جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
نویسنده : علیاصغر شریعتزاده
خطاط : سعیدی – محمدرضا
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۷۹/۱۲/۱۷
رده دیویی : ۸fa۱.۳۲
قطع : وزیری
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۶۰۸
نوع اثر : تالیف
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۲
تیراژ : ۵۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۵۷۲۲-۰۹-۸
بازدید
بازدید
تاثیرات سرمایه داری در هنر نقاشی
اندیشه هنرمند در مقام فردی خلاق وکارگر ، که به کاری ویژه و فراانسانی اشتغال دارد ، حاصل دوره رنسانس است پیش از آن در اروپا آنچه ما بدان کار هنری می گوییم به وسیله کسانی انجام می شد که شرایط کارشان بسیار پیشتر از کارگران دیگر بود ، به عنوان هنرور و صنعتگر با تعهد جمعی و مسئولیت مشترک ، نقاشی ، طراحی و نقاشی می کردند . گرچه بنایان استادکار و نقاشانی هم بودند که دیگران شاگردی آنها را می کردند ، ولی هنوز هم آنها را یگانه تولید کننده و یگانه نبوغی که در پس کار نهفته است به شمار نمی آوردند . همچنین تقسیمی که ما به طور کلی میان هنرهای « عالی » و هنرهای « پائین مرتبه تر » یا « تزئینی » قایلیم ریشه تاریخی دارد و به ظهور اندیشه « هنرمند نابغه » پیوسته است .
دفاع از تمایز میان مثلا نقاشی یک تکه از محراب و طراحی اثاثیه یا نقش و نگار روی هر زمینه طبیعی دشوار است . به عبارت دیگر ، مفهوم فعالیت هنری به عنوان نوع متفاوت یگانه ای از کار با فرآورده ای یگانه و به راستی متعالی اشتباهی است که برمبنای برخی از تحولات تاریخی صورت می گیرد ، به غلط تعمیم داده می شود و اساس سرشت هنر فرض می شود .
در واقع دو تحول تاریخی به این مبحث [ تاثیرات سرمایه داری هنر ] مربوط می شوند .
نخست ، انسان زدایی فزاینده از کار انسان در کل ، و فرسایش جنبه آفرینندگی بالقوه آن در اثر تقسیم کار و به خصوص مناسبات تولید در جامعه سرمایه داری ، سرشت واقعی آن را در اثر کژ دیسه شدنش در تیرگی فروبرده است . مارکس در گروند ریسه درباره زوال خصلت خاص بودن کار در سرمایه داری ، چه برای کارگر و چه برای سرمایه دار ، سخن می گوید و این نوع کار را با کار پیشه وران و اصناف مقایسه می کند . بنابراین ، کاری که هنرمندان ، موسیقیدانها و نویسندگان انجام می دهند ، تا زمانی که به زیر سلطه بازار نرفته است ، به شکل آرمانی تولید جلوه می کند ، زیرا به گونه ای متفاوت از انواع دیگر تولید ، آزاد می نماید . همانندی بالقوه این دو حوزه – یعنی هنر وکار – به موازات تنزل کار به شکل خود بیگانه آن ، از میان رفته است .
دومین تحول این است که تولید هنری از پیشرفت سرمایه داری تاثیر می پذیرد ، گرچه در آغاز این تاثیرپذیری همانند تاثیر پذیری اشکال دیگر تولید نیست . با از هم گسیختن پیوندهای سنتی میان تولید کننده و مصرف کننده هنرها ( کلیسا ، حامی ، فرهنگستان ) ، به ویژه در اروپای قرن نوزدهم ، هنرمند عملا به شیوه های گوناگون حالت فردی شناور و رها شده را دارد که هیچ رشته ای او را به سرپرست یا کارفرمایش پیوند نمی دهد . به این ترتیب ، شرایط کار هنری در مقایسه با دیگر انواع کار حتی دشوارتر هم هست . در چنین زمینه ای به آسانی نمی توان دریافت که چگونه هنرمند در مقام نماینده فعالیت غیر تحمیلی و براستی گویا حالت آرمانی پیدا می کند ( نمایند ه ای که به هنگام ضرورت ، در موارد بسیار فراوان نا ممکن بودن واقعی گذران زندگی با چنین دستمزدی را نادیده می گیرد ) . همان گونه که واسکوئز می گوید ، در درازمدت حتی کار هنری هم در سلطه قانون همگانی تولید سرمایه داری قرار می گیرد و به مثابه کالا به آن توجه می شود ؛بسیاری از هنرمندان به صورت کارگران مزد بگیر ( در صنایع و تبلیغات یا رسانه ها ) کار خواهند کرد ، و بقیه برای فروش کارشان به بازار هنر روی می آورند . دسته دوم در پیروی از گرایش خلاقانه خود « آزادتر » از دسته اولند ، ولی همان طور که واسکوئز می گوید :
هنرمند تابع سلیقه ها ، امیال ، اندیشه ها و تصورات زیبایی شناسانه آنهایی است که
در بازار نفوذ دارند . هر کار هنریی را که تولید می کند برای بازاری در نظر گرفته
شده که آن را جذب می کند ، بنابراین ، هنرمند نمی تواند به مقتضیات بازار بی اعتنایی نشان دهد : این مقتضیات غالبا هم در محتوی کارهنری موثر است . هم در شکل آن ، بنابراین ، کار هنرمند را محدود می کند ، از قدرت خلاقه او جلوگیری می کند و فردیت او را از بین می برد .
البته ، هر نوع نظریه ای مبنی بر اینکه هنرمندان روزگاران پیشین برای پیگیری « قدرت خلاقه » خود ، بدون توجه به شنوندگان و خریداران ، کاملا آزاد بودند ، کاملا اشتباه است . شاید به همین دلیل است که واسکوئز ، در عین اینکه بیشترین تاکید را بر تاثیرات سرمایه داری در هنر می گذارد ، به این توصیف نادرست از شرایط جامعه پیش از سرمایه داری اشاره می کند . اما در دوره سرمایه داری هر قدر کار هنری با کار به طور کلی همانندی فزاینده پیدامی کند ، به همان میزان ، جنبه از خود بیگانه و غیر آزاد ( به مفهوم فنی خاصی که من این اصطلاحات را به کار برده ام) ، پیدا می کند . حتی در آن هنگام نیز باز این تصور رمانتیک از هنرمند به مثابه یکی از آدمهای محدودی که مناسبات سرمایه داری و محدودیتهای بازار در او بی تاثیر است باقی خواهد ماند . نسخه بدل تازه آن وضعیت کلی ، برای مثال ، نقاشانی هستند که برای گذران زندگی در مدرسه هنر درس می دهند ، در عین حال در اوغات فراغت کار « واقعی » خود ( نقاشی ) را انجام می دهند .(ولف،جانت)
نقاشی وجامعه
در این جا مساله مورد بحث این است که از هنر پاریس و پیرامون آن در سالهای تقریبا بین ۱۸۷۰ و ۱۹۲۰ چه برداشتی داریم ؛ از هنر دوره ای که مانه ، مونه ، دگا ، گوگن ، وان گوگ ، فاوها ، کوبیست ها و دیگران را در بر می گیرد . آیا می توانیم آثار امپرسیونیست ها و پیروانشان را بخاطر اینکه مبین انحطاط فرهنگ بورژوائی هستند نادیده بگیریم کاریکه تقریبا پلخانوف کرده است یا می توانیم در اینگونه آثار که حاصل منطقی اضدادشان می باشند امکانات مترقی و مثبتی پیدا کنیم ؟
بازدید
موضوع جامعه شناسی هنر
جامعه شناسی هنر اگر در بین رشته های جامعه شناسی اثر منحصر به فرد نباشد ، خصلتی متمایز دارد ؛ یعنی ازنظر دوره های تفکر و تحقیق و همچنین از نظر معیار ، بسیار نا همگن و در برگیرنده افراد با گرایش های فکری و علمی متفاوت است . به دلیل همین ماهیت متمایز ، اندیشمندانی در این گروه گرد هم می آیند که لزوما جامعه شناس نیستند . در تحقیقی که چند سال پیش به عمل آمده است ، سهم جامعه شناسی هنر در تولید آثار جامعه شناختی فقط ۵/۰% بوده است . سهمی چنین اندک ناشی از آن است که معیارهایی که مرز این رشته را محدود می کند بسیار نوسان دارد به نحوی که مشخص کردن این مرزها دشوار است و از سوی دیگر باید به خاطر داشت که اهمیت آن را نباید با داده های کمی ارزیابی کرد . ( زنجانی زاده ، ۱۳۸۲ )
بازدید
گوتیک
واژه گوتیک را نخستین بار منتقدان عصر رنسانس که عدم انطباق هنر گوتیک با معیارهای یونان و روم کلاسیک را خوار می شمردند ، به عنوان یک اصطلاح تمسخر آمیز به کار بردند . یکی از این منتقدان چنین نوشت : « نفرین بر آنکه این واژه راابداع کرد ». اینان به خطا گمان می کردند که گوتها مبتکران این سبک بوده اند و بدین ترتیب مسئولان اصلی نابودی سبک عالی و اصیل نیز همینها هستند . لیکن انسانهای سده های سیزدهم و چهاردهم از کلیسای گوتیک با نامهایی چون « اوپوس مدرنوم » (« اثر نوین ») یا « اوپوس فرانسیگنوم » (« اثر فرانکی ») یاد میکرند . آنان در این کلیسا بناهایی راتشخیص می دادند که سبک ساختمانی و تزئینی نوینی رابر شهرهایشان سایه گستر کرده بودند . آنان با اطمینان به ایمان خودشان بود که کلیسایشان راتصویر واقعی شهر خدا یا اورشلیم آسمانی می دانستند و ساختن آنها را بر روی کره خاکی ، امتیاز خویش بشمار می آورند . بین محیط و دیدگاه گوتیک و رومانسک تضادهای شدیدی وجود دارد . جامعه دوره رومانسک زیر سلطه تردیدهای ذاتی گرایشها ی هرج و مرج طلبانه فئودالیسم بود . بارونهای بزرگ روستاها و دیرهای بزرگ از استقلالی نسبتا کامل برخوردار بودند و ستیزه های میان ایشان برای دستیابی به امتیازات به جنگ دائمی منجر می شد . جامعه دوره گوتیک نیز فئودالی بود ، اما فئودالیسمی نسبتا سازمان یافته تر بر این جامعه تسلط داشت .در پاره ای نقاط بارونها توانسته بودند خودشان را تا مقام شاهی برسانند و حکومتی سلطنتی ، مخصوصا در انگلستان ، فرانسه ، شدیدا می کوشید استقلال اربابهای کوچکتر کلیسا را محدودکند . حکومت متمرکز ، استقرار یافته بود و وجود نظم و قانون ، همه گروههای اجتماعی را آسوده خاطر و مطمئن می ساخت . شهرهای سراپا نوساز یا پی ریزی شده بر بقایای شهرهای کهن رومی تدریجا رونق می گرفتند و قدرتمند می شدند ؛ این شهرها پس از آنکه به منظور دفاع مشترک با یکدیگر متحد می شدند غالبا چنان قدرتی پیدا می کردند که می توانستند از شاهان و امپراتوران نیز سرپیچی کنند . در درون محدوده همین شهرها مردانی که از کشتزارها گریخته بودند ، می توانستند به آغوش آزادی پناه ببرند : در یکی از اشعار آن زمان گفته شده بود که « هوای شهر بوی آزادی می دهد » زندگی شهری ، شکلی بغرنج اما سازمان یافته بخود گرفته ؛ اصناف ، مشابه اتحادیه های نیرومند امروزی ، به منظور حمایت از صنعتگران دارای تخصصهای همگون و سود رساندن به ایشان تشکیل شدند . طبقه متوسط مرکب از صنعتگران ، بارزگانان ، و صاحبان تخصص ( حقوق دانان ، پزشکان ، معلمان و بسیاری دیگر ) به نیروی نو خاسته توانایی تبدیل شدند که می توانست اشراف فئودال را مهار و متعادل کند . هراس و عدم اطمینان حاکم بر دنیای دوره رومانسک در اثر صف آرایی نوین نیروهای اقتصادی و اجتماعی تخفیف یافت و دنیای گوتیک به ظهور رسید . جامعه رومانسک زیر نفوذ مردان بود . در جامعه گوتیک ، زنان اهمیت تازه ای پیدا کردند . خنیاگران دوره گرد ، ترانه هایشان را کمتر در وصف شاهکارهای قهرمانان جنگ و بیشتر در وصف عشق ، زیبایی و بهاران می خواندند . النورداکیتن همسر لوئی پادشاه فرانسه و هنری دوم از خاندان پلانتاجنت در انگلستان و مادر ریچارد شیردل وجان ، نخستین زنی بودکه بر دادگاه عشق حکومت کرد : در اینجا احترام به زنان از واجبات بود و قانوننامه شوالیه گری که تاثیری عظیمی بر شکل گیری روابط اجتماعی اواخر سده های میانه داشت از همین دادگاه صادر شد . تعصب کلیسایی در مخالفت با زنان ،دیگر مانع شبیه سازی از پیکرهای ایشان در عرصه هنرهای تجسمی نمی شد . در سده دوازدهم خوشگذرانی یا لذت جسمی را در کلیسای مواساک به صورت زنی مجسم می کردند که از سینه هایش دومار سر بر آورده اند در سده سیزدهم همین لذت را به صورت دختری زیبا مجسم کرده اند که در آینه ای می نگرد . طبقات بالای جامعه گوتیک تقریبا با خاطری آسوده از شانسون دوژست { = اشعار حماسی سده های یازدهم تا سیزدهم}دست بر می دارند و به ترانه ها و داستانهای عاشقانه جدیدی رو می آورند که در آنها عاشق در ستایش معشوقش زبان می گشاید ، و عاشقانی جاودانی چون تریستیان و ایزو لده نیز در همین شعرها مورد ستایش قرار می گیرند . ماری دو فرانس ، که خود یک زن اشراف زاده بود . افسانه تریستیان و ایزولده را همراه بسیاری افسانه های آرثری دیگر به جامعه فئودالی شمال فرانسه معرفی کرد . شعر این دوره به طرز زیبایی تضاد میان ذوق و روحیه رومانسک وگوتیک را مجسم می کند : در حالی که قهرمان رو به مرگ ترانه رولان یا شانسون دو رولان در دوره رومانسک روی شمشیرش اشعار رزمی سر میدهد، شاعر غزلسرای آلمانی در دوره گوتیک که رویای خلسه سستی آور روزگار خویش را به سر دارد« در کلافی از شادی پیجیده شده است ».
عشق به زن که در هنر مورد ستایش قرار گرفت و در زندگی جنبه ای رسمی پیدا کرد با پرستش مریم باکره از لحاظ معنوی تصویب شد زیرا وی به عنوان مادر آسمانها و مسیح وبه شکل کلیسای مادر ، همه فرزندانش را دوست می داشت ، آنکه دلسوزانه بین کرسی قضاوت و عذابهای جهنم ایستاد و برای همه مومنان شفاعت کرد ،همین حضرت مریم بود. مردم در اواخر سده دوازدهم و سراسر سده سیزدهم سرود هایی در وصف وی سرودند ، تمثالش را در همه جا نصب کردند ،و کلیساهای بزرگی ساختند و وقفش کردند . تمثالش را بر روی پرچمها به رزمگاهها بردند،و نامش در شعارههای جنگی پادشاه فرانسه شنیده شد: ((به نام مریم مقدس… سن دنی… به پیش )) بدین ترتیب، حضرت مریم، بانوی معنوی شوالیه ها شد و شوالیه مسیحی ، زندگیش را فدای او کرد . خشکی و سرسختی مضامین رومانسک در تاکید بر داوری اخروی ، در برابر لطافت گوتیک – که مریم را در بهشت با تاجی که مسیح بر سرش نهاده است نشان می دهد-از پای در می آید . آنچه باعث تلطیف شیوه های خشونت بار شد فقط مقام تازه زن ، ستایش تغزلی و معنوی عشق ، یا کیش پرستش حضرت مریم نبود . نفوذ یک انسان برجسته به نام قدیس فرانسیس آسیزی نیز که مسیح را علاوه بر داوری نهایی و بی گذشت منجی محبوبی می دانست که به میان «انسان های مطرود » گام نهاده که خود یکی از ایشان بوده است ، با روحیه جدید سازگار بود . سلسله جنبشهای اصلاح طلبا نه ای که رویهم رفته تاریخ رهبانیت سده های میانه را تشکیل می دهند به تاسیس فرقه ای دینی توسط قدیس فرانسیس انجامید که به نام خود وی فرقه فرا نسیسیان نامیده شده است . قدیس فرانسیس احساس می کرد که اعضای فرقه اش باید از زندگی گوشه گیرانه در دیرها بپرهیزند و آزادانه به عنوان درویش یا خانه بدوش د رخیانهای شهرهای پر جمعیت قدم بزنند وپیام اصلی مسیح – عشق به خود وعشق به همسایه – را موعظه کنند . کمی پس از مرگ قدیس فرانسس وبرخلاف میل اوکه ازپیروانش می خواست هرگز ساکن دیرها نشوند ، ساختمان باسیلیکای بزرگ آسیزی به نام او آغاز شد . اهمیت تاریخی جنبس فرانسیسیان ،تقویت ایمان مذهبی ، برانگیختن احساسات مذهبی شهر نشینان ، و تضعیف قدرت و نفوذ دیرهای کهن دوره رومانسک در روستاها است. می توان گفت قدیس فرانسیس ،گونه ای از دموکراسی را به قلمرو دین در سراسر اروپا وارد کرد و به تشکیلات فئودالی آن لطمه زد. عشق درباری، گسترش شوالیه گری کیش پرستش مریم باکره ، و تعالیم و سرمشق عملی قدیس فرانسیس ، البته نتوانست واقعیتهای ناگوار زندگی در سده های میانه را بر اندازد ولی از سختی و ناگواری آنها کاست . در سالهایی که قدیس فرانسیس ، همچنان زنده بود ، قسطنطنیه در اثر چهارمین جنگ صلیبی ویران و شاهد شرارتهایی شد که نظیرش را در دوره استیلای بعدی ترکان عثمانی نیز به خود ندید . پاپ و پادشاه فرانسه در قلع و قمع اهالی لا نگدوک و پرووانس در جنوب فرانسه ، و آلبیگائیانی که متهم به ارتداد شده بودند ولی در عین حال از تحقق جاه طلبیهای پادشاهان فرانسه جلوگیری می کردند ، با یکدیگر همدستی کردند . در همین منطقه بود که شیوه های شاعرانه جدید تروبادورهاتقویت شدند و پیکر تراشی رومانسک پیشگفته پای به عرصه هستی نهاد .«جنگ صلیبی» آلبیگائیان ، تاسیس نهاد شوم و پر بلایی را که برای شکار مرتدان به دست قدیس دومینیک به وجود آمده بود و «سازمان تفتیش عقاید» یا «اداره مقدس» نامیده می شد ، نیز به دنبال داشت . دومینیکن ها که به تمسخر دومینی کائنی (سگهای خداوند) نامیده می شدند، از جهات بسیار رقبای فرانسیسکن ها بودند و گمان می کردند که دست اندر کار ریشه کن سازی نامومنان و مرتدانند و از خلوص شریعت پاک خویش پاسداری می کنند . علاقه دومینیکیان به الهیات ،ایشان را به سوی شغل معلمی هدایت کرد و ایشان یکی از بزرگترین متالهان و فیلسوفان مسیحی یعنی قدیس توماس آکویناس را به جهان عرضه کردند که در اواسط سده مزبور چراغ فروزان دانشگاه پاریس به شمار می رفت. نهاد دانشگاه، ظاهرا در دوره گوتیک آغازین شکل می گیرد،و شهر را به عنوان محیط طبیعی خود بر می گزیند . مدارس دیرها و کلیساهای نخستین سالهای سده های میانه کوشیده بودند تعالیم آبای کلیسا را زنده نگه دارند و این تعالیم را در پرتو اندیشه رشد یابنده مسیحی از نو ارزیابی کنند . از این مدارس، دانشگاهها یا جامعه های دانشمندان و شاگردانشان در سده های دوازدهم و سیزدهم در شهرهای بولوینا و پادوا ، آکسفورد و پاریس سر برآوردند . مهمترین درس دانشگاه ، الهیات بود ولی چندین موضوع دیگر از جمله ریاضیات ، نجوم، موسیقی، دستور زبان، منطق، قانون، و پزشکی نیز تدریس می شدند . فلسفه یونان باستان ، مخصو صا ارسطو از طریق ترجمه های عربی احیا شد و تاثیر بسیار بزرگی بر الهیلت گذاشت . در اینجا بود که یک شیوه بحث استدلالی و اصولی و گنجینه ای از دانش و مشاهده پدیده های طبیعی فراهم آمد . فیلسوفان برای پیدا کردن راهی به منظور انطباق این دانش معتبر جدید با کل مسیحیت دست اندر کار شدند ؛ به بیان مختصر ، کوشیدند دین را با لباس منطق بیارایند. روش ایشان عبارت بود از پیدا کردن دلایلی اثباتی برای اصول اعتقادات مسیحی به کمک استدلال یا مباحثه . این روش، که در مدارس و دانشگاهها آموزش داده می شد ، روش مدرسی و شارحانش مدرسیون نام گرفتند . فلسفه مدرسی ، امروزه نیز فلسفه رسمی کلیسای کا تولیک رومی به شمار می رود . بزرگترین شارح و مدافع اصولی این روش ، قدیس توماس آکویناس بود . رساله خلاصه الهیات وی که به چندین کتاب ،و کتابها به چندین پرسش،پرسشها به چندین ماده ، هر ماده به چندین اعتراض همراه با تناقضها و پاسخها ، سرانجام پاسخها به چندین اعتراض تقسیم شده بود ، نمونه اجرای این روش است . در چهارچوب این شیوه ، زیرکانه ترین و ظریف ترین استدلالها در سده های میانه مطرح می شوند. عادت ذهنی حاصل از اجرای این شیوه تا چند صد سال دوام آورد و به صورت مانعی در راه پیدایش و رشد آن چیزی در آمد که ما اندیشه و علم تجربی می نامیم ؛ لیکن شیوه مزبور امروزه نیز ارزش فراوان دارد . احتمال بسیار دارد که عادت مباحثه مدرسی در فعل و انفعالات ذهنی معماران گوتیک ، همچنان که اروین پانوفسکی گفته است ، بازتاب یافته باشد . قدیس توماس آکویناس رساله خلاصه الهیات مسیحی اش را زمانی نوشت که کلیساهای بزرگ ، گونه ای نقطه اوج در معماری دنیای مسیحیت به نمایش گذاشته بوند. در این دوران ، پاپها بر سراسر اروپا ، از لحاظ مادی و معنوی تسلط داشتند . در آغاز سده سیزدهم ، پاپ اینوکنتوس که انگلستان را از چنگ جان پادشاه این کشوردر آورده بود ادعا کرد که : « فرمانروایان تنها ، ایالات تنها ، و شاهان تنها ،قلمروهای تنها دارند ؛ ولی پطرس بر تمام اینها سر است ، زیرا او جانشین پاپی است که کره خاکی و هر چه در آن است ، سراسر عالم و ساکنانش ، بدو تعلق دارند .» سده سیزدهم ، نماینده اوج پیشرفتهای مسیحیت در جهت دستیابی به یگانگی و یکپارچگی است . نماینده پیروزی و غلبه دستگاه پاپها ؛ در آمیختگی موفقیت آمیز دین ، فلسفه ، و هنر ؛ و نخستین مراحل شکل گیری و تحکیم دولتهایی است که پایه های تاریخ عصر جدید را خواهند نهاد . صحنه این تعادل بزرگ ولی کوتاه مدت نیروها به پشتیبانی از دین ، شهر گوتیک است . در محدوده شهر، کلیسای سر به فلک کشیده که « عواطفش را به رخ آسمان می کشد » ماهیت روحیه گوتیک را به منصه ظهور می رساند .(گاردنر،۱۳۶۵)
بازدید
طرح مسئله
شناخت محتوای اثر هنری و جوهر اجتماعی آن از اهداف اصلی جامعه شناسی هنر است . سعی دانش مزبور براین است که روابطی را که هنر را با جامعه و مظاهر گوناگون زندگی اجتماعی پیوند می دهند با روش علمی مورد بررسی قرار دهد . از آنجا که هنر ، محصول شناخت حسی و بیان عاطفی و تکامل یافته واقعیت است ، و علم اساسا شناخت ادراکی واقعیت و بیان آگاهانه و دقیق آن است ، شاید در آغاز ، این پرسش مطرح شود که هنر هیجان بخش و شورآفرین را که بیشتر به زبان « دل گفتگو » می کند ، با دانش روشنگر که در پرتوی فعالیت ادراکی مغز ، آگاهانه و واقع گرایانه ، به بحث می پردازد ، چه رابطه و نسبتی تواند بود ؟ و به عبارت روشنتر ، مطالعه و بررسی هنرها ( مثلا نقاشی ) توسط علوم ( مثلا جامعه شناسی ) چه صورتی و چه اعتباری تواند داشت ؟
در این مورد کافی است به اختصار گفته شود : درست است که کار و فعالیت هنری با ویژگیهای خود ، به ظاهر کاری علمی نیست ، ولی مطالعه و بررسی دقیق و منظم هنر و آثار هنری و شناخت شخصیت اجتماعی و هنری هنرمند – این انسان جامعه زاد و جامعه زی – و ژرفکاوی و بررسی و شناخت بستگیهای متقابل هنر و اجتماع کاری است اساسا علمی ؛ یعنی این ، وظیفه دانشهای اجتماعی ، به ویژه ، جامعه شناسی هنر است که با روش علمی عوامل و عناصر به وجود آورنده هنرها و محیط طبیعی و اجتماعی دربرگیرنده و پرورنده هنر و هنرمند را مطالعه کند و جهان بینی و موضع فکری و فرهنگی هنرمند و خلاقیت و اثر هنری او را در پیوند با مظاهر گوناگون حیات اجتماعی مورد بررسی قرار دهد ( ترابی ، ۱۳۷۹ ) .
اهمیت و ضرورت طرح
جامعه شناسی ، شناخت علمی جامعه ، مطالعه حیات اجتماعی و بررسی قوانین حاکم بر زندگانی جامعه است دانش نوبنیاد جامعه شناسی هنر نیز ، به عنوان شاخه ای از جامعه شناسی ، با استفاده از دست آوردهای دیگر دانش های اجتماعی ، روابط متقابل هنر و مظاهر مختلف زندگی اجتماعی را موضوع مطالعه خود قرار می دهد ، و به هنگام بررسی در زمینه خاص نقاشی ، به تحلیل اثر هنری و جوهر اجتماعی آن تاکید می نماید . مسلما برای شناخت علمی « هنر در پیوند با جامعه و تکامل اجتماعی » با توجه به گستردگی موضوع ، جامعه شناسی هنر ناگزیر است که از سویی به ژرفکاوی در هنر ، در اساس زیبایی ها و واقعیت های درون و برون هنر و بیان عاطفی آن بپردازد ، و از سوی دیگر ، جامعه و مظاهر گوناگون زندگی اجتماعی را با دیدگان همه سو نگر جامعه شناسی زیر نظر داشته باشد ؛ و بالاتر از اینها ، روابطی را که آن هنر را با این مظاهر حیات اجتماعی به هم می پیوندند ، به وجهی علمی بشناسد و بشناساند . نقاشی این بیان عاطفی و خیال انگیز ، این بازتاب استعاری واقعیت ، یا بازآفرینی واقعیت در پرتوی تصویرهای هنری ، در واقع شکلی از فرهنگ معنوی جامعه است که به بیان رابطه انسان با محیط طبیعی و اجتماعی ، با دنیای ذهنی ، با اعمال و اندیشه ها و احساسات ، و به طور خلاصه با واقعیت درون و برون می پردازد ؛ و در این راه از تصویرها که جنبه فردی و عینی دارند و در عین حال برویژگیهای عمومی گروهی از پدیده ها تاکید می کنند و آنچه را که در فرد معین و مشخص جنبه عام و به اصطلاح خصوصیت « نمونه وار » یا تیپیک دارد برجستگی می بخشند، استفاده می کند ( ترابی ، 1379 ) .
جامعه شناسی رشته ای نسبتا جوان است و تحول آن در اندکی بیش از یکصد سال بسیار سریع بوده است . این پدیده در مورد جامعه شناسی هنر به مراتب چشمگیرتر است . در این میان جامعه شناسی نقاشی که در این رساله به آن پرداخته شده است بسیار نوپااست و در اولین گامهای رشد خود به سر می برد . از آنجاکه نقاشی از جمله معدود هنرهایی است که از ابتدای خلقت انسان با او همراه بوده و رشد کرده و تکامل یافته است ضرورت بررسی و پژوهش جامعه شناختی را ایجاب می کند چرا که این هنر خصوصیت اجتماعی داشته بدان معنا که در موارد بسیار هدف از انجام آن تامین خواسته های اجتماعی بوده است . به عبارت دیگر نقاشی خود تولید اجتماعی است و به عنوان یک سیستم دارای سلسله مراتب تولید ، توزیع و مصرف می باشد . مخاطبان به عنوان مصرف کننده گان در بسیاری موارد تعیین کننده موضوع نقاشی ها بوده اند مانند اربابان کلیسا در دوران قرون وسطی .
اهداف پژوهش
پژوهش حاضر سعی دارد به موارد زیربپردازد:
نخست – مطالعه اجمالی « هنر نقاشی » به عنوان دانشی کهن و قدیمی که از ابتدای خلقت انسان، زمانی که در غارها زندگی می کرد و در فکر تهیه غذا بود با او همراه بوده است .
دوم – تاثیر تحولات مهم اجتماعی بر نقاشی .
سوم – نظری سریع از زاویه جامعه شناسی هنر ، به نقاشی به عنوان یک سیستم .
نقاشی چیست ؟
نقاشی زبانی است تصویری که از ضمیر هنرمند سرچشمه می گیرد و بیانی است رسا و روشن برای ارائه مسائل جامعه و محیط و باورها و اندیشه های مردم . پیشینه هنر نقاشی به انسانهای غار نشین می رسد . این هنر به لحاظ پویایی و تحرک ذاتی از سویی و نیاز زمان از سویی دیگر تحولات و دگرگونی های زیادی را پشت سر گذاشته و به سوی کمال گام برداشته و در پیشبرد تمدن بشری موثر بوده است .
نقاشی لایه های از رنگ است که بر روی سطحی قرار می گیرد . نقاشی تنظیم شکل ها و رنگها در کنار هم است . تصویر شخصیت فردی است که آن را به وجود می آورد ، بیانی است از فلسفه زمانی که آن را به وجود می آورد ، و می تواند ورای هر چیزی که در رابطه با یک فرد و یا فقط یک دوره از زمان باشد معنی داشته باشد . اما بیشتر مردم تابلوهای نقاشی را در وهله اول به صورت یک تصویر می بینند . آن تصویر چیزی است ، تصویر زنی زیبا ، منظره ، دریا و یا صحنه ای از شهر ، ظرف میوه ، چمن و گاو است . فرد عادی سوای موضوع یا سوژه چیز دیگری نمی بیند . او در یک تابلو سگ ، گلدان گل مریم ، صحنه جنگ ، بچه ای در حال دزدی و یا چیزهایی نظیر اینها را می بیند . قضاوت در مورد شایستگی یک تابلو با این معیارها یک امر ساده است . با این دید در وهله اول تابلو در صورتی خوب است که اشیاء ، واقعی به نظر برسند و در وهله دوم موضوع آن چیز جالبی باشد نظیر پسری در حال دزدی خوراکی ، گلدان گل و یا به طور ساده چیزی بگوید . این نقطه نظر گرچه درست است ولی تمام آنچه که در مورد یک تابلو باید باشد نیست . سوای هنر مدرن آبستره تمام نقاشی ها با موضوع شروع می شوند . اما سوژه باید فقط یکی از تفاوتهای آنها باشد . ( کانادی ، ۱۳۷۷ )
هنرمند کیست ؟
اسم « هنرمند » ( artiste ) از اواخر قرن هجدهم برای نامیدن نقاشان و پیکرتراشانی که پیشتر « پیشه ور » ( artisan ) نامیده می شدند ، متداول شد . از ابتدای قرن نوزدهم این واژه به نوازندگان موسیقی و به هنرپیشه های تئاتر و در قرن بیستم به هنرپیشه های سینما گسترش یافت . همزمان با این چرخشهای معنایی تغییری هم در معانی ضمنی( connotation) آن رخ می دهد : واژه « هنرمند » که ابتدا وجه توصیفی داشت ، کم کم وجه ارزیابی با بار معنایی مثبت پیدا می کند . مثل واژه « مولف » ( auteur ) – که بیشتر در ادبیات و موسیقی استفاده می شد – « هنرمند » غالبا به عنوان صفت بکار برده می شود ، حتی وقتی هم که وجه اسمی دارد ( « عجب هنرمندی ! » « واقعا که هنرمند است ! » ) . این فرایند بیانگر در عین حال ارزشهای تدریجی آفرینش هنری در جامعه های غربی و گرایش تاریخی به چرخش داوری زیباشناختی از اثر به شخص هنرمند است ، که قبلا ادگار زیلسل [ ۱۹۲۶ ] ردیابی کرده است . بدین ترتیب ، با نگاه به گذشته ، گرایش به این است که هنرمندان استثنایی گذشته را « نمونه های معرف » ( types representatives ) سنخ شان بدانند : عرف عام و گاهی حتی متخصصان هنر تصور می کنند که همه هنرمندان عصر نوزایش از پایگاهی مشابه پایگاه لئوناردو داوینچی، رافائل یا میکل آنژ برخوردار بودند ، در حالی که یکتایی شان از آنها هنرمندانی استثنایی و الگوهای سرمشق قرار دادنی می ساخت ، و نه نمونه های نوعی .
از جمله یکی از شاخص های این ارزش دهی به هنرمند ، از سالهای ۱۸۳۰ به بعد ، پیدایش ادبیات تخیلی با قهرمانان هنرمند است – پدیده ای که تا آن زمان ناشناخته بود . با آغاز رمانتیسم ، نقاشان و نویسندگان در چارچوب های جدید باز نمایی ها ، که به موجب آنها فعالیت هنری محصول استعداد است ( و نه یاد گیری ) ، جا می گیرند ، و باز به موجب آن سروری به جای آنکه به عنوان قابلیت احاطه برشرعیات تعریف شود ، به عنوان دارنده خصوصیات منحصر به فرد ظاهر می شود : پدیدآورنده برای آنکه واقعا هنرمند باشد باید بتواند اصالتش را به اثبات برساند و در عین حال توانایی بیان منویاتش را داشته باشد و آن را به طرزی که شمول عام داشته باشد ابراز کند .
این ارزش دادن به « هنرمند » کاربرد واژه را گسترش می دهد و حدود سنخ را ، با افزایش حیثیتش ، مبهمتر می کند . این ابهام در هنر معاصر تشدید می شود ، که با کهکشانی از فعالیتهای جدید ، که در آن نقاشی ، پیکرتراشی ، ویدئو ، عکاسی ، شهرسازی ، صحنه پردازی، حتی فلسفه در هم آمیخته اند مشخص می گردد . امروز موفقیت واژه«هنرمند تجسمی» که خنثی تر است از واژه « هنرمند » ( آرتیست ) است و اجازه می دهد از واژه های « نقاش » یا « پیکر تراش » که هنوز برای هنر کلاسیک و مدرن معتبرند ، ولی با هنر معاصر مناسبت شان را از دست داده اند اجتناب کرد . ( هینیک ، ۱۹۹۶ )
هنرمند بودن مستلزم این است که انسان احساس را بگیرد ، نگاهدارد ، به خاطر بسپارد و خاطره را به قالب بیان و ماده را به جامه ی شکل درآورد . عاطفه برای هنرمند کافی نیست ، او باید پیشه ی خویش را بشناسد و از آن لذت برد ، تمام قواعد ، فنون ، اشکال و قراردادهایی را بفهمد که بدان وسیله ، طبیعت – این عجوزه ی دهر – را می توان رام و تابع میثاق هنر کرد . شوری که هنر دوست را به التهاب می اندازد ، به خدمت هنرمند واقعی درمی آید : هنرمند مغلوب حیوان سرکش نمی شود بلکه آن را رام می کند .
تناقض دیالکتیکی و کشاکش جزء لاینفک هنر است ؛ هنر نه تنها باید از احساس کردن شدید واقعیت مایه بگیرد ، بلکه باید ساخته شده و از طریق عینیت شکل بگیرد . هنر پردازی ارادی نتیجه مهارت است . ( فیشر ، ۱۳۵۴ )
شخصیت هنرمند
مجموع روابطی که اورگانیسم هنرمند را در میان می گیرند ، بدو شخصیتی معین می بخشند . درست است که شخصیت اساسا معلول محیط اجتماعی و مخصوصا محیط طبقه ای است ، ولی شخصیت هر کس چون استوار شود ، به عنوان یک واقعیت ، در کارکردهای شخص و بدان وسیله در محیط اجتماعی اثر می نهد .
شخصیت هنرمند مهمترین عامل هنرآفرینی او است و خواه ناخواه در آثار او منعکس می شود . شخصیت هنرمند میانجی واقعیت و اثر هنری است : واقعیت را جذب می کند و به صورت هنر درمی آورد .
گذشته از محیط اجتماعی و از آن جمله ، محیط طبقه ای عامل های خصوصی فراوان در شخصیت هنرمند موثر می افتند . از این قبیل اند وضع ارگانیسم ، سن ، کامیابی ها و ناکامیهای خصوصی ، پایگاه اجتماعی و آگاهی اجتماعی هنرمند . از میان این عامل ها ، دوعامل – پایگاه اجتماعی و بینش اجتماعی هنرمند در شخصیت او تاثیر عمیق و مداوم باقی می گذارند .
( آریان پور ، ۱۳۸۰ )
احساس و هنرمند
هنر همواره محصول احساس و اندیشه بوده است ، و نه صرفا احساس ؛ زیرا احساس صرف ناپایدار بوده و معمولا در هر نوع عمل خلاقه اثر سوء باقی می گذارد . در قدیم مردم از هنرمند تصور خاصی داشتد و هر کس را که ظاهری آشفته و موهایی ژولیده داشت و صاحب اندک طبع هنری هم بود هنرمند می پنداشتند . ولی هنرند علاوه بر طبع هنری باید از حساسیت هم برخوردارباشد. احساس بخش مهمی از نقاشی به حساب می آید ، ولی مردم معمولا درباره آن اشتباه می کنند احساس نقاش عمدتا چیزی ذاتی است ، او گاهی بدون هیچ گونه تلاشی مشغول نقاشی می شود ، افکار او ، بدون توسل به انگیزه های شخصی ، به طور طبیعی قوام پیدا می کند . زمانی دیگر ممکن است زمانی دیگر ممکن است استدلال بخش مهمی را به خود اختصاص دهد و مسائل تصویری را به دقت ریاضی حل و فصل کند .
هنر هرگز نه کهنه می شود و نه نو . هنر ورای تاثیرات تاریخی ، نژادی و اقلیمی از قید زمان آزاد است . هر کار هنری به محض اینکه خلق شد ، درست مثل موجود تازه متولد شده ای موجودیت منحصر به خود را پیدا می کند . هنر ممکن است به زبان تازه ای سخن بگوید اما منشاء او از همان جایی است که سرچشمه همه هنرها ضرورتا از آنجا است . نقاشی هم می تواند از طریق احساس ، آن تجربه ای را نسیب انسان کند که سایر هنرها . ( بترز ، ۱۳۷۰ )
اثرهنری چیست؟
آنچه ما واقعا از یک اثر هنری انتظار داریم نوعی عنصر شخصی است – ما انتظار داریم که هنرمند اگر دارای یک ذهن ممتاز نباشد ،باری دارای یک حساسیت ممتاز باشد.انتظار داریم که هنرمندچیز تازه واصیلی را برما آشکار کند – یعنی یک دید منحصربه فرد وخصوصی را به ما نشان دهد.وهمین انتظار است که چشم مارا بر همه ملاحظات دیگر می بندد و به یک اشتباه درباره ماهیت هنر منجر میشود – آدم ساده چنان توجهش به معنی یاپیام پرده نقاشی جلب میشود که فراموش میکند حساسیت یک حالت انفعالی ذهن آدمیزاد است واشیایی که وارد حساسیت انسان میشوند هرکدام وجود عینی خود را دارند .هنرمند بیشتر با همین وجود عینی کار دارد.هر اندازه که هنرمند از مرحله حساسیت بگذرد ودرس اخلاق بدهد،یا به هر نوع احوال غیر حسی دیگری بپردازد به همان اندازه اثر هنری خود را از دست می دهد .پس تعریف کمابیش رسای اثر هنری این خواهد بود که اثر هنری عبارت است از نقشی که متاثر از حساسیت باشد.(رید،۱۳۵۴)
آنچه در زمینه جنبش مدرن در هنر به طور کلی می توان پذیرفت این است که گرایشهای اقتصادی و اجتماعی جنبش های وسیع فکری و عقیدتی هر دوره را تعیین می کنند و رنگ نوسان های خود را بدان ها می بخشند . کار هنری را از حیطه تاثیر این گونه جریان های غیر عینی ( فلسفه ها و علوم دینی هر دوره ) گریزی نیست . اثر هنری تا آن اندازه که رمانتیک یا کلاسیک رئالیستی یا سمبولیستی باشذ ، مطمئنا از حدود تسلط فردی هنرمند بیرون خواهد رفت. حتی ساختار کار هنری ( سبک اثر ) ممکن است به ذوق یا مدهای ناشی از روابط اجتماعی مربوط شود . اما در مسیر تکامل هنری به نقطه ای می رسیم که در آن تمامی این نیروهای نامحسوس و سنجش ناپذیر ، به مثابه فشارهایی بیرونی ، نه به یک « خط نیروی » منتج ، بلکه به جهشی به سوی اصالت خلاقانه منجر می گردد که در نوع خود محاسبه ناپذیر است . شاید ماتریالیست دیالیکتیسین باز هم ادعا کند که اوعوامل اجتماعی تعیین کننده این دگرگونی ها هستند ولی کمیت یا کوانتوم در هنر ، مانند کوانتوم در فیزیک ، ممکن است پیوسته نباشد . (رید، ۱۳۶۲ )
در جهان بیگانه ای که ما زندگی می کنیم واقعیت اجتماعی باید به نحوی گیرا و نو و از طریق فاصله گرفتن موضوع از شخصیت ها ، عرضه شود . تاثیر اثر هنری بر تماشاگر باید از طریق توسل به منطق صورت گیرد که مستلزم عمل و اخذ تصمیم است : نه از طریق همذات سازی غیر فعال ( فیشر ، ۱۳۵۴ )
هدف یک اثر هنری
اثر هنری تنها یک منبع تجربه پیچیده شخصی نیست . بلکه یک نوع پیچیدگی دیگر نیز دارد ، که همانه کانون یا تلاقی گاه چندین مسیر علی گوناگون است . حداقل از سه موقعیت ، یعنی شرایط روانی ، شرایط جامعه شناختی و شرایط سبکی حاصل می شود . ( هاوزر، ۱۳۵۵ )
در رابطه با هدف یک اثر هنری باید گفت ، اگر ما هدفهایی را که هنرمند از طریق اثرش پیگری می کند – یعنی هدفهای وی را برای آگاهی بخشیدن ، متقاید کردن ، و متاثر ساختن مردم – ندانیم ، یا حتی در صدد دانستن آنها برآیم ، بیگمان به مثابه یک ناظر غافل که مسابقه ای را تنها با زیبایی حرکات بازیکنان می سنجد ، توفیقی در راستای درک اثر هنرمند به دست نخواهیم آورد . یک اثر هنری نوعی رسانه و ارتباط است ، درست همان سان که ایجاد این ارتباط مستلزم برخورداری از یک شکل بیرونی ضرورتا موثر ، جالب و بی نقص است ، همان طور نیز این شکل منتزع و جدا از پیامی که منتقل می کند کاملا بی معنی و بی اهمیت است . اثر هنری را به پنجره ای تشبیه کردده اند که به روی دنیا بازمی شود . ولی ، یک پنجره یا قادر است تمامی توجه ما را به خود جلب کند یا اینکه ابدا قادر نیست . گفته می شود که انسان می تواند بدون کمترین توجه به کیفیت ساخت ، یا رنگ شیشه پنجره به چشم اندازی که در فراسوی آن می بیند بیندیشد . با چنین مقایسه می توان اثر هنری را وسیله دانست که برای تجربه کردن امور واقعی به کار می رود . یعنی شیشه پنجره ای شفاف است که صرفا جهت نیل به هدف به کار گرفته شده است و دارنده آن متوجه وجودش نمی باشد . ( همان )
بازدید
بازدید
خط در دوره ی اسلامی
________________________________________
با آمدن اسلام به ایران و گسلیدن فرهنگ بعد از اسلام ایران از قبل از اسلام، مبحث خط نیز به دو قسمت می شود؛ قسمتى از آن مربوط به خطوط ماقبل اسلام در ایران قسمت دیگر مربوط به خط بعد از اسلام است.
در این قسمت تاریخ خط فارسى همان تاریخ خط عربى است. که ابتدا اما تاریخ خط عربى به اجمال ذکر می کنیم.
بنابر گفته ی جرجى زیدان چنین است. اعراب حجاز مدرکى دال بر خط و سواد داشتن خود ندارند، ولى از اعراب شمال و جنوب حجاز آثار کتابت بسیار بدست است که معروفترین این مردمان مردم یمنىاند که با حروف مسند مىنوشتند و دیگر نبطىهاى شمالاند که خطشان نبطى است. مردم حجاز که بر اثر صحرانشینى از کتابت خط بىبهره ماندند، کمى پیش از اسلام بعراق و شام مىرفتند و بطور عاریت از نوشتن عراقیان و شامیان استفاده مىکردند و چون به حجاز مىآمدند، عربى خود را با حروف نبطى یا سریانى و عبرانى مىنوشتند. خط سریانى و نبطى بعد از فتوحات اسلام نیز میان اعراب باقى ماند و تدریجاً از نبطى، خط نسخ پدید آمد و از سریانى، خط کوفى. خط کوفى در ابتدا به خط حیرى مشهور بود و بعدها که مسلمانان کوفه را در نزدیکی حیره ساختند، این خط نام کوفى گرفت. سریانیهاى مقیم عراق خط خود را با چند قلم مىنوشتند که از آن جمله، خط مشهور به سطرنجیلى مخصوص کتابت تورات و انجیل بوده است. عربها در قرن اول پس از اسلام این خط (سطرنجیلى) را از سریانى اقتباس کردند و یکى از وسائل نهضت آنان همین خط بوده است. بعدها خط کوفى از همان خط پدید آمد و هر دو خط از هر جهت بهم شبیه هستند. مورخین درباره ی شهرى که خط از آنجا به حجاز آمده، اختلاف نظر دارند و به قول مشهور خط سریانى از شهر قدیمى انبار به حجاز آمده است. و مىگویند مردى به نام بشربن عبدالملک کندى برادر اکیدربن عبدالملک فرمانرواى دومهالجندل، آن خط را در شهر انبار آموخت و از آنجا به مکه آمده صهباء دختر حرببن امیه، یعنى خواهر ابوسفیان را تزویج کرد و عدهاى از مردم قریش نوشتن خط سریانى را از داماد خودِ بشربن عبدالملک آموختند و چون اسلام پدید آمد، بسیارى از مردم قریش مقیم مکه خواندن و نوشتن می دانستند تا آنجا که پارهاى گمان کردند سفیانبن امیه اول کسى بود که خط سریانى را به حجاز آورد. بارى عربها در سفرهاى بازرگانى که به شام مىرفتند خط نبطى را از مردم حوران و از عراق خط کوفى را آوردهاند و همانطور که تورات به خط «سطرنجیلى» تحریر مىیافت، آنها قرآن را با «خط کوفى» نوشتند در «خط کوفى» و خط «سطرنجیلى» چنین رسم است که اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع می شد، در کتابت مىافتاد چنانکه در اوابل اسلام مخصوصاً در تحریر قرآن این قاعده کاملا مراعات می شد و به جاى «کتاب» «کتب» و به جاى «ظالمین» «ظلمین» مىنوشتند. پس از آمدن اسلام، عربهاى حجاز با نوشتن آشنا بودند، ولى عده ی کمى از آنها نوشتن مىتوانستند و آنان از بزرگان صحابه شدند که بعضى از آنها «علىبن ابیطالب» و «عمربن خطاب» و «طلحهبن عبیدالله» بودند. در زمان خلفاى راشدین و بنىامیه، قرآن را به خط کوفى مىنوشتند و مشهورترین قرآننویس بنىامیه، مردى بود قطبهنام و خیلى خوشخط بود و به علاوه خط کوفى را با چهار قلم مىنگاشت. در اوائل دولت عباسى دوازده قلم خط به شرح زیر معمول بود:
۱- قلم جلیل ۲- قلم سجلات ۳- قلم دیباج ۴- قلم اسطور مار کبیر ۵- ثلاثین ۶- قلم زنبد ۷- قلم مفتح ۸- قلم حرم ۹- قلم مد مرات ۱۰- قلم عمود ۱۱- قلم قصص ۱۲- قلم حرفاج.
در زمان مأمون نویسندگى اهمیت پیدا کرد و نویسندگان در نیکو ساختن خط به مسابقه پرداختند و چندین قلم دیگر به نام قلم مرصع، قلم نساخ، قلم رقاع، قلم غبارالحلیه، قلم ریاسى. و درنتیجه، خط کوفى به بیست شکل درآمد. اما خط نبطى یا نسخ، بهمان شکل سابق در میان مردم و براى تحریرات غیررسمى معمول بود تا آنکه ابن مقله خطاط مشهور متوفى به سال ۳۲۸ ه . ق. با نبوغ خود خط نسخ را بصورت نیکویى درآورد و آنرا جزء خطوط رسمى دولتى قرار داد و خطى که امروز معمول است، همان خط اصلى ابن مقله مىباشد. مشهور است که ابن مقله خط نسخ را از خط کوفى استخراج کرده است، ولى واقع آنست که خط کوفى و نبطى هر دو از اوائل اسلام معمول بوده و چنانکه گفته شد، کوفى را براى کتابت قرآن و امثال آن بکار مىبردند و نبطى در مکاتبات رسمى استعمال می شد. و ابن مقله اصلاحاتى در خط نسخ نمود و آنرا براى نوشتن قرآن شایسته و مناسب ساخت. سپس به مرور زمان، خط نسخ فروعى پیدا کرد و به طور کلى دو خط نسخ و کوفى در کتابت عربى معمول گشت و هر کدام از آن شاخههایى داشت که در قرن هفتم هجرى مشهورترین آن به قرار زیر بوده است:
ثلث، نسخ، ریحانى، تعلیقى و رقاع
همین قسم خطاطان بسیارى بوجود آمدند و کتابها و رسالههایى درباره خط و خطاطى پرداختند.
درباره ی تاریخ خط فارسى در تذکره ی مرآتالخیال آمده است که انواع خطوط فارسى شامل: ثلث، رقاع، نسخ، توقیع، محقق و ریحان است و باز در آنجا آمده که خط هفتم تعلیق است که از رقاع و توقیع برآمده. پس از ذکر انواع خطوط مزبور نویسنده ی مرآتالخیال مىآورد: «گویند که از متقدمین خواجه تاجسلمان این خطها را خوب مىنوشت و خط هفتم که تعلیق باشد میر على تبریزى در زمان امیر تیمور صاحبقران از نسخ و تعلیق استنباط نمود». خط فارسى رافع اقلامى است از جمله:
اجازت، تعلیق، توقیع، ثلث، جلى، جلى دیوانى، دیوانى، رقاع(رقعه)، ریحانى، سنبلى، سیاقت، شجرى، شکسته، شکسته ی نستعلیق و کوفى یا نسخ
**********************************
گفت وگو بابهرام سالکى کاتب قرآن عقیق و ریحان
شما باید کیمیاگر باشید
چنگیز محمودزاده
بهرام سالکى متولد سال ،۱۳۳۶ در رشته عکاسى و گرافیک تحصیل کرده است اما سال ها پیش، فعالیت خود را بر روى خوشنویسى متمرکز کرد. او تاکنون دو اثر به نام هاى «قرآن عقیق» و «قرآن ریحان» را کتابت کرده است که هر کدام داراى ویژگى هاى خاصى است. «قرآن عقیق» که کتابت آن ۱۳ سال وقت برد با خط کوفى پیرآموز، یکى از خطوط فراموش شده کتابت به شکل نسخه خطى نگارش یافت. «قرآن ریحان» نیز با خط ریحان در مدت هشت سال کتابت شده است که این خط نیز حدود ۴۰۰ سال به فراموشى سپرده شده بود. با بهرام سالکى درباره این دو اثر گفت وگویى انجام دادیم .
گروه فرهنگ و هنر
خط ریحان با وجود قدمتى که دارد، سالهاست که در کتابت قرآن به کار برده نمى شود و خط نسخ جایگزین تمام خطوطى شده که براى این کار استفاده مى شدند. چرا شما براى کتاب قرآن به سراغ این خط رفتید و ریحان را انتخاب کردید؟
خط ریحان، یکى از خطوط اصلى و جلیل براى کتابت قرآن محسوب مى شود. نسخه هاى قدیمى و بسیار نفیسى از قرآن موجود است که همه آنها با این خط کتابت شده اند. خوشنویسان معروفى مانند یاقوت مستعصمى، جعفر بایسنقرى و علابیک تبریزى از این خط در کتابت قرآن استفاده کرده اند. قرآن معروف بایسنقرى که با ابعاد ۱۲۰*۱۸۰ نگارش شده بود نیز به خط ریحان است که هم اکنون ورق ورق شده و هر برگ از آن به عنوان اثرى با ارزش در یکى از موزه ها نگه دارى مى شود. البته وقتى خط ریحان، دانگ ضخیم ترى پیدا مى کند به آن؛ خط محقق مى گویند که بایسنقرى به همان خط محقق نوشته شده است که فقط در ضخامت با خط ریحان تفاوت دارد. خط ریحان از حدود ۴۰۰ سال قبل فراموش شد.
چرا این خط به فراموشى سپرده شد؟
یکى از علل راکد شدن آن، پایین آمدن سرعت کتابت با خط ریحان است. در عین حال کتابت با این خط، اوراق زیادى را به خود اختصاص مى دهد. با توجه به آنکه در گذشته صنعت چاپ وجود نداشت این دو عاملى که گفتم باعث مغایرت این خط با کتابت قرآن شد. در آن دوران، تهیه کاغذ کارى بسیار سخت و پرهزینه بود. به همین دلیل خط نسخ که بیشتر به کار کتابت مى خورد برجا ماند و خط هاى دیگر، حالت تفننى پیدا کردند. خط نسخ از زیبایى چندانى برخوردار نیست اما آسان، تندنویسى و موجز بودن آن موجب شد مورد توجه کاتبان قرآن قرار بگیرد. با خط نسخ مى توان در یک ورق کوچک، تعداد آیات زیادى را کتابت کرد که موجب مى شود قرآن از یک جلد بیشتر نشود و کل آیات آن در یک مجلد جاى بگیرد. البته خوشنویسانى مانند نى ریزى یا ارسنجانى خیلى سعى کردند خط نسخ را زیبا کنند و تا حدودى نیز موفق شدند اما در حالت کلى این خط از قابلیت زیبایى چندانى برخوردار نیست.
شیوه کار شما در استفاده از این خط چگونه است؟
من خط را با قلم مو نقاشى مى کنم. اسماعیل جلایر و بسیارى از خوشنویس هاى دیگر نیز با قلم مو مى نوشتند. ولى من کل این قرآن را با قلم مو نوشتم که استفاده از این شیوه، کنترل ضخامت یک حرف را مشکل مى کند. ولى اگر این کنترل پدید بیاید، کاملاً مى توان به خط مسلط شد؛ به طورى که شلوغى و خلوتى آن از کنترل خارج نشود. یعنى کلمات در یک صفحه فشرده نشوند و در صفحه اى دیگر جدا از هم. به این امر، اصطلاحاً «خلوت و جلوت» مى گویند. البته این اتفاق در قرون گذشته روى مى داد.
یعنى در اصول زیبایى شناسى آنها به این مبحث توجه نمى شد؟
چرا، آنها زیبایى شناسى را به خوبى و در حد کمال مى شناختند؛ اما امکان بازگشتن را نداشتند و به همین دلیل، یکسرى محسنات را فداى محسنات دیگر مى کردند. باز هم مى گویم که در آن زمان، سریع و تندنویسى از اهمیت زیادى برخوردار بود. از همین رو به جاى پرداختن به جزئیات به کلیت اثر نگاه مى کردند. این موضوع در همه هنرها وجود دارد. اگر هنرمندانى چون رافائل، داوینچى یا کمال الدین بهزاد به این شهرت رسیدند به این دلیل بود که هم به جزئیات و هم به کلیات آثار خود توجه مى کردند. همان طور که گفتم، خوشنویسان گذشته کاملاً شناخت زیبایى شناسى داشتند. به طورى که هرچه در آثار آنها بیشتر تحقیق مى کردم، حیرت زده تر مى شدم. در قطعه نویسى قدما این نکات کاملاً رعایت مى شد ولى وقتى قرار بود ۷۰۰ صفحه را کتابت کنند دیگر در ملاحظات ترکیب بندى و کشیدگى ها، چندان دقیق نمى شدند.
در کتابت قرآن ریحان، زمان براى من اهمیت نداشت؛ چرا که مى دانستم صنعت چاپ از من حمایت مى کند و با کتابت یک اثر با ارزش با صرف زمان طولانى، بعداً از امکان انتشار آن برخوردار خواهیم بود. به همین دلیل هشت سال وقت صرف کتابت قرآن ریحان کردم و تمام ملاحظات را در آن مدنظر قرار دادم. به نظر من خطاست که امروزه همه قرآن هاى چاپى به خط نسخ باشند. آنچه که در توان داریم را باید براى یک متن با ارزش مثل قرآن یا برخى متون ادبى صرف کنیم و تمام توان خود را به کار ببریم. زیبا بودن خط مى تواند مؤثر در رسا شدن مفهوم کلام خدا باشد. همین نکته را مى توان به طور ملموس ترى در قرائت قرآن دید. خوشنویسى قرآن، بعد از قرائت آن آغاز شد که این امر نشان مى دهد عده اى به این فکر افتادند که همان لذت گوش در شنیدن قرآن را براى چشم در دیدن آن پدید بیاورند. یک اثر وقتى مى تواند تأثیرگذارتر باشد که تمام حواس پنج گانه را به خود معطوف کند.
در عین حال من قصد داشتم تفاوت خط نسخ و ریحان را به همه نشان دهم. چرا که تاکنون عموم مردم از دیدن خط ریحان محروم بودند و اصلاً نمى دانستند این خط چیست. به همین دلیل ۱۳ سال از وقت خود را صرف کتابت قرآن «عقیق» و هشت سال را نیز صرف قرآن «ریحان» کردم.
خط ریحان داراى هماهنگى ها عمودى و افقى خاصى است که از ویژگى هاى آن به شمار مى رود. ممکن است این ویژگى ها را تشریح کنید؟
عوامل طبیعى در دنیا داراى هارمونى و ترکیب بندى خلقتى هستند. اگر دقت کنید، مى بینید که گاهى اوقات، یکى از این عوامل، خارج از قاعده شده است. مثلاً توقع دارید برگ هاى یک درخت در اندازه معینى باشند و یا شاخه ها رو به بالا رشد کنند. اما در یک درخت مى بینید که مثلاً یک شاخه، کج رشد کرده است. این اتفاق، چشم انسان را ناراحت مى کند و چشم، خودش آن را پیدا مى کند. برخى از عواملى که به دست بشر هم خلق مى شوند از چنین قابلیتى برخوردارند. براى مثال خط نستعلیق به عروس خطوط اسلامى تبدیل مى شود. این خط به نظر من، زیباترین خط براى متون ادبى است. اگر بخواهیم حافظ را با خط ثلث بنویسیم، کاملاً نامأنوس مى شود. قدیمى ها هم این را خوب مى دانستند و دیدند که براى نوشتن متون ادبى، خطى ندارند و نستعلیق را ابداع کردند.
خط ریحان هم داراى هماهنگى و پیچیدگى هاى خاص خود است. این خط در یک زمان به وجود نیامده و در طول زمان عده زیادى از هنرمندان بر روى آن کار کردند و آن را صیقل دادند. بعضى از خطوط از قابلیت پیشرفت برخوردار هستند که در طول زمان به حد کمال خود رسیدند. هر چقدر روى خط نسخ کار کنیم به زیبایى فوق العاده اى نمى رسد اما ریحان و نستعلیق از این امکان برخوردار بودند. به همین دلیل در طول زمان، نقاط ضعف آنها حذف شد و به جایى رسیدند که مفردات، حروف و ترکیبات مانند جواهرى تراش خورده شدند. امروزه با توجه به صنعت چاپ و کارخانه هاى کاغذسازى اگر بخواهیم باز هم خودمان را از موهبت این خطوط محروم کنیم، کار اشتباهى است.
آرایه ها و تذهیب هاى قرآن ریحان نیز تفاوتى اساسى با قرآن هاى دیگر دارند و به نظر مى رسند با توجه به آثارى از عهد تیمورى و صفوى خلق شده باشند. شما در تذهیب ها به چه آثارى از گذشته توجه داشتید؟
من چون در اصل گرافیست هستم و در این رشته دانشگاهى تحصیل کرده ام با دید تازه ترى به این تزئینات نگاه کردم. براى من یک شمسه یا ترنج به شکل خاصى معطوف نمى شد و در فکر این بودم که از شکل یک صدف، ترنج بسازم و یا از حالت یک درخت سرو استفاده کنم. اصول کار، همان اسلیمى است. اسلیمى مثل لوگوهایى است که بچه ها با آن بازى مى کنند و شکلهاى مختلفى مى سازند. اسلیمى ها، قطعات مختلفى اند که من با توجه به بازوها، گردشها و شاخه هاى اتصالى، ترکیب جدیدى براى آن پیدا کردم. در این دوقرآن، اصول کار همان اصول کلاسیک است فقط نوع ترکیب بندى و رنگ آمیزى را با نگاه جدیدى انجام دادم. من در این کارها سعى کردم تفنن هاى جدیدى را هم داشته باشم چرا که سلیقه امروز ما با ۵۰سال قبل و ۵۰سال بعد تفاوت مى کند. البته برخى سلیقه ها در تمام طول تاریخ مى مانند و همیشه زیبا هستند. براى مثال رنگهایى که در عصر تیمورى، صفوى و مغول در آثار هنرى به کار مى رفت آنقدر زیبا هستند که الآن هم هنوز زیبایى دارند. رنگ لاجورد، طلا و فیروزه همیشه براى فرهنگ ما جذاب است. اگر به مسجد شیخ لطف الله بروید، آن را یک تکه جواهر مى بینید که ۴۰۰سال است بر جا مانده و شناخت سازندگان آن را نشان مى دهد.
اجازه بدهید این نکته را هم بگویم که در ۱۰۰سال گذشته، تذهیب ما به انحراف کشیده شد که دلیل آن نیز مخلوط شدن تذهیب با نقش فرش بود. آنچه در تذهیب به عنوان گلهاى گنده و رنگ تند باقى مانده، بیشتر نقش فرش است.
چرا این اتفاق روى داد؟
به دلیل آنکه با آمدن صنعت چاپ، کار تذهیب و آرایه ها راکد و آرام آرام فراموش شد. اما طراحان فرش همچنان به کار خود ادامه دادند و افرادى مثل باقرى و دردیان باقى ماندند. اگر فردى مى خواست مثلاً حافظ چاپ کند به سراغ طراحان فرش مى رفت و او هم براساس سلیقه خود، نقشى را خلق مى کرد. آن نقش و رنگها براى فرش خوب است و نه تذهیب. من به سرچشمه مراجعه کردم که ببینم در دوران تیمورى و صفوى، اصول اسلیمى ها چه بود این کار را حدود ۲۵سال پیش انجام دادم و براساس سلیقه خود به خلق این آثار پرداختم. این آرایه ها را هم در قرآن «عقیق» و هم در قرآن «ریحان» به کار بردم که عقیق به دلیل حجم و سختى کار هنوز چاپ نشده اما تاکنون حدود ۴۰۰ نسخه از قرآن ریحان چاپ شده است.
شما در قرآن عقیق نیز به سراغ یکى از خطوط فراموش شده قرآن رفتید و به تغییراتى در خط کوفى دست زدید. دلیل این کار چه بود؟
قرآن عقیق را حدود سال۶۱ به عنوان نسخه خطى نوشتم و براى چاپ نبود. فرق نسخه خطى وچاپى در این است که یک موقع بر روى کاغذ دست ساز با رنگهاى طبیعى کار مى کنید که هم خط و هم کاغذ در آن جمع مى شوند ولى وقتى براى چاپ کار مى کنید، مى توانید خط را حتى روى کاغذ گلاسه بنویسید و آرایه هاى آن را یک فرد دیگر به طور جداگانه انجام دهد و بعد این دو در چاپخانه، کنار هم قرار بگیرند. در این نسخه خطى که من بر روى آن کار کردم، ۱۳سال براى نوشتن یک جزء از قرآن وقت صرف شد. در نگارش آن از ۷۰۰گرم طلاى ناب ۲۴عیار استفاده کردم و رنگهاى گیاهى مثل نیل، زعفران و گردویى، رنگهاى معدنى مثل لاجورد، رنگهاى حیوانى ورنگهاى شیمیایى مثل سفیدآب و سبز زنگارى در آن دیده مى شود که در نقوش مختلف به کار گرفته شدند.
خط به کار گرفته شده در قرآن عقیق، کوفى پیرآموز است؟
بله. تا اوایل دوران مغول، خط رایج قرآن نویسى خط کوفى بود. البته چون حدود ۸۰۰سال از این خط استفاده نشد، آن را ۴۰ تا ۵۰درصد تغییر دادم و آن را خواناتر کردم. این کار، وظیفه من بود و مى بایست آن را انجام دهم. حدود دوسال فقط روى مفردات این خط کار کردم تا خواناتر شود. اجراى این خط از ریحان هم مشکل تر است و باید هم از قلم نى و هم قلم مو در نگارش آن استفاده کرد. همین مسأله باعث کندى کتابت قرآن عقیق شد. زمانى که مى خواستم کار کتابت قرآن عقیق را انتخاب کنم در انتخاب خط کوفى یا ریحان تردید داشتم؛ چرا که هر دو بسیار زیبا و در امر نسخه نویسى بسیار تأثیرگذار بودند. در نهایت چون خط پیرآموز مهجورتر بود آن را انتخاب کردم. بعد از پایان قرآن عقیق به سراغ ریحان آمدم تا این دو خط فراموش شده، دوباره زنده شوند. ما به راحتى خط ریحان را فراموش کردیم. متأسفانه برخى مى گفتند نستعلیق خط ایرانى است و بقیه خطوط عربى و به همین دلیل نباید کارى به آنها داشت. در حالى که همه این خطوط متعلق به ماست و ایرانى ها و استادان خوشنویسى، آثارى با تمام این خطوط دارند. من پس از پایان قرآن عقیق، آن را براى چاپ هم نوشتم. براى یک جزء دست نویس آن ۱۳سال صرف کردم اما براى ۳۰جزء چاپى آن دوسال وقت صرف شد. البته در آن زمان، همه آرایه ها و شکل اصلى خطوط مشخص شده بود.
آیا قرآن عقیق را هم چاپ خواهید کرد؟
اگر بتوانم چاپ قرآن ریحان را با نظارت کیفى به پایان برسانم به سراغ آن هم مى روم.
شما سفرهاى بسیارى به کشورهاى حاشیه خلیج فارس و روسیه داشتید. آیا این سفرها هیچ کمکى به خلاقیت و نوآوریهاى شما کردند؟
خیر. چون هدف این سفرها، شناساندن فرهنگ ما به آنها بود و آنها چیزى نداشتند به من بدهند. من مى بایست براى تکمیل اطلاعات خود به اصفهان یا زنجان مى رفتم؛ چنانکه در مسجد جامع شیراز یک ترکیب رنگى خاص دیدم که بعداً با آن یک ترنج ساختم. اما به کشورهاى دیگر براى معرفى فرهنگ غنى خودمان رفتم تا بفهمند آثار ما در حدى است که براى آنها، حیرت آور باشد. البته در موزه هرمیتاژ آثار بسیار باارزشى دیدم که در حیطه دیگرى از هنر بود و به رشته من مربوط نمى شد. باید این را بدانیم که در کتاب آرایى، ایران حرف اول و آخر را زده است. سالوادور دالى، نقاش سوررئالیست یک انجیل را تزیین کرده و در آن، انواع سنگهاى قیمتى را به کار برده اما به هیچ وجه قابل مقایسه با کتابهاى درجه سه دوران تیمورى ما نیست. براى دست یافتن به هنر کتابت، شما باید کیمیاگر باشید.
در حال حاضر مشغول انجام چه کارهاى تازه اى هستید؟
در طول این سالها بر روى مجموعه اى به نام «مرقع جانان» نیز کار کردم. در آن ۱۰۰تابلوى نقاشى، مینیاتور، نقاشیخط، خوشنویسى وتذهیب را خلق کردم که در هر کدام از آنها یکى از اسامى خداوند نقش بسته است و اشعار متفکرین دنیا را به زبان خودشان در آنها خوشنویسى کردم. در این کار از اشعار افرادى چون شکسپیر، ویلیام بلیک، دانته، حافظ، مولوى، خیام، معرى، متنبى و دیگران استفاده کردم. البته شروع این کار تفننى بود و مى خواستم نشان دهم که انسانها به غیر از تفاوت رسم ها و فرهنگها، نقاط مشترکى نیز دارند و مثلاً نگاه حافظ و شکسپیر به خداوند شبیه به هم است.
الآن هم با تمام توان مشغول نوشتن قرآن به خط نسخ هستم تا مسأله قرآن عثمان طه که در کشور ما رایج و همه گیرشده است رفع شود و یک قرآن به خط نسخ خوشنویسى ایرانى نیز داشته باشیم.
***************************************
«« ثلث »»
بنا به قولی ، خط ثلث را « ابوعلی بن مقله بیضاوی » ( همون ابن مقله که در مطلب خط نسخ ازش گفتم )۱ ، در قرن سوم هجری ابداع کرده و بعد از آن « ابن بواب » انواع گوناگون ثلث تزیینی را ابداع کرد و اوست که زیبایی و ظرافت را به این خط اضافه کرده .
از دلایلی که برای گذاشتن نام ثلث بر این نوع خوشنویسی می گویند داشتن ۳/۱ سطح (خطوط مستقیم) و ۳/۲ دور (خطوط انتهایی) در داخل کلمات آن هست. از هنرمندان ثلث نویس معاصر میتوان افراد زیر را نام برد:
۱-حامد آلامدی در ترکیه
۲- هاشم محمد بغدای در عراق
۳- احمد نجفی زنجانی
و ۴- طاهر در ایران
الفبای کشیده و بلند و دوایر نسبتاً کم عمق و باز تو در تو نوشته شدن از خصوصیات این نوع خوشنویسی است. همین تو در تو نوشتن و سوار بر یکدیگر شدن کلمات باعث شده تا از درجه خوانایی آن کم شود.
این خط از لحاظ ظاهری بی شباهت به خط محقق نیست با این تفاوت که در این خط برخلاف محقق دور حروف بیشتر و اندازه آنها کوچکتر است. ریتمی که در اثر تکرار ضربههای عمودی و بلند حروف در این خط ایجاد میشود القاء کننده قدرت عظمت و بزرگی است. مهمترین کاربرد خط ثلث در کتیبه نویسی است خط ثلث دارای بار مذهبی نیرومندی میباشد و به همین لحاظ در دوره پس از انقلاب در آثار گرافیکی برای نوشتن آیات قرآن و ادعیه بکار میرود. همچنین در عناوین برخی مجلهها پشت جلد کتاب و طرح تمبر و … نیز بکار برده میشود.
********************************************
خط و خوشنویسى
________________________________________
خط شکل مکتوب کلام است و انتقال مفاهیم به شکل عینى ماهیت اصلى خط و خوشنویسى است.
خوشنویسى یکى از هنرهاى اصیل و سنتى کشور است. قرنهاست این هنر بهعنوان پررونقترین و جلوهسازترین شاخه هنر زیباى ایرانى شناخته شده است و یکى از ابعاد فرهنگ اصیل ایرانى را بوجود آورده است.
خوشنویسى والاترین منزلت را در میان هنرهاى اسلامى دارد و یکى از تعاریف خوشنویسى در متون اسلامى این است: خوشنویسى هندسهٔ روحانى لغاتى است که به وسیلهٔ ابزار مادى تجسم مىیابد.
__________________
سیر تکاملى خوشنوسى در ایران
________________________________________
طبق آنچه که در رسالات و کتب مؤلفان مشهور بعد از اسلام آمده، اولین شخصى که خط نوشت ”مرا مر ابن مرّه“ از شبه جزیرهٔ عربستان بود و اولین کسى که در صدر اسلام قرآن نوشت و به حسن خط شهرت داشت خالد ابن ابوهیاج بود که براى عمر بن عبدالعزیز قرآنى با زر نوشت. بعد از آنکه کوفه بهصورت شهر بزرگى درآمد، خط کوفى در این شهر رواج یافت و رونق گرفت و به خط کوفى شهرت یافت. قدیمىترین قرآن به خط کوفى متعلق به اواخر قرن سوم هجرى است. بعداً نسخ در کتابت قرآن بجاى خط کوفى بکار رفت و در قرن بعد خطوط دیگرى توسط خوشنویسان ایرانى پدید آمد و تا مدتها بعد از تکوین خط هاى عربی، خوشنویسى مقامى والاتر و بالاتر از نقاشى داشت.
خطى که در قرون اسلامى در ایران رواج داشته و به آن خوشنویسى مىکردهاند و امروزه نیز خطى رسمى است، در اصل از الفباى عربى مىباشد. عربها پیش از اسلام بر اثر ارتباط با اقوام متمدنتر با خط و زبان نبطى و سریانى آشنا شده بودند و از هر یک از این دو خط استفاده مىکردند. خطهاى نبطى و سریانى از خطوط سامى بود و تقلید آن براى عربها امکانپذیر. خط اولى منشأ خط نسخ شد و دومى اصلى خطّ کوفى است. بعد از اسلام ظاهراً هر دو خط بهکار مىرفته است. خط نسخ بیشتر براى تحریر نامهها و خط کوفى براى کتابت مصحفها، کتیبهها و سکهها استفاده مىشد.
از اواخر دورهٔ امویان و اوایل عباسیان قلمرو خط عربى وسعت یافت و بهتدریج در ایران ومصر و شمال آفریقا انتشار و رواج یافت و کمکم از دو خط مذکور اقلام دیگرى پدید آمد.
قبل از اسلام در ایران انواع خط از جمله خط میخی، پهلوى و اوستایى رایج بود و حتى از آثار برجاى مانده چنین برمىآید که ایرانیان در نوشتن آنها هماهنگى و ضوابط خاصى داشتهاند. اما با پذیرش اسلام توسط ایرانیان، خط و زبان قرآنى رواج یافت.
در آخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری، شخصى به نام ابن مقلد بیضاوى شیرازی، وزیر مقتدر خلیفهٔ عباسى و برادرش ابوعبدا… حسن به هرج و مرج در اقلام گوناگون پایان دادند و با تکمیل اقلام موجود (چهارده نوع) و هندسى کردن ابعاد حروف و تعیین اساس قواعد دوازدهگانه در خط، خوشنویسى را تحت ضابطه در آوردند و پایهٔ خطوط را بر سطح و دور نهادند.
خط نسخ از زمان ابن مقلد به بعد به قالبى بهتر درآمد و شهرت قابل توجهى یافت.
ابن مقلد قواعد خوشنویسى را به دو بخش تقسیم کرده است: حسن تشکیل و حسن وضع. حسن تشکیل قاعدهٔ اصول و نسبت از آن پدید مىآید و دیگرى حسن وضع که قواعد ترکیب و کرسى از آن استفاده مىشود.
بعد از ابن مقلد خطاطان دیگر نیز بهتدریج این اصول را بسط دادند. این قواعد عبارتند از:
– قاعدهٔ اصول: قوت، ضعف، سطح، دور، صعود، نزول، سواد، بیاض، ارسال. یعنى حسن نگارش حروف و استحکام آنها از جهات مذکور.
– قاعدهٔ نسبت یا تناسب: یعنى حروف و شکلهاى مشابه هم، در همهٔ موارد به یک اندازه باشند.
– قاعدهٔ ترکیب: یعنى آمیزش هماهنگ و دلپذیر حروف، کلمات، جملهها و سطرها با یکدیگر به گونهاى که از حسن ترکیب برخوردار باشد.
– قاعدهٔ کرسى: یعنى نوشتن با توجه به خط کرسى انجام شود.
دو اصطلاح صفا و شأن صفت خطى است که به مرحلهٔ کمال رسیده باشد. صفا حالتى است که طبع را شاد و چشم را روشن سازد. و شأن کیفیتى است از خط که چون پدید آید خطاط به نگریستن در خط مجذوب شود و احساس خستگى نکند.
بعد از ابن مقله، ابن بوّاب، در ضمن بکار بستن قواعد دوازدهگانه، با سنجش حروف با میزان نقطه، قواعدى را در خوشنویسى پیشنهاد کرد و با دقت در تراش قلم و انتخاب مرکب و نیز با ترتیب شاگردان متعدد در تکمیل اقلام ثلث و نسخ و رقاع تأثیرگذار بود.
طى دو قرن پس از ابن بّواب، خوشنویسى توسط خطاطان متعدد رونق گرفت؛ تا اینکه یاقوت مستعصمى ظهور کرد و از میان اقلام متعدد رایج شش قلم ثلث، نسخ، ریحان، محقق، توقیع و رقاع را برگزید و در زیبا گرداندن آنها ابتکاراتى بهخرج داد. اقلام سته به خطوط اصول نیز مشهورند.
خوشنویسان ایرانی، خطى وزین و سبک روح را از خط تعلیق مشتق ساختند که نستعلیق نام گرفت. نستعلیق که از واژههاى نسخ و تعلیق شده در قرن نهم هجرى توسط ایرانىها ابداع شد و همچنان نیز خط ملّى آنان محسوب مىشود. واضع خط نستعلیق میرعلى تبریزى بود، که قواعد پیچیدهٔ حاکم بر آن را نیز تدوین نموده در زمان سلطنت شاه طهماسب (۹۳۰-۹۸۴ هـ .ق) خط نستعلیق جاى نسخ را گرفت و خط منتخب براى نگارش دیوانهاى شعر، داستانهاى حماسى و دیگر رواوین گردید. یک قرآن کامل به خط نستعلیق نیز موجود است که این نسخهٔ منحصر بفرد که براى کتابخانه شاهطهماسب در سال ۹۴۵ هـ . توسط شاهمحمود نیشابورى کتابت شده است که نمایش قدرت و زیبایى خط نستعلیق به شمار مىآید. دوران سلطنت شاهعباس بزرگ، دورهٔ طلایى خط نستعلیق به شمار مىرود. در این دوران خوشنویسان بنامى رسد کردند که معتبرترین آنها میرعماد حسینى است.
در قرن نهم همچنین خورشید بلندپایه خط و خوشنویسى سلطان على مشهدى ظهور نود و شهرتش در زمان حیات عالمگیر شد.
در قرن دهم ستارگان بسیارى چون شاه محمود نیشابوری، سلطان محمد خندان، بابا شاه تربتی، پیرمحمد شاگرد میرعلی، سید احمد مشهدی، محمود سیاوشانی، شیخ مرشدالدین شیرازی، شاهمحمد مشهدى در آسمان هنر خوشنویسى این سرزمین درخشیدند. میرعلى هروى استاد الاساتید خط نیز در این دوران ظهور کرد. وى قواعد خط را به نظم در آورد و آثارى چون هفت اورنگ جامی، چهل حدیث (سه نسخه)، گلستان سعدی، و بسیارى از آثار ادبى و فرهنگى این سرزمین را به قلم جادویى خود مزین کرد.
از مهمترین حوادث خط و خوشنویسى در قرن دوازدهم، ظهور درویش عبدالمجید طالقانى استاد مسلم خط شکسته است. از بزرگان دیگر خط در این قرن احمد نیریزى است. او از نسخنویسان بزرگ زمان خود است و در نستعلیق و شکسته نیز مهارت دارد.
در قرن دوازدهم هجرى خط نسخ متمایل به نستعلیق گردید و در قرن سیزدهم و چهاردهم هجرى قمرى بهتدریج به خوشنویسى و نستعلیق توجه شده است و مشاهیر عمده این هنر عبارتند از: وصال شیرازى و فرزندانش، میرزا محمدرضا کلهر، میرزا غلامرضا اصفهانی، و عمادالکتاب.
خط نستعلیق به دست هنرمندان ایرانى متولد شد، میرعماد حسنى آنرا به درجهٔ کمال رسانید و تا زمان میرزا محمدرضا کلهر ادامه یافت.
در دورهٔ معاصر على اکبر کاوه، حسن زرین خط، سید حسین و سید حسن میرخانى و هنرمندان بنام دیگرى در این خط و شیوه هنرنمایى داشتهاند.
بازدید
پرونده ای برای سعادت آباد,اینجا بدون من و یه حبه قند
گفتگو با شهاب حسینی
موسیقی در سینمای ایران
بدون سانسور با بهرام رادان
خبرها و آلبوم های داغ موسیقی
گزارش تصویری کنسرت ها
بررسی فیلم های روی پرده
گفتگوهای خواندنی با حاتمی کیا , محسن تنابنده , شهرام ناظری , حسین علیشاپور و جانی دپ
بازدید
اصول و مفاهیم ارتباطات بصری
شناخت پیدا کردن نسبت به آنچه ارتباط بصری خوانده می شود مانند یادگیری زبان است زبانی کخه تنها از تصویر تشکیل شده است. تصاویری که برای ملل مختلف با زبانهیا خاص خودشان معنایی یکسان دارند. زبان بصری زبانی است محدودتر از زبانی که با آن صحبت می کنیم ولی مسلما ارتباطی مستقیم تر برقارار می کند و مثال بارز آن یک فیلم خوب است که اگر تصاویر بتوانند داستان را خوب بیان کنند دیگر احتیاجی به استفاده از واژه ها نخواهد بود.
بنابراین ارتباط بصری وسیله ای برای انتقال از یک فرستنده به یک دریافت کننده است که هیچ چیز نمی تواند جایگزین آن شود ولی شرط اولیه آن دقیق بودن اطلاعات، عینیت داشتن علامات، وجود سیستم رمزی واحد و عدم وجود سوء تفاهم است و در چنین شرایطی بسیار راحت تر و مستقیم تر می تواند با مخاطب ارتباط برقرار نمود بدون اینکه ملیت، زبان، نژاد و … او در این رابطه دخیل می باشد. پر واضح است که برخی از پیامهای بصری که برای مردمی خاص با فرهنگی خاص طراحی می شوند فقط برای همان مردم مفهوم خواهند داشت زیرا هر کس آن چیزی را می بیند که درباره اش اطلاعاتی دارد با این حال اصول عمومی و مبادی سواد بصری در همه ی موارد عادی صحیح است.
در دنیای تصاویر تبلیغاتی که به کار ارتباطات و اطلاعات بصری می آیند قواعدی وجود دارد. این قواعد حاصل پژوهشها و بازبینی هایی بر پایه اطلاعات آماری است. پس ضرورت پژوهشهایی بصری که بر پایه ویژگی های روانشناختی محصول به منظور یافتن تصاویری که دارای ارتباط با نتیجه منطقی رنگ و فنون متناسب با آن است به میان می آید و به طور مثال باید سطح فرهنگ آن دسته از مردمی که اطلاعاتی خاص دریافت می کنند در نظر گرفت تا به نتیجه ی قابل قبول رسید.