جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
در این کاوش سعی بر آن بوده است تا اتفاقات و احوالات حضرت رسول اکرم (ص) از منظر عدم ایمان آوردن مردم به آن پیامبر نور و رحمت و رمز صبوری آن بزرگوار در برخورد با ناباوران – از متن قرآن کریم ترجمه استاد مرحوم فولادوند – استخراج و در پیش روی اذهان حقیقت جو گسترده شود.
بخشی از مقدمه کتاب ….. خدایا آخرین فرستاده بر حقت هجرت کرد تا دین تو را عزیز گرداند تا آنچه که درباره دشمنان در سر داشت ، جامه عمل بپوشاند ، و آنچه که برای دوستان و مومنان می اندیشید ، تحقق بیابد . پس به آهنگ جنگ بر آنان بتاخت ، تا آنجا که در درون سرزمینشان با آنان درگیر شد ، و در میان خانه هایشان بر آنان هجوم برد ، تا این که فرمان تو آشکار گشت و کلمه ات ( نیست خدایی جز الله ) برتری یافت و برافراشته شد ، هر چند مشرکان را ناخوش آمد ….. حق تکثیر: جهت انتشار رایگان به مناسبت میلاد با سعادت حضرت رسول اکرم . کتاب آخرین فرستاده را تقدیم علاقمندان می کنیم .
بازدید
بازدید
۴ – اخلاق در مکتب غیرگرایان!
گروه دیگر از فلاسفه که بیشتر به جامعه مىاندیشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسیر مىکنند که هدف غیر باشد; بنابراین، هر کارى که نتیجهاش تنها به خود انسان برگردد غیر اخلاقى است و کارهائى که هدفش دیگران باشد اخلاقى است.
۵ – اخلاق از دیدگاه وجدان گرایان
گروهى از فلاسفه که اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، که مىتوان از آنها به «وجدانگرا» تعبیر کرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» که در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را یک سلسله امور وجدانى مىدانند نه عقلانى که انسان بدون نیاز به منطق و استدلال آنها را درک مىکند; مثلا، انسان عدالت را خوب مىشمرد و ظلم را بد، ایثار و فداکارى و شجاعت را خوب مىداند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مىبیند بى آنکه نیازى به استدلال عقلانى و تاثیر آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
نتیجه:
با توجه به اشاراتى که به مهمترین مکاتب اخلاقى در این فصل آمد، امتیازات مکتب اخلاقى اسلام کاملا روشن است: «اساس این مکتب اخلاقى، ایمان به خداوندى است که کمال مطلق و مطلق کمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و کمال انسانها در این است که پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعکس کنند و به ذات پاکش نزدیک و نزدیکتر شوند.»
ولى این به آن معنا نیست که صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختیها بىاثر است; بلکه در یک جهانبینى صحیح اسلامى عالم هستى یک واحد بهم پیوسته است، واجبالوجود قطب این دایره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پیوسته و در عین حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراین، هر چیزى که سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چیز که در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نیز مؤثر است.
به تعبیر دیگر، ارزشهاى اخلاقى تاثیر دوگانه دارد، هم فرد را مىسازد، هم جامعه را. و آنها که تصور مىکنند همیشه مسائل اخلاقى چیزى است که هدف در آن غیر باشد نه خویشتن، در اشتباه بزرگى هستند زیرا مصلحت این دو در واقع از هم جدا نیست و جدائى این دو از یکدیگر تنها در مقاطع محدود و کوتاه مدت است. شرح این سخن را قبلا داشتیم و در مناسبتهاى دیگر خواهد آمد.
نکتهها
۱- اخلاق و نسبیت
آیا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; یعنى، مثلا شجاعت و فداکارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مکان بدون استثنا خوب است، یا خوبى و بدى این صفات نسبى است، در پارهاى از جوامع و بعضى از زمانها و مکانها خوب در حالى که در جامعه یا زمان و مکان دیگر، بد است؟
آنها که اخلاق را نسبى مىدانند دو گروهند:
گروه اول کسانى هستند که نسبیت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى که وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبیتخواهد بود.
گروه دوم کسانى هستند که کارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلکه معتقدند معیار شناخت اخلاق خوب و بد، پذیرش و عدم پذیرش جامعه است. بنابراین، ممکن است صفتى مانند شجاعت در جامعهاى مقبول و در جامعه و زمان و مکان دیگرى غیر مقبول باشد، در آن جامعهاى که مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مىشود و در جامعهاى که غیر مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.
این گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نیز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مىشمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مىکند
در آیات متعددى از قرآن مجید، خوب و بد یا «خبیث و طیب» را بطور مطلق مطرح کرده و وضع جوامع بشرى را در این امر بىاثر مىشمرد; در آیه100 سوره مائده.
مىخوانیم: «قل لایستوى الخبیث والطیب ولو اعجبک کثره الخبیث; بگو (هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاکها تو را به شگفتى اندازد!»
و در آیه157 سوره اعراف در توصیفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث; پیامبر، طیبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مىکند.»
در آیه243 سوره بقره مىفرماید: «ان الله لذو فضل على الناس ولکن اکثر الناس لایشکرون; خداوند نسبتبه بندگان خود احسان مىکند ولى اکثر مردم شکر او را به جا نمىآورند!»
در آیه103 سوره یوسف مىفرماید: «وما اکثر الناس ولو حرصتبمؤمنین; و بیشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ایمان نمىآورند!»
در این آیات ایمان و پاکیزگى و شکر به عنوان یک ارزش محسوب شده هر چند اکثریت مردم با آن مخالف باشند; و بىایمانى و ناپاکى و کفران، یک ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اکثریت پذیرفته شود.
امیرمؤمنان على علیه السلام نیز کرارا در خطبههاى «نهج البلاغه» بر این معنى تاکید کرده است که پذیرش و عدم پذیرش خو یا عملى از سوى اکثریت هرگز معیار فضیلت و رذیلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نیست.
در یک جا مىفرماید: «ایها الناس لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقله اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائده شبعها قصیر وجوعها طویل; اى مردم! در طریق هدایت از کمى نفرات وحشت نکنید; زیرا مردم گرد سفرهاى جمع شدهاند که سیرى آن کوتاه و گرسنگىاش طولانى است!» (1)
و در جاى دیگر مىفرماید: «حق وباطل، ولکل اهل; فلئن امر الباطل لقدیما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داریم، و براى هر کدام طرفدارانى است; اگر باطل حکومت کند، جاى تعجب نیست، از دیر زمانى چنین بوده; و اگر پیروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پیروز شوند)!» (2)
اینها همه نسبیت در مسائل اخلاقى را نفى مىکند و پذیرش یا عدم پذیرش از سوى اکثریت جامعه را معیار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نیک نمىشمرد.
در قرآن و روایات معصومین(ع) شواهد فراوانى بر این مساله است که اگر گردآورى شود، کتاب مستقلى را تشکیل مىدهد.
سؤال
در اینجا سؤالى مطرح است و آن اینکه: در تعلیمات شریعتهاى آسمانى – بویژه اسلام – نیز نسبیت احیانا پذیرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را یک ضد ارزش و عمل غیر اخلاقى مىشمرد در حالى که دروغ براى اصلاح میان مردم یا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مىشود; و مانند این مساله در تعلیمات اسلامى کم نیست، و این نوعى پذیرش نسبیت در اخلاق و حسن و قبح است.
پاسخ
این سؤال مهمى است، و لى پاسخ زندهاى دارد و آن اینکه نسبى بودن اخلاق یا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى دیگر.
به تعبیر دیگر، در بحث نسبیت هیچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنین احسان و ظلم، نیکى و بدى آنها هنگامى روشن مىشود که از سوى اکثریت جامعه به عنوان یک ارزش پذیرفته یا نفى شود.
ولى در اسلام و تعلیمات آسمانى، دروغ یا ظلم و ستم و نیز بخل و کینه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اکثریت مردم ارزش محسوب شود یا نه; و بعکس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعهاى پذیرفته شوند یا نه.
این یک اصل ثابت است ولى مانعى ندارد که در گوشه و کنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همانگونه که از نامش پیدا است اساس و ریشه چیزى را تشکیل مىدهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراین، هرگز نباید وجود پارهاى از استثنائات را که در هر قاعده کلى یافت مىشود دلیل بر نسبیت گرفت; و اگر به تفاوت این دو بخوبى توجه کنیم جلو بسیارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
این نکته نیز در خور توجه است که گاه مىشود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مىگردد و احکام که تابع موضوعات است نیز عوض مىشود; این مطلب را هرگز نباید دلیل بر مساله نسبیت گرفت.
توضیح اینکه: هر حکم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شکافتن بدن دیگرى و ایراد جرح بر آن یک جنایت است، و قابل قصاص و تعقیب، ولى گاه این موضوع عوض مىشود، چاقو به دست جراحى مىافتد که براى نجات جان بیمار، شکم او را پاره مىکند، تا غده خطرناکى را در بیاورد، یا قلب او را مىشکافد تا دریچه و رگهاى قلب را اصلاح کند، در اینجا موضوع عوض مىشود و دیگر جنایت نیست. و طبیب جراح شکافنده قلب و شکم، در خور ستایش و جایزه است.
بازدید
بازدید
نیایش
محبوبم! اگر برای آن بسوی تو می آیم که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی بگذار که در آنجا بسوزم.
اگر برای ان به سوی تو می آیم که لذت بهشت را به من ببخشی بگذار که درهای بهشت به رویم بسته باشد. امااگر برای خاطر تو به سویت می آیم، محبوبم! مرا از خویش مران! متبرکم کن تا در کنار زیبایی جاودانه ات تا ابد لانه کنم.
فصل اول- بلیت بهشت
بهشت چیست؟ جهنم چیست؟ بهشت و جهنم آفریده خود ماست برای آفرینش بهشت، لازم است الگوی ذهنمان را تغییر دهیم. دهنتان را تغییر دهید آن گاه دنیا را دگرگون خواهید کرد. ذهن بسیاری از مردم از افکار حرص، نفرت و شهوت پرشده است. در واقع آنان در جهنم ساکن هستند.
گوته شاعر بزرگ آلمانی به این داستان زیبا بسیار علاقه مند بود.
«پطرس ازعیسی مسیح پرسید: استان چگونه است که می توانی بر آب راه بروی و ما نمی توانیم؟ عیسی فرمود: این از آن روست که من ایمان دارم.
پطرس گفت: ما نیز ایمان داریم. عیسی فرمود: پس مرا دنبال کن. و گام بر آب نهاد. پطرس او را دنبال کرد. چندی پیش نرفته بودند که موجی عظیم برخواست. پطرس فریاد زد: استاد مرا نجات ده، هم اکنون غرق می شوم!.
عیسی پرسید: دلیل آن چیست؟ پطرس پاسخ داد: استاد موج عظیمی را دیدم و ترس در قلبم جای گرفت. عیسی فرمود: تو از موج بر هراس آمدی، حال آنکه ازخداوند امواج نترسیدی».
فصل دوم – همه امور را به خدا بسپار
خنده چیست؟ خنده گونه ای تقویت کننده جسم، ذهن روح است، پاک کننده ای خشک است که شما را از درون پاک می کند. خنده داروست و به تقویت عضلات اخلاقی کمک می کند.
تا زمانی که عشق ورزیدن و خندیدن رانیاموخته ایم، آماده ورود به قلمرو خداوند نیستیم. قلب ما سخت شده است باید نرم، لطیف و منعطف شود، خاک ما حاصلخیز نیست، باید آن را با عشق وخنده شخم بزنیم، اگر زمین سفت باشد، دانه ای نخواهد رویید. زمین را آماده کنید، این کار با عشق وخنده میسر است.
فصل سوم- معجزه می تواند در زندگی شما روی دهد
روزی زنی فقیر که شوهرش فلج شده بود، اطمینان داشت که خداوند مقدار پولی را که او برای تهیه غذا و هدایای روز عید لازم دارد فراهم خواهدکرد. و به مغازه ی مردی که به خدا اعتقادی نداشت رفت. او از مرد وسایل مورد نیاز خود را تقاضا کرد، فروشنده گفت: چقدر پول داری؟ زن برای اوتوضیح داد که شوهرش فلج شده است. زن گفت اگر به من کمک کنی تو را دعا می کنم. مرد گفت دعایت را روی کاغذی بنویس به اندازه وزن آن میتوانی غذا ببری. زن بی رنگ کاغذی از کیفش در آورد و گفت: این عای کوچک من است که دیشب در حالی که به شوهر بیمار خود می نگریستم نوشتم. روی کاغذ نوشته شده بود خدایا تو پناه من هستی تو هر آنچه برای فردا لازم دارم فراهم خواهی کرد و… . مرد دعا را خواند و خندید و آن را روی ترازو گذاشت. او یک پاکت آرد روی کفه دیگر ترازو گذاشت و دید عقربه تکانی نخورد به زن گفت هر چه لازم داری بردار و برو. مرد فکر می کرد ترازو خراب است ولی این چنین نبود وزن کاغذ خیلی زیاد بود آن مرد به خدا ایمان آورد و قلبش متحول شد و در نتیجه او نیز به جمع پیروان خدا پیوست.
پیشنهاد درباره آنچه گفته شد: ۱- به مشکلات با لبخند سلام کنید و با خطرها با عشق مواجه شوید. ۲- دعا کردن را به صورت عادت در آورید. ۳- دعا کنید که از ایمان بیتری بهره مند شوید ۴- علاج همه بیماریها ارتباط با خداست۵- هر آنچه را برایتان پیش می آید بپذیرید.
فصل چهارم- آیا خدا مرده است؟
مارتینلوتر بنیانگذار کلیسای پروتستان با مشکلات و خطرهای بی شماری مواجه بود. روزی همسر او متوجه شد که مارتین سخت افسرده و دلتنگ است همسر مارتین لباسی سیاه بر تن کرد و روبروی اوایستاده، مارتین با تعجب پرسید: چرا لباس سیاه پوشیده ای؟ همسرش گفت مگر نمی دانی خدا مرده است؟ مارتین گفت: چطور می توانی این حرف را بزنی؟ زن گفت: اگر خدا نمرده است تو چرا این همه دل تنگ هستی؟ مارتین بی درنگ به اشتباه خود پی برد از این رو لبخند زد و گفت: بله غمگین بودن کاری شیطانی است.
به نظر شما غم را چگونه میتوان تعریف کرد؟
بله : غم نتیجه حالت درونی ما نسبت به وقایع بیرونی است. کسی که هنر زندگی کردن را آموخته است، از سختیها و محنتهای زندگی، نیروی لازم را برای خدمت به خداونددر مخلوقات رنجیده اش کسب می کند.
سنت فرانسیس به برادران خویش می گفت: به یاد داشته باشید که زنبور عسل ، شیره شیرین عسل را از گلهای آویشن که گیاهی کوچک وتلخ است می سازد.
نیایش اول فصل ۵
مادرم! مادر الهی
آن کس که دست حمایت کننده تو بر او سایه افکنده است، هیچ گاه دستخوش اندوه نخواهد شد.
فصل پنجم- ایمان زن نابینا
آنجالی به همراه دوستانش نشسته بود و با انها درباره عشق خداوند و رحمتهای بی کران او سخن می گفت. او می گفت: « در همه شرایط خدا را به یاد داشته باشید زیراو مادر همیشه مهربان ماست. هنگام رنج و شکست به خدا توکل نمایید تا از پیروزی مغرور نشوید واز شکست ناامید.
در همین هنگام زنی که فرزندش را به بغل گرفته بود از آنجا می گذشت و می گفت: تو مزه رنج رانکشیده ای که این قدر راحت صحبت می کنی. تو از خدا می گویی، درحالی که دنیا جهنم است. آنجالی به او گفت: « فورا کودک را زمین بنداز» زن گفت: برای چه باید این کار را بکنم. آنجالی گفت: اگر صد سکه صلا به تو بدهم آیا این کار را می کنی، زن با تعجب گفت «کودکم برای من از هر ثروتی عزیزتر است» آنجالی گفت: آیا فکر می کنی تو کودکت را بیشتر از خدا که به کودکانش عشق می ورزد دوست داری؟» زن منظور او را دریافت. اما گفت: پس این همه رنج وغصه برای چیست؟ آنجالی گفت: همانطور که کودک تو بیمار می شود و تو برای درمان او داروهای تلخ به او می دهی و به اشک او توجه نمی کنی، خدا نیز دردو رنج را برای درمان و روح بیمار ما فرستاده است. کسی از میان جمع گفت: تو که اینقدر زیبا صحبت می کنی آیا کسی رادیدی که به خدا ایمان واقعی داشته باشد؟
آنجالی گفت: چندین سال پیش از دهکده ای می گذشتم. در یک خانه خرابه پیر زنی را دیدم که کاملا بی چیز بود. به او گفتم: مادر! تو در این خانه احساس تنهایی نمی کنی، گفت: نه، من همسایه ای دارم که برایم از همه چیزی بهتر و عزیزتر است.
او گفت: هنگامی که تنها هستم او را صدا می کنم، او بی صدا می آید. با او حرف می زنم او گوش می کند. هر آنچه خداوند برایم بوجود می آورد خیر است و هر چه از غیر برایم رخ می دهد، از جانب خداوند اس. بهترین همسایه من اوست.
فصل ششم- برگزیدگان خدا
مردی دو فرزندش را بسیار دوست داشت، به حدی که هنگامی غذاخوردن آنها را در آغوش می گرفت. روزی وقتی به خانه آمد، فرزندانش راندید. به همسرش گفت: «بچه ها کجا هستند؟» همسرش گفت: « غذایت را نخور تا برایت بگویم»/
زن گفت: اگر کسی دو مروارید به تو به امانت دهد و روزی بخواهد آنها را پس بگیرد چه می کنی. مرد گفت: فورا به او پس می دهم. زن گفت: من هم می خواهم همین را بگویم. بعد دست همسرش را گرفت و او را اتاق بود. جسد فرزندانش را به او نشان داد و گفت: خدا داد. خدا ستاند. مرد که اشک در چشمانش حلقه زده بودگفت «بله! خداداد. خداستاند».
هر آنچه در مالیکت ما است در واقع از آن خداست و هر چیز تا زمانی برای ما است که خداوند بخواهد. خداوند هر چه را که از ما گرفت نمی توانیم بگوییم چرا این کار را کرد یااز او شاکی شویم. اگر خداوند چیزی را که دوست داریم از ما بگیرد مطمئنا بهتر از آن را به ما خواهد داد. هنگامی که مشکلات برای انسان بوجود آید اگر انسان آنها را از هدایایی از جانب خداوند بداند همه چیز برای او سهل می شود.
شو پنهاور فیلسوف آلمانی می گوید: تنها در رنج است که انسان خدا را می بیند.
فصل هفتم – زائران آرامش
دوستم سخت در بستر بیماری بود. پزشکان معالج او را رد کرده بودند. امروز صبح اتفاق عجیبی افتاد. او به دیدار من آمده بود و کاملا سالم بود. به او گفتم: مگر تو بیمار نبودی. او برایم توضیح داد:
« با پزشکان زیادی ملاقات کردم اما فایده ای نداشت. با مصرف داروها روز به روز بدتر می شدم. از خدا می خواستم مرا از این رنج نجات بدهد. اما بدتر می شدم تا اینکه یکروز دیگر دارو مصرف نکردم و تنها از خدا خواستم قدری از عشقش را در وجودم جا دهد.
روزگاری مرد تاجری زندگی می کرد که انبار بزرگی از پنبه داشت. یک روز یکی از کارکناش با شتاب و نگرانی به رفته او آمد و گفت «انبار آتش گرفته است».
مرد تاجری باخونسردی گفت: خدا را شکر، خواست خدا بود. آن مرد به او نگاهی از روی تعجب کرد و رفت بعد از چند لحظه برگشت و با شادمانی گفت: آن انبار سوخته از آن شما نبوده و مال دیگری بوده است. تاجر گفت خدا را شکر، خواست خدا بود. برای رسیدن به آرامش با خدا می توانیم.
۱- هر روز صبح که از خواب بیدار می شویم، متنی در مورد حضور مقدس خدا بخوانیم.
۲- خداوند را مانند مادر و خود را همچون کودکی بدانیم که در آغوش او نشسته ام.
۳- تمام افکار منفی، حرص، نفرت وشهوت را از خود دور کنیم.
بازدید
بازدید
بازدید
بازدید
بازدید
در مقام تحلیل انقلاب اسلامى ایران، یک رویکرد، آن را ملهَم از نهضت حسینى و مکتب عاشورایى مىداند و در همین بستر با بررسى عوامل اصلى محدثه انقلاب، آنها را عوامل مبقیه انقلاب نیز دانسته، بر حفظ و استمرار
آنها پاى مىفشارد.
نویسنده در این مقاله با مفروض گرفتن تأثیر پذیرى انقلاب اسلامى ایران از نهضت امام حسین(ع) به دنبال نشان دادن نوع تأثیرگذارى عاشورا بر انقلاب اسلامى و تداوم آن است و در این راستا عناصر رهبرى، مکتب و ملت را در هر دو حرکت با معرفى شخصیت رهبران جبهههاى حق و باطل به بحث مىگذارد.
مقاله حاضر مىکوشد، به این سؤالات پاسخ دهد:
۱٫ آیا عاشورا بر انقلاب اسلامى تأثیر گذاشته است؟
۲٫ اگر عاشورا بر انقلاب اسلامى تأثیر داشته در چه زمینهها و به چه صورتى بوده است؟
۳٫ آیا عاشورا، همانگونه که در پیدایش و پیروزى انقلاب اسلامى تأثیر گذاشت، قادر است بر تداوم آن نیز تأثیر بگذارد؟ نیل به اینمقصود و هدف، چگونه و از طریق پیمودن چه راههایى امکانمىیابد؟
مقدمه
اگر چه تأثیرگذارى عاشورا بر انقلاب اسلامى و تداوم آن، از نظر نگارنده مسلّم و بدیهى است، به همین دلیل، آن را به عنوان مفروض برگزیده است، اما به جهت آن که بر خوانندگان نیز این قطع و یقین حاصل شود، دو دلیل در اثبات آن اقامه مىکنیم: دلیل اوّل: امام خمینى(ره) به شکلهاى مختلف بر چنین تأثیرى اشاره کردهاند.
بهعنوانمثال:
«حجت ما براى این مبارزهاى که بین مسلمین و…این دستگاه فاسد است، حجت ما در جواز و
لزوم این عمل…عمل سیدالشهدا (ع) است…حجتمان براین است که اگر چنانچه این مبارزه را ادامه بدهیم و صدهزار از ما کشته بشود براى رفع ظلم…براى اینکه دست آنها را از این مملکت اسلامى کوتاه کنیم، ارزش دارد. حجتمان هم کار حضرت امیر(ع)، و سیدالشهداست.»
گمان نکنید که اگر این مجالس عزا نبود و اگر این دستجات سینهزنى و نوحهسرایى نبود، br>15> خرداد پیش مىآمد … تمام این وحدت کلمهاى که مبدأ پیروزى ما شد، براى خاطر این مجالس عزا و این مجالس سوگوارى و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد… اگر قیام سیدالشهدا سلام الله علیه نبود، امروز هم ما نمىتوانستیم پیروز شویم.
… انقلاباسلامى ایران پرتوى از عاشورا و انقلاب عظیم الهى آن است.
… کربلا را زنده نگه دارید و نام مبارک حضرت سیدالشهدا را زنده نگه دارید که با زنده بودن او
اسلام زنده نگه داشته مىشود.
دلیل دوم: بیشتر منابعى که زمینههاى زایش عاشورا و انقلاباسلامى را کاویدهاند، به مشترکات فراوان این دو اشاره دارند، از جمله:
الف. در باره عاشورا، برخى نوشتهاند:
فرهنگ و تعالیم عاشورا داراى زمینههایى است که نمونههایى از آن عبارتند از:
.۱ فرهنگ شهادت،
2. فرهنگ مبارزه مستمر حق با باطل،
۳٫ فرهنگ طاغوت ستیزى و طاغوت
زدایى،
4. اصل پیروى از رضاى خدا و مصالح مسلمین،
5. فرهنگ پیشگیرى از جرم و فساد
قبل از وقوع آن،
6. فرهنگ نظارت عمومى و امر به معروف و نهى از منکر.
ب. دیدگاه امام خمینى(ره) در باره انگیزههاى قیام امامحسین(ع) عبارت است:
1. عمل، به تکلیف الهى، ۲٫ تشکیل حکومت اسلامى، ۳٫ نشر اسلام و بقاى آن، ۴٫ امر به معروف و نهى
از منکر، ۵٫ نجات اسلام از خطر تحریف، ۶٫ اصلاح امت و جامعه اسلامى، ۷٫ ظلم ستیزى عدالتخواهى.
ج. در باره انقلاباسلامى.برخى عوامل پیدایش انقلاباسلامى را به این شرح توضیح
دادهاند: ۱٫ مذهب، ۲٫ سلطه بیگانگان، ۳٫ رهبرى حضرت امام خمینى(ره)، ۴٫ شعار جدایى دین از سیاست، ۵٫ اسلام زدایى نظام حاکم، ۶٫ بیگانه بودن نظام حاکم با مردم، ۷٫ تحقیر شخصیت انسانى مردم، ۸٫ وحدت و یکپارچگى ملت.
د. برخى زمینههاى انقلاب را به این شرح بر مىشمارند: ۱٫ ایجاد نارضایتى عمیق درمردم از شرایط حاکم، ۲٫ وجود رهبرى و ساختارهاى اجتماعى و سیاسى بسیجگر، ۳٫ گسترش روحیه انقلابى و مشارکت مردمى، ۴٫ گسترش و پذیرش اندیشه حکومت اسلامى، ۵٫ مبارزه خشونت بار مردم با دولت.
بنابراین، شناخت و تبیین عوامل مؤثر در شکلگیرى انقلاباسلامى، بدون توجه به نقش و تأثیر نهضت بزرگ امامحسین(ع)، شناختى ناقص و به دور از واقع است.
البته، اجمالى که از تأثیر عاشورا بر انقلاباسلامى سخن گفتیم، براى درک عمیق این تأثیر، نارساست، ثانیاً بدون قالب بندى و پراکنده است. از این رو، مقاله تلاش خواهد کرد تأثیر عاشورا در پیدایش انقلاب اسلامى را در سه قالب: رهبرى، ایدئولوژى (اسلام) و مردم نشان دهد، زیرا بیشتر منابع مربوط به انقلاب اسلامى، این سه عامل را تنها عوامل زادن انقلاباسلامى و تداوم آن بیان مىکنند:
۱٫ «پیروزى انقلاب اسلامى، بطلان بسیارى از نظریهها را به اثبات رساند و ثابت کرد نباید هر پدیدهاى را در لابراتور تجربى آزمایش کرد. پیداست این همه، جز از طریق امدادهاى الهى و فرهنگ غنى اسلام و رهبرى خردمندانه امام خمینى و فداکارىهاى ملت سلحشور و اتحاد و همدلى همه اقشار ملت امکانپذیر نبود.»
۲٫ «عامل اصلى که موجب بروز و پیروزى انقلاباسلامى گردیده است، عامل اسلام زدایى شاه بوده ست…مسلّماً غیر از این عامل، باید عامل وحدت بخش و حرکت آفرین رهبرى دینى و مرجعیت والا مقامى نظیر امام خمینى را نباید به باد فراموشى سپرد…بنابراین، مهمترین عوامل بروز و پیروزى انقلاب را باید در دو مفهوم کلى دید:
الف. روح اسلام خواهى و خداخواهى مردم (امت)
ب. رهبرى دینى مورد قبول عامه مردم(امام).»
۳٫ «امام به عنوان وصل میان مردم و اسلام، با درس از نهضت عاشورا، محتواى سیاسى – انقلابى اسلام را بدان بازگرداند. همانگونه که مکتب اسلام، رهبرى امام و حضور مردم، سهعامل اصلى محدثه انقلاب به حساب مىآیند، همین سه عامل به عنوان عوامل مبقیه انقلاب
نیز محسوب مىگردند.»
رهبرى
در رأس قیام عاشورا، امامحسین(ع) و در فراز انقلاب اسلامى، امام خمینى(ره) قرارداشت. یزید بن معاویه و محمدرضا پهلوى در سوى دیگر این دو نهضت بودند.
۱٫ حسین بن على(ع)
امام خود را این گونه معرفى مىکند:
«ما دودمان پیامبریم و به عهدهدارى این امر (حکومت) و ولایت بر شما، از دیگرانى که به ناحق
مدعى آنند و میان شما به ستم و تجاوز حکومت مىکنند، سزاوار تریم».
حسین(ع) خطاب به ولید، هنگامى که از او خواست با یزید بیعت کند، فرمود:
«ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و نزول رحمتایم. خداوند به ما آغاز کرده و به ما ختم نموده است.»
امام در اعتراض به سخنان معاویه در مدینه که فضایل یزید را برمىشمارد، فرمود: «کسى را وانهادهاى که از نظر پدر و مادر و صفات شخصى از یزید بهتر است!» معاویه گفت: گویا خودت را مىگویى؟! حضرت فرمود: آرى.»
در جاى دیگر فرمود:
به خدا قسم! من به خلافت شایستهترم، پدرم بهتر از پدر یزید است، جدم برتر از جد اوست، مادرم بهتر از مادر اوست و خودم بهتر از اویم.»
۲٫ یزید بن معاویه
امامحسین(ع) در نامهاى به معاویه نوشت:
«جوانى را به ولایت امر مردم تعیین کردهاى که شراب مىخورد و با سگ، بازى مىکند! به
امانت خود خیانت کرده و مردم را تباه ساختهاى. چگونه یک شرابخوار را به تولیت امور امت
محمد(ص) مىگمارى؟! شرابخوار که امین بر یک درهم نیست، چگونه نسبت به امت امین
باشد؟!»
«یزید، خودش گواه رأى اوست. او براى همان کارهایى که مشغول است مثل بازى با سگها،
کبوتربازى، نوازندگى و عیاشى، بهتر است. بیش از این بار ستم بر دوش مکش.»
یزید در سه سال پادشاهى، سه جنایت فجیع مرتکب شد:
اوّل، در ۶۱هجرى، امامحسین(ع) و خاندان عصمت و طهارت و یاران او را به شهادت رساند.