ثبت نام

به انجمن خوش آمدید

لطفاً برای دیدن تاپیک ها و محتوای سایت و شرکت در بحث ها در سایت ثبت نام کنید.

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    مدير انجمن Array
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    104
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    Cool مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

    باسلام
    اینجا مکانی برای همه ی دوستداران فروغ واشعارشه

    صبر سنگ


    روز اول پيش خود گفتم
    ديگرش هرگز نخواهم ديد
    روز دوم باز ميگفتم
    ليك با اندوه و با ترديد
    روز سوم هم گذشت اما
    بر سر پيمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا ميكشت
    باز زندانبان خود بودم
    آن من ديوانه عاصي
    در درونم هايهو مي كرد
    مشت بر ديوارها ميكوفت
    روزني را جستجو مي كرد
    در درونم راه ميپيمود
    همچو روحي در شبستاني
    بر درونم سايه مي افكند
    همچو ابري بر بياباني
    مي شنيدم نيمه شب در خواب
    هايهاي گريه هايش را
    در صدايم گوش ميكردم
    درد سيال صدايش را
    شرمگين مي خواندمش بر خويش
    از چه رو بيهوده گرياني
    در ميان گريه مي ناليد
    دوستش دارم نمي داني
    بانگ او آن بانگ لرزان بود
    كز جهاني دور بر ميخاست
    ليك درمن تا كه مي پيچيد
    مرده اي از گور بر مي خاست
    مرده اي كز پيكرش مي ريخت
    عطر شور انگيز شب بوها
    قلب من در سينه مي لرزيد
    مثل قلب بچه آهو ها
    در سياهي پيش مي آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزديكتر ميشد
    ورطه تاريك لذت بود
    مي نشستم خسته در بستر
    خيره در چشمان روياها
    زورق انديشه ام آرام
    مي گذشت از مرز دنيا ها
    باز تصويري غبار آلود
    زان شب كوچك ‚ شب ميعاد
    زان اطاق ساكت سرشار
    از سعادت هاي بي بنياد
    در سياهي دستهاي من
    مي شكفت از حس دستانش
    شكل سرگرداني من بود
    بوي غم مي داد چشمانش
    ريشه هامان در سياهي ها
    قلب هامان ميوه هاي نور
    يكديگر را سير ميكرديم
    با بهار باغهاي دور
    مي نشستم خسته در بستر
    خيره در چشمان رويا ها
    زورق انديشه ام آرام
    ميگذشت از مرز دنيا ها
    روزها رفتند و من ديگر
    خود نميدانم كدامينم
    آن مغرور سر سخت مغرورم
    يا من مغلوب ديرينم ؟
    بگذرم گر از سر پيمان
    ميكشد اين غم دگر بارم
    مي نشينم شايد او آيد
    عاقبت روزي به ديدارم

  2. #2
    مدير انجمن Array
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    104
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    چشم براه


    آرزويي است مرا در دل
    كه روان سوزد و جان كاهد
    هر دم آن مرد هوسران را
    با غم و اشك و فغان خواهد
    بخدا در دل و جانم نيست
    هيچ جز حسرت ديدارش
    سوختم از غم و كي باشد
    غم من مايه آزارش
    شب در اعماق سياهي ها
    مه چو در هاله راز آيد
    نگران ديده به ره دارم
    شايد آن گمشده باز آيد
    سايه اي تا كه به در افتد
    من هراسان بدوم بر در
    چون شتابان گذرد سايه
    خيره گردم به در ديگر
    همه شب در دل اين بستر
    جانم آن گمشده را جويد
    زين همه كوشش بي حاصل
    عقل سرگشته به من گويد
    زن بدبخت دل افسرده
    ببر از ياد دمي او را
    اين خطا بود كه ره دادي
    به دل آن عاشق بد خو را
    آن كسي را كه تو مي جويي
    كي خيال تو به سر دارد
    بس كن اين ناله و زاري را
    بس كن او يار دگر دارد
    ليكن اين قصه كه ميگويد
    كي به نرمي رودم در گوش
    نشود هيچ ز افسونش
    آتش حسرت من خاموش
    ميروم تا كه عيان سازم
    راز اين خواهش سوزان را
    نتوانم كه برم از ياد
    هرگز آن مرد هوسران را
    شمع ‚ اي شمع چه ميخندي ؟
    به شب تيره خاموشم
    بخدا مردم از اين حسرت
    كه چرا نيست ...

  3. #3
    كاربر فعال Array
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    137
    Thanks
    0
    Thanked 2 Times in 2 Posts
    حالت من
    Bitafavot

    پیش فرض

    من از نهایت شب حرف می زنم
    من از نهایت تاریکی و شب حرف می زنم
    اگر به خانه من آمدی
    برای من ای مهربان چراغ بیاور
    و یک دریچه که از آن
    به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

  4. #4
    كاربر فعال Array
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    137
    Thanks
    0
    Thanked 2 Times in 2 Posts
    حالت من
    Bitafavot

    پیش فرض

    آن روزها رفتند
    آن روزهای خوب
    آن روزهای سالم سرشار
    آن آسمان های پر از پولک
    آن شاخساران پر از گیلاس
    آن خانه های تکیه داده
    بر حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
    آن بام های بادبادکهای بازیگوش
    آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
    آن روزها رفتند...

  5. #5
    مدير انجمن Array
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    104
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    مهمان


    امشب آن حسرت ديرينه من
    در بر دوست به سر مي آيد
    در فروبند و بگو خانه تهي است
    زين سپس هر كه به در مي آيد
    شانه كو تا كه سر و زلفم را
    در هم و وحشي و زيبا سازم
    بايد از تازگي و نرمي و لطف
    گونه را چون گل رويا سازم
    سرمه كو تا كه چو بر ديده كشم
    راز و نازي به نگاهم بخشد
    بايد اين شوق كه دردل دارم
    جلوه بر چشم سياهم بخشد
    چه بپوشم كه چو از راه آيد
    عطشش مفرط و افزون گردد
    چه بگويم كه ز سحر سخنم
    دل به من بازد و افسون گردد
    آه اي دخترك خدمتكار
    گل بزن بر سر و سينه من
    تا كه حيران شود از جلوه گل
    امشب آن عاشق ديرينه من
    چو ز در آمد و بنشست خموش
    زخمه بر جان و دل و چنگ زنم
    با لب تشنه دو صد بوسه شوق
    بر لب باده گلرنگ زنم
    ماه اگر خواست كه از پنجره ها
    بيندم در بر او مست و پريش
    آنچنان جلوه كنم كو ز حسد
    پرده ابر كشد بر رخ خويش
    تا چو رويا شود اين صحنه عشق
    كندر و عود در آتش ريزم
    ز آن سپس همچو يكي كولي مست
    نرم و پيچنده ز جا برخيزم
    همه شب شعله صفت رقص كنم
    تا ز پا افتم و مدهوش شوم
    چو مرا تنگ در آغوش كشد
    مست آن گرمي آغوش شوم
    آه گويي ز پس پنجره ها
    بانگ آهسته پا مي آيد
    اي خدا اوست كه آرام و خموش
    بسوي خانه ما مي آيد

  6. #6
    مدير انجمن Array
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    104
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض


    از ياد رفته

    ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
    نيست ياري كه مرا ياد كند
    ديده ام خيره به ره ماند و نداد
    نامه اي تا دل من شاد كند
    خود ندانم چه خطايي كردم
    كه ز من رشته الفت بگسست
    در دلش جايي اگر بود مرا
    پس چرا ديده ز ديدارم بست
    هر كجا مينگرم باز هم اوست
    كه به چشمان ترم خيره شده
    درد عشقست كه با حسرت و سوز
    بر دل پر شررم چيره شده
    گفتم از ديده چو دورش سازم
    بي گمان زودتر از دل برود
    مرگ بايد كه مرا دريابد
    ورنه درديست كه مشكل برود
    تا لبي بر لب من مي لغزد
    مي كشم آه كه كاش اين او بود
    كاش اين لب كه مرا مي بوسد
    لب سوزنده آن بدخو بود
    مي كشندم چو در آغوش به مهر
    پرسم از خود كه چه شد آغوشش
    چه شد آن آتش سوزنده كه بود
    شعله ور در نفس خاموشش
    شعر گفتم كه ز دل بر دارم
    بار سنگين غم عشقش را
    شعر خود جلوه اي از رويش شد
    با كه گويم ستم عشقش را
    مادر اين شانه ز مويم بردار
    سرمه را پاك كن از چشمانم
    بكن اين پيرهنم را از تن
    زندگي نيست بجز زندانم
    تا دو چشمش به رخم حيران نيست
    به چكار آيدم اين زيبايي
    بشكن اين آينه را اي مادر
    حاصلم چيست ز خودآرايي
    در ببنديد و بگوييد كه من
    جز از او همه كس بگسستم
    كس اگر گفت چرا ؟ باكم نيست
    فاش گوييد كه عاشق هستم
    قاصدي آمد اگر از ره دور
    زود پرسيد كه پيغام از كيست
    گر از او نيست بگوييد آن زن
    دير گاهيست در اين منزل نيست

  7. #7
    كاربر ثبت نام شده Array
    تاریخ عضویت
    Apr 2013
    نوشته ها
    3
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض

    مرسی . شعرای قشنگی بودن.

 

 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

     

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
Back to Top