جسمم شده ست نقطه ی پیوند دردها
قدم خمیده تر شده از پیرمردها
در هیچ جا قرار ندارم "قرابتی ست
این روزها میان من و دوره گردها
هربار خورده ام به زمین مثل بار قبل
تنها شکست سهم من است از نبردها
تسکین نداد گریه کمی از غم مرا
فرق است بین غصه ی زن ها و مردها
آن سوی آب ها به چه رنگ است آسمان؟
جز "آه" نیست پاسخ دریانوردها!