مسلمونون سه درد اید به یکبار
خر لنگ و زن ننگ و طلبکار
خداوندا زن ننگ و تو بردار
بمانم با خر لنگ و طلب کار
لطفاً برای دیدن تاپیک ها و محتوای سایت و شرکت در بحث ها در سایت ثبت نام کنید.
نوع: ارسال ها; کاربر: sarab67
مسلمونون سه درد اید به یکبار
خر لنگ و زن ننگ و طلبکار
خداوندا زن ننگ و تو بردار
بمانم با خر لنگ و طلب کار
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفتن
سرها در گریبان است کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند......
که سرما سخت سوزان است....
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
مسلمونون دلم یاد وطن کرد
نمی دونم وطن کی یاد من کرد
نمی دونم پدر بود یا برادر
خوشش باشه هرونکه یاد من کرد
تا درخت دوستی برگی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آرد
در دایره ای کامدن و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجاست و رفتن به کجاست
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم افکند
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیز می کنند
من همین یکدانه دل دارم بفرما بشکنش
کوزه ای از آب و گل دارم بفرما بشکنش
تو سبوی آرزوهای مرا بشکسته ای
هر چه بادا باد،این هم دل،بفرما بشکنش
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
من ندانم که کی ام
من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگی ام....
"حمید مصدق"
تو را با غیر میبینم،صدایم در نمی آید
دلم میسوزد اما کاری ز دستم بر نمی آید
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
کز شافعی نپرسند امثال این مثائل
بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی ،
شاید امشب ریزش این اشکها را کم کنی ؛
من سرا پای وجودم آتش است
پس بزن بارون ،بزن
شاید تو خاموشم کنی ....
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
انكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
یاران یاران ز هم جدایی مکنید
در سر حوس گریز پایی مکنید
چون جمله یکید دو هوایی مکنید
فرمود وفا که بی وفایی مکنید
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا،باز دل غم زده ای سوخته بود
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتم که چه می خواهی،گفتا که همین خواهم.
سلام.موضوعی که گذاشتین برا این مطب خیلی گیراست.من خودمم ریاضی می خونم در مورد این مطلب از کتاب گفتگوهایی ذر بنیا د ریاضیات از دکتر احسان ممتحن نوشته که ریاضیات بازی جوانان است.اگه مایل بودین بیشتر...