ثبت نام

به انجمن خوش آمدید

لطفاً برای دیدن تاپیک ها و محتوای سایت و شرکت در بحث ها در سایت ثبت نام کنید.

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    24
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض بياييد مشاعره كنيم.موضوع: بـــــاران

    سلام .از اونجايى كه تعداد زيادى به اين پست سر زدن انگيزه من براى شروع اين كار دو چندان شد.
    الان تو تهران باران مياد به فال نيك ميگيرم و با شعرى در مورد باران مشاعره رو شروع مى كنم
    شعرهايى كه ميذاريد در مورد باران باشه.مرسى دوستان


    چيست اين باران كه دلخواه من است؟
    زير چتر او روانم روشن است.
    چشم دل وا مى كنم
    قصه ى يک قطره باران را تماشا مى كنم.
    در فضا همچو من در چاه تنهايى رها
    مى زند در موج حيرت دست و پا
    خود نمى داند كه مى افتد كجا
    در زمين هم زبانانى ظريف و نازنين
    مى دهند از مهربانى جابه جا
    تا بپيوندند چون دريــــا بهم. 

  2. #2
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    24
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    ديگر نه من,نه اين معانى معيوب
    ديگر نه من,نه اين شهادت اشک
    خسته ام از اين دقايق بى لبخند
    بــــاران , ببارد يا نبارد
    من مى روم با دستهايم
    چترى براى پروانه ها بسازم.

  3. #3
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    نوشته ها
    1
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    باران قصه ای بی پایان
    ...

  4. #4
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    24
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    وای باران باران
    شیشه پنجره را باران شست از دل من اما
    چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
    آسمان آبی رنگ
    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ به تو می اندیشم.
    می پرد مرغ نگاهم تا دور
    وای باران باران
    پر مرغان نگاهم را شست...

  5. #5
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    11
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    واژه ها را باید شست
    واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
    چترها را باید بست
    زیر باران باید رفت
    فکر را خاطره را زیر باران باید برد
    با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
    دوست را زیر باران باید برد
    عشق را زیر باران باید جست
    زیر باران باید با زن خوابید
    زیر باران باید بازی کرد
    زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
    زندگی تر شدن پی در پی
    زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است
    رخت ها را بکنیم
    آب در یک قدمی است
    روشنی را بچشیم

  6. #6
    مدير كل سايت Array
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    545
    Thanks
    1
    Thanked 5 Times in 5 Posts
    حالت من
    Khaste

    پیش فرض

    باز باران
    با ترانه
    با گوهر های فراوان
    می خورد بر بام خانه
    من به پشت شيشه تنها
    ايستاده :
    در گذرها
    رودها راه اوفتاده.
    شاد و خرم
    يک دوسه گنجشک پرگو
    باز هر دم
    می پرند اين سو و آن سو
    می خورد بر شيشه و در
    مشت و سيلی
    آسمان امروز ديگر
    نيست نيلی
    يادم آرد روز باران
    گردش يک روز ديرين
    خوب و شيرين
    توی جنگل های گيلان:
    کودکی دهساله بودم
    شاد و خرم
    نرم و نازک
    چست و چابک


    از پرنده
    از چرنده
    از خزنده
    بود جنگل گرم و زنده
    آسمان آبی چو دريا
    يک دو ابر اينجا و آنجا
    چون دل من
    روز روشن
    بوی جنگل تازه و تر
    همچو می مستی دهنده
    بر درختان می زدی پر
    هر کجا زيبا پرنده
    برکه ها آرام و آبی
    برگ و گل هر جا نمايان
    چتر نيلوفر درخشان
    آفتابی
    سنگ ها از آب جسته
    از خزه پوشيده تن را
    بس وزغ آنجا نشسته
    دمبدم در شور و غوغا
    رودخانه
    با دوصد زيبا ترانه
    زير پاهای درختان
    چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان
    چشمه ها چون شيشه های آفتابی
    نرم و خوش در جوش و لرزه
    توی آنها سنگ ريزه
    سرخ و سبز و زرد و آبی
    با دوپای کودکانه
    می پريدم همچو آهو
    می دويدم از سر جو
    دور می گشتم زخانه
    می پراندم سنگ ريزه
    تا دهد بر آب لرزه
    بهر چاه و بهر چاله
    می شکستم کرده خاله
    می کشانيدم به پايين
    شاخه های بيدمشکی
    دست من می گشت رنگين
    از تمشک سرخ و وحشی
    می شنيدم از پرنده
    داستانهای نهانی
    از لب باد وزنده
    راز های زندگانی
    هرچه می ديدم در آنجا
    بود دلکش ، بود زيبا
    شاد بودم
    می سرودم :
    " روز ! ای روز دلارا !
    داده ات خورشيد رخشان
    اين چنين رخسار زيبا
    ورنه بودی زشت و بی جان !
    " اين درختان
    با همه سبزی و خوبی
    گو چه می بودند جز پاهای چوبی
    گر نبودی مهر رخشان !
    " روز ! ای روز دلارا !
    گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد
    ای درخت سبز و زيبا
    هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "
    اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره
    آسمان گرديده تيره
    بسته شد رخساره خورشيد رخشان
    ريخت باران ، ريخت باران
    جنگل از باد گريزان
    چرخ ها می زد چو دريا
    دانه های گرد باران
    پهن می گشتند هر جا
    برق چون شمشير بران
    پاره می کرد ابرها را
    تندر ديوانه غران
    مشت می زد ابرها را
    روی برکه مرغ آبی
    از ميانه ، از کناره
    با شتابی
    چرخ می زد بی شماره
    گيسوی سيمين مه را
    شانه می زد دست باران
    باد ها با فوت خوانا
    می نمودندش پريشان
    سبزه در زير درختان
    رفته رفته گشت دريا
    توی اين دريای جوشان
    جنگل وارونه پيدا
    بس دلارا بود جنگل
    به ! چه زيبا بود جنگل
    بس ترانه ، بس فسانه
    بس فسانه ، بس ترانه
    بس گوارا بود باران
    وه! چه زيبا بود باران
    می شنيدم اندر اين گوهرفشانی
    رازهای جاودانی ،پند های آسمانی
    " بشنو از من کودک من
    پيش چشم مرد فردا
    زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -
    هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "


    "نحوه پاسخ خداوند به دعا ها"
    خداوند به سه طريق به دعاها جواب مي دهد:
    او مي گويد آري و آنچه مي خواهي به تو مي دهد...
    او ميگويد نه و چيز بهتري به تو مي دهد...
    او مي گويد صبر كن و بهترين را به تو مي دهد...

    شخصی را به جهنم می‌بردند.

    در راه بر می‌گشت و به عقب خيره میشد.

    ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببريد.

    فرشتگان پرسيدند چرا؟

    پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد ….. او اميد به بخشش داشت


  7. #7
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    24
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایام
    تو بارانی ترین ابری
    که می گرید
    به باغ مزدک و زرتشت.
    تو عصیانی ترین خشمی که می جوشد
    ز جام ساغر خیام.
    درین شب ها
    که گل از برگ و
    برگ از باد و
    ابر از خویش می ترسد
    و پنهان می کند هر چشمه ای
    سر و سرودش را
    درین آفاق ظلمانی
    چنین بیدار و دریا وار
    تویی تنها که می خوانی.

  8. #8
    مدير ارشد Array
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    4,130
    Thanks
    5
    Thanked 63 Times in 56 Posts
    حالت من
    Khoonsard

    پیش فرض

    باران كه مي‌بارد
    غروب‌ها
    شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر
    در دورها
    اعدام مي‌شود
    جايي كنار زاغه‌هاي اطراف شهر
    اعدام، در ملاء عام
    بي‌جان شاعر، جا مي‌ماند كه
    از كجا آمده اين‌جا اين‌همه جان جوان
    جوانه زده در پاييزي
    كه هر غروب‌اش ناله‌اي دارد
    حكايتي: « جا مانده پيكر بي‌جان رفيقي
    زير باران غروب پاييزي
    كه ديگر هيچ‌وقت
    هيچ‌وقت زيبا نيست.»

    باران كه مي‌بارد ببين:
    به‌ياد بياور زمان چه‌زود مي‌گذرد
    و جلادان چه‌زود پير مي‌شوند و مي‌پوسند!
    در اين غروب كه ديگر شاعرانه نيست اما
    جان جوان ما همان‌طور جوان مي‌ماند، مانده
    جوانه زده و پيكر چاك‌ چاك‌اش ريشه‌دوانده

    اين پاييز مي‌گذرد و باز بهار
    جوانه‌هايي تازه به‌بار مي‌آورد، آورده

    غروب‌هاي دلمرده‌ي پاييز، ديگر گريه نمي‌كنيم...
    بر مزار شاعر
    اميدوار
    ايستاده
    و مسرور
    باران كه مي‌بارد، اين‌بار
    چترهامان را مي‌بنديم
    با ياد شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر
    كه هر غروب باراني پاييزي
    جا مي‌ماند از شعرهاي او
    در غروبي كه شاعر نيست اما
    شاعرانه مانده‌است هنوز
    در شعرهاي او

    « از بزرگي نام و حضور آدمي و خواست آزادي»
    چترها را مي‌بنديم
    تا جلاد بترسد از شعر باران‌هاي غروب پاييزي
    ـ باكي نيست ـ
    يار تنهايي بانوي شاعر، يادگار رنج پيروزي
    همراه هر قطره، هزار بوسه بر خاك كنيم
    فرياد كنيم سرود جاودانمان را:
    هر شب ستاره‌اي به زمين مي‌كشند
    و باز، اين آسمان شب‌زده غرق ستاره‌هاست.

  9. #9
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    24
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    آتش نشسته بر در و دیوار خانه‌ها
    باران ! ببار بر تب تند جوانه‌ها


    نَم ‌نَم ببار و از دل پُرغصه‌ات بخوان
    بگذار غمگنانه سرت را به شانه‌ها

    کو آن صدای جرجر تو، تا که بشکفد
    بر پشت‌بام خانه‌ی هاجر، ترانه‌ها؟

    حالا سکوت مانده و جاری نمي‌شود
    آوازهای پُرتپش رودخانه‌ها

    یک جرعه از زلال تو کافی‌ست تا شود
    لبریز از طراوت گُل ، آشیانه‌ها

    یک روز می‌رسی تو و از شوق دیدنت
    گُل می‌کند به دفتر من عاشقانه‌ها
    همه آرزویم اما
    چه کنم که بسته پایم...

  10. #10
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    24
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

    غافلگیر شدیم


    چتر نداشتیم

    خندیدیم

    دویدیم

    و به شالاپ شلوپهای گل آلود عشق ورزیدیم.

    دومین روز بارانی چطور؟

    پیشبینیاش را کرده بودی

    چتر آورده بودی

    من غافلگیر شدم

    سعی میکردی من خیس نشوم

    و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

    سومین روز چطور؟

    گفتی سرت درد میکند

    حوصله نداشتی سرما بخوری

    چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی

    و شانه راست من کاملا خیس شد

    و چند روز پیش را چطور؟

    به خاطر داری؟

    که با یک چتر اضافه آمدی

    و مجبور بودیم برای اینکه پینهای چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

    فردا دیگر برای قدم زدن نمیآیم.

    تنها برو!

    دکتر علی شریعتی
    همه آرزویم اما
    چه کنم که بسته پایم...

 

 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

     

موضوعات مشابه

  1. عكس تشييع جنازه ناصر حجازي در ورزشگاه آزادي
    توسط kakoo_shirazi در انجمن اخبار خواندني ايران و جهان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 05-26-2011, 07:31 AM

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
Back to Top