بازدید
دانلود مفاهیم نوین جامعه شناسی
دانلود کتاب
کتاب مفاهیم نوین جامعه شناسی در راستای «فرهنگ فشردهٔ جامعه شناسی»، با همان سبک و سلیقه (دوسویه، دو زبانه و همراه با تلفظ واژهها) توسط حسین شیران تهیه و ترجمه و تنظیم شده است و با همان اهداف (تمرین استفاده از متون زبان تخصصی، تقویت ترجمه و تصحیح تلفظ) با نهایت احترام تقدیم محضر شما دوستان و همکاران جامعهشناس و جامعهاندیش میشود.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
دانلود کتاب جامعه شناسان نا آرام
دانلود کتاب جامعه شناسان نا آرام
« آگوست کنت » نامی پرآوازه در میان جامعه شناسان است ؛ او بنیانگذار و واضع اصطلاح با مسمای جامعه شناسی ( sociology ) در فرهنگ علوم انسانی است . اگر چه امروز او را بیشتر بخاطر همین دو کار بزرگش می شناسند تا متفکری بزرگ که در حد این روزگار حرفی برای گفتن داشته باشد ، اما باید گفت که همین دو مورد کافی است تا نام او برای همیشه در تاریخ جامعه شناسی و در خاطر جامعه شناسان به یادگار بماند !
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتاب نولیبرالیسم در بوته نقد حاصل سال ها مطالعه و تحقیق دوست ارجمندمان خسرو صادقی بروجنی است. خسرو صادقی کارشناس ارشد علوم اجتماعی از دانشگاه اصفهان است و کتاب حاضر رساله ی ارشد این پژوهشگر سیاسی و اجتماعی می باشد. پیش از این مقالات متعددی از نگارنده ی کتاب در رسانه های مختلف منتشر شده بود. ایشان چهره ای شناخته شده در بین دانشگاهیان و فعالان سیاسی و اجتماعی کشور هستند.
از آن جا که بحث درباره ی نولیبرالیسم در ایران و سایر کشورهایی که این چنین در تسخیر تبلیغات و ساخت قدرت اقتصادی و سیاسی و وابستگان به این نظریه اند بسیار ضروری است ، زیرا موجب گرایش های فکری پنداربافانه ، دروغ گویانه و فریب کارانه در جهت غارت ارزش های انسانی شده است . کتاب نئولیبرالیسم در بوته ی نقد متشکل از مجموعه مقالات نگارنده در رابطه با نقد سیاست های نئولیبرالی در جهان سرمایه داری است. فریبرز رییس دانا اقتصاددان شناخته شده و چپ در مقدمه ی این کتاب چنین نوشته است:« من خواندن و نقد کردن و پیگیری تحلیل های انتقادی و خواندنی او را به دانش پژوهان و علاقه مندان جامعه شناسی و اقتصاد سیاسی رادیکال و دل بستگان آزادی توصیه می کنم.»
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
پیش از اینکه وارد مبحث علل فراگیر شدن ترانه های غمگین در جامعه شویم، باید در نظر بگیریم که ترانه از دل همین مردم بیرون می آید و خیلی اوقات همان چیزی است که آنها میخواهند اما لزوماً به ذهنیت مردم جهت نمیدهد. این دو کاملاً به هم مرتبط هستند چون خود هنرمند -اعم از آهنگساز، ترانه سرا و تنظیم کننده- هم از دل همین مردم بیرون می آیند و همان حرفها و موضوعات مبتلابه جامعه را به زبان میآورند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بعد از ساپورت حالا نوبت پوشش جدیدی است که زنان از آن استفاده کنند؛ پوششی که یک زن را نیمه عریان می کند!
با آغاز روزهای گرم سال باز هم مانند سالهای گذشته ماجرای بدحجابی به یکی از مهم ترین موضوعات روز و همچنین اخبار رسانه ها تبدیل شده در حالی که مانتوهای بدون دکمه و نازک و ساپورت، یکی از مصادیق بارز بدحجابی در خیابان ها و معابر عمومی است.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
فرهنگ و توسعۀ فرهنگی در جوامع
درآمد
در جامعه شناسی واژگان فرهنگ، توسعۀ فرهنگی در کنار مفاهیم چون توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و توسعه اجتماعی به شکل گسترده قابل بحث است.
مفهوم توسعه فرهنگی در اواخر قرن هفدهم از طرف یونسکو(سازمان فرهنگی جهان) در مباحث توسعه گنجانیده شد. توسعۀ فرهنگی نسبت به توسعۀ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی از گستردهگی و پویایی بیشتری برخوردار است.
پایینبودن سطح سواد در جوامع، از دلایل اصلی توسعه نیافتگی محسوب میشود؛ از سوی دیگر، رشد فکری- فرهنگی جوامع، از جملۀ شاخصههای بنیادین توسعه یافتگی است.
جامعهشناسان معتقد هستند که اگر فرهنگ یک جامعه به پویایی و پختگی لازم و شایسته نرسیده باشد، پیشرفت، انکشاف و توسعۀ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و … آن جامعه میسر نخواهد بود.
بنابراین مهمترین چالشهایی که فراروری توسعه فرهنگی در جوامع بشری قرار دارد عبارت است از شکافها و تعارضات قومی- مذهبی، پایینبودن سطح سواد و بعضاً ارزشها و هنجارهای ضد توسعۀ فرهنگی را میتوان برشمرد.
عوامل گوناگون در بازدارندهگی توسعه فرهنگی در یک جامعه نقش دارد. قسمی که پیشر اشاره شد، ضدوبندها گروهی، قومی، منطقهیی سبب تقسیم و تجزیۀ جمعیت و شکلگیری گروه بندیها و قومیتهای خاص میگردد و این گروه بندیها ممکن است تشکلهای قومی- مذهبی باشد و یا یک تشکل سیاسی. در بررسی شکافهای اجتماعی؛ باید به تنوعات جغرافیایی و تنوعات تاریخی ملتها توجه داشت، زیرا نوع و شمار و نحوۀ صورت بندی شکافهای اجتماعی بر حسب عوامل گوناگون از جامعۀ به جامعه دیگر و از زمانی به زمانی دیگر در درون یک کشور نیز متفاوت است.
فرهنگ و توسعۀ فرهنگی
به طور کلی میتوان اهمیت فرهنگ را از دو بعد مورد بررسی قرار داد: یکی جایگاهی که فرهنگ در هویت و موجودیت جامعه دارد و دوم نقشی که فرهنگ در پیشرفت جوامع ایفا میکند. جنبۀ اول را میتوان اهمیت و جایگاه فرهنگ در موجودیت جامعه پنداشت و وجه دوم را میتوان اهمیت و نقش فرهنگ صحیح در حرکت به سمت اعتلا یا انحطاط جوامع دانست. در زمینه نقش فرهنگ در موجودیت جامعه باید گفت: حوزه نفوذ فرهنگ به همه ابعاد زندگی بشر کشیده شده است و همه ویژگیهای غیرفزیکی و متمایزکننده انسانها از یکدیگر و نیز همه ویژگیهای متفرقۀ جوامع در فرهنگ آنها نهفته است. بدون شک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل میدهد. و به صورت کل فرهنگ است که ویژگیهای مشترک به وجود آورندۀ یک ملّیت یا یک ملت را شکل میدهد و بدون وجود یک فرهنگ واحد، شهروندان یک کشور را نباید یک ملّت نامید. لذا میتوان گفت پایۀ اساسی و محوری شکلگیری یک ملت فرهنگ است. چنان چه میبینیم همه ابعاد علوم، فنون، ادبیات، هنر، اخلاق، ارزشها، باورها، اعتقادات و … جوامع را در حیطۀ فرهنگ جای میدهند. بدیهی است ویژگیهای متفرقه جوامع نیز همینهاست. کل تمدن بشری از این مجموعه ساخته شده است. هر جامعۀ نیز مرهون این ابعاد زندگی اجتماعی خود است. زیرا همه پیشرفتهای یک جامعه در پیشرفت علوم و اعتقادات و ارزشهای آن منعکس میشود و بشر بدون ابعاد فرهنگی، حیات بشری بدوی و عقبمانده خواهد بود که در جوامع امروزی تصور وجود آن نیز مشکل است. میتوان گفت: «فرهنگ مبدأ همه خوشبختیها و بدبختیهای ملت است.» زیرا تمام خوشبختیها و بدبختیهای جوامع، بستگی به بهرهمندی از پیشرفت علوم و فنون و عملکرد اعتقادات، اخلاق، ارزشها، هنر و … در زمینههای مختلف اجتماعی دارد. با عملکرد صحیح این ابعاد فرهنگ و نیز بهرهمندی از نتایج پیشرفت علوم و فنون، جوامع میتوانند به خوشبختی برسند. میتوان گفت همه امور جوامع بستگی تام به فرهنگ آنها دارد. لذا «اگر مشکلات فرهنگی و آموزشی به صورتی که مصالح کشور اقتضا میکند حل شود، دیگر مسایل به آسانی حل میگردد.» همچنان نه تنها فرهنگ، سازنده خوشبختی ملتهاست بلکه انحطاط ملتها نیز در گرو فرهنگ جامعه است. زیرا پایههای اعتقادی، اخلاقی، علمی و هنری جوامع که موجب خوشبختی ملتها هستند با انحراف فرهنگ، مضمحل میشود و انسانها به انحطاط کشیده میشوند. «اگر فرهنگ ناصالح شد، جوانانیکه تربیت میشوند به این تربیتهای فرهنگ ناصالح، اینها در آتیه، فساد ایجاد میکنند … وقتی فرهنگ فاسد شد، جوانانیکه زیربنای تأسیس همه چیز هستند، از دست ما میروند و ناسالم بار میآیند.» فرهنگ نه تنها انسانها را به انحطاط میکشد بلکه میتواند موجب انحطاط و پوچی و در نهایت اضمحلال جوامع شود. علمای توسعه فرهنگ، بیش از هر زمان دیگری به این باور رسیدهاند که تا فرهنگ یک جامعهای موافق با توسعه نباشد، پیشرفت و توسعه آن جامعه میسر نخواهد بود. زیرا انسانها به عنوان عاملان محوری توسعه باید برای عمل خود تمایل داشته باشند. این تمایل که با قدرت انتخاب همراه است و در عمل پس از انتخاب به منصه ظهور میرسد، باید شرایط ایجاد تمایل در انسان را داشته باشد. تمایلهای افراد نیز از طریق ارزشها و باورهایشان ایجاد میشود. با این وجود ممکن است این تمایلها در انتخاب با محدودیتهایی که برای فرد وجود دارد مواجه شود و در نهایت تمایلات، ارزشها و امکانات مختلف فرد و جامعه، فرد را به انتخاب در عمل وادار میکند و این انتخاب عملی فرد است که میتواند در جهت توسعه جامعه یا برخلاف آن باشد. میبینیم که عمل افراد متکی به ارزشها، اعتقادات و باورهای افراد و نیز امکانات فرد و جامعه از جهات مختلف علمی، هنری و نیز مادی دارد. بر این اساس میتوان گفت فرهنگ مبدأی است که اعمال انسانها و به تبع آن مسیر تکاملی جامعه از آن نشأت میگیرد. چنان چه اگر جامعهیی فرهنگ ضد توسعه داشته باشد، این فرهنگ موجد اعمالی از سوی اعضای جامعه خواهد شد که نه تنها در جهت توسعه و پیشرفت جامعه عمل نخواهند کرد، بلکه راه پیشرفت را نیز سد میکنند و موجب انحطاط جامعه میشوند. لذا برای تحقق پیشرفت و توسعه جامعه، ضرورت دارد فرهنگ آن جامعه موافق با توسعه باشد. با این توضیحات میتوان گفت، بستر و مسیری که اصلاح امور باید طی کند، بستر فرهنگ است. یعنی جامعه تنها در بستر فرهنگی مناسب است که میتواند به توسعه و پیشرفت دلخواه دست یابد. بدیهی است که اگر این بستر نامناسب باشد، توسعه نیز تحقق نخواهد یافت و یا حداقل به صورت دلخواه نخواهد بود. بر این اساس: «راه اصلاح یک مملکتی، فرهنگ آن مملکت است. اصلاح باید از فرهنگ شروع شود … اگر فرهنگ درست شود یک مملکت اصلاح میشود.» در اینجاست که ضرورت تحول فرهنگی ایجاد میشود. زیرا اگر بخواهیم جامعهای پیشرفت کند و به طرف تعالی حرکت کند، باید زمینههای آن در مجریان این پیشرفت و حرکت ایجاد شود و گفتیم که این زمینهها نیز چیزی جز فرهنگ جامعه نیست. بنابراین ضرورت تحول فرهنگی برای دستیابی به توسعه نمایان میشود. درتحول فرهنگی دیدیم که پیشرفت در همه شؤون اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زندگی یک جامعه، متکی به فرهنگ آن جامعه است و تا زمانی که فرهنگ جامعهای موافق با پیشرفت و توسعه نباشد، پیشرفت آن جامعه میسر نخواهد بود. بر این اساس میتوان گفت : اگر فرهنگ جامعهای موافق توسعه (به معنی عام آن) نباشد، برای دستیابی به توسعه در ابعاد گوناگون باید به اصلاح فرهنگ در جهت توافق آن با توسعه همت گماشت.
فرهنگهای سالم که در واقع رهیافت مردم در تطابق با محیط را بیان می کند امروزه جز اولویتهای جامعه داری است، که می بایست گسترش یابد. زیرا فرهنگ شکل دهنده به محیط و زمینه ساز تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و حتی تکنولوژیکی است. دگرگونیهای فرهنگی است که مسیر جوامع را هدایت می کنند. لذا انتقال فرهنگ گذشته به آیند ه گان و نیز نوآوری فرهنگی از مهم ترین اقداماتی است که می تواند از زوال یک جامعه جلوگیری نماید.
عوامل فرهنگی
در تقسیم بندی عوامل دگرگونساز جوامع عوامل محیطی، سیاسی و فرهنگی از اهمیت ویژهیی برخوردارند. که پراثرترین آنها عوامل فرهنگی است.
این عوامل شامل مذهب، شیوههای تفکر و آگاهیهای عمومی میباشد. بنابراین می توان چهار تکلیف اساسی هر نظام را چنین برشمرد که بقای هر جامعه در گرو آنها خواهد بود:
– تطبیق:۱
هماهنگ ساختن خود با موقعیت و محیط و نیز هماهنگ ساختن محیط با نیازهای خود
– دستیابی به اهداف مورد نظر::۲
هر نظام به دنبال اهدافی است که کسب آنها سبب افزایش اعتماد مردم و تصویرگر آینده بهتر خواهد بود
– یکپارچهگی و وحدت: ۳
هر نظام می بایست گونه ای عمل نماید که روابط متقابل افراد با یکدیگر و اجزای سازنده ی آن را تنظیم نماید
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
متغیرها از مهمترین مباحث در تحقیقات اجتماعی ـ انسانی می باشند. هدف شناخت علت یا عوامل پیدائی یا تغییر موضوع مورد تحقیق است و چون این عوامل تغییر پذیرند و قابل سنجش، آنان را متغیر می خوانیم . در نهایت باید بتوانیم هم انواع متغیرها را بشناسیم ، هم آنکه روابط آنهار ا با یکدیگر شناسایی کنیم. همچنین ، میزان تأثیر یک متغیر بر متغیر دیگر را مورد سنجش قرار دهیم و اندازه گیری کنیم.
باید روابط یکسویه بین متغیرها را از روابط متقابل و دوسویه تمیز دهیم و شبکه متغیرها را که باهم ، ضمن تأثیر متقابل بر یکدیگر ، بر پدیده های دیگر اثر می نهند، بازشناسی نمائیم.
تعریف :
در تعریف متغیرها چنین آمده است :«هر صفت ،ویژگی یا عنصر کمی و یا کیفی که در یک تحقیق تغییر ناپذیر باشد، به عنوان مثال ، جنگ ،همبستگی و . . . هریک در جریان تحقیق می توانند به صورت یک متغیر در آیند، به شرط آنکه بر خلاف عوامل ثابت تغییر کنند یا تغییر پذیر باشند».
مفهومی مانند پایگاه اجتماعی ـ اقتصادی را در یک تحقیق می توان به عنوان یک متغیر در نظر گرفت،نشان آنرا y گذاشت و در پنج مقوله جای داد، پائین ،متوسط رو به پائین ، متوسط، متوسط رو به بالا و بالا » سپس تأثیر آن را به مشارکت در انتخابات سنجید. بنابراین ،می توان گفت :«متغیر در زبان جامعه شناسی هر پدیده ای را می رساند که مقدار آن در هر مورد خاص تفاوت می یابد».
مثال :
بدرستی می دانیم در هر تحقیق باید به کنترل موقعیت یا حال و هوای تحقیق پرداخت. اگر قرار است تحقیقی درباره ترافیک در شهر تهران صورت گیرد. چنانچه صبح و قبل از آغاز به کار و ورود به گردونه ترافیک از افراد بپرسیم ؛به نظر شما ترافیک در تهران چگونه است ؟ به یقین تجربه آنی آنان چندان مطلوب نیست: تمام شب استراحت کرده اند، هنوز از گرمای سخت خبری نیست و احتمالاً پاسخهای مثبت یا دست کم همراه با خوش بینی خواهند بود.
اما اگر مین سوالها عصر ، بعد از کار و خستگی و در صف های طولانی اتوبوس پرسیده شود، پاسخها بسیار منفی خوهند بود. پس ، باید در هر تحقیق به تعریف وضعیت و استاندارد و همگن کردن آن پرداخت. در آنصورت موقعیت ثابت می ماند. می گوییم تمامی تحقیق در این موقعیت صورت گرفت. اما اگر قرار باشد ضریب تفاوت موقعیت شناخته و ارزیابی شود، در آنصورت موقعیت بعنوان متغیر مطرح می شود. می خواهیم بدانیم موقعیتهای مختلف تحقیق چقدر در نظر مردم در باب ترافیک تأثیرگذار است.
ویژگیها:
متغیرها می توانند کمی یا کیفی باشند. به عنوان مثال ، چنانچه در یک تحقیق در مورد ازدواج ،سن ، متغیر یا عامل مهمی به حساب آید،می گوییم عمل ازدواج متأثر از سن افراد است ( یا آنکه سن در ازدواج تأثیر دارد) این متغیر کمی و عینی است.
در همین تحقیق بینش یا طرز تلقی انسانها نسبت به ازدواج نیز در اقدام به آن تأثیر دارد،این متغیر را ذهنی و کیفی تلقی می کنیم. در مواردی چند، صرفاً عوامل کمی را با این نام (متغیر) می خواندند و مفهوم خاص متغیر کیفی برای عناصر غیر کمی به کار می آمد.
ولی امروزه ، هم عوامل کمی و هم عوامل کیفی با این نام خوانده می شوند،در توجیه این گسترش معنایی ،استوفر چنین می نویسد :« ما مفهوم (متغیر) را در معنای متداول منطقی و ریاضی آن بدین عنوان که سلسله ارزشهایی را می رساند، به کار می بریم. این ارزشها می توانند عددی (کمی ) یا غیر عددی (کیفی) باشند.
واژه Attribute در معنای متغیر کیفی بکار برده می شود. این تعریف وسیع از این مفهوم امروزه بیش از پیش توسط خود آمارشناسان به کار می آید.» به نظر کندال و باکلند: «کمیتی که ممکن است، هریک از سلسله ارزشهایی مشخص را پیدا کند. همین کلمه را می توان در جهت مشخص کردن عناصر غیر قابل اندازه گیری نیز بکار برد. به عنوان مثال، جنس یک متغیر است. چون هر انسان می تواند به دو صورت (مذکر و مؤنث) تقسیم شود.» بنابراین ،بدرستی می توان گفت ،متغیرها می توانند کمی یا کیفی باشند. اما ، محقق همواره در صدد آن است که متغیرهای کیفی را هرچه بیشتر شاخصپذیر سازد، تاهم کار تحقیق هرچه دقیقتر صورت بندد، هم آنکه روائی آن افزایش یابد.
منظور این است که خود محقق در زمانهای دیگر نیز با همین پدیده و با همین شاخصهای دقیق برخورد کند و نتایج دقیقی بدست آورد. در عین حال منظور دیگر از روائی آن است که در صورت تکرار همان تحقیق توسط دیگران شاخصها چنان دقیق و مدرج باشند که نتایج مشابهی بدست آید. در مجموع می توان دو ویژگی اساسی برای متغیرها قائل شد:
۱ـ سنجش پذیر بودن :
کیفی بودن بسیاری از متغیرها به معنای سنجش ناپذیری آنان نیست. زیرا در این صورت عملاً کار تحقیق اجتماعی ـ انسانی صورت پذیر نبود. در تأکید بر همین امر،لازار سفلدو بارتون به طور کلی، متغیر را آن چیزی می دانند که :
«امکان رده بندی را بدست دهد. ضمن آنکه امکان اندازه گیری در معنای دقیق آنرا نیز فراهم سازد».
۲ـ تغییر پذیر بودن :
از این دیدگاه هر پدیده که در جریان تحقیق تغییر پذیرد، از جهتی متغیر خوانده می شود. به عنوان مثال،مرتن مفاهیم و متغیرها را یکسان شمرده و می نویسد :« مفاهیم ، تعاریف آن چیزی را که با ید مشاهده شود، بدست می دهند. آنان متغیرهایی هستند که باید بینشان مناسباتی ملاحظه شوند».
انواع متغیرها:
همانطور که ملاحظه می شود ،متغیرها، زمینه ای بسیار وسیع دارند،از اینرو انواع بسیاری می یابند که اهم آنان بدینقرارند:
۱ـمتغیرهای اسمی :
برخی از متغیرهای اسمی فقط به دو قسمت قابل تقسیم اند،مانند «جنس» که می تواندصرفاً به زن یا مرد تقسیم شود. این نوع متغیرها را دو مقداری می خوانند. چند مثال دیگر در مورد آنان بدینقرار است: پیر یا جوان بودن ،جمهوری خواه یا دموکرات بودن ،دانشجو یا غیر دانشجو بودن. نام دیگر این نوع متغیرها دو شقی است.
علاوه بر آن ،متغیرهای اسمی چند مقداری یا چند ارزشی هم وجود دارند. باری مثال ،زمانی که مذهب پاسخگویان در مقوله های اسلام ، مسیحیت ،یهودی ،و غیره دسته بندی می شود و یا زمانی که نحوه گذران اوقات فراغت را به فعالیتهای هنری، ادبی ،علمی و . . . تقسیم می کنیم. در اینجا نکته اساسی این است که متغیرهای اسمی فقط از جنبه کیفی ، و انتساب یک صفت و یا ویژگی به افراد و اشیاء مورد توجه اند و شدت یا میزان صفت و ویژگی مورد نظر نمی باشد.
۲ـ متغیرهای ترتیبی :
این نوع متغیر را محقق به دو یا چندین تقسیم کرده و آنها را رده بندی می نماید. مانند : تحصیل . چنانچه در تحقیقی دیدیم تحصیل افراد دارای تاثیر است،می توانیم ، متغیر سطح تحصیل را ،برای مثال ، به بی سواد ،تحصیلات ابتدایی ، متوسطه ،عالی تقسیم کنیم.
در متغیرهای ترتیبی لزوماً باید به رده بندی ارزشها و مقادیر مختلف متغیر بر اساس اولویت یا میزان آنها پرداخت. نظیر مثال بالا که با آن افراد را با توجه به سطح تحصیلات (عالی ،متوسط و ابتدائی) دسته بندی یا رده بندی می کنیم.
در اینجا نیز نکته اساسی این است که متغیرها جنبه کمی می یابند ولی فقط تا حدی که بتوان اولویتها ترتیبات یا رتبه کمی آنها را شناخت. متغیرهای فاصله ای و نسبی که در انواع مقیاس ها مورد بحث قرار می گیرند، متغیرهای کمی پیشرفته تری می باشند.
۳ـ متغیرهای مستقل :
منظور متغیرهایی است که بر دیگر متغیرها تاثیر می گذارند. به عنوان مثال ، چنانچه یک تحقیق ملاحظه شود، حرمان نسبی بر خشونت سیاسی تاثیر می بخشد،در آن صورت ،می گوییم متغیر اول (حرمان نسبی) متغیر مستقل است.
۴ـ متغیرهای وابسته ،تابع یا غیر مستقل :
منظور متغیرهایی است که در جریان یک تحقیق ، متأثر از متغیر یا متغیرهای دیگرند. مثلادر یک تحقیق که موضوع آن بررسی اشتغال زن در شهر تهران است، می بینیم، تحصیل زن بر اشتغال او و نوع شغلش اثر می گذارد، پس می گوییم: تحصیل متغیر مستقل است و اشتغال، متغیر تابع.
در مورد روابط بین متغیرهای مستقل و تابع چن اصل را باید متذکر شویم :
الف ـ پدیده ها در هر تحقیق با توجه به هدفهای آن ، می توانند متغیر مستقل یا وابسته باشند. مثال : درآمد می تواند در یک تحقیق متغیر مستقل باشد (تحقیقی در زمینه ازدواج)، در حالیکه در تحقیقی دیگر متغیر تابع به حساب آید. چنانچه تحقیقی در مورد شناسائی درآمد ساکنان تهران صورت گیرد، ملاحظه می کنیم پدیده ای چون مدرک تحصیلی بر آن اثر دارد، پس می گوییم ،درآمد متغیر تابع است و مدرک تحصیلی متغیر مستقل.
ب ـ هر متغیر مستقل نیز در یک تحقیق ، خود وابسته به متغیرهای مستقل بسیاری است. مثلاً در تحقیق درآمد ، می بینیم مدرک تحصیلی متغیر مستقل است درحالیکه خود نیز تابع متغیرهای بسیار دیگری است.
پ ـ بسیار کم اتفاق می افتد که یک متغیر مستقل شرط لازم و کافی در پیدائی ،یا تغییر متغیر تابع باشد. معمولاً یک متغیر تابع از شبکه یا مجموعه ای از متغیرهای مستقل تأثیر می پذیرد.
مثال :چنانچه موضوع تحقیق ما در مورد دزدی در بین نوجوانان باشد. می گوییم دزدی ( متغیر تابع) از عواملی چون : درآمد، وضع خانواده و . . . بسیاری عوامل دیگر تأثیر می پذیرد. کار جامعه شناسی،شناخت و تمیز این متغیرها و یا عوامل اصلی است.
ت ـ گاه ،رابطه متغیر مستقل و تابع یکسویه است. مثال : می توان پذیرفت که باران بر مقدار و نوع گندم تأثیر گذارد و حال آنکه گندم بر باران اثر ندارد. یا آنکه سن بر ازدواج اثر می نهد و حال آنکه ازدواج بر سن اثری ندارد. اما همواره چنین نیست و بدرستی می توان گفت بسیار کم اتفاق می افتد که پدیده ای بر پدیده دیگر اثر نهد و خود از آن تأثیر نگیرد. مثال : اگر در تحقیقی ملاحظه می کنیم در یک جامعه میزان فقر از بی سوادی مردم ناشی می گردد، یعنی هرقدر مردمی بی سوادترند،فقیرتر نیز هستند، خود فقر نیز متقابلاً بر سواد اثر می گذارد، بطوریکه هرقدر میزان فقر در یک جامعه بیشتر است، بی سوادی نیز به تبع آن روبه فزونی می گذارد.
ث ـ در اکثر موارد ، رابطه بین متغیرهای مستقل به پیدائی دور جهنمی یا بسته و یا باطل می انجامد. به عنوان مثال : در تحقیق بالا می بینیم نه تنها فقر و بی سوادی در رابطه دو سویه یا متقابلند،بلکه در وضع یا شرایط بعدی موجبات تشدید یکدیگر را نیز فراهم می سازند، بدین معنی که یک جامعه چون بی سواد است، از منابع طبیعی خود به خوبی بهره برداری نمی کند،قدرت تولید کالاهای خوب را ندارد، بنابراین فقیر می ماند و چون فقیر است ، نمی تواند فرزندان رو به تزایدش را آموزش دهد.
بنابراین فقیرتر می شود.
مثال ۲:در نظر بگیرید فردی که امروز صبح با ناراحتی خاصی از خانه خارج شود،چون ناراحت است با دوستش نیز به خوبی سلام و احوالپرسی نمی کند، در نتیجه دوستش نیز با چهره ای متعجب یا گرفته از کنارش می رود، همین نیز باز بدو بر می گردد، و ناراحتی روانی او را تشدید می کند.
این رابطه در جهت عکس در مورد امور شادی آور نیز ملاحظه می شود،بطوریکه سعادت ،شعف و . . . خود پدیده هائی فزاینده هستند.
بنابراین می گوییم ، پدیده ها در جریان تاثیر متقابل قرار می گیرند، یا به تعبیر دیگر جریان تأثیر معمولا به صورت رفت و بازگشت است.
در کار تحقیق رابطه بین متغیر تابع و مستقل را برای اندازه گیری دقیق می توان در یک جدول ساده بدین صورت منعکس می کرد: برای مثال ،رابطه بین ساعات کار در روز و میزان نمرات عالی بدست آمده را در بین دانشجو در نظر می گیریم :میزان ساعات کار روزانه و تعداد نمرات عالی بدست آمده ( داده های فرضی )
ساعات کار روزانه (x) شمار نمرات (y)
۸ 5
۷ 5
۶ 4
۵ 3
۴ 2
۴ 1
۳ 1
۲ 0
۱ 2
حال این اعداد را بدین صورت در محورهای مختصات منعکس می سازیم:
متغیر مستقل یا موثر :ساعات مطالعه = محور x
متغیر تابع یا وابسته : نمرات =y
۵ـ متغیرهای کنترل :
منظور متغیرهایی است که چند متغیر د یگر را تحت کنترل دارند. مثال : در تحقیقی در مورد مهریه و رابطه آن با تحصیل در ایران ملاحظه شد، بهمان نسبت که تحصیل دختران بالاتر است، میزان مهریه آنان روبه افزایش می گذارد، با دقت بیشتر در زمینه این روابط دیدیم که هم تحصیل و هم مهریه هردو تابع یک متغیر یا عامل دیگریست که آن میزان درآمد پدر می باشد. پس می گوییم در این تحقیق متغیر کنترل بحساب می آید. متغیر کنترل را متغیر آزمون نیز می نامند.
۶ـ متغیرهای کنترل شده :
همچنین، می توان از متغیرهایی سخن گفت که در جریان تحقیق مورد کنترل قرار می گیرند. مثال: زمانیکه تحقیقی در مورد اثر تلویزیون بر روستائیان صورت می گیرد، می توان دو روستا را که از نظر متغیرهای اصلی تحقیق مشابهند، در نظر گرفت و در یکی از آنان تلویزیون راوارد ساخت تا اثر آن به خوبی ملاحظه شود. در این تحقیق می گویند، متغیرهای اصلی در دو روستا ـ نظیر جمعیت ، وضع سواد، راههای ارتباطی و . . . مورد کنترل قرار می گیرند. تا تأثیر متغیر محوری (تلویزیون) شناخته شود.
مثال ۲: تحقیقی توسط شریف در آمریکا در زمینه انگیزه های کلامی خشونت صورت گرفت. بدینسان دو گروه را در اطاقی جای دادند. قرار شد یکی از دو گروه سخنانی به طنز و ظریف علیه گروه دیگر به زبان آورد. و واکنش گروه دیگر مورد سنجش قرار گیرد. سپس به گروه نخست اجازه داده شد از سخنان مستقیم تر و تندتری علیه گروه دیگر استفاده کند،آنگاه واکنش گروه دوم مورد سنجش و اندازه گیری قرار گرفت. کار آزمایش تا آنجا پیش رفت که گروه دوم واکنش های کلامی را نارسا دانسته ، به حرکت درآمد و کار به نزاع کشید.
در مثال نخست، کنترل صورت مقایسه ای داشت ،در حالیکه در مثال دوم ، متغیر مستقل مستقیماً تحت کنترل قرار گرفت و بدرجات وارد شد تا تاثیر آن در هر درجه سنجیده شود.
۷ـ متغیرهای واسط یا متداخل :
این نوع متغیرها عبارتند از :
الف ) عاملی آزمونی ، یعنی متغیری ملموس و از نظر تجربی قابل اندازه گیری که در یک رابطه وارد می شود و می تواند در تغییر آن رابطه به کار آید. مثال :در مطالعه ای در زمینه عقاید سیاسی جانان ، ملاحظه شد، خصوصیات شغلی ـ تحصیلی پدر آنان ،از طریق نوع گرایشهای سیاسی و حزبی پدران، بر مواضع سیاسی جوانان تأثیر گذاشته است.
ب :تجرید سلسله ای از عملیات تجربی که ماهیتی مرجحاً و نه لزوماً تجربی دارند:
مثال :تصور کنید عنکبوتی در روی دیوار ایستاده است،انگشت خود را به طرف آن می بریم تا آن را لمس کنیم، می بینیم عنکبوت آغاز به حرکت می کند،برای تبیین این حرکت می گوییم:واکنش حویان پس از احساس خطر چیست؟ جواب می دهیم ترس، پس ترس را متغیری می دانیم که بین حرکت دست ما و حرکت حیوان قرار می گیرد و نوع واکنش (متغیر تابع ) را روشن می سازد.
۸ـ متغیرهای درونی و متغیرهای بیرونی :
در بحث از مدلهای علی،زمانیکه متغیرهایی خارج از مدل جای دارند و روابط آنان با یکدیگر و با متغیرهای داخل مدل محاسبه نمی شود ، متغیرهای بیرونی خوانده می شوند،و متغرهایی را که تغییرات آن ها به کمک متغیرهای بیرونی یا درونی دستگاه تحلیل می شوند، متغیرهای درونی می خوانند.
۹ـ متغیرهای منفرد :
متغیرهایی است یکتا و بی هیچ پدیده مکمل ، در برابر متغیرهایی که با هم وضمن تأثیر متقابل بریکدیگر ،بر متغیر تابع یا معلول اثر می گذارند.
مثال :مسافری با خانواده اش در شهری غریب همه دارائی هایش را در کیفی جای داده است. کیف ربوده می شود و او می ماند و فرزندانش، سرگردان و بی پناه . . . حال اگر قرص نانی بدزدد، نه بخاطر عواملی چون فقر ،فقدان اعتقاد، عادت و . . . هر عامل دیگر است، بلکه نیاز مبرم او را در این جهت سوق داده است. در این حال می توان گفت که متغیر منفرد مزبور هم علت لازم وهم علت کافی برای انجام عمل (دزدی) بوده است.
۱۰ـ متغیرهای پیوسته و مجزا :
همانطور که در بحث از ویژگی متغیرها گفته شد، متغیرها می توانند کمی یا کیفی باشند. ولی آنچه مسلم است ،اینکه در جریان تحقیق باید کوشید تا متغیرهای کیفی از طریق شاخصها صورت کمی و سنجش پذیر یابند. دو نوع متغیر کمی قابل تمیز است: متغیر پیوسته و متغیر گسسته.
برخی از انواع متغیرها لزوما مجزا و گسسته اند: مثل زن یا مرد ،شهری یا روستائی بودن ولی متغیرهای کمی در طول یک امتداد قرار می گیرند که تنها با یک تعریف خاص و به اقتضای تحقیق می توان آنها را از یکدیگر مجزا نمود. برای مثال متغیرهای پیوسته سن و درآمد را می توان به متغیرهای مجزا یا گسسته تبدیل کرد.
در این صورت می توان پاسخگویان را از نظر سنی به افراد جوان ،میانسال ، مسن و یا از نظر درآمد به درآمد بالا و پائین تقسیم کرد. اینکار گرچه واریانس متغیر را می کاهد ولی گاه در عوض تحلیل داده ها را تسهیل می کند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
ایران باستان بهگواهیاسناد، سنگ نبشته ها ودیگر یادمان های تاریخی، بنیانگذار گفت گوی تمدنها بوده است. کورش بزرگ نخستین آموزگار آموزش گاههای اخلاقی، سیاسی و روش کشورداری است، که مکتب ایران کهن را برپایه حقوق بشر و علاقههای انسانی استوارنمود. آزادی فردی، دادگری اجتماعی، قدرت ارتش، امنیت کشور، نگاهبانی از مرزها، اعتماد واحترام به فرمانروای کشورها، آزادی اندیشه ودین ، تساوی حقوق و احترام به اقلیتها ، احترام به حقوق وتقدس های ملتهای تابعه ، پاس داشتن تعهدها و روابط بین الملل … همه اینها جزو برنامههای کوروش بوده است. “مهم ترین انگیزه از دیدگاه نخستین بنیان گزار این شاهنشاهی، تشکیل دولتی نیرومند با مرزهای ایمن وقابل کنترل بدون صرف نیروهای نظامی بیش از حد ویا هزینه های خارج از اندازه بود بدین ترتیب برای نخستین بار در تاریخ توجه به استراتژی و مرزهای تضمین شده طبیعی برای جلوگیری از تخریب های وسیع و کشت وکشتارهای بی رحمانه به وسیله کورش پدید می اید وکم وبیش تا پایان دولت هخامنشی به جز مرزهای متزلزل دریای اژه از استواری وقدرت دفاعی واستراتژیک برخوردار می شود. دوران کوتاه شاهنشاهی کورش پیش از ان که صرف کشور گشایی وجنگ های بی حاصل گردد صرف ایجاد مرزهای طبیعی واستراتژیک برای ایجاد یک شاهنشاهی وسیع مبتنی بر عدالت – بر اساس معیارهای جهان کهن- گردید ونخستین شاهنشاهی در جهان سرانجام جان خویش را بر سر این کار نهاد”(۱) برای هرایرانی جای بسی سرافرازی است که امروز پس از چندین سده، نخستین اعلامیه حقوق بشر، برسردرکاخ سازمان ملل چشم همه بینندگان رابه خود جلب می کند. (۲ ) ویادر بسیاری از کشورها و از جمله در میدان اصلی سیدنی مجسمه کورش ( به دست یاری سرور گرامی هومر ابرامیان سرپرست بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا )سرافرازانه وجاوید بر پاداشته می شود . باید یاد اور شد که غرب به پیروی و تاسی از یادمان کورش ، نخستین مجموعه حقوق بشرش را که دارای ۳۰ ماده بود در سال۱۹۴۸تنها سه سال پس از جنگ دوم جهانی نوشت.
ترجمه وانتشار فرمان کورش پرده از نادانستههای بسیار برداشت و به زودی به عنوان « منشور آزادی» و«نخستین منشور جهانی حقوق بشر» شهرتی عالمگیر یافت و نمایندگان و حقوقدانان کشورهای گوناگون جهان درسال ۱۳۴۸خ (۲۵۲۸کورشی )با گردهمایی درکنار آرامگاه کوروش از او به نام نخستین بنیان گزار حقوق بشرجهان یاد کردند و او را ستودند. (۳)
این اعلامیه نمونه آشکاری از اندیشهای والا، روح انسانی و عظمت فکری که به صورت فرمان سیاسی به نام آزادی بشر ، احترام به باورها ورسوم ملت ها از هرقوم و دسته ، از هررنگ ، نژاد و دین درآن دوران است که هنوز نیمی ازبشریت در تاریکی مطلق به سرمی بردند.(۴) ویل دورانت در کنار تحریف های تاریخ مربوط به ایران اعتراف می کند به این که کورش باورها و اندیشه ملت ها را پاس می داشت ولی شرط پذیرفتن ان ها در گستره پادشاهیش این بود که در نیایش گاه های خویش قربانی کردن جانداران به ویژه قربانی انسان نداشته باشند . این استوانه فرمان کوروش بزرگ را باستان شناسی کلدا نی به نام هرمزد رسام در ۱۸۷۹م که گروه باستانشناسی انگلیسی دربابل کاوشهایی میکرد درمیانه ویرانهها یافت و اکنون اصل آن درموزه بریتانیا نگهداری می شود. متن استوانه کورش را« ا.ل اُپنهایم » درسال ۱۹۵۵ با نهایت ژرف نگری برگردان کرده که در کتاب متن خاورمیانه باستان چاپ شد. البته پیش از او«راولینسن/ralinson» – کاشف رمز نبشته میخی فارسی باستان، «ویسباخ» ، «ریختر» و پس از ان نیز بسیاری دیگر متن را تکرار و کاملتر کردند.
اهمیت گسترش این منشور هنگامی روشن می شود که سنگ نوشته های پادشاهان و فرمانروایان همزمان او از جمله آشورِبانی پال پادشاه آشور بررسی شود، در سنگ نگاره اشور بانی پال ا مده : …. من زیگورات شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود شکستم ، معابد ایلام رابا خاک یکسان کردم و خدایان و الهههایشان رابه باد یغما دادم… ندای انسانی و فریادهای شادی به دست من از آنجا رخت بربست پادشاهان عرب راکه به اسارت من درآمدند به ناو کشی وگل کشی وادار نمودم و کلاه بیگاری برسرآنها نهادم .(۵) منشورکورش هخامنشی پیش کشی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج میبرد. مشهورترین بخش منشور کورش بزرگ بدین گونه آغاز میشود: “منم کورش، پادشاه جهان، پسرکمبوجیه پادشاه بزرگ ، نواده کورش شاه انشان، نبیره چیش پیش شاه بزرگ، آنگاه که من مانند یک دوست بدون جنگ و پیکار به بابل پای گذاشتم همه مردم گامهای مرابا شادمانی پذیرفتند. ودر بارگاه پادشاهان بابل برتخت شهریاری نشستم ، من هرگز پادشاهی خویش را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد مردوک سرور بزرگ دل های پاک مردم بابل را متوجه من کرد زیرا من او را ارجمند داشتم .ارتش بزرگ من با اشتی و ارامش به بابل شدند ، من به هیچ کس اجازه ندادم که سرزمین سومر واکد را دچار هراس کند . نگذاشتم رنج وازاری به مردم این شهر وارد اید. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد، من برای اشتی کوشیدم، من برده داری را برانداختم وبه بدبختی آنها پایان بخشیدم، فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهررا گزندی نرساند، من تا روزی که به یاری مزدا پادشاهی می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان رابه عنوان غلام و کنیز بفروشند و نخواهم گذاشت کسی مال غیرمنقول یا منقول دیگری را با زور یا بهنحو دیگر بدون پرداخت بهای آن وجلب رضایت صاحب مال تصرف نماید. من فرمان دادم که همه مردم در اندیشه و باور و در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. پادشاهانی که درهمه ممالک عالم بودند و پادشاهان غرب همگی هدایای زیادی آوردند و در بابل مرا بزرگ داشتند. من همه شهرهایی راکه ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایش گاههایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند رابه جایگاههای خود برگرداندم و خانههای ویران را آباد کردم، همه مردم رابه همبستگی فراخواندم، پیکره خدایان سومر و اکد را بیآسیب به درگاه های آنان که شادی دل نام دارد بازگرداندم. باشد دلها شاد گردد، بشود، خدایانی که آنان رابه جایگاههای ورجاوند نخستین شان باز گرداندم هرروز درپیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستارباشند. بشود که سخنان پر برکت و نیک خواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به سرور من مردوک بگویند: برای کورش ، پادشاهی که ترا گرامی میدارد و پسرش کمبوجیه ، جایگاهی در« سرای سپند» آرزوکن. من تلاش کردم برا ی همه مردم جایگا هی آرام فراهم سازم وآشتی وآرامش را به تمامی مردم بخشش کنم.” (۶)
ادامه بخش اول مطلب : روح باستانی ایران: شکوهی که الهام بخش ملت مدرن است
اعراب آمدند و ایران به اسلام گروید و “در نهایت شیعه شدیم که از اعراب که سنی هستند متفاوت است.” آنها مسلمان بودند ولی عرب نبودند. “ما ایرانی بودیم.” در حقیقت اولین چیزی که همه ی کسانی که با آنها دیدار داشتم و وقتی از آنها پرسیدم که چه چیزی را می خواهند جهان در باره آنها بداند، گفتند می خواهیم بدانند که “ما عرب نیستیم!” بلافاصله نیز می گفتند “ما تروریست نیستیم!”…و نوعی نزاد پرستی پارسی وارد گفت و گو می شود. حتی با وجودی که وضع اقتصادی آنها به خوبی برخی کشورهای عربی مانند دوبی و قطر نیست، با این همه احساس مستثنی بودن می کنند، که این طرز فکر با تجلیلی که شاه از تاریخ پارس به عمل آورد، تقویت یافت. اعرابی که ایران را فتح کردند به طور معمول به عنوان کمی بیش از بادیه نشین هایی تلقی می شوند که چادر نشین بودند و در برابر فرهنگی که ایران به آنها داد، آنها خود هیچ گونه فرهنگی نداشتند. و با حرارتی که هنوز آنها را مورد سرزنش قرار می دهند، فکر می کنی که آن اتفاق همین هفته گذشته رخ داده است نه چهارده قرن پیش !بانویی را در یک مراسم عروسی ملاقات کردم که بی شباهت به یک ستاره قدیمی سینما نبود و همسر زنده دل و شیک پوش او کتی سفید بر تن داشت و مشغول کشیدن سیگار با چوب سیگار بود، و پنج دقیقه نگذشته بود که این خانم، اعراب را به آتش کشاند.او در حالی که دست های خود را به هم گره کرد بود به طوری که گویی می خواهد گردن کسی را بشکند، گفت “بعد از آمدن آنها همه چیز خراب شد و هرگز به حالت اول برنگشتیم!” و شخصی به نام علی که معلم زبان انگلیسی بود و با او دوست شدم، در این باره سخن گفت که چگونه از دست دادن امپراطوری هنوز بر وجدان ملی سنگینی می کند. در حالی که به طرف منزل او در حومه ی شیراز می رفتیم و موتورسیکلت ها و اتومبیل های دیگر را پشت سر می گذاشتیم، او به من گفت “قبل از آمدن آنها، ما یک قدرت بزرگ و متمدن بودیم. آنها کتاب های ما را سوزاندند و به زنان ما تجاوز کردند، و به مدت ۳۰۰ سال نمی توانستیم فارسی صحبت کنیم، یا در غیر این صورت زبان مان را ازحلقوم بیرون می کشیدند.”مکتب فردوسیایرانیان در هر صورت به فارسی تکلم کردند. زبان ملی تا حدودی عربی شده ولی پارسی قدیم ریشه خود را حفظ کرده و ایران از جمله معدود کشورهای بزرگ در دنیای اسلام است که عربی صحبت نمی کند. مردی که به او امتیاز داده می شود که به تنهایی زبان و تاریخ را از فراموشی نجات داده، شاعر قرن دهم به نام فردوسی است. فردوسی، هومر ایران است. ایرانیان شاعران خود را تا حد پرستش دوست دارند که از میان بسیاری از آنها می توان از رومی، سعدی، خیام و حافظ (که گفته می شود آثار او، اگر نگوییم بیشتر از قرآن، کتاب مقدس اسلامی، می توان گفت به اندازه آن، برای هدایت در عشق و زندگی مورد تفآل قرار می گیرد) نام برد.
نفوذ فرهنگ و تمدن ایران باستان در کشور های شبه قاره
(ازهخامنشیان تا پایان دولت ساسانی)
واژگان کلیدی : هند و ایرانی، جم، هپته هیند ، پتن ها، کاسپاتیرها، پاکتیستا، باکتریا، هیداسپس، خرشتی، سلوکیان، موریاها، پاتالی توترا، پوسیا میترا، پتنه، گنداره، آشوکا، آسورامایا، اهورا مزدا، یوئه چی، آراخوزیا، هندوسیتی، پهلوها، سکاها.
تاثیر و گسترش روابط فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ایران در حوزۀ کشورهای شبه قاره، تا قبل از دوران هخامنشیان بیشتر مربوط به مهاجرت های آریاییان و شکل گیری هند و ایرانیانی بود که در گزارش های مورخان و آثار کهن دیده می شود برای مثال، می توان به شخــصیت جمشید اشاره کرد که در آثار اوستایی از جمشید به عنوان فرمانروای زمین از جانب هرمزد و یکی از شاهان پیشدادی یاد می شود. ا ما در ادبیات باستانی هند او فرمانروای جهان مردگان، نخستین انسان و نخستین میرا است. دکتر ژاله آموز گار می نویسد :
«جم شخصیتی است هند و ایرانی یمه yima(= yama ) در هند نخستین کس از بی مرگان است که مرگ را بر می گزیند، راه مرگ را می یپیماید تا راه جاودانان را به مردگان نشان دهد. او سرور دینای گذشتگان است.»1
دکتر بهرام فره وشی دلیل مهاجرت آریاییان را در زمان فرمانروایی جمشید افزایش جمعیت و کمبود جا و نیـاز بیشـتر به چراگـاه هـای فـراخ می داند که نتیجۀ آن کوچ به سـرزمـین گـرم بزرگ هند و پاکستان می شود.۲
دکتر ژاله آموزگار درباره جدایی ایرانیان از هندیان و اقـامت در ایـران و هـند و اشـتـراک آنـها می نویسد :
«مشترکات نژادی و فرهنگی میان این دو گروه (ایرانیان و هندیان) هرگز گسسته نشد. مردم دوران باستان سرزمین ما با مردمان دوران باستان سرزمین هند همبستگی های بسیاری داشتنـد. ایـن موضـوع به خصوص در زبان، اسطوره ها و مسائل مربوط به آیین های آنها را دیده می شود که گویای همزیستی طولانی ایرانیان و هندوان آریایی نژاد است.»3
بنابـراین اولین نشـانه های تـاثیر متقابل ایران و شبه قاره را می توان در نگرش اسطوره ای دنبال کرد. حمزه اصفهانی و مـورخان دیـگر، سـرزمین هـند را سهم ایرج فرزند فریدون می داند.۴
به نظر پروفسور محمد باقر رئیس دانشکده شرق شناسی دانشکده لا هور نام هندوستان چهار بار در اوستا تکرار شده است و :
«مهم ترین و بهترین معرف پنجاب، فرگرد اول وندیدادvendidad است که درآن به شرح سرزمین پنـجاب پـرداخته است. در این کتاب از شانزده محل بسیار خوب بحث شده است که پانزدهمین بخش آن جزو «هپته هیندو » (hapta Hindu ) می باشد که از خاور تا باختر گسترش دارد. ایـن هپته هیندو سرزمین حوضه رودخانه است که از آن در اوستا راجع به پنجاب و سند نام برده است.»5
پانزدهمین جا و روستا ها که من، اهورا مزدا، بهترین بیافریدم، هفت هند است : هپته هندو. در آنجا اهریمن پر گزند به ستیزه دشمنان ناهنگام و گرمای ناهنگام پدید آورد.۶
بنابریان اولین نشانه های وابستگی های فرهنگی ایران و هند را در پرتو اساطیر می یابیم، ا ما این هند کدام سرزمین است؟ دکتر مهرداد بهار بر اساس شاهنامه، آن را بخش های شرقی افغانستان ا مروز می داند.۷
استاد سعید نفیسی درباره پاکستان می نویسد :
ایـن نام را پیـش از اسـتقلال این کشور، پیشوایان مسلمان هند که مایل به تجزیۀ هندوستان بوده انــد، پیشنهاد کـرده اند. پسوند ستان همان پسوند زبان فارسی است و کلمۀ پاک کـه شا مل پ، الف و کاف باشد، هر کدام حرف اول یک کلمه است. پ را از ا سم پتن ها گرفته اند. پتن ها مردم چادر نشین از نژاد آریایی هستند که هم در شمال پاکستان هستند و هم در جنوب افغانستان و هم در مشرق افغانستان ساکنند. آن هایی را که در پاکستان هستند، پتن یا پتان می گویند و آنهایی که در جنوب افغانستانند، پشتون می نا مند و آنهایی که در مشرق افغانستانند، پـختون می گویند. الـف را از اول کلمه اسـلام گـرفته اند و کاف را از اول نام کشمیر و به این ترتیب پ، الف و کـاف را با هم ترکیب کرده اند و اسم کشورشان را پس از استـقلال پـاکستان گذاشتند و این کلمه پاک ربطی به کلمۀ پاک و پاکیزه فارسی ندارد.۸
از نـظر تاریخی می دانـیم که کوروش کبیر سـرزمین بلخ، افغانستان، پنجاب و سند را فتح کرد که با عث پیوند فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در شـبه قاره شـد، تا آنجا که بعد از سقوط هخا منشی این پیوند هم چنان ادا مه داشت.
داریوش اول از سال ۵۱۲ ق . م شخصی را به نام «سکیلاس skylas » در جهت کشف و تحقیق در سرزمین های تازه و در سواحل هند با ناوگانی روانۀ دریای عمان می کند که به گفت هردوت او و همراهانش از رود سند و سواحل بلوچستان و مکران به عربستان و از باب المندب به دریای سرخ می رسند.۹ بنابراین داریوش نیز به پنجاب و سند دست یافت و به گفتهدکتر محمد جواد مشکور تاریخ فتح آن سرزمین به دست داریوش مبدا تاریخ آن کشور شد.
دیاکنف دربارۀ ساتراپ نشین های دولت هخا منشی، به نقل از سنگ نوشتۀ بیستون (بین سالهای ۵۲۱ تا ۵۱۹ ق . م) از هندوستان به عنوان بیستمین ساتراپ دولت هخامنشی یاد می کند که شا مل درۀ رود سند و پنجاب بود و میزان خراج آن را ۳۰۰ تالانت گرد طلا نوشته است.۱۰
هردوت، اطلا عاتی درباره ساتراپ های دولت هخامنشی در عصر داریوش اول و مالیات سرانه آنها ارایه می کند و باره ی هندیانی که در منطقه شمالی هند در همسایگی کاسپاتیرها Caspatyrus و منطقه پاکتیسیا pactycia از طایفۀ دیگری یاد می کند که شباهت به مردم باکتریا (بلخ) داشته اند :
در میان هندی ها این عده از سایرین جنگجوترند و ایشان هستند که به جستجوی طلا می روند، زیرا که بیابان زرخیز در این قسمت هند واقع شده است.۱۱
او مستد درباره خراج هندوستان به دولت هخا منشی که سیصد و شصت قنطار خاک زر (در حدود شش میلیون تومان) بوده است، درباره نام هندوش می نویسد :
این شهرستان نام خود را از بزرگترین رودخانه اش ایندوس (سند هو) گرفت و فقط سرزمین های کرانه های رود سند و شاخه های آن را نیز در برداشت. این شهرستان در شرق به رودخانه گنگ هم نمی رسید، حتی هیداسپس، که بعدها مرز پادشاهی (تاکسیله) بود، هرگز ذکر نشده است. در روزگار هردوت، مرز شرقی همان کمربند شنزار بود که ا مروز نیمۀ شمالی شبه جزیره را به هند شرقی و غربی جدا می سازد. فرمانروایی پارسی هخا منشی هرگز در جنوب شبه جزیرۀ بزرگ گسترده نشد. پس هندی که در آن زمان وصف شده محدود به دره سند بود.۱۲
هردوت به لشکریان بومی هندی در زمان حکومت خشایارشاه که فرمانده ای به نام «فرنه زاتر» فرزند ارتبات داشتند، اشاره می کند که لباس های کتانی باکمان و تیرهایی از نی با پیکان فلزی داشته اند.۱۳
دکتر اسدا… بیژن در شرح جنگ افزارهای هخا منشی، به شمشیر هندی که به گفته شاهنامه ساختۀ هند بود، اشاره می کند.۱۴
ملک زاده بیانی می نویسد :
«در دوره هخا منشی، قسمتی از ناحیه شمالی وغربی هندوستان از متصرفات ایران و تابع حکومت مرکزی بود و تمام قوانین او زان و طرز معا ملات مطابق اصول دولت شاهنشاهی هخا منشی بوده است. در این سرزمین قدیمی ترین سکه ها به صورت قطعات فلز نامنظم بود که بیشتر مستطیل شکل با نقش های متنوع حیوان، درخت و با مظاهر مذهب ومظاهر افلاک بر روی آن نقش گردیده بود و اغلب پشت سکه ها صاف و بدون علامت بود. این سکه ها مربوط به سده های پنجم با ششم ق . م است.»15
گیرشمن به نقش ایران در شبه قاره اشاره می کند :
هخا منشیان پس از پذیرفتن زبان آرا می به منزله زبان رسمی مملکت و پذیرش الفبای آن، به هند بردند و در آن تحت نفوذ زبان مزبور، خرشتی kharashti قدیمی ترین الفبای هند که شناخته شده، توسعه یافت. دانشمندان معتقدند که از تماس بین زبان پارسی و زبان اقوام جدید مجاور درۀ سند برای محاوره فا تحان و مغلوبان یک قسم لهجۀ مخلوط به سبک زبان اردو ایجاد شد.۱۶ گیرشمن از خط دیوانی هخا منشی که موجب پیدایش قدیمی ترین خط هندوستان گردیده است، یاد می کند.۱۷
روابط ایران و هند تا پایان عصر هخا منشی ادا مه می یابد به طوری که آریان در کتاب آناباسیس Anabsis می نویسد :
هندی ها با بلخی ها هم مرز بودند و همان ترتیب خود بلخی ها با سغدی ها دارای مرز مشترک بودند، به کمک داریوش آمدند. آنهایی را که هندیان کوهنورد نا میده می شدند و با خود فیل داشتند، در این سوی سند زندگی می کردند، در سپاه داریوش در گائوگمل شرکت داشتند.۱۸
سلوکوس اول زمانی به هند حمله برد که «چاندرا گوپتا» سلسله موریا ها را در هند تاسیس کرده و بسیار نیرومند بود. در سال ۳۰۴ ق . م سلوکوس با چاندرا صلح می کند و سرزمین اسکندر به تصرف در آورده بود، به او واگذار می کند.
دولت باختر در بلخ به وسیله دیودوتوس اول Diodotus استقلال می یابد و سپس از پنجاب و سند به تصرف دمتریوس Demetrios در می آید. او پایتخت دولت موریا یعنی شهر «پاتالی پوترا » (= پتنه) را فتح می کند. بنابراین با گشترش قدرت دمتریوس در هند، خط یونانی و هم چنین خط محلی بر روی سکه ها نوشته می شد.۱۹
دکتر مشکور به نقل از راولینسون مینویسد :
بر روی یکی از سکه های دوتریوس نقش آناهیتا دیده میشود. بر روی سکه هایی که از دمتزیوس از هند یافته شده است، پادشاه به لباس هندی به نیم رخ نشان می دهد،۲۰ سرزمینی که بیستمین ساتراپ هخا منشی بود، محل تاسیس دو سلسلۀ حکومتی موریاها و ناندا (ناین ناندا) بود. به گفته «آ. بلتیسکی» زمان حکومت ناندا بین ۳۲۴ تا ۲۰۰ ق . م بود.۲۱ سلسله موریاها توسط «چاندرا گوپاتا» پس از فروپاشی ا مپراتوری اسکندر پدید آمد که از ۴۱۳ تا ۳۲۲ ق . م ادا مه داشت. این سلسله توسط « پوسیا میترا » (موسس سلسله سونگا) پس از ۱۳۷ حکومت منقرض شد.۲۲ البته «توین بی» انقراض: این دولت را به وسیله مهاجمان یونانی باکتریایی به رهبری دمتریوس اول در دومین سده پیش از میلاد می داند که صحیح نیست.۲۳
امپراتوری هخا منشی از نظر فرهنگی و تمدن تاثیر بزرگی بر موریاها داشتند:
«در هند هنر و معماری هخا منشی آثار خود را باقی گذاشت. حفریانی که در پتنه patna) ( به عمل آمده، آشکار کرد که کاخ هایی که در زمان سلسله موریا Maurya ساخته شده، تجدید مطلعی از طرح کاخ های تخت جمشید است که نشانه ای از نفوذ هخا منشی را در هنر موریا و هم چنین در گنداره Gandhara می رساند. ۲۴
حسین شهید مازندرانی (بیژن) تاثیر گذاری هخا منشی را این گونه شرح می دهد :
۱- باقیمانده تالار صد ستون در پاتالی پوترای باستان، نزدیک شهر پتا در شرق
۲- نیایشگاه های زیر زمینی یا غار های مقدس.
۳- ستون های یادبود حامل فرمان های آشوکا و سنگ نوشته های وی بر کوه ها و سنگ نوشته های وی بر کوه ها و سنگ نوشته های دیگر آشوکا به خط خاراشتی که توسط دبیران ایرانی در هند نوشته شده است.
۴- اشیا دیگر که در کندوکاوهای باستان شناسی در تاکسیلا Taxila (در پنجاب پیرا مون راولپندی) و پاتالی پوترا به دست آمده است.
نخستین کسی که در پاتالی پوترا به جستجو پرداخت، دکتر وادل Waddel بود و سپس دکتر اسپونر spoo ner بود که تالار آپادانای پاتالی بوترا را کشف کرد. وی اثبات کرد که این بناها الگوی جز تخت جمشید نداشته و حتی مهر و نشانه هایی شبیه به مهر و نشانه های هنرمندان و سازندگان تخت جمشید را یافت و بر این باور شد که این ساختمان ها را مهندسان و معاران ایرانی طرح کرده و با یاری هنرمندان هنری ساخته اند. ایرن گجر « Iren . N. Gajjar » هنر شناس معاصر، عظمت کاخ های موریانی رد «پاتالی پوترا » با طلا کاری ها و تزیینات خیال انگیزش، تنها با تالارهای هخا منشیان و مادها در شوش و اکباتان در خور سنجش و برابر می داند.۲۵ دکتر اسپونر توصیف بناهای داده شده را در «مهابهاراتا» شبیه به هنر و معماری ایرانیان می داند و :
«در پاتالی پورتا طرح و نقشه اصلی همان طرح تخت جمشید بوده و تالاری که من (دکتر اسپونر)، یک نمونه ی ثانویه از این تالار بوده و همین تالار بوده و همین تالار است که وصفش را در مهابهارات می خوانیم، تالاری که توسط چاندرا گوپتا ساخته شد و تاریخ نویسان یونانی هم وصف آن را در نا مه های خود نوشته اند و زایران چینی نیز از آن یاد می کردند. بنابراین به خود حق می دهم که بگویم «آسورا مایا» هند انعکاسی از «اهورا مزدای » ایران است.۲۶
در کاوش های باستان شناسی در تیمورگرها Timurgarha در پاکستان نشان داد که ارتباطی قوی بین این آثار و آثار هخا منشی وجود دارد و حتی قبرهای این منطقه با قبرهای باستانی شمال ایران شباهت دارد که متعلق به سده ششم پیش از میلاد است. آتشکده های این منطقه دارای ستون های چهار گوشه که بالای هر کدام گل آفتاب گردان (که نشانه ایمان و ا عتقاد ایرانیان به خورشید بود) کنده کاری شده است.۲۷
سلسله پادشاهی موریا از نام چاندرا گوپتا گرفته شده است . ا . ح . رانی این نام را «ما اورین» Mauryan، دیاکنف « مائوری » Mauri، توین بی «ماوری »، نهرو « موریا »، هـ .ج . ولز «ماوریا» ومری بوس «موریان » نوشته اند. دکتر اسپونر به راهنمایی جایاسوال javaswal )) دانشمند هندو، دریافت که در اوستا واژه « موروا » (Mourva ) و در سنگ نوشته های هخا منشی « مارگو » Margu دیده می شود که هر دو به سرزمین مرو اطلاق می شود. در حقیقت در آثار کهن ایران و هند، از مرو نام برده شده است. بنابراین مرو جایگاهی بود که ایرانیان و هندیان با هم می زیستند. مرو گاهواره اصلی تمدن و فرهنگ هند و ایرانی است :
کلمۀ «موریا» از « موروا » ایرانی واز زبان فارسی گرفته شده است و خود من (دکتر اسپونر) این فرضیه را بدین ترتیب تکمیل می کنم که اصل و ریشه کلمه ی « مرو » که در آسیای مرکزی واقع است، نمی باشد، بلکه آن را نام جلگه ی مرغاب در فارسی مرکزی در پیرا مون تخت جمشید و پاسارگاد گرفته اند و این خود می تواند برای ما روایات تاریخ نویسان یونان و دیگر روایت ها را که می گویند کاخ های چاندرا گوپتا تقلیدی از قصرهای تخت جمشید است، توجیه کند و به ما اجازه بدهد که بگوییم خود چاندرا گوپتا نیز از همین سرزمین برخاسته بود و دست کم این سرزمین پدران و نیاکان وی بود … بنابراین باید گفت که موریاها به سرزمین مرکزی فارس، حوزه رود مرغاب منسوب بوده اند وشاید هماز اولاد و احفاد هخا منشیان بوده اند. »28
در دوران اشکانی ارتباطی بین هند و ایران برقرار نبود، زیرا پارتیان بیشترین تلاش خود را در بیرون راندن سلوکیان به کار بردند و توجیهی به شبه قاره نداشتند و البته وجود سکاهای شمالی که در اثر تهاجم اقوام «یوئه . چی» به سرزمین های جنوبی تر یعنی سیستان و حوزۀ پنجاب و سند کشانده بود، دیگر مورد دل مشغولی پارتیان بود تا به سرزمین شبه قاره نیندیشند. ا ما مهرداد اول یک بار در اثر ضعف دولت باختر به سرزمین های سند و هیداسپ (جیم) یورش می برد و ساتراپ های پاروپا میزاد و آراخوزیا و زرنک را می گشاید، ا ما تهاجم سکاها به قسمت های شرقی دولت اشکانی باعث بازگشت مهرداد می شود و کار او بی نتیجه می ماند. سکاها در سده اول میلادی موفق به تشکیل چندین سلسله در شرق ایران و شمال غربی هند گردیدند :
«سکاها در هند به ویژه هند و سیتی های تحت حکومت مائواس و خاندان آرس در دره سند، به طور مستمر یرزمین هایی را که از زمان مناندر تحت تسلط هند و یونانی ها بود، متصرف شدند۲۹٫ سلسله هند و سکایی که بین ۷۲ تا ۵۰ پیش از میلاد در ناحیه ای به نام کی پین kipin در حوضۀ رود ارغنداب و سفلای سند در نزدیکی کابل حکومت داشتند، به یونانی «هند وسیتی» Indocytha شهرت دارند.
اقوام هندوسیتی (سکایی) به احتمال قوی قومی ایرانی تبار بودند که در نواحی سغد دولتی به همین نام در سده دوم پیش از میلاد توسط تخاریان یا کوشانیان که از مشرق آمده بودند، تاسیس شد. اینان پادشاهی یونانی – باختری را نابود ساختند. »30
سلسله هندو سکایی توسط مائوس دوم (= مااواس معروف به موگای کبیر) تاسیس شد. سپس به دست «ویکرا مادیتیا»، شاه مالوا منقرض شد.
سلسله آزس ین ۵۰ پیش از میلاد تا ۳۰ میلادی در بگرام توسط آزس اول تاسیس شد که تا پنجاب ورود سند گسترده بود. « کوندو فارس » شاه هند و پارتی این سلسله را منقرض کرد. پس از هندو سکایی ها ( pahlav ) یا همان هندو پارتی ها که از اختلاط پارت ها و سکاها بودند، قدرت می گیرند۳۱ و جانشین سکاها در ایالت سند می شوند که با خود گوشه هایی از فرهنگ و تمدن هلنی وارد این سرزمین می کنند.۳۲
سلسلۀ پهلوها به دو گروه تقسیم می شود : سلسله هندو پارتی که در سال ۸۸ پیش از میلاد به وسیله « وننس » (= ونونس vonones ) و به گفته دیاکنف ونن vonon پدید آمد و تا ۱۶ میلادی ادا مه داشت و به وسیله «گوندو فارس » از بین رفت :
دکتر محمد جواد مشکور می نویسد :
آنان شعبه ای از پارتیان بودند که در حوزه هیرمند و سیستان به طور پراکنده می زیستند و زمانی که سکاها وارد سکستان شدند، با آنان در هم آمیخته، قومی سکایی و پـارتی را تشکیل دادند و چون پارت ها خود را «پهلو» می گفتند، آنان نیز خود را پهلو نامیدند. ۳۳
سلسله دیگر پهلوها هستند، یعنی «هند و پارتی و سکایی» بود که به سال ۲۰ میلادی توسط «گوندوفارس» ( = کریستن سن : گوندوفر – آیرین فرانک : گندوفارنس Gondophanes ) آغاز گردید. وسعت این ا مپراتوری از سیستان تا پنجاب بود و آیرین فرانک نیز آن را تا جنوب شرقی هند ذکر کرده است. ۳۴ دکتر عبدالحسین زرین کوب از آنان به عنوان خاندان سورنا یاد کرده و می نویسد :
به وجود آوردند. از جمله ی نام آوران این خاندان در این دوره « گندفر » را باید نام برد که در نیمه ی نخست قرن اول میلادی قلمرو وی در آن سوی سند تا پنجاب و پیشاور وسعت داشت.»
دیاکونف می نویسد :
«گوندوفار نماینده و عضو خاندان ها ی سورنای سکستانی در زمان اردوان سوم، متصرفات خویش را به حساب اراضی هندی متعلق به فرمانفریان آراخوسید که مغلوب وی گشته بودند توسعه داده و خویشتن را «پادشاه بزرگ هندوستان» خواند. اردوان نیزقادر نبوده تا وی را بر جایش بنشاند و به عدم شناسایی سلطنت او اکتفا کرد. »36
در این دوره با قوم دیگری در مجاورت دولت اشکانی بر می خوریم که به گفته «رنه گروسه » در حدود شرقی ایران، بر افغانستان و قسمتی از هند شمالی و شمال غربی آن حکومت داشتند و به کوشانیان معروفند. وید راثر ارزنده ی خود، امپراتوری صحرانوردان می نویسد :
«یوئه چی های ساکن باختران در قرون اول میلادی که به زبان چینی « کوی شوانگ » kouei – chouang ] = کویی . شوآنگ kuei. shuang [ خوانده شده اند، یکی از قبایل پنجگانه بودند که در سال ۱۲۸ ق . م . باختران را بین خود تقسیم نمودند … »37
آنان یکی از قبایل عمده یو ا – چی yueh – chih بزرگ بودند که از سرزمینهای اصلی خود توسط قبیلۀ جنگجوی دیگری به نام هسیونگ – نوها ( هونها ) رانده شدند و در شمال بلخ نیز ساکن شدند. عده ای از جمله کریستن سن آنان را از تبار سکاها دانسته اند، ا ما ویل دورانت آنان را ترک می داند.۳۸
دکتر محمد جواد مشکور در مقاله ی « نام کوشان در کتابهای قدیم فارسی و عربی » می نویسد :
«کوشانیان اقوا می از تخاری ها بودند که از قرن اوّل ق . م . تا چهارم میلادی در مشرق فلات ایران از سغد گرفته تا افغانستان شرقی و ماوراء النهر و هندوستان غربی فرمانروایی داشتند. ۳۹
نهرو در این باره می نویسد :
«از میان قبایل “یووه چیه ” یک قبیله به نام کوشان ها برتری خود را بر قبایل دیگر مسلم ساختند و سپس آنها نیز به سوی شمال هند سرازیر شدند، در اینجا هم سکاها را که تازه مستقر شده بودند، شکست دادند و از برابر خود به نواحی جنوبی هند راندند و به این ترتیب بود که سکاها به نواحی کاتیاواد و دکن رفتند. از آن پس کوشان ها امپراتوری پهناور و نیز دولتی را در تمام نواحی شمالی هند و قسمتی عمده از آسیای مرکزی به وجود آوردند … » 40
هارماتا در مقدمه کتاب «تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی» در تشکیل حکومت کوشانیان می نویسد :
«در حدود قرن اوّل میلادی در شمال هندوکش اتحاد پنج قبیله ی تخاری تحت لوای کوشانی ها آغاز شده بود و در حدود ۵۰ میلادی پادشاه کوشانی به نام کوجولا کدفیس که خود را سالار بلخ خواند، هند و پارتی ها را بیرون کرد و ایالت هندی آنها را ضمیمه ی کشور خود کرد.»
پایتخت تابستانی این پادشاهان در « کاپیچی » kapici ( = کاپیسی یا بگرام ) و کابل و پایتخت زمستانی آنان شهر پیشاور بوده است. عصر کوشانی را به سه دوره تقسیم کرده اند :
۱- کوشانی های قدیم که زمان حکومتشان بین ۵۵ تا ۱۲۵ میلادی بوده است، توسط کوجولا کدفیس اول ( = کادفی زس یا چیو چورا chiu – chiu ) تاسیس شد. سه پادشاه از این خاندان در مجموع ۷۰ سال حکومت داشتند.
۲ – کوشان های جدید که بین ۱۲۵ تا ۲۳۰ میلادی حکومت کرده بودند، توسط – کانیشکای بزرگ تاسیس شد. وی یکی از مبلغان بزرگ آیین بودا بوده است. ۴۱دکتر مهرداد بهار این دولت را همان کشانی شاهنا مه می داند،۴۲تعداد شاهان این سلسله ده نفر بودند که در مجموع پس از ۱۰۸ سال توسط دولت ساسائی منقرض گردید. باستان شناسی، حکومت کوشانیان را شا مل سرزمین های خوارزم و تاجیکستان و ازبکستان دانسته اند. ۴۳ شاپور اوّل فرزند اردشیر بابکان به شرق تاخته و از طریق هندوکش به هندوسپس به قلمرو کوشانیان دست یافته است. پروفسور محمد باقر در مقاله «تاثیر و گسترش زبان فارسی در شبه قاره هند و پاکستان» می نویسد :
«کوشانیها نخستین کسانی از شبه قاره ی هندو پاکستان بودند که توانستند با مردم ایران ارتباط سیاسی بیشتری برقرار سازند و زبان پارسی را در سده ییکم یا دوم پس از میلاد در سرزمین شبه قاره هند و پاکستان رواج بدهند ( محیط طباطبایی فارسی هندی روزنا مه پارس شیراز، ۴ آوریل ۱۹۶۶ م) … این بیان به وسیله سنگنبشته ای که از کوشانیها با خط یونانی در – سرخ کتل sorkhkatal تخارستان که دارای کلمات تخارستان فارسی یا رومی می باشد به دست آمده است، تایید می گردد.
( تحقیقات آفریقایی و شرقی / سال ۱۹۶۰ و نشریه آسیایی ۱۹۶۱ … مانی در آن زمان برای اشاعه آیین خویش روانه شبه قاره ی هند و پاکستان شده بود … به مجرد ا عدام مانی که همزمان با سلطنت بهرام اوّل ساسانی بود، عده ای از طرفداران او از بیم جان راه شبه قاره هند و پاکستان را در پیش گرفتند و به آن نواحی روی آوردند.
قدیمیترین کتاب که در زبان پارسی از نویسندگان هند شناخته شده است، ترجمه فارسی رساله ای به نام زهر به قلم چاندرا گوپته به سال (۲۹۳ – ۳۲۲ ق . م) هنگامی که وزیر اعظم چاناکیا یا کانتیلیا chanakya or ya از kant بود تالیف نمود.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بازدید
این نخستین جملاتی ست که جلال آل احمد کتاب غربزدگیاش را با آن شروع کرده است. و بنظر من بیان همین کلمات است که امروز ما را دور از وطن خویش در اینجا زیر یک سقف گردآورده، تا به ضرب و دنگ تحقیق و «پی پِر» و کنفرانس و سمینار بکوشیم دریابیم که چه بلائی به سر ما آمده است.
شاید آنچه گفتم بنظر شما اغراق آمیز بیاید؛ اما آنانی که در دو دههی ١٣۴٠ و ١٣۵٠ جوانی خود را در جریانات روشنفکری ایران گذرانده باشند خوب میفهمند که من چه میگویم. اصلا بگذارید در چند جمله آن جریان را خلاصه کنم و برای این کار کمی از خود و همنسلانم بگویم: در سرآغاز دههی ۴٠ ایرانی (که مصادف بود با سرآغاز دههی ۶٠ میلادی و در مغرب زمین همراه بود با جریان هیپیها، سنت شکنیها، خیزشهای دانشجوئی و رادیکالیسم فرهنگی) من، همراه با یارانی همچون داریوش آشوری، بهرام بیضائی، محمدعلی سپانلو، نادر ابراهیمی، اکبر رادی، احمدرضا احمدی و چند تن دیگر، نخستین ایام بیست سالگیمان را آغاز میکردیم و سقفی که ما را بدور هم جمع میکرد دانشگاه تهران بود. هشت/نه سالی از کودتای ٢٨ مرداد میگذشت. یعنی، ما اغلب کودک بودیم وقتی که آن جریان رخ داد. پس، کینهی سقوط مصدق و بازگشت شاه در دل ما چندان جائی نداشت. و اگر مشکلی هم با شاه داشتیم مشکلی مربوط به خود او بود.
آن روزها در آمریکا، که از پس ٢٨ مرداد ٣٢ در کشور ما حرف اول را میزد، چهرهی جدیدی به تخت ریاست جمهوری نشسته بود که برنامههایش با برنامههای ژنرال آیزنهاور و معاونش نیکسون متفاوت بود. او از مسائلی همچون حقوق بشر و دموکراسی دم میزد ـ حرفهائی که در آن روزگار بیشتر به شوخی شبیه بود. یادم است یک روز داریوش آشوری بطعنه پیشنهاد کرد که نامهای به پرزیدنت جدید، آقای جان اف کندی، بنویسیم و بگوئیم حالا که حضرتعالی در حال تأمین حقوق بشر هستید یک فکری هم برای اضافه حقوق بشر بفرمائید. منظورم این است که بگویم کسی باور نداشت که آدمی در آن سوی دنیا به تخت بنشیند و منشاء تغییراتی عمیق در سوی دیگر دنیا شود. اما چنین شده بود. مثل این بود که منتظر بودهاند تا ما دبیرستان را تمام کنیم و پا به دانشگاه بگذاریم تا سکوت وحشت زده و هشت/نه سالهی بعد از ٢٨ مرداد شکسته شود. دانشگاهی که ما در آن پا گذاشته بودیم یکپارچه آتش بود. همین زنده یاد پروانه اسکندری (قبل از آنکه همسر داریوش فروهر شود) را که بچاقوی وزارت اطلاعات اسلامی تکه تکه شد من اولین بار در همان سالها جلوی دانشکده هنرهای زیبا دیدم که روی پلهها ایستاده بود و علیه دیکتاتوری سخن میگفت. دیکتاتوری هم بنظر میرسید که رفته رفته دارد وا میدهد. نشانهاش اینکه مطبوعات هم آغاز به سخن گفتن کرده بودند. خبر رسید که موسسهی کیهان در پی انتشار دو نشریهی جدید است یکی بنام «کتاب هفته» و دیگری بنام «کتاب ماه». قرار بود اولی را احمد شاملو سردبیری کند و دومی را جلال آل احمد. یکی تودهای از حزب توده برگشته اما وفادار به سوسیالیسم و دیگری نیروی سومی از نیروی سوم برگشته اما وفادار به سوسیالیسم. انتشار کتاب ماه به آل احمد فرصت داد که کتابی را که به تازگی تمام کرده بود و «غربزدگی» نام داشت بصورت جزوه جزوه و ماه به ماه در همین کتاب ماه منتشر کند. قسمت اولش هم همینگونه منتشر شد اما در شمارهی دوم جلویش را گرفتند و کتاب ماه شمارهی سومی هم نداشت. آل احمد ظاهراً کتاب ماه دوم را بیجزوهی غربزدگی منتشر کرد و آرام کنار کشید. اما در این کنار کشیدن داستان دیگری هم در کار بود.
در پی انتشار همین شمارهی دوم بود که، در یک عصر بهاری، من و بهرام بیضائی به دفتر کتاب ماه و بدیدار آل احمد رفتیم. آن روزها بهرام با او بیشتر محشور بود تا من. و او خواسته بود بهرام را ببیند و بهرام هم مرا با خود برده بود. آنجا بود که معلوم شد که آل احمد، در همان ابتدای شروع کار در کتاب ماه، همهی جزوهها را چاپ کرده بود و فقط قرار بود در هر شماره یک جزوه را به کتاب ماه الصاق کنند. و حالا که الصاق جزوهها ممنوع شده بود، آل احمد شتابزده جزوهها را بصورت کتاب سنجاق کرده و بدون برش لب کتابها آنها را از صحافی خارج کرده بود و تصمیم گرفته بود که آنها را، که از تعدادشان خبر ندارم اما نباید بیش از ١٠٠٠ جلد بوده باشد، از طریق «برو بچهها» پخش کند. آنروز عصر از دفتر کتاب ماه که بیرون آمدیم زیر بغل من و بهرام چند جلد کتاب بود پیچیده در کاغذهای کاهی. و ما پخش کنندهی کتاب ممنوعهای شده بودیم که فقط از محتویات فصل اول یا جزوهی اولش با خبر بودیم.
کتاب مثل نقل و نبات بین رفقا پخش شد و بحث «غربزدگی» برای ما شد همان چیزی که امروزیها به آن «گفتمان» میگویند. (و همینجا، بعنوان نکتهی معترضه بگویم که دیدهام این روزها بسیارانی خیال میکند که «گفتمان» واژهی شیک تری است برای گفتگو و گپ و مصاحبه؛ و اغلب در رادیو و تلویزیونها میشنوم که به هم میگویند بیائید با هم گفتمانی داشته باشیم. اما آنروز هم، مثل واقعیت امروز، گفتمان غربزدگی امری بود بسا وسیعتر از گفتگو ـ چیزی همچون موضوع عام گفتگوی روشنفکران و نجبگان.
کتاب میگفت که ما در درازای مدتی بیش از پنجاه سال کوشیدهایم خودمان را با موشک انقلاب مشروطه به قرن بیستم برسانیم و، اگرچه اختیارات شاه و شیخ را بر روی کاغذ قانون اساسی مشروطه محدود کردهایم اما، هرکجا که کار به حقوق ملت و اِعمال دموکراسی کشیده، همانجا سرمان به سنگ خورده است.
ما تازه قرار بود که این حرفها را بفهمیم اما نسل شاملو و آل احمد دیر زمانی نبود که از داغی جنبش ملی کردن صنعت نفت و دست و پنجه نرم کردن با غول بیشاخ و دم امپراطوری بریتانیا ـ شکسته و پر ریخته ـ بیرون آمده بودند. آنها دیده بودند که رفیق استالین چگونه دستشان را توی پوست گردو گذاشته و رویش را آن سو کرده تا تودهایها را تیربارن کنند. من سالها بعد تلخی این تجربه را در کام رفیق اخیراً از دست رفتهام ـ شاهرخ مسکوب ـ هم دیدم، آنجا که از شکنجه قپانی و آویزان شدن از سقف میگفت. ملیون و نیروی سومیها هم دیده بودند که آمریکا، در جنگ آنان با بریتانیا، برایشان چندان پناهی نبوده است. آنها هم باید از خامی یک سوء تفاهم تاریخی بیرون میآمدند. آمریکا در آخرین لحظه مصدق را تنها گذاشته و در زیرزمین سفارتخانهاش سپهبد زاهدی را برای کودتا آماده کرده بود. نسل بزرگتر ما نسلی بود تلخ و شکسته. شعرش شعر زمستان اخوان ثالث بود، روشنفکرش در تریاک و هروئین غرق میشد و نصرت رحمانی، همچون بلندگوی این پوچی عمیق، از جانب آن نسل سخن میگفت.
و حالا آدمی از آن نسل بر آن شده بود تا توضیح دهد که چرا ملت ما بار دیگر در جهش خویش بسوی آزادی و دموکراسی شکست خورده است. او پزشکی شده بود که مرض ما را اینگونه تشخیص میداد: «ما به بیمارگی غربزدگی دچاریم. یعنی در برخورد با غرب بجای اینکه بتوانیم تمدن غربی را بشناسیم (یا بقول تقیزاده، «سراپا غربی شویم») و ارزشهای خوب فرهنگی آن را اخذ کنیم (یعنی، بقول دکتر شادمان «اخذ تمدن فرنگی» کنیم) نه تنها در این کار توفیقی نداشتهایم بلکه ارزشهای خوب خودمان را هم در این چالش از دست دادهایم و در نتیجه موجودی شدهایم بیهویت؛ یک شتر-گاو-پلنگ ذلیل.» آل احمد چنین موجودی را «غربزده» نام گذاشته بود.
نسل من که در فراسوی ٢٨ مرداد به جوانی و دانشگاه رسیده بود اما با غرب آشناتر از اینها بود، لباس و پوشاک و موسیقی غربی را دوست داشت، از «پارتی گرفتن» و رقصیدن با آهنگهای غربی خوشش میآمد، دوست دختر یا پسر داشتن در بیناش مد شده بود، سینمای غرب، ادبیات غرب، نقاشی مدرن و معماری نوی غرب را دوست داشت. جریان انقلاب مشروطه و اصلاحات رضاشاهی و سیاست زدائی بخش دوم سلطنت محمد رضا شاه در این نسل شکلی تازه از آدم ایرانی را بظهور رسانده بود. اما حالا آل احمد به او میگفت سراپای آنچه که تو داری دروغ و قلابی و عاریتی و وصله پینهای ست.
و همان سالها بود که ترجمهی کتاب «مقدمهی ابن خلدون» هم منتشر شد و آل احمد خواندن آن را به همهی اطرافیانش توصیه کرد. و ما دیدیم که ابن خلدون مراکشی هم در ۵٧٠ سال پیش نظرات آل احمد را تأئید میکند. ابن خلدون، که از شمال افریقا به شرق سفر کرده و در بازگست ـ علاوه بر سفرنامهای که نوشت ـ مقدمهای هم بر آن افزود و در آن مقدمه کوشیده بود تا مشاهدات خود را جمع بندی کرده و به نوعی قانونمندی اجتماعی در زمینهی مباحث فرهنگی دست یابد در این «مقدمه» (که از خود سفرنامهاش مشهورتر شد و بصورتی مستقل در دست اهل مطالعه گشت)، سخنی دارد که آنروز من و ما را سخت تکان داد و بیشتر مجذوب آل احمد کرد. بگذارید تکهای از این سخن را برای شما نقل کنم:
«قوم مغلوب همواره شیفتهی تقلید از شعائر و آداب و طرز لباس و مذهب و دیگر عادات و رسوم ملت غالب است، زیرا در نهاد انسان همواره اعتقاد به کمال و برتری قوم پیروزی که ملت شکست خورده را مسخر خود میسازد حاصل میشود، و منشاء یا رسوخ بزرگداشت و احترام قوم غالب در نهاد ملت مغلوب است و یا بدان سبب است که ملت مغلوب در فرمانبری خود از قوم پیروز دچار اشتباه میشود و بجای اینکه این اطاعت را معلول غلبهی طبیعی آن قوم بداند آنرا به کمال و برتری آنان نسبت میدهد… ملت شکست خورده گمان میکند که پیروزی غلبه جویان در پرتو عادات و رسوم و شیوهی زندگی آنان حاصل آمده است. و به علت همین اشتباه میبینیم که قوم مغلوب خواه در نوع لباس و مرکوب و سلاح و خواه در چگونگی پوشیدن و بکار بردن همواره از قوم پیروز تقلید میکند… » (باب دوم، فصل ٢٣، صفخهی ٢٨٧)
آل احمد به ما میگفت که ما «قوم شکست خورده»ایم و به این خیال که «پیروزی غلبه جویان در پرتو عادات و رسوم و شیوهی زندگی آنان حاصل آمده» سعی میکنیم ادای آنها را در آوریم. پهلوی اول عبا و عمامه مان را برداشته بود، با این تصور که اگر ما را با کت و شلوار کازرونی و کلاه پهلوی و مانتوی گاباردین بپوشاند ما به مادموازل ژیزل و مستر آرمسترانگ تبدیل میشویم و فراموش کرده بود که توی آن لباس و زیر آن کلاه فرنگی قرضی مغزی هم هست که هیچ یک از ارزشهای اجتماعی و فرهنگی این مادموازل و موسیو را در نمییابد و، بقول آل احمد، بجای اینکه نگاهی به موتور ماشینش بیاندازد یا ترمزها را چک کند تا در رانندگی آسیب نبیند، یک آیت الکرسی به آینهی ماشینش آویزان میکند و بیمهاش را هم با حضرت عباس تمشیت میدهد و نه شرکت سهامی بیمهی ایران. (که البته نمیدانم کدام شیر پاک خوردهای کشف کرده بود که بین انبیاء و اولیاء ما حضرت عباس امور بیمه این عالم را بر عهده دارد.)
اما کتاب آل احمد به این «تشخیص بیماری» بسنده نکرده و در پی ارائهی «دارو و راه علاج» هم برآمده بود. و مشکل ما هم از همین جا شروع شد. از نظر او، ما دو راه بیشتر در پیش نداشتیم: یا باید یکسره «غربی» میشدیم و یا به «فرهنگ اصیل» خود بر میگشتیم. آل احمد میگفت که تجربهی صد سالهی بعد از جنگهای ایران و روس تا کنون به ما نشان داده است که راه اول کاملاً به بن بست رسیده است و ما چارهای نداریم که راه دوم را انتخاب کنیم. و بدینسان، با شیپور رستاخیز او، نسل من راهپیمائی بزرگ خود را با عنوانی که چند سال بعد دکتر علی شریعتی بدان داد، یعنی با عنوان «بازگشت به خویش»، آغاز کرد.
اما واقعیت این بود که ما از این «خویشی» که بدان باز میگشتیم چندان چیزی نمیدانستیم و معنای فرهنگی این «خویشتن اصیل» را در نمییافتیمو، بدینسان، بازگشت ما به خویش نیز جز امری ظاهری نمیتوانست باشد.
ادامه مطلب + دانلود...