جستجو در تک بوک با گوگل!

تابعيت پايگاه تك بوك از قوانين جمهوري اسلامي ايران

مولوی

2,949

بازدید

مولوی ۴٫۹۴/۵ (۹۸٫۸۴%) ۱۹۰ امتیازs
مولانا
جلال الدین محمد بلخی
نامش محمد و لقبش جلال الدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است.
در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. نیاکانش همه از مردم خراسان بودند. خود او نیز با اینکه عمرش در قونیه گذشت، همواره از خراسان یاد می کرد و خراسانیان آن سامان را همشهری می خواند.
پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند.
دوران کودکی در سایه پدر
بها ولد بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد.
دوران جوانی
پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد.
به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت.
پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک ۵ سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.
آغاز شیدایی
تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:” شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد.” اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟
آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است .
علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است .
باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش “تومرو”در آن تکرار شده است .
گویا تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه ها و پیامهای بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد . شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت.
مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است .
صلاح الدین زرکوب
پس از غیبت شمس تبریزی ، شورمایه جان مولانا دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است. وی مردی بود عامی ، ساده دل و پاکجان که قفل را “قلف” و مبتلا را ” مفتلا” می گفت. توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا بر افروخت . بیش از۷۰غزل از غزل های مولانا به نام صلاح الدین زیور گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا به وی خبر می دهد . این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاح الدین دوام یافت.
حسام الدین چلپی
روح ناآرام مولاما همچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با جاذبه حسام الدین به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات صلاح الدین از ارادتمندان مولانا شد . پس از مرگ صلاح الدین سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی ، یکی از بزرگ ترین آثار ذوقی و اندیشه بشری ، را حاصل لحظه هایی از همین هم صحبتی می توان شمرد.
پایان زندگی
روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، مولانا بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خردو کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند.
مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند.
*رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
*ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
*از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
* ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
* خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا
بکشد ، کسش نگوید :” تدبیر خونبها کن”
* بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن
*دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
*در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
* گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها

گفتگو با استاد کریم زمانی، شارح مثنوی معنوی مولانا، درباره‌ی مولانا، عرفان او و مثنوی
ای عجبا من چه منم؟
 
–    ابتدا درباره عرفان مولانا توضیح دهید.
– عرفان مولانا، مانند کتب آسمانی و مقدس، عرفان تغییر است نه فقط عرفان تفسیر. می‌دانید که یکی از خصوصیات کتب آسمانی قوت تأثیر آن بر شنونده است. مثنوی و غزلیات مولانا نیز خواننده را تکان می‌دهد و او را از جایش می‌کند. مثلاً کسی که این غزل پرشور و هیجان و موسیقی را بشنود غیرممکن است از خود بی‌خود نشود:
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا
از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا
دومین خصوصیت عرفان مولانا این است که عرفانش از نوع عرفان عشقی است نه عرفان خوفی و عدلی و فضلی. صوفیه قرن اول و دوم کلاً عرفانشان از جنس زهد و خوف بود که نمایندگان بارزش حسن بصری و فضیل
–    بن عیاض بودند. در تذکره‌الاولیا آمده است که حسن بصری چنان خائف و ترسان بود که در تمام عمر، کسی لبخند او را ندید. گویی که در برابر جلادی شمشیر برآهیخته نشسته است. چند قرن بعد، عرفان خوفی توسط امام محمد غزالی تئوریزه شد و برایش مبانی و اصولی تهیه کرد.
اما عرفان مولانا عرفان عدلی هم نیست چون عدل جنبه من و مایی دارد. چنان‌که خواجه نصیر در اخلاق ناصری می‌گوید عدل جنبه کثرت دارد و عشق جنبه وحدت. اما عرفان فضلی با آنکه از عرفان عدلی و خوفی بالاتر است اما نهایتاً در آن نیز نوعی توقع و چشم‌داشت نهفته است. چون کسی که این نوع عرفان را دارد با زبان حال و قال به خداوند می‌گوید: “طاعت و عبادت من در برابر عظمت تو هیچ است. با من به عدلت رفتار مکن بل به فضلت رفتار کن. چون اگر به عدلت با من رفتار کنی جز شرمساری و نامه سیاهی چیز دیگری ندارم.” اما عرفان عشقی، عالی‌ترین نوع عرفان است چون در این مرتبه، بنده به مقام رضا می‌رسد و خواسته خود را در مشیت و اراده حضرت معشوق مستهلک می‌کند و با زبان حال و قال می‌گوید:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد             بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
چون رضا میوه درخت عشق است تا به اوج عشق نرسی بر موج رضا سوار نخواهی شد. عرفان عشقی مولانا دو سویه است. یکی عشق عمودی که رابطه بنده و حضرت معشوق را تفسیر می‌کند و دیگر عشق افقی که رابطه بنده عارف را با محیط پیرامونش شکل می‌دهد. و این همان عرفان مدنی است که یکی دیگر از ویژگیهای عرفان عشقی مولاناست و نوعاً عرفان ایرانی این شاخصه را داراست. در عشق افقی است که عارف با همه انسانها صرف‌نظر از نوع نژاد و زبان و مذهبشان در صلح و دوستی است. با محیط زیستش نیز در دوستی و سازش است. آب را آلوده نمی‌کند، خاک را آلوده نمی‌کند، حیوانات را نمی‌آزارد، به گیاهان و درختان صدمه‌ای نمی‌زند و هیچ دلی را نمی‌شکند.

– اندیشه‌های نظری مولانا چگونه است؟ آیا تفکرات نظری جدیدی را مطرح کرده است؟
– قضاوت درباره اندیشه‌های مولانا کار آسانی نیست چرا که مثنوی و غزلیات او جامع همه تجربه‌های کلامی، فلسفی و عرفانی پیشین است. اینکه می‌گویم “جامع” به این معنی نیست که او از هر جایی و از هر مکتبی یا شخصی چیزی به عاریت گرفته و این تکه‌های عاریتی را به هم وصل کرده و شکل ساخته است. خیر، چنین نیست. چون اگر اینطور بود فهم اندیشه‌های او کاری دشوار نبود. مولانا از همه مکاتب و تجربه‌ها استفاده کرده است اما نه به صورت تقلیدی و کلیشه‌ای بلکه همه گرفته‌ها و اقتباسات را در بوته ذوق و فکر بلند خود گداخته و ذوب کرده و نهایتاً عنصر جدیدی خلق کرده است که هم شامل همه آنهاست و هم هیچکدام از آنها نیست. بنابراین کسانی که می‌گویند او تابع ابن‌عربی است یا بازگوکننده آرای افلاطون یا فلوطین است یا منعکس کننده عرفان گنوسی است به روش “تیری در تاریکی رها کردن” حرف زده‌اند. قضاوتشان مبتنی بر فحص و مطالعه نیست بلکه رجماً بالغیب است. چون همانطوری که مولانا در قالب و صورت شعر شالوده‌شکنی کرده در محتوا و درون‌مایه شعر نیز قالب‌شکنی کرده است. حالت قالب شکنی مولانا در این دو بیت خوب تجلی یافته است:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟!                  
–     گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چون که من از دست شدم در ره من شیشه منه                   
–     ور بنهی پا بنهم هرچه بیابم شکنم

– چه عاملی باعث شده که با گذشت هشت قرن هنوز مولانا مورد توجه انسان معاصر قرار گیرد در حالیکه نه تنها شاعران بلکه حتی بسیاری از متفکران نزدیک‌تر به ما نیز با گذشت زمان دیگر اهمیت گذشته را برای انسان نسل بعد ندارند؟
–    – انسان متمدن و رفاه‌زده امروز به این نتیجه رسیده است که رفاه مادی نتوانسته روح او را سیراب کند و به نیازهای معنوی او پاسخ مناسب دهد. از این‌رو انسان امروز بیشتر از انسانهای دوران گذشته افسرده و پژمرده شده است. در واقع کفه مادی و معنوی انسان به هم خورده و آنچه که اصل قرار گرفته مسائل سطحی و امور مادی است و معنویات هیچ جایی ندارد. مولانا پیام دین و ایمان را خالی از هر نوع تعصبی بیان کرده است و خصوصاً در بیان این مسائل، زبانی بسیار هنری به کار برده است. اما راز تازگی و جاودانگی کلام مولانا فقط در ساختار کلامی دلنشین او نیست بلکه معلول صدق باطن و صفای دل اوست. چون خیلی‌ها آمدند و حرفهای رنگین و زیبا زدند ولی سخنانشان به جایی نرسید: “درد چون نیست چه حاصل که سخن رنگین است.” او کسی نبود که به خاطر نام و نان سخن بگوید بلکه درد حقیقت داشت، درد نجات بشریت داشت.
–    وقتی گفته می‌شود “مثنوی”، دیگر قالب مثنوی در ذهن نمی‌آید بلکه تنها مثنوی معنوی مولانا به یاد می‌رسد. کمی درباره مثنوی بگویید و اینکه آیا مثنوی، عرفان نظری مولاناست یا شرح احوال او یا…
– مثنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از پنجاه سال داست که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی از آن رو نیست که یکی از آثار قدیم ادبیات فارسی است بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی بی‌هیچ تردیدی مهم‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین تجربه عرفانی بشر است و اگر آن را “حماسه بزرگ عرفانی” بنامیم گزاف نگفته‌ایم. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفته است: “مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.” بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است. یعنی باید انسان خودش را عوض کند نه آنکه فقط الفاظ را لقلقه لسان خود کند. مولانا در مثنوی، علم و عشق و عرفان را به هم درآمیخته و از آن معجونی ساخته است که به درد همه کس می‌خورد و هر شخصی به اندازه سطح فکر و سواد خود می‌تواند از آن استفاده کند.
– انسان در آثار مولانا چه جایگاهی دارد و چگونه به تصویر کشیده شده است؟
– مثنوی را به اعتباری می‌توان “انسان نامه” خواند. چون مولانا از هر جا آغاز می‌کند سر از موضوع انسان درمی‌آورد. و الحق که او در کاوش درون انسان و تحلیل روانی او اعجوبه‌ای بی‌همتاست. عجب آنکه همه تحلیلهای روانشناسانه خود را در قالب حکایات و مثالهای ساده ارائه داده است.

– فراق و وصال در نظر مولانا چگونه مطرح شده است؟
– همه عرفا، حکما و فرزانگان درباره فراق انسان سخن گفته‌اند. مثلاً فلوطین می‌گوید که انسان مانند طفلی است که پدر و مادر شریف خود را گم کرده و به کارهای پست روی آورده است. ابن‌سینا هم در قصیده عینیه‌اش می‌گوید که روح انسان مانند کبوتری است که از طارم اعلی به زمین هبوط کرده است:
هبطت الیک من المکان الارفع                  ورقاء ذات تعزز و تمنع
اما باید توجه داشت که فراق به معنی جدایی و دور افتادن است نه به معنی تنهایی و بی‌کسی. جدایی و فراق یعنی: خدا را داشتن اما از او دور افتادن و به حجاب گرفتار شدن. ولی تنهایی یعنی خدا را نداشتن. فراق، درد اهل ایمان و عرفان است، اما تنهایی سخن پوچ‌انگاران و نیست پنداران است. فراق نوعاً با دغدغه همراه است. دیده‌ایم که وقتی شخصی از محبوبش جدا می‌شود بی‌تاب می‌گردد. انسان در فراق حق، احساس می‌کند که زندگی دنیوی اقناعش نمی‌کند، خانه طبیعت جواب نیازهای او را نمی‌دهد، در نتیجه احساس غربت می‌کند. پس احساس فراق نشانگر این است که وصالی هست. چنان‌که احساس تشنگی دلیل بر وجود آب است:
جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی؟              بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی؟



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

1,587

بازدید

ادبیات معاصر

شعر فارسى، به عنوان یکى از برجسته‏ترین و گسترده‏ترین آثار فرهنگِ بشرى، همواره موردِ ستایش آشنایانِ این وادى بوده است. این شعر، همان‏گونه که در حوزه مفاهیم و معانى ویژگیهایى دارد که آن را از شعر دیگر ملل امتیاز مى‏بخشد، در قلمرو ساخت و صورت هم از بعضى خصایص برخوردار است که در ادبیّات جهان، یا بى‏همانند است یا مواردِ مشابه بسیار کم دارد. مثلاً ردیف ـ با وُسعتى که در شعر فارسى دارد و با نقشِ خلاّقى که در تاریخِ شعرِ فارسى داشته است ـ در ادبیّات جهانى بى‏سابقه است. بعضى دیگر از خصایص شعر فارسى نیز مشابه اگر داشته باشد، بسیار اندک است.
درین یادداشت به یکى دیگر از ویژگیهاى شعر فارسى مى‏پردازیم و آن مسأله «تخلّص» است که به این وسعت و شمول، که در شعرِ فارسى دیده مى‏شود، در شعرِ هیچ ملّتِ دیگرى ظاهراً دیده نشده است و اگر هم مصادیقى بتوان یافت در شعرِ زبانهائى است که تحتِ تأثیر شعرِ فارسى و آیینهاى آن قرار داشته‏اند و در حقیقت از درونِ این فرهنگ و این ادبیّات نشأت یافته‏اند مانندِ شعرِ ترکى و ازبکى و ترکمنى و اردو پشتو و دیگرِ شعرهاى آسیائى و همسایه. درین یادداشت، غرضِ ما، بحث درباره زمینه‏هاى روانشناسىِ تخلّص‏هاى شعر فارسى است اما مقدمهً یادآورى بعضى نکات عام را درین باره بى‏سود نمى‏دانیم، زیرا تاکنون گویا کسى به بحث درین باره نپرداخته است.
با ظهورِ نیمایوشیج و بالیدنِ شعرِ جدید پارسى، شاعرانِ “نوپیشه” modern از بسیارى رسوم و آدابِ سنّتىِ شعر فارسى روى‏گردان شدند و یکى ازین سُنَّت‏ها همین مسأله تخلّص بود. در ذهنتان مجسم کنید اگر قرار بود براى اینهمه “شاعر”ى که این روزها در مطبوعات “شعر” چاپ مى‏کنند، تخلّصِ غیر مکرّر، انتخاب شود، بر سرِ تخلّصهایى از نوعِ “کفگیر” و “خربزه” هم دعوا راه مى‏افتاد تا چه رسد به تخلّصهاى شاعرانه و خوشاهنگى از نوعِ “امید” و “بهار” که البتّه همه مکرّرند. ازین بابت هم باید سپاسگزارِ نیمایوشیج بود که شاعران را از قید تخلّص، مثل بسیارى قیدهاى دیگر، گیرم این نامها، نامهایى دراز و طولانى و غیرشاعرانه باشد مثل مهدى اخوان ثالث یا محمدرضا شفیعى کدکنى یا پرویز ناتل خانلرى.
امّا گرفتارىِ تخلّص اگر براى شاعران نوپیشه حل شده است براى تذکره‏نویسان و مورخانِ ادبیات ما هنوز حل نگردیده است، به همین دلیل شما باز هم مهدى اخوان ثالث را باید در امید خراسانى بجویید و از گرفتاریهاى این مورّخان و تذکره‏نویسان یکى هم این غالباً حاضر نیستند که در برابرِ نام اصلى این‏گونه افراد، اقلاً ارجاعى بدهند به آن تخلّص شعرى که “امیدِ خراسانى” است تا خواننده اگر جویاى احوال و آثار اخوان ثالث است در امید خراسانى آن را بیابد. از کجا معلوم که همه خوانندگان از تخلّص شاعران، بویژه نوپردازان، اطلاع دارند و بر فرضِ اطلاع، در همه احوال نسبت به آن استشعار دارند. من خودم غالباً ازین نکته غافلم که روزگارى در جوانى با چنان تخلّصى (سرشک) چند تا غزل چاپ کرده‏ام. بگذریم غرض، بحث ازین گونه مسائل نبود.
اغلب کسانى که با شعرِ فارسى سر و کار داشته‏اند و در زبانهاى دیگر خواسته‏اند چیزى در بابِ شعرِ فارسى بنویسند به مسأله تخلّص به عنوان یکى از ویژگیهاى شعرِ فارسى اشارت کرده‏اند، مثلاً محمد خلیل مُرادى مؤلف سِلک الدُرَر (۱۱۷۳ ـ ۱۲۰۶) در شرح حالِ بسیارى از شعراى عربى‏زبان یا ترک‏زبان ـ که در قرون یازدهم و دوازدهم تحتِ تأثیر شعراى فارسى‏زبان تخلّص براى خود اختیار کرده‏اند ـ مى‏گوید: «الملقّب بـ [ ] على طریقه شعراء الفُرس والروم» و منظورش این است که این شاعر، “لقبِ شعرى” یا تخلّصى دارد به فلان نام و این گونه اختیارِ لقبِ شعرى و تخلّص از ویژگیهاى شعراى ایرانى و رومى (منظور عثمانى) است. مثلاً در شرحِ حالِ “وِفقى” مى‏گوید: «احمد بن رمضان الملقّب بـ”وِفْقی” على طریقه شُعراء الفُرس والروم» یا در شرح حال بیرم حلبى متخلّص به “عیدى” مى‏گوید: «بیرم الحَلَبى المعروف بـ “عیدی” و شعره بالترکی و “مخلصه” عیدی على طریقه شُعراء الفُرس والروم» و این نشان مى‏دهد که در عربى حتى در قرن دوازدهم نیز شعراى عرب از مفهوم تخلُّص، اطلاع نداشته‏اند که مُرادى پیوسته این نکته را یادآورى مى‏کند که این گونه “مخلص” یا لقبِ شعرى، سنتى است در میان شعراىِ ایرانى و رومى (ترک عثمانى) این توضیح را او، پیوسته، تکرار مى‏کند و یک جا هم در بابِ “الفِ” آخرِ بعضى ازین تخلّصها از قبیل “صائبا” و “نظیما” نکته‏اى مى‏آورد که نقلِ آن بى‏فایده‏اى نیست. در شرحِ حالِ رحمت‏اللّه نقشبندى ملقب به “نظیما” مى‏گوید: انتخابِ این لقب به عادت شاعرانِ ایرانى و رومى است و بعد مى‏گوید: “و نظیما” اصله “نظیم” فأُدْخِلَ عَلَیهِ “حرف النداء” بالفارسیّه و هو “الالِف” فصارَ “نظیما” اى: یا نظیم! والاصل فیه ذکره ضمن ابیات لعلّهٍ اَوجَبَت حرفَ‏النداء. ولکثره استعمالِ ذالک صارَ عَلَماً و یقع کثیراً فى القابِ الرومییّن و سیجى‏ءُ فى محلّه و مَرّ فى‏البعض. فیقولون فى نسیب و کلیم نسیبا و کلیما و یغلب حرف النداء و یشتهر لقب‏الشاعر مع حرفِ النداء ولایحذفه الاّالمعارف الخبیر. فافهم” یعنى: “ونظیما، در اصل، نظیم بوده است و حرفِ نداى فارسى که عبارت است از الف، بر آخرِ آن افزوده شده است و نظیما شده است، یعنى این نظیم! و اصلِ این کار، یادْ کردِ این نام است، در ضمن ابیاتى، به دلایلى خاص، که در آنجا حرفِ ندا لازم بوده است و به دلیل کثرتِ استعمال، تبدیل به “عَلَم” (= اسم خاص) گردیده و این کار [آوردنِ لقب با الفِ ندا] در لقبهاى رومیان فراوان دیده مى‏شود و در جاى خود
[درین کتاب‏] پس ازین خواهد آمد و مواردى هم پیش ازین گذشت. و بدین گونه “نسیب” و “کلیم” را “نسیبا” و “کلیما” مى‏گویند و حرفِ ندا در آخرِ آنها به صورتِ غالب تکرار مى‏شود و لقبِ شاعر، با حرفِ ندا، اشتهار مى‏یابد و عامه مردم آن را حذف نمى‏کنند، تنها آگاهان و خُبرگان ممکن است آن را حذف کنند، پس آگاه باش.”
در باب این الفِ آخر لقبهاى شعر فارسى عصرِ صفوى، در کنار نظر مؤلف سلک الدُرر، آراء دیگرى هم هست که مثلاً بعضى این الف آخر کلیما و نسیبا و صائبا را الفِ تکریم و تعظیم و احترام خوانده‏اند امّا سخنِ صاحب سلک الدُرر که خود معاصرِ وقوع این شکلِ کاربُرد است، معقول‏تر مى‏نماید. هنوز هم بسیارى از نامهاى خانوادگى در ایران، بویژه در حوالىِ اصفهان که از مراکز رواجِ سبک هندى بوده است، به صورتهاى “عظیما” و “رفیعا” و “وحید” از بقایاى همین رسم و آیین است.
بعضى از خاورشناسان، این ویژگىِ شعر فارسى یعنى مسأله تخلّص را با سُنَّتِ شعر ایرانى ماقبل اسلام مرتبط دانسته‏اند و با اینکه درین باره دلیلى اقامه نکرده‏اند سخنشان تا حدى قابل توجیه است و مى‏توان دلیل گونه‏هایى استحسانى و نه اقناعى، براى نظر ایشان اقامه کرد. مثلاً.
۱) وجودِ تخلّص به فراوانى در ترانه‏هاى عامیانه به نامهاى “حسینا” و “نجما” و
“طاهر” و “فایز” و “عارف” و “طالب” در نوعِ این شعرها که بقایاى شِعر ماقبل اسلامى‏اند. با اینکه ترانه‏هاى کوتاه و کم حجم عامیانه جاى چندانى براى تخلّص ندارد.
۲) قدیمترین نمونه شعر فارسى یا پهلوى فارسى شده که در کتب تاریخ دوره اسلامى نقل شده است عملاً داراى تخلّص است:
منم آن شیر گله منم آن پیل یله‏
نامِ من بهرام‏گور…
که فوفى نقل کرده و صورتهاى دیگرى از این را مورخان دوره‏هاى نخستین آورده‏اند فلسفه پیدایش تخلّص در شعر فارسى، هر چه باشد، آنچه مسلم است این است که ادوارِ بعد، تخلّص یکى از ویژگیهاىِ اصلىِ شعر فارسى شده است و تقریباً لازمه کار شاعران تلقى مى‏شده است. بعضى تصور کرده‏اند که تخلّص بمنزله مُهرى است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعرى تثبیت مى‏کند و به همین دلیل، هر کسى که خواسته است شعرِ دیگرى را انتحال و سرقت کند اوّلین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است. در همین عصر ما، یکى از شگفت‏انگیزترین نمونه‏هاى این کار اتفاق افتاد که سالها نقل مجلس اهل ادب شده بود و اجمالِ آن این بود که در سالهاى بعد از کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شاعرى ظهور کرد با غزلهاى درخشان و حیرت‏آورى که تمامى اهل ادب انگشت به دهان شده بودند و با انتشار هر غزلش جمع کثیرى بر خیل عاشقان و شیفتگانِ او افزوده مى‏شد، بحدّى که نیمایوشیج، شاعر مخالفِ شعر سنّتى، با اشتیاق و شیفتگى بسیار به دیدار او شتافت و استاد شهریار در ستایش او شعرها گفت از جمله خطاب به “گِلک” شاعرِ گیلانى در ضمن غزلى بمطلعِ:
شعرِ “دهقانِ” تو خواندم صله‏دارى گِلکا
لیک بى‏ربط تو از من گله دارى گِلکا
گفت:
گوهر من به قضاوتگهِ “غوّاص” ببر
کعبه آنجاست اگر راحله دارى گلکا
و نگارنده این سطور که در آن ایّام جوانى جوینده و پُرتلاش بودم، در خیل ارادتمندانِ این استادِ غزلِ معاصر قرار داشتم و در این سالها (سالهاى حدود ۳۸ ـ ۱۳۳۹) که مسئول صفحه ادبىِ روزنامه خراسان مشهد بودم غالباً غزلهاى این استاد بزرگ را با احترام و شیفتگى بسیار در آنجا چاپ مى‏کردم و هم اکنون بُریده یکى از همان نوشته‏ها، برحسبِ تصادف از لاى یکى از کتابهاى من درآمد و شاهد از غیب رسید. در آن یادداشت (که در شماره ۳۲۴۳ روزنامه خراسان مورخ ۱۳۳۹/۶/۲۷ چاپ شده است) نگارنده این سطور ارادت خود را به آن استاد غزل بدین‏گونه بیان داشته است. “کاظم غوّاصى از شاعران پُرمایه و ارجدارِ معاصر ایرانى است و شاید مُسِنّ‏ترین آنها باشد. شعرِ او یادآورِ احساسات شاعران سبک هندى است و تخیّلى بسیار لطیف دارد. با اینکه شعرِ بسیارى گفته هنوز به جمع‏آورى و چاپ آنها نپرداخته است. او مردى بى‏آلایش است و در شعرش یک صفاى حقیقى موج مى‏زند. آنچه ازو منتشر شده و دیده‏ایم غزل بوده و اکثر اشعارِ یکدست و روانى است. اینک غزلِ ذیل را که از آثارِ زیباى اوست بنظر خوانندگان ارجمند مى‏رسانیم. ش. ک:
باید همه تن طرفه نگاهى شد و برخاست‏
چون شمع، سراپا همه آهى شد و برخاست…”الخ.
و این ارادت، بود و بود و هر روز بر آن مى‏افزود تا آنگاه که بر حسبِ تصادف و در طىِّ بعضى از تذکره‏هاى قرن دوازدهم چاپ هند متوجه این انتحال شدم و ضمن مقالاتى آن را به اطلاع همگان رساندم و غائله آن “شاعر بزرگ” که کارش تغییرِ تخلّص “حزین” به “غوّاص” بود، خاتمه یافت. این شاعر مشهور تمام تخلّصهاى “حزین” را به “غوّاص” بَدَل مى‏کرد و الحق درین کار مهارتى داشت، مثلاً در همان غزل، حزین گفته بود:
خون تو “حزین” تا به رَهِ عشق نخوابد
هر لاله ز خاکِ تو گواهى شد و برخاست‏
و این “شاعر بزرگ معاصر” آن را بدین گونه درآورده بود:
تا خون تو “غوّاص” درین راه نخوابد
هر لاله ز خاکِ تو گواهى شد و برخاست‏
یا حزین در غزر بسیار زیباى ذیل:
کار رسوائىِ ما، حیف، به پایان نرسید
نارسا طالعِ چاکى که به دامان نرسید
گفته بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت عَلَم افراشت “حزین!”
شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
و این “شاعر بزرگ معاصر” آن را بدین گونه تغییر داده بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت زده رایَت “غوّاص!”
شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
از همین تغییرات مى‏توان به میزان مهارت این گوینده پى بُرد و حق این است که بپذیریم او خود اصالتاً هم شاعر توانایى بوده است و مقدارى شعر از خودش داشته ولى به چه دلیل تصمیم به این سرقتِ بى‏نظیر تاریخى گرفته، این موضوع هنوز هم، بروشنى، بر بنده معلوم نشده است. درین باره بعد از کشفِ ماجرا، مطالبى ازو نقل شد که تفصیل آن را باید در مطبوعات همان سالها یعنى حدود ۱۳۴۰ مطالعه کرد.
مسأله عوض کردن تخلّص، سابقه درازى دارد. امیرعلیشیر نوایى، در تذکره مجالس‏النفایس خویش داستان آهنگسازى را نقل مى‏کند که عمداً روى یکى از غزلهاى امیرعلیشیر، تخلّص “نسیمى” گذاشته و در حضورِ امیرعلیشیر آنرا خوانده است.
ظاهراً نخستین تخلّصهاى آگاهانه و با نوعى تعمّد در نمونه‏هاى بازمانده از شعرِ دوران نخستین، از آنِ رودکى است و بعد ازو در شعرِ دقیقى و کسائى و عماره مروزى و منوچهرى و بسیارى شاعران قرن چهارم و آغازِ قرن پنجم. هم در نمونه‏هایى از غزلهاى بازمانده ازین عصر مى‏توان نشانه تخلّص را دید، مانندِ:
دقیقى چار خصلت برگزیده‏ست‏
به گیتى در ز خوبى‏ها و زشتى‏
و هم در قصاید که نیازى به شاهد ندارد. بحثِ اصلى بر سرِ این است که از چه روزگارى آوردنِ تخلّص در پایان شعرها، خواه قصیده و خواه غزل، حالتى قانونمند بخود گرفته است؟ از آنجا که آثار بازمانده از قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم، متأسفانه بسیار پراکنده و ناقص امروز، در اختیار ماست، هر حکم قاطعى درین باب دشوار است. اگر آنچه از آن آثار شعرى امروز موجود است ملاک قرار گیرد، مى‏توان گفت که نخستین شاعرى که در غزل، خود را تا حدّى مقید به آوردنِ تخلّص کرده است (تا حدود چهل درصد) سنائى است در پایان قرن پنجم و آغاز قرن ششم که غزلهاى او، شمارِ چشم‏گیرى در حدود چهارصد غزل را تشکیل مى‏دهد و بخش قابل ملاحظه‏اى از آنها داراى تخلّص است. این تخلّصها گاه در آغاز غزل است مانند:
اى سنائى! خواجه جانى غلام تن مباش!
اى سنائى! عاشقى را درد باید درد کو؟
اى سنائى! دم درین منزل قلندروار زن!
رحل بگذار اى سنائى! رطل مالامال کُن!
جام را نام اى سنائى! گنج کُن!
اى سنائى! قدح دمادم کُن!
که اتفاقاً، این نمونه‏ها، که از حافظه نوشتم، همه از قلندریّات اوست و گاه به همان شیوه شایع و رایج، در پایان غزلهاست. شاعرى که قبل از سنائى بیشترین حجم غزل را دارد امیر معزّى است که یک نسل قبل از سنائى است و در تمام حدود شصت غزلى که در دیوان او ثبت شده است، هیچ غزلِ با تخلّصى دیده نشد اگر چه در اصالتِ بسیارى ازین غزلها، به دلایل سبک‏شناسى، باید تردید کرد.
جامعه‏شناسىِ تخلّصهاى شعر فارسى و تحلیل آنها به شیوه آمارى، با توجّه به تحوّلاتِ تاریخى و توزیعِ جغرافیائىِ آن، کارى است که از حوصله این مقال بیرون است و باید در فرصتى دیگر، با روشهاى دقیق، بررسى شود. امّا بطور کُلّى مى‏توان گفت که تخلّصهاى شعر فارسىِ دوره‏هاى نخستین، غالباً از نسبتِ شغلى و یا نسبتِ محلّى و دیگر زمینه‏هاى پیدایش نامهاى خانوادگى ـ همانها که در کتاب “الانسابِ” ابوسعدِ سمعانى و “الاکمالِ” ابنِ ماکولا مى‏توان دید ـ سرچشمه گرفته است از قبیلِ رودکى و کسائى و دقیقى و امثالِ آن یا از نسبتِ نامِ ممدوح از قبیل منوچهرى که مسلّماً از نامِ منوچهرین قابوس گرفته شده یا تخلّصِ خاقانى که از نامِ خاقان اکبر منوچهر شروانشاه است، یا تخلّص سعدى که به روایتى ضعیف از نام سعدبن زنگى است.
البته بسیارى از همان شعراى دوره نخستین هم باکى نداشته‏اند ازینکه تخلّص خود را از نامِ خود انتخاب کنند از قبیلِ “احمد” و “محمود” و امثالِ آن. نمونه‏هایى که از آثار منظومِ احمد جام ژنده‏پیل باقى است و از آثارِ مسلّم اوست گاه داراى تخلّص “احمد” است. اسناد موجود نشان مى‏دهد که حدود شصت شاعر با عنوان “احمد” داریم که تخلّص بسیارى از آنها احمد است و در قرون اخیر اصطلاح “احمد” ـ که بر نوعى از شعر مسخره و مضحک اطلاق مى‏شده است ـ از نام شاعرى با همین تخلص ظهور کرده است. در دوره‏هاى بعد که تزاحم شاعران و کمبودِ تخلّص سببِ ایجاد اختلال در نظر تاریخ ادبیّات شده است گاه یک تخلّص میان چندین شاعر مشترک شده و این مایه گرفتارى‏هاى بسیارى در قلمرو مطالعات تاریخىِ شعر فارسى است. مسأله “عطار”هاى شعر فارسى و همچنین “ظهیر”ها و “حافظ”ها و “نظامى”ها در مواردى موجبِ مشکلاتِ بسیار زیاد شده است تا آنجا که رسیدگى به کارنامه “عطار”هاى شعرِ فارسى خود مى‏تواند موضوع یک رساله دکترى و یا یک تحقیق مستقلِ عالى قرار گیرد.
از سوى دیگر کم نبوده‏اند شاعرانى که دو یا سه تخلّص داشته‏اند مثل [حقایقى/ خاقانى‏] و [عطار/ فرید] و [نعمت‏الله/ سیّد] و [سیبک / فتّاحى‏] و یا در همین عصرِ خودمان [شهریار/ بهجت‏] و بسیارى دیگر که نیازى به یاد کردِ آنها درین بحث نیست. این تعددِ تخلّصها گاه دلایل سیاسى داشته است مثل [راهب / بهار]در مورد ملک‏الشعراء بهار یا مرتبط با دو مرحله از زندگى شاعرى آنهاست مثل [حقایقى/ خاقانى‏] و [بهجت / شهریار] و یا به علّتِ نگنجیدن در بعضى وزنهاست مثل نعمتُ‏الله / سیّد] در مورد شاهِ‏ولىِ کرمانى.
گویا به علّتِ همین تزاحم شاعران و تخلّص‏ها بوده است که در قرون اخیر رسم شده بوده است که شاعرانِ جوان، بعد از مدّتى ممارست و کار، از یکى از بزرگان و استادانِ عصر تقاضاى تخلّص مى‏کردند و آن استاد هم به مناسبت یا بى‏مناسبت تخلّصى به آنها عطا مى‏کرد. آخرین نمونه‏اش همین تخلّص “امید” براى مهدى اخوان ثالث است که در سّنِ حدود بیست سالگىِ او، و در انجمنِ ادبىِ خراسان در سال ۱۳۲۶ مرحوم نصرتِ منشى‏باشى (۱۲۵۱ ـ ۱۳۳۴ ه ش.) به او داده است و او هم طىِّ یادداشتى، بخّطِ خودش، این کار را ثبت کرده و پذیرفته است ولى درباره اینکه آیینِ تخلّص گرفتن از استاد از کى رسم شده بوده است، با اطمینان چیزى نمى‏توانم بگویم. همین قدر مى‏دانم که در عصرِ صفوى امرى بسیار رایج بوده است. حزین لاهیجى (۱۱۰۳ ـ ۱۱۸۰ ه ق.) در تذکره خویش در شرح حال بعضى از گویندگان معاصرش به این رسم اشارت مى‏کند که شعرا آمده‏اند و ازو تقاضاى تخلّص کرده‏اند. مثلاً در شرحِ حالِ میرزا هاشمِ ارتیمانى مى‏گوید: “مخالصتى تمام با راقم این کلام داشت. هنگامى که در اصفهان انیس بود، چنان که ناظمان را رسم است خواستار تخلّصى داشت. فقیر، آن سلاله اصحاب قلوب را “دل” گفت.” یا در شرحِ حال نورالدین محمد کرمانى مى‏گوید: “به اصفهان آمده با فقیر آشنا شد سخن مأنوس و ابیاتِ شایسته از طبعش سر مى‏زد. درخواستِ تخلّص داشت. فقیر، او را “منیر” خطاب نمود.” و حزین خود در تاریخ خویش، تصریح دارد که این تخلّص “حزین” را شیخ خلیل‏اللّهِ طالقانى، یکى از استادانش، به او داده است. اگر به گذشته‏هاى دور ادبیات فارسى هم نگاه کنیم آثار این رسم را در قرن ششم مى‏توان نشان داد. مثلاً آنجا که ابوالعلاى گنجوى استادِ خاقانى (۵۲۰ ـ ۵۹۱) در ضمن قطعه‏اى که در هجوِ خاقانى سروده است تصریح مى‏کند که “لقبِ” خاقانى را من براى تو تعیین کردم:
چو شاعر شدى بُردمت پیشِ خاقان‏
به خاقانیت من لقب برنهادم‏
و همین مسأله که از کى “لقب” شعرى، “تخلّص” خوانده شده است خود باید موضوعِ تحقیقى جداگانه قرار گیرد.
یکى از مشکلاتى که مسأله تخلّص در شعرِ فارسى ایجاد کرده است تبدیل هویّت و یا جنسیّتِ بعضى مردان است به زن. مثلاً “مخفى” که تخلّص مردى است خراسانى با تخلّص مخفى و سرگذشت او معلوم، به اعتبارى که این تخلّص با زنان مناسب‏تر است و ضمناً زیب‏النسا بیگم هم بنام مخفى شهرت داشته، هویّتِ او را تبدیل به زن کرده است. یا در همین عصرِ اخیر “پرى بدخشى” که یکى از شاعران مردِ افغانستان است به صِرفِ اینکه در ایران “پرى” نام زنان است بعنوان یک شاعره معرفى شده است و این امر در موردِ نامهایى از قبیلِ “مینو” و “پروین” غالباً اتفاق افتاده است.


نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

دانلود کتاب انتهای تنهایی

56,382

بازدید

دانلود کتاب انتهای تنهایی ۴٫۲۵/۵ (۸۵٫۰۰%) ۴ امتیازs
دانلود کتاب مجموعه شعر انتهای تنهایی

کتاب مجموعه شعر انتهای تنهایی (مجموعه ترانه ها ، اشعار سپید و رباعی) شاعر و نویسنده حمزه زارع
شعری از این مجموعه:
از این سردرگمی خسته م ، از این روزای تکراری
از این حالی که معلومه یکی غیر از منو داری
حالا می فهمم این روزا چرا دستای تو سرده
چرا قلب پر از عشقت مسیر راهو گم کرده
به این دستای آلوده یه احساس بدی دارم
چشات عین نیازم بود ، از این احساس بیزارم
حواست پیش چشماشه واسه اینه پر از شوری
چقدر نزدیک دستاشی ، تو از دنیام چقدر دوری


نويسنده / مترجم : حمزه زارع
زبان کتاب : فارسی
حجم کتاب : 540 کیلوبایت
نوع فايل : PDF
تعداد صفحه : 30

 ادامه مطلب + دانلود...

محمد علی فروغی

5,570

بازدید

محمد علی فروغی ۳٫۵۷/۵ (۷۱٫۴۳%) ۷ امتیازs

ادبیات معاصر

تولد: ۱۲۵۴ هجری شمسی
وفات: پنجم آذرماه ۱۳۲۱ هجری شمسی
محمد علی فروغی که در اواخر دوران قاجاریه به لقب ” ذکاءالملک ” شهرت داشت، اولین و آخرین رئیس الوزرای رضا شاه و اولین نخست وزیر محمد رضا شاه است؛ که هم در جریان انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی و هم در جریان انتقال سلطنت از رضا شاه به پسرش نقش مهمی ایفا کرد. محمد علی فروغی فرزند یکی از ادبا و شعرای دوران سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه به نام محمد حسین ملقب به ذکاءالملک بود که در اشعار خود ” فروغی ” تخلص می کرد. محمد علی در سال ۱۲۵۴ هجری شمسی متولد شد و تحت سرپرستی پدرش که در آن زمان در وزارت انطباعات ناصرالدین شاه شغل مترجمی داشت، نخست زبانهای فارسی و عربی و فرانسه و سپس علوم ریاضی و طبیعی را فرا گرفت و در دوازده سالگی وارد مدرسهً دارالفنون شد.
محمد علی ابتدا به خواست پدر به تحصیل در رشته پزشکی و داروسازی پرداخت، ولی چون علاقه و استعداد لازم برای ادامه تحصیل در این رشته را نداشت از پدر خواست که با تغییر رشته تحصیلی او به ادبیات و فلسفه موافقت نماید. محمد علی در این رشته به سرعت پیشرفت کرد و با اهتمام در فراگرفتن هر دو زبان فرانسه و انگلیسی، به مطالعه و ترجمه آثار ادبی و فلسفی و تاریخ از هر دو زبان پرداخت.
فروغی در بیست سالگی در وزارت انطباعات به شغل مترجمی استخدام شد و همزمان با کار در وزارت انطباعات در مدرسه علمیه که حاج مخبرالسلطنه مدیریت آن را به عهده داشت به شغل معلمی پرداخت. فروغی کار معلمی را با تدریس علم فیزیک آغاز کرد و بعد از مدتی تدریس در مدرسه علمیه، در مدرسه دارالفنون به تدریس تاریخ پرداخت.
پدر فروغی، محمد حسین ذکاءالملک در سال ۱۲۷۵ دست به انتشار یک روزنامه هفتگی به نام “تربیت” زد و پسرش هم در این روزنامه به کار ترجمه و نگارش مقالات فلسفی و سرگذشتهای تاریخی مشغول شد. چند سال بعد هنگام تاسیس مدرسه علوم سیاسی در سال ۱۲۷۸ ذکاءالملک به تدریس ادبیات فارسی در این مدرسه پرداخت و پسرش محمد علی نیز دست به کار ترجمه کتابهائی برای تدریس در این مدرسه زد. اولین کتابهایی که به ترجمه محمد علی فروغی به چاپ رسید، دو کتاب معروف “ثروت ملل” و “تاریخ ملل مشرق زمین” بود که فروغی در سنین بین ۲۵ و ۲۶ سالگی آنها را ترجمه کرده بود. در سال ۱۲۸۱ هجری شمسی ذکاءالملک به ریاست مدرسه علوم سیاسی انتخاب شد و پسرش را برای معاونت مدرسه و استادی تاریخ برگزید.
بعد از صدور فرمان مشروطیت و تشکیل اولین مجلس شورای ملی، صنیع الدوله رئیس مجلس، محمد علی فروغی را به ریاست دبیرخانه مجلس انتخاب کرد و فروغی علاوه بر سرپرسیت امور اداری و مالی مجلس، نظامنامه داخلی مجلس را نیز با استفاده از نظامنامه های مجالس اروپایی تنظیم و تحریر نمود. فروغی در عین حال به معلمی مدرسه سیاسی و ترجمه مقالاتی برای روزنامه پدرش هم ادامه می داد. محمد حسین ذکاالملک در سال ۱۲۸۶ درگذشت و محمد علی شاه قاجار لقب ذکاءالملک را به پسرش تفویض نمود. محمد علی ذکاءالملک ریاست مدرسه علوم سیاسی را هم از پدر به ارث برد و از خدمت در مجلس کناره گیری نمود.
محمد علی ذکاءالملک در انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی که بعد از خلع محمد علی شاه از سلطنت انجام گرفت از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد و در سال ۱۲۸۹ در سن ۳۵ سالگی به جای مستشارالدوله صادق به ریاست مجلس انتخاب گردید. ترقی سریع ذکاءالملک و انتخاب او را به ریاست مجلسی که اکثریت قریب به اتفاق وکلای آن مسن تر از او بودند، به عضویت او در تشکیلات فراماسونری و ارتباط وی با رجال معروف آن زمان که در اولین لژ فراماسونری در ایران عضویت داشتند نسبت دادند.
جوانترین رئیس مجلس شورای ملی، در سیاست آن روز ایران هم نقش بسیار مهمی ایفا نمود و انتخاب ناصرالملک به عنوان نایت السلطنه بیشتر نتیجه تلاش و کوشش او بود. محمد علی ذکاءالملک ضمن تصدی ریاست مجلس، معلمی احمد شاه را هم به عهده گرفت و ناصرالملک نایب السلطنه احمد شاه اداره امور دربار را هم عملاً به عهده او گذاشته بود.
در دوران فترت بین مجلس دوم و مجلس سوم ذکاءالملک در کابینه صمصام السلطنه بختیاری نخست به وزارت مالیه و سپس به وزارت عدلیه منصوب شد و در دوران تصدی وزارت عدلیه قانون اصول محاکمات حقوقی را به موقع اجرا گذاشت. در انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی ذکاءالملک مجدداً از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد و کار وزارت عدلیه را رها کرد، ولی بعد از مدتی با قبول ریاست دیوان عالی تمیز از وکالت مجلس استعفا داد و در کابینه های مستوفی الممالک و میرزا حسن خان مشیر الدوله مجدداً تصدی وزارت عدلیه را به عهده گرفت. ذکاءالملک مدتی نیز ریاست دیوان عالی کشور را به عهده داشت تا این که در سال ۱۲۹۸ هجری شمسی برابر با ۱۹۱۹ میلادی همراه مشاورالممالک انصاری وزیر خارجه وقت برای شرکت در کنفرانس صلح ورسای به پاریس رفت.
مسافرت مشاورالملک انصاری و هیئت همراه او به پاریس، مصادف با حکومت وثوق الدوله و امضای قرارداد ۱۹۱۹ بین ایران و انگلیس بود، که ایران را عملا به صورت تحت الحمایه انگلیس درآورد. انگلیسیها در کار هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح کارشکنی می کردند و دولت وثوق الدوله هم هیئت را به حال خود گذاشته بود. فروغی در آن زمان نامه ای بوسیله ابراهیم حکیمی ( حکیم الملک ) به تهران فرستاد که یکی از اسناد سیاسی مهم تاریخ معاصر ایران بشمار می آید. در این نامه فروغی می نویسد: 
ر     ” شش ماه می گذرد که ما از تهران بیرون آمد و قریت پنج ماه است که در پاریس هستیم… به کلی از اوضاع مملکت و پلتیک دولت و مذاکراتی که با انگلیس کرده اند و می کنند و نتیجه ای که می خواهند بگیرند و مسلکی که در امور خارجی دارند بی اطلاعیم و یک کلمه دستورالعمل و ارائه طریق، نه صریحاً، نه تلویحاً، نه کتباً، نه تلگرافاً، نه مستقیماً، نه به واسطه به ما نرسیده، حتی جواب تلگرافهای ما را به سکوت می گذارند. سه ماه است از رئیس الوزراء دو تلگراف نرسیده. استعفا می کنم قبول نمی کنند، دو ماه است برای پول معطلیم و نسیه می خوریم، پول نمی فرستند. چیزی که از تلگرافات تهران و اطلاعات حاصله از وزارت امور خارجه پاریس و حرفهای انگلیسیها و غیره استنباط کرده ایم این است که انگلیسیها اوضاع تهران را مساعد و مغتنم شمرده اند که ترتیباتی داده شود که مملکت ایران از حیث امور سیاسی و اقتصادی زیر دست خودشان باشد. چون اوضاع دنیا و هیاهوی ما در پاریس طوری پیش آورد که صریحا و بر حسب ظاهر نمی توانند بگویند ایران را به ما واگذار کنید، می خواهند ایرانیها را وادار کنند که خودشان امور خود را به آنها واگذار کنند و امیدوار هستند که این مقصود در تهران انجام بگیرد و وجود ما در پاریس مخل این مقصود است، و سعی دارند قبل از اینکه ما بتوانیم کاری بکنیم و نتیجه ای بگیریم، آنها به مقصود نائل شده باشند.”
فروغی بعد از کودتای ۱۲۹۹ به تهران بازگشت و در سال ۱۳۰۱ در کابینه مستوفی الممالک به وزارت خارجه منصوب شد و برای نخستین بار در جلسات هیئت دولت با رضا خان که وزیر جنگ کابینه بود آشنا گردید. چند ماه بعد از تشکیل کابینه مستوفی الممالک، مدرس دولت را استیضاح کرد، و موضوع استیضاح او هم سیاست خارجی دولت بود که فروغی می بایست پاسخگوی آن باشد. فروغی پاسخ مفصل و مستدلی به استیضاح مدرس داد، ولی مستوفی الممالک که در پی بهانه ای برای کناره گیری از کار بود، بعد از سخنان فروغی نطق کوتاهی ایراد نمود و بدون اینکه منتظر رای اعتماد و یا عدم اعتماد مجلس به دولت خود باشد استعفا داد. بعد از استعفای مستوفی الممالک میرزا حسن خان مشیرالدوله مامور تشکیل کابینه شد و فروغی را به سمت وزیر مالیه به مجلس معروف نمود. در کابینه مشیر الدوله، مصدق السلطنه به جای فروغی به وزارت خارجه تعیین شده بود. کابینه مشیر الدوله بیش از چهار ماه دوام نیاورد و در اولین کابینه رضا خان که متعافب استعفای مشیرالدوله تشکیل شد، فروغی مجدداً وزیر خارجه شد.
فروغی در کابینه اول و دوم رضا خان وزیر خارجه و در کابینه سوم و چهارم او وزیر مالیه بود و در این مدت توانست بیش از همکاران دیگر رضا خان اعتماد و اطمینان او را به خود جلب نماید، بطوری که بعد از تصویب طرح خلع قاجاریه در مجلس و انتصاب رضا خان به ریاست حکومت موقت تا تشکیل مجلس موسسان، رضا خان که دیگر برای خود مقامی بالاتر از رئیس الوزرا قائل بود، فروغی را به عنوان را به عنوان کفیل نخست وزیری تعیین کرد و بعد از انتقال سلطنت از قاجاریه به خانواده پهلوی در آذرماه سال ۱۳۰۴ او را بعنوان اولین نخست وزیر دوران سلطنت خود برگزید.
کمتر از دوماه بعد از انجام مراسم تاجگذاری، رضا شاه به دلایلی که روشن نیست به فروغی تکلیف استعفا کرد و مستوفی الممالک را به جای او به نخست وزیری برگزید. در این تغییر و تحول به احتمال زیاد تیمورتاش وزیر دربار و محرم اسرار رضا شاه که فروغی را خار راه و مانع پیشرفت مقاصد خود می دانست، نقش اصلی را به عهده داشت. البته مستوفی الممالک هم کسی نبود که زیر بار مقاصد و تحمیلات تیمورتاش برود، ولی تیمورتاش که از خصوصیات اخلاقی و زود رنجی مستوفی الممالک به خوبی آگاهی داشت، می دانست که دوران زمامداری او مدت زیادی به طول نخواهد انجامید و سرانجام اختیار امور به دست خود او خواهد افتاد.
فروغی در مدت قریب به یکسال نخست وزیری مستوفی الممالک وزیر جنگ کابینه او بود تا اینکه بعد از استعفای مستوفی و انتخاب حاج مخبرالسلطنه هدایت به نخست وزیری از مقام وزارت جنگ مستعفی شد و با سمت سفیر کبیر ایران به ترکیه رفت. فروغی در جریان همین ماموریت به ریاست هیئت نمایندگی ایران در جامعه ملل برگزیده شد و یک دوره به ریاست این جامعه انتخاب گردید.
فروغی بعد از بازگشت به ایران در فروردین ماه سال ۱۳۰۹ در کابینه مخبرالسلطنه تصدی وزارتخانه جدیدی را به نام اقتصاد ملی به عهده گرفت و در اردیبهشت ماه همین سال به وزارت جارجه منصوب شد. با تعیین تقی زاده به عنوان وزیر مالیه در مرداد ماه ۱۳۰۹، فروغی و تقی زاده که دوست و محرم یکدیگر بودند؛ عملا اختیار دولت را به دست خود گرفتند و از این تاریخ به بعد از قدرت تیمورتاش وزیر دربار رضا شاه، کاسته شد.
بعد از برکناری تیمورتاش، رضا شاه به مخبرالسلطنه هدایت که بیش از شش سال در مسند نخست وزیری باقی مانده بود تکلیف استعفا کرد و فروغی را مامور تشکیل کابینه کرد.
از مهمترین وقایع دوره دوم نخست وزیری فروغی مرگ تیمورتاش در زندان، بازداشت وزیر جنگ کابینه او به دستور رضا شاه و واقعه مسجد گوهرشاد در مشهد است، که ماجرای اخیر به مغضوب شدن فروغی و برکناری وی از مقام نخست وزیری انجامید. جعفرقلی اسعد( سردار اسعد بختیاری ) وزیر جنگ کابینه فروغی دو ماه بعد از معرفی کابینه او، روز بیست و ششم آبان ۱۳۱۲ هنگامی که در معیت رضا شاه به شمال رفته بود به دستور شاه بازداشت شد. به دنبال بازداشت سردار اسعد، عده ای از سران بختیاری و قشقائی و بویراحمدی نیز دستگیر و به اتهام توطئه علیه سلطنت در دادگاه نظامی محاکمه شدند. پنج تن از بازداشت شدگان به محکوم به اعدام و روز دهم فروردین ۱۳۱۳ در محوطه زندان قصر اعدام گردیدند. ( اعدام شدگان عبارت بودند از محمد رضا خان بختیار ” سردار فاتح پدر شاپور بختیار آخرین نخست وزیر شاه”، محمد جواد اسفندیاری ” سردار اقبال پسر اسفندیار خان بختیاری، پدر بزرگ ملکه ثریا “، علیمرادخان چهارلنگ، آقا گودرز بختیاری و مرادجان بویر احمدی ). سردار اسعد بختیاری نیز در همین روز در زندان درگذشت و گفته شد که با تزریق سم کشته شد.
رضا شاه بعد از برکناری فروغی، وزیر کشور کابینه او، محمود جم را به نخست وزیری برگزید و دو هفته بعد محمد ولی اسدی در یک دادگاه نظامی محاکمه و محکوم به اعدام گردید. حکم اعدام در مورد محمد ولی اسد بلافاصله به موقع اجرا گذاشته شد و فرزندان او، علی اکبر اسدی ( داماد فروغی ) و سلمان اسدی نیز متعاقبا دستگیر و زندانی شدند.
از این تاریخ تا شهریور ۱۳۲۰، یعنی قریب به شش سال فروغی منزوی و خانه نشین بود و در تمام این مدت رضا شاه حتی یک بار هم سراغی از او نگرفت. اما از نظر خود فروغی این دوران پر بارترین دوران زندگی او به شمار می آید، زیرا طی این سالهای انزوا و گوشه گیری بود که آثاری چون ” سیر حکمت در اروپا ” و ” حکمت سقراط ” و ” آئین سخنوری ” را پدید آورد و به تحقیق در آثار بزرگان ادب فارسی و تصحیح و نشر نسخات صحیح آنها از جمله گلستان و بوستان سعدی، و مقابله و تصحیح شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی پرداخت.
در شهریور ۱۳۲۰، هنگامی که ایران از شمال و جنوب مورد تهاجم نیروهای روس و انگلیس قرار گرفت، رضا شاه یکبار دیگر به یاد فروغی افتاد و برای نجات خود از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بود به وی متوسل گردید. نصرالله انتظام رئیس تشریفات دربار در آن زمان، که عصر روز پنجم شهریور ماه ۱۳۲۰ شخصا برای آوردن به سعد آباد به دنبال او رفته بود، در خاطرات خود از نخستین برخورد رضا شاه و فروغی بعد از گذشت قریب به شش سال مینویسد که فروغی بدون اینکه عذر و بهانه ای برای قبول مسئولیت در آن موقع خطیر بیاورد تکلیف نخست وزیری را پذیرفت و در پاسخ رضا شاه گفت ” اگر چه پیر و علیل هستم ولی از خدمت دریغ ندارم”.  رضا شاه برخلاف معمول که وزیران را خود تعیین می کرد به فروغی گفت که در انتخاب وزرای کابینه خود آزاد است. انتظام در دنباله خاطرات خود می نویسد ” فروغی عرض می کند که چون همه خدمتگزارند فعلا حاجت به تغییری نیست. شاه می گوید پس سهیلی وزیر خارجه شود و عامری به وزارت کشور برود”.
بعد از خلع رضا شاه از سلطنت و انتقال آن به محمد رضا شاه ولیعهد او، مهمترین اقدام کابینه جدید فروغی امضای پیمان سه جانبه بین ایران و انگلستان و شوروی بود، که ضمن آن دولتین انگلیس و شوروی در ازاء همکاری های ایران با متفقین در زمان جنگ، استقلال و تمامیت ارضی ایران را تضمین نموده و متعهد شده بودند شش ماه بعد از خاتمه جنگ نیروهای خود را از ایران خارج نمایند.
فروغی پس از قریب به یکماه تردید و دودلی سرانجام تصمیم گرفت که کابینه خود را ترمیم کند و با تغییر چند وزیر رضایت اکثریت نمایندگان را جلب نماید، ولی بعد از معرفی وزیران جدید به مجلس فقط ۶۶ نفر از ۱۱۲ نماینده حاضر در مجلس به دولت او رای اعتماد دادند، و فروغی با اعلام این مطلب که با چنین اکثریت ضعیفی نمی تواند به کار ادامه دهد، از مقام نخست وزیری استعفا داد.
فروغی بعد از کناره گیری از مقام نخست وزیری، به اصرار محمد رضا شاه که به راهنمائی و مشاورت او احتیاج داشت، وزارت دربار را پذیرفت و تا زمان مرگ خود این سمت را در اختیار داشت. فروغی در اوایل وزارت دربار خود هم در تعیین خط مشی سیاسی مملکت نقش عمده ای داشت و سهیلی نخست وزیر وقت در تمام مسائل مهم به سیاست داخلی و خارجی کشور با او مشورت می کرد، ولی با سقوط کابینه سهیلی در مردادماه ۱۳۲۱ و انتخاب قوام السلطنه به مقام نخست وزیری از نفوذ او کاسته شد.
بر اثر بدگویی و سعایت مستقیم و غیر مستقیم از فروغی بوسیله دشمنان و بدخواهان او، از علاقه و اعتماد محمد رضا شاه نسبت به او کاسته شد.
فروغی که خود از تحریکات قرام السلطنه و مطالبی که علیه او در جراید منتشر می شد متالم بود پیشنهاد سفارت واشنگتن را پذیرفت، ولی پیش از این که این امر تحقق یابد در بستر بیماری افتاد و روز پنجم آذر ماه ۱۳۲۱ در سن ۶۷ سالگی در گذشت.



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

رهی معیری

751

بازدید

رهی معیری ۴٫۵۰/۵ (۹۰٫۰۰%) ۲ امتیازs

از شاعران معاصر

رهی معیــری

محمد حسن معیری، متخلص به « رهی » فرزند محمد حسن خان مؤید خلوت در دهم اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد حسن خان چندگاهی قبل از تولد رهی رخت به سرای دیگر کشیده بود.
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلی چند انجام وظیفه کرد و از سال ۱۳۲۲ به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر منصوب گردید.
رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی علاقه و دلبستگی فراوان داشت و در این سه هنر بهره‌ای به سزا یافت. هفده‌سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:
کـــاش امــشبم آن شمع طرب می‌آمد     وین روز مفارقت به شب می‌آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست    ای کـــاش کـه جان ما به لب می‌آمد   
در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست مرحوم وحید دستگردی تشکیل می‌شد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به شمار می‌رفت. وی همچنین در انجمن ملی موسیقی ایران عضویت داشت. اشعارش در بیشتر روزنامه‌ها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او با نام‌های مستعار « شاه پریون »، « زاغچه» «حقگو»، « گوشه‌گیر» در روزنامه «باباشمل» و مجله « تهران مصور» چاپ می‌شد.
رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. ترانه‌های خزان عشق، نوای نی، به کنارم بنشین، آتشین لاله، کاروان و دیگر ترانه‌های او مشهور و زبانزد خاص و عام گردید. و هنوز هم خاطره آن آهنگ‌ها و ترانه‌های شورانگیز و طرب‌افزا در یادها مانده است.
رهی در سال‌های آخر عمر در برنامه گل‌های رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد.
رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از آن جمله است: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب اکتبر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال درگذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵٫ عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر رهی معیری بود.
رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در چهارم آبان سال ۱۳۴۷ پس از رنجی طولانی و جانکاه از بیماری سرطان بدرود زندگانی گفت و در مقبره ظهیرالاسلام شمیران مدفون گردید.
رهی بدون تردید یکی از چند چهره ممتاز غزلسرای معاصر است. سخن او تحت تأثیر شاعران چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعود سعد و نظامی است. اما دلبستگی و توجه او بیشتر به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی، سخنش را از رنگ و بوی شیوه استاد برخوردار کرده است به گونه‌ای که همان سادگی و روانی و طراوت غزل‌های سعدی را از بیشتر غزل‌های او می‌توان دریافت.
« اگر بخواهیم با موازین کهن ـ که چندان اعتباری هم ندارد ـ سبک شعر رهی را تعیین کنیم، باید او را در مرزی میان شیوه اصفهانی و عراقی قرار دهیم، زیرا بسیاری از خصوصیات هر یک از این دو سبک را در شعر او می‌بینیم، بی‌آنکه بتوانیم او را به طور مسلم منتسب به یکی از این دو شیوه بشماریم.
گاه گاه، تخیلات دقیق و اندیشه‌های لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد می‌آورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن می‌گوید.
رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان این سه عنصر اصلی شعر ـ آن هم غزل ـ از کارهای دشوار است»
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
با یاد رنگ و بوی تو، ای نوبهار عشق
چون خاک، در هوای تو از پا فتاده‌ام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از جام عافیت، می نابی نخورده‌ام
موی سپید را، فلکم رایگان نداد
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
گر می‌گریزم از نظر مردمان، رهی
       خارم، ولی به سایه گل آرمیده‌ام
   همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام
   چون اشک، در قفای تو با سر دویده‌ام
   از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام
   وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده‌ام
   این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام
   آزاده من، که از همه عالم بریده‌ام
   عیبم مکن، که آهوی مردم ندیده‌ام



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

ترانه هاى خیام

694

بازدید

ترانه هاى خیام ۲٫۵۰/۵ (۵۰٫۰۰%) ۴ امتیازs

از شاعران قدیمی

مقدمه
ترانه هاى خیام؛ اثری از صادق هدایت
شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعه ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیا گیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده.
اگر همه کتاب‌هایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته شده جمع‌آوری شود تشکیل کتابخانه بزرگی را خواهد داد. ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه می‌باشد مجموعه‌ای است که عموما از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش در بر دارد؛ اما همه آن‌ها تقریبا جنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل می‌دهند. حالا اگر یکی از این نسخه‌های رباعیات را از روی تفریح ورق بزنیم و بخوانیم در آن به افکار متضاد، به مصمون‌های گوناگون و به موضوع‌های قدیم و جدید بر می‌خوریم؛ بطوری که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیده خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوت‌پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدائی، وافوری . . . آیا ممکن است یک نفر این‌همه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضی‌دان و منجم هم باشد؟ پس تکلیف ما در مقابل این آش در هم جوش چیست؟ اگر به شرح حال خیام در کتب قدما هم رجوع بکنیم بهمین اختلاف نظر بر می‌خوریم.
این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی می‌دهد. ولی اشتباه مهم از آنجا ناشی شده که چنان که باید خیام شناخته نشده و افسانه‌هایی که راجع به او شایع کرده‌اند این اشکال را در انتخاب رباعیات او تولید کرده است.
در اینجا ما نمی‌خواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفته‌های دیگران را راجع به او تکرار بکنیم. چون صفحات این کتاب خیلی محدود است. اساس کتاب ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفته است که به اسم خیام، همان منجم و ریاضی‌دان بزرگ مشهور است و یا به خطا به او نسبت می‌دهند. اما چیزی‌ که انکار ناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن پنج و شش هجری به زبان فارسی گفته شده.
تا کنون قدیمی ترین مجموعه اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخه «بودلن» اکسفرد می‌باشد که در سنه ۸۶۵ در شیراز کتابت شده. یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای ۱۵۸ رباعی است، ولی همان ایراد سابق کم و بیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز درین مجموعه دیده می شود.
فیتز جرالد که نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بوده است، در مجموعه خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آن ها به خیام جایز نیست، قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیده می‌شود؛ چون با ذوق و شامه خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا نیکلا مترجم فرانسوی رباعیات خیام که او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان می‌دهد، چنان که از همان ترجمه مغلوط او شخص با ذوق دیگری مانند رنان خیام حقیقی را شناخته است.
قدیمی ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسنده آن هم عصر خیام بوده و خودش را شاگرد و یکی از دوستان ارادتمند خیام معرفی می کند و با احترام هر چه تمام تر اسم او را می برد، نظامی عروضی مولف «چهار مقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می کند و اسمی از رباعیات او نمی آورد. کتاب دیگری که مولف آن ادعا دارد در ایام طفولیت (۵۰۷) در مجلس درس خیام مشرف شده «تاریخ بیهقی» و «تتمه صوان الحکمه» نگارش ابوالحسن بیهقی می باشد که تقریبا در سنه ۵۶۲ تالیف شده. او نیز از خیام چیز مهمی بدست نمی دهد، فقط عنوان او را می‌گوید که: «دستور، فیلسوف و حجه الحق» نامیده می شده! پدران او همه نیشابوری بوده‌اند، در علوم و حکمت تالی ابوعلی بوده ولی شخصا آدمی خشک، و بد خلق و کم حوصله بوده. چند کتاب از آثار او ذکر می کند و فقط معلوم می شود که خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته و معروف بوده است. ولی در آن جا هم اسمی از اشعار خیام نمی آید گویا ترانه های خیام در زمان حیاتش به واسطه تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته و یا در حاشیه جنگ ها و کتب اشخاص با ذوق به طور قلم انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده که داغ لامذهبی و گمراهی رویش گذاشته اند و بعدها با اضافات مقلدین و دشمنان او جمع آوری شده. انعکاس رباعیات او را در کتاب «مرصادالعباد» خواهیم دید.
اولین کتابی که در آن از خیام شاعر گفتگو می شود کتاب «خریده القصر» تالیف عماد الدین کاتب اصفهانی به زبان عربی است که در ۵۷۲ یعنی قریب ۵۰ سال بعد از مرگ خیام نوشته شده و مولف آن خیام را در زمره شعرای خراسان نام برده و ترجمه حال او را آورده است.
کتاب دیگری که خیام شاعر را تحت مطالعه آورده «مرصاد العباد» تالیف نجم‌الدین رازی می باشد که در سنه ۶۲۰ – ۶۲۱ تالیف شده. این کتاب وثیقه بزرگی است زیرا نویسنده ی آن صوفی متعصبی بوده و از این لحاظ به عقاید خیام به نظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفی و دهری و طبیعی به او می‌دهد و می‌گوید:
(ص ۱۸) « . . . که ثمره نظر ایمان ست و ثمره قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته اند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را می‌گوید، رباعی:
در دایره ای کامدن و رفتن ماست،
آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛
کس می نزند دمی در ین عالم راست،
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی:
دارنده چه ترکیب طبایع آراست.
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست؟
گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟
ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خواست؟»
(ص ۲۲۷) « . . . اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشته غافل و گم گشته عاطل می‌گوید:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست . . . »
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفه خیام دارد. مولف صوفی مشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خود داری نکرده است. البته بواسطه نزدیک بودن زمان، از هر جهت مولف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیده خود را درباره او ابراز می کند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه برعکس یکی از دشمنان ترسناک این فرقه به شمار می‌آمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهه‌الارواح، تاریخ الحکمإ، آثار البلاد، فردوس التواریخ و غیره دربارخ خیام وجود دارد که اغلب اشتباه آلود و ساختگی است، و از روی تعصب و یا افسانه های مجعول نوشته شده و رابطه خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آن ها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست می باشد، عبارتست از رباعیات سیزده گانه «مونس الاحرار» که در سنه ۷۴۱ هجری نوشته شده، و در خاتمه کتاب رباعیات روزن استنساخ و در برلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰، ۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷.) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، با روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور می آیند و انتقاد مولف «مرصاد العباد» به آن ها نیز وارد است. پس در اصالت این سیزده رباعی و دو رباعی «مرصاد العباد» که یکی از آن ها در هر دو تکرار شده (نمره ۱۰) شکی باقی نمی ماند و ضمنا معلوم می شود که گوینده آن ها یک فلسفه مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان می دهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سر و کار داریم. ازین رو با کمال اطمینان می توانیم این رباعیات چهارده گانه را از خود شاعر بدانیم و آن ها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
از این قرار چهارده رباعی مذکور سند اساسی این کتاب خواهد بود، و در این صورت هر رباعی که یک کلمه و یا کنایه مشکوک و صوفی مشرب داشت نسبت آن به خیام جایز نیست. ولی مشکل دیگری که باید حل بشود این ست که می گویند خیام به اقتضای سن، چندین بار افکار و عقایدش عوض شده، در ابتدا لاابالی و شراب خوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول باده گساری بوده؛ ناگاه باد تندی وزیدن می گیرد و کوزه شراب روی زمین می افتد و می شکند. آن وقت خیام برآشفته به خدا می گوید:
ابریق می مرا شکستی ربی،
بر من در عیش را به بستی ربی؛
من می خورم و تو می کنی بد مستی،
خاکم بدهن مگر تو مستی ربی؟
خدا او را غضب می کند، فورا صورت خیام سیاه می شود و خیام دوباره می گوید:
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو،
آن‌کس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو؛
من بد کنم و تو بد مکافات دهی!
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو.
خدا هم او را می بخشد و رویش درخشیدن می گیرد، و قلبش روشن می شود. بعد می گوید: «خدایا مرا بسوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز می کند!
این حکایت معجز آسای مضحک بدتر از فحش های نجم‌الدین رازی به مقام خیام توهین می کند، و افسانه بچگانه ای است که از روی ناشی گری بهم بافته اند. آیا می توانیم بگوییم گوینده آن چهارده رباعی محکم فلسفی که با هزار زخم زبان و نیش خندهای تمسخر آمیزش دنیا و مافی هایش را دست انداخته، در آخر عمر اشک می ریزد و از همان خدایی که محکوم کرده به زبان لغات آخوندی استغاثه می طلبد؟ شاید یک نفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گران بها، این حکایت را ساخته تا اگر کسی به رباعیات تند او بربخورد به نظر عفو و بخشایش به گوینده ی آن نگاه کند و برایش آمرزش بخواهد!
افسانه دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش می کرده و عجز و لابه می نموده، روح خیام در خواب به او ظاهر می شود و این رباعی را می گوید:
ای سوخته سوخته سوختنی،
ای آتش دوزخ از تو افروختنی؛
تا کی گویی که بر عمر رحمت کن؟
حق را تو کجا به رحمت آموختنی؟
باید اقرار کرد که طبع خیام در آن دنیا خیلی پس رفته که این رباعی آخوندی مزخرف را بگوید. از این قبیل افسانه ها درباره خیام زیاد است که قابل ذکر نیست، و اگر همه ی آن ها جمع آوری بشود کتاب مضحکی خواهد شد. فقط چیزی که مهم است به این نکته بر می خوریم که تاثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافات پرست چه بوده، و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی می‌کند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجه سوم و چهارم که به او حمله کرده‌اند از زمان خیلی قدیم شروع شده، و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد بدست می دهد کسانی که منافع خود را از افکار خیام در خطر می دیده اند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیده اند.
ولی ما از روی رباعیات خود خیام نشان خواهیم داد که فکر و مسلک او تقریبا همیشه یک جور بوده و از جوانی تا پیری شاعر پیرو یک فلسفه معین و مشخص بوده و در افکار او کمترین تزلزل رخ نداده. و کمترین فکر ندامت و پشیمانی یا توبه از خاطرش نگذشته است.
در جوانی شاعر با تعجب از خودش می پرسد که چهره پرداز ازل برای چه او را درست کرده. طرز سوال آن قدر طبیعی که فکر عمیقی را برساند مخصوص خیام است:
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا،
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا؛
معلوم نشد که در طربخانه ی خاک،
نقاش ازل بهر چه آراست مرا!
از ابتدای جوانی زندگی را تلخ و ناگوار می دیده و داروی دردهای خود را در شراب تلخ می جسته:
امروز که نوبت جوانی من است،
می نوشم از آن که کامرانی من است؛
عیبم مکنید، گرچه تلخ است خوش است،
تلخ است، چرا که زندگانی من است!
در این رباعی افسوس رفتن جوانی را می خورد:
افسوس که نامه جوانی طی شد!
وان تازه بهار زندگانی دی شد!
حالی که ورا نام جوانی گفتند،
معلوم نشد او که کی آمد کی شد!
شاعر با دست لرزان و موی سفید قصد باده می کند. اگر او معتقد به زندگی بهتری در دنیای دیگر بود، البته اظهار ندامت می کرد تا بقیه ی عیش و نوش‌های خود را به جهان دیگر محول بکند. این رباعی کاملا تاسف یک فیلسوف مادی را نشان می دهد که در آخرین دقایق زندگی سایه ی مرگ را در کنار خود می بیند و می خواهد به خودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانه های مذهبی، و تسلیت خود را در جام شراب جستجو می کند:
من دامن زهد و توبه طی خواهم کرد،
با موی سپید، قصد می خواهم کرد،
پیمانه عمر من به هفتاد رسید،
این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد؟
اگر درست دقت بکنیم خواهیم دید که طرز فکر، ساختمان و زبان و فلسفه گوینده این چهار رباعی که در مراحل مختلف زندگی گفته شده یکی است، پس می‌توانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بدبین و ریبی بوده (و یا فقط در رباعیاتش این طور می نموده) و یک لحن تراژیک دارد که به غیر از گوینده همان رباعیات چهارده گانه ی سابق کس دیگری نمی ‌تواند گفته باشد، و قیافه ی ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکرده است. فقط در آخر عمر با یک جبر یاس آلودی حوادث تغییر ناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهرا خوش بینی به نظر می آید اتخاذ می کند.
بطور خلاصه، این ترانه های چهار مصراعی کم حجم و پر معنی اگر ده تای از آن ها هم برای ما باقی می ماند، باز هم می توانستیم بفهمیم که گوینده این رباعیات در مقابل مسایل مهم فلسفی چه رویه ای را در پیش گرفته و می توانستیم طرز فکر او را به دست بیاوریم. لهذا از روی میزان فوق، ما می توانیم رباعیاتی که منسوب به خیام است از میان هرج و مرج رباعیات دیگران بیرون بیاوریم. ولی آیا این کار آسان است؟
مستشرق روسی ژوکوفسکی، مطابق صورتی که تهیه کرده در میان رباعیاتی که به خیام منسوب است ۸۲ رباعی « گردنده » پیدا کرده، یعنی رباعیاتی که به شعرای دیگر نیز نسبت داده شده؛ بعدها این عدد به صد رسیده. ولی به این صورت هم نمی شود اعتماد کرد، زیرا مستشرق مذکور صورت خود را بر طبق قول (اغلب اشتباه) تذکره نویسان مرتب کرده که نه تنها نسبت رباعیات دیگران را از خیام سلب کرده‌اند بلکه اغلب رباعیات خیام را هم به دیگران نسبت داده اند. از طرف دیگر، سلاست طبع، شیوایی کلام، فکر روشن سرشار و فلسفه ی موشکاف که از خیام سراغ داریم به ما اجازه می دهد که یقین کنیم بیش از آنچه از رباعیات حقیقی او که در دست است، خیام شعر سروده که از بین برده اند و آن هایی که مانده به مرور ایام تغییرات کلی و اختلافات بی شمار پیدا کرده و روی گردانیده.
علاوه بر بی مبالاتی و اشتباهات استنساخ کنندگان و تغییر دادن کلمات خیام که هر کسی به میل خودش در آن ها تصرف و دستکاری کرده، تغییرات عمدی که به دست اشخاص مذهبی و صوفی شده نیز در بعضی از رباعیات مشاهده می شود مثلا:
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است.
تقریباً در همه نسخ نوشته «شادی مطلب» در صورتی که ساختمان شعر و موضوعش خلاف آن را نشان می دهد. یک دلیل دیگر به افکار ضد صوفی و ضد مذهبی خیام نیز همین است که رباعیات او مغشوش و آلوده به رباعیات دیگران شده. علاوه برین هر آخوندی که شراب خورده و یک رباعی درین زمینه گفته از ترس تکفیر آن را به خیام نسبت داده. لهذا رباعیاتی که اغلب دم از شرابخواری و معشوقه بازی می زند بدون یک جنبه فلسفی و یا نکته زننده و یا ناشی از افکار نپخته و افیونی است و سخنانی که دارای معانی مجازی سست و درشت است می شود با کمال اطمینان دور بریزیم. مثلا آیا جای تعجب نیست که در مجموعه معمولی رباعیات خیام به این رباعی بربخوریم:
ای آنکه گزیده ای تو دین زرتشت،
اسلام فکنده ای تمام از پس و پشت؛
تا کی نوشی باده و بینی رخ خوب؟
جایی بنشین عمر که خواهندت کشت.
این رباعی تهدید آمیز آیا در زمان زندگانی خیام گفته شده و به او سو قصد کرده اند؟ جای تردید است، چون ساختمان رباعی جدیدتر از زمان خیام به نظر می آید. ولی در هر صورت قضاوت گوینده را درباره ی خیام و درجه ی اختلاط ترانه های او را با رباعیات دیگران نشان می دهد.
به هرحال، تا وقتی که یک نسخه خطی که از حیث زمان و سندیت تقریبا مثل رباعیات سیزده گانه کتاب «مونس الاحرار» باشد بدست نیامده، یک حکم قطعی درباره ی ترانه های اصلی خیام دشوار است، به علاوه شعرایی پیدا شده اند که رباعیات خود را موافق مزاج و مشرب خیام ساخته اند و سعی کرده اند که از او تقلید بکنند ولی سلامت کلام آن ها هر قدر هم کامل باشد اگر مضمون یک رباعی را مخالف سلیقه و عقیده خیام ببینیم با کمال جرات می توانیم نسبت آن را از خیام سلب بکنیم. زیرا ترانه های خیام با وضوح و سلامت کامل و بیان ساده گفته شده؛ در استهزإ و گوشه کنایه خیلی شدید و بی پرواست. ازین مطلب می شود نتیجه گرفت که هر فکر ضعیف که در یک قالب متکلف و غیر منتظم دیده شود از خیام نخواهد بود، مشرب مخصوص خیام، مسلک فلسفی، عقاید و طرز بیان آزاد و شیرین و روشن او این ها صفاتی است که می تواند معیار مسئله ی فوق بشود.
ما عجالتا این ترانه ها را به اسم همان خیام منجم و ریاضی‌دان ذکر می کنیم، چون مدعی دیگری پیدا نکرده. تا ببینیم این اشعار مربوط به همان خیام منجم و عالم است و یا خیام دیگری گفته. برای این‌کار باید دید طرز فکر و فلسفه ی او چه بوده است.



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

تجلیات زبان در شعر نیما

1,146

بازدید

چکیده:
مقاله حاضر بر آن است تا تأثیرات محیطی از قبیل زبان، فرهنگ، و شرایط جغرافیایی مازندران را در اشعار نیما توصیف و بررسی نماید. زبان شناسان اجتماعی معتقدند هر زبان تا حد زیادی منعکس کننده واقعیات و خصوصیات بیرونی پیرامون خود می باشد. به تعبیری، کاربرد زبان در خلا انجام نمی پذیرد، بلکه متأثر از بافت محیطی خود است. این مسأله می تواند در مورد آثار ادبی نیز صادق باشد در اشعار نیما خصوصیان زبانی و تصویر پردازی به چشم می خورد که منعکس کننده بافت منطقه ای، زبانی، و فرهنگی نیماست. به عنوان مثال وجود اشعاری مانند:«قاصد روزان ابری، داروگ، کی می رسد باران؟» نمونه ی بارزی از تأثیر شرایط جغرافیایی مازندران بر روی اشعار نیما محسوب می گردد. بنابراین، ‌این نوشته براساس رویکرد جامعه شناختی زبان، تلاش دارد بازتاب بعضی از
جنبه های محیطی مازندران را در اشعار نیما نشان دهد.
کلید واژه ها: واژگان مازندرانی، گروه اسمی، ساختواژه همنشینی معنایی، باور محلی

۱- مقدمه:
اگر زبان را وسیله و ماده اولیه ادبیات بدانیم، پس از مطالعه زبان یک اثر ادبی می تواند در تحلیل و شناخت بهتر آن کمک کند. به عنوان مثال برسی جنبه های مختلف زبان می تواند درک بهتری از بافت محیطی یک اثر در اختیار پژوهشگر قرار دهد، زیرا کاربرد زبان، طبق پژوهشهای جامعه شناختی زبان تا حد زیادی منعکس کننده بافت محیطی یک جامعه است. در این مقاله سعی نویسنده بر این است که تأثیر و بازتاب طبیعت، فرهنگ و زبان طبرستان را در اشعار نیما موردارزیابی قرار دهد. اما ابتدا بهتر است مرور کوتاهی بر سابقه مطالعه در این زمینه داشته باشیم.

۲-زندگینامه
نیما یوشیج که نام اصلی اش علی اسفندیاری بود در سال ۱۲۷۶ شمسی در روستای یوش مازندران چشم به جهان گشود. پدرش ابراهیم خان نوری از راه کشاورزی و گله داری روزگار می گذرانید. ایام کودکی اش را در روستای خود به تحصیل پرداخت و از آنجا به تهران آمد تا در دبیرستان سن لویی که یک مؤسسه متعلق به هیات کاتولیک رمی بود به تحصیل ادامه دهد. در این مدرسه یکی از معلمین وی نظام وفا بود که در اثر تشویقهای او به سرودن شعر روی آورد. او زبان فرانسه را به خوبی فرا گرفت و با ادبیات اروپا آشنا شد. محمدرضا عشقی در روزنامه قرن بیستم بخشی از شعر افسانه نیما را منتشر کرد. نیما در سال ۱۳۱۷ شمسی جزو گروه کارکنان مجله موسیقی، مجله ماهانه وزارت فرهنگ در آمد. وی یک سلسله مقاله در این مجله نوشت و در آنها نظرات فیلسوفان را در خصوص هنر و تأثیر آثار اروپایی را در ادبیات بعضی از ممالک شرقی مورد بررسی قرار داد. او در سال ۱۳۲۸ ه.ش. در روابط عمومی و اداره تبلیغات وزارت فرهنگ مشغول به کار شد و بالاخره در سال ۱۳۳۸ شمسی در تجریش تهران دار فانی را وداع گفت.
 
 
۳-ویژگی سخن
نیما در نتیجه آشنایی با زبان فرانسه، با ادبیات اروپایی آشنا شد و ابتکار و نو آفرینی را از این رهگذر کسب کرد. او یکی  از پایه های رهبری سبک نوین گردید و در این راه تلاش و سعی زیادی نمود. اشعار نخستین او با اینکه در قالب اوزان عروضی ساخته شده از مضامین نو و تخیلات شاعرانه برخوردار است که در زمان خود موجب تحولی در شعر گردید. نیما در آثار بعدی خود اوزان شعر عروضی را می شکند و شعرش را از چارچوب وزن و قافیه آزاد می سازد و راهی تازه و نو در شعر می آفریند که به سبک نیمایی مشهور می گردد.
 
 
۴-معرفی آثار
از آثار او عبارت است از: شعر من، ماخ لولا، ناقوس، شهر صبح شهر شب، آهو و پرنده ها، دنیا خانه من است، قلم انداز، نامه های نیما به همسرش، عنکبوت، فریادهای دیگر، کندوهای شبانه، حکایات و خانواده سرباز، آب در خوابگه مورچگان، در سال ۱۳۶۴ مجموعه ای کامل از آثارش منتشر شد.
 

۵-تعامل بین زبان و محیط

مطالعه پیرامون زبان و محیط اجتماعی و فرهنگی سابقه ی دیرینه در نوشتگان زبان شناسی دارد. ساپیر۱ (۱۹۳۹- ۱۸۸۴( جزو اولین زبان شناسانی است که به طور اخص ارتباط بین زبان و محیط زندگی را بررسی کرد و نشان داد چگونه عوامل بیرونی در زبان نمود پیدا می کند. وی در مقاله ای تحت عنوان «زبان و محیط زیست»2 (1949: 90( محیط مادی را از محیط اجتماعی متمایز می داند. محیط مادی عمدتاً به ویژگیهای جغرافیایی یک منطقه مانند: آب، کوه، دشت، ساحل، دریا، و شرایط اقتصادی دلالت دارد. در حالی که منظور از شرایط اجتماعی،‌خصوصیات غیر مادی مانند شرایط فرهنگی، قومی، زبانی، مذهبی، و سیاسی یک جامعه است. اگر چه این تمایز برای تبیین و توصیف یک زبان مشخص با مشکلات نظری و عملی مواجه است، و دلیل آن زبان در بر گیرنده نمادهای پیچیده ای است که شرایط مادی و معنوی یک گروه اجتماعی به طور لاینفک در آن متبلور است، با این حال چارچوب مناسبی برای بررسی موضوع حاضر محسوب می شود. خصوصاً این مقاله حاضر تأثیر این دو را به طور جداگانه اما مرتبط به هم مورد بررسی قرار می دهد.
۳- بازتاب شرایط محیط در اشعار نیما
تأثیر پذیری نیما از طبیعت، زبان و فرهنگ مازندران و انعکاس این خصوصیات در اشعار وی پیش از این، توسط بعضی از نویسندگان مورد توجه قرار گرفت(ر.ک: فلکی ۱۳۷۳، ثروتیان، ۱۳۷۵؛ طاهباز، ۱۳۷۵(. به عنوان مثال ثروتیان)۱۳۷۵: ۱۲۳ و طاهباز(۱۳۷۵: ۶- ۱۶۵) به ترتیب چنین می گویند:
زندگی چوپانی شاعر(نیما) لحظه ای او را رها نمی کند و این پرورده ی طبیعت سرسبز مازندران در هر جا و در هر بابی سخن می گوید، کوه و جنگل و دریا ـ خواسته یا ناخواسته ـ در میان سخن او ظاهر می شود.
در نوشته او[نیما] بسیاری از امکانات زبانی و بیانی، به کار گرفه شده است: از گسترش کاربرد واژگان، به کار بردن واژه های محلی، نامهای گیاهان، جانوران، جاها و همچنین به کارگیری واژه های کهن و پیشینه دار و ساختن تلقیقات تازه و مهمتر از همه تغییر در نحو و ساختار جمله و عدول از زبان «رسمی پایتخت»‌که گاهی با عنایت به ویژگیهای دستوری زبان طبری است.
چنین نظریاتی احتمالاً توسط نویسندگان دیگری نیز ارائه گردیده است. اما تا آن جایی که نویسنده این مقاله اطلاع دارد تا به حال یک بررسی منسجم براساس یک چارچوب روشمند در این مورد انجام نگرفته است و در این راستا این مقاله شاید گام نخست محسوب گردد. در هر حال، ابتدا تجلی محیط مادی و جغرافیایی نیما، یعنی طبیعت مازندران و سپس تأثیرات زبانی و فرهنگی طبرستان را در اشعار وی مورد بررسی قرار می دهیم. براساس این مطالعه شاید بتوان ادعا کرد که این عوامل در خلق یک سبک خاص نیما مؤثر بوده است.
۳-۱- تجلیات طبیعت مازندران در اشعار نیما
بازتاب طبیعت سرسبز مازندران در اشعار نیما از چند زاویه قابل بررسی است. ابتدا بسامد واژگانی از قبیل جنگل، کوه، دریا، ساحل، ابر، موج، قایق، درخت، چوپان، و گوسفند در اشعار نیما چشمگیر است که با دیگر آثار ادبی فارسی زبان قابل مقایسه نیست. برای نمونه:
(۱)
آب می غرد در مخزن کوه
کوه ها غمناکند
ابر می پیچد، دامانش تر
وز فراز دره، او جای جوان
بیم آورده برافراشته سر
(آنکه می گرید، مجموعه کامل، ص ۴۴۲)
(۲)
روزی او و کمانش بر پشت
همچو روزان دگر از پی صید
سوی جنگل شد و این بود غروبی غمناک
و مه ی نازک، گرما زده مانند بخار
از هوا خاسته در جنگل ویلان می شد
و همه ناحیه ی دیزنی و گرجی
بود پنداری در زیر پرند
(پی دارو چوپان، مجموعه کامل، ص ۳۸۹)
(۳)
یادم از روزی سیه می آید و جای نموری
در میان جنگل بسیار دوری
آخر فصل زمستان بود و یکسر هر کجا زیر باران بود.
(یاد مجموعه کامل، ص۳۰۳)
(۴)
هر نگاه به سویی، فکر سوی آشیان
می کند دریا هم از اندوه من با من بیان
خانه ام را می نمایاند به موج سبز و زرد
می پراند آفتابی را میان لاجورد
من در آن شوریدگیهایی که موج از چیرگی
در سر آورده است با ساحل که دارد خیرگی
دوستانم را که همه می بینم آن جا در عبور
این زمان نزدیک آن وادی رسیدستم ز دور
سالها عمر نهان را دستی از دریا به در
می کشد بر پرده های تیرگیهای بصر
چشم می بندم به موج و موج همچون من،
بر لب دریای غم افزا تأسف می خورم
(در جوار سخت سر)

انعکاس مناظر جغرافیایی مازندران در اشعار نیما با نگاهی گذرا به دیوان وی و یافتن شواهد دیگری بیشتر آشکار می شود، و شاید نمودار بارز و برجسته چنین واژگانی در اشعار وی ما را از ضرورت مطالعه دقیق آماری از بسامد آنها بی نیاز کند.
نوع ترکیبهای بدیع و استعاری نیما که ملهم از طبیعت طبرستان است مهمتر از بسامد واژگان طبیعی طبیعت است. زیرا صرف به کارگیری کلمات مربوط به طبیعت نمی تواند لزوماً مؤید بازتاب محیطی شاعر قلمداد گردد. نمونه های زیادی از توصیف طبیعت در آثار شاعران گذشته و حتی خود نیما خصوصاً در مطلع مثنویها دیده می شود که شاعر هیچ گونه تجربه شخصی از آن طبیعت توصیف شده نداشته است، خود نیما در مورد این گونه اشعار می گوید: این شعرها حکم مینیاتورهای قدیم را دارند که حالتی را می رسانند، کوهی، آبی، گیاهی، آدمی در آن ها هست، اما جزء جزء آن به طوری که باید، با خصوصیاتی آشنا نیست (نقل از اخوان ثالث، ۱۳۶۹: ۲۷۹). نظر فلکی نیز در این مورد می تواند رهگشا باشد(۱۳۷۳: ۹۱٫)



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

استاد شهریار

388

بازدید

                                 
استاد شهریار
 
سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی در سال ۱۲۸۵ شمسی در شهر تبریز دیده به جهان گشود.پدر وی حاجی میرآقا خشگـنابی است که از سادات خشگـناب ( قـریه نزدیک قره چـمن ) و از وکـلای ممیز دادگـستـری تـبـریز و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوش نویسان دورهً خود و با ایمان و کریم الطبع بوده است و در سال ۱۳۱۳ مرحوم و در قـم مـدفون شد.
شهـریار تحـصـیلات خود را در مدرسه متحده , فیوضات  تـبـریز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصیل کرده است ولی در سال آخر دست تقدیر او را به دام عشقی نا فرجام گرفتار ساخت و این ناکامی موهبتی بود الهی, که آتش درون و سوز التهاب شاعر را شعله ور ساخت و در سلک صاحبدلان در آمد.
وی ابتدا در اشعارش بهجت تخلص می کرد. ولی بعدا دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ فال گرفت و یک بار مصراع:
 «که چرخ این سکه ی دولت به نام شهریاران زد»
 و بار دیگر
«روم به شهر خود و شهریار خود باشم»
 آمد از این رو تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل کرد.
شهریار برای گذراندن زندگی خود و خانواده اش چـنـد سالی در ادارهً ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال ۱۳۱۵ در بانک کـشاورزی تهـران به ادامه شغل دولتی پرداخت.
شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است، تمام کشورهای فارسی زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمهً یک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند. منظومهً «حـیـدر بابا» نه تـنـهـا تا کوره ده های آذربایجان، بلکه به ترکـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نیست ترک زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.
شهریار بی گمان در شاعری استعداد درخشان داشت.در سراسر اشعار وی روحی حساس و شاعرانه موج می زند,  خوابی که شهـریار در دوران نوجوانی دیده را می توان به شهـرتی که پـیدا کرد تعـبـیر نمود. 
وی در سیزده سالگی موقعـی که با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حرکت کرده بود، در اولین منزل بـین راه «قـریه باسمنج» دیده است؛ و شرح آن این است که شهـریار در خواب می بـیـند که بر روی قـلل کوهـها طبل بزرگی را می کوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست که خودش نـیز وحشت می کـند.
 
در سراسر اشعار وی روحی حساس و شاعرانه موج می زند, که بر بال تخیلی پوینده و آفریننده در پرواز است.و شعر او در هر زمینه که باشد از این خصیصه بهره ورست و به تجدد و نوآوری گرایشی محسوس دارد.شعرهایی که برای نیما و به یاد او سروده و دگرگونیهایی که در برخی از اشعار خود در قالب و طرز تعبیر و زبان شعر به خرج داده, حتی تفاوت صور خیال و برداشت ها در قال سنتی و بسیاری جلوه های دیگر حاکی از طبع آزماییها در این زمینه و تجربه های متعدد اوست.قسمت عمده ای از دیوان شهریار غزل است.سادگی و عمومی بودن زبان و تعبیر یکی از موجبات رواج و شهرت شعر شهریار است. شهریار با روح تاثیرپذیر و قریحه ی سرشار شاعرانه که دارد عواطف و تخیلات و اندیشه های خود را به زبان مردم به شعر بازگو کرده است. از این رو شعر او برای همگان مفهوم و مأنوس و نیز موثر ست.
شهریار در زمینه های  گوناگون به شیوه های متنوع شعر گفته است شعرهایی که در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاریخی و مذهبی و وقایع عصری سروده, نیز کم نیست. تازگی مضمون, خیال, تعبیر, حتی در قالب شعر دیوان او را از بسیاری شاعران عصر متمایز کرده است.
نمونه ای از شعر او:
در ورود بمدینه طیبه
 
سلام ای سرزمین وحی و الهام            سلام  ای  شهر  شاهنشاه  اسلام
سلام ای پایتــخت پادشاهــی              سلام  ای  پایــه  عرش  الهـــی
سلام ای کان المــاس فتــوت           سلام   ای کـاخ   سلطان  نبــوت
سلام ای ســر در کاخ خدائــی           حــــریم  بارگــــــاه کبریـــائی
سلام ای مشرق مشکوه ایــمان              سلام ای عرشه قنـدیل رحـمان
چه روحــی خفتــه در آنیت تـو           ملائک محــو روحانیــت تـــو
خبرداری که با این شوق مدهوش         چه جائـی راگرفتستی درآغوش
در اینجا خفتــه آن آرام جانـــها            کــه دارد از ملائک پاسبانـــها
چه روحــی قدسی اینجا آرمیــده          چــــه روحانیتی در وی دمیــده
تو گوئی غرفه ها مهد فرشته است          بهـــر در آیت غفران نوشته است
در و پیکـر همه آیــات و الـــواح          شبستانهـــا عبـــادتگـــاه ارواح
چه شهری! جنت الماواست گوئــی       چه نخلی! سدره و طوباست گوئی
چـه خاکــی و چـه اقبـالی خدا داد        که چندیـن بوسه در پای نبـی داد
نشــــان پـای پیغمبــر بخاکــش            ثریا سرمه سای از خاک پاکـــش
در اینجــا بـرق زد شمشیر اسـلام           شـــرار خـرمـن اضغاث و احـلام
نبــی اینجا شبــی را خفت مهمان           سحر برخاست با شمشیر و فرمـان
علــی اینجـا امیــرالمؤمنین شــد             سپهسالار شاهنشــاه دیــن شــد
بلـی سلطان دیــن بــارای سلمان            به خندق کنــدن اینجا داده فرمان
خدایـــا ما هم از آن آب و خاکیـم        ز آب و خاک این سلمـان پاکیم
صفــای علم و ایــمان بخش ما را          خداوندا به سلمــان بخــش ما را
 
    در راه زندگانی
 
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را     نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را
کنون با بار پیــری آرزومندم که برگـردم        به دنبال جوانـــی کـوره راه زندگانــــی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کـرده راهانـم    که شب در خــواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی    چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی        که در کامم به زهر آلود شهد شادمانــی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل         خدایــا بــا کـه گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده       به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را
به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان       خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتـن      که از آب بقا جوئیـــد عمــــر جاودانـی را  
 
 
استاد شهریار سرانجام پس از ۸۳ سال زندگی شاعرانه پربار و پرافتخار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ به ملکوت اعلا پیوست و پیکرش در مقبره الشعراء  تبریز که مدفن بسیاری از شعرا و هنرمندان آن دیار است به خاک سپرده شد.



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

اوحدی مراغه ای(شاعر ناشناس)

674

بازدید

اوحدی
رکن الدین اوحدی مراغه یی اصفهانی (م.۷۳۸هجری=۱۳۳۷میلادی) از جمله مشهورترین شاعران متصوف قرن هشتم هجریست. تخلص وی از ابوحامد اوحدالدین احمد کرمانی (م.۶۳۵هجری=۱۲۳۷میلادی) که بیک واسطه مریدش بوده است . گرفته شد. اوحدی قسمت اخیر عمرش را در آذربایجان بسر می برد و در آنجا مثنوی مشهور خود «جام جم» را در مسائل عرفانی و اجتماعی و اخلاقی بساخت. وی دیوانی از قصائد و غزللها و رباعیها درد. دیوان او با مقدمه بار وو بتصحیح آقای سید یوشع توسط دانشگاه مدارس (هندوستان) بسال ۱۹۵۱ طبع شده است.

شهر آشفته:
دل خسته همی باشم زین شهر بهم رفته
خلقی همه سر گردان ، دل مرده و دم رفته

                    یک بنده نمی یابم ، هنجار وفا دیده
                    یک خواجه نمی بینم بر صوب کرم رفته



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

دانلود کتاب جذبات الهیه

76,637

بازدید

دانلود کتاب جذبات الهیه ۴٫۵۷/۵ (۹۱٫۴۳%) ۷ امتیازs
دانلود رایگان کتاب جذبات الهیه شمس تبریزی

منتخبات کلیات شمس الدین تبریزی با مقدمه و حواشی و تصحیح غزلیات
این کتاب منتخبی است از دیوان کبیر شمس،که دارای شرح و حاشیه بوده
همچنین مولف این اثر عارف واصل شیخ اسد الله ایزد گشسب در فصلی جدا به تفسیر اشعار مولانا و بررسی صنایع ادبی و ظرایف صوری و معنوی آن پرداخته است.مقدمه این اثر نیز به قلم دانشمند گرامی آقای دکتر باستانی پاریزی است.



نويسنده / مترجم : شمس تبريزي
زبان کتاب : فارسي
حجم کتاب : 3.3 مگابايت
نوع فايل : PDF
تعداد صفحه : 560

 ادامه مطلب + دانلود...



هو الکاتب


پایگاه اینترنتی دانلود رايگان كتاب تك بوك در ستاد ساماندهي سايتهاي ايراني به ثبت رسيده است و  بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ ارگان یا سازمانی وابسته نیست و هر گونه فعالیت غیر اخلاقی و سیاسی در آن ممنوع میباشد.
این پایگاه اینترنتی هیچ مسئولیتی در قبال محتویات کتاب ها و مطالب موجود در سایت نمی پذیرد و محتویات آنها مستقیما به نویسنده آنها مربوط میشود.
در صورت مشاهده کتابی خارج از قوانین در اینجا اعلام کنید تا حذف شود(حتما نام کامل کتاب و دلیل حذف قید شود) ،  درخواستهای سلیقه ای رسیدگی نخواهد شد.
در صورتیکه شما نویسنده یا ناشر یکی از کتاب هایی هستید که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده از اینجا تقاضای حذف کتاب کنید تا بسرعت حذف شود.
كتابخانه رايگان تك كتاب
دانلود كتاب هنر نيست ، خواندن كتاب هنر است.


تمامی حقوق و مطالب سایت برای تک بوک محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.


فید نقشه سایت


دانلود کتاب , دانلود کتاب اندروید , کتاب , pdf , دانلود , کتاب آموزش , دانلود رایگان کتاب

تمامی حقوق برای سایت تک بوک محفوظ میباشد

logo-samandehi