یک خاطره از شرح حال اسکناسی که
افتاده در جیب جوان آس و پاسی که
یک روز خیلی اتفاقّی شد.خوشش آمد
از دختر سرمایه دار با کلاسی که...
#
از بس جوان دنبال کار پر درآمد بود/
افتاد توی دام باند ناشناسی که.../
مشغول چاپ پول جعلی شد به دستور/
یک آدم گردن کلفت کلّه تاسی که/
حالا به جرم پول شویی تحت تعقیب است/
با اعترافات صریح اسکناسی که/
زیر شکنجه خم شد از درد و چروک و گفت:/
مجبور بودم سر کنم با اختلاسی که.../
هی توی جیب این و آن بودم،نفهمیدم./
از این مهم تر،مشکل جرم سیاسی که:/
ایشان اخیرا طی یک مجموعه برنامه/
اقدام کرده ضد قانون اساسی که.../
اما شبانه یک نفر او را فراری داد/
از دست ماموران ما از باراباسی که...
(شهرام هر جا رفته باشد گیر می افتد)/
تلویزیون این جمله را داد انعکاسی که/
دود دو دو دو،دود دو دو دو،شهرام گیر افتاد/
دود دو دو دو،دود دو دو دو،طی تماسی که.../
حالا نزن،پس کی بزن،آقا غلط کردم/
بیچاره زیر ضربه ها کرد التماسی که/
من بی گناهم،من فقط سود آوری کردم/
یک لحظه او را با خودم کردم قیاسی که/
یادش بخیر آن روزها که سکّه ای بودم/
هی قد کشیدم تا شدم این اسکناسی که/
گاهی برای جشنواره شعر می گویم/
حتی به ضرب شایعات بی اساسی که.../
اصلا به من چه؟این غلط ها هم ارجیفیست/
از شاعر آلزایمروی بی حواسی که/
خیلی دلش میخواد بگه نو آوری کرده/
اما تموم شعرهای اون کلاسیکه
برگرفته از آکاایران
نشر: takbook.com
علاقه مندی ها (Bookmarks)