شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار یکی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سبزی او
می شود پل از احساس خدا تا دل خویش
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دل دادگی اش
ای بی رنگتر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شب تصویر تو نیست؟
اگر این شبح هر شب تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست
حتم دارم که تویی این شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
علاقه مندی ها (Bookmarks)