در چند سال اخیر لباس‌هایی وارد بازار ایران شده است که هیچ سنخیتی با فرهنگ و آموزه‌های دینی ما ندارد. شلوارهایی که از چند ناحیه پاره هستند و بدن انسان را نمایان می‌کنند و تی‌شرت‌هایی که عبارت‌هایی با زبان‌های خارجی بر آنها نقش بسته و کم‌کم به انتخاب اول جوانان و نوجوانان تبدیل شده است.
جامعه شناسان مد را نمادی از شیوه زندگی و ابزاری نمایانگر ثروت، رفاه و پایگاه طبقاتی که فرد به آن تعلق دارد، تعریف می‌کنند. شاید به این دلیل که مدگرایان پایگاه طبقاتی خودشان را در پشت نقابی پنهان می‌کنند
به قول آقای کلاه قرمزی: «دیده شده است آقاهای مرجی که از فرق سر تا نوک پایشان زخمی و زیلی است وقتی علت را از آن ها جویا می شوی، می گویند: ای روزگار! امان از این مُد!»
واقعا دیده شده است در خیابان فرق های مبارک سر که بر در و دیوار کوبیده شده است، چرا که نوع پوشش برخی از جوان های عزیزتر از جان در خیابان آن چنان خیره کننده است که هوش از سر آدم می برد و همین باعث می شود جلوی پایش را نبیند و مدام به در و دیوار بخورد. باور کنید. در این شماره به جان یک «شلوار لی کهنه» افتادیم تا چنان بلای مُدگونه ای به سرش بیاوریم تا ببینیم شما جوانان در مواجهه با «مُدلیسم » چه واکنشی از خود نشان می دهید و آیا حاضرید به قیمت «مُد» در خیابان هر جور دوست دارید راه بروید؟! وقتی یک شلوار کهنه لی که توسط خودمان پاره شده است را با قیمت گزاف بخرید؟ یکی از بوتیک های شهر مکان این هفته سوژه این هفته ماست. با ما همراه باشید...
شلوار بیچاره نگارنده
با کلی اکراه فراوان «شلوار» عزیزم را برای انجام مراسم «مُد» شدن به دفتر جیم آوردیم. راستش را بخواهید تنها ایده ای که در ذهن مان بود بیچاره کردن این شلوار بیچاره بود! چه سختی ها کشیدیم تا یک مُد «تایلندی مکزیکی اروپایی» پدید آوریم.
انتظار برای اولین دشت مشتری مُد
با هماهنگی از قبل صورت گرفته با صاحبان بوتیک پشت پیشخوان می رویم و آماده می شویم تا اولین مشتری وارد مغازه شود. شلوار مُد را در قفسه لا به لای سایر شلوارهای لی مخفی می کنیم و منتظر اولین دشت می شویم. ساعت دیواری مغازه 11 و 55 دقیقه را نشان می دهد. اولین مشتری وارد می شود. او که گویا از مشتریان ثابت مغازه است با صاحبان مغازه خوش و بشی می کند و شلوار لی جدید می خواهد. بابک می گوید: «یک مدل جدید بده...»
یک مدل جدید اومده که فکر کنم لنگه اش رو ندیده باشی...
شلوار را از قفسه بیرون می آوریم.
یعنی جنس تک. باور کن فقط همین یکی رو دارم. جنس از تایلند اومده. البته مدل مکزیکیه ها. نگاه کن...
مشتری هاج و واج به شلوار نگاه می کند و مدام با پارگی عجیب دمپای آن ور می رود.
نه، ممنون. یه مدل دیگه بیار...
چرا؟! مگه بده. این الان اون ور آب مد روزه. باور کن کلا یکی از رفقا 4، 5 تا از تایلند آورده. 3 تاش تو تهرونه و یکی اصفهان و یکی هم مشهد.
/باخنده/ این چیه؟ نه داداش یکی دیگه بیار.
مگه چیه؟ مُد روزه...
مشتری نمی خواهد مُد ساخته را بخرد. دست مان را برایش رو می کنیم و به او توضیح می دهیم که .... بابک 26 ساله می گوید: «راستش من اصلا حاضر نیستم از این لباسا بپوشم. اهل این نیستم که بگم حرف مردم برام مهمه ولی این جور هم دیگه نمی پوشم.» بابک در جواب این سوال که اگر مُد باشد چه؟ می گوید: «هر چه که مُد بود که نباید پوشید. من بر اساس سلیقه خودم لباس می پوشم و به حرف مردم و مُد روز کاری ندارم.»
آقای خاص، خاص می پوشد
مشتری بعدی پسری با موهای بلند است و تیپ آن چنانی دارد، به نظر می رسد سوژه خوبی باشد. با خودمان می گوییم: «او دیگر این شلوار را می پسندد و دست به جیب می شود.» جنس به اصطلاح تایلندی مکزیکی را جلویش می گذاریم و او با بی اعتنایی می گوید: «این چیه؟»
یک شلوار آک آک واسه خودت. اصلا از در اومدی داخل مغازه گفتم باید اینو واست بیارم. جنس تایلندی اصل. مدل مکزیکی. اصلا خاص خاصه. عین خودت...
/با اشاره به دمپای پاره شده شلوار/ نه دیگه این قدر خاص. یه شلوار دیگه بیار...
ای بابا! ما رو بگو گفتیم شما جوونی و اهل دل. این شلوار کار دسته از اون ور اومده. بعد شما می گی یکی دیگه! باور کن تکه...
تک باشه. ولی نه دیگه این جوری.
چانه زنی ما به همین جا کات می شود. او خودش را جلال معرفی می کند، 28 ساله است و ظاهری متفاوت دارد. او بعد از آن که می فهمد جلوی دوربین مخفی قرار گرفته، می گوید: «خاص می پوشم ولی باید با سلیقه ام جور در بیاد. من این شلوار رو نمی پوشم. نه به خاطر این که پاره بود. واسه این که ازش خوشم نیومد.» جلال در پاسخ به این سوال که نگاه جامعه در این باره چه قدر برایت مهم است، می گوید: «من به دل خودم توجه می کنم و کاری به کسی ندارم.»
دخلی که داشت پُر می شد!
100 دلار ناقابل! سامان داشت راضی می شد که با 100 دلار ناقابل شلوار را بخرد. سامان یکی از مشتری های جوان بود که به قیافه اش می خورد 22 سال بیشتر نداشته باشد. وقتی شلوار را جلوی رویش گذاشتیم، ابتدا خندید و بعد گفت: «چه عجیب!»
چرا عجیب؟! یک مدل تک. تو بازار که لنگه اش رو پیدا نمی کنی...
چند هست؟
چندش رو ول کن عزیزم. تو برو «پرو» کن، من باهات راه میام.
/اشاره به پارگی پایین شلوار/ اینجاش رو نمی شه واسم دوخت بزنی؟
چرا نشه اتفاقا خودمم به بچه های اون ور گفتم این دم پاشو دوخت بزنین قشنگ تر می شه، طفلی ها چینگ چانگ چونگی بودن حالیشون نبود. حالا می خوای برو «پرو»...
نگفتی چند؟ اصلا ببینم پولم می رسه...
قابل تو رو نداره. این چون از اون ور اومده و کار دسته نرخش هم دلاریه، ریالی نیست. ناقابل 100 دلار...
مشتری با شنیدن قیمت جا می خورد. اما وقتی خودمان را به سامان جوان معرفی می کنیم بیشتر تعجب می کند.
چرا می خواستی شلوار رو بخری؟
راستش من اهل مُد هستم. فکر کردم اینم واسه خودش به مُده.
عرف جامعه یا نظر خانواده در انتخاب لباس برای شما مهم نیست؟
خب چرا. ولی به هر حال منم جوونم و دوست دارم بر اساس مُد زندگی کنم.
یعنی مُد هر چی بود می پوشی؟ حتی اگه مغایر با شانت باشه؟
/کمی فکر می کند/ نمی دونم...
آقا! لطفا به من نگاه کن
«اصلا بعضی ها دل شان می خواهد همه بهشان نگاه کنند. شاید این افراد نیاز به توجه بیشتری داشته باشند...» این ها جملاتی است که یکی از فروشندگان بوتیک است می گوید وی در گفت و گو با ما از مشتری هایش می گوید: «ما این جا همه نوع مشتری داریم. حتی مشتری هایی می آیند و لباس هایی شبیه شلوار شما /باخنده/ البته نه به این ضایعی، از ما می خواهند.» او اضافه می کند: «من فکر می کنم آن هایی که از این لباس ها می پوشند نیاز به جلب توجه دارند.» در حین صحبت هایمان یکی از دوستان وی وارد مغازه می شود و با او خوش و بش می کند. او ما را شگفت زده می کند: «کاظم ببین این آقا از دوستامه. یک شلوار کار دست آورده می خواد تو بازار تولید کنه. تو خودت مغازه داری ببین مشتری این کار رو داری؟» شلوار را جلوی چشمان هاج و واج ما باز و کار ما را کساد می کند. کاظم می گوید: «این چیه؟! «چرا این قدر داغونه؟» کاظم اضافه می کند: «نه بابا! دیگه این قدر ضایع نمی خرن ازمون. البته اگه این پارگی پایین پاش نبود می شد فروخت.» وارد بحث می شویم و از کاظم می پرسیم: «یعنی مشتری واسش نداری؟» کاظم می گوید: «چرا؟ من شلوار داشتم از بالا تا پایینش پاره بوده ولی این پارگی دمپاش خیلی داغونه.» خودمان را معرفی می کنیم و با کاظم که خودش یکی از فروشندگان پاساژ است صحبت می کنیم. او می گوید: «راستش جوان ها با مُد روز زندگی می کنند و فکر می کنم برایشان فقط مهم باشد که چه مدلی بپوشند که جلب نظر کند.» وی می افزاید: «برای این قشر از جوان ها حرف مردم مهم نیست.» کاظم هم با خنده از بوتیک بیرون می رود...


باید به نظر همدیگر احترام بگذاریم
فرشاد با یک کیف بزرگ که به ظاهر دوربین فیلم برداری در آن بود وارد مغازه می شود. کت و شلواری است و ظاهرش به خلبان های هواپیما هم می خورد. صاحب بوتیک ابتدا شلوار لی های خودش را به او نشان می دهد و بعد ما دست به کار می شویم.
آقا یک شلوار جدید هم واسمون اومده. ببینین می پسندین...
هنوز شلوار را کامل باز نکردیم که می گوید: «نه!»
وقتی به فرشاد می گوییم خبرنگار هستیم و ماجرا را برایش توضیح می دهیم، خیلی راحت می گوید: «ببینید باید به نظر همدیگه احترام بذاریم. من از این لباسا نمی پوشم، اون جوونی هم که می پوشه هر چند سلیقه خودش رو داره ولی باید بدونیم که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که رعایت برخی مسائل ضروری است.» آقا فرشاد کلی از مغازه خرید می کند و ما هم بعد از او بار و بندیلمان را می بندیم تا مکان را ترک کنیم.
شلواری که در گنجه ماند

بار و بندیلمان را جمع کردیم و شلوارمان را هم که از قدیم گفته اند: «مال بد بیخ ریش صاحبش» گذاشتیم توی بقچه مان و به دفتر جیم بازگشتیم. راستش را بخواهید در تمام طول مسیر بازگشت به این فکر می کردیم که آیا حاضریم همین شلوار را خودمان بپوشیم. شاید این شلوار برای همیشه به گنجه منتقل شود اما آیا به راستی شما به عنوان یک جوان حاضرید چنین لباسی را به بهانه آن که مُد روز است ولی با عرف جامعه مغایرت دارد بپوشید؟ آیا نظر جامعه برای شما مهم است یا سلیقه و علاقه شخصی بر آن ارجحیت دارد؟!
منبع:تبیان
بازنشر:takbook.com