جسمم شده ست نقطه ی پیوند دردهاقدم خمیده تر شده از پیرمردهادر هیچ جا قرار ندارم "قرابتی ستاین روزها میان من و دوره گردهاهربار خورده ام به زمین مثل بار قبلتنها شکست سهم من است از نبردهاتسکین نداد گریه کمی از غم مرافرق است بین غصه ی زن ها و مردهاآن سوی آب ها به چه رنگ است آسمان؟جز "آه" نیست پاسخ دریانوردها!
علاقه مندی ها (Bookmarks)