[تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ]-سریال آوای باران که از شبکه سوم سیما پخش شده و مخاطبان زیادی را به خود جلب کرد به طور قطع یکی از پربیینده ترین سریال های تلوزیونی است که از کوچک و بزرگ و پیر جوان را جذب خود کرد.
[تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ]
داستان دختری به نام باران که مادرش را در کودکی از دست داده و پدر او سرپرستی اش را عهده دار است اما به واسطه یک اتفاق پدرش برای سالها از او دور می شود و دخترک درگیر ماجراهای مختلفی می شود...
شاید یکی از عوامل مهم موفقیت این سریال داستان قشنگ آن باشد اما جالب است بدانید که خمیر مایه اصلی این داستان ساخته ذهن نویسندگان آن نیست و اقتباس از یک داستان معروف خارجی به نام الیور تویست است.
نویسنده این داستان چارلز دیکنز برجستهترین رماننویس انگلیسی عصر ویکتوریا است. کسی که بیشتر داستانهای معروفش مانند الیور تویست را به صورت داستانهای سریالی در روزنامهها و هفتهنامهها منتشر میکرد که بعدها به صورت کتاب جمعآوری شدند.
الیور توئیست (به انگلیسی: Oliver Twist) نام دومین رمان مشهور چارلز دیکنز، است که ابتدا در سالهای ۱۸۳۷ تا ۱۸۳۹ میلادی به صورت پاورقی در یک ماهنامه انگلیسی به نام Bentley's Miscellany منتشر میشد. رمان اجتماعی الیور توئیست برای اولین بار در سال ۱۸۳۸ میلادی به صورت کتاب در پادشاهی متحده منتشر شد.
شخصیتهای اصلی داستان الیور توئیست که بی شباهت به شخصیت های اصلی [تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ] نیستند عبارتند از:
الیور توئیست - یک پسر یتیم بسیار ساده که هنوز به اقتضای سنش با اجتماع بیرحم و زمانه آشنا نشده است.
(نویسنده یا كارگردان آوای باران این رمان معروف رو هندی کرده.. به جای الیور داستان دختری به نام باران رو انتخاب کرده...)
فاگین - یک یهودی که بچههای یتیم خیابانی را به جیببری و دزدی وا میدارد.
(همان شکیب آوای باران )
بیل سایکس - یک دزد بیرحم و در نهایت قاتل نانسی.
چارلی بیتز - یکی از پسران یتیم باند فاگین.
نانسی - دوست بیل سایکس. وی یک دختر یتیم بوده که توسط فاگین پرورش یافته و به دزدی وادار شده است. اما میخواهد زندگی پاک و دور از گناهی را شروع کند.
آقای براونلا - نجاتدهنده الیور و یک مرد نیکوکار.
(شاید همان فرید)
و اما خلاصه داستان
الیور توئیست اثری است که غرض اجتماعی و جهت بشردوستانهای دارد و کوشش به کار میبرد تا آن تصویر غلطی را که داساننویسان در ابتدای امر از دنیای بزهکاران به دست میدادند از میان بردارد. نویسنده، در این داستان، وظیفه خود میداند که نحوه تولد تبهکاری و بعد فاصله گمراهی و تبهکاری را از آن تجربه شورانگیزی که رمانتیکها میگویند نشان بدهد.
الیور تویست، که فرزند پدر و مادر مجهولالهویهای است و در نوانخانهای رها شده است، قربانی دستگاه تعلیم و تربیتی است که همه همنوعانش وابسته آن هستند. بامبل، فراش حوزه کلیسا، از تازیانه زدن به بچه های تیرهبخت لذت خباثتآمیزی میبرد (زیور) به نحوی که الیور(باران) از آنجا میگریزد و روانه لندن میشود، و در آن شهر به جوانکی (کیانوش) برمیخورد که او را به دستهای از دزدان میدهد…
رئیس این دار و دسته دزدان فیگین پیر (شکیب)است، یهودی دزدی که پناهگاهش خانه بزرگ ویرانهای در محلههای فقیر نشین است.اعضای عمده این دار و دسته عبارتاند از: بچه جیببری(کیانوش) که معروف به داجر تردست است – همان که اولیور را به این راه کشانده است – دزدی به نام بیل سایکس که به خا نههای مردم دستبرد میزند و حقیقتاً انسان وحشی و حیوانصفتی است(احتمالاً جاوید)، دختری به نام نانسی که دوست همین بیل سایکس است (گلپری)، چارلی، بیتس،و نوا کلیپول ترسو. همه این افراد کوشش دارند تا بچهای را که تازه به صفشان پیوسته است دزد به بار بیاورند.
اولیور مدتی از چنگ رفقای پلیدش در میرود و مردی به نام مستر براونلو او را به خانهاش میبرد. اولیور دوباره به چنگ دسته دزدان میافتد و به دست آدم کثیفی موسوم به آقای مانکس سپرده میشود، این آدم کثیف برای آموختن اسرار دزدی به او دست به کار میشود. اولیور به اتفاق بیل سایکس به راه میافتد و او را در دزدی از راه شکستن در و بالا رفتن از دیوار یاری میکند؛ ولی به ضرب گلوله زخمی میشود. آنوقت، زنی به نام بانو میلی و نعمت پروردهاش رز به یاری او میآیند و با مهربانی بسیار به مداوایش میپردازند. (زنی که باران می گفت به او سواد آموخته است) مدتی او را در خانهشان نگه میدارند. اما جریان این زندگی ماجراجویانه یک بار دیگر هم اولیور را با خود میبرد.
نانسی، که آرزومند پرداختن کفاره گناهان خویش است، به رز میگوید که مانکس پدر و مادر الیور را میشناسد و میخواهد هر مدرکی را از میان ببرد و بین اولیور و رز قرابتی وجود دارد. اما نانسی جانش را در راه این عمل خیر از دست میدهد؛ بیل سایکس، که از اقدامهای رفیقهاش آگاه شده است، وی را میکشد.
تعقیب قاتل آغاز میشود و قاتل دست برقضا خودش را حلقآویز میکند. بقیه دار و دسته دزدان به دست عدالت سپرده میشوند و فیگین محکوم به مرگ میشود.و ...مستر براونلو هر دو آنها را به فرزندی میپذیرد.
مانکس راه مهاجرت در پیش میگیرد و در زندان میمیرد. بامبل زندگیاش را با فقر و بدبختی در همان نوانخانهای به پایان میبرد که سابقاً مدیرش بود. چنین به نظر میآید که شخصیت اولیور از فرط فرشته آسا بودن کمی بیمزه است و شخصیت مانکس، به عکس، تا حد ملودرام پیش میرود. اما نمیتوان منکر حضور تعجبآور بیل سایکس و یار و همدمش نانسی و برخی از دستیاران ایشان بود؛ اگرچه فیگین اغلب شبیه به مترسک است و شخصیتش چندان حقیقی بهنظر نمیآید.
ماجرای داستان بسیار قرار دادی مینماید و پس از این که نیکان و بدان به مشقات متعددی گرفتار شدهاند، در آخر، داستان به پیروزی نیکان بر بدان منتهی میشود.
و جالب اینکه اگر فصل آخر داستان الیور توئیست (فصل 53) را بخوانید شاید به راحتی به آخر سریال آوای باران پی ببرید.
باران و پدرش بالاخره با هم ملاقات می کنند.
شکیب توسط پلیس دستگیر و از جنایاتش پرده برداشته می شود.
نادر و فرید دچار فقر و بدبختی می گردند.
و جالبترین قسمت ماجرا اینکه احتمالا طاها می میرد و تمام ثروت طاها به باران می رسد و ...
به هر حال باید منتظر پایان آوای باران ماند . پایانی که دست اندرکاران این اثر گفته اند با هدف ایجاد جذابیت بیشتر برای مخاطبان پایان فیلمنامه این سریال تلویزیونی را تغییر داده اند .
[تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ][تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ][تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ][تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ][تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ][تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ][تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ][تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ] [تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ][تنها کاربران عضو میتوانند لینک هارا مشاده کنند. ]
علاقه مندی ها (Bookmarks)