بازدید
دانلود کتاب پیامبری از نگاهی دیگر
کتابی که پیش روی شما قرار دارد ، گفتارهایی از شهید آیت الله دکتر بهشتی در زمینه وحی ، نبوت و خاتمیت است . آیت الله دکتر بهشتی ، امکان اثبات عقلی خاتمیت را منتفی می داند و به شبهات مطرح شده در این زمینه پاسخ می دهد . پاسخ هایی که در رابطه با فهم چرایی پایان یافتن سلسله پیامبری در زمان پیامبر اکرم ( ص ) مطرح است به لحاظ اثبات نقلی است ، هر چند برای فهم علت می توان به جامعه شناسی تاریخی روی آورد .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
در این کاوش سعی بر آن بوده است تا اتفاقات و احوالات حضرت رسول اکرم (ص) از منظر عدم ایمان آوردن مردم به آن پیامبر نور و رحمت و رمز صبوری آن بزرگوار در برخورد با ناباوران – از متن قرآن کریم ترجمه استاد مرحوم فولادوند – استخراج و در پیش روی اذهان حقیقت جو گسترده شود.
بخشی از مقدمه کتاب ….. خدایا آخرین فرستاده بر حقت هجرت کرد تا دین تو را عزیز گرداند تا آنچه که درباره دشمنان در سر داشت ، جامه عمل بپوشاند ، و آنچه که برای دوستان و مومنان می اندیشید ، تحقق بیابد . پس به آهنگ جنگ بر آنان بتاخت ، تا آنجا که در درون سرزمینشان با آنان درگیر شد ، و در میان خانه هایشان بر آنان هجوم برد ، تا این که فرمان تو آشکار گشت و کلمه ات ( نیست خدایی جز الله ) برتری یافت و برافراشته شد ، هر چند مشرکان را ناخوش آمد ….. حق تکثیر: جهت انتشار رایگان به مناسبت میلاد با سعادت حضرت رسول اکرم . کتاب آخرین فرستاده را تقدیم علاقمندان می کنیم .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
برای شناخت رسول اکرم(ص) راههای متعددی وجود دارد. از جمله مطالعه سیره و تاریخ زندگی ایشان در کتابهای تاریخ و سیره و کتبی که سنن و سیره حضرت محمد(ص) را از زبان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و اصحاب برگزیده ایشان بیان می دارد.
احادیث نبوی و سخنان گهربار آن حضرت نیز طریق دیگری برای آشنا شدن با شخصیت حضرت محمد(ص) است و اما بهترین، موثق ترین و جامع ترین منبع برای نیل به سیما و سیره رسول اکرم(ص)، قرآن کریم است. در میان سوره های قرآن سوره احزاب در شناسایی ویژگیهای پیامبر گرامی اسلام شاخص و شایان دقت است. قبل از آنکه صفات و ویژگیهای رسول اکرم(ص) را در این سوره دنبال کنیم هدف سوره را مشخص می کنیم.
یکی از اهداف این سوره استوار داشتن شخصیت رسول اکرم(ص) و درهم شکستن اهداف منافقان در ایجاد جنگ روانی و لطمه وارد کردن به شخصیت حضرت است.
منافقان در دو بعد برای تحقق این هدف می کوشند:
الف) بعد سیاسی
ب) بعد فرهنگی و اخلاقی
در بعد سیاسی، با القای شبهه و ایجاد شک و تردید در دل مؤمنان نسبت به وعده های خدا و رسول (ص) و پیروزیها و شکستهای مسلمانان از جمله آیات (۱۲-۱۳-۱۴-۱۵-۱۹-۲۰) و در بعد فرهنگی و اخلاقی، با شایعه پراکنی و نجواهای پیدا و پنهان درباره تصمیمات خانوادگی پیامبر(ص) از جمله آیات(۳۷-۵۰-۵۳-۶۰) که قرآن کریم توطئه آنان را در هر دو بعد رسوا کرده و هدف آنها را عقیم ساخته است. آیات ۵۳-۵۹-۲۹-۳۴ وغیره.
در سوره مبارکه احزاب پیامبر اکرم(ص) مأموریت از میان برداشتن یک سنت به جا مانده از دوران جاهلیت را بر عهده دارد. پس خداوند باید حضرت رسول را تقویت کند و او را مؤید از جانب خود نشان دهد. به همین خاطر است که سوره، با خطاب«یا ایهاالنبی» آغاز می شود تا نشان دهد که پیامبر، از جانب خود، کاری انجام نمی دهد و تنها مأموری از سوی خداست.
سپس توصیه به تقوای الهی مطرح شده است تا نشان دهد رسول اکرم(ص) در تصمیماتش خدا را در نظر دارد و هرگز هوای نفسانی خویش را در امور دخالت نمی دهد.
خطر دیگری که باید دفع شود، قرار گرفتن تحت تأثیر طعنه ها، آزارها و شبهه سازیهایی است که منافقان و کفار ایجاد می کنند. از سویی پیامبر باید تنها از وحی و اوامر الهی، اطاعت کند. و از سوی دیگر باید مراقب دخالت هوا و هوسها و توطئه های دشمنان باشد و چون چنین مأموریت خطیری جز با توکل و اتکا به خدای یگانه میسر نیست دستور توکل صادر می شود.(آیه ۳)
در سوره احزاب یک سنت جاری و نادرست باید در هم شکسته و ملغی و یک سنت پسندیده و تازه برقرار گردد و بار سنگین این مأموریت با توجه به مقاومت افکار عمومی در برابر تغییر سنتها و عادتها و خرافات، تنها بر دوش پیامبر اکرم(ص) است. در این سوره مردم باید مطمئن شوند که پیامبر همان کسی است که از سوی خدا برای این کار برگزیده شده است. این سوره می خواهد مطلب را تثبیت کند که: همسران شما، مادر شما نیستند و با الفاظ شما مادر نخواهند شد. اما همسران پیامبر، مادران شما هستند.(آیه۶-۵۳)
خداوند در سوره احزاب روشن می کند که مؤمن حقیقی بدون اینکه دچار تزلزل و شبهه شود، پیرو پیامبر و احکام الهی باقی می ماند و گمان سوء به خود راه نمی دهد. همان طور که در زمان جنگ احزاب(خندق) چنین استواری و استحکامی از مؤمنان راستین مشاهده شد و برخلاف منافقان که با سوء ظن به خدا و رسول در برابر دشواریهای جنگ دچار تزلزل شدند(آیه ۱۲-۳۰) از مؤمنان، جز ظن و گمان نیکو به خدا و رسول مشاهده نشد.(آیه۲۲) آنان تسلیم کامل حق بوده و به انتظار قضای محتوم الهی در حق خویش، لحظه شماری می کردند تا هرچه زودتر مسؤولیت بندگی خود را به اتمام برسانند.(آیه۲۳)
لازم است وظایفی را که خداوند با صیغه امر به پیامبر اکرم(ص) در سوره احزاب گوشزد می نماید، استخراج کنیم و سپس به استخراج صفات و خصوصیات رسول اکرم(ص) بپردازیم:
فهرست وظایف پیامبر اکرم(ص) در سوره احزاب:
۱- تقوای الهی یعنی خدا را در نظر داشتن.(آیه ۱)
۲- تبعیت نکردن از کفار و منافقین و تحت تأثیر آنان قرارنگرفتن(آیه ۴۸۶)
۳- تبعیت کامل از وحی الهی(آیه۳)
۴- توکل به خداوند و سپردن امور به او(آیه۳ و ۴۸)
۵- بی اعتنایی به آزار کفار و منافقان(آیه ۴۸)
۶- مخیر کردن همسران خویش بین دو روش متفاوت زندگی:
الف) گزینش حیات دنیوی و محروم شدن از زندگی در کنار رسول خدا(ص) با ادای کامل حقوق مادی آنان(آیه ۲۸)
ب) گزینش خدا ورسول و سرای باقی و ماندن در کنار رسول خدا(ص) و برخورداری از اجر مضاعف در صورت نیکوکاری و ایمان(آیه۲۹)
۷- بشارت به فضل بزرگ از سوی خدا به مؤمنان
۸- ابلاغ فرمان حجاب به همسران و دختران خویش و زنان مسلمانان.
۹- پیامبر در برابر اوامر و سنتهای الهی نباید احساس تنگی و فشار و رودربایستی داشته باشد و ملاحظه سنتهای نادرست رایج مانع او شود(آیه ۳۸)
باید توجه داشت که فرمان خدا به رسولش مبنی بر تقوای الهی یا توکل به خدا و مانند آن، منافاتی با اوج تقوا و توکل حضرتش ندارد. همان طور که پیامبر(ص) موظف است در رأس همه مسلمانان، روزانه بارها و بارها از خداوند، هدایت به صراط مستقیم را طلب کند.
همچنین، اطاعت نکردن پیامبر از منافقین به معنای نپذیرفتن رأی و مشورت آنان و تحت تأثیر مکر و حیله آنان قرار نگرفتن و مساعدت نداشتن با ایشان در هیچ کاری می باشد. پس در حقیقت، همه وظایف نام برده از آنجا که حضرت رسول (ص) از آنها تخطی نخواهد کرد، جزو صفات و ویژگیهای آن حضرت قرار می گیرد.
ویژگیهای رسول اکرم(ص) در سوره احزاب
ویژگیهای رسول اکرم(ص) در سوره احزاب به ترتیب زیر قابل توجه است:
۱- پیامبراکرم(ص) با لفظ «یا ایهاالنبی» مورد خطاب قرار گرفته است. باید توجه داشت که در کل قرآن کریم، پیامبر(ص) هرگز با لفظ یا محمد، خوانده نشده است بلکه همه خطابها با عبارات «یا ایهاالرسول» و «یا ایهاالنبی» بیان شده است. و این در حالی است که دیگر انبیا حتی پیامبران اولوالعزم به اسم مورد خطاب قرار گرفته اند. از جمله یا نوح، یا ابراهیم، یا موسی، یا عیسی، مفسران این پدیده را ناشی از عظمت مقام رسول اکرم(ص) دانسته و چنین عنوان کرده اند که مخاطب نساختن پیامبر اسلام(ص) به اسم، به قصد تعظیم و بزرگداشت حضرتش و برای نشان دادن شرف و برتری ایشان بر بقیه انبیاء انجام شده است.(۱)
۲- پیامبر اکرم(ص) بر مؤمنان اولویت و ولایت دارد و «اولی» به تصرف است. (آیه۶): «پیامبر اولی تر به مؤمنان است از خود آنها» به معنای حصول دو چیز در کنار هم به نحوی که بین آنها چیز دیگری فاصله نیفکند، می باشد و برای قرب مکانی و معنوی استفاده می شود. «اولی بودن به معنای شایسته تر بودن به تصرف و صاحب اختیاری است. (۲) اطلاق عبارت «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» نشان می دهد که این اختیارداری در همه امور دینی و دنیوی است. ولایت رسول خدا بر مؤمنان فوق ولایت آنها نسبت به خودشان و نسبت به یکدیگر است. علامه طباطبایی در توضیح معنای آیه می گوید: «فرد مسلمان هر جا امر را دائر بین حفظ منافع رسول خدا(ص) و منافع خود دید، باید منافع رسول خدا را مقدم بدارد. پیامبر اکرم(ص) در همه امور دین و دنیا بر مؤمنان اولویت دارد و سزاوارتراست که مؤمن هوای او را داشته باشد. مثلاً، بین حفظ حرمت رسول خدا و حرمت خودش یا بین دوست داشتن رسول خدا و دوست داشتن خودش، باید جانب رسول خدا(ص) را ترجیح دهد.(۳) در قرائتی چنین روایت شده: «پیامبر(ص) به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و او پدر ایشان است و برای همین مؤمنان برادر یکدیگرند و همسران پیامبر، مادر مؤمنان هستند.»
۳- همسران پیامبر (ص)، مادران مؤمنان هستند (آیه ۶) و ازدواج با آنان پس از پیامبر اکرم(ص) ممنوع و حرام است.(آیه۵۳)
۴- پیامبر اکرم(ص) پیامبر اولوالعزم است (آیه ۷) در این آیه خداوند فرموده که ما از همه پیامبران (نبیین) میثاق گرفتیم و از تو و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم هم میثاق غلیظ گرفتیم. جداکردن این پنج پیامبر از کل پیامبران نشان دهنده موقعیت ممتاز و متفاوت ایشان است.
۵- پیامبر اکرم(ص) مانند همه پیامبران دیگر پیمان بسته است. (آیه۷) یکی از مفاد پیمانی که از پیامبران گرفته شده عبارت است از اینکه پیامبران پیشین را تأیید کرده و او را یاری کنند از همین روست که پیامبر ما که مؤید پیامبران پیشین است (نزل علیک الکتاب مصدقاً) نامش در کتب آسمانی پیشین آمده است.
۶- رسول خدا(ص) برای امیدواران به خدا و روز قیامت اسوه حسنه است. (آیه ۲۱) اسوه از ریشه «اسی» به معنای قدوه و مقتداست. کسی که مؤمن راستین است و همه همت و امید خود را متوجه جلب رضای خدا و آباد کردن سرای آخرت می کند. در رفتار و گفتار و اخلاق و روش رسول خدا(ص) را الگوی خود قرار داده و از او پیروی می کند. صبر آن حضرت، تزلزل نداشتن و ایمان آن حضرت و اخلاق نیکو و خوش رویی آن حضرت، همه و همه الگوی مؤمنان است. یکی از اهداف مهم شناخت سیره حضرت رسول اکرم(ص) و ثمره علمی آن، اقتدا به ایشان و پیروی از روش ایشان است. البته هر کس به اندازه درجات ایمان خویش، قدرت معرفت و شناخت ایشان را پیدا می کند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
موارد استعمال وحى در قرآن نظر اقبال درباره وحىحالا موارد استعمال ( از همینها انسان خیلى چیزها مى تواند کشف کند ) : قرآن وحى را اختصاص نداده به آنچه که به انبیاء به اصطلاح گفته مى شود که ما اصطلاحا ( نبوت) مى گوییم ، وحى را تعمیم داده به یک معنا در همه اشیاء . اقبال لاهورى در کتاب احیاء فکر دینى در اسلام عبارت خوبى دارد ( آقاى آرام ترجمه کرده اند و کتاب خوب و عمیقى است ) . اقبال مرد متفکرى بوده یعنى از خودش ابتکار داشته . ابتکارهایش مورد توجه است گو اینکه اطلاعاتش مخصوصا در مسائل اسلامى خیلى وسیع نبوده ، ولى انصافا باید تصدیق کرد که مرد صاحب فکرى بوده است . اقبال خودش در عین حال یک مشرب عرفانى دارد ، به مسائل عرفانى و سیر و سلوک عرفانى و مکاشفات عرفانى سخت معتقد است ، آن عرفان را ( خود آگاهى باطنى) مى نامد . حالا عبارتهایش را مى خوانم . اگر چه قسمتهایى از آن مربوط به بحث ما نیست ولى همه آن را مى خوانم : ( پیغمبرى را مى توان همچون نوعى از خود آگاهى باطنى تعریف کرد که در آن تجربه اتحادى ( چون حالت عرفانى یک حالت تجربه شخصى است اسمش را گذاشته تجربه اتحادى ، اتحاد هم یعنى اتحاد با خدا ، اتصال با خدا ) تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پى یافتن فرصتهایى است که نیروهاى زندگى اجتماعى را از نو توجیه کند یا شکل تازه اى به آنها بدهد ( ۱ ) . در شخصیت وى مرکز محدود زندگى در عمق نامحدود خود فرو مى رود ( ۲ ) ، تنها به این قصد که بار دیگر با نیروى تازه ظاهر شود ( ۳ ) و کهنه را براندازد و خط سیرهاى جدید زندگى را آشکار سازد) . تا اینجا مقدمه بحثش بود . ویلیام جیمز سخنى دارد از نظر روانشناسى که همین مطلب را ذکر مى کند . او معتقد است که ( من) ها – یعنى روحها – که از هم جدا هستند ( الان من غیر از شما هستم ، شما غیر از ایشان هستید ، ایشان غیر از آن آقاى دیگر هستند ) یک راهى از باطن میان روحها وجود دارد که این راه گاهى بسته است و گاهى باز مى شود . ممکن است یکوقت روحى از همان عالم ارواح و از آن درون ، روزنه اى پیدا کند به روح دیگر و حتى محتویات آن روح را بخواند و بداند و متوجه بشود . این حرف را در سیر حکمت در اروپا هم نقل شده و عرفاى خودمان زیاد روى آن تکرار دارند و حتى یکى از علماى بزرگ معاصر که مدتى هم به اصطلاح اهل سیر و سلوک بود و براى خودش این جور قضایا پیش آمده است نقل مى کرد که یک وقت براى من این حالت پیش آمد که خودم را با یک شخصى که در ششصد هفتصد سال پیش زندگى مى کرد یکى مى دیدم ، اصلا خودم را او مى دیدم و تمام کارهاى او را کار خودم مى دیدم ( این باز مهم نیست چون مربوط به گذشته است ) . گفت یک وقتى براى من در سحر این حالت پیدا شد که من خودم را یک نفر دیگرى – که او هم از دوستانش بوده – مى دیدم ، من خودم را او مى دیدم و او را خودم ، و خودم را او دیدم در حالى که از رختخواب بلند شد رفت وضو گرفت و نماز خواند ، تمام کارهایى که او مى کرد مى دیدم خودم دارم مى کنم ، خودم را او مى دیدم ، تنها در وقتى که او رفت براى قضاى حاجت کشف عورت کرد مثل اینکه بر من پوشیده شد . فردا من از او پرسیدم ، تمام جزئیاتى که من در آن وقت خودم را او مى دیدم ، همان کارهایى بود که آن شب او انجام داده بود . بحث من سر حرف اقبال در اینجاست ( این اتصال با ریشه وجود به هیچ وجه مخصوص آدمى نیست ( ۴ ) . شکل استعمال کلمه ( وحى) در قرآن نشان مى دهد که این کتاب آن را خاصیتى از زندگى مى داند ( ۵ ) ، و البته این هست که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگى متفاوت است ( ۶ ) . گیاهى که به آزادى در مکان رشد مى کند ، جانورى که براى سازگار شدن با محیط تازه زندگى داراى عضو تازه اى مى شود و انسانى که از اعماق درونى زندگى ، روشنى تازه اى دریافت مى کند همه نماینده حالات مختلف وحى هستند که بنا بر ضرورتهاى نوعى که این ظرف پذیراى وحى یا ببنا بر ضرورتهاى نوعى که به آن تعلق دارد اشکال گوناگون دارد) . این حرف به نظر من بسیار حرف متین و حرف صحیح و درستى است و موارد استعمال کلمه ( وحى) در قرآن همین مطلب را تأیید مى کند ولى بحث ما در مطلق وحى نیست ، اینجا هم که مى گویند شکل وحى در هر موجودى متناسب با خود آن موجود است ، بحث ما در وحى نبوت است که شکلش چه شکلى هست . عمده ، آن را ما باید بدانیم . این هم باز مسأله اى است که ما از زبان اولیاء وحى باید بشنویم چون نه مى توانیم روى آن تجربه کنیم و نه مى توانیم استدلال کنیم . ما باید ببینیم آنها چه گفته اند ، بعد ، از نظر علمى ببینیم چگونه مى توانیم توجیه کنیم .
وحى انبیاء
در وحى انبیاء یک مطلب که مسلم است این حد که این وحى معلم داشته یعنى بدون معلم نیست ولى معلم غیر بشرى و غیر طبیعى : ( علمه شدید القوى) . ( و النجم اذا هوى ۰ ما ضل صاحبکم و ما غوى ۰ و ما ینطق عن الهوى ۰ ان هو الا وحى یوحى ۰ علمه شدید القوى ) ( 7 ) . این مطلب را ما درباب وحى حتما باید در نظر بگیریم یعنى فرض معلم و متعلم باید بکنیم . بنابراین اگر ما بخواهیم اینجور فرض کنیم که مثل نبوغهاى افراد است ، یک نبوغى که فقط لازمه این ساختمان کامل وجودى است ، نابغه هم اینجور است ، یک نابغه طرح ابتکارى مى ریزد ولى این طرح ابتکارى از خودش است ، به این معنا که ساختمانش یک ساختمانى است که ایجاب مى کند چنین ابتکارى بکند . ولى در وحى هرچه شخصیت که پیغمبر دارد در واسطه بودنش هست ، تمام شخصیتش در این است که توانسته ارتباط با خارج وجود خودش ، با خدا ، با شدید القوى ، با ملک ، با فرشته – هر چه مى خواهید بگویید – پیدا کند ، تمام شخصیتش در این جهت خلاصه مى شود که با خارج وجود ذهنش ارتباط پیدا کرده . به نظر من وقتى وحى نبوتى را در قرآن مى بینیم این را نمى توانیم از آن بگیریم . بنابراین اگر شخصى هرچه کار فوق العاده انجام بدهد که این جهت در آن نباشد که او واسطه است که از بیرون وجود خودش گرفته است ، نمى توانیم اسمش را ( وحى) بگذاریم ، مى خواهد ابتکار باشد مى خواهد نباشد ، هرچه مى خواهد باشد این وحى نیست .
جنبه دوم که باز در وحى مسلما مى شود این را منظور کرد حالت استشعار است یعنى در حالى که مى گیرد متوجه است که از بیرون دارد مى گیرد ( که این هم مربوط به همین است که از خارج مى گیرد ) . مثلا یک الهاماتى گاهى به افراد مى شود بدون اینکه خود فرد هم علتش را بفهمد . بدیهى است که این الهامات هست . انسان همین قدر مى بیند که یکدفعه در دلش چیزى القاء شد ( ۸ ) ، احساس مى کند یک چیزى را درک کرد بدون اینکه بفهمد که آن چیست . این خودش یک نوع القاء است ، یک نوع الهام است .
تعجب است ، یک مردى که شاید در حرفهاى خودش اغلب مادى حرف مى زند ( گو اینکه او از یک نظر یک آدم پراکنده گوست ، اسمش را نمى خواهیم ببرم ) مى گفت که من در پاریس تحصیل مى کردم و یک زن خارجى هم آن وقت گرفته بودم . روزى با زنم قرار گذاشته بودیم که ساعت مثلا چهار و نیم بعد از ظهر برویم سینما و محل قرارمان هم ایستگاه مترو بود ، جایى که از پله ها باید مى رفتیم پایین . مى گفت من چند دقیقه قبل از او رسیدم ، از پله ها که رفتم پایین ، یکمرتبه مثل اینکه مغزم در یک لحظه اى روشن شد ، تهران را دیدم ، خانه برادرم را دیدم ، دیدم جنازه پدرم را از خانه برادرم دارند مىآورند بیرون ، و مردم را دیدم که داشتند تشییع جنازه مى کردند . یک حالت ضعفى در من پیدا شد . رنگ در صورتم نماند ، بى حال شدم . بعد زنم آمد گفت چطورى ؟ چرا رنگت پریده ؟ گفتم چیزى نیست ، جواب او را دادم . بعد دیگر نامه پدرم نیامد . به پدرم خیلى علاقه مند بودم ، او هم به من خیلى علاقه مند بود . بعد از آن دیدم که برادرم نامه مى نویسد . نمى خواستند که من ناراحت بشوم . تا اینکه من اصرار کردم که بنویسید کیفیت چه بوده است ؟ معلوم شد اتفاقا همین جور هم بوده ، پدرم در همان لحظه و همان ساعت ( گفت یادداشت کردم ) در خانه برادرم مرده بود و آن حالت من در همان لحظه اى بوده که جنازه اش را مىآورده اند بیرون . این را من از خود آن آدم شنیدم . اگر دروغ هم گفته من از خودش شنیدم . ولى در وحى حالت استشعار هست یعنى آن کسى که به او وحى مى شود مى فهمد که دارد از آنجا تلقى مى کند و حتى در قرآن اینطور وارد شده که پیغمبر اکرم از ترس اینکه آنچه مى گیرد فراموش کند ، از این طرف هنوز جمله هایى که مى گرفت تمام نشده بود از سر مى گرفت تکرار مى کرد ، آیه نازل شد که : ( و لا تعجل بالقرآن من قبل ان یقصى الیک وحیه) ( 9 ) شتاب نکن . هنوز داشت از این طرف مى گرفت ، از این طرف دیگر داشت تکرار مى کرد ، یعنى این مقدار مستشعر بود به حالى که برایش رخ مى دهد ، غیر استشعارى نبوده .
نکته سومى که مادر وحى انبیاء از زبان خود انبیاء مى فهمیم این است که آنها یک موجود دیگرى را غیر از خدا به عنوان فرشته ادراک مى کرده اند که او باز واسطه وحى بوده است ( خود وحى وساطت بشرى است که واسطه شود میان خداوند و افراد دیگر . حال او وساطت چرا و چه ضرورتى دارد ، ما به چرایش کار نداریم ، ما داریم از زبان انبیاء مى گوییم ) یعنى اینجور نمى گفتند که ما مستقیم همیشه از خداوند تلقى مى کنیم بدون آنکه موجود دیگرى واسطه باشد ، یک موجود دیگرى را به نام فرشته که به وجود او هم مستشعر بودند درک مى کردند و براى ما معرفى کرده اند ( نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین . ( ۱۰ ) ( ( جبرئیل) هم در قرآن زیاد آمده است . حتى همین ( شدید القوى) که در اینجا هست ، در تفاسیر گفته اند مقصود جبرئیل است ، همان واسطه وحى است . این واسطه را هم ما نمى توانیم انکار کنیم . البته نمى خواهم عرض کنم که هیچ گاه وحیى براى پیغمبر صورت نگرفته که جبرئیل واسطه نباشد . نه ، آن هست ، خود قرآن تصریح مى کند که هست ، ولى اکثر که وحى مى شد به وسیله او بوده . حالا این چگونه است که گاهى بدون واسطه هم بوده ، خدا مى داند ، شاید هم یک وقتى به رازش پى بردیم . ( و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحى باذنه) ( 11 ) . مى گوید گاهى مستقیم خود خدا وحى مى کند که فرشته هم واسطه نیست ، گاهى هم من وراء حجاب است ، یا اینکه یک واسطه و رسولى را – که اینجا مقصود فرشته است – مى فرستد ، او به اذن پروردگار به پیغمبر وحى مى کند .
پس این سه چیز را ما باید درباب وحى مسلم و مفروض بگیریم . حالا ممکن است چیزهایى دیگر هم بعد به نظر ما برسد . آنگاه باید ببینیم که با توجه به این سه چیز چگونه ما مى توانیم وحى را از نظر علمى توجیه کنیم و هیچ ضرورتى هم ندارد که ما حتما بگوییم ما باید حقیقت و کنه و ماهیت وحى را درک کنیم ، آخرش هم یک توجیهى بکنیم و بگوییم همین است و غیر از این نیست . ما باید به وجود وحى ایمان داشته باشیم ، لازم نیست بر ما که حقیقت وحى را بفهمیم ، اگر بفهمیم یک معرفتى بر معرفتهاى ما افزوده شده است ، و اگر نفهمیم جاى ایراد به ما نیست ، به جهت اینکه یک حالتى است مخصوص پیغمبران ، که قطعا ما به کنه آن پى نمى بریم ، ولى چون قرآن وحى را عمومیت داده در اشیاء دیگر ، شاید به تناسب آن انواع از وحى که مى شناسیم ، بتوانیم تا اندازه اى آن وحیى را که با آن از نزدیک آشنایى نداریم ، که وحى نبوت است ، توجیهى بکنیم ، و اگر نتوانستیم توجیهى بکنیم ، از خودمان حتى گله مند نیستیم ، چون یک امرى است مافوق حد ما و یک مسأله اى است که از مختصات انبیاء بوده است .
سؤال : آیه ( و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شىء) در سوره انعام را ترجمه فرمودید که ( نشناخته اند خدا را ) . . . . در کدام تفاسیر ( قدر) را به شناختن معنى کرده اند ؟
جواب : همه تفاسیر ، مخصوصا تفسیر المیزان . ( قدر) اصلا معنایش اندازه گرفتن است ، چون هر کسى را وقتى انسان مى شناسد نوعى اندازه گیرى مى کند . اصلا خود تعریف را هم مى گویند ( حد) چون هر چیزى را ما وقتى مى خواهیم بشناسیم ، در قالب فکرى خودمان آن را قالب گیرى مى کنیم . از این جهت این کنایه آورده مى شو د . در قرآن این تعبیر زیاد آمده ، که مى گوید خدا را اندازه نگرفته اند آنچنانکه باید اندازه بگیرند . البته این معلوم است که اندازه جسمانى نیست که مترى بردارند ببینند قد خدا چقدر است ، عرضش چقدر است ، ارتفاعش چقدر است ، مقصود اندازه گیرى ذهنى است ، یعنى خدا را آن طورى که باید در ذهن اندازه بگیرند و بشناسند نشناخته اند . مفسرین هم همین طور تفسیر کرده اند .
– ( قدر) به معنى ( عرف) آمده ؟ استاد : قدر کنایه است از عرف . – خصوصیتى ندارد ؟ استاد : خیر ، حتى گفته اند در غیر مورد خدا هم این کلمه استعمال شده ولى در مورد معرفت ، کنایه است از شناختن .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
اصل اول
عصمتبه معنى مصونیتبوده و در باب نبوت داراى مراتب زیر است:
الف – عصمت در مقام دریافت، حفظ و ابلاغ وحى;
ب – عصمت از معصیت و گناه;
ج – عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى.
عصمت پیامبران در مرحله نخست، مورد اتفاق همگان است، زیرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در این مرحله، اطمینان و وثوق مردم را خدشهدار مىسازد و دیگر پیامهاى پیامبر مورد اعتماد و اطمینان نخواهد بود، در نتیجه هدف نبوت نقض مىشود.
گذشته از این، قرآن کریم یادآور مىشود که خداوند پیامبر را تحت مراقبت کامل قرار داده است تا وحى الهى به صورت صحیح به بشر ابلاغ شود، چنانکه مىفرماید:‹‹عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا× الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا× لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم واحاط بما لدیهم و احصى کل شیء عددا›› (جن/۲۶-۲۸): او آگاه از غیب است، و حقایق غیبى را بر کسى آشکار نمىسازد، مگر آن کس که مانند پیامبر مورد رضایت او است، پس براى مراقبت از وى، پیش رو و پشتسر او، نگهبانى مىگمارد تا بداند ( محقق شود) که آنان پیامهاى پروردگارشان را رساندهاند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چیز را شمارش کرده است.
در آیه یاد شده، دو نوع نگهبان براى صیانت از وحى وارد شده است:
الف – فرشتگانى که پیامبر را از هر سو احاطه مىکنند;
ب – خداوند بزرگ که بر پیامبر و فرشتگان احاطه دارد.
علت این مراقبت کامل نیز تحقق یافتن غرض نبوت یعنى رسیدن وحى خداوند به بشر است.
اصل دوم
پیامبران الهى، در عمل به احکام شریعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونیت دارند، و اصولا هدف از بعثت پیامبران در صورتى تحقق مىپذیرد که آنان از چنین مصونیتى برخوردار باشند. زیرا اگر آنان به احکام الهى که خود ابلاغ مىکنند دقیقا پایبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از میان مىرود و در نتیجه هدف نبوت تحقق نمىیابد.
محقق طوسى در عبارت کوتاه خود به این برهان چنین اشاره کرده است:«و یجب فی النبی العصمه لیحصل الوثوق فیحصل الغرض» (1) : عصمتبراى پیامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوت تحقق یابد.
عصمت پیامبران از گناه، در آیات گوناگون مورد تاکید قرآن کریم قرار گرفته است، که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف – قرآن پیامبران را هدایتشدگان و برگزیدگان از جانب خداوند مىداند: ‹‹واجتبیناهم وهدیناهم الى صراط مستقیم›› (انعام/۸۷).
ب – یادآور مىشود آن کس را که خدا هدایت مىکند، هیچ کس قادر به گمراه ساختن وى نیست: ‹‹ومن یهد الله فما له من مضل›› (زمر/۳۷).
ج – معصیت را ضلالت مىداند: ‹‹و لقداضل منکم جبلا کثیرا›› (یس/۶۲).
از مجموع این آیات استفاده مىشود که پیامبران از هر نوع ضلالت و معصیت پیراستهاند.
افزون بر این، آن برهان عقلى که قبلا بر ضرورت عصمت پیامبران اقامه کردیم، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نیز دلالت مىکند. زیرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف کند و سپس پرچم هدایت را به دستبگیرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمىگیرد، ولى کسى که از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پیراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. علاوه غرضورزان و منکران رسالت مىتوانند به سادگى روى گذشتههاى تاریک وى انگشت نهاده و به ترور شخصیت و مخدوش ساختن پیام وى بپردازند. در چنین محیطى، تنها انسانى که در اثر یک عمر پاکى و درستى «محمد امین» لقب گرفته، مىتواند با شخصیت تابناک خویش، آفتابوار حجاب تبلیغات سوء دشمن را کنار زند و با پایدارى واستقامتشگرف خویش، تدریجا محیط تاریک جاهلیت را روشن سازد.
گذشته از این، بدیهى است انسانى که از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى که فقط پس از بعثت داراى چنین مقامى شده است، برتر است و نقش هدایتى او نیز بیشتر خواهد بود، و مقتضاى حکمت الهى این است که فعل احسن و اکمل را برگزیند.
اصل سوم
پیامبران، علاوه بر عصمت از گناه، در موارد زیر نیز مصون از خطا بودهاند:
الف – داورى در منازعات: پیامبران از جانب خدا ماموریت داشتهاند که بر طبق موازین قضا داورى کنند، یعنى از مدعى شاهد بطلبند، و اگر مدعى شاهدى نداشت، از منکر سوگند بخواهند، وهیچگاه با این میزان الهى مخالفت نکردهاند. ولى ممکن استشاهد عمدا یا سهوا بر خلاف واقع گواهى داده، ویا منکر به دروغ یا از روى اشتباه سوگند یاد کند و در نتیجه حکم پیامبر مطابق واقع نباشد، این نوع مخالفت ضررى به عصمت پیامبران نمىزند، زیرا او مامور استبر طبق میزان الهى قضاوت کند، و آنجا که داورى او بر خلاف واقع باشد، او از خطاى حکم خود آگاه است، گرچه به خاطر مصالح اجتماعى مامور به عمل بر وفق آن نمىباشد.
ب – تشخیص موضوعات احکام دینى مثلا فلان مایع شراب استیا نه.
ج – مسائل اجتماعى و تشخیص مصالح ومفاسد امور.
د – مسائل عادى زندگى.
دلیل عصمت در موارد سه مورد اخیر، این است که در ذهن غالب افراد، خطا در اینگونه مسائل با خطا در احکام دینى ملازمه دارد. در نتیجه، ارتکاب خطا در این مسائل، اطمینان مردم را نسبتبه شخص پیامبر خدشهدار ساخته و نهایتا مایه خدشهدار شدن غرض بعثت مىگردد. هرچند لزوم عصمت در دو صورت نخست، روشنتر از عصمت در صورت اخیر است.
اصل چهارم
یکى از مراتب عصمت آن است که در وجود پیامبران امورى نباشد که مایه دورى گزیدن مردم از آنان است. همگى مىدانیم برخى از بیماریهاى جسمى، یا برخى از خصلتهاى روحى که حاکى از دنائت و پستى انسان است، مایه تنفر و انزجار مردم مىکردد. طبعا پیامبران بایستى از اینگونه معایب جسمى و روانى منزه باشند، زیرا انزجار مردم از پیامبر و دورى گزیدن از او، با هدف بعثت – که ابلاغ رسالات الهى توسط پیامبر به آنان است – منافات دارد.
نیز یادآور مىشویم که حکم عقل در اینجا به معنى کشف یک واقعیت است، و اینکه، با توجه به حکمتخدا باید کسانى به پیامبرى برگزیده شوند که پیراسته از چنین عیوبى باشند. (۲)
اصل پنجم
حکم قاطع عقل و داورى صریح قرآن را درباره لزوم عصمت پیامبران دانستیم، ولى در این زمینه برخى از آیات – در بدونظر – حاکى از صدور گناه از آنان مىباشد (مانند آیات وارده در باره حضرت آدم و غیر آن). در این موارد چه باید گفت؟
در پاسخ باید خاطر نشان ساخت: مسلما، به حکم اینکه هیچگونه تناقضى در قرآن راه ندارد، باید با توجه به قرائن موجود در خود آیات، به مراد واقعى آنها پى برد، و در این موارد ظهور بدوى هرگز نمىتواند ملاک قضاوت و داورى عجولانه قرار گیرد. خوشبختانه مفسران و متکلمان بزرگ شیعه، به تفسیر این آیات پرداخته، و حتى برخى از آنان در این باره کتابهاى مستقلى تالیف کردهاند. از آنجا که بحث درباره تکتک این آیات از گنجایش این رساله بیرون است، علاقمندان مىتوانند به کتب مزبور مراجعه کنند. (۳)
اصل ششم
عامل و منشا عصمت را مىتوان در دو چیز خلاصه کرد:
الف – پیامبران (و اولیاى خاص الهى) از حیث معرفت و شناختخداوند در پایه بسیار رفیعى قرار دارند که هیچگاه رضا و خشنودى حضرت حق را با چیزى عوض نمىکنند. به عبارت دیگر، درک آنان از عظمت الهى و جمال وجلال شگرف وى، مانع از آن مىشود که به چیزى غیر از خدا توجه نمایند، و اندیشهاى جز رضاى خدا را در سر بپرورند. این مرتبه از معرفت همان است که امیر مؤمنان علیه السلام مىفرماید: ما رایتشیئا الاو رایت الله قبله وبعده و معه: هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه پیش و پس و همراه با دیدن آن، خدا را دیدم. و امام صادق علیه السلام نیز مىفرماید: «و لکنی اعبده حبا له وتلک عباده الکرام» (4) : من خدا را از روى دوستى با او پرستش مىکنم، و چنین است عبادت بزرگواران.
ب – آگاهى کامل پیامبران از نتایج درخشان طاعت وپىآمدهاى سوء معصیت، سبب مصونیت آنان از نافرمانى خدا مىباشد. البته عصمت گسترده و همهجانبه، مخصوص گروه خاصى از اولیاى الهى است، ولى در عین حال برخى از مؤمنان پرهیزگار نیز، در بخش عظیمى از افعال خویش، از ارتکاب گناه مصون مىباشند، مثلا یک فرد متقى هرگز به هیچ قیمتى دستبه خودکشى نمىزند، یا افراد بىگناه را نمىکشد. (۵) بالاتر از این، حتى افراد عادى هم نسبتبه برخى از امور مصونیت دارند. فىالمثل هیچ فردى به هیچ قیمتحاضر نمىشود به سیم لختى که برق در آن جریان دارد، دستبزند. پیداست که مصونیت در اینگونه موارد، ناشى از علم قطعى شخص به آثار سوء عمل خویش است; حال اگر چنین علمى در مورد تبعات بسیار خطرناک گناهان نیز حاصل گردد، قویا مایه مصونیت فرد از گناه خواهد بود.
اصل هفتم
با توجه به منشا عصمت، یادآور مىشویم که عصمتبا آزادى و اختیار معصوم منافات ندارد، بلکه فرد معصوم با وجود داشتن معرفت کامل نسبتبه خدا و آثار اطاعت و معصیت، مىتواند گناهى را انجام دهد، هرچند از این قدرت هرگز استفاده نمىکند. درست مانند پدر مهربان نسبتبه فرزند خود که بر کشتن فرزندش قدرت دارد، ولى هرگز این کار را انجام نمىدهد. روشنتر از این، عدم صدور قبیح از خداوند است. خداى قادر مطلق مىتواند افراد مطیع را وارد دوزخ ساخته و بالعکس اشخاص عاصى را وارد بهشت نماید،ولى عدل وحکمت وى مانع از آن است که چنین فعلى را انجام دهد. از این بیان روشن مىشود که ترک گناه و انجام عبادت و طاعت، براى معصومین افتخار بزرگى است، زیرا آنان در عین توانایى بر گناه، هیچ گاه مرتکب آن نمىشوند.
اصل هشتم
ما، در عین اعتقاد به عصمت تمام پیامبران، عصمت را ملازم با نبوت نمىدانیم. چه، ممکن است فردى معصوم باشد اما پیامبر نباشد. قرآن کریم درباره حضرت مریم مىفرماید:‹‹یا مریم ان الله اصطفاک وطهرک واصطفاک على نساءالعالمین›› (آل عمران/۴۲): اى مریم خداوند تورا از میان زنان برگزید، و از گناه پاک گردانید، و بر زنان جهان برترى داد. از اینکه قرآن در مورد مریم لفظ «اصطفاء» را به کار برده، روشن مىشود که وى معصوم بوده است، زیرا در باره پیامبران نیز واژه «اصطفاء» به کار رفته است:‹‹ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل ابراهیم وآل عمران على العالمین›› (آل عمران/۳۲).
گذشته از این، در آیه مزبور از تطهیر مریم سخن به میان آمد، و مقصود پاکى وى از هر نوع پلیدى است، نه تبرئهاش از اتهام گناه در مورد فرزندش که یهود او را متهم ساخته بودند. زیرا تبرئه مریم ازاین گناه، در همان روزهاى نخست تولد عیسى علیه السلام با تکلم وى (۶) به اثبات رسید و دیگر نیازى به این بیان مجدد نیست.
گذشته از این، آیه تطهیر مریم به حکم سیاق آیات مربوط به دورانى است که او ملازم محراب بوده وهنوز به عیسى باردار نشده بود، بنابر این اتهامى به میان نیامده بود تا تطهیر مربوط به آن اتهام باشد.
پىنوشتها:
۱٫ کشف المراد، ص349، بحث نبوت.
۲٫داورى خرد در این مورد یک داورى قطعى است. بنابر این، برخى از روایاتى که درباره «ایوب» پیامبر علیه السلام وارد شده و حاکى از ابتلاى او به بیماریهاى تنفرآور مىباشد، گذشته از اینکه با حکم قطعى عقل مخالفت دارد، با روایاتى نیز که از ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده است مخالف است. امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوار خود نقل مىکند: حضرت ایوب، در طول بیمارى خود، بوى بد یا صورت نازیبا پیدا نکرد و هرگز از بدن او چرک و خون و چیزى که مردم از آن تنفر دارند بیرون نیامد. سنتخدا درباره انبیا و اولیاى گرامى خود، چنین است. دورى مردم از ایوب، به علت فقر مالى وضعف ظاهرى او بود، ولى آنان از مقام و منزلت او در نزد خدا آگاه نبودند (خصال، ج1، ابواب هفتگانه، حدیث107- ص400) طبعا روایاتى که بر خلاف این مطلب دلالت دارند، پایه اساسى نداشته و قابل قبول نیستند.
۳٫ تنزیه الانبیاء، سید مرتضى; عصمه الانبیاء، فخر الدین رازی; مفاهیم القرآن، جعفر سبحانى، ج5، بخش عصمت پیامبران.
۴٫ بحار الانوار، ۷۰/۲۲٫
۵٫ امیر مؤمنان درباره این گروه مىفرماید:« هم والجنه کمن قد رآها و هم فیها منعمون، وهم و النار کمن قد رآها و هم فیها معذبون»: آنان نسبتبه بهشتبسان کسى مىباشند که آن را دیده و از نعمتهاى آن برخوردار مىباشند، و نسبتبه دوزخ همانند کسى مىباشند که آن را دیده و گرفتار عذاب آن شدهاند. (نهج البلاغه، خطبه همام شماره193).
۶٫ فاشارت الی…(طه/۲۹).
منشور عقاید امامیه صفحه ۱۱۰
استاد جعفر سبحانى
عصمت نبوت
ظهور پیغمبران خدا نظریه وحى را که در فصل سابق گذشت تایید مىکند پیغمبران خدا مردانى بودند که دعوى وحى و نبوت نمودند و براى دعوى خود حجت قاطع اقامه کردند و مواد دین خدا را که همان قانون سعادتبخش خدایى است،به مردم تبلیغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پیغمبران که با وحى و نبوت مجهز بودند،در هر زمان که ظاهر شدند بیش از یک فرد یا چند فرد نبودند،خداى متعال هدایتبقیه مردم را با ماموریت دعوت و تبلیغ که به پیغمبران خود داده،تتمیم و تکمیل فرمود.
و از اینجاست که پیغمبر خدا باید با صفت عصمت متصف باشد،یعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانیدن آن به مردم از خطاى مصون باشد و معصیت (تخلف از قانون خود) نکند،زیرا-چنانکه گذشت-تلقى وحى و حفظ و تبلیغ آن سه رکن هدایت تکوینى مىباشند و خطا در تکوین معنا ندارد.
گذشته از اینکه معصیت و تخلف از مؤداى دعوت و تبلیغ خود،دعوتى است عملى به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمینان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتیجه غرض و هدف دعوت را تباه مىکند.خداى متعال در کلام خود به عصمت پیغمبران اشاره نموده مىفرماید: و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم (۹)
و باز مىفرماید: عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم (۱۰) .
پىنوشتها:
۱-یعنى:«و پیغمبران را به سوى خود جمعآورى کردیم (به غیر ما نمىپردازند و از غیر ما اطاعت نمىکنند) و به راهى راست رسانیدیم»، (سوره انعام،آیه ۸۷)
۲-یعنى:«تنها اوست که داننده غیب است و به غیب خود کسى را مسلط نمىکند مگر پسندیدگان را از پیغمبران و در این صورت از پس و پیش او (پیغمبر یا وحى) مراقبت کامل و رصدى به راه مىاندازد که محققا پیامهاى خداى خود را برسانند»، (سوره جن،آیه ۲۶-۲۸)
شیعه در اسلام صفحه ۱۴۱ تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى
ادامه مطلب + دانلود...