نگو بار گران بودیم و.....
بگو با دیگران بودیم

نگو بار گران بودیم و رفتیم
نگو نا مهربان بودیم و رفتیم
آخه اینها دلیل محکمی نیست
بگو با دیگران بودیم و رفتیم


چینی نازک تنهایی من !!!

سراغ من اگر میآیی دگر آسوده بیا...!!!
چند وقتیست که فولاد شده
چینی نازک تنهایی من...



عرضه .....

عرضه که زیاد میشه قیمت پایین میاد,

هیچوقت خودت رو کامل عرضه نکن..


ماجرای تولد ..
قصه پسر و مامان

مادر : پسر برو بیرون خرید کن بیا

پسر : مامان امشب جشن تولدمه مثلا

مادر : خوب واسه همین می گم برو خرید کن بیا الان مهمونا می آن

پسر: مامان من تازه بدنیا اومدم ، برم خرید

مامانه رفته زیر پتو می گه منم تازه زاییدم ، باید استراحت کنم



فقر محبت !!!
محبت و تکه نان

انسان های زیادی در جهان هستند
که برای یک تکه نان میمرند
اما تعداد بیشتری هستند

که برای ذره ای محبت میمیرند.....!

محبت !

ایمان داشته باش
که کوچک ترین محبت ها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمی شود...

" ویکتور هوگو "



تکیه گاه انسانها !!!

ابرها به آسمان تکیه می کنند،

درختان به زمین و انسانها به مهربانی همدیگر


منطق !!!
حرف های منطقی و حرف های احساسی

حرف های منطقی , وحشتناک هستند
حرف های احساسی، دلنشین !

در آخر منطــــــقی ها برنده هستند ...


ترس از گم شدن !!!

هر بار که کودکانه دست کسی را گرفتم ، گم شدم ... آنقدر که من در هراس گرفتن دستی هستم ، ترس از گم شدن نیست ...



همیشه رفتن بهترین نیست ...
همیشه ماندن آن حضور ناب نیست

همیشه رفتن بهترین نیست

همیشه ماندن آن حضور ناب نیست

گاهی میان رفتن و ماندن هیچ فرقی نیست.

دلتنگم ؟ باشد.

او را نمی بینم ... باشد.

اصل درست این است که عزیز من در خانه ی دل من جای دارد

چه او باور کند یا نکند ...




روزگار من !!!!

ای روزگار...

من راه های نرفته زیاد دارم

اما با تو یکی زیاد راه امدم...!!!



شعار آزادی....

اگه کفشت پات و می زد و از ترس قضاوت مردم پابرهنه نشدی و درد رو به پات تحمیل کردی دیگه در مورد آزادی شعار نده !

آلبر کامو


به اندازه !!!

دهانتان را به اندازه ای باز کنید که حرف در دهانتان نگذارند...!!!



تاوان صداقت !!!
صداقت

گاهی وقت ها ،
برای صداقتت تــــاوان باید بپردازی !

گاه به سنگینی ِ زندگیت ...!


ثروت واقعی ما....

ثروت واقعی ما شامل آنچه داریم نمیشود
ثروت ما آنچه هستیم ، میباشد



راننده تاکسی و قضاوت زودهنگام !!!!
راننده تاکسی و آقای مسن

تاکسی نشسته بودم،دو تا آقای مسن هم عقب نشسته بودن.
نزدیک پیاده شدنشون یکی به اون... یکی گفت:
به خدا اگه بزارم دست تو جیبت بکنی! من حساب میکنم...
... بعد از راننده پرسید : ببخشید چقدر شد؟
راننده: هزار تومن !
... ... یهو یارو برگشت به راننده گفت: آدمــــــی ؟؟!!! راننده گفت : جـــان ؟
مرد : گفتم آدمی یا نه؟ راننده گفت : حرف دهنتو بفهم درست صحبت کن!
یارو دوباره گفت: نه.. آدمی؟؟!
راننده هم با عصبانیت ترمز کرد برگشت عقب گفت : نــــــــه ... فقط تو آدمی!
یارو گفت : یعنی چی؟ من میگم آدمی هزار تومن؛یا دوتاییمون باهم هزار تومن!!


حکایت شاه و مرض سخت

شاهکی را مرضی بود سخت ، هرچه میکردند نزد طبیب نمیگردید...
پرسیدند !! سرورا ... چرا نزد طبیب نمیگردی تا علاج گردی؟
گفت: زان سبب که طبیبان هیچ ندانند!!!
گفتند: مولای من آخر چطور کسی که عمری را صرف خواندن نموده به ندانستن متهم کنید؟
گفت:زان سبب که عمری به خواندن گذرانیده پس نمیداند ، چرا که ار میدانست که نمیخواند،پس چون نمیداند میخواند و میخواند که بداند،پس جمله جاهلند و مجبورند که بخوانند!!!!!



آرزوی من ؟؟!!

آرزویم برایت این است :
درمیان مردمی که می دوند برای زنده بودن ،
آرام قدم برداری برای زندگی کردن ...



به ره عشق تو ...
ز غم عشق تو

خواهم به ره عشق تو دیوانه شوم
بر گرد رخت گردم و پروانه شوم
آباد نخواهم شدن از لذت شوق
خواهم ز غم عشق تو ویرانه شوم
برگرفته از : پرشین بلاگ