توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بياييد مشاعره كنيم.موضوع: بـــــاران
@F@&H.1987
08-26-2011, 11:05 PM
سلام .از اونجايى كه تعداد زيادى به اين پست سر زدن انگيزه من براى شروع اين كار دو چندان شد.
الان تو تهران باران مياد به فال نيك ميگيرم و با شعرى در مورد باران مشاعره رو شروع مى كنم
شعرهايى كه ميذاريد در مورد باران باشه.مرسى دوستان
چيست اين باران كه دلخواه من است؟
زير چتر او روانم روشن است.
چشم دل وا مى كنم
قصه ى يک قطره باران را تماشا مى كنم.
در فضا همچو من در چاه تنهايى رها
مى زند در موج حيرت دست و پا
خود نمى داند كه مى افتد كجا
در زمين هم زبانانى ظريف و نازنين
مى دهند از مهربانى جابه جا
تا بپيوندند چون دريــــا بهم.
@F@&H.1987
08-27-2011, 01:22 PM
ديگر نه من,نه اين معانى معيوب
ديگر نه من,نه اين شهادت اشک
خسته ام از اين دقايق بى لبخند
بــــاران , ببارد يا نبارد
من مى روم با دستهايم
چترى براى پروانه ها بسازم.
piremard
09-10-2011, 12:11 PM
باران قصه ای بی پایان
...
@F@&H.1987
09-10-2011, 06:06 PM
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان آبی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ به تو می اندیشم.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پر مرغان نگاهم را شست...
aliyan2
09-10-2011, 09:11 PM
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
kakoo_shirazi
09-10-2011, 09:24 PM
باز باران
با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شيشه تنها
ايستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
يک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند اين سو و آن سو
می خورد بر شيشه و در
مشت و سيلی
آسمان امروز ديگر
نيست نيلی
يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گيلان:
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبی چو دريا
يک دو ابر اينجا و آنجا
چون دل من
روز روشن
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زيبا پرنده
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمايان
چتر نيلوفر درخشان
آفتابی
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشيده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
رودخانه
با دوصد زيبا ترانه
زير پاهای درختان
چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان
چشمه ها چون شيشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ريزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
با دوپای کودکانه
می پريدم همچو آهو
می دويدم از سر جو
دور می گشتم زخانه
می پراندم سنگ ريزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله
می کشانيدم به پايين
شاخه های بيدمشکی
دست من می گشت رنگين
از تمشک سرخ و وحشی
می شنيدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی
هرچه می ديدم در آنجا
بود دلکش ، بود زيبا
شاد بودم
می سرودم :
" روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
" اين درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !
" روز ! ای روز دلارا !
گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد
ای درخت سبز و زيبا
هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره
آسمان گرديده تيره
بسته شد رخساره خورشيد رخشان
ريخت باران ، ريخت باران
جنگل از باد گريزان
چرخ ها می زد چو دريا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
برق چون شمشير بران
پاره می کرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت می زد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از ميانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گيسوی سيمين مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پريشان
سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توی اين دريای جوشان
جنگل وارونه پيدا
بس دلارا بود جنگل
به ! چه زيبا بود جنگل
بس ترانه ، بس فسانه
بس فسانه ، بس ترانه
بس گوارا بود باران
وه! چه زيبا بود باران
می شنيدم اندر اين گوهرفشانی
رازهای جاودانی ،پند های آسمانی
" بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -
هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "
@F@&H.1987
09-11-2011, 05:33 AM
تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایام
تو بارانی ترین ابری
که می گرید
به باغ مزدک و زرتشت.
تو عصیانی ترین خشمی که می جوشد
ز جام ساغر خیام.
درین شب ها
که گل از برگ و
برگ از باد و
ابر از خویش می ترسد
و پنهان می کند هر چشمه ای
سر و سرودش را
درین آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریا وار
تویی تنها که می خوانی.
sedigh89
09-11-2011, 08:34 PM
باران كه ميبارد
غروبها
شاعرانهترين لحظههاي يك شاعر
در دورها
اعدام ميشود
جايي كنار زاغههاي اطراف شهر
اعدام، در ملاء عام
بيجان شاعر، جا ميماند كه
از كجا آمده اينجا اينهمه جان جوان
جوانه زده در پاييزي
كه هر غروباش نالهاي دارد
حكايتي: « جا مانده پيكر بيجان رفيقي
زير باران غروب پاييزي
كه ديگر هيچوقت
هيچوقت زيبا نيست.»
باران كه ميبارد ببين:
بهياد بياور زمان چهزود ميگذرد
و جلادان چهزود پير ميشوند و ميپوسند!
در اين غروب كه ديگر شاعرانه نيست اما
جان جوان ما همانطور جوان ميماند، مانده
جوانه زده و پيكر چاك چاكاش ريشهدوانده
اين پاييز ميگذرد و باز بهار
جوانههايي تازه بهبار ميآورد، آورده
غروبهاي دلمردهي پاييز، ديگر گريه نميكنيم...
بر مزار شاعر
اميدوار
ايستاده
و مسرور
باران كه ميبارد، اينبار
چترهامان را ميبنديم
با ياد شاعرانهترين لحظههاي يك شاعر
كه هر غروب باراني پاييزي
جا ميماند از شعرهاي او
در غروبي كه شاعر نيست اما
شاعرانه ماندهاست هنوز
در شعرهاي او
« از بزرگي نام و حضور آدمي و خواست آزادي»
چترها را ميبنديم
تا جلاد بترسد از شعر بارانهاي غروب پاييزي
ـ باكي نيست ـ
يار تنهايي بانوي شاعر، يادگار رنج پيروزي
همراه هر قطره، هزار بوسه بر خاك كنيم
فرياد كنيم سرود جاودانمان را:
هر شب ستارهاي به زمين ميكشند
و باز، اين آسمان شبزده غرق ستارههاست.
@F@&H.1987
09-12-2011, 04:50 PM
آتش نشسته بر در و دیوار خانهها
باران ! ببار بر تب تند جوانهها
نَم نَم ببار و از دل پُرغصهات بخوان
بگذار غمگنانه سرت را به شانهها
کو آن صدای جرجر تو، تا که بشکفد
بر پشتبام خانهی هاجر، ترانهها؟
حالا سکوت مانده و جاری نميشود
آوازهای پُرتپش رودخانهها
یک جرعه از زلال تو کافیست تا شود
لبریز از طراوت گُل ، آشیانهها
یک روز میرسی تو و از شوق دیدنت
گُل میکند به دفتر من عاشقانهها
@F@&H.1987
09-12-2011, 05:57 PM
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و به شالاپ شلوپهای گل آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟
پیشبینیاش را کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی میکردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود
سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد
و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پینهای چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم
فردا دیگر برای قدم زدن نمیآیم.
تنها برو!
دکتر علی شریعتی
@F@&H.1987
09-12-2011, 06:04 PM
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و به شالاپ شلوپهای گل آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟
پیشبینیاش را کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی میکردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود
سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد
و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پینهای چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم
فردا دیگر برای قدم زدن نمیآیم.
تنها برو!
دکتر علی شریعتی
sedigh89
09-12-2011, 10:54 PM
وای ؛ باران باران
شیشه ی پنجره را بَاران شست.
از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پرمرغان نگاهم را شست.
sedigh89
09-12-2011, 11:12 PM
من دختری از روستائی دور هستم
از سرزمین کشمش و انگور هستم
اینجا طبیعت رنگ و بوئی ناب دارد
همزاد خورشید است شب مهتاب دارد
باران اینجا بوی خاک تازه دارد
دیوارها کوتاه و یک دروازه دارد
مردم همه با رفیق و یکدل هستند
گوئی که از آئینه و آب و گِل هستند
آلودگی با مردم این ده غریب است
شیطان و ناپاکی از اینجا بی نصیب است
اینجا تفرجگاه مردان خدائیست
آنها که حرف و نقلشان از آشنائیست
مردان و زنهائی که با احساس هستند
در کار و در ایمانشان حسّاس هستند
در کوچه باغش از گل و گلنار لبریز
از عاشقِ از انتظار یار لبریز
اینجا پدر یک احترام خاص دارد
لبخند مادر یک پیام خاص دارد
پیر و جوان قلبی چنان آئینه دارند
دلهای پاک و ساده و بی کینه دارند
شد گوشه ای از خاک زیبا مسکن ما
کردی لباس عافیت تو بر تن ما
باشم همیشه شاکر و شرمنده تو
یا رب کمک کن تا بمانم بنده تو
پایگاه اینترنتی زرقون
@F@&H.1987
09-13-2011, 04:48 AM
باران که می بارد تو می آیی
باران گل، باران نیلوفر
باران مهر و ماه آیینه
باران شعر و شبنم و شبدر
بارن که می بارد تو در راهی
از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابر و آب و آسمان جاری
غم می گریزد، غصه میسوزد
شب میگدازد، سایه می میرد
تا عطر آهنگ تو می رقصد
تا شعر باران تو می می گیرد
از لحظه های تشنه دیدار
تا روزهای با تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی
دل می کشد ما را و میدانی
اهورا ایمان
@F@&H.1987
09-13-2011, 04:57 AM
زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
و ز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر ، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
قطره ها در انتظار توأند
زیر باران بیا قدم بزنیم
sarab67
10-03-2012, 12:05 PM
بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی ،
شاید امشب ریزش این اشکها را کم کنی ؛
من سرا پای وجودم آتش است
پس بزن بارون ،بزن
شاید تو خاموشم کنی ....
bahar sistani
10-14-2012, 06:31 PM
از اشک تو لبخند بهار آوردند
رود آوردند و آبشار آوردند
جاریست همیشه اشک در چشمانت
ای ابر تو را چه لوس بارآوردند
kakoo_shirazi
10-15-2012, 09:08 AM
خيلي وقته ديگه بارون نزده
رنگ عشق به اين خيابون نزده
خيلي وقته ابري پرپر نشده
دل آسمون سبك تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توي سينه ي منه
ابر چشمام پر اشكه اي خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بد جوري دلتنگ شده
بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست
كوه غصه از دلم رفتني نيست
حرف عشق تو رو من با كي بگم؟
همه حرفها كه آخه گفتني نيست
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده
sedigh89
10-15-2012, 03:51 PM
بگذار تا ببارد باران
بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه کن
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
کامشب به یاد تو می آرد
گویی صدای سم سواران را
امشب صفای گریه من
سیلاب ابرهای بهاران است
این گریه نیست
ریزش باران است
آواز می دهم
ایا کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟
از پشت پلک پنجره می دیدم
شب را و قیر گونه قبایش را
دیدم نسیم صبح
این قیر گونه گیسوی شب را
سپید میسازد
و اقتدار قله کهسار دوردست
در اهتزاز روشنی آفتاب می خندد
در دوردستها
باریده بود بارانی
سنگین و سهمناک
و دست استغاثه من
سدی نبود سیل مهیبی را که می آمد
و آخرین ستون
از پایداری روحم را
تا انتهای ظلمت شب
انتهای شب می برد
آری کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد
bahar sistani
10-18-2012, 06:00 PM
باز باران بارید خیس شد خاطره ها
مرحبا بر دل ابری هوا
هر کجا هستی باش
آسمانت آبی و تمام دلت از غصه دنیا خالی
vBulletin® v4.2.2, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.