PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مبارزات نافع بن هلال و شهادت مسلم بن عوسجه



sedigh89
11-08-2013, 04:51 AM
از اصحاب سيّد الشّهداء عليه السّلام نافع بن هلال جَمَلى به مبارزت بيرون شد وبدين كلمات رجز خواند:
اَنَا اْبنُ هِلالِ الْجَمَلَى ، اَنَا عَلى دينِ عَلىّ عليه السّلام مزاحم بن حريث به مقابل او آمد وگفت : اَنَاعَلى دين عُثْمان ؛من بر دين عثمانم ، نافع گفت : تو بر دين شيطانى و بر او حمله كرد و جهان را از لوث وجودش پاك نمود.
عمرو بن الحجّاج چون اين دلاورى ديد بانگ برلشكر زد و گفت : اى مردمِ احمق ! آيا مى دانيد با چه مردمى جنگ مى كنيد همانا اين جماعت فرسان اهل مصرند و از پستان شجاعت شير مكيده اند و طالب مرگ اند احدى يك تنه به مبارزات ايشان نرود كه عرصه هلاك مى شود، و همانا اين جماعت عددشان كم است و به زودى هلاك خواهند شد، واللّه ! اگر همگى جنبش كنيد و كارى نكنيد جز آنكه ايشان را سنگ باران نمائيد تمام را مقتول مى سازيد.
عمر بن سعد گفت : راءى محكم همان است كه تو ديده اى ، پس رسولى به جانب لشكر فرستاد تا ندا كند كه هيچ كس از لشكر را اجازت نيست كه يك تنه به مبارزت بيرون شود، پس عمرو بن الحجّاج از كنار فرات با جماعت خود بر ميمنه اصحاب امام حسين عليه السّلام حمله كرد، بعد از آن كه آن منافقان را به اين كلمات تحريص بر كشتن اصحاب امام حسين عليه السّلام نمود: يا اَهْلَ الْكُوفَةِ اَلْزِمُواطاعَتَكُمْ وَ جَماعَتَكُمْ وَ لا تَرْتابُوا فى قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّينِ وَ خالَفَ الاِمام ،
خداوند دهان عمرو بن الحجّاج را پر از آتش كند در ازاى اين كلمات كه بر جناب امام حسين عليه السّلام بسى سخت آمد و به حضرتش اثر كرد، پس ساعتى دو لشكر با هم نبرد كردند و در اين گيرودار جنگ ، مسلم بن عَوْسَجه اَسدى رحمه اللّه از پاى در آمد و از كثرت زخم و جراحت به خاك افتاد، لشكر عمر سعد از حمله دست كشيدند و به سوى لشكرگاه خود برگشتند، چون غبار معركه فرو نشست مسلم را بر روى زمين افتاده ديدند حضرت امام حسين عليه السّلام به نزد او شتافت و در مسلم رمقى يافت پس او را خطاب كرد و فرمود: خدا رحمت كند ترا اى مسلم ؛ و اين آيه كريمه را تلاوت نمود: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مِنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً).(179)
حبيب بن مظاهر كه به ملازمت خدمت آن حضرت نيز حاضر بود نزديك مسلم آمد و گفت : اى مسلم ! گران است بر من اين رنج و شكنج تو اكنون بشارت باد ترا به بهشت ، مسلم به صداى بسيار ضعيفى گفت : خدا به خير ترا بشارت دهد، حبيب گفت : اگر مى دانستم كه بعد از تو در دنيا زنده مى بودم دوست داشتم كه به من وصيّت كنى به آنچه قصد داشتى تا در انجام آن اهتمام كنم لكن مى دانم كه در همين ساعت من نيز كشته خواهم شد و به تو خواهم پيوست . مسلم گفت : ترا وصيّت مى كنم به اين مرد و اشاره كرد به سوى امام حسين عليه السّلام و گفت : تا جان در بدن دارى او را يارى كن و از نصرت او دست مكش تا وقتى كه كشته شوى ، حبيب گفت : به پررودگار كعبه جز اين نكنم و چشم ترا به اين وصيّت روشن نمايم ، پس مسلم جهان را وداع كرد در حالى كه بدن او روى دستها بود او را برداشته بودند كه در نزد كشتگان گذارند، پس ‍ صداى كنيزك او به نُدبه بلند شد كه يَابْنَ عَوْسَجَتاهُ يا سَيّداه .
و معلوم مى شود كه مسلم بن عوسجه از شجاعان نامى روزگار بود چنانكه شَبَث شجاعت او را در آذربايجان مشاهده كرده بود و آن را تذكره نمود، و در زمانى كه مسلم بن عقيل به كوفه آمده بود مسلم بن عوسجه وكيل او بود در قبض اموال و بيع اسلحه و اخذ بيعت . و با اين حال از عُبّاد روزگار بود و پيوسته در مسجد كوفه در پاى ستونى از آن مشغول به عبادت و نماز بود چنانكه از (اَخبار الطّوال ) دينورى معلوم مى شود، و او را اهل سِيَر اوّل اصحاب حسين عليه السّلام گفته اند و كلمات او را در شب عاشورا شنيدى و در كربلا مقاتله سختى نمود و به اين رجز مترنّم بود:
شعر :
اِنْ تَسْاءَلوُا عنّى فَّاِنّى ذوُلُبَدٍ

مِنْ فَرْعِ (180)قَوْمٍ مِنْ ذُرى بنى اَسَدٍ

فَمَنْ بَغانا حاَّئِدٌ عَنِ الرَّشَدِ

وَ كافِرٌ بِدينِ جَبّارٍ صَمَدٍ

و كُنْيه آن بزرگوار ابو جَحْل است چنان كه كُميت اسدى در شعر خود به آن اشاره كرده :
وَ اِنَّ اَبا جَحْلٍ قَليلٌ مُجَحَّلٌ .
جَحْل به تقديم جيم بر حاء مُهمله ، يعنى مهتر زنبوران عسل و مُجَحَّل كمُّعَظَّم ، يعنى صريع و بر زمين افكند شده ، و قاتل او مسلم ضبابى و عبدالرّحمن بجلى است .
بالجمله ؛ دوباره لشكر به هم پيوستند و شمر بن ذى الجوشن - عليه اللّعنة - از ميسره بر ميسره لشكر امام عليه السّلام حمله كرد و آن سعادتمندان با آن اشقيا به قدم ثبات نبرد كردند و طعن نيزه دو لشكر و شمشير به هم فرود آوردند و سپاه ابن سعد، حضرت امام حسين عليه السّلام و اصحابش را از هر طرف احاطه كردند و اصحاب آن حضرت با آن لشكر قتال سختى نمودند و تمام جَلادت ظاهر نمودند و مجموع سواران لشكر آن حضرت سى و دو تن بودند كه مانند شعله جوّاله حمله مى افكندند و سپاه ابن سعد را از چپ و راست پراكنده مى نمودند.
عروة بن قيس كه يكى از سركردگان لشكر پسر سعد بود و چون اين شجاعت و مردانگى از سپاه امام عليه السّلام مشاهد كرد، به نزد ابن سعد فرستاد كه يا بن سعد آيا نمى بينى كه لشكر من امروز از اين جماعت قليل چه كشيدند؟ تيراندازان را امر كن كه ايشان را هدف تير بلا سازند، ابن سعد كمانداران را به تيرانداختن امر نمود.
راوى گفت : اصحاب امام حسين عليه السّلام قتال شديدى نمودند تا نصف النّهار روز رسيد، حصين بن تميم كه سر كرده تيراندازان بود چون صبر اصحاب امام حسين عليه السّلام مشاهده نمود لشكر خود را كه پانصد كماندار به شمار مى رفتند امر كرد كه اصحاب آن حضرت را تير باران نمايند، آن منافقان حسب الا مر امير خويش لشكر امام حسين عليه السّلام را هدف تير و سهام نمودند و اسبهاى ايشان را عَقْر (يعنى پى ) و بدنهاى آنها را مجروح نمودند.
راوى گفت : كه مقاتله كردند اصحاب امام حسين عليه السّلام با لشكر عمر سعد قتال بسيار سختى تا نصف النّهار و لشكر پسر سعد را توانائى نبود كه بر ايشان بتازد جز از يك طرف زيرا كه خيمه ها را به هم متصل كرده بودند و آنها را از عقب سر و يمين و يسار قرار داده بودند. عمر سعد كه چنين ديد جمعى را فرستاد كه خيمه ها را بيفكنند تا بر آنها احاطه نمايند سه چهار نفر از اصحاب امام حسين عليه السّلام در ميان خيمه ها رفتند هنگامى كه آن ظالمان مى خواستند خيمه ها را خراب كنند بر آنها حمله مى كردند و هر كه را مى يافتند مى كشتند يا تير به جانب او مى افكندند و او را مجروح مى نمودند، عمر سعد كه چنين ديد فرياد كشيد كه خيمه ها را آتش زنيد و داخل خيمه ها نشويد، پس آتش آوردند خيمه را سوزانيدند، سيّد الشّهداء عليه السّلام فرمود: بگذاريد آتش زنند زيرا كه هر گاه خيمه ها را بسوزانند نتوانند از آن بگذرند و به سوى شما آيند و چنين شد كه آن حضرت فرموده بود.
راوى گفت : حمله كرد شمر بن ذى الجوشن - عليه اللعّنة - به خيمه حضرت امام حسين عليه السّلام و نيزه اى كه در دست داشت بر آن خيمه مى كوبيد و ندا در داد كه آتش بياوريد تا من اين خيمه را با اهلش آتش زنم .
راوى گفت : زنها صيحه كشيدند و از خيمه بيرون دويدند، جناب امام حسين عليه السّلام بر شمر صيحه زد كه اى پسر ذى الجوشن تو آتش مى طلبى كه خيمه را بر اهل من آتش زنى ؟ خداوند بسوزاند ترا به آتش جهنّم . حُمَيْد بن مُسْلم گفت : كه من به شمر گفتم سبحان اللّه ! اين صلاح نيست براى تو كه جمع كنى در خود دو خصلت را يكى آنكه عذاب كنى به عذاب خدا كه سوزانيدن باشد و ديگر آنكه بكشى كودكان و زنان را، بس است براى راضى كردن امير كشتن تو مردان را، شمر به من گفت : تو كيستى ؟ گفتم : نمى گويم با تو كيستم و ترسيدم كه اگر مرا بشناسد نزد سلطان براى من سعايت كند، پس آمد به نزد او شبث بن رِبْعى و گفت : من نشنيدم مقالى بدتر از مقال تو و نديدم موقفى زشت تر از موقف تو، آيا كارت به جائى رسيده كه زنها را بترسانى ، پس شهادت مى دهم كه شمر حيا كرد و خواست برگردد كه زُهير بن قَين رحمه اللّه با ده نفر از اصحاب خود بر شمر و اصحابش حمله كردند و ايشان را از دور خِيام متفرق ساختند، و اباعزّه (به زاء معجمه ) ضَبابى را كه از اصحاب شِمر بود به قتل رسانيدند، لشكر عمر سعد كه چنين ديدند بر ايشان هجوم آوردند و چون لشكر امام حسين عليه السّلام عددى قليل بودند اگر يك تن از ايشان كشته گشتى ظاهر و مبيّن گشتى و اگر از لشكر ابن سعد صد كس مقتول گشتى از كثرت عدد نمودار نگشتى .
بالجمله ؛جنگ سختى شد و قتلى و جريح بسيارى گشت تا آنكه وقت زوال رسيد.


منبع:راسخون
بازنشر:takbook.com