PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حافظ در عصر جدید



bahar sistani
07-20-2013, 12:37 PM
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس


دیدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس



گفتم






: سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم


گفتم






: کجا روي ؟ گفت : والله خود ندانم


گفتم






: بگیر فالی گفتا : نمانده حالی


گفتم






: چگونه اي ؟ گفت : در بند بی خیالی


گفتم






: که تازه تازه شعر و غزل چه داري ؟


گفتا






: که می سرایم شعر سپید باري


گفتم






: ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد


گفتم






: رقیب، گفتا : کله پا شد


گفتم






: کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟


گفتا






: شده ستاره در فیلم سینمایی


گفتم






: بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟


گفتا






: عمل نموده ، دیروز یا پریروز


گفتم






: بگو ، ز مویشگفتا که مش نموده


گفتم






: بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده


گفتم






: چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟


گفتا






: شدید گشته معتاد گرد و افیون


گفتم






: کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش؟


گفتا






: خریده قسطی تلویزیون به جایش


گفتم






: بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟


گفتا






: شدست منشی در دفتر اداره


گفتم






: بگو ، ز زاهد آن رهنماي منزل


گفتا






: که دست خود را بردار از سر دل


􀌂


گفتم






: ز ساربان گو با کاروان غم ها


گفتا






: آژانس دارد با تور دور دنیا


گفتم






: بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادي


گفتا






: پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوك مدادي


گفتم






: که قاصدك کو آن باد صبح شرقی


گفتا






: که جاي خود را داده به فاکس برقی


گفتم






: بیا ز هدهد جوییم راه چاره


گفتا






: به جاي هدهد دیش است و ماهواره


گفتم






: سلام ما را باد صبا کجا برد ؟


گفتا






: به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟


گفتم






: بگو ، ز مشک آهوي دشت زنگی


گفتا






: که ادکلن شد در شیشه هاي رنگی


گفتم






: سراغ داري میخانه اي حسابی ؟


گفتا






: آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی


گفتم






: بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان


گفتا






: نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟


گفتم






: شراب نابی تو دست و پا نداري ؟


گفتا






: که جاش دارم و افور با نگاري


گفتم






: بلند بوده موي تو آن زمان ها


گفتا






: به حبس بودم از ته زدند آن ها


گفتم






: شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟


گفتا






: ندیده بودم هالو به این خرفتی !


توحید محمدی

sedigh89
07-21-2013, 06:46 AM
خیلی زیبا بود