*در انتخابات دوره ی هفتم مجلس هنگامی که مدرس رای نیاورد از رئیس شهربانی پرسید: " در دوره ی ششم من ۱۴ هزار رای داشتم. در این دوره اگر از ترس شما کسی به من رای نداد پس آن رای که خودم به خودم دادم کجا رفت ؟!
*شبی "یزدان پناه" از جانب رضا خان ده هزار تومان پول آورد که "بگیر و ساکت باش". پاسخ شنید که: "بگذار زیر تشک. برو به اربابت بگو تا دینار آخر خرج نابودی تو خواهد شد. اگر رضا داد که هیچ و گرنه بیا و از همانجا بردار و برو."

*رضا شاه روزی آنقدر از دست مدرس عصبانی شد که یقه ی او را گرفت و فریاد زد: " سید! آخه از جون من چه می خواهی ؟" مدرس هم با همان لهجه ی شیرین اصفهانی جواب داد: "می خوام تو نباشی!"
*چاقو کشان رضا خان جلوی مجلس جمع شده بودند و شعار می دادند: "مرگ بر مدرس"
مدرس در جوابشان گفت: "اگر مدرس بمیرد که دیگر کسی به شما پول نخواهد داد!"

*در یکی از جلسات مجلس ششم یکی از نمایندگان درباره ی دادگستری می گفت: "سابقا دادگستری ما طوری بود که به زحمت می شد به آن نام دادگستری داد. آن قدر وضع آشفته و درهمی داشت که مدتها از ما وقت گرفت تا مرتب و منظم شد. سابقا همه ی ملل به دادگستری ما می خندیدند ولی حالا..." در این هنگام یک دفعه مدرس خونسرد فریاد زد: " حالا هم می خندند!"
*در جلسه ای از جلسات مجلس ششم "سید یعقوب" در دفاع از حکومت نظامی گفت: "اگر مردم از مداخله ی نظامی ناراضی بودند چرا شکایت نکردند ؟ مدرس گفت: "جرات نکردند!"
*روزی مدرس با هیئت وزرای عثمانی ملاقات داشت. پس از تعارفات رسمی صدراعظم عثمانی دستور می دهد که چای "عجمی" بیاورند. مدرس بلافاصله به مترجم خود می گوید: "بگویید به جای کلمه ی عجم لفظ "ایرانی" استفاده کنند. زیرا ماده لغوی عجم از عجمه است و حاکی از تحقیر نژاد غیر عرب. ما ایرانیان که دارای نوابغ و دانشمندانی بوده ایم که به اسلام خدمات زیادی کرده ایم. لطفا کلمه ی عجم را از قاموس زبان خودتان اخراج کنید و به جای آن کلمه ی ایرانی را انتخاب کنید.
*فرستاده دولت انگلیس پیام آورد که "اگر ما دست از رضاخان برداریم شما نیز دست از مخالفت با سیاستهای او برمی دارید ؟" مدرس گفت: "وقتی شما او را رها کنید تازه من او می چسبم!"
*معمولا مدرس مطالبی را که به وزرا یا رجال می نوشت روی کاغذ سیگار بود. یکی از وزرا که این نوشته ها را اهانت به خود تلقی می کرد پس از دریافت نامه مقداری کاغذ سفید به قطع رقعه ای برای مدرس ارسال می کند. مدرس هم باز روی همان قطعه کاغذ سیگار جوابش را می نویسد و کاغذ های سفید را برمی گرداند و می گوید: "به فلان وزیر بگو کاغذ سفید پیدا می شود ولی لیاقت تو بیشتر از این نیست!"
*در یکی دو مورد مدرس به "فرمانفرما" مطالبی گفته و انتقاد کرده بود. فرمانفرما بوسیله ی یکی از دوستان مدرس به او پیغام می دهد که "خواهش می کنم حضرت آیت الله انقدر پا روی دم من نگذارند." مدرس هم جواب می دهد که به فرمانفرما بگویید: "حدود دم حضرت والا باید معلوم باشد زیرا من هر کجا پا می گذارم دم حضرت والاست!"
*مدرس در دورانی که در زندان بسر می برد از رختخواب زندان استفاده نمی کرد بلکه تمام مدت هنگام خواب عمامه ی خودش را زیر سرش می گذاشت و زیر عبا می خوابید.
*حاج صالح پیری: "نشنیدم حتی یک بار بگوید رضا شاه. همیشه به او می گفت رضا قلدر!"
*روزی رضا خان به مدرس پیغام می دهد: "طوری می کشیمت که جزء کفار دفنت کنند." مدرس پاسخ می دهد: "قبر من هرجا که باشد امامزاده می شود اما تو در جایی میمیری که نه آب باشد و نه آبادی!"

به نقل از کتاب حکایت هایی از زبان سرخ سید حسن مدرس