کتاب اجتماع درمانمدار: نظریه, مدل و روش جدیدترین رویکرد درمان اعتیاد
- admin
- معرفی کتاب
- 23rd دسامبر 2016
- بدون نظر
بازدید
کتاب اجتماع درمانمدار: نظریه, مدل و روش جدیدترین رویکرد درمان اعتیاد
نویسنده : جورج دیلئون
مترجم : ابراهیمی – علیاکبر
محل نشر : اصفهان
تاریخ نشر : ۱۳۸۲/۰۴/۲۳
رده دیویی : ۳۶۲.۲۹۱۸۶
قطع : وزیری
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۴۴۰
نوع اثر : ترجمه
زبان کتاب : فارسی
شماره کنگره : RC۴۸۹/د۹فلا۳
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۲۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۶۳۲۹-۴۲-X
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتاب اجتماع بی اجتماع: زندگی بر باد رفته
نویسنده : امیرحسین لگائ
محل نشر : اصفهان
تاریخ نشر : ۱۳۸۳/۰۴/۱۶
رده دیویی : ۸fa۳.۶۲
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۱۴۴
نوع اثر : تالیف
زبان کتاب : فارسی
شماره کنگره : PIR۸۲۰۱/گ۲ز۹
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۲۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۰۶-۲۲۴۳-۵
در این داستان, ‘شهناز’ خبرنگاری است که با انواع و اقسام خبرها رو به رو میشود. به تازگی خبر مرگ مرموز چند جوان او را سخت نگران کرده است. شهناز برادری به نام ‘رضا’ دارد که بیکار است. رضا خود نیز دوستان لاابالی زیادی دارد سرانجام او هم به طور مرموز کشته میشود. شهناز با جدیتی که از خود نشان میدهد سرانجام قاتل را ـ که یکی از دوستان رضا است ـ پیدا میکند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
در رشته جامعه شناسی یکی رسالت خاص که آن را از بقیه رشته ها متمایز می کند وجود دارد که آن تشخیص ظلمات و نور در رفتار جمعی و نشان دادن قانونمندیهایی است که موجب هدایت یا گمراهی جمع وسیعی از انسانها می گردد . تکیه اصلی مباحث جامعه شناسی برد و مقوله فرد و جامعه است اما سیستم سومی که بر هردو اینجا تاثیر می گذارد نظام آفرینش است . پس ما سعی در حفظ یک نگرش سیستمی داریم . جزء نگری ما به قضایا علت اصلی شکست ما در شناسایی آنهاست . نگرش سیستمی به مسائل که به صورت سوال (( برای چیست )) و ((برای کیست )) و (( نهایتا چه نتیجه ای دارد )) باعث گسترش نگرشمان می شود.
جامعه از یک عده افرادی تشکیل شده که برای ارضاء نیازهایشان با هم روابط اجتماعی دارند . طبق این تعریف انسانها برای برآوردن نیازهایشان به برقراری روابط می پردازند .
تمام رفتارهای اجتماعی حیوانات مبتنی غریزه است ودر انسان به علت شعور بالاتر ، هنجار ، فقر غریزه را جبران می کند . هنجار خود را از نیازهای فطری سرچشمه می گیرد بالاخص نیاز به روابط اجتماعی و نیاز به احترام، بنابراین نظام آفرینش کنترل و سلطله خود را از طریف نیازهای فطری بر روی انسان انجام می دهد. مازلو می گوید انسان ها دارای ۵ دسته نیازهای فطری هستند: ۱ – نیازهای جسمی ۲ – نیاز به ایمنی ۳ – نیاز به روابط اجتماعی و محبت و ۴ – نیاز به تایید و احترام ۵ – نیاز به خویشتن یابی. در بحث جامعه شناسی نیازهای گروه ۱ و ۳ و ۴ بیشتر مورد تاکید است. در رابطه با نیاز به روابط باید گفت که هیچ انسانی نمی تواند تنها زندگی کند. هر چه انسان ها آرزو می کنند در رابطه با انسان های دیگر است. چیزهای خوب را برای کسب ارزش منزلت و احترام می خواهند. در رابطه با نیاز به احترام باید گفت انسان ها از توهین و توبیخ ناراحت و از تشویق خوشحال می شوند. این توهین و تشویق هم از جانب انسانهای دیگر می آید پس ارتباط نزدیکی با نیاز به رابطه دارد و البته هر دو اینها با نیازهای جسمی ارتباط دارند.
کنترل جوامع و انسانها از طریق نیاز آفرینی در انسانها و مجبور کردن نامحسوس آنها در جهت ارضا نیازهایی که سرمایه داران در آنها بوجود آورنده اند انجام می گیرد. پس از طریق تبلیغات، مسابقه ها و … نیاز به احترام و خود نمایی تحریک می شود تا انگیزه قوی برای تقاضا و خرید اجناسی که در واقع نمی خواسته اند بوجود آید.
هنجار: یک نوع قاعده، یک نوع شیوه رفتار اجتماعی و همچنین زندگی فردی است. هنجار در کلیه شئون زندگی وجود دارند و بسیار زیادند. آنها چند مشخصه دارند: ۱ – قاعده و استاندارد رفتار اجتماعی ۲ – رعایت کردن اکثریت ۳ – مجازات (رسمی و غیر رسمی) درصورت عدم رعایت.
هنجارها روابط اجتماعی را تنظیم می کنند و از آن طریق نظم اجتماعی بوجود می آید. نظم اجتماعی برای زندگی پیچیده انسان عاملی حیاتی است. حتی هنگامیکه فرد تنهاست و کسی او را کنترل و مجازات نمی کند، رفتارش بر اساس هنجارهعای آموخته شده خواهد بود. بدین ترتیب هنجارها برای انسانها به جای غریزه عمل می کنند، چه در مورد رفتار فردی و چه در مورد رفتار اجتماعی.
در کشورهای جهان سوم به علت شیفتگی نسبت به فرهنگهای غربی و تغییر ارزشها، تمایل به نفی هنجارهای سنتی وجود دارد. در حالیکه می بینیم هر جا که جامعه هنوز کارکردی دارد از هنجارهای سنتی سرچشمه می گیرد. هنجارها دارای نیروی فوق العاده هستند و انسانها توان مقابله با نیروی هنجار را ندارند (فشار هنجاری). جوامع غربی برای کنترل جامعه خود و یا جوامع دیگر بیشتر از فشار هنجاری استفاده می کند تا از طریق نیروهای انتظامی .
مجازات ناهنجاری یا بصورت رسمی (مادی یا بدنی) و یا غیر رسمی (پوزخند) می باشد.
تقسیم بندی هنجارها به عادات (آداب و رسوم) (قوانین و مقررات) بر اساس میزان آگاهی افراد یک جامعه از کارکرد و علت ناهنجارها است. عدم آگاهی از علل هنجارها (پیروی کورکورانه مردم و رفتار گله ای ) پیامدهای مضری برای جامعهه دارد و هر حاکمی می تواند آن را به مسیر دلخواه خود سوق دهد. این مساله در مورد هنجارهای مذهبی مشهودتر است و باعث شده روشنفکران که دلیلی برای این رفتار ها نمی بینند، از هنجارها زده شوند.
مهمترین عامل پیروی از هنجارها ترس و نگرانی از مجازات های بالاخص غیر رسمی است و مهترین عامل عدم پیروی از هنجارها بیرونی بودن و تحمیل آنها بر مردم است. علت اینکه چرا تصمیم گیرندگان جامعه کوشش نمی کنند، تا هنجارها را برای مردم درونی کنند، در نظام استبدادی نهفته است.
برای اجرای هر گونه نظم و برنامه ای (از جمله استراتژی ها) در جامعه ابتدا باید به هنجارهای درونی روی آورد. یعنی ابتدا هنجارها را با روش های تخصصی بطور مجاب کننده ای درونی نمود پس با استفاده از فشار هنجاری و مجازات های غیر رسمی (از سوی اعضاء جامعه) یک سیستم کنترل درونی بوجود آورد. نظام حکومتی نیز باید همزمان کنترل رسمی خود را اعمال نماید.
ارزشهای انسانها گاه از نیازهای جسمی آنها سرچشمه می گیرد. اما نفوذ هنجارها بر ارزشها قوی تر از نیازهای جسمی است. اغلب پیروی از هنجارها به یک ارزش مثبت تبدیل می شود. تبدیل یک پدیده به ارزش از طریق تبدیل آن به هنجار انجام می گیرد. پس فرآیند تغیر ارزشها در حادترین شکل خود آنست که چگونه می توان یک ارزش اجتماعی را از حالت هنجاری بیرون آورد و به جای آن یک ارزش دیگر را به هنجار تبدیل نمود.
در مبحث فرهنگ باید گفت که امروزه علاوه بر عناصر زبان، مذهب، آداب و رسوم و ارزشهای که عناصر اصلی فرهنگ تلقی می شده اند علم و هنرهای خاص، تکنولوژی و اقتصاد نیز اضافه شده اند. سرمایه فرهنگی تجربه ای است که از نسل های گذشته به ما انتقال می یابد و به ما می آموزد که چگونه مسائل را حل کنیم. نیازهای خود را بهتر ارضاء کنیم و بهتر زندگی کنیم.
یکی از بهترین روشهای حذف رقیب خنثی کردن او از طریق تغییر فرهنگ آن از تولید به مصرفی و تخریبی است، که این فرهنگ در قالب توسعه وارد جهان سوم می شود تا آنها را از حیطه رقابت اقتصادی و مذهبی حذف شوند. که این فرهنگ در قالب توسعه وارد جهان سوم می شود تا آنها از حیطه رقابت اقتصادی و مذهبی حذف شوند. هیچ چیز نمی تواند به اندازه نابرابری اجتماعی برای انسجام جامعه مضر باشد اگر سعی شود اکثر افراد یک جامعه از قشر متوسط باشند (که از اصول منطقی پیروی می کنند) بهترین اجتماع سیاسی شکل می گیرد. یک علت نابرابری را باید در میزان آگاهی مردم و وجود یا عدم وجود دموکراسی واقعی دید. اگر درک مردم از حقوقشان افزایش یابد قشر متوسط گسترش و نقش آن در تصمیم گیریهای سیاسی افزایش پیدا می کند (گسترش دموکراسی)
خلاصه کتاب ساختن برای ماندن
این کتاب بجای پرداختن به مسائل کلیشه ای و تکراری در مورد شرکتهای موفق مثل داشتن رهبران فرمند، آینده نگری یا داشتن آرمان های جذاب با توصیف شرکتهای آرمانی به مسائل بسیار بنیادی تر می پردازد. چرا که تمام این مسائل گذرا هستند اما این شرکتهای آرمانی هستند که به سبب بهره مندی از انواع چرخه تولید کالا و به یمن چند نسل رهبران فعال، مدتهای مدید دوام آورده و در رسته خود بهترین بهترین ها شده اند. آن ها نیز با شکست های سنگین مواجه شده اند اما از آن ها تجربه می گردند و با خصلت کش سانی خود را ترمیم می کنند کار آنها فقط منوط به افزایش بازگشت سرمایه در بلند مدت نیست بلکه آنها خود را با بافت جامعه در هم آمیخته اند طوریکه دنیا بدون آنکه چیزی کم دارد.
این کتاب بسیاری از افسانه های ما را به بی اعتبار می کند مثلاً اینکه رهبران فرمند و آرمانگرا لازمه شرکتهای آرمانی هستند چرا که با مطالعه تاریخچه این شرکتها در می یابیم که مدیران آنها بسیار با آن مختصات فاصله دارند. فکر آن ها ایجاد نهادی ماندگار بود نه آنکه خود رهبری کبیر شوند. آن ها در تلاش برای «ساختن ساعت» بودند نه «گفتن وقت».
داشتن فکر بکر یا داشتن جاذبه در رهبری چیزی در «حد گفتن وقت» است اما ساختن شرکتی که تا مدتها پس از رفتن آدمها بتوانند انواع کالا را تولید کند و در کار خود موفق باشد مثل «ساختن ساعت» است. مدیر شرکت آرمانی ساعتی می سازد که حتی بعد از مرگش امکان اعلام وقت باشد. داشنکده های مدیریت و بازرگانی در درسهایی مدیریت راهبردی و کارآفرینی بر اهیمت قاطع شروع کار با فکر بکر یا یک محصول برجسته تاکید می کنند اما بیشتر شرکتهای آرمانی چنین فکر و عملی نداشته اند. در واقع بین کامیابی اولیه شرکتها و تبدیل شدن آنها به شرکتهای آرمانی در مراحل بعدی رابط مثبت وجود ندارد. در دراز مدت برنده لاک پشت است نه خرگوش.
اساس کار سازندگان شرکت های موفق این است بخت و اقبال در گرو پشتکار و استقامت است. سازندگان آنها بسیار سمج و مقاوم بودند و با شعار «تسلیم هرگز» ادامه دادند. آنها معتقد بودند که باید آمادگی فداکردن فکر بکر را داشت یا در آن تجدید نظر کرد یا آن را کامل کرد.
برای راه اندازی موفیت آمیز یک شرکت آرمانی وجود یک چهره مشهور و روشی فرمندانه لازم نیس در تاریخچه شرکت های آرمانی رهبرانی هستند که از نظر خصائل فردی با رهبران مشهور و با جاذبه های آرمانی همسانی ندارند. تلاش برای تقلید از روش رهبران با جاذبه یعنی اتلاف انرژی بهتر است بجای رهبر واژه های معمار یا ساعت ساز را بکار برد.
شرکت آرمانی دنبال ایجاد تعادل بین آرمانگرایی و سود آوری نیست دنبال این است که هم کاملا آرمان گرا باشد و هم کاملا سود آور. دنبال ایجاد ساده بین حفظ اصول و تغییر و تحرک نیست بلکه هر دو را در حداکثر آن می خواهد. شرکت آن در صدد در هم آمیختن سیاه و سفید (ین و یانگ) نیست، دنبال آن است که بطور متمایز هم سیاه را داشته باشد و هم سفید را و هر دو را با هم. و همیشه به عقل خود جور در نمی آید؟ آری حتما اما همانطور که اسکات فیتز جرالد گفت: نماد هوش سرشار توانایی حفظ دو اندیشه متضاد در ذهن و در یک زمان است به شرط آنکه قدرت عمل محفوظ بماند و این هنر شرکت های آرمانی است. سود آوری شرط لازم برای بقاء و ابزار رسیدن به هدفهای والاتر است. اما در بسیاری از شرکت های آرمانی هدف غایی محسوب نمی شود. سود مانند اکسیژن، غذا خوردن در موجود زنده اصل زندگانی نیست اما بی آن زندگانی نیست.
دلبستگی به هدفهای بلند پروازانه و گاه خطرناک و چالش با آنها راهی است که شرکت های آرمانی طی می کند.
هدفهای بلند پروازانه، همه افراد را در بر می گیرد و به کار وا می دارد قابل لمس، نیرو بخش و کاملا متمرکز بر یک موضوع خاص است. هدفی که با کمترین توضیح به آسانی از طرف کارکنان درک می شود. هدف جسورانی مثل رفتن به کره ماه یا قله کنوه هدف است نه بیانیه. انتخاب هدفهای بلندپروازنی شرکت را در وضعیتی قرار می دهد که با عقل منافات دارد. باید تعهد عمیق به هدف وجود داشته باشد و گرنه بلند پروازانه نیست.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتاب: ترجمه تفسیر المیزان جلد ۲ صفحه ۴۰۵
سراسر دنیا عقائدى را که شرح دادیم، همچنان در باره زن داشت، و رفتارهائى که گفتیم معمول مىداشت، و زن را در شکنجهگاه ذلت و پستى زندانى کرده بود، بطورى که ضعف و ذلت، یک طبیعت ثانوى براى زن شده و گوشت و استخوانش با این طبیعت مىروئید، و با این طبیعتبه دنیا مىآمد و مىمرد، و کلمات زن و ضعف و خوارى و پستى نه تنها در نظر مردان، بلکه در نظر خود زنان نیز مثل واژههاى مترادف و چون انسان و بشر شده بود، با اینکه در معانى متفاوتى وضع شده بودند، و این خود امرى عجیب است، که چگونه در اثر تلقین و شستشوى مغزى فهم آدمى واژگونه و معکوس مىگردد، و تو خواننده عزیز اگر به فرهنگ محلى امتها مراجعه کنى، هیچ امتى را نخواهى یافت، نه امتهاى وحشى و نه امتهاى متمدن که مثلهائى سارى و جارى در باره ضعف زنان و خوارى آنان، در آن فرهنگ وجود نداشته باشد، بلکه به هر یک از این فرهنگها مراجعه کنى، خواهى دید که با همه اختلافاتى که در اصل زبان و سیاقها و لحنهاى آن هست، انواعى از استفاده و کنایه و تشبیه مربوط به کلمه “زن”خواهى یافت، و خواهى دید که مرد ترسو و یا ضعیف و یا بى عرضه و یا خوارى طلب و یا ذلت پذیر و یا تن به ذلت ده را زن مىنامند، مثل این شعر عرب که مىگوید:
و ما ادرى و لیت اخال ادرى اقوم آل حصن ام نساء
نمىدانم و ایکاش مىدانستم که آل حصن مردانند و یا زنان، و صدها هزار از اینگونه مثلهاى شعرى و نثرى را در هر لغتى خواهى یافت.
و این به تنهائى براى اهل تحقیق کافى است که بفهمد جامعه بشرى قبل از اسلام چه طرز تفکرى در باره زن داشته است، و دیگر حاجت ندارد به اینکه سیرهنویسان و کتب تاریخى فصل جداگانه و یا کتابى مختص به دادن آمارى از عقائد امتها و ملتها در مورد زنان نوشته باشند، براى اینکه خصال روحى و جهات وجودى هر امت و ملتى در لغت و آداب آن امت و ملت تجلى مىکند.
و در هیچ تاریخ و نوشتهاى قدیمى چیزى که حکایت از احترام و اعتنا بشان زن کند، نخواهى یافت، مگر مختصرى در تورات و در وصایاى عیسى بن مریم ع که باید به زنان مهربانى کرد و تسهیلاتى براى آنان فراهم نمود.
و اما اسلام یعنى آن دینى که قرآن براى تاسیس آن نازل گردیده، در حق زن نظریهاى ابداع کرده که از روزى که جنس بشر پا به عرضه دنیا گذاشت تا آن روز چنین طرز تفکرى در مورد زن نداشت، اسلام در این نظریه خود، با تمام مردم جهان در افتاد، و زن را آنطور که هست و بر آن اساسى که آفریده شده، به جهان معرفى کرد، اساسى که به دستبشر منهدم شده و آثارش نیز محو گشته بود.
اسلام عقائد و آرائى که مردم در باره زن داشتند و رفتارى که عملا با زن مىکردند را بى اعتبار نموده و خط بطلان بر آنها کشید.
زن در تاریخ
تاریخ زندگى زنها در بعد مظلومیت ، سه دوره مشخص را طى کرده است؛ البته ادوار فرعى نیز دارد ، ولى سه حالت مشخص در زندگى خانمها دیده مىشود که جامعهشناسان و مورخان روى آنها بیشتر تکیه کردهاند. بدترین دورهاش ، زمانهایى است که در میان ملل وحشى و غیر متمدن بود ؛ که از لحاظ زمانى یکه دوره مشخص نیست و ممکن است تا این اواخر هم در بعضى از نقاط جهان چنین حالتى وجود داشته و شاید الان هم در گوشهاى از جهان باشد، اما به این جهت یک دوره حساب مىشود که زن بعنوان شىء و کالا، یعنى قبل از حیوان ، مطرح است و ارزش زن براى اینگونه جوامع در حکم یک کالاست. زن ،کالاى سرگردان و سرمایه بازرگانان و در بازار داد و ستد، وسیله نیل به هدف پست زور مردان است. بدین جهت عدّهاى که تعصب داشته، دختران را زنده به گور مىکردند که سبب ننگ آنها نشود . در معابد کلیساها، زن آبستن را زنده سر مىبریدند و خونش را به قربانگاه مىپاشیدند و سرش را تقدیم به پیشگاه معبودِ ساخته و پرداخته خود تقدیم مىداشتند. براى فراوانى آب، دوشیزگان را مرتب به زیور مىآراستند و در رودخانه غرق مىکردند. در جنگ ، زن جزء غارت و غنیمت بود . اقوام وحشى ، زنان هم را مىدزدیدند.
دورهاى که یک مقدار وضع خانمها بهتر مىشود، دورهاى است که زن در حد حیوان و به عنوان یک موجود زنده، البته با ارزش در حد حیوانات ، مورد توجه بوده است.
در قدیم ،مردان جز جمالِ ظاهرى زن را نمىدیدند و نمىخواستند به خصایص فطرى و معنوى زن توجه داشته باشند یا غافل از این بودند. که زن مىتواند بزرگترین مربى انسانى باشد. دورههاى ما قبل تاریخ ،از لحاظ وضع زندگانى انسان و اصول زناشویى هنوز مورد تحقیق و بررسى کامل واقع نشده است آن چه مىتوان از رسوم قبایل وحشى که در حال حاضر در نقاط دور افتاده و محافل آفریقا و آمریکا و به دست آورد، این است که ازدواج در آغاز به قهر و غلبه صورت مىگرفته و این روش مانند شکار براى لذت بخشى بوده است. زنها نیز خود این سنت را پسندیدند صیاد را به دنبال خود مىکشانیدند و از راه شهوات نفسانى، راه را براى غلبه مردان باز کرده، و خود را در دام و چنگال آنان مىانداختند. دختران و زنانى که نصیب شکارچیان نمىشدند و مورد دستبرد واقع نمىشدند، ارزش نداشتند.
در دوره دیگرى زن ، یک انسان مهجور و تحت قیمومیت و ولایت مرد است که استقلال انسانیش را به کلى از دست مىدهد و به عنوان یک انسان ، فاقد اختیارات در جامعه ، زندگى مىکند .
این سه مرحله، سه حالت و سه دوره از زندگى زن جزء بدترین دورانهاست.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کسى که به انسانشناسى از دیدگاه جهانشناسى مادى مىنگرد، هرگز در جهان سیر عمودى ندارد و نمىداند که مبدأ و متناهى سیر زندگى انسان چیست. او براى انسان مقامى برتر از آن چه که در نشئه طبیعت است قائل نیست و مسائلى از قبیل فرشته، ملک و وحى براى او مفهوم ندارد.»
آزادى زن و حقوق بشر
شکى نیست که اسلام در راه آزاد کردن زن از قید اسارت و استقلال دادن به او در اراده و عمل، پیشقدم است و غربىها در این امر از اسلام تقلید نمودهاند.
«قبل از گسترش نظام تابناک اسلام، زن در جهان، به خصوص در سرزمین اروپا، موجودى بىارزش بود و در قاموس آمارگران بشریت، با هیچ طبقهاى سرشمارى و آمارگیرى نمىشد.
دانشمندان و فلاسفه آن روز مىگفتند: آیا در نهاد این اعجوبه هستى روح و روانى وجود دارد یا نه؟ و اگر داشته، روح انسانى است یا حیوانى؟ و به فرض آن که روح انسانى است، وضع اجتماعى آن در برابر مردان، آیا مانند بردگان است یا کمى بهتر از آن؟! و خلاصه، در مورد زنان مىگفتند: زن، گوىِ بازى بازىکنان شهوت، و کالاى کامرانى هوسبازان است؛ زن باید تسکینبخش درد مرد و سبب خالى کرن کیسه شهوت او باشد و در تمام مراحل زندگى، همچون سایه پیرو مرد قرار گیرد.»
در قرن بیستم میلادى ، براى اولین بار در غرب ، حقوق زن در برابر حقوق مرد عنوان شد.
انگلستان که قدیمىترین کشور دمکراسى به شمار مىرود، فقط در اوائل قرن بیستم میلادى ، براى زن و مرد حقوق مساوى قائل شد.
«در ایالات متحده آمریکا با آن که در قرن هیجده ضمن اعلام استقلال، به حقوق عمومى بشر اعتراف کرده بودند، در سال ۱۹۲۰ میلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سیاسى تصویب کردند. همچنین فرانسه در قرن بیست تسلیم این امر شد.
از این رو، براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر، که پس از جنگ جهانى دوم از طرف سازمان ملل متحد منتشر شد، در مقدمه آن قید شد:
«از آنجا که مردم ملل متحد ایمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انسانى و تساوى حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام کردهاند.»
پیشگامان این نهضت، آزادى و تساوى حقوق او را با مرد مکمل و متمم نهضت حقوق بشر که از قرن هفدهم عنوان شده بود، دانستند و مدعى شدند که بدون تأمین و آزادى زن و تساوى حقوق او را با مرد سخن از آزادى زن و عدم تساوى حقوق او با مرد است و با تأمین این جهت، مشکلات خانوادگى یکجا حل مىشود.
حقوق بشر از دیدگاه غرب درباره خانواده، به طور کلى درباره حقوق زن بر مبناى آزادىهایى استوار شده است که به هیچ وجه نمىتوان گفت آن آزادىها بر مبناى امور طبیعى و منطقى بنا شده است؛ زیرا اولاً، اگر آن آزادىها منطقى و طبیعى بود، نمىبایست نظام خانوادگى جوامع غرب و حتى جوامعى از مشرق زمین و مسلمانان که کورکورانه و از روى تقلید یا به وسیله جاهطلبىهاى حکومتهاى خودباختهشان به آن شکل درآمدهاند به چنین وضع اسفبارى مبتلا گردند و انواع ناراحتىهاى جسمانى روانى و سقط جنینها و بىهویتىها ایجاد گردد.
ثانیا، حقوق بشر از دیدگاه غرب که نویسندگان مىبایست قدرى از علوم انسانى مطلع باشند، متأسفانه تفاوتى بین مساوات و عدالت را در نظام حقوقى خود رعایت نکردهاند. آنان به جاى این که عدالت را مطرح کنند و عدالت را مبناى حقوق قرار دهند مساوات را جایگزین کردهاند.
آن مساواتى که آنان منظور کردهاند بانظر به وضع بیولوژى و فیزیولوژى و روانى بین دو صنف زن و مرد وجود ندارد. اگر فرهنگ غرب که ریشه اساسى حقوق بشر غرب را تشکیل مىدهد، این حقیقت را باور داشت که قانون باید بر مبناى واقعیت باشد و نه شهوترانىها و سودجویىها و لجاجتها و خودخواهىها، عدالت را در این مورد مىپذیرفت نه مساوات بى اساس را و گرنه هیچ منطق قابل دفاعى نمىتواند او را از این خلاف محسوس برهاند»
این نهضت در عین این که یک سلسله بدبختىها را از زن گرفته، بدبختىها و بیچارگىهاى دیگرى براى او و براى جامعه بشریت به ارمغان آورد.
«زن غربى تا اوایل قرن بیستم از سادهترین و پیش پا افتادهترین حقوق محروم بوده است و تنها در اویل قرن بیست بود که مردم مغرب زمین به فکر جبران مافات افتادند و چون این نهضت دنباله نهضتهاى دیگر در زمینه «تساوى» و «آزادى» بود، همه معجزهها را از معنى این دو کلمه خواستند، غافل از این که تساوى و آزادى مربوط است به رابطه بشرها با یکدیگر از آن جهت که بشرند و به قول طلاب، تساوى و آزادى حق انسان بما هو انسان است. زن از آن جهت که انسان است ، مانند هر انسان دیگر آزاد آفریده شده است و از حقوق مساوى بهرهمند است، ولى زن انسانى است که با چگونگىهاى خاص و مرد انسانى است با چگونگىهاى دیگر؛ زن و مرد در انسانیت «برابرند، ولى دو گونه انسانند و بادو گونه خصلتها و دو گونه روان شناسى، و این اختلاف ناشى از عوامل جغرافیایى و یا تاریخى نیست، بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده. طبیعت از این دو گونگىها هدف داشته است و هر گونه عملى بر ضد طبیعت و فطرت عوارضى نامطلوبى به بار مىآورد»
این بود تاریخچه مختصرى از نهضت حقوق بشر در اروپا. چنان که مىدانیم همه موارد اعلامیههاى حقوق بشر که براى اروپائیان تازگى دارد، چهارده قرن پیش در اسلام پیش بینى شده و بعضى از دانشمندان عرب و ایران آنها را با مقایسه به این اعلامیهها در کتابهاى خود آوردهاند؛ البته اختلافاتى در بعضى قسمتها میان آن چه در این اعلامیه آمده با آن چه اسلام آورده وجود دارد و این خود بحث دلکش و شیرینى است؛ از آن جمله است مسئله حقوق زن و مرد که اسلام تساوى را مىپذیرد اما تشابه و وحدتِ یکنواخت را در زمینه حقوق زن و مرد نمىپذیرد؛
تفسیر غلط از آزادى
از جمله بلاهایى که دامنگیر جوامع غربى شد و این بلا تا به امروز هم دامنگیر آنها و کشورهاى پیرو و وابسته به آنهااست ، تفسیر غلطى بود که خواسته یا ناخواسته از مفهوم آزادى کردند.
روزگارى بر زن گذشته که چون کالا توسط پدر و شوهر و یا مردان دیگر در بازارها به فروش مىرسید. زمانى دیگر به علّتِ مرگ شوهر به همراه او زنده به گور مىشد و در عصر دیگر براى او هیچ شخصیت و حقوقى قائل نبودهاند و زمانى حق ارث نداشته و زمانى نیز از دادن رأى و شرکت در انتخابات محروم بوده است. در واقع ، حق انتخاب سرنوشت و نوع زندگى خود را نداشته است. این تحقیرها از یک سو و سختگیرىهاى بى مورد کلیسا درباره ازدوج از سوى دیگر، موجب شد که زمانى که قدرت کلیساها کاهش یافت همه فشارها و تفریطها به انفجار و افراط جنونآمیز مبدل شد.
یکى از نویسندگان مىگوید:
«غرب با مبارزه همه جانبه از نظر فلسفى، فکرى ، اجتماعى و تولیدى، و از نظر تمدن و فرهنگ با مذهب قرون وسطایى کلیسا یعنى مذهب کاتولیکهاى حاکم در غرب، خود به خود با همه قیدها و حدود و ارزشهاى اخلاقى، فکرى و اعتقادى که کلیسا به نام دین از آنها دفاع و حمایت مىکرد درافتاد و آنها را نابود مىکرد و ناگهان مسأله آزادى جنسى مطرح شد.»
چنین بود که دیگر راه براى زنان باز شده بود و آنها مىتوانستد گذشته حقارتآمیز خود را جبران کنند. لذا براى کسب حیثیت و مرتبت اجتماعى، وارد یک مسابقه بزرگ با مردان شدند و براى پیروزى و سبقت بر مردان از جاذبههاى جنسى خود به عنوان یک سلاح استفاده کردند.
«اخلاق جنسى را تابو مىخواند و در روانشناسى خود، مبناى تحرکات انسان را در همه دورانهاى زندگى، «غریزه جنسى» معرفى مىکند و ایجاد مانع در برابر آن را به هر شکلى ممکن، مردود شمرده و عامل بیمارىهاى روانى مىداند»
اشتباه فروید و امثال او در این است که پنداشتهاند تنها راه آرام کردن غرایز، ارضاء و اشباع بىحد و حصرآنها است. «اینها فقط متوجه محدودیتها و ممنوعیتها و عواقب سوء آنها شدهاند و مدعى هستند که قید و ممنوعیت، غریزه را عصى و منحرف و سرکش و ناآرام مىسازد. طرحشان این است که براى ایجاد آرامش این غریزه باید به آن آزادى مطلق داد، آنهم بدین معنى که زن اجازه هر جلوهگرى و به مرد اجازه هر تماسى داده شود.اینها چون یک طرف قضیه را خواندهاند، توجه نکردهاند که همان طور که محدودیت و ممنوعیت، غریزه را سرکوب و تولید عقده مىکند؛ رها کردن و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهیجات در آوردن؛ آن را دیوانه مىسازد و چون این امکان وجود ندارد که هر خواستهاى براى هر فردى برآورده شود، بلکه امکان ندارد همه خواستههاى بىپایان یک فرد برآورده شود، غریزه بدتر سرکوب مىشود و عقده روحى به وجود مىآید.
هدف آزادى در غرب
هدف اول: استفاده از زن به عنوان کارگر ارزان قیمت
در قرن نوزدهم، «چون صاحبان کارخانه هاى بزرگ دیدند که حقوق کارگران افزوده شده و اگر بخواهند تنها از مرد به عنوان کارگر استفاده کنند مسئله عرضه و تقاضا سبب مىشود که تقاضاى کارگر، کم و عرضه از طرف کارخانه، بیشتر شود و اگر کارى کنند که زنها هم وارد جامعه شوند و از زن همه به عنوان کارگر بتوان استفاده کرد، قهرا تعداد کارگران افزوده مىگردد و قهرا بازار کار شکسته مىشود و با حقوق ناچیزترى از کارگر زن و مرد استفاده مىکنند. یک انگیزه اقتصادى سبب شد که تلاش کنند زن هم وارد جامعه و قشر کارگر شوند»
ادامه مطلب + دانلود...