ثبت نام

به انجمن خوش آمدید

لطفاً برای دیدن تاپیک ها و محتوای سایت و شرکت در بحث ها در سایت ثبت نام کنید.

جست و جو:

نوع: ارسال ها; کاربر: saman2500

جست و جو: جست و جو در زمان 0.00 ثانیه صورت گرفت.

  1. موضوع: دختر کوچک

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    435

    دختر کوچک

    دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
    مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش...
    بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست...
  2. موضوع: گنجشک

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    459

    گنجشک

    گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
    پرسیدند : چه می کنی ؟
    پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
    گفتند : حجم...
  3. موضوع: نوه خوب من

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    439

    نوه خوب من

    حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به...
  4. موضوع: جعبه کفش

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    484

    جعبه کفش

    زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه...
  5. موضوع: سرکاری

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    499

    سرکاری

    چشم‌هایتان را باز می‌کنید. متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید. خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید. چند ثانیه...
  6. موضوع: احترام به مادر

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    466

    احترام به مادر

    این داستان تقدیم به همه مادرای خوب دنـــیا....
    دیشب خواب پریشونی دیده بودم. داشتم دنبال کتاب تعبیر خواب می‌گشتم

    که مامان صدا زد امیر جان مامان بپر سه تا سنگک بگیر.

    اصلا حوصله نداشتم گفتم من...
  7. موضوع: روباه باهوش

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    427

    روباه باهوش

    چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد .
    چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت :
    به گردنت بزنم یا به لبت ؟
    چوپان گفت : آیا سزای خوبی...
  8. موضوع: مادر فداکار

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    444

    مادر فداکار

    مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
    اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
    یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام...
  9. موضوع: کوروش کبیر

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    373

    کوروش کبیر

    زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی.
    کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ ...
    گزروس عددی...
  10. موضوع: برادران مهربان

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    406

    برادران مهربان

    دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .

    شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز...
  11. موضوع: به یاد جوانی

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    443

    به یاد جوانی

    پیرمرد عاشق به زنش گفت : بیا یادی از گذشته های دور کنیم.
    من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم
    پیرزن قبول کرد.
    فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت،...
  12. موضوع: ضد حال

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    484

    ضد حال

    پسری دختر زیبایی رو تو خیابون دید.... شیفته اش شد ....

    چند ساعتی باهم تو خیابون قدم میزدند ...

    که یهویه مازراتی جلوی پاشون ترمز کرد . . .

    دختره به پسر گفت :

    خوش گذشت اما من همیشه نمیتونم...
  13. موضوع: دخترک تنها

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    391

    دخترک تنها

    ساعت آخر بود، ... دخترک گوشه کلاس تنها و آرام نشسته و به چهره مهربان معلم ؛چشم دوخته. یکی از بچه ها می خواهد چیزی بخورد که معلم می فهمد. با مهربانی می گوید : بچّه هازنگ آخره! اگه سر کلاس چیزی بخورین...
  14. موضوع: پدر کارگر

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    371

    پدر کارگر

    هیچ وقت عادت نداشته ام و ندارم موقعی که 2 نفر با هم گپ می زنند، گوش بایستم، ولی یک شب که دیروقت به خانه آمدم و داشتم از حیاط رد می شدم، به طور اتفاقی صدای گفت و گوی همسرم و کوچک ترین پسرم را شنیدم. ...
  15. موضوع: پسر ثروتمند

    بوسیله saman2500
    پاسخ ها
    0
    نمایش ها
    535

    پسر ثروتمند

    روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
    آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان...
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 15 , از مجموع 15
Back to Top