PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تو بخند ...



sedigh89
08-02-2013, 09:22 AM
نگاه می‌باری، نرم می‌خندی، من عرقی سرد می‌ریزم، زلزله‌ای راه می‌افتد در چهارستونم، بهاری می‌دود در گل‌های روسری مادرت.

نرم می‌خندی، کسی با خودش خلوت می‌کند، خانواده‌ای از شرم آب می‌شود، زلالی جریان پیدا می‌کند در خیابان‌های تهران.

تو خاک بازی می‌کنی آن پایین، گل‌بازی، این بالا آسمانخراش‌ها قد می‌کشند، می‌روند تا حریم ماه تا قلمرو خورشید تا دامن ستارگان. حالا ساختمان‌ها جا برای پرندگان تنگ کرده‌اند.تو با دست‌هایی که هنوز کسی آنها را بدرستی تلاوت نکرده است، با طراوت نوجوانی به جنگ آفتاب می‌روی، سایه‌ای می‌دود روی چشمانت، ولی آستین‌ات که مرقع نیست، خیلی خودش را به رخ جماعت می‌کشد.

عزیز من بخند، نگران نباش این دور و بر کسی نیست، اگر هم باشد خیس‌تر از آن است که به آرنج خیس شده از کارت خرده بگیرد.

خرده گفتم و خرده‌فرمایش کردم. خرده گفتم و یادم آمد که عده‌ای خرده‌فروشی ندارند، خرده گفتم و خورده شدن یادم آمد، خرده گفتم و خرده‌شیشه بعضی‌ها آزارم داد، اما تو فرزند آفتاب درخشان، مرد خاک، بازی کن، این خاک بازی تو می‌تواند جهان را بتکاند و زلزله‌ای بشود در جان آنها که گاهی برایشان زیر لب می‌خواندی:

خانه‌هاشان بلند و مردم پست / یارب این هر دو را برابر کن

و من مانده بودم این نفرین آغشته به دعا را چگونه تعبیر کنم. ناخودآگاه یاد مصراع «بوسه‌ای چند بیامیز به دشنامی چند» افتادم و رندی حافظ‌وارت را ستودم. یادم آمد که آجرها را برمی‌گرداندی، «خرند» می‌کردی، هرگاه که کمر راست می‌کردی تا در سایه دستت به آفتاب سلام کنی، می‌خواندی:

شهر با این سرکشی‌هایی که دارد، عاقبت - می‌نشیند روی پای خود، بیابان می‌شود

و من بین رفتن و ماندن مردد می‌شدم. به رج‌های آجرها نگاه می‌کردم و سبحان‌الله می‌گفتم. عزیز من، تو بخند، خنده‌های تو بهترین هدیه خداوند است.:smiles-takbook37: