ثبت نام

به انجمن خوش آمدید

لطفاً برای دیدن تاپیک ها و محتوای سایت و شرکت در بحث ها در سایت ثبت نام کنید.

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: معجزه

  1. #1
    كاربر عضو Array
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    Kerman
    نوشته ها
    40
    Thanks
    0
    Thanked 0 Times in 0 Posts

    پیش فرض معجزه

    وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش درباره برادر
    کوچکترش صحبت میکنند.
    فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.
    پدربهتازگی کارشرا از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج
    برادر رابپردازد.
    سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان رانجاتدهد.سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک کوچکش رادرآورد.قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط 5دلار.بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانهرفت.
    جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش
    شلوغتر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود.
    دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفهمی کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد.
    بالاخره حوصله سارا سررفت و سکه ها را محکمروی شیشه پیشخوان ریخت.
    داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه میخواهی؟
    دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، می خواهم معجزهبخرم.
    داروسازبا تعجب پرسید: ببخشید؟!!
    دختـرک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چیزی رفتهو بابایم می گویـد که فقط معجـزه می تواند او را نجات دهد.من هم می خواهم معجزهبخرم، قیمتش چقدر است؟
    داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولی ما اینجا معجزه نمیفروشیم.چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است،بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزهبخرم؟
    مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید:
    چقدر پول داری؟دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد.
    مرد لبخنـدیزد و گفت: آه چه جالب، فکـر می کنم این پول برای خرید معجزه
    برادرت کافیباشد!
    بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می خواهم برادر و والدینت راببینم،
    فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد.
    آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوقتخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.
    فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک باموفقیت انجام شد و او از مرگ
    نجات یافت.
    پس از جراحی، پدر نزد دکتـر رفت وگفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم یک
    معجـزه واقعـی بود، می خواهم بدانم بابت هزینهعمل جراحی چقدر باید
    پرداخت کنم؟
    دکتر لبخندی زد و گفت: 5 دلار بود که پرداخت شد .
    ویرایش توسط Materlink : 06-01-2012 در ساعت 09:37 PM
    Materlink

 

 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

     

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
Back to Top