جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
نویسنده : ماشاالله برتون
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۰/۰۷/۳۰
رده دیویی : ۲۹۷.۳۵۳۰۷
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۵۴
نوع اثر : غیره
زبان کتاب : عربی
نوبت چاپ : ۲
تیراژ : ۲۰۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۶۰۶۲-۰۶-۷
بازدید
احمد بن سعید عابد گفت : پدرم براى من نقل کرد که در زمان ما، در کوفه جوان خداپرستى بود – بسیار خوش صورت و زیبا اندام – همواره در مسجد جامع حضور داشت و اندک وقتى بود، که در مسجد نباشد.
زن زیبا و خردمندى چشمش بر او افتاد و دلباخته اش شد. پس از مدت ها که رنج کشید و روزها بر سر راه آن جوان ایستاد، یک روز، هنگامى که جوان به مسجد مى رفت . زن خودش را به او رسانید و گفت : اى جوان ! بگذار یک کلمه با تو سخن بگویم ، آن را بشنو، آنگاه هر چه خواستى بکن . جوان به آن زن بى اعتنایى کرد و با او سخن نگفت . و به راه خود رفت هنگامى که از مسجد به قصد منزل مى رفت آن زن دوباره سر راهش آمد و گفت : اى جوان ! مى خواهم یک جمله با تو سخن بگویم ؛ به سخنم گوش کن
جوان سر خود را پایین انداخت و گفت : این جا، جاى تهمت است و من خوش ندارم در موضع تهمت باشم . زن گفت : اى جوان ! من تو را کاملا مى شناسم و اینجا که ایستاده ام از آن جهت نیست که تو را نشناخته باشم . معاذ الله ! که کسى از این موضوع اطلاع پیدا کند. خودم آمدم تا در این موضوع با تو صحبت کنم . گرچه مى دانم اندکى از این مطالب ، نزد مردم بسیار بزرگ مى باشد و شما عابدها و زاهدها همانند شیشه مى باشید که کمترین چیزى آن را معیوب مى سازد.