PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طنز/ حامد بهداد ته هواپيما



sedigh89
08-29-2012, 07:01 PM
شيخنا هر وقت دلتنگ يار و ديار خود مشهد مي‌شد، بليتي در قسمت انتهايي هواپيما رزرو مي­‌كرد. روزي مريدي پا ركاب از او پرسيد: «‌يا بهداد! چرا اين قدر تأكيد داري كه در قسمت انتهايي هواپيما بنشيني؟!» پس شيخنا نگاهي نافذ به او انداخت و گفت :‌« اين راز با تو مي گويم، اگر دقّت كرده باشي هرگاه هواپيمايي سقوط كند، سرنشينان آن جملگي جان به جان آفرين تسليم كنند؛ ما ته مي‌نشينيم كه از آسيب اجل در امان مانيم! خوش نداريم سينماي كشور را داغدار دردانه­ يگانه­ اي چون خويش كنيم!»

به گزارش ايسنا مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «رفیق بی کلک» به سراغ «حامد بهداد»رفته‌ است.

***

آن مارلون براندوي سينماي ايران، آن آل پاچينو و رابرت دنيرويِ دوران! آن با فريبرز عرب نيا دهن به دهن، آن لقلقه‌ي زبانش ذكرِ من! آن که در کمک به زلزله زدگان بود پای کار ، آن که در مرگ استادش بود بسی بی قرار! آن بازيگر فيلم دلخون و سعادت آباد، آن که بود صریح و رک و از تعارفات آزاد، آن موافق آزادي بيان در فضاي هنري و فرهنگي، آن كه در پاسخ به دست مزد كم مي گفت:«اِهِكي زرنگي!» آن بازيگرِ فيلم بوتيك، آن داراي حركات بدني آنتيك! آن در هنگام حرف زدن پر انرژِی وبی قرار، آن داراي ژست‌هاي غير عادي و دیوانه وار!!! آن صاحب استعدادِ بازيگريِ خداداد، مولانا شيخ حامد خانِ بهداد!

متولّد مشهد بود و وضع مالي اش پيش از شهرت بد بود و در اغلب جشنواره­‌هاي فیلم فجر نامزد بود و حاصل تلاشش در کلاس سوم راهنمایی سه بار نمره­ي رد بود و نويسنده­ي فیلمنامه ای به نام "مرتد" بود و در تعريف از خود بسيار كار بلد بود!

از كودكي مولانا نقل كرده اند كه بسيار بازيگوش بود و در دعواهاي خاصِ اطفال، بسيار پرجنب و جوش بود. از آن جمله نقل است كه روزي به مادرش گفت:«يا مادر! اجازه مي دهي با كودكان كوي و برزن بازي كنم؟!» پس پاسخ شنيد :«‌خير! برو درسَت را بخوان بچّه!» پس عرض كرد: «‌حال كه نميگذاري با ايشان بازي كنم، پس لااقل اجازه بده با آنها دعوا كنم!»‌ از همين روي بود كه در ميان انواع رشته هاي ورزشي ارادتي خاص به ورزش بوكس داشت و محمد علي كِلي را بسيار دوست مي داشت!

اولين فيلمش «آخرِ بازي» بود و از ديد خودش آخرِ بازي بود و از كارنامه­ي هنريش بسيار راضي بود و به اعتراف دوست و دشمن، بسيار از خود راضي بود!

از مرام او نقل است که بسیار در مرگ عزیزان آه و ناله سر می داد به طوری که در مرگ استادنا حمید سمندریان چنان مجلسی گرم بکرد، که دیگر کولر گازی نیز جواب گوی سیل مشتاقان نبود و از بس که جامه درید و خرقه بر تن شکافت، دیگران جملگی بساط زاری به یک سو نهادند و دست هایشان را به نشان تسلیم بالا بردند و بر این قدر شناسی و اشک روان او حسرت ها خوردند!!!

از سجاياي اخلاقي مولانا اين بود كه بسيار مَنم مَنم مي­كرد و اعتقاد داشت كه از همه هنرپيشه‏ هاى اين مملكت تماشايى‏ تر است!!! و هر وقت که حالی دست می داد آیینه ای در برابر دیدگان تیزبین خویش قرار می داد و نغمه سر می داد:

«هر کسی به تماشایی رفتند به صحرایی

ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی!!»

شيخنا خود را از مردم مي دانست و بسيار دغدغه­ی ايشان داشت. چنانكه روزي مريدي او را گفت: «يا حامد! آيا تو هم روزي ايران را ترك خواهي كرد؟» پس فرمود: «من قصد كرده بودم ازايران بروم، اما كلاه خودم را قاضي كردم و ديدم حيف است مردم جواهرى چون مرا از دست بدهند! پس ماندم!»

گويند شيخنا هر وقت دلتنگ يار و ديار خود مشهد مي شد، به آژانس هواپيمايي مي رفت و بليتي در قسمت انتهايي هواپيما رزرو مي­‌كرد. روزي مريدي پا ركاب از او پرسيد: «‌يا بهداد! چرا اين قدر تأكيد داري كه در قسمت انتهايي هواپيما بنشيني؟!» پس شيخنا نگاهي نافذ به او انداخت و گفت :‌« اين راز با تو مي گويم، امّا با خود دار كه اگر ديگران نيز بدانند زين پس چنين كنند و ديگر جايي براي ما باقي نخواهد ماند؛ اگر دقّت كرده باشي هرگاه هواپيمايي سقوط كند، سرنشينان آن جملگي جان به جان آفرين تسليم كنند؛ ما ته مينشينيم كه از آسيب اجل در امان مانيم!خوش نداريم سينماي كشور را داغدار دردانه­ يگانه­ اي چون خويش كنيم!» پس گويند مريد فراست مولانا را تحسين كرد و از شوق دانستن اين راز تا مشهد ديگر دم نزد!

از جمله كمالات ديگر مولانا نيم دانگ صدايي بود كه در گروه داركوب از آن بهره ها مي برد و دل مریدان دلسوخته اش را با خواندن اشعاري در وصف خود مي برد و سر هر شنونده­­ی آشنا به موسیقی را می خورد! از آن همه شعر، اين دو بيت شهرتي عام يافته است:

«من حامد بهدادم، از بازي خود شادم!

از اين همه بازيگر، دلداده­ بهدادم!

مجنون رخ خويشم، خودشيفتگي كيشم!

هرگز نرود از سر، اين حُسن خدادادم!»



برگرفته از:ایسنا
بازنشراطلاعات:takbook.com:smiles-takbook43: