بازدید
کتاب اثبات وجود خداوند
نویسنده : جان هیک
مترجم : گواهی – عبدالرحیم
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۲/۰۹/۱۵
رده دیویی : ۲۱۱.
قطع : وزیری
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۳۸۸
نوع اثر : ترجمه
زبان کتاب : فارسی
شماره کنگره : BT۹۸/ه۹فلا۲
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۱۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۴۷۶-۰۳۸-۷
در این کتاب پاره ای از نوشته های فلسفی پایه ای, اعم از ایجابی و سلبی, یا مطالب کلاسیک و قدیمی, همچنین نوشته های معاصر و جدیدی که مربوط به مسئله وجود خداوند است, جمع آوری و به بحث گذاشته شده است. نویسنده در آغاز می گوید: موضوع وجود خداوند, به عنوان یک مسئله فلسفی, حول و حوش دلایل کلامی که از زمان افلاطون کانون بحث و مناظره بوده اند دور می زند. این که این ادله می توانند به تثبیت نتیجه مورد دلخواه خویش بینجامند, و بر فرض این که به چنین توفیقی دست پیدا کنند آیا از هیچ ارزش دینی مثبتی برخوردارند یا خیر, سوالاتی هستند که محل بحث و نزاع می باشند. اما این که خود ادله مزبور در زمره تمرینات قدیمی و کلاسیک استدلالات فلسفی هستند محل بحث نیست. از این رو بخش های اول و دوم این کتاب به ادله مزبور اختصاص یافته اند, و بخش بیشتری از دیباچه حاضر نیز به بحث پیرامون منزلت آنها از منظر فلسفه و دین می پردازد. در بخش نخست تحت عنوان براهین خدا باورانه, برهان های وجود شناختی, کیهان شناختی, غایت شناختی, برهان اخلاقی, و برهان مبتنی بر تجربه دینی مطرح گردیده است. بخش دوم, نیز تحت عنوان مباحث و پرسش ها مشتمل است بر: مناظره ای در باب وجود خداوند/ برتراند راسل و فردریک کاپلستن, خداوند به مثابه القائ (فرافکنی) ذهن بشری: لودویک فرئرباخ, نا مربوط بودن ادله از نگاه کتاب مقدس/ جان بیلی و اعتراض دینی بر ادله و براهین خداشناسی/ سورن کییر کیگارد. در بخش سوم (مسائل معاصر) ابتدا, مبحث اثبات پذیری و ابطال پذیری در قالب این مقالات فراهم می آید: الهیات به مثابه امری بی معنا/ آیر, الهیات و ابطال پذیری/ آنتونی فلو, احکام دینی به مثابه اموری اخلاقا, و نه واقعا, معنادار/ بریث ویت و گزاره های دینی به عنوان بیاناتی حقیقتا معنادار/ جان هیک. در مبحث پایانی (منطق خداوند) نوشته ای از جان ویزدوم با عنوان شیوه های تفکر و منطق خداوند به طبع رسیده است. گفتنی است جان هیک ـ فراهم آورنده این کتاب ـ اصل اثبات پذیری را به شکلی اصلاح شده می پذیرد و تلاش می کند نشان دهد گزاره خداوند وجود دارد ـ فارغ از آن که صادق یا کاذب باشد ـ تصدیقی حقیقتا واقعی است.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتاب آموزش نماز, یا, چگونه به درگاه خداوند نیایش کنیم
نویسنده : حسن اشرفالکتابی
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۰/۰۸/۱۵
رده دیویی : ۲۹۷.۳۵۳
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۹۶
نوع اثر : غیره
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۵۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۶۲۵۵-۱۹-۱
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
تمام سعی شیطان این است تا با ایجاد وسوسه و یأس موجبات دوری بندگان صالح را از خداوند متعال، مهربان و بخشنده فراهم نموده و آنها را چنان غرق در گناه و معصیت نماید که از رحمت و هدایت خداوند دور شوند.
توبه حقیقی استعانت از لطف و عنایتی است که خداوند نسبت به توبه کنندگان دارد؛ زیرا توبه واقعی همه مبغوضیت های گناه و عقوبات اخروی و آثار منفی آن را در پیشگاه خداوند از بین می برد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
خلود و دائمی بودن آتش و دوزخ برای اهل آن از بحثهای مهم و پیچیده ای است که همه اهل دیانت به خصوص مسلمانان را همواره به خود مشغول داشته است . از متکلم ، فیلسوف ، عارف و مفسر و فقیه گرفته تا مردم عادی کوچه و بازار ، تمامی این پرسش را برای همیشه از نهاد و درون علمی و عادی خود دارند که آیا در واقع خداوند مهربان ، بندگان گناهکار را برای همیشه درآتش آخرت می سوزاند و آیا برای ابد ، تا خدا خدایی می کند ، بدون مدت و زمان و بی آنکه رنگ و بوی حد و مقداری یافت شود ، آنان را به آتش می سوزاند یا چنین نیست و تنها برای مدت زمانی ، حال کوتاه باشد یا طولانی ، گناه کاران را تادیب و تنبیه می نماید و سپس آنان را از عذاب می رهاند و راحتی آنان را فراهم میسازد . کتاب خلود دوزخ و آتش و عذاب جاوید به این سووالات پاسخ می دهد . نویسنده محترم این کتاب حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام استفاده از این کتاب را با ذکر منبع بلا مانع اعلام کرده اند . این کتاب را پیشکش عزیزان و علاقمندان میکنیم.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
تسبیح موجودات:
۴۴)آسمان های هفتگانه وزمین وهرکه درآنهاست,تسبیح خداوند را می گویند,
وهیج چیز نیست مگرآنکه با ستایش,از اوبه پاکی یاد می کند ولی شما تسبیح
آنها را نمی فهمید.هما نا او بردبار و آمرزنده است.
نکته ها:
۱٫ این آیه می گوید:همه ی هستی برای خداوندتسبیح وسجده وقنوت دارند. برخی مفسران
این تسبیح را تسبیح تکوینی دانسته اند,یعنی ساختار وجودی هر ذره ای از عالم,نشان از اراده,حکمت,علم وعدل خدا دارد.
۲٫ بعضی دیگر معتقدندکه هستی,شعوروعلم داردوهمه در حال تسبیح اند,ولی گوش ما
صدای آنها را نمی شنود.حتی سنگ هم علم وخشیت داردواز خوف خدا ازکوه سقوط
می کند.خداوند کوهها رامخاطب قرارداده:ای کوهها همراه با داوود نیایش کنید.
۳٫ تسبیح گویی حیوانات وموجودات,درروایات هم آمده است,ازجمله:
الف:به چهره حیوانات سیلی نزنید,که تسبیح خدا می گویند.
ب:هرگاه صید تسبیح نگوید,شکار صیاد می شود.
ج:هیج درختی قطع نمی شود,مگر بخاطرترک تسبیح خداوند.
د:سنگریزه در دست پیامبر(ص)به نبوت او گواهی داد.
ح:صدای گنجشک ها تسبیح آنهاست.
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی وقمری به ترانه
پیا م ها:
۱) همه ی هستی خدا را تسبیح می گویند،پس چرا انسان از این کاروان عقب بما ند.
۲) در آسمان موجودات زنده وبا شعور هست.
۳) تسبیح هستی،همراه با حمدو ستایش است.
۴) بعضی صداها را ممکن است بشنویم،اما نمی فهمیم که تسبیح است.
۵) همه ی هستی شعور دارند،ولی اطلاعات انسان از هستی ناقص است.
۶) تحمل عقاید خرافی وسخنان نا روا ،بر خاسته ازحلم وبردباری خداست.
۴۵)و هرگاه قرآن می خوانی،میان تووکسانی که به قیامت ایمان ندارند،حجابی
ناپیدا (ومعنوی)قرار می دهیم تا از درک معارف حق محروم بمانند.
نکته ها:
۱٫قرآن وسیله ی هدایت متقین است،واز نشا نه های متقین،یقین به آخرت است،پس قرآن
برای آنان که به قیامت ایمان ندارند،هدایت گرنیست.این همان حجاب پنهانی
است که سبب می شودانسان از فهم وحی ولذت درک معارف الهی محروم
بماند،گرچه اززبان خودپیامبر(ص)نیزوحی را بشنود.
پیا م ها:
۱) اگر انسان،قا بلیت هدایت نداشته باشد،تلاوت قرآن،توسط رسول الله هم بی اثر است.
۲) قهر الهی،پس از لجاجت وکفرانسان است.
۳) تلاوت قرآن می تواندانسانرا ازشر کفار،ایمن کند.
۴) محرومیت از درک وحی،عذاب وقهر الهی است.چوب خدا صدا ندارد.
۵) خداوند حقایق ومعارف رااز غیر اهلش پوشیده داشته است۰
۴۶) بردلهای آنان(کفار)پوشش هایی قراردادیم تا آن رانفهمندودرگوشهای آنها
سنگینی تاحق را نشنوند.وچون پروردگارت را درقرآن به یگانگی یادکنی،
آنان پشت کرده وگریزان می شوند.
نکته ها:
۱٫ بیش از هزاربار درقرآن، از توحید یاد شده است،ولی کوردلان از شنیدن آیات توحید وبهره گیری ازآنها محروم وناراحتند، اما از شنیدن سخن شرک ویاوه خرسند می شوند.
۲٫ امروز نیزهرگاه بحث از توحید می شود،بعضی متنفرند،ولی سخن شرقی ها وغربی ها
برایشان جاذبه دارد.قرآن چنین گروه های گریزان از حق را به الاغ هایی تشبیه کرده
که از شیران رم می کنند.
پیام ها:
۱) روح بسته ودل مرده،معارف ناب قرآن را نمی پذیرد.
۲) محروم ماندن ازدرک معنویات،نوعی قهرالهی است.
۳) توحیددرربوبیت،سخت ترین چیزبرای مشرکان است.
۴) یاد غیرخدا کفراست،یادخداوغیرخدا شرک،وتنها یادخدای یکتا توحید است.
۴۷) ما داناتریم که چون به توگوش می دهند،برای چه گوش می دهند و آنگاه که برای خنثی کردن تبلیغات پیامبربا هم نجوامی کنند.آن زمان که به ستمگران دیگران می گویند: شما جزازمردی افسون شده پیروی نمی کنید(آن راهم می دانیم).
نکته ها:
۱٫ این آیه به پیامبردلگرمی می دهدکه ازفراروبی احترامی کفار،متأثر نمی شود،چون همه
چیزبرخدا روشن است.
۲٫ در تفاسیر آمده است که هریک ازسران کفار،شبانه وبدون اطلاع یکدیگر مخفیانه پشت
خانه پیامبرحاضر می شدندتا درتاریکی ،صوت قرآن رابشنوندو سپس تحلیل کنند.گاهی
هم درتاریکی به هم برمی خوردندویکدیگرراشناخته ملامت می کردندکه ما خود،دل از
صوت محمد(ص) نمی کنیم،مردم چه کارکنند!
پیام ها:
۱) خداوند،ازاهداف واغراض مردم نیز آگاه است.
۲) همه ی شنوندگان،حسن نیت ندارند.
۳) مبلغ حق،نباید بافراریا تهمت مردم عقب نشینی کندبلکه باید بداندکه زیرنظرخداست و
دلگرم باشد.
۴) دشمنان،چون توجه مردم رابه رهبران الهی می بینند،باتهمت ودروغ به آنان ضربه میزنند.
۴۸)ای پیامبر! بنگرکه چگونه برای تومثلهازدندودرنتیجه گمراه شدند،پس نمی توانند
راه حق رابیابند.
نکته ها:
۱٫ پیامبر(ص)ورهبران دینی وموءمنین،باید ازشیوه تبلیغات دشمن آگاه باشند.
۲٫ توهین به رهبران الهی،عامل گمراهی است.
۳٫ کفر،سرانجامی ندارد.
۴٫ آنان که برای ردکردن دین،منطق ندارند،بامثل زدن،به پیامبربدگویی واورا تحقیرمیکنند.
۵٫ گمراهی انسان ها به تدریج حاصل می شود،اول گرفتارتوهین وضربالمثل نابجا می شود،
آنگاه به انحراف،سپس به بن بست می رسد
۴۹)وکافران گفتند:آیا آنگاه که ماچون استخوان پوسیده وپراکنده شویم،آیا براستی
ما باآفرینشی تازه،برانگیخته می شویم؟
نکته ها:
۱٫ قرآن نیزدرپاسخ منکران معادتکیه برعلم وقدرت وحکمت خدا درآفرینش وذکرنمونه ای درطبیعت وتاریخ وخودانسان داردکه اول نبوده وسپس پدیدآمده است .خداوند می تواند
بار دیگرموجودات راپس از مرگ،زنده کند.
۵۰و۵۱)بگو:(استخوان خردشده که آسان است،شما سنگ باشیدیا آهن. یاهرمخلوقی
ازآنچه که درنظر شما ازآن هم سخت تراست (بازخدا می تواند شما رادوباره
زنده کند) آنان بزودی خواهندگفت:چه کسی ما رابازمیگرداند؟بگو: همان
کسی که نخستین بارشما را آفرید. پس بزودی سرهای خویش را به سوی تو
تکان خواهند دادوگویند :آن روز، چه زمان خواهدبود؟ بگو: شاید نزدیک
باشد!
نکته ها:
۱٫ گرچه انسان پس ازمرگ،متلاشی وخاک می شود،ولی خاک،سرچشمه ودروازه ی حیات
وزندگی است.گیاهان ازخاک می رویندوموجودات زنده درخاک پرورش می یابند.پس زنده کردن مردگان ازخاک،نزد خداوند متعال مهم ودشوار نیست،حتی اگرشما سنگ و
آهن وسخت تراز اینها هم باشید،که فاصله شان باحیات،دورتر است،بازهم خداوند،شما را
زنده خواهدکرد.
۲٫ منکران، دلیلی برانکار معادندارند،تنها سوال دارندکه چه کسی وچه زمانی وچگونه ما را
زنده می کند؟ پاسخ قرآن این است که همان خداکه اولین بارشما را آفرید، قدرت باز آفرینی شمارادارد، زمان آن نیزخیلی دور نیست، شاید نزدیک باشد!
پیام ها:
۱) زنده ساختن مجدد مردگان،حتی اگرسنگ وآهن هم شده باشد،برخدا آسان است.
۲) معاد جسمانی است.
۳) دلیل انکارمعاد، غفلت ازقدرت الهی است.
۴) عمردنیا نسبت به آخرت، کم وکوتاه است وهرکس باید مرگ وقیامت را نزدیک بداند.
۵۲)روزی که شماراازقبرهایتان فرا می خواند، پس شما حمدگویان اجابت می کنید
ومی پنداریدکه جزمدت کوتاهی دردنیایابرزخ درنگ نکرده اید.
پیام ها:
۱) قیامت را فراموش نکنید.
۲) قیامت روز فراخوانی عمومی مردم است.
۳) هنگام رستاخیز، همه ی مردم ثنا گوی خدایند(ولی برای کافران سودی ندارد).
۴) مدت دنیا وبرزخ، نسبت به قیامت، بسیارکوتاه است.
کلام نیکوتر:
۵۳ )وبه بندگانم بگو:سخنی گویندکه نیکوتراست،چراکه شیطان باسخنان ناموزون میان آنها فتنه وفساد می کند. همانا شیطان همواره برای انسان، دشمنی آشکاربوده است.
نکته ها:
۱٫ خداوند، آفریدگار بهترین هاست؛ ازمانیز بهترین ها رامی خواهد؛ بهترین عمل، بهترین
سخن وبهترین حرفها را پیروی کردن.
پیام ها:
۱) دردعوت به مرام نیکو،باید خود نیکو سخن بود.
۲) لازمه ی عبودیت، خوش گفتاری با دیگران است.
۳) شیطان درفتنه گری ودشمنی با انسان، بسیار جدی است.
۴) کلام وگفتارخوب،زمینه ساز محبت،وسخن ناروا،زمینه ساز انواع وسوسه های شیطانی
است.آری،سخن نیکو،زمینه وسوسه را می زداید.
علم خدا به انسان ها:
۵۴)پروردگارشمابه شماداناتراست،اگربخواهدبرشمارحمت می آورد،یا اگربخواهد
(به خاطر کردارتان)شما راعذاب می کند.وما تورا به عنوان وکیل مردم نفرستادیم(تا به
ایمان آوردن مجبورشان کنی)۰
نکته ها:
۱٫ انسان خود را برتراز دیگران نداند، آنان را تحقیر نکند وحتی به کفار نگوید: شما اهل
دوزخیدومااهل بهشت،چراکه چنین روشی،سبب فتنه می شود.به علاوه ماچه می دانیم
عاقبت خوش با کیست؟خدا آگاه تر است،اگر بخواهد می بخشد یا عذاب می کند.
پیام ها:
۱) به ایمان خود مغرورنشویم.
۲) کارهای الهی، براساس علم اوست.
۳) علم خدا ومهروقهر او، از شئون ربوبیت خداونداست.
۴) انسان باید همواره بین خوف ورجا باشد.
۵) انسان ها درانتخاب عقیده آزادند، حتی پیامبران هم مأموراجبار مردم بر ایمان نیستند.
علم خدابه همه موجودات زمین:
۵۵)وپروردگارت به هرکه درآسمان ها وزمین است،دانا تراست.والبته ما بعضی
ازپیامبران رابر بعضی دیگربرتری بخشیدیم وبه داوود زبور دادیم.
نکته ها:
۱٫ پیا مبران،یکصدو بیست و چهار هزارنفربودند؛ بعضی مبعوث برهمه ی مردم ودارای کتاب
آسمانی بودند،برخی نیزدرمنطقه یا برقوم خاصی مأموربودند وتحت فرمان پیامبربزرگتری
انجام وظیفه می کردند.
پیام ها:
۱) پیامبران تحت توجه خاص الهی می باشند.
۲) عالم،محضر خداست واوبرهمه چیزآگاه است.
۳) درآسمان ها نیزموجودات با شعوروجود دارند.
۴) کتاب آسمانی، ازنشانه های برتری یک پیامبراست.
۵) برتری فرهنگی، اساسی ترین برتری است،نه مال ومقام وعمر.
۶) در میان پیامبران نیزسلسله مراتب برتری وجوددارد.بهترین افراد نیزبا هم یکسان نیستند.
۵۶)بگو:کسانی راکه غیرخداوندگمان می کردید(معبود شمایند)بخوانید.آنها نه مشکلی
را می توانند ازشما برطرف کنند ونه تغییری درآن دهند.
پیام ها:
۱) سراغ غیرخدارفتن وبه آن امیدداشتن، خیالی بیش نیست.
۲) ازانگیزه های پرستش، به یک قدرت است وبت ها این توان را ندارند.
۳) غیرخدا، نه می تواند خطر رارفع کندونه آن را به دیگری برگرداند،ویا آن را تبدیل کندو
یا تخفیف دهد(عقیده به شفاعت اولیای خدا برای رفع مشکلات وعذاب،به اذن خداست و
حساب دیگری دارد.)
۵۷)آنان راکه(مشرکان رابه جای خدا)می خوانند(مانندعیسی وفرشتگان) خودشان
وسیله ای هرچه نزدیک تر،وبه رحمت اوامیدوارندواز عذابش بیمناک.همانا عذاب
پروردگارت درخورپرهیزووحشت است.
نکته ها:
۱٫ پیامبرانی که مردم را به حق دعوت می کنند، خودشان نیز(درحرکت معنوی) به سوی
پروردگارشان، به سراغ وسیله می روند، آن هم وسیله ای که بیشتروسریعترآنان را به خدا
نزدیک کند،یا هرپیامبری مقرب تراست، بیشترسراغ خداوند می رود.
۲٫ درروایات بسیاری ذیل این آیه آمده است که دوکفه بیم وامید درانسان باید یکسان باشد،و
گرنه یا مأیوس می شود،یا مغرور.
پیام ها:
۱) برای قرب به خدا،راهها و وسائلی وجود دارد.
۲) سراغ وسیله رفتن وشفاعت طلبی، نباید انسان را از عذاب غافل کند.
۳) درتقرب به خدا، سبقت ومسابقه ارزش دارد.(هرکه به خدانزدیک تراست،تلاشش برای توسل بیشتر است.)
۴) بهترین وسیله آن است که انسان را به خدا نزدیک تر کند..
۵) عذاب، ازشئون ربوبیت خداوند است، آن را شوخی نگیریم.
۵۸)و هیچ منطقه آبادی نیست، مگرآنکه پیش از روز قیامت، آن راهلاک می کنیم
یا(بخاطرگناهانشان) به شدت عذاب می کنیم،این درکتاب الهی(ولوح محفوظ)
ثبت شده است.
پیام ها:
۱) زندگی برای هیچ کس ماندگاروپایدار نیست.
۲) برچیده شدن بساط زندگی روی زمین، نه یک تصادف،بلکه بر اساس قانونی است که
خداوند،از پیش تعیین وثبت کرده است.
کشتن ناقه ی صالح:
۵۹)و هیچ چیزی ماراازفرستادن آیات و معجزات(مورددرخواست مردم)بازنداشت، جز
اینکه امت های پیشین آنها را تکذیب کردند(وهلاک شدند). ما به قوم ثمود ماده
شتری دادیم که روشنگر(اذهان مردم)بود،امابه آن ستم کردندو ما آیات ومعجزات
(درخواستی)را نمی فرستیم مگربرای بیم دادن.
نکته ها:
۱٫ شتریک حیوان است،ولی خداوند درباره شتر صالح می فرماید:((ناقـه الله ))،چون هرچه به خدا منسوب شودقداست دارد،حتی نام ابولهب وشیطان چون درقرآن است، بی وضو به
آن درمتن قرآن نمی توان دست زد.
پیا مها:
۱) پیامبران با داشتن معجزه های گوناگون، پیوسته گرفتارافراد لجوج بودند.
۲) توهین به مقدسات و تکذیب معجزات، قهروعذاب الهی رادنبال دارد.
۳) آنچه ازسوی خدا است و رنگ خدایی دارد،حسابش از امور عادی جداست.
۴) معجزات، وسیله ی شناخت وبینش وهشدار مردم است.
۵) خداوند برهرکاری تواناست،اما کارش بر اساس حکمت است، نه ارضای هوسهای مردم.
شجره ملعونه:
۶۰)و (به یادآور) آنگاه که به توگفتیم: هماناپروردگارت برمردم احاطه دارد وآن
رؤیایی راکه نشانت دادیم وآن درخت نفرین شده درقرآن را،جزبرای آزمایش
مردم قرارندادیم.وما مردم رابیم می دهیم، ولی(هشدار ما) جزطغیان وسرکشی
بزرگ، چیزی برآنها نمی افزاید.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
ادعاى نوشته حاضر این است که حقیقت وجودى عصمت که موهبتى الهى است براى بعضى ذاتى است و زمینههاى علمى و عینى دارد و دست غیر بر آن نمىرسد با آن که قابل وصول است و مىشود فردى بر اثر کشش و کوشش بر آن دست یابد یا ظرف تنزیلى آن چنین است و ظروف عالى آن بسیط است و در تیررس غیر نمىباشد و عصمت همانطور که به انتخاب است، انحصار را دارد.
نسبت به این امر این است که حضرات انبیا و ائمهى معصومین علیهم السلام و حضرت زهرا علیه االسلام همه معصوم مىباشند و از هر گونه احتمال خطا و عصیانى بدور هستند؛ همچنان که اعتقاد شیعه در این امر چنین است و بسیار نیز بجا و محکم مىباشد و براى تثبیت و تحقّق آن مدارک نقلى و دلایل عقلى فراوانى از کتاب، سنت، تفکّر و اندیشهى سالم و سلیم وجود دارد که در این جهت، هرگونه توهّم و ایرادى را از خود بدور مىدارد که ما در صدد بیان آن نیستیم.
البته، مطلبى که در این جهت باقى مىماند و داراى اهمیّت بسیارى مىباشد و نوع برخورد با آن آسان نیست، متشابهات فراوانى است که در قرآن و روایات به چشم مىخورد که ظاهر تمامى آنها با عصمت حضرات انبیاى الهى علیهمالسلام سازگار نیست و یا دستکم نسبت به این امر، توهّم و شبههاى ایجاد مىنماید که در جهت برطرف سازى آن باید کوشید.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
اما صفات ثبوتیه چون چیزى را براى خدا اثبات مىکنیم، مىگوییم: فلان صفتى را دارد. در اینجا سؤال مىشود که آیا واقعاً مىشود که چیزى را به عنوان صفت براى خدا اثبات کرد؟ مخصوصاً با توجه به بعضى از روایات شریفه و بالاخص فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) که مىفرمایند: «و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف، کمال التوحید الاخلاص له و کمال الاخلاص له، نفى الصفات عنه» بعد هم استدلال مىکنند: «لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف» هر صفتى نشانگر این است که او غیر از موصوف خودش است. براى خدا نمىشود چیزى را اثبات کرد که غیر از او باشد. راه حل آن چیست؟ از یک طرف مىبینیم در بسیارى از روایات، صفاتى را براى خداى متعال اثبات کردند، و همین طور در قرآن کریم، از یک طرف هم در این روایات آمده که: «کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» براى حل این تناقضى که به نظر مىرسد، باید توجه کنیم به این که «صفت» در محاورات عرفى به چیزى گفته مىشود که غیر از خود ذات موصوف باشد. مثلاً ما وقتى مىگوییم که: گلى خوشبو است، این خوشبو را به عنوان یک صفت به گل نسبت مىدهیم، این بوى خوش
غیر از خود گل است و لذا ممکن است که این بویش از بین برود، ولى گل باقى باشد. یا رنگ زیبایى دارد، ممکن است رنگش بپرد، عوض بشود، بد رنگ بشود، ولى باز خود گل هست. یا در صفاتى که براى خودمان هست، مىگوییم: ما شاد هستیم، یا غمگین هستیم. این غم و شادى که به عنوان یک صفت براى نفس تلقى مىشود، چیزى است غیر از خود نفس، براى این که ممکن است نفس باشد و شادى نباشد، یا نفس باشد و غم نباشد. بعد از این هم که غم و شادى بوجود آمد، ممکن است از بین برود در حالى که هنوز نفس هست.
پس آنچه در عرف به آن «صفت» گفته مىشود، در واقع همان است که ما در فلسفه به آن «عرض» مىگوییم، چیزى است غیر از موضوع. حتى اگر عرضى همیشه براى موضوع ثابت باشد، ولى به هر حال غیر از موضوع است، این دو تا تلازم دارند. فرضاً اگر یک موضوعى داشته باشیم که همیشه یک عرضى را داشته باشد، ولى بالاخره عرض غیر از موضوع است، چیزى است که عقلاً قابل انفکاک است، ولو در خارج با هم متلازم باشند، اما تلازم معنایش وحدت نیست، آن چیز دیگرى است، این هم چیز دیگرى است. دو تایى با هم موجودند، عرض روى موضوعش موجود است. عقلاً مىتواند از موضوع سلب بشود، یعنى مىتوان موضوع را بدون آن عرض فرض کرد که وجود خارجى داشته باشد.
عدم امکان اثبات صفت به معناى «عرض» در بارى تعالى
پس «صفت» به معناى عرفىاش که همان «عرض» به اصطلاح فلسفى باشد، این را براى خداى متعال نمىشود اثبات کرد. خداى متعال اجل از این است که موضوع براى عرضى واقع بشود، یا چیزى عارض ذاتش بشود. عرض، عارض ممکنات و مخلوقات مىشود و خدا هیچ عرضى ندارد. پس آن روایاتى که مىفرماید: «کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» منظور آن صفاتى است که به منزله أعراض است، صفت به معناى عرفىاش. آن چه در عرف صفت چیزى تلقى مىشود، عرضى است که عارض آن موضوع شده است. امیرالمؤمنین(ع) یا سایر ائمه اطهار مىخواهند توجه بدهند به مردم که صفاتى که به خداى متعال نسبت مىدهیم، مثل اعراضى که به موضوعات نسبت داده مىشود نیست. حتى علم، ما علمى که تحصیل مىکنیم، این چیزى است غیر از ذات ما. نفس موجود بود و این علم را نداشت، بعد این علم را پیدا مىکند. گاهى هم ممکن است باز هم از او سلب بشود،
فراموش بکند. پس علم هم این علومى که ما داریم، اینها عین ذات ما نیست، اینها همان عرضى است یا چیزى شبیه عرض است. به این معنا هم نمىشود صفتى را به خداى متعال نسبت داد. پس اگر صفت به معناى چیزى غیر از ذات موصوف باشد، به این معنا براى خدا نمىشود هیچ صفتى را اثبات کرد و باید هر صفتى را نفى کرد. پس اگر صفت به معناى چیزى زائد بر موصوف و مغایر با موصوف باشد، در مورد خداى متعال قابل صدق نیست. شاهد بر این که منظور مولا امیرالمؤمنین(ع) از نفى صفات چنین صفاتى است، همان جملهاى است که بعد مىفرماید: «لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف» پس معلوم است که کلام حضرت ناظر به آن صفتى است که غیر از موصوف است، و آن معمولاً همان صفاتى است که ما هم مىشناسیم. صفاتى که عموم مردم براى اشیاء مىشناسند و در محاورات عرفى آنها را «صفت» مىنامند، چنین صفاتى است، یعنى اعراضى است براى موضوعات.
اما اگر مفهوم صفت را توسعه دادیم، فهمیدیم که بعضى از صفات هم هست که عین موصوف است، چیزى زائد بر موصوف نیست. به این معنا مىتوانیم صفات را براى خداى متعال اثبات بکنیم. حالا از کجا ما بتوانیم تصور کنیم که چیزى صفت است، اما عین ذات موصوف است و زائد بر ذات موصوف نیست. بهترین راهى که مىتوانیم پى به وجود چنین صفاتى ببریم، تأمل درباره خود نفس است (روح انسان). مىدانید که روح و هر مجردى علم به ذات خودش دارد، علم موجود مجرد به ذات خودش، علم نفس به خودش، همان آگاهى از خودش، این عین نفس است. به عبارت دیگر خود نفس عین علم است، سنخ وجود نفس از سنخ علم است، نه این که نفس چیزى باشد و علم یک عرضى باشد که عارض او شده است. در مورد علوم حصولى، تصورات و تصدیقاتى که داریم، اینها غیر از نفس است و معمولاً برادرانى که آشنا هستند با بحثهاى فلسفى، معروف این است که علوم حصولیه کیف نفسانى هستند، که یکى از اعراض است. اما علم نفس به ذات خودش، علم حضورى نفس به خودش، آن عین وجودش است، نه این که یک عرضى باشد که عارض به ذات نفس شده باشد. مفهوماً دوتاست، مفهوم علم غیر از مفهوم نفس است، اما وجوداً یکى است، یک وجود بیشتر نیست. کسانى که چنین دقتى را بتوانند انجام بدهند و همین طور اگر در بحثهاى عقلى قدمى برداشته باشند و بدانند که بسیارى از صفات هست که عقل از ذات وجود انتزاع مىکند، به اصطلاح «ما بازاء عینى» ندارد، ولى صفتى است که عقل انتزاع مىکند،
یعنى از معقولات ثانویه فلسفى است، آنجا هم چنین صفاتى عین ذات است.
از صفاتى که ما به همه مخلوقات نسبت مىدهیم، صفت امکان است (ممکن). مىگوییم: ممکن الوجود یا فقیر «انتم الفقراء الى الله»(1) این فقر وجودى یا امکان ماهوى است. این صفتى است که عقل از ماهیت، امکان ماهوى را و فقر را از نحوه وجود مخلوقات انتزاع مىکند، اما چیزى غیر از ذات آنها نیست. نه این که ماهیت باید یک عرضى عارضش بشود تا این که بگوییم ممکن است، که امکان یک چیزى غیر از خود ماهیت باشد. صفت امکان که به ماهیت نسبت داده مىشود، این عین ذات ماهیت است، نه عین ذات ممکن. یعنى به حمل اولى، که مفهوماً یکى نیست، ولى مصداقاً یکى است.
بهر حال اگر ما بتوانیم این معنا را درست تصور کنیم که مىشود صفتى باشد، یعنى مفهومى بر یک شىءاى حمل بشود، اما مصداقش غیر از ذات موضوع چیزى نباشد. دو تا مفهوم است، اما یک مصداق بیشتر ندارد. عقل این مفاهیم مختلف را از یک شىء واحد بسیط انتزاع مىکند. اگر این را بتوانیم تصور کنیم، آن وقت مسأله حل مىشود.
اقسام صفات ثبوتیه
صفات ثبوتیه الهى به دو دسته تقسیم مىشود؛ یک دسته صفات ذاتى و یک دسته صفات فعلى. منظور از این تقسیم این است که، ما وقتى صفتى را به خداى متعال نسبت مىدهیم، خود ذات را در نظر مىگیریم و کمالاتى که عقل براى ذات درک مىکند، که آنها هم عینذات است، چیزى زائد بر ذات نیست. ولى یک وقت صفتى را که به خدا نسبت مىدهیم، از مقام فعل خدا این صفت را بدست مىآوریم، یعنى چون خدا کارى را انجام مىدهد، این صفت را به او نسبت مىدهیم. اگر کارش را در نظر نگیریم – که البته کارى که خدا مىکند همان ایجاد مخلوقات است – یا مخلوق را در نظر نگیریم، این مفهوم بدست نمىآید. آن دسته اول که از کمالات خود ذات حکایت مىکند، آنها را مىگویند: «صفات ذاتیه».
دسته دوم که از مقام فعل انتزاع مىشود، یعنى باید کارى را در نظر بگیریم که از خدا صادر مىشود تا این صفت را به آن نسبت بدهیم، اینها را مىگویند: «صفات فعلیه» این دسته دوم «صفات فعلیه» وقتى دقت کنید مىبینید که معناى این که کار خدا را باید در نظر بگیریم یا مخلوق خدا را هم باید در نظر بگیریم این است که یک مفهومى طرفینى، قائم به دو طرف بدست مىآید. به اصطلاح، مفهومى اضافى است، مثلاً وقتى مىگوییم: خدا خلق کرد انسان را، فعل «خلق کردن خدا» را وقتى در نظر مىگیریم، یک صفتى انتزاع مىشود «ذو اضافه طرفینى» یعنى یک مفهومى است که یک طرفش منسوب به خداى متعال است، یک طرفش هم منسوب به مخلوق است، که خلق کردن این مخلوق – اضافه دارد به مخلوق – آن وقت یک اضافه «متخالفه الاطراف» بوجود مىآید – مورد کسانى که آشنا هستند با مفاهیم فلسفى – و خالق و مخلوق، اضافه خالق، مخلوقى انتزاع مىشود که خالقش به خدا نسبت داده مىشود، مخلوقش به مخلوق، یک مفهوم طرفینى است. مفهومى است اضافى که از دو طرف با ملاحظه دو طرف انتزاع مىشود. یا مىگوییم: خدا روزى داد به مخلوقاتش، باید یک مخلوقى باشد، یک روزىاى هم باشد، که آن هم نمونه مخلوق دیگرى است از خدا. این مخلوق از آن مخلوق استفاده کند، یعنى آن روزى را بخورد تا در دسترسش باشد که از آن استفاده کند. چون خدا این دو مخلوق را خلق کرده و یکى را وسیله انتفاع دیگرى قرار داده، مىگوییم: رازق است. مفهوم «رازقیت» بدون توجه به دو تا مخلوق و انتفاع یکى از دیگرى بدست نمىآید. وقتى بخواهید مفهوم رازق را تصور کنید، غیر از ذات خدا باید یک مخلوق روزى خوارى را تصور کنید، و یک مخلوق دیگرى را که روزى اوست، آن وقت با توجه به اینها بگویید: چون خدا این روزى را به آن مخلوقش داده، پس روزى دهنده است. این روزى دهنده که از «فعل» خدا انتزاع مىشود به مفهومى است «ذو طرفین» که یک طرفش به فاعل منسوب است و یک طرفش به مفعول، به مخلوق، به مرزوق. اینها را مىگویند صفات «فعلیه» و به خاطر این که نسبت به طرفین دارد، گاهى هم به آن مىگویند صفات «اضافیه».
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
حیا از ابزارهای بازدارنده ازانجام دادن کارهای زشت وناپسند است ومحرکی جهت انجام اعمال شایسته وپسندیده . حفظ حریم ها بسیار سازنده است که به ادنال آن امنیت فراگیری در جامعه حاکم می شود .امنیتی که فرد و جامعه ی اورا در بر میگیرد.ناپسندها را به نیستی سوق میدهد، ریشه ی فساد را خشکانده وجهل وفقر را کنار میزند .
این امر آنجا درخشش بیشتری می یابد که نتایج نابودگر بی حیایی عنوان و بررسی شوند : تکرار ناشایست ها و جهالت ها ،زیر پا نهاده شدن حرمتها ، از میان رفتن خردورزی ،نادیده گرفته شدن علم، ایجاد روابط جنسی نامشروع ، زوال امنیت اخلاقی ، نوشیدن مست کننده ها،انجام آنچه که انسان را از خردورزی،دور میکند ومرگ عواطف انسانی و تمام خوبی ها و…و…. .
و در نهایت رسیدن به اعتقاد کثیف اباحی گری که انجام هر کاری را حلال و مجاز می شمرد. البته اولین اتفاقی که در این میان رخ می دهد این است : نادیده گرفته شدن حرمت خدا وآنچه و آنکه به او متصل است .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
رهیافتهای جامعه شناسانه،انسان شناسانه و روان شناسانه به سوی منشأ مفهوم خدا:ادیان ،نتیجه کشف وتفسیر جسم یا بدن هستند یعنی کشف اینکه بدن توانایی انجام چه کاری و چه تجربه ای را داردوبرای چه نوع بودن وچه نوع شدنی تواناست.براساس این کشفیات ،وبراساس متحمل شدن تفسیرهای مداوم ،اکتشافاتی حاصل شده اند که باعث میشوند انسانها ازآنچه که فروید آنرا”نقاط پست آغاز کارآنها”نامیده است، فراتر روند. کاربزرگ انسانها در زمینه اکتشافات ، اعم از اینکه در زمینه علم یاهنر یا دین بوده باشد ،ضرورتا کشفیاتی است که بوسیله کسانی صورت گرفته که دراین بدنها زندگی میکنند ،ونتیجتا با همین افراد متناسب بوده اند، صرف نظر از اینکه تاچه اندازه به فراروی ازآن بدنها اهمیت داده یابه این فراروی دعوت کرده اند ،وصرف نظر از اینکه تاچه اندازه به انسانها توانایی بخشیده اند که درباره جهان وخدا(همیشه بصورت اصلاح پذیر وتقریبی )صحبت کنند.بدن انسانها ممکن استازنظرمسائل فرعی مثل رنگ پوست یا میانگین قد دربعضی ازجوامع،تفاوتهایی بایکدیگرداشته باشند ،امافی الواقع،درسطح فراگردهای توسعه یافتگی تکامل جسمانی که آنهارا به بودن رسانده است ،درهمه چیز وجه اشتراک دارندمعنی این حرف آن است که زمینه جسمانی ،اگر بخواهیم کلی صحبت کنیم ،هم به لحاظ در زمانی، وهم به لحاظ هم زمانی (یعنی درطول زمان وهمچنین درتقارن زمانی یاهم عصری)ارگانیسمهای مشترکی داشته است که میتواند از مرزهای ادیان ونژادها بگذرد اگرچه بعضی از ادیان وبعضی ازایدئولوژیهای نژادی وجود این ارگانیسمهای مشترک را نپذیرفته اند.درنظرگرفتن ادیان بعنوان نتیجه اکتشافات بدنی ،بمعنی آن است که اکتشافات دینی اساسا در محدوده جسم بشری اند،وبراساس جسم بشری صورت گرفته ونتیجتا از طریق زمان،انتقال پذیر هستند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
دومین کاربرد اسم همان است که در اصطلاح علمای نحو به کار میرود. و یکی از اقسام کلمه و قسیم حرف و فعل است.
سومین کاربرد آن معنایی است که در اصطلاح متکلمان مقصود است. و آن عبارت است از لفظی که بر ماهیت و ذات من حیث هی و بدون در نظر گرفتن اتصاف آن به صفتی از صفات دلالت میکند. مانند الفاظ سماء (آسمان)، ارض (زمین)، رجل (مرد) و جدار (دیوار).
واژه صفت نیز کاربردهای مختلفی دارد. حکما مبادی مشتقات را صفت، و مشتقات را اسم میگویند. از نظر آنان علم و قدرت صفاتاند، و عالم و قادر یا علیم و قدیر اسم، ولی متکلمان مشتقات را صفات نامیده و مبادی مشتقات را «معنی» میگویند. بنابراین، علم و قدرت، معنی، و عالم و قادر یا علیم و قدیر صفاتاند. به عبارت دیگر، هرگاه ذات و ماهیت را از آن جهت که موصوف به وصف یا معنای ویژهای است، در نظر آوریم واژه صفت به کار میرود.[۱]
«الصفه هی الاسم الدال علی بعض احوال الذات، و ذلک نحو طویل و قصیر و عاقل و غیرها».[2]
«ان الصفه فی الحقیقه ما أنبأت عن معنی مستفاد یخص الموصوف و ما شارکه…».[3]
یاد آور میشویم، این گونه ملاحظات در عمل چندان رعایت نمیشود، و هر یک از اسم و صفت به جای دیگری به کار میرود.
یگانه واژهای که معنای وصفی نداشته، و به عنوان اسم مخصوص خداوند، شناخته شده است؛ اسم جلاله (الله) است. اما واژههای دیگر چون عالم، قادر، حی، رازق، باقی و غیره هم به عنوان اسماء الهی به کار میروند، و هم صفات خداوندی، چنان که در روایات معروفی که برای خداوند نود و نه اسم بیان شده است، جز اسم جلاله، همگی از مشتقات و صفات میباشند.
تقسیمات صفات
صفات الهی را از جهات گوناگون تقسیم کردهاند:
-1. صفات جمال و صفات جلال:
صفات جمال یا صفات ثبوتی صفاتیاند که بر وجود کمالی در خداوند دلالت میکنند. مانند عالم و علم، قدرت و قادر، خلق و خالق، رزق و رازق و غیره. و صفات جلال یا صفات سلبی صفاتیاند که چون بر نقصان و فقدان کمال دلالت میکنند، از خداوند سلب میشوند. مانند: ترکیب، جسمانیت، مکان، جهت، ظلم، عبث و غیره. صدر المتألهین در این باره گفته است:[۴]
«این دو اصطلاح (صفت جمال و جلال) با تعبیر ذی الجلال و الاکرام در آیه کریمه: «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» هماهنگ است زیرا صفت جلال عبارت است از آنچه ذات خداوند را از مشابهت با غیر آن منزه میدارد، و صفت اکرام عبارت است از آنچه ذات الهی به آن آراسته است، پس خداوند با صفات کمال وصف میشود، و با صفات جلال از نواقص پیراسته میگردد».[5]
صفات سلبی کاربرد دیگری نیز دارد، و آن صفاتی است که بر سلب نقص از خداوند دلالت میکنند، مانند غنی، واحد، قدوس، حمید و مانند آن.
-2. صفات ذات و صفات فعل:
در تقسیم صفات الهی به صفات ذات و صفات فعل دو اصطلاح و دو نظریه است:
الف: هر گاه برای انتزاع صفتی از ذات و وصف کردن ذات به آن صفت، تصور ذات کافی باشد، و تصور فاعلیت خداوند لازم نباشد، آن صفت، صفت ذات یا ذاتی خواهد بود. مانند صفت حیات و حی، اراده و مرید، علم و عالم، قدرت و قادر. و هر گاه تصور فاعلیت خداوند لازم باشد، آن را صفت فعل یا فاعل گویند. مانند خلق و خالق، رزق و رازق، اماته و ممیت، احیاء و محیی، مغفرت و غافر، انتقام و منتقم، و مانند آن.
ب: هر صفتی که بتوان خداوند را به مقابل و ضد آن وصف کرد، صفت فعل است، و هر صفتی را که نتوان خداوند را به مقابل و ضد آن وصف کرد، صفت ذات است. بنابراین قدرت، علم و حیات از صفات ذاتی الهیاند، چون خداوند به مقابل و ضد آنها وصف نمیشود، زیرا مقابل آنها نقص وجودی است، ولی اراده از صفات ذات نخواهد بود، زیرا وصف خداوند به مقابل آن محال نیست، مثلاً گفته میشود خداوند ظلم به بندگان خود را اراده نکرده است، «وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ»[6] بر این اساس، عدل از صفات ذات الهی خواهد بود، ولی بنابر اصطلاح نخست از صفات فعل است.
از دو اصطلاح یاد شده، اصطلاح نخست در کتب فلسفه و کلام مشهور و رایج است. محدث کلینی در کتاب کافی اصطلاح دوم را برگزیده است،[۷] و بر این اساس روایات مربوط به اراده را از صفات فعل دانستهاند، تعیین کرده است. سید شریف گرگانی نیز در کتاب تعریفات همین اصطلاح را آورده است.[۸]
-3. صفات حقیقی و اضافی:
صفات ذات را به دو گونه حقیقی و اضافی تقسیم کردهاند. صفات ذاتی حقیقی آن است که حقیقتاً ذات به آن وصف میگردد مانند علم و قدرت، و صفت اضافی آن است که از صفات حقیقی انتزاع میشود، ولی خود حقیقتاً از صفات ذات نیست، مانند صفت عالمیت و قادریت، که از در نظر گرفتن نسبت علم و قدرت با ذات انتزاع شدهاند، و ورای ذات و صفت علم و قدرت، حقیقتی ندارند.
صفت ذاتی حقیقی را به حقیقی محض و حقیقی ذات الاضافه تقسیم نمودهاند. حقیقی محض آن است که به چیزی جز ذات خداوند تعقل ندارد. مانند صفات حیات، و حقیقی ذات الاضافه آن است که به غیر ذات متعلق میشود مانند علم و قدرت.
-4. صفات خبریه:
برخی از صفات را صفات خبریه گویند. آنها صفاتیاند که در خبر آسمانی (کتاب و سنت) وارد شدهاند و اگر در خبر آسمانی نیامده بودند، به مقتضای یک بحث عقلی برای خداوند اثبات نمیشدند، و از سویی، اگر به مفاد ظاهری آنها قائل شویم، تشبیه و تجسیم لازم خواهد آمد. به عبارت دیگر، این دسته از صفات، مانند وجه، ید، استوا، مجیء، که در آیات ذیل آمدهاند.
«کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ».[9]
«یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ».[10]
«الرحمن علی العرش استوی».[11]
«جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا».[12]
آیا اسماء الله توقیفی است؟
مقصود از توقیفی بودن اسماء الهی این است که نامها و صفاتی را بر خداوند، اطلاق کنیم که در منابع دینی (کتاب و سنت) آمده است، و نامها و صفات دیگر را به کار نبریم. اکثریت متکلمان اهل سنت و برخی از متکلمان شیعه طرفدار این نظریهاند. ولی دیگران به توقیفی بودن اسماء و صفات الهی قائل نیستند، و اطلاق هر اسم یا صفتی را که بر کمال وجودی دلالت کند، و موهم نقص و عیب در خداوند نباشد، جایز دانستهاند، بنابراین،حتی در مواردی که اسم یا صفتی در قرآن یا احادیث وارد شده است، ولی اطلاق آن بر خداوند بدون قید و قرینه، موهم نقص و عیب باشد، روا نیست. مثلاً در آیه شریفه:
«أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» خداوند زارع نامیده شده است. و مقصود پدید آورنده زرع است نه معنای مصطلح آن در محاورات بشری. ولی از آنجا که به کاربردن این واژه به تنهایی و بدون هر گونه قید و قرینه موهم معنای مصطلح آن است که در حق خداوند روا نیست، نباید خداوند را به آن نامید. ولی به کار بردن واجب الوجود بالذات یا علت العلل و مانند آن که از اصطلاحات فلاسفه الهی است، چون بر معنای کمال دلالت میکند، و موهم نقص و عیب نیست، جایز است.
در این جا میتوان قائل به تفصیل شد و آن این که اگر اطلاق اسم یا صفت بر خداوند در مقام بحث و گفتگوی علمی است، نه در مقام دعا و عبادت، سخن منکران توقیفی بودن اسماء الله استوار است. اما در مقام دعا و عبادت خداوند احوط آن است که به نامها و صفتهایی که در قرآن و روایات و ادعیه آمده است بسنده شود، مرحوم علامه طباطبایی در این باره سخن گفته است که به تفصیل یاد شده اشعار دارد.
«الاحتیاط فی الدین یقتضی الاقتصار فی التسمیه بما ورد من طریق السمع، و اما مجرد الاجراء و الاطلاق من دون التسمیه فالأمر فیه سهل»[13]
معظم له در جای دیگر تسمیه و ندا را از لوازم عبادت دانسته است.[۱۴]
در هر حال، دلیل معتبری بر نظریه توقیفی بودن اسماء الله اقامه نشده است. مهمترین دلیل آنان آیه کریمه ۱۸۰ سوره اعراف است که میفرماید:
«وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ نیکوترین نامها به خداوند اختصاص دارد، پس خداوند را به آن نامها بخوانید، و کسانی را که در نامهای خدا الحاد میورزند رها کنید (از آنان پیروی نکنید) در آینده مطابق اعمال خود جزا داده خواهند شد».
دلالت آیه کریمه بر توقیفی بودن اسماء الله در گرو دو چیز است: یکی این که لام در «الاسماء الحسنی» لام عهد باشد، یعنی نامهایی که در قرآن کریم یا احادیث نبوی آمده است. و دیگری این که الحاد به معنای تعدی از آن نامها و اطلاق نامهای دیگر بر خداوند باشد. هر چند آن نامها یا صفات بر کمال دلالت میکنند، و موهم نقص و عیب نیستند. ولی هیچ یک از این دو مطلب ثابت نیست. زیرا کاربرد اولی «ال» استغراق است نه عهد، و مفاد آن در آیه کریمه این است که همه نامهایی که به عنوان نیکوترین نامها شناخته میشوند، به خداوند اختصاص دارند، چرا که جز خداوند موجودی اکمل و برتر وجود ندارد.
بنابراین، در هر کمالی عالیترین آن مخصوص خداوند است. مقصود از الحاد نیز ممکن است این باشد که مشرکان در نامهای خداوند تصرف کرده و با اندکی تغییر آنها را بر بتها اطلاق میکردند، مثلاً لفظ الله را به «اللات» تغییر داده و یکی از بتهای خود را به آن مینامیدند. و لفظ «العزیز» را به «العزی» تغییر داده بر یکی دیگر از بتهای خود اطلاق میکردند.[۱۵]
احتمال دیگر در الحاد در اسماء الهی این است که برخی از افراد نادان خداوند را به نام میخواندند که شایسته مقام الهی نیست، مانند یا ابا المکارم، و یا أبیض الوجه.[۱۶]
ادامه مطلب + دانلود...