کتاب ابر Cloud in pants = و ‘نامهای از پاریس به رفیق کاستروف درباره ماهیت و مفهوم عشق ‘ و ‘در گرگ و میش’
- admin
- معرفی کتاب
- 22nd دسامبر 2016
- بدون نظر
264
بازدید
کتاب ابر Cloud in pants = و ‘نامهای از پاریس به رفیق کاستروف درباره ماهیت و مفهوم عشق ‘ و ‘در گرگ و میش’
نویسنده : ولادمیرولادمیروویچ مایاکوفسکی
مترجم : فردوسی – حمیدرضا
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۳/۰۳/۱۶
رده دیویی : ۸۹۱.۷۱۴۲
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۱۵۶
نوع اثر : ترجمه
زبان کتاب : فارسی
شماره کنگره : PG۳۴۷۵/م۵آ۱۶
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۳۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۷۶۱۹-۰۵-۷
مجموعه ای که پیش رو دارید در برگیرنده سرودههایی عاشقانه از یک شاعر روسی است. مندرجات دیگر این کتاب عبارت است از: شعری به نام در گرگ و میش ـ و نامهای درباره ماهیت و مفهوم عشق به رفیق کاستروف برای نمونه: که عشق, نفس تنگی اسبان است اندر دامنه کوهشان سینهها و پشت به جنگل گیسوها وعشق است که یورش میبرد به حیاط و یکراست میرود اندر تاخت …
نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -
ادامه مطلب + دانلود...
78,962
بازدید
داستان صوتی گرگ نوشته هوشنگ گلشیری
راوی : حمید رضا امیدیان
ظهر پنجشنبه خبر شدیم که دکتر برگشته است و حالا هم مریض است. چیزیش نبود دربان بهداری گفته بود که از دیشب تا حالا یک کله خوابیده است، هر وقت هم که بیدار میشود فقط هقهق گریه میکند. معمولاً بعد از ظهرهای چهار شنبه یا پنج شنبه راه میافتاد و میرفت شهر، با زنش. این دفعه هم با زنش رفته بود. اما راننده باری که دکتر را آورده بود گفته: «فقط دکتر توی ماشین بود.» گویا از سرما بیحس بوده. دکتر را دم قهوه خانه گذاشته و رفته بود. ماشین دکتر را وسطهای تنگ پیدا کرده بودند. اول فکر کرده بودند باید به ماشینی، چیزی، ببندند و بیاورندش ده. برای همین با جیپ بهداری رفته بودند. اما تا راننده نشسته پشتش و چند تا هم هلش دادهاند راه افتاده. راننده گفته: «از سرمای دیشب است وگرنه ماشین که چیزیش نیست» حتی برف پاک کن هاش هم عیبی نداشته تا وقتی هم که دکتر نگفته بود: «اختر، پس اختر کو؟ هیچ کس به صرافت زن نیفتاده بود.»…..
راوی : حمید رضا امیدیان
ظهر پنجشنبه خبر شدیم که دکتر برگشته است و حالا هم مریض است. چیزیش نبود دربان بهداری گفته بود که از دیشب تا حالا یک کله خوابیده است، هر وقت هم که بیدار میشود فقط هقهق گریه میکند. معمولاً بعد از ظهرهای چهار شنبه یا پنج شنبه راه میافتاد و میرفت شهر، با زنش. این دفعه هم با زنش رفته بود. اما راننده باری که دکتر را آورده بود گفته: «فقط دکتر توی ماشین بود.» گویا از سرما بیحس بوده. دکتر را دم قهوه خانه گذاشته و رفته بود. ماشین دکتر را وسطهای تنگ پیدا کرده بودند. اول فکر کرده بودند باید به ماشینی، چیزی، ببندند و بیاورندش ده. برای همین با جیپ بهداری رفته بودند. اما تا راننده نشسته پشتش و چند تا هم هلش دادهاند راه افتاده. راننده گفته: «از سرمای دیشب است وگرنه ماشین که چیزیش نیست» حتی برف پاک کن هاش هم عیبی نداشته تا وقتی هم که دکتر نگفته بود: «اختر، پس اختر کو؟ هیچ کس به صرافت زن نیفتاده بود.»…..
نويسنده / مترجم : هوشنگ گلشیری / حمید رضا امیدیان
زبان کتاب : فارسی
حجم کتاب : 6.7 مگابایت
نوع فايل : MP3
تعداد صفحه : -
ادامه مطلب + دانلود...