کتاب شعر داریوش خطیر بود باعنوان آب باد خاک آتش بامن بخوان
غروب های ترس
غروبهای وحشت
غروب های خشونت
اغوش به شهادت می گشایند پرستوهای بی قرار
شعله افق همه مرغان را
به شهادتگاه اشک می رساند
لبالب از هراس وتنهایی است شب
باور کن
سرگیجه می گیرد ازسکوت سبز
چنگمی زندبر خس وخاشاک
مگر رها شود از گرد آب
باور کن
شب گرفتار ماه است وشهاب
ودستهایی به سبزی رنگین کمان
همراه خاک
همزاد آب
همراز آتش
هم نفس توفان
بهانه مگیر
رویاهای بی قرار
شقایق ها را به پرسیاوشان می رسانند