را از دست نداد ولی عصبانی شده دست از نقاشی کشیده وبه گلستان رفت چیزی نگذشت که میرزاتقی خان شرفیاب شد همین که در اطاق را بستند امیر در شکایت را از مهدعلیا گشود و گفت: سرکار نواب یک مشت اراذل و اوباش بی ناموس بی وطن دور خودش جمع کرده شبها با لباس مبدل از اندرون بیرون می رود و روزها در تمام امور مملکت دخالت بیجا می کند به حدی که کارشکنیهای او و دوستانش به اقتدار دولت لطمه زده و عملیات شبانه اش که البته شنیده اید آبروی مملکت را برده و مقام سلطنت را بی عظم و اعتبار کرده است.
شاه می خواست مطلبی را که از سلطان رقاصه شنیده بود برای امیر بگوید ولی از سطوت امیر هم جرات نمی کرد و هم خجالت می کشید و به خود می پیچید. امیر دریافت کرد و گفت مگر می خواهی چیزی بگویی بگو شاه آنچه که از رقاصه شنیده بود بیان کرد. امیر گفت حالا که این نسبتها را به من داده اند به ناچار برای روشن کردن ذهن تو می گویم که به علاوه هرزگیهای شبانه که البته خبر داری اخیرا برای برباد دادن ایران با اجانب همدست شده و به اسم اینکه می خواهد بقعه أی در بی بی زبیده بسازد که به هیچ وجه شجره و تاریخ و صحت و نسب او معلوم نیست اغلب روزها طرفداران و جاسوسان و کارکنان اجنبی صورت ظاهرا برای زیارت امامزاده ولی باطنا برای ملاقات سرکار نواب بدانجا می روند برای عزل من و خرابی ایران کنکاش می کنند چون کارهای من همه برای آبادی ایران و مخالف میل اجانب است. من در این مدت قلیل بودجه مملکت را مرتب کردم، قشون را نظم دادم، کارخانجات پارچه بافی شکرسازی و غیره و غیره به ایران آوردم امر به ساختن دارالفنون داده ام با دشمنان ایران به پیکار مشغولم همه این کارها برخلاف میل بیگانگان است آنها ایران را فقیر و بیچاره و هرج و مرج می خواهند و جهان خانم با آنها و کارکنانشان برای ویرانی ایران همدست شده است.
شاه پرسید: برای ملاقات نواب کیها به بی بی زبیده می روند؟
امیر گفت: شاهزادگان ـ وزرا ـ اعیان ـ مدرسین ـ اطبا و درباریان از هر طبقه هستند که انگشت اجنبی آنها را می چرخاند و هر چه به هرکس نسبت می دهند از آنجا نشر می کند مگر نبات یهودی نگفته بود که این حرف را کجا شنیده است؟ تو از تخمه عباس میرزایی که چشم و چراغ ایران بود و هیچ حرفی را بدون منطق و دلیل نمی پذیرفت. من اسامی همه آنهایی که دربی بی زبیده جمع می شوند برای تو می گویم تو تحقیق کن ببین غیر از این است که من گفته ام. شاه کتابچه یادداشتی را درآورد و اسامی آنها را نوشت: سه نفر از شاهزادگان درجه اول بودند، یکی از علمای دینی اهل بحرین بود، سه نفر مازندرانی یک نفر رشتی، یک نفر شیرازی، یک نفر لواسانی و یک نفر آشتیانی. یک نفر تفرشی و یک نفر کاشی را اسم برد و علاوه کرد که هفته گذشته در خانه یکی از سادات هندوستانی که در تهران تدریس می کند به اسم استفاده از دروس او دور هم جمع شده اند. یک نفر فرنگی هم با لباس مبدل در میان آنها بوده که این مطالب را گفته است. امیر دست کرده از جیب بغل گزارش روز را که مامورین خفیه به او داده بودند درآورده به عرض شاه رساند در آن گزارش نوشته بود:
“ مسیو …. خطاب به حضار کرده و گفت آقایان اولا همه می دانید که میرزاتقی خان پسر آشپز است شماها که همه تان از قدیمی ترین و بزرگترین خانواده های ایران هستید چطور راضی می شوید که یک پسر آشپز بر شما حکم فرمایی کند حقوق همه را قطع کند و به شما تشخص بفروشد.
ثانیا گمان ندارم این مرد مسلمان باشد چون که مسلمانان به سرنوشت و تقدیر قائلند و هر چیز را از خوب و بد از جانب خدا می دانند اگر به اسلام اعتقاد داشت بایستی بداند که این اوضاع ایران از جانب خداست و کوشش بی جهت نکند و مردم را به زحمت نیندازد.
ثالثا این تاسیسات که می کند از قبیل کارخانه پارچه باقی و رنگرزی و شکرسازی و غیره برای این است که با سرتاسر فرنگستان رقابت کند از شما می پرسم آیا همچه چیزی ممکن است.
رابعا نتیجه عملیات او این است که بالاخره ایران را به جنگ بکشاند از همه بدتر قشون درست می کند که با همسایگان ایران جنگ کند و نورچشمان عزیز شما را بی جهت به کشتن بدهد پس به شما واجبست که این عرایض بنده را در میان مردم پراکنده کنید و نگذارید که او مقاصد خود را انجام دهد و در همه جا شهرت دهید که او خیال سلطنت دارد فقط از این راه می توان شاه جوان را با او دشمن کرده و به نتیجه رسید“.
فیروزخان خواجه که پشت در مذاکرات امیر را با شاه گوش می کرد فورا برای جهان خانم خبر برد. سرکار مهدعلیا تهیه اسم شب کرده شبانه با چادر و چاقچور نیم دار به منزل همان وزیری که با او سابقه داشت و جزء رفقای بی بی زبیده بود رفت او هم فورا رفقای بی بی زبیده را خبر کرده همه جمع شدند و با این دستورالعمل همه موافقت کردند:
اول بابیها را مشوق شوند که در همه ایران اغتشاش را ادامه دهند دوم آتش فتنه سالار پسر الهیارخان و آصف الدوله را که به تحریک همین خائنین برپا شده بود دامن بزنند و به سالار وعده دادند که خراسان را از ایران مجزا کرده با هرات و قندهار سلطنتی برایش تشکیل دهند چهارم به آقاخان محلاتی که تازه از ایران به هندوستان فرار کرده بود وارد مکاتبه و مذاکره شوند که به اسمیعلیهای کرمان و قائنات دستور اغتشاش بدهد.
یک روز یکی از علمای طراز اول اصفهان توسط یکی از کارکنان مهدعلیا که در رکاب آمده بود عریضه به شاه نوشته و تقاضای مستمری و تیول و غیره کرده بود شاه عریضه را برای میرزاتقی خان فرستاد.
امیر در حاشیه نوشت: “در زمان مرحوم نایب السلطنه هر وقت از این قبیل اشخاص توقع بیجا می کردند مولای من مرحوم میرزا ابوالقاسم قائم مقام می گفت شاه سرباز لازم دارد، دعاگو لازم ندارد“.
این کاغذ به این تفصیل را هم رفقای بی بی زبیده به نظر علمای دین اصفهان رسانیده و آنها را با امیر طرف کردند.
بعد از مراجعت از اصفهان شاه اختیارات امیرکبیر را بیشتر کرد و امور کلیه و جزئیه را به کف کفایت او واگذار نمود. امیر یک تنه می خواست هم شاه را اداره کند هم سرتاسر ایران را آباد نماید و هم دست اجانب را از دخالت در امور مملکت کوتاه کند.
تمام طبقات نوکر و زنهای اندرون به واسطه تقلیل حقوقشان از امیر شکایت داشتند ملاکین معتبر که سالها مالیات نداده بودند برای سختی امیر در وصول مالیات از او ناراضی بودند.
دزدان شهری و قاطعان طریق به سبب امنیت و قدرت نظامی دولت در مضیقه افتاده بودند.
بیگانگان از پیشرفت روزافزون ایران درکلیه شئون مملکت مشوش و از آینده ملتی که صد سال پیش از آن آسیای غربی را به لرزه درآورده بود: نگران بودند و میرازتقی خان چنان به لیاقت خود مغرور بود که تصور می کرد بر همه مشکلات فائق خواهد آمد.
اگر امیر چند نفر همکار کاردان صمیمی، وطن پرست و با ایمان داشت شاید در تمام نقشه هایی که کشیده بود موفق می شد ولی در آن صدساله أی که از نادرشاه تا ناصرالدین شاه گذشته بود تبلیغات و تحریکات اجنبی چنان هموطنان میرزاتقی خان را به دفائت و جاسوسی و بیوطنی و بی دینی و هره درآیی و یاوه سرایی کشانیده بود که امیر با همه فراستش از این موضوع غافل مانده بود.
یک روز چند نفر از شاهزادگان درجه اول به بهانه شکایت از کسر حقوقشان شرفیاب شدند و شاه را از این اقتدار و استقلالی که به امیر داده ملامت می کردند و حکایت نادرشاه و پسر شاه طهماسب دوم و قصه کریم خان وکیل و شاه اسمعیل سوم را به گوشش کشیدند و ملاطفت امیرکبیر را نسبت به عباس میرزا ملک آرا تعبیر و تفسیر دراز کردند حتی به طور مسخره میرزاتقی خان را طهماسب سوم خواندند. شاه سبب انتخاب این اسم را پرسید. گفتند طهماسب بیک جدش ناظر میرزاحسین وفا وزیر زندیه عموی میرزا بزرگ قائم مقام بوده به آن مناسبت چون خودش طرفدار اسامی ایرانی است و به خاندان صفوی اخلاص بسیار دارد پس از تاجگذاری اسم خود را طهماسب سوم خواهد گذارد.
از آن روز رفتار شاه با میرزاتقی خان تغییر کرد تا آنکه به کلی معزولش کرده امر کرد به کاشان برود. روزی که می خواستند حرکتش دهند مهدعلیا برای خداحافظی به خانه امیر آمد وخواست با او روبوسی نماید. میرزاتقی خان او را از خود دور کرده و گفت: “امیر عادت ندارد با جنده روبوسی کند“. با این دشنامی که امیر روبه روی همه خویشاوندان به او داد مهدعلیا چنان بی تاب و توان شد که به زمین نشست.
ادامه مطلب + دانلود...