جستجو در تک بوک با گوگل!

تابعيت پايگاه تك بوك از قوانين جمهوري اسلامي ايران

کتاب اجتماع درمان‌مدار: نظریه, مدل و روش جدیدترین رویکرد درمان اعتیاد

696

بازدید

کتاب اجتماع درمان‌مدار: نظریه, مدل و روش جدیدترین رویکرد درمان اعتیاد ۴٫۴۴/۵ (۸۸٫۸۹%) ۹ امتیازs

کتاب اجتماع درمان‌مدار: نظریه, مدل و روش جدیدترین رویکرد درمان اعتیاد

کتاب اجتماع درمان‌مدار: نظریه, مدل و روش جدیدترین رویکرد درمان اعتیادنویسنده :  
مترجم : ابراهیمی – علی‌اکبر 
محل نشر : اصفهان 
تاریخ نشر : ۱۳۸۲/۰۴/۲۳ 
رده دیویی : ۳۶۲.۲۹۱۸۶ 
قطع : وزیری 
جلد : شومیز 
تعداد صفحه : ۴۴۰ 
نوع اثر : ترجمه 
زبان کتاب : فارسی 
شماره کنگره : RC۴۸۹/د۹ف‌لا۳ 
نوبت چاپ : ۱ 
تیراژ : ۲۰۰۰ 
شابک : ۹۶۴-۶۳۲۹-۴۲-X 
 



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

کتاب آنالیز مقدماتی: نظریه حسابان

194

بازدید

کتاب آنالیز مقدماتی: نظریه حسابان

نویسنده :  
مترجم : هنری‌خضربیگی – بهمنقانع – فاطمهحجازیان – شیرین 
محل نشر : مشهد 
تاریخ نشر : ۱۳۸۱/۱۱/۰۱ 
رده دیویی : ۵۱۵. 
قطع : وزیری 
جلد : شومیز 
تعداد صفحه : ۳۹۲ 
نوع اثر : ترجمه 
زبان کتاب : فارسی 
شماره کنگره : QA۳۰۳/ر۲آ۹ 
نوبت چاپ : ۱ 
تیراژ : ۳۰۰۰ 
شابک : ۹۶۴-۶۵۸۲-۴۶-X 
 



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

سرمشق وجامعه‏ شناسى

363

بازدید

سرمشق وجامعه‏ شناسى ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۱ امتیاز
مقدمه
پارادایم (paradigm) از جدیدترین مفاهیمى است که وارد حوزه علوم و جامعه‏شناسى شده است. این مفهوم با نام فیلسوف و مورخ علم، تامس کهن (T.s.kuhn) ، مقارن است و اولین بار توسط وى در کتاب معروف او، ساختار انقلابهاى علمى (The structure of scientific Revolutions) ، به کار گرفته شده است. هدف کهن در این کتاب، اثبات این نظریه است که على‏رغم تصور موجود درباره اینکه پیشرفت علوم از راه تراکم و انباشت ( صورت مى‏گیرد، رشد و توسعه علوم از راه انقلاب (Revolution) به وجود مى‏آید و در جریان انقلاب‏هاى علمى، پارادایم‏هاى جدید جاى پارادایم‏هاى سابق را مى‏گیرند. در زبان فارسى، براى مفهوم پارادایم معادل‏هاى متعددى برگزیده‏اند; مانند نمونه، الگوى نظرى، سرمشق، نمونه فرد اعلى و امثال آن که این امر حاکى از نوعى ابهام و پیچیدگى در این مفهوم است. کهن، که واضع این مفهوم است، به پیچیده بودن و ابهام آن اذعان دارد. وى در چاپ دوم کتابش، که موجب واکنش‏هاى انتقادى فراوانى در میان اندیشمندان شد، در پى‏نوشتى که بر آن افزود، ضمن تلاش براى پاسخگویى به انتقادات، چنین مى‏گوید: «یک خواننده همفکر، که با من در این باره – که سرمشق ( پارادایم) عناصر فلسفى این کتاب را معرفى مى‏کند – شریک است، یک فهرست تحلیلى جزئى فراهم آورده و چنین نتیجه گرفته بود که این اصطلاح، دست کم، از ۲۲ راه در این کتاب به کار رفته است.» (1) البته کهن بر این باور است که برداشت‏هاى متفاوت از مفهوم پارادایم نتیجه ناسازگارى‏هاى برخاسته از روش نویسندگى است و به آسانى، مى‏توان آنها را حذف کرد، ولى در عین حال، به ابهام این مفهوم اعتراف دارد.

تعریف سرمشق
همان‏گونه که در مقدمه اشاره شد، به دلیل نوعى ابهام در این مفهوم، ارائه تعریفى جامع و مانع از سرمشق مشکل مى‏نماید. لذا، بسیارى از کسانى که درباره این مفهوم سخن گفته‏اند بدون ارائه تعریف، در مقام توضیح آن برآمده‏ اند. ما ابتدا برخى از این تعاریف را مرور و سپس سعى خواهیم کرد تا تصویرى کلى از این مفهوم نشان دهیم.

کهن مى‏گوید: «یک سرمشق ( پارادایم) چیزى است که اعضاى یک جامعه علمى در آن با یکدیگر اشتراک دارند و بعکس، یک جامعه عملى از کسانى تشکیل یافته است که در یک سرمشق ( پارادایم) با یکدیگر شریک‏اند. همه دورها باطل و خبیث نیست، ولى این یکى منبع دشوارى‏هاى واقعى است. جامعه‏ هاى علمى مى‏توانند و باید بدون توسل به نمونه ‏ها، جدا شوند و این نمونه ‏ها پس از آن، با تحقیق و موشکافى در رفتار اعضاى یک جامعه اکتشاف مى‏شود.» (2)

کهن سپس سعى مى‏کند براى رفع ابهام‏هاى موجود و اعتراف به دشوارى‏هایى که در متن اصلى کتاب وجود دارد از سرمشق دو معناى متفاوت ارائه دهد: «چند نمونه از دشوارى‏هاى متن اصلى بر گرد مفهوم نمونه تجمع پیدا مى‏کند. در بیشتر جاهاى کتاب، اصطلاح نمونه به دو معناى متفاوت به کار رفته است; از یک سو، نماینده مجموعه باورها و ارزش‏ها و روش‏هاى فنى و چیزهاى دیگرى از این قبیل است که اعضاى یک جامعه علمى در آنها با یکدیگر شریک‏اند و از سوى دیگر، اشاره به گونه‏اى از اجزاى آن، یعنى معماگشایى‏هاى شناخته‏اى است که به عنوان سرمشق یا مثال به کار مى‏رود و مى‏تواند همچون شالوده‏اى براى حل معماهاى باقیمانده علم، جایگزین قواعد صریح حل معما شود.» (3)

به نظر کهن، معناى نخستین، جامعه‏شناختى و معناى دوم فلسفى مى‏باشد. ادامه سخن را از زبان ایان باربور نقل مى‏کنیم: «تامس کهن نشان داده است که حجیت و اعتبار جامعه اهل علم با پیش نهادن نمونه‏هاى عالى بر مجموعه‏اى از مفروضات و مسلمات مهر تایید مى‏زند. نمونه‏هاى عالى یا سرمشق‏ها ( پارادایم‏ها) همان نمونه‏هاى معیار کارهاى علمى سابق‏اند که گروه معینى از دانشمندان در زمان معینى، آنها را پذیرفته‏اند. اینها همان نمونه‏هاى فراوانى هستند که کتاب‏هاى درسى آکنده از آنهاست و دانشجویان با آموختن آنها، هم مفاهیم نظرى، هم روش‏هاى تجربى و هم هنجارهاى رشته علمى خود را همزمان کسب مى‏کنند. این سرمشق‏ها راهنماى پژوهش‏هاى گروهى نیز هست; چرا که تلویحا مى‏گوید چه نوع سؤال‏هایى وارد و قابل طرح است، چه تکنیکى مفید است، چه نوع راه حل‏هایى پذیرفتنى است.» (4)

باربور در جاى دیگرى، از زبان تولمین، چنین مى‏گوید: «تولمین بر آن است که این‏گونه سرمشق‏ها یا نمونه‏ هاى عالى تبیینى است که تعیین مى‏کند ما چه چیزى را مساله و چه چیزى را تبیین کافى و چه چیزى را امر واقع تلقى کنیم… . طبق گفته تولمین، این سرمشق‏ها یا نمونه‏هاى عالى و آرمانى تبیینى توسعا تجربى شمرده مى‏شوند، نه حقیقتا; چرا که نمى‏توان آنها را مستقیما با نتایج مشاهدات مقابله کرد. اینها ارزش خود را در طول زمان ثابت مى‏کنند و دانشمندان در غالب کارهاى‏شان آنها را به صورت تصدیق بلاتصور به کار مى‏گیرند.» (5)

آلن راین در کتاب فلسفه علوم اجتماعى، براى پارادایم، این اوصاف را ذکر مى‏کند: «از اوصاف عمده [و] ویژه سرمشق‏ها ( پارادایم‏ها) این است که عام و گسترده‏اند و چنان از توصیف محض وقایع فاصله دارند که مدلولات تجربى آنها را فقط مى‏توان به مدد فرضیات کمکى عدیده‏اى که راه عملى تعیین صدق آنها را نشان مى‏دهد آشکار نمود.» (6)

جامعه ‏شناس معاصر امریکا، جرج ریتزر، که جامعه‏ شناسى را در قالب سرمشق مورد بحث قرار داده است و در ادامه این مقاله نظرات او را بیان خواهیم کرد، درباره سرمشق، چنین مى‏گوید: «سرمشق ( پارادایم) یک تصور اساسى درباره قلمرو موضوعى علوم است. الگوى نظرى به تعریف چیزى مى‏پردازد که چه چیز باید مطالعه شود، چه سؤالاتى باید پرسیده شود، چگونه سؤال شود و چه قوانینى را باید در تفسیر جواب‏ها به کار برد. الگوى نظرى وسیع‏ترین واحد توافق و اجماع در یک علم است و موجب تفاوت یک اجتماع علمى از دیگرى است. الگوى نظرى مقوله‏بندى مى‏کند، به تعریف و تفسیر نمونه‏ ها مى‏پردازد، نظریه، شیوه ‏ها و ابزار آنها را نیز شامل مى‏شود.» (7)

به عنوان جمع‏بندى تعاریف ارائه شده، مى‏توان گفت: «پارادایم تعیین مى‏کند که چه چیزى مسلم، مفروض، امر واقع و مساله است; چه سؤالاتى قابل طرح‏ اند; چه تکنیکى مفید است; چه راه حل‏هایى پذیرفتنى است; چه نوع از تبیین، جستجو کردنى است; چه تبیینى کامل است; چه مفاهیمى جهان‏ نماست; در کار علمى، چه انتظارى معقول است; در کار علمى، چه زبانى به کاربستنى است. پس پارادایم‏ها فضاى فراگیر دانشمندان، سؤالات، مفاهیم، روش‏ها و زبان مشترک و معیار قضاوت و زیربناى نظریه‏ها و عام‏تر از مباحثات رایج‏بین دانشمندان یک رشته مى‏باشد.» (8) 

مثال‏هایى از چند سرمشق
اکنون که تعاریف گوناگون صاحب‏نظران را در خصوص سرمشق بیان کردیم، براى روشن‏تر شدن این مفهوم به چند مثال از علوم طبیعى و علوم دینى توجه کنیم:

۱- سرمشق فیزیک ارسطو و گالیله: «در فیزیک ارسطویى، اصل در هر چیز قرارگرفتن در مقر خود بود و به تعبیر دیگر، اصل [بر] سکون بود و حرکت علت مى‏خواست. لذا، سؤالات قابل طرح، با توجه به این پارادایم شناخته مى‏شد، ولى در نظر گالیله، حرکت اصل بود و سکون امر[ى] عارضى، تبعى و محتاج به علت.» (9)

به عنوان مثال، اگر ارابه‏اى را در نظر آوریم که در حال حرکت است هر یک از این سرمشق‏ها آن را به‏گونه‏اى تفسیر خواهند کرد. در فیزیک ارسطویى، چون اصل بر سکون است از علت‏حرکت ارابه خواهند پرسید و هنگامى که ارابه از حرکت ایستاد دیگر سؤال کردن از اینکه چرا حرکت نمى‏کند و ساکن است‏سؤالى نامعقول خواهد بود و بعکس، در فیزیک گالیله، چون اصل بر حرکت است، تا وقتى که ارابه حرکت مى‏کند سؤال از علت‏حرکت موردى ندارد و همین که ارابه ایستاد باید به دنبال علت‏سکون آن بود.

۲- سرمشق‏هاى علوم دینى: یکى از نقش‏هاى دین بیان رابطه انسان یا خداوند است و هر کدام از علوم دینى از منظر خاصى این رابطه را مى‏بینند. رابطه انسان با خداوند در سرمشق فقه، تصویر رابطه «عبد و مولا» است و عبد در امورى که مولى او را مکلف و تکلیف او را دقیقا روشن کرده است، به انجام تکلیف مى‏پردازد و انگیزه عبد از انجام این تکالیف عمدتا ترس از دوزخ و یا حداکثر، شوق بهشت است، در حالى که در سرمشق عرفان، رابطه انسان با خداوند کاملا متفاوت است. در اینجا، نه رابطه بنده و مولى، بلکه رابطه «عاشق و معشوق‏» مطرح است و عاشق دایما در تلاش براى نیل به وصال معشوق است. بزرگ‏ترین عذاب براى عاشق لحظه‏اى دوربودن از معشوق و یاد اوست. آنجا که على‏علیه‏السلام در دعاى کمیل مى‏فرماید: «خدایا، گیرم که عذاب تو را تحمل کنم، فراق و دورى تو را چگونه تحمل توانم کرد» (10) اشاره به چنین رابطه‏اى میان انسان و خداونددارد.

با توجه به مثال‏هاى مذکور، گاهى سرمشق‏ها با هم اختلاط پیدا مى‏کنند. این اختلاط زمانى رخ مى‏دهد که کسانى بخواهند سؤالى را که به سرمشق خاصى مربوط مى‏شود از طریق سرمشق دیگرى، پاسخ بگویند. به عنوان مثال، این سؤال، که چرا «در جامعه ایران، بانوان نمى‏توانند نامزد ریاست جمهورى شوند» سؤالى فقهى و حقوقى است و اگر کسى در پاسخ به این سؤال، بگوید که بانوان مى‏توانند به مقالات عالى قرب الهى نایل شوند و در این راه، هیچ مانعى وجود ندارد در واقع، به سرمشق عرفان، متمسک شده است و سؤالى فقهى را پاسخى عرفانى داده است که این امر خود مى‏تواند به یک مساله اجتماعى (social Problem) منجر شود. (۱۱)

سرمشق چیست؟
از مجموع آنچه گفته شد، مى‏توان چنین نتیجه گرفت که سرمشق نوعى چشم‏انداز به عالم واقع است; عالم واقع رااز درون روزنه‏یا دریچه‏اى خاص دیدن است. البته دریچه یا روزنه مورد نظر نیست، بلکه آنچه راازدرون‏این‏روزنه‏مى‏بینیم‏همان‏سرمشق‏است.

شاید تمثیل معروف مولوى درباره فیل و خانه تاریک براى تقریب به ذهن مناسب باشد. همچنان‏که مردم در خانه تاریک، با توجه به محدودیت ابزار شناخت، هر کدام تصویرى از فیل را در ذهن مجسم کرده بودند، عالمان نیز در مواجهه با عالم واقع – اعم از طبیعت‏یا اجتماع – آن را به گونه‏اى تصویر مى‏کنند. به عبارت دیگر، هر کدام واقعیت را از درون‏پارادایم‏خاصى‏ملاحظه‏مى‏کنند و همین که چشم‏انداز تازه‏اى به عالم واقع پیدا کردند و سرمشق عوض شد چهره واقعیت در نظر آنان، دگرگون مى‏شود،آنچنان‏که آلن راین از قول کهن، بیان مى‏کندکه‏«تافرضیه‏اى‏لغونشده،چاره‏اى نداریم جز آنکه جهان را در قالب آن ببینیم و همین که لغو شد دیگر نمى‏توانیم بفهمیم که چرا قبلا بدان باور داشته‏ایم.» (12)

مثالى را که کهن درباره ثابت و متحرک بودن زمین بیان مى‏کند ناظر به همین معناست; «کهن معتقد است که واژه زمین براى ما معنایى غیر از این دارد که براى ساکنان این کره قبل از عصر کپرنیک داشته است. ما “زمین” مى‏گوییم و از آن کره‏اى سرد و دوار را اراده مى‏کنیم، با عمرى طولانى و طواف کننده به دور خورشید و برابرنشین با کرات سیار دیگر. گذشتگان “زمین” مى‏گفتند و از آن کره‏اى – گاهى مکعبى یا استوانه‏اى – را اراده مى‏کردند که ایستاده بود و خورشید و سایر سیارات به دور آن مى‏گشتند، عمرى کوتاه در پشت‏سر داشت و مرکز عالم بود.» (13)

چگونگى پیدایش سرمشق
اولین سرمشق و سرمشق‏هاى بعدى چگونه ایجاد مى‏شود؟ ممکن است این سؤال در ذهن خواننده ایجاد شود که اگر هر دانشمندى واقعیت را از درون سرمشق خاصى مى‏بیند اولین سرمشق چگونه شکل مى‏گیرد؟

در پاسخ به این سؤال، باید گفت که اولین سرمشق از هر راهى ممکن است ایجاد شود; مثلا، از طریق تجربه یا شهود و اشراق و از این حیث، با یکدیگر تفاوتى ندارند. آنچه مهم است این که یک عالم پس از کشف سرمشق خاصى بتواند نظرات علمى خود را بر اساس آ ن سرمشق استوار کند. البته سرمشق‏هاى بعدى، در هر علمى، در تقابل با سرمشق سابق ایجاد مى‏شود که نظریه انقلاب علمى کهن متکفل بیان همین معناست که آن را مورد بحث قرار خواهیم داد.

سرمشق و مفاهیم نزدیک به آن
از آنجا که برخى از مفاهیم با سرمشق قرابت و نزدیکى دارند و ممکن است‏با آن اشتباه شوند، سعى مى‏کنیم که تفاوت و رابطه این مفاهیم را با سرمشق نشان دهیم:

۱- نظریه (theory) : «نظریه مجموعه‏اى از مفاهیم است که به نحوى منطقى تنظیم شده و رابطه احتمالى میان دو پدیده یا بیشتر را بیان مى‏کند. به بیان دیگر، نظریه به تبیین روابط نسبتا پایدار میان واقعیت‏هاى عینى مى‏پردازد و هدفش کشف روابط بین پدیده‏هاست. (۱۴)

با دقت در تعریف ارائه شده از نظریه، روشن است که اصولا سرمشق و نظریه از دو نوع متفاوت است، گرچه نوعى رابطه نیز میان آن دو موجود است. به بیان جرج ریتزر، «نظریه‏ها تنها قسمتى از الگوى نظرى ( پارادایم) وسیع‏تر هستند. به عبارت دیگر، یک الگوى نظرى با دو یا چند نظریه مطابقت دارد و شامل تصورات مختلف از قلمرو موضوعى روش‏ها (ابزار) و نمونه‏ها (قسمت‏هاى خاصى از کار علمى که به عنوان یک مدل در نظر گرفته مى‏شود و پیروانى دارد) مى‏باشد.» (15)

از این گفتار، نباید چنین نتیجه گرفت که از مجموع چند نظریه یک سرمشق حاصل مى‏شود. در این صورت، سرمشق را تا حد یک نامگذارى تقلیل داده‏ایم، بلکه باید گفت: سرمشق بر نظریه، تقدم وجودى دارد و نظریه بر مبناى سرمشق، ساخته مى‏شود; یعنى ابتدا دانشمند عالم واقع را به گونه خاصى ملاحظه مى‏کند( سرمشق) وسپس‏به‏نظریه‏پردازى‏مى‏رسد.لذا، سرمشق‏بدون‏وجودنظریه،ممکن‏است;اماعکس‏آن‏ممکن‏نیست.

۲- فرانظریه (Meta theory) : در تعریف فرانظریه، گفته شده است: «بحث نظرى در مورد نظریه‏ها به منظور تعیین اصول و قواعد آنان.» (16)

فرانظریه را مى‏توان همانند فلسفه علم یک بحث معرفت‏شناسى عنوان کرد. عالمى که به کار فرانظریه‏اى دست مى‏زند، نمى‏تواند خود را در حصار یک نظریه خاص محدود کند، بلکه بر وراى نظریه‏ها قرار مى‏گیرد و به ارزیابى نظریه‏ها، میزان کارآمدى آنان و چون آن مى‏پردازد.

فرانظریه مستقیما با سرمشق ارتباطى ندارد، ولى هنگامى که کسى به کار فرانظریه‏اى مى‏پردازد و به ارزیابى نظریه‏ها اقدام مى‏کند ممکن است‏به کشف سرمشق‏هایى که مبناى تشکیل این نظریه‏ها بوده‏اند، نایل شود.

۳- نمونه (Model) : «بنابه تعریف مدل، یک شى‏ء خود شى‏ء نیست، بلکه چیزى‏دیگراست‏که با شى‏ء مورد نظر مشابهت دارد. سودمندى مدل‏ها دقیقا در این مشابهت‏ها نهفته است. یک مدل از آن لحاظ سودمند است که عناصر مشابه را مشخص مى‏کند و در فهم مشابهت‏بهتر مدل با واقعیت کمک مى‏نماید.» (18)

در مدل، عناصرى وجود دارد که مدل را به واقعیت مشابه مى‏کند، ولى سرمشق تنها یک تصور کلى از واقعیت است.

۴- اصول موضوعه (Posulate) : «اصول موضوعه قضیه‏اى است که به خودى خود، مسلم یا قابل اثبات نیست; اما در آغاز استدلال و تحقیق، به عنوان مقدمه به کار مى‏رود، بى‏آنکه صحت و سقم آن قابل تحقیق باشد.» (18)

اگرچه به نظر مى‏رسد که سرمشق و اصول موضوعه قرابت نزدیکى با هم دارند، ولى باید گفت که سرمشق از اصول موضوعه فراتر قرار مى‏گیرد و مى‏توان از سرمشق به عنوان اصول موضوعه اصول موضوعه یاد کرد.

نظریه انقلاب علمى کهن
آنچنان که در ابتداى سخن ذکر شد، هدف کهن در کتاب ساختار انقلابهاى علمى، اثبات این قضیه است که علوم نه از راه تراکم و انباشت، بلکه از راه انقلاب پیشرفت مى‏کنند و چون به نظر کهن، انقلاب زمانى رخ مى‏دهد که جابه جایى سرمشق‏ها رخ دهد پس اولین فرض این است که به وجود سرمشق در حوزه علوم قایل باشیم. «کهن معتقد است که هر علمى داراى یک یا چند سرمشق مى‏باشد. از این‏رو، علم بدون سرمشق امکان‏پذیر نیست. اطلاق علم به مجموعه اطلاعات، که بر اساس سرمشق خاصى به وجود نیامده باشد، بى‏معناست. با توجه به این اصل، کهن ویژگى دیگرى براى علم افزون بر موضوع، روش، هدف و انسجام مطالب، مطرح نموده است.» (19)



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

علم‌ و فرضیه

2,010

بازدید

علم‌ و فرضیه ۳٫۲۵/۵ (۶۵٫۰۰%) ۸ امتیازs
نوشتار حاضر، حاصل‌ گفت‌وگویی‌ است‌ که‌ میان‌ کارل‌ پوپر،() و چند تن‌ از صاحب‌نظران‌ (رمان‌ سِکِسل،() روپرت‌ ریدل،() فریدریخ‌ والنر() و پاول‌ واینگارتنر(» صورت‌ گرفت. این‌ گفت‌وگوها عمدتاً‌ پیرامون‌ برخی‌ دیدگاههای‌ پوپر است. پوپر علم‌ را جستجوی‌ حقیقت‌ از راه‌ انتقادی‌ می‌داند به‌ این‌ بیان‌ که‌ ما نظریه‌هایی‌ را می‌سازیم‌ و با این‌ پرسش‌ که‌ «آیا این‌ نظریه‌ صحیح‌ است‌ یا خیر؟» به‌ تحقیق‌ در جهان‌ می‌پردازیم. البته‌ به‌ عقیده‌ وی‌ ما هیچگاه‌ به‌ یقین‌ نخواهیم‌ رسید و همین‌ خطاپذیری‌ علم‌ است‌ که‌ دانشمند را از سیانتیست‌ (علم‌پرست) جدا می‌کند. همچنین‌ وی‌ معتقد است‌ که‌ تاریخ‌ علم، نظریه‌ وی‌ را تأیید می‌کند. پس‌ از توضیح‌ این‌ مطالب‌ از سوی‌ پوپر، افراد حاضر در این‌ گفت‌وگو به‌ اظهار نظر می‌پردازند و ضمن‌ قبول‌ دیدگاههای‌ وی‌ به‌ برخی‌ نکات‌ اشاره‌ می‌کنند. از جمله‌ مباحثی‌ که‌ در این‌ گفت‌وگو به‌ آن‌ پرداخته‌ می‌شود تمایز الهیات‌ از علم‌ است‌ و اظهار می‌شود ابطال‌پذیری‌ و محتوای‌ تجربه‌ گزاره‌ها اساس‌ تمایز میان‌ متافیزیک‌ و علم‌ را تشکیل‌ می‌دهد که‌ این‌ تمایز با تمایزی‌ که‌ حلقه‌ وین‌ گذاشت‌ اختلاف‌ دارد. همچنین‌ در این‌ گفت‌وگو از نقش‌ متافیزیک‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌ و گفته‌ می‌شود باید با متافیزیک‌ محترمانه‌ رفتار شود.
پوپر: «علم‌ و فرضیه» عنوان‌ یکی‌ از کتابهای‌ “هانری‌ پوآنکاره”() است‌ که‌ در ضمن‌ یکی‌ از بهترین‌ کتاب‌های‌ فلسفه‌ علوم‌ نیز محسوب‌ می‌شود؛ به‌ این‌ جهت‌ من‌ نام‌ آن‌ را برای‌ موضوع‌ امروز انتخاب‌ کرده‌ام. میل‌ دارم‌ صحبتم‌ را با اعتراضی‌ نسبت‌ به‌ علوم‌ طبیعی‌ آغاز کنم. امروزه‌ علم‌ تحت‌ نفوذ جریانهای‌ مدرن‌ شکاکانه‌ قرار دارد. به‌ علم‌ نه‌ تنها از خارج‌ بلکه‌ از داخل‌ هم‌ حمله‌ می‌شود. اما من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ علوم‌ طبیعی‌ هم‌ مانند موسیقی‌ و شعر و نقاشی‌ بزرگترین‌ توانایی‌ مغز انسان‌ است. البته‌ از همه‌ چیز سوءاستفاده‌ می‌شود. همچنین‌ از موسیقی‌ و نقاشی‌ هم‌ می‌توان‌ سوءاستفاده‌ کرد و هم‌اینک‌ از آنها سوءاستفاده‌ می‌شود و بدین‌ترتیب‌ از همه‌ علوم‌ سوءاستفاده‌ می‌شود. فقط‌ به‌ کمک‌ علم‌ است‌ که‌ می‌توان‌ خود را از باتلاقی‌ که‌ در آن‌ افتاده‌ایم، بیرون‌ آورد. البته‌ این‌ طنین‌ چیزی‌ را دارد که‌ امروزه‌ آن‌ را سیانتیستی() می‌نامند.
 
‌            ‌اتهام‌ علم‌پرستی‌ مناسب‌ نیست‌
از این‌ جهت‌ من‌ میل‌ دارم‌ بگویم‌ که‌ اتهام‌ علم‌پرستی‌ در مورد دانشمندان‌ مناسب‌ نیست. هیچکدام‌ از بزرگترین‌ دانشمندان، سیانتیست‌ (علم‌ پرست) نبوده‌اند. تمام‌ دانشمندان‌ بزرگ‌ در برابر علم‌ شکاک‌ و محتاط‌ بوده‌اند. آنها می‌دانستند که‌ چقدر دانش‌ ما اندک‌ است. برای‌ مثال، به‌ سختی‌ می‌توان‌ هانری‌ پوآنکاره‌ را به‌ علم‌پرستی‌ متهم‌ کرد. نیوتن‌ که‌ یکی‌ از بزرگترین‌ انسانها و احتمالاً‌ بزرگترین‌ دانشمند بود، از خود همچون‌ جوان‌ کوچکی‌ که‌ در ساحل‌ دریا نشسته‌ و با شنها و صدفها بازی‌ می‌کند و دریای‌ بیکرانِ‌ مجهولات‌ در پیش‌روی‌ او قرار دارد صحبت‌ می‌کند. تصور می‌کنم‌ که‌ تمام‌ دانشمندان‌ واقعی‌ هم‌ مانند نیوتن‌ فکر می‌کردند. آنها دانستند که‌ ما هیچ‌چیز نمی‌دانیم‌ و در قلمرویی‌ که‌ براساس‌ علم‌ پایه‌ریزی‌ شده‌ نیز، همه‌ چیز کاملاً‌ غیر مطمئن‌ است. همانطوری‌که‌ همه‌ شما می‌دانید نظریه‌ اینشتین‌ کم‌ و بیش‌ جای‌ نظریه‌ نیوتن‌ را گرفت. روال‌ کار در علم‌ همین‌ است.
تقریباً‌ تا صد سال‌ پیش‌ انسان‌ تصور می‌کرد که‌ قلمرو علم‌ مکانیک‌ نیوتن، همه‌ علم‌ را فراگرفته‌ است. حدود سالهای‌ 1890 حوزه‌ جدیدی‌ با کشف‌ الکترون‌ توسط‌ جیمزتامسون‌ بوجود آمد. علم‌ الکترونیک‌ انقلابی‌ در علوم‌ بوجود آورد که‌ به‌ زحمت‌ کسی‌ خارج‌ از علم‌ متوجه‌ آن‌ می‌شد و ما امروزه‌ در این‌ علم‌ الکترونیک‌ زندگی‌ می‌کنیم. در این‌ انقلاب‌ دوره‌های‌ مختلفی‌ وجود دارد که‌ من‌ نمی‌خواهم‌ درباره‌ آن‌ صحبت‌ کنم. چیزی‌ که‌ می‌خواهم‌ بگویم‌ این‌ است‌ که، علم‌ اثر انسان‌ است‌ و به‌ عنوان‌ اثر انسان‌ خطاپذیر است. فقط‌ همین‌ فهم‌ خطاپذیر بودن‌ علم‌ است‌ که‌ دانشمندان‌ را از سیانتیستها (علم‌ پرستها) جدا می‌کند. چون‌ اگر سیانتیسم‌ (علم‌ پرستی) اصلاً‌ چیزی‌ است، پس‌ ایمان‌ کور و مسلم‌ به‌ علم‌ می‌باشد.
اما این‌گونه‌ ایمان‌ کور در میان‌ دانشمندان‌ واقعی‌ وجود ندارد. و بدین‌ جهت‌ شاید اتهام‌ سیانتیسم‌ (علم‌ پرستی) اتهام‌ مناسب‌ برخی‌ از ایده‌های‌ عمومی‌ علم‌ باشد. اما نسبت‌ به‌ خود دانشمندان‌ چنین‌ اتهامی‌ روا نیست.
ما حتی‌ نمی‌دانستیم‌ که‌ آب‌ چیست‌
در علم، دانش‌ به‌ این‌ معنی‌ که‌ معمولاً‌ در زبان‌ آلمانی‌ از آن‌ صحبت‌ می‌شود وجود ندارد. دانش‌ علمی، دانش‌ نیست، فقط‌ دانش‌ حدسی() است. امکان‌ دارد که‌ در مرکز علم، جایی‌ که‌ ما از همه‌ کمتر حدس‌ می‌زنیم‌ تغییراتی‌ ایجاد شود، بطوری‌ که‌ همه‌ چیز تغییر کند. شاید بهترین‌ مثال‌ برای‌ این‌ موضوع‌ کشف‌ آب‌ سنگین‌ باشد. من‌ خوب‌ می‌توانم‌ بخاطر بیآورم‌ زمانی‌ را که، خیلی‌ جوان‌ بودم‌ در میان‌ شیمیدان‌ها غوغایی‌ بپاشد و آن‌ هنگامی‌ بود که، آقای‌ “هارولد اورِ‌ی”() در سال‌ 1932 آب‌ سنگین‌ را کشف‌ کرد. آب‌ به‌ فرمول‌H2O  مرکز اصلی‌ مطمئن‌ترین‌ چیز در تمام‌ علم‌ شیمی‌ بود. اگر انسان‌ یک‌ چیز را می‌شناخت، آن‌ آب‌ بود. تمام‌ وزن‌های‌ اتمی‌ براساس‌ اکسیژن‌ و ئیدروژن‌ تعیین‌ می‌شدند، یعنی‌ تمام‌ علم‌ شیمی‌ بر روی‌ آب‌ قرار داشت‌ و بعداً‌ معلوم‌ شد که، ما آب‌ را نمی‌شناختیم‌ و نمی‌دانستیم‌ که‌ انواع‌ مختلفی‌ از ئیدروژن‌ وجود دارد و ما نمی‌دانستیم‌ که‌ فقط‌ عنصری‌ بنام‌ ئیدروژن‌ در پیشمان‌ نیست، بلکه، مخلوطی‌ از انواع‌ مختلف‌ ئیدروژن، یعنی‌ ایزوتوپها را داریم. همیشه‌ وضع‌ به‌ همین‌ منوال‌ است. ما نمی‌دانیم‌ در کجا انقلاب‌ می‌شود یا در کجا کشف‌ جدیدی‌ روی‌ می‌دهد. ما نمی‌توانیم‌ این‌ مسائل‌ را پیش‌بینی‌ کنیم.
کشف‌ بزرگ‌ جدید دیگر نظریه‌ «نسبیت»() اینشتین‌ بود. که‌ به‌ نظر من‌ در تئوری‌ علم‌ تأثیر بسیاری‌ داشت. نمی‌دانم‌ آیا اینشتین‌ در مقابل‌ نیوتن‌ حق‌ دارد یا نه‌ هیچ‌کس‌ نمی‌داند. اما مسلم‌ است‌ که، اینشتین‌ به‌ ما نشان‌ داد نظریه‌ نیوتن‌ در صورت‌ امکان‌ و حتی‌ حدساً‌ باید تصحیح‌ شود. در این‌ زمان‌ بر روی‌ نظریه‌ نیوتن‌ امتحانات‌ و آزمایشهای‌ زیادی‌ انجام‌ شد. این‌ نظریه‌ نیوتن‌ جهان‌ را تحت‌ سیطره‌ ما قرارداد. با نظریه‌ نیوتن‌ در دنیایی‌ زندگی‌ می‌کردیم‌ که‌ می‌توانستیم‌ آن‌را بفهمیم، یعنی‌ فکر می‌کردیم‌ که‌ آن‌را می‌فهمیم‌ و بعد اینشتین‌ آمد و نشان‌ داد که‌ همه‌ مشاهدات‌ و آزمایشهایی‌ که‌ از نظریه‌ نیوتن‌ پشتیبانی‌ می‌کردند به‌ عنوان‌ پشتیبانی‌ یک‌ تئوری‌ کامل‌ دیگر، می‌توانند تبیین‌ شوند. در پیشگویی‌ هر دو نظریه‌ هیچ‌ فرقی‌ وجود نداشت، اما اینشتین، یک‌ نظریه‌ کامل‌ دیگر ارائه‌ داد. وقتی‌ که‌ انسان‌ فهم‌ قدیم‌ جهان‌ را با فهم‌ جدیدی‌ که‌ نظریه‌ اینشتین‌ ارائه‌ داد مقایسه‌ می‌کند، فهم‌ قدیم‌ جهان‌ بسیار سطحی‌ به‌ نظر می‌رسد. در این‌ فهم‌ جدید برخی‌ از مسائل‌ غیرقابل‌ حل‌ در نظریه‌ نیوتن‌ نیز، قابل‌ حل‌ شده‌اند.
 
‌            ‌جهان‌ ادراک‌ نمی‌شود، بلکه‌ ساخته‌ می‌شود
نمی‌خواهم‌ بگویم‌ نظریه‌ نیوتن‌ غلط‌ و نظریه‌ اینشتین‌ صحیح‌ است، بلکه‌ مراد من‌ این‌ است‌ که‌ در این‌ مثال‌ خیلی‌ واضح‌ می‌بینیم‌ که‌ در علم‌ و همچنین‌ در مطمئن‌ترین‌ و بهترین‌ علم، همیشه‌ با دانش‌ حدسی‌ سرو کار داریم. چیزی‌ که‌ می‌خواهم‌ درباره‌ علم‌ بگویم‌ بطور خلاصه‌ بصورت‌ زیر فرموله‌ می‌شود: علم‌ دریافت‌ داده‌های‌ حسی() نیست، که‌ در ما از طریق‌ چشمها و گوشها به‌ جریان‌ خود ادامه‌ دهند و ما آن‌ را به‌ طریقی‌ مخلوط‌ کرده‌ و با تداعی() معانی‌ آن‌ را ارتباط‌ دهیم‌ و بعد آن‌ را به‌ نظریه‌ تبدیل‌ کنیم. علم‌ از نظریه‌هایی‌ تشکیل‌ شده‌ است‌ که‌ اثر ماست. ما نظریه‌ می‌سازیم، با این‌ نظریه‌ها وارد جهان‌ می‌شویم، درباره‌ دنیا فعالانه‌ تحقیق‌ می‌کنیم‌ و می‌بینیم‌ که‌ چه‌ چیزهایی‌ می‌توانیم‌ از جهان‌ به‌ عنوان‌ اطلاعات‌ کسب‌ و از یکدیگر جدا کنیم. جهان‌ به‌ ما اطلاعاتی‌ نمی‌دهد، وقتی‌ که‌ با این‌ سؤ‌ال‌ به‌ جهان‌ وارد شویم، از جهان‌ می‌پرسیم‌ آیا این‌ نظریه‌ یا آن‌ نظریه‌ صحیح‌ یا غلط‌ است‌ و بعد سعی‌ می‌کنیم‌ که‌ بطور اساسی‌ درباره‌ این‌ سؤ‌الات‌ تحقیق‌ نماییم‌ بدون‌ آنکه‌ اطمینان‌ پیدا کنیم.
ما می‌توانیم‌ در علم‌ به‌ دنبال‌ حقیقت‌ برویم‌ و این‌ کار را می‌کنیم. حقیقت‌ یک‌ ارزش‌ اساسی‌ است. به‌ چیزی‌ که‌ ما نمی‌توانیم‌ برسیم، اطمینان‌ است. باید از اطمینان‌ صرف‌ نظر کنیم. هرگز نمی‌توانیم‌ به‌ اطمینان‌ و یقین‌ برسیم. تمام‌ آنچه‌ که‌ می‌توان‌ انجام‌ داد این‌ است‌ که‌ نظریه‌هایی‌ را که‌ بوجود آورده‌ایم‌ با انتقاد به‌ خود، امتحان‌ کنیم‌ و دیگر این‌که‌ خودمان‌ سعی‌ کنیم‌ نظریه‌هایمان‌ را برهم‌ بزنیم‌ یا با آن‌ مخالفت‌ کنیم.
مسئله‌ اساسی‌ در علم، طرز تفکر انتقادی‌ است. بنابراین‌ ابتدا ما نظریه‌ها را بوجود می‌آوریم‌ و بعد آن‌ را مورد نقد قرار می‌دهیم. از آنجایی‌ که‌ در برابر نظریه‌هایمان‌ به‌ عنوان‌ انسان‌ قرار داریم‌ بنابراین‌ معمولاً‌ به‌ جای‌ نقد نظریه‌هایمان‌ از آنها دفاع‌ می‌کنیم‌ یعنی‌ نظریه‌های‌ ما همچون‌ مسابقه‌ دوستی‌ – دشمنی‌ بینِ‌ دانشمندان‌ می‌باشند. اگر من‌ با نظر انتقادی‌ کافی‌ به‌ نظریه‌ام‌ نگاه‌ نکنم، صدها انسان‌ دیگر هستند که‌ با نظر انتقادی‌ به‌ آن‌ نگاه‌ می‌کنند. انسان‌ باید این‌ نظریه‌ انتقادی‌ را تحسین‌ کند.
چیزی‌ را که‌ انسان‌ نباید تحسین‌ کند این‌ است‌ که‌ انتقاد اکثراً‌ شخصی‌ شود. انسان‌ همینطور است. تقریباً‌ همیشه‌ انتقادهای‌ وارده‌ به‌ نظریه‌ها کم‌ و بیش‌ درباره‌ صاحبان‌ نظریه‌ها هم‌ اعمال‌ می‌شود. این‌ ضعف‌ انسان‌ است‌ و انسان‌ باید اصولاً‌ در برابر آن‌ مقاومت‌ کند. اما تقریباً‌ امیدی‌ نیست‌ بنابراین‌ انسان‌ باید آن‌ را تحمل‌ کند ولی‌ نقد شخصی‌ باز هم‌ پیش‌ می‌آید. اما اگر انسان‌ هرچه‌ بیشتر انتقاد کند، به‌ دلایل‌ تربیتی‌ و نیز برای‌ دموکراسی() بسیار با اهمیت‌ است. شاید ایده‌آلی‌ غیرقابل‌ دسترس‌ باشد اما به‌ هر حال‌ برای‌ دانشمندان‌ حداقل‌ یک‌ ایده‌آل‌ مهم‌ و فوری‌ می‌باشد و آن‌ اینکه‌ انسان‌ تمام‌ انتقادها را بطور جدی‌ انجام‌ دهد. انتقادی‌ را که‌ من‌ ذکر کردم، یعنی‌ انتقاد به‌ علم‌ پرستی، انتقاد واقعی‌ نیست. اگر این‌ انتقاد مطابق‌ با واقعیت‌ باشد، باید منتقد علم‌پرستی‌ به‌ موارد معینی‌ اشاره‌ کند که‌ دانشمندان‌ خیلی‌ دگم() فکر می‌کنند و خیلی‌ به‌ علم‌ ایمان‌ دارند. چنین‌ مواردی‌ که‌ به‌ دانشمندان‌ مربوط‌ می‌شوند خیلی‌ نادرند. منتقدین‌ علم‌پرستی‌ خودشان‌ خیلی‌ دگم‌ هستند و خیلی‌ مسلم‌ می‌دانند که‌ هرکسی‌ دگم‌ است. دانشمندان‌ کسانی‌ هستند که‌ اکثراً‌ اینطور نیستند.
 
‌            ‌روح‌ سطل‌ مانند وقیف‌ نورنبرگ()
تئوری‌ علم‌ من‌ خیلی‌ ساده‌ است. ما هستیم‌ که‌ تئوری‌های‌ علمی‌ را بوجود می‌آوریم. ما هستیم‌ که‌ تئوریهای‌ علمی‌ را مورد انتقاد قرار می‌دهیم. این‌ تمام‌ تئوری‌ علم‌ است. ما تئوریها را اختراع‌ می‌کنیم‌ و آنها را از بین‌ می‌بریم. ما مسائل‌ جدیدی‌ بوجود می‌آوریم‌ و به‌ وضعیتی‌ می‌رویم‌ که‌ در آن‌ تئوریهای‌ جدیدی‌ اختراع‌ می‌کنیم، اگر بتوانیم. بطور خلاصه، این‌ علم‌ و تاریخ‌ علم‌ است. تئوری‌ مرسوم‌ کاملاً‌ طوری‌ دیگر است. من‌ نام‌ تئوری‌ مرسوم‌ را تئوری‌ سطل‌ نفس‌ انسانی‌ می‌نامم. سر ما مثل‌ یک‌ سطل‌ می‌ماند. این‌ سطل‌ یا سر دارای‌ سوراخ‌هایی‌ است‌ که‌ اطلاعات‌ از جهان‌ وارد آن‌ می‌شوند. تئوری‌ اساسی‌ تعلیم‌ و تربیت‌ نیز چنین‌ است. تئوری‌ قیف‌ مثل‌ تئوری‌ روند یادگیری‌ است. روی‌ این‌ سطل‌ قیفی‌ قرار دارد و انسان‌ از آنجا دانش‌ را به‌ درون‌ آن‌ می‌ریزد. این‌ تئوری‌ مرسوم‌ است. حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ تعلیم‌ و تربیت‌ ما طوری‌ است‌ که‌ ما بچه‌ها را با جوابها به‌ اندیشه‌ وا می‌داریم‌ بدون‌ آنکه‌ آنها سؤ‌الی‌ کرده‌ باشند. ما به‌ سؤ‌الهایی‌ که‌ آنها می‌کنند گوش‌ نمی‌کنیم.
 
‌            ‌جوابهای‌ سؤ‌ال‌ نشده‌ و سؤ‌الهای‌ جواب‌ داده‌ نشده‌
تعلیم‌ و تربیت‌ عادی‌ چنین‌ است: جوابهای‌ سؤ‌ال‌ نشده‌ و سؤ‌الهای‌ جواب‌ داده‌ نشده. تعلیم‌ و تربیت‌ ما اساساً‌ همین‌ است. اما طوری‌ است‌ که‌ نه‌ تنها انسان، بلکه‌ تمام‌ ارگانیسمها() بطور مداوم‌ از جهان‌ سؤ‌الاتی‌ می‌کنند و دائماً‌ در تلاشند تا مسائل‌ را حل‌ کنند. من‌ از خودم‌ نقل‌ می‌کنم…..: «از جاندار تک‌یاخته() تا اینشتین‌ فقط‌ یک‌ قدم‌ راه‌ است.» اگر می‌خواهید به‌ این‌ مسئله‌ ایمان‌ پیدا کنید، به‌ شما پیشنهاد می‌کنم‌ که‌ کتاب‌ بسیار ارزشمند آقای‌ ی. اس. ینینگز(J-S. Jennings) () به‌ نام‌ «رفتار ارگانیسمهای‌ ساده» را بخوانید. ساده‌ترین‌ ارگانیسمها مداوماً‌ از جهان‌ سؤ‌ال‌ می‌کنند و همیشه‌ سعی‌ می‌کنند که‌ مسائل‌ را حل‌ کنند. جایی‌ که‌ هیچ‌ سؤ‌الی‌ نشود جوابها نمی‌توانند فهمیده‌ شوند. البته‌ اغلب‌ سؤ‌الها منجر به‌ از بین‌ رفتن‌ ارگانیسم‌ می‌شوند.
تمام‌ ارگانیسمها مداوم‌ مسائلی‌ طرح‌ و آن‌ را حل‌ می‌کنند و به‌ این‌ لحاظ، علم‌ اصولاً‌ چیزی‌ بجز ادامه‌ فعالیت‌ ارگانیسمهای‌ ساده‌ نیست. فرق‌ بزرگی‌ بین‌ جاندار تک‌ یاخته‌ای‌ و اینشتین‌ وجود دارد و به‌ این‌ جهت‌ است‌ که‌ اینشتین‌ در مقابل‌ حل‌ مسائل‌ خود با نقادی() قرار دارد. این‌ کار را فقط‌ او می‌تواند انجام‌ دهد چون‌ زبان‌ انسانی‌ وجود دارد که‌ ما در آن‌ حل‌ مسائل‌ خود را می‌توانیم‌ به‌ صورت‌ فرمول‌ بیان‌ کنیم. به‌ این‌ ترتیب‌ ما حل‌ مسائلمان‌ را در خارج‌ از جسممان‌ قرار دهیم. مثل‌ ابزارهای‌ دیگری‌ که‌ ساخته‌ایم‌ بجای‌ اینکه‌ بگذاریم‌ یک‌ غده‌ ترشحی‌ای()که‌ روی‌ نوک‌ انگشتمان‌ رشد کند – غده‌ ترشحی‌ جوهر – و با آن‌ بنویسیم، یک‌ عدد پَر خلق‌ می‌کنیم. این‌ فرقی‌ است‌ که‌ ما بین‌ انسان‌ و حیوان‌ وجود دارد.
 
‌            ‌سگ‌ پاولُف‌ خیلی‌ با هوشتر بود
مهمترین‌ این‌ ابزار، زبان‌ انسانی‌ است. حیوانات‌ هم‌ زبان‌ خود را دارند اما نمی‌توانند ادعایی‌ بکنند. آنها فقط‌ می‌توانند حالات‌ درونی‌ خود را اطلاع‌ دهند و همانطور که‌ آقای‌ بوهلر() می‌گوید، اطلاع‌ می‌تواند در حیوانات‌ دیگر موجب‌ عکس‌العمل‌ شود. اما ما می‌توانیم‌ تئوری‌  خود را با زبان‌ فرموله‌ کنیم‌ و بعد می‌توانیم‌ این‌ تئوریها را مورد انتقاد قرار دهیم. انتقاد علم‌ انسانی‌ را ممکن‌ می‌کند. اهمیت‌ زبان‌ و فرموله‌ کردن‌ از طریق‌ زبان‌ و اهمیت‌ انتقاد نباید از چشم‌ دور بماند. این‌ واقعاً‌ مهمترین‌ مسئله‌ در اجتماع‌ انسانی‌ است‌ و منجر به‌ علم‌ می‌شود. به‌ طور مختصر این‌ تئوری‌ علم‌ من‌ است‌ و من‌ فرقی‌ با نظریه‌ سطل‌ نفس‌ انسانی‌ قائل‌ شده‌ام‌ که‌ می‌تواند به‌ عنوان‌ تئوری‌ استقرأ() عنوان‌ شود. تئوری‌ استقرأ از این‌ قرار است: ما از اطلاعاتی‌ که‌ با حواسمان‌ در خود دریافت‌ می‌کنیم، یاد می‌گیریم، و با تکرار فرامی‌گیریم‌ که‌ قانونمندی() چیست. به‌ عقیده‌ من‌ ما فقط‌ از طریق‌ فعالیت‌ و عمل‌ یاد می‌گیریم‌ و نه‌ از طریق‌ ساکت‌ بودن. سگ‌ معروف‌ پائولُف‌ که‌ اشتباهاً‌ با عکس‌العمل‌ شرطی‌ یاد گرفت‌ مثل‌ همه‌ سگها به‌ غذا خوردن‌ فعالانه‌ علاقمند بود. اگر او به‌ غذا خوردن‌ فعالانه‌ علاقه‌ نمی‌داشت‌ هیچ‌ چیز یاد نمی‌گرفت. بنابراین‌ او این‌ تئوری‌ را برای‌ خودش‌ طرح‌ کرد: وقتی‌ که‌ زنگ‌ به‌ صدا در بیآید غذا آماده‌ است. این‌ یک‌ نظریه‌ است‌ و عکس‌العمل‌ شرطی‌ نیست.
عکس‌العمل‌ شرطی‌ وجود ندارد، هیچ‌ تداعی‌ هم‌ وجود ندارد، همه‌ اینها نظریه‌های‌ مکانیستی‌ نامناسب‌ هستند. البته‌ من‌ به‌ نظریه‌ تداعی‌ احترام‌ می‌گذارم‌ و نظریه‌ شرطی‌ عکس‌العمل‌ را به‌ عنوان‌ کوششهای‌ جالب‌ قبول‌ دارم. اما اینها کوششهای‌ اشتباه‌ هستند مثل‌ اکثر آزمایشهای‌ ما. این‌ آزمایشها هنوز زنده‌اند اما در حقیقت‌ مغلوب‌ شده‌اند. هیچ‌ تداعی‌ای‌ وجود ندارد. هیچ‌ عکس‌العملی‌ وجود ندارد، هیچ‌ عکس‌العمل‌ شرطی‌ای‌ وجود ندارد. فقط‌ فعالیت‌ وجود دارد، فقط‌ جستجوی‌ فعالانه‌ برای‌ کشف‌ قوانین‌ و ساختن‌ نظریه‌ وجود دارد و فقط‌ انتخاب‌ نظریه‌ وجود دارد. بطور خلاصه‌ این‌ نظریه‌ شناخت‌ من‌ است.
 
‌            ‌کاغذ ابریشمی، نارنجکها() را واپس‌ می‌زند
سکسل: نظریه، توضیحِ‌ ممکن‌ پدیده‌هاست‌ و مشخصه‌ فیزیک‌ این‌ است‌ که‌ هیچوقت‌ صریح‌ نیست. همیشه‌ نشان‌ داده‌ می‌شود که‌ انسان‌ می‌تواند چیزی‌ را پیشنهاد کند و بعضی‌ از داده‌ها را توضیح‌ دهد، اما هرگز نمی‌توان‌ نشان‌ داد که‌ این‌ توضیح‌ تنها امکان‌ است. این‌ مسئله‌ را می‌توان‌ با مثالهای‌ زیادی‌ نشان‌ داد: در تولد فیزیک‌ اتمی، ژرژ تامسون() یک‌ مدل‌ اتمی‌ طرح‌ کرد که‌ اساساً‌ اتم‌ از یک‌ ماده‌ سفت‌ تشکیل‌ شده‌ است. راترفورد() ذرات‌ آلفا() را به‌ داخل‌ این‌ ماده‌ وارد کرد. او خود می‌نویسد که‌ از برگشت‌ تیرهای‌ ذرات‌ تعجب‌ کرد. مثل‌ اینکه‌ نارنجک‌ به‌ کاغذ ابریشمی‌ پرتاب‌ می‌کند و نارنجکها برمی‌گردند. اینجا ما مثال‌ روشنی‌ برای‌ رد نظریه‌ بوسیله‌ آزمایش‌ داریم.
در مثال‌ دیگری‌ که‌ می‌توان‌ نشان‌ داد که‌ دانشمندان‌ هم‌ به‌ فرضی‌ بودن‌ نظریه‌شان‌ آگاه‌ بودند. مثال‌ در این‌ باره، سخن‌ ماکسول() درباره‌ خطوط‌ نیروی() فیزیکی‌ است. او فرض‌ می‌کند و می‌نویسد: “اگر ما با همین‌ فرض‌ بتوانیم‌ پدیده‌های() جذب‌ مغناطیسی() را با پدیده‌های‌ الکترو مغناطیس() ارتباط‌ دهیم، به‌ این‌ ترتیب‌ به‌ نظریه‌ای‌ می‌رسیم‌ که‌ اشتباه‌ بودن‌ آن‌ را فقط‌ با آزمایش‌ می‌توان‌ ثابت‌ کرد که‌ به‌ طور اساسی، شناخت‌ ما را درباره‌ رشته‌ فیزیک‌ افزایش‌ می‌دهد”، من‌ فکر می‌کنم‌ خلاصه‌ بحث‌ بالا این‌ است‌ که‌ انسان‌ از اشتباه‌ بودن‌ یک‌ نظریه‌ خیلی‌ چیزها یاد می‌گیرد و چیزی‌ را که‌ آقای‌ پروفسور پوپر در تضاد روشنی‌ با سیانتیسم‌ فرمودند، ما آن‌ را با وضوح‌ کامل‌ در اینجا می‌بینیم.
من‌ همیشه‌ متعجبم‌ از اینکه‌ این‌ همه‌ در تبلیغات‌ از سیانتیسم‌ صحبت‌ می‌شود. آنها علم‌ را با سحر و جادو() اشتباه‌ گرفته‌اند، همانطور که‌ در قرن‌ هیجدهم‌ معمول‌ بود. مردم‌ هر چیزی‌ را که‌ اسم‌ به‌ ظاهر علمی‌ دارد، مثلاً‌ کلمه‌ آنزیم() را در صحبتهایشان‌ بکار می‌برند و به‌نظرشان‌ همه‌ چیز درست‌ می‌شود.
 
‌            ‌ابطال() زود باورانه() چیست؟
من‌ میل‌ دارم‌ که‌ مسائل‌ زیر را اضافه‌ کنم: ما مثالهای‌ جالبی‌ برای‌ این‌ موضوع‌ داریم‌ که‌ چگونه‌ نظریه‌ها با آزمایش‌ می‌توانند ابطال‌ شوند. این‌ نظریه‌ها هرگز نمی‌توانند تصدیق‌ شوند و هرگز ممکن‌ نیست‌ که‌ وضوح‌ آنها نشان‌ داده‌ شود. اما اگر ما به‌ گذرگاه‌ بین‌ نیوتن‌ و اینشتین‌ نگاه‌ کنیم‌ که‌ کاملاً‌ براساس‌ نظر دیگری‌ برپاست، این‌ سؤ‌ال‌ مطرح‌ می‌شود که‌ آیا در اینجا هم‌ آزمایش‌ نقش‌ قاطعی‌ بازی‌ کرده‌ است‌ یا اینکه‌ آیا دو نظریه‌ برای‌ مدتی‌ پهلوی‌ هم‌ قرار نداشته‌اند، به‌ طوری‌ که‌ هیچ‌ حرفی‌ از یک‌ ابطال‌پذیری‌ ساده‌ و زودباورانه‌ نمی‌تواند بوده‌ باشد. نظریه‌ اِتر را که‌ اینشتین‌ رد کرد، اساس‌ نظریه‌ نیوتن‌ بود و مدتها با نتایج‌ تجربی‌ سازگار بود و حتی‌ امروزه‌ هم‌ می‌توان‌ آن‌ را طوری‌ فرموله‌ کرد که‌ با این‌ آزمایشها هنوز هم‌ سازگار باشد. اینجا انسان‌ می‌بیند که‌ شیوه‌ ابطال‌ کردن‌ هنوز هم‌ باید تکمیل‌ شود تا با احتیاط‌ همراه‌ باشد.
پوپر: چیزی‌ را که‌ شما می‌گوئید، کاملاً‌ صحیح‌ است. چیزی‌ را که‌ می‌خواهم‌ بگویم‌ این‌ است‌ که‌ من‌ زمانی‌ نظریه‌ زودباورانه‌ ابطال‌ را ارائه‌ کرده‌ بودم. از ابتدا در نوشته‌هایم‌ در سال‌ 1933 میلادی‌ و بخصوص‌ 1934 میلادی‌ تاکید کردم‌ که‌ انسان‌ از هر تکذیبی‌ می‌تواند طفره‌ برود، اما مهم‌ این‌ است‌ که‌ انسان‌ سعی‌ کند نظریه‌اش‌ را طوری‌ مطرح‌ کند که‌ بتواند رد شود. این‌ کار را اینشتین‌ در نظریه‌ نسبیت‌ خود واقعاً‌ کرد. برای‌ مثال‌ او گفت: اگر انحراف‌ نور قرمز در جاذبه، از نظر تجربی‌ صحیح‌ نباشد، از نظریه‌ خود صرف‌نظر می‌کند. این‌ مثال‌ نشان‌ می‌دهد که‌ چقدر برای‌ اینشتین‌ روشن‌ بود که‌ انسان‌ باید به‌ ابطال‌ توجه‌ کند. اگر هم‌ اینشتین، نظریه‌اش‌ را کنار می‌گذاشت، مسلم‌ بود که‌ بسیاری‌ از پیروان‌ او می‌گفتند: “نه، نه‌ انسان‌ نباید از این‌ نظریه‌ صرف‌نظر کند”. مسلماً‌ نباید انسان‌ هرگز نظریه‌ای‌ را کنار بگذارد. انسان‌ هنوز هم‌ می‌تواند با کمک‌ فرضیه‌های‌ کمکی‌ یا وسایل‌ دیگر سعی‌ کند که‌ نظریه‌اش‌ را نجات‌ دهد. این‌ موضوع‌ را من‌ در کتابم‌ به‌ اسم‌ “منطق‌ تحقیق”() شرح‌ داده‌ام.
به‌عقیده‌ من‌ وظیفه‌ دانشمند این‌ است‌ که‌ اگر ممکن‌ باشد در پی‌ انجام‌ آزمایشهای‌ قاطعانه‌ باشد و اگر ممکن‌ شد دست‌ به‌ چنین‌ آزمایشهایی‌ بزند.
من‌ نمی‌دانم‌ که‌ آیا باید درباره‌ تاریخ‌ نظریه‌ نسبیت‌ صحبت‌ کنم‌ یا نه، اما به‌هرحال‌ انحراف‌ نور در کسوف() سال‌ 1919 میلادی‌ در انگلستان‌ مشاهده‌ شد. با اینکه‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ اول‌ بود، یعنی‌ زمانی‌ که‌ کسی‌ حاضر نبود درباره‌ علم‌ آلمانی، صحبت‌ کند – در حالی‌ که‌ اینشتین‌ خود آلمانی‌ بود – به‌ این‌ آزمایش‌ بعنوان‌ آزمایش‌ قاطعانه‌ نگاه‌ کردند و نتایج‌ آن‌ بخوبی‌ برای‌ اینشتین‌ قابل‌ قبول‌ بود.
سکسل: اما عکس‌العمل‌ اینشتین‌ در بسیاری‌ از آزمایشها این‌ طور نبود. بنابراین‌ همانطور که‌ یک‌ نظریه‌ اشتباه‌ می‌کند، یک‌ آزمایش‌ هم‌ می‌تواند اشتباه‌ کند. برای‌ مثال‌ درست‌ در دوران‌ ابتدای‌ این‌ نظریه، آزمایشهایی‌ وجود داشتند که‌ بکلی‌ مخالف‌ نظر او بودند ولی‌ چند سال‌ دیگر معلوم‌ شد که‌ در این‌ آزمایش‌های‌ مشکل، چیزی‌ اشتباه‌ بوده‌ است: نه‌ تنها نظریه‌ اشتباه‌ بود، بلکه‌ آزمایش‌ هم‌ اشتباه‌ بود. بنابراین‌ ابطال‌ به‌ این‌ معنی‌ نباید از نظر دانشمند یا نظریه‌پرداز() بیش‌ از حد ساده‌لوحانه، نگریسته‌ شود و گرنه‌ بزودی‌ نظریه‌هایی‌ خواهد داشت‌ که‌ باید از آنها صرف‌نظر کند.
پوپر: البته، همانطور که‌ گفتم، من‌ همیشه‌ بر این‌ مسئله‌ را تأکید کرده‌ام‌ اما به‌نظریه‌ من‌ انتقاد شده‌ است‌ که‌ به‌ ابطال‌ بسیار ساده‌لوحانه‌ نگاه‌ می‌کند. توماس‌ کوهن() هیچ‌ جایی‌ ننوشته‌ است: «پوپر ابطالگر ساده‌لوح‌ نیست، اما می‌توان‌ با او چنین‌ رفتاری‌ داشت.» البته‌ که‌ انسان‌ می‌تواند با من‌ چنین‌ رفتاری‌ داشته‌ باشد. انسان‌ حتی‌ می‌تواند با من‌ مثل‌ یک‌ قاتل‌ رفتار کند.
سکسل: قاتل‌ نظریه‌ نه. البته‌ انسان‌ می‌تواند این‌ سؤ‌ال‌ را مطرح‌ کند: وقتی‌ که‌ ابطال‌ آنقدر پیچیده‌ شد، اگر انسان‌ در موارد معینی‌ آن‌را به‌ کار برد، آیا توصیف‌ مناسبتری‌ وجود ندارد؟ و آن‌ وقت‌ ما باید به‌ توماس‌ کوهن‌ رجوع‌ کنیم‌ و ببینیم‌ که‌ آیا این‌ پدیده‌ با انقلاب‌ علمی‌ بهتر فهمیده‌ نمی‌شود؟
 


نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...



هو الکاتب


پایگاه اینترنتی دانلود رايگان كتاب تك بوك در ستاد ساماندهي سايتهاي ايراني به ثبت رسيده است و  بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ ارگان یا سازمانی وابسته نیست و هر گونه فعالیت غیر اخلاقی و سیاسی در آن ممنوع میباشد.
این پایگاه اینترنتی هیچ مسئولیتی در قبال محتویات کتاب ها و مطالب موجود در سایت نمی پذیرد و محتویات آنها مستقیما به نویسنده آنها مربوط میشود.
در صورت مشاهده کتابی خارج از قوانین در اینجا اعلام کنید تا حذف شود(حتما نام کامل کتاب و دلیل حذف قید شود) ،  درخواستهای سلیقه ای رسیدگی نخواهد شد.
در صورتیکه شما نویسنده یا ناشر یکی از کتاب هایی هستید که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده از اینجا تقاضای حذف کتاب کنید تا بسرعت حذف شود.
كتابخانه رايگان تك كتاب
دانلود كتاب هنر نيست ، خواندن كتاب هنر است.


تمامی حقوق و مطالب سایت برای تک بوک محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.


فید نقشه سایت


دانلود کتاب , دانلود کتاب اندروید , کتاب , pdf , دانلود , کتاب آموزش , دانلود رایگان کتاب

تمامی حقوق برای سایت تک بوک محفوظ میباشد

logo-samandehi