kakoo_shirazi
07-30-2013, 03:08 PM
مرگ در حقیقت از دست دادن حالتی و به دست آوردن حالتی دیگر است که به آن فنای نسبی میگویند، همان گونه که وقتی خاک به گیاه و درخت تبدیل میشود، به ظاهر مرگ آن فرا میرسد، اما مرگ خاک، مطلق نیست. ترس از مرگ به دلیل نوع برداشتی است که برخی از مرگ دارند، آنان مرگ را نیستی مطلق میپندارند و به همین دلیل نگران میشوند و برای توجیه زندگی و رفع وحشت از مرگ، به تفسیرهای گوناگون و گاه مضحکی دست میزنند. جمعی گفته اند چون مرگ، فرو رفتن در کام نیستی است، پس باید دم را غنیمت شمرد و برای دستیابی به لذایذ، از هیچ اصلی پیروی نکرد، مگر آن که قانون ما را مجازات کند و به جای لذت، گرفتار عذاب شویم.گروهی بر این باورند که چون مرگ نیستی است و دنیا غمخانهای بیش نیست، باید برای رهایی ابدی از درد و ناکامی و شکست انتحار کنیم.
جمعی دیگر نیز نعوذ بالله حکمت و عدالت خدا را زیرسوال برده اند.اما کسی که مرگ را نوعی تحول و انتقال بداند، ازآن نگران نمیشود. مرگ انتقال از خاک به جهان پاک است. مرگ امری وجودی، نه عدمی است. رهایی روح از قید و بند بدن و پیوستن روان به قالب برزخی که برخاسته از بدن دنیوی است، نیستی نیست. کالبد انسان به خاک، و روح آدمی به جهان برزخ برمیگردد و هیچ کدام معدوم نمیشوند، بلکه زندگی دنیا را از دست داده و حیات دیگری را آغاز میکنند. پس مرگ مطلقا وجود ندارد.
در حقیقت مرگ از دست دادن حالتی و به دست آوردن حالتی دیگر است که به آن فنای نسبی میگویند، همان گونه که وقتی خاک به گیاه و درخت تبدیل میشود، به ظاهر مرگ آن فرا میرسد، اما مرگ خاک، مطلق نیست، زیرا خاک شکل پیشین و خواص گذشته خود را از دست داده و جلوه سابق را ندارد، اما به شکل نباتی زنده است. تجلی و ظهور جمادی از بین رفته، جلود و نمود گیاهی ظاهر شده است. انسانها نیز در زندگی حرکت خود را از جماد شروع کرده به مرحله نباتی صعود میکنند. سپس حیات نباتی را از دست داده، زندگی حیوانی را مییابند. این سیر صعودی تا نیل به رستاخیز ادامه دارد.مرگ در گام نخست از منظر فیلسوف و عارف و عامی بر دو گونه است؛ مرگ طبیعی و غیر طبیعی. مرگ طبیعی موقعی رخ میدهد که پیمانه پر شود و بدن به مرحلهای برسد که از نفس جدا شود و روح نیز ابزار فرسوده بدن را رها سازد، ولی مرگ غیر طبیعی آن است که انسان در اثر حادثهای بمیرد، یعنی مامور اجل، میوه کال و نارس را از درخت حیات جدا کند، چرا که بدن ویران نمیتواند روح را نگه دارد.
اما عرفا تقسیم بندی خاصی برای مرگ دارند؛ اول، مرگ لعنت (مرگ کافران)؛ دوم، مرگ حسرت (مرگ گنهکاران)؛ سوم، مرگ کرامت (مرگ مومنان) و چهارم، مرگ مشاهدات (مرگ پیامبران). همچنین زنده بودن نیز از دید عرفا عبارت است از زندگی به حق، نه به جان و نه به دنیا، چرا که زنده به دنیا محدث است و هر که به حق زنده است جاودانی است.در نظر عارفان، مرگ نوعی انتقال از گلشن دنیا به گلشن عقبی است و ترک بدن به خاطر خداست نه دنیا.
جمعی دیگر نیز نعوذ بالله حکمت و عدالت خدا را زیرسوال برده اند.اما کسی که مرگ را نوعی تحول و انتقال بداند، ازآن نگران نمیشود. مرگ انتقال از خاک به جهان پاک است. مرگ امری وجودی، نه عدمی است. رهایی روح از قید و بند بدن و پیوستن روان به قالب برزخی که برخاسته از بدن دنیوی است، نیستی نیست. کالبد انسان به خاک، و روح آدمی به جهان برزخ برمیگردد و هیچ کدام معدوم نمیشوند، بلکه زندگی دنیا را از دست داده و حیات دیگری را آغاز میکنند. پس مرگ مطلقا وجود ندارد.
در حقیقت مرگ از دست دادن حالتی و به دست آوردن حالتی دیگر است که به آن فنای نسبی میگویند، همان گونه که وقتی خاک به گیاه و درخت تبدیل میشود، به ظاهر مرگ آن فرا میرسد، اما مرگ خاک، مطلق نیست، زیرا خاک شکل پیشین و خواص گذشته خود را از دست داده و جلوه سابق را ندارد، اما به شکل نباتی زنده است. تجلی و ظهور جمادی از بین رفته، جلود و نمود گیاهی ظاهر شده است. انسانها نیز در زندگی حرکت خود را از جماد شروع کرده به مرحله نباتی صعود میکنند. سپس حیات نباتی را از دست داده، زندگی حیوانی را مییابند. این سیر صعودی تا نیل به رستاخیز ادامه دارد.مرگ در گام نخست از منظر فیلسوف و عارف و عامی بر دو گونه است؛ مرگ طبیعی و غیر طبیعی. مرگ طبیعی موقعی رخ میدهد که پیمانه پر شود و بدن به مرحلهای برسد که از نفس جدا شود و روح نیز ابزار فرسوده بدن را رها سازد، ولی مرگ غیر طبیعی آن است که انسان در اثر حادثهای بمیرد، یعنی مامور اجل، میوه کال و نارس را از درخت حیات جدا کند، چرا که بدن ویران نمیتواند روح را نگه دارد.
اما عرفا تقسیم بندی خاصی برای مرگ دارند؛ اول، مرگ لعنت (مرگ کافران)؛ دوم، مرگ حسرت (مرگ گنهکاران)؛ سوم، مرگ کرامت (مرگ مومنان) و چهارم، مرگ مشاهدات (مرگ پیامبران). همچنین زنده بودن نیز از دید عرفا عبارت است از زندگی به حق، نه به جان و نه به دنیا، چرا که زنده به دنیا محدث است و هر که به حق زنده است جاودانی است.در نظر عارفان، مرگ نوعی انتقال از گلشن دنیا به گلشن عقبی است و ترک بدن به خاطر خداست نه دنیا.