بازدید
دانلود کتاب ماتریالیسم تاریخی چیست؟
ماتریالیسم تاریخی ابزار اساسی مارکسیسم است . علیرغم اسمش تنها به فهم گذشته ،چرایی و چگونگی توالی انواع مختلف جوامعی که بشر تاکنون به خود دیده ، نمی پردازد . ماتریالیسم تاریخی فهم نیروهای موجود اجتماعی ، این که از کجا سرچشمه می گیرند و بیانگر چه چیز هستند را ممکن می کند …
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
اول باید مادیگری ( ماتریالیسم ) را که موضع بحث امروز ما است از نظر اصطلاح متداول فعلی تعریف کنیم و حدود آن را بیان نمائیم سپس وارد بحث شویم.
واژه ماتریالیسم ، استعمالات مختلفی دارد که همه آنها اکنون که درباره علل گرایش به ماتریالیسم بحث می کنیم نمی تواند موضوع بحث ما باشد. مثلاً گاهی ماتریالیسم می گویند مراد مکتب اصلابت ماده است اما به این معنی که یماده یک امر اصیل و یک امر واقعی در جهان هستی است ، نه یک امر فرضی و ذهنی و نمایشی و ساخته ذهن. در مقابل ایدآلیسم که منکر واقعیت ماده است و آنرا مخلوق ذهن بشر می داند. اگر ماتریالیسم را به این معنی بگیریم باید همه الهیون را ـ چه مسلمان و چه غیر مسلمان ـ ماتریالیست بخوانیم. زیرا اینها همه ماده را که واقعیت است در بستر زمان و مکان و حقیقتی است متغیر و متحول و متکامل و محسوس و ملموس ، امری عینی و ماوراء ذهنی و ذی اثر می دانند. مادی بودن و ماتریالیست بودن باین معنی با مسأله خدا و توحید منافاتی ندارد ، بلکه عالم ماده و طبیعت به عنوان یک واحد « کار » و یک واحد « مصنوع » بهترین وسیله برای شناسائی خداوند است. اراده حکیمانه خداوند در جریان همین تحولات مادی کشف می شود. قرآن کریم پدیده هائی مادی را بعنوان آیات الهی یا دمی کند.
و گاهی این کلمه استعمال می شود و مردا از ان انکار موجود ماوراء ماده است ، یعنی مکتب انحصار. مکتبی که هستی و نظام وجود را در انحصار ماده می داند ، هستی را در چهارچوب آنچه در تغیر و تبدل است و در بستر زمان و مکان واقع است محدود و محصور می کند و آنچه را که از چهار دیواری تغیر و تبدل و احساس و لمس بشر بیرون است منکر است و معدوم و نیست می پندارد.
اکنون بحث ما پیرامون علل گرایش باین مکتب یعنی مکتب انحصار است که چطور شد گروهی از بشر طرفدار انحصار گشتند و به مکتب نفی گرائیدند ، در صدد انکار خدا برآمده و بیرون از جهان ماده را نیست پنداشتند؟
آیا انسان بالفطره ارهی است یا مادی؟
طرح این بحث به این کیفیت که علل گرایشهای مادی چیست؟ طبعاً نمودار اینست که ما مدعی هستیم انسان بالطبع نمی بایست گرایش مادی پیدا کند ، مادیگری یک جریان مخلفت طبیعت و فطرت انسان است . و چون بر خلاف اصل است باید به جستجوی عل آن پرداخت و از سببی که آن را بر خلاف اصل و قاعاده بوجود آورده کاوش نمود.
و بعبارت ساده تر:
اعتقاد بخدا حکم سالمت را دارد و گرایش مادی حکم بیماری را. هیچگاه از سر سلامت نباید پرسید ، زیرا سلامت بر بق مسیر و جریان طبیعی نظام خلقت است اما اگر دیدیم فردی یا جمعیتی بیمارند ، آنجا بیا دپرسید: چرا این افراد بیمار شدند؟ چه موجباتی سبب بیماری آنها شده است؟
این نظر ما درست برخلاف آنست که در کتب « ترایخ ادیان » معمولاً اظهار نظر میکنند. نوسیندگان آن کتب غاباً بدنبال این می گردند که چرا بشر گرایش دینی پیدا کرد؟
از ظر ما گرایش دینی نیازی به پرسش ندارد آن کشش فطرت است ، بلکه باید کاوش کرد که چرا بشر گرایش به بیدنینی پیدا کرد؟
فعلاً نمی خواهیم این بحث را دنبال کنیم که آیا دینی بودن یک امر طبیعت است و بی دینی امری غیر طبیعی و یا برعکس است؟ زیرا از نظر موضوع بحث اصلی ضرورتی نمی بینیم.
البته این مطلب را باید توجه داتش که مقصود این نیست که چون گرایش توححیدی یک گرایش فطری و طبیعی است ، آنگاه که در سطح تعقلات علمی و فلسفی طرح می شود هیچگونه سئوالی بوجود نمی آورد. خیر مقصود این نیست. این مسأله مانند هر مسأله دیگر هرچند مورد تذیید یک غریزه فطری باشد آنگاه که در سطح تعقل طرح می شود طبعاً سئوالات و اشکالات و شکوک و شبهاتی برای مبتدعی بوجود می آورد و راه حلهای لذت بخشی هم در همان سطح دارد.
علیهذا نمی خواهیم شکوک و شبهاتی که واقعاً برای افرادی پیش می اید نادیده بگیریم و یا آنها را ناشی از خبث طینت و سوء سریره آنها بدانیم. خیر ، چنین نیست. پیدایش شکوک و شبهات در این زمینه آنگاه که بشر می خواهد همه مسائل مربوط باین موضوع را حل کند یک امر طبیعی و عادی است و همین شکوک است که محرک بشر بسوی تحقیق بیشتر است. و لهذا ما این نوع شکوک را که منجر به تحقیق بیشتر می شود مقدس می شماریم زیر مقدمه وصول به یقین و ایمان و اطمینان است. شک آنگاه بد است که بصورت وسواس درآید و آدمی را بخود سرگرم کند ، آنچنانکه می بینیم بعضی افراد از اینکه میت وانند در مسائل تردید کنند لذت می برند و آخری نمنزل سیر فکری خود را تردید و دودلی می دانند. این حالت ،حالت بسیار خطرناکی است ، بر خلاف حالت اول که مقدمه کمال است. لهذا مکرر گفته ایم که شک ، گذرگاه خوب و لازمی است اما توقفگاه و سرمنزل بدی. بحث ما اکنون درباره افراد یاگ گروههائی است که شک را توقفگاه و آخرین منزل خویش ساختند. به عقیده ما ماتریالیسم هرچند خود را یک مکتب جزمی معرفی می کند ، ولی جزء مکاتب شک است. منطق قرآن نیز درباره اینها همین است. قرآن می گوید:
« حداکثر این است که دچار برخی شکوک و ظنون هسند ولی در عمل ، آنرا بصورت جزم و علم و یقین در می آورند ».
سابقه تاریخی
این طرز تفکر چیز تازه و جدیدی نیست. نباید پنداشت که پیدایش این طرز تفکر از نتایج تحولات علمی و صنعتی جدید است و در یکی دو قرن اخیر برای اولی نبار بوجود آمده است ، مانند بسیاری از نظریات علمی که در روانهای قبل نبود و سپس بشر بر آنها دست یافت. نه ، مسلماً گرایش مادی بشر پدیده مخصوص قرنهای اخیر نیست. بلکه از جمله افکار بسیار قدیمی است. در تاریخ فلسفه می خوانیم که بسیاری از فلاسفه یونان باستان ، قبل ا دوران سقراط و نهضت فلسفی او ، مادی بوده و ماوراء ماده را انکار می کردند.
در میان مردم جاهلیت مقارن زمان بعثت نیز گروهی چنین فکری داشتند و قرآن در مقام مبارزه با آنها برآمده ، سخنشان را نقل و انتقاد می کند:
و قالوا ماهی الا حیائنا الدنیا نموت و نحیا و مایهلکنا الا الدهرا
« وگفتند زندگی نیست جز همین زندگی دنیای ما ، میم میریم و زنده می شویم و نمی میراند ، ما را جز دست روزگار. »
این جمله که قرآن از مردمی نقل می کند ، هم انکار خدا را دربر دارد و هم انکار معاد را.
ماتریالیسم در دوره اسلامی
کلمه دهر یعنی روزگار. بمناسبت همین آبه و همین کلمه که در این آیه آمده است در دوره اسلامی افرادی را که منکر خدا بودند « دهری » می گفتند. در دروه اسلامی به افرادی بر خورد می کنیم که دهری و مادی بوده اند و خصوصاً در دوران عباسین که فرهنگ و روشهای مختلف فلسفی وارد هان اسلام شد.
بواسطه آزادی فکی که در آن دوره برای افکار علمی و فلسفی و دینی ( البته تا حدودی که با یاست عباسیین تضاد نداشت ) و جود داشت رسماً عده ای بعنوان مادی مسکل و منکر خدا شناخته می دند ، این عده با مسلمانان و سایر پیروان ادیان و معقدین به خدا مباحثه و مجادله می کردند و دلائل خود را بازگو می ننمودند و به دلائل اهل توحید ایراد می گرفتند و الاخره می گفتند و میشنیدند و آزاده عقائد خود را ابراز می داشتند. تاریخچه اینها در متن کتب اسلامی ثبت شده است.
افرادیدر مزان امام صادق در مسجد پیغمبر (ص) جلسه می کردند و از این نوع سخانان می گفتند ،کتاب « توجحید مفضل » زائیده یکی از این جریانها است.
یکی از اصحاب امام صادق (ع)( بنام مفضل بن عمر می گوید: در مسجد پیغمبر نماز خواندم و سپس در اندیشه فرورفتم و درباره پیغمبر (ص) و عظمت آن حضرت فکر می کردم ،در همان حال عبدالکریم بن ابی العوجاء که به اصطلاح آنوقت زندیق بوده است آمد و بفاصله دورتری نشست ، سپس یکی دیگر از هم مسلکان وی آمد. دو نفری شروع کردند به کفر گفتن. یعنی خدا را انکار کردند و پیغبر را فقط بعنوان یک مفک و نابغه بزرگ ، نه بعنوان فرستاده خدا ون مبعوث از جانب او و بعنوان کسی که ا مدئی غیبی وحی تلقی مکرده است ، یا دکردند. مگفتند انو نابغه ای بود که افکارش را بصورت وحی عرضه داشت تا بتواند در مردم نفوذ کند و الا نه خدائی هست و نه وحیی و نه قیامتی.
مفضل از شنیدن سخنان آنها سخت ناراحت شد و بآنها ناسزا گرفت .سپس بمحضر امام صادق علیه السلام آمد و جریان را به عرض رسانید ، حضرت او را دلداری داد و فرمود من تورا مجهز می کنم به سخنانی که بتوانی با آنان مواجه شوی و سخنانشان را جواب گوئی. سپس امام صادق (ع) در چند جلسه طولانی تعلیماتی به مفضل داد ، مفضل نوشت و به این ترتیب کتاب توحید مفضل بوجود آمد.
ماتریالیسم در قرون جدید
چنانکه می دانیم در قرنهای هیچدهم و نوزدهم ماتریالیسم بصورت یک مکتب در آمد ، و حال آنکه در گذشته این چنین نبوده است. آنچه به بعضی مکاتب یونان قدیم نسبت می دهند اساس درستی ندارد معمولاً تاریخ فلسفه نویسها خودشان فلسفه نمی دانند و چون بعضی کلمات از برخی فلاسفه در مورد قدم زمانی ماده و یا چیز ی از این قبیل می بینند خیلا می کنند لازمه این فکر ، انکار خدا و ماورائ طبیعت است. از نظر ما ثابت نیست که قبل از قرون جدید مکتبی مادی و ج.ود داشته است . بلکه قبلاً فقط گرایشهای فردی بسیوی مادیگری در یونان و غیر یونان وجود داشته است.
و همین است که برای بسیاری این احتمال را بوجود اورده است که شاید پیدایش ماتریالیسم بصورت یک مکتب ، رابطه مستقیم با علم و پیشرفت های علمی دارد.
خود ماتریالیستها البته بسیار می کوشند که مطلب را به همین صورت جلوه دهند و دیگران را به این مطلب مذعن نمایند که علت نضج و رواج ماتریالیسم در قرن هیجده و نوزده طلوع نظریات علمی بوده و توسعه علم ، بشر را باین سو کشانده است.
این مطلب بشوخی نزدیکتر است تا به یک حقیقت جدی.
گرایش مادی از دورانهای باستان ، هم در طبقات دانشمند بوده و هم در طبقات جاهل. در دوره جدید نیز همین طور ، در تمام طبقات افرادی مادی پیدا می شوند همچنانکه درتمام طبقات و قشرها خصوصاً در طبقه دانشمند گرایشهای الهی و معنوی و ماوراء الطبیعی وجود دارد .اگر مطلب به این منوال بود که ماتریالیستها میگویند ،باید بهمان نسبت که علم پیشروی کرده است ودانمشندان بزرگ درجهان پیدا شده اند ، گرایشهای مادی در تیپ دانشمند بیشتر باشد وافراد هرچه دانشمند تر باشند مادی تر باشند و حال اینکه واقعیت خلاف آن را نشان می دهد .
امروز ما از یک طرف افرادی معروف ومشهور را می بینیم ماند « راسل » که تا حدود زیادی خودراماتریالیست نشان می دهند، وی میگوید : بشر مولود عواملی است که در ایجاد او تدبیری به کار نرفته وغایتی در نظر گرفته نشده است . اصل بشر ،نمو وحتی عواطف او چون آرزو ،ترس وعشق وعقیده چیزی جز مظهر تلفیق تصادفی اتمهای مختلف نیست … » راسل باین ترتیب وجود نیروی شاعر و مدبر حاکم برجهان را انکار میکند . هر چند گاهی در بعضی گفته های خود ،خود را شکاک و لاادری قلمداد می کند .
از طرف دیگر اینشتاین نابغه علمی قرن بیستم را می بینیم که درست در جهت خلاف نظر راسل نظر مید هد و می گوید :« درعالم مجهول ، نیروی عاقل وقادری وجوددارد که جهان گواه وجود او است . »
آیا می توان گفت راسل با مفاهیم علمی امروز آشنا است اما اینشتاین آشنا نیست ؟ یا فلان فیلسوف قرن هیجدهم یا نوزدهم با مفاهیم علمی زمان خویش آشنا بود اما پاستور خداشناس آشنا نبود و جاهل بوده است ؟ !
یا می توانیم بگوئیم ویلیام جیمز ، مرد موحد بلکه عارف عصر خویش یا برگسون والکسیس کارل وا مثال اینها ،با مفاهیم علمی زمان خود آشنا نبوده اندو با مقیاس هزار سال قبل فکر می کرده اند اما فلان جوان ایرانی که یکدهم آنها معلومات ندارد و بخدا معتقد نیست با مفاهیم علمی زمان خود آشنا است ؟!
گاهی دیده می شود دو نفر ریاضی دان یکی معتقد بخدا و دین است و دیگری مای است . یا دونفر فیزیکدان ، دونفر زیست شناس ،دونفر ستاره شناس ، یکی مادی فکر می کند و دیگری الهی.
پس مسأله باین سادگی نیست که بگوئیم علم آمده است و مسائل ماوراء طبیعت را منسوخ کرده است . این یک سخن کودکانه است .
بحثی که بیشتر باید روی آن تکیه کرد این است که چه چیز موجب گشت دراروپا ، ماتریالیسم به صورت یک مکتب ظهور کرد و گروندگان بسیاری پیدا کرد ،هر چند قرن بیستم برخلاف قرنهای هیجدهم و نوزدهم از پیشروی ماتریالیسم کاست بلکه در این قرن نوعی شکست نصیب ماتریالیسم شد .
این گرایشهای دسته جمعی ، یک سلسله علل تاریخی و اجتماعی داردکه باید مورد بررسی قرار گیرد.
کلیسا ،چهاز نظر مفاهیم نارسائی که در الهیات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غیر انسانیش با توده مردم ، خصوصاً طبقه دانمندان و آزاد فکران ،ازعلل عمده گرایش جهان مسیحی ،و به طور غیر مستقیم جهان غیر مسیحی ، با مادیگری است .
ما این عامل را در دوبخش بررسی می کنیم :
۱- نارسائی مفاهیم کلیسائی در مورد خدا وماوراء الطبیعه .
۲- خشونتهای کلیسا.
اما بخش اول :در قرون وسطی که مسأله خدا بدست کشیشها افتاد یک سلسله مفاهیم کودکانه و نارسا درباره خدا بوجود آمد که به هیچ وجه با حقیقت وفق نمیداد و طبعاً افراد با هوش و روشنفکر را نه تنها قانع نمی کرد ، بلکه متنفر میساخت و بر ضد مکتب الهی بر می انگیخت .
تصویر انسانی خدا
کلیسا بخدا تصویر انسانی داد و خدا را در قالب بشری به افراد معرفی نمود . افراد تحت تأثیر نفوذ مذهبی کلیسا از کودکی خدا را با همین قالب های انسانی و مادی تلقی کردند و پس از رشد علمی دریافتند که این مطلب با موازین علمی وواقعی و عقلی صحیح سازگار نیست .
و از طرف دیگر توده مردم طبعاً این مقدار قدرت نقادی ندارند که فکر کنند ممکن است مسائل مربوط به ماوراء طبیعت مفاهیم معقولی داشته باشد وکلیسا اشتباه کرده باشد. چون دیدند مفاهیم کلیسائی با مقیاسهای علمی تطبیق نمی کند ،مطلب را از اساس انکار کردند.
والتراوسکار لندبرگ دو علت ذکر می کند که یک علت یعنی نارسائی مفاهیمی که باین نام وعنوان در خانه یا در کلیسا بافراد یاد می دادهاند .
اینکه فقط نام کلیسا را می بریم باین معنی نیست که در منابر ومساجد ما همیشه افراد مطلع و با صلاحیت ، مفاهیم دینی را تعلیم می دهند و میدانند چه تعلیم دهند و با عمق تعلیمات اسلامی آشنا هستند . اینکه فقط نام کلیسا را می بریم یکی بدان جهت است که بحث در علل گرایش های مادی است واین گرایشها در محیط های مسیحی بوده نه در محیط های اسلامی . در محیطهای اسلامی هر چه پیدا شده کپیه و تقلیدی بوده و هست از اروپا . دیگر اینکه درمحیط اسلامی در سطح فلاسفه وحکمای الهی و مکتبی وجود داشته است که پاسخگوی اهل تحقیق بوده و مانع بوده که کار دانشمندان بدانجا بکشد که در اروپا کشیده شد ولی در محیط های کلیسائی چنین مکتبی وجودنداشته است .
به هر حال آقای «والتر اوسکار لند برگ » چنین میگوید :
«اینکه توجه بعضی دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به درک وجود خدا نمی شود علل متعددی دارد که از آن جمله دو علت را ذکر می کنیم : نخست آنکه غالباً شرائط سیاسی استبدادی یا کیفیت اجتماعی و یا تشکیلات مملکتی انکار وجود صانع را ایجاب می کند .دوم آنکه فکر انسانی همیشه تحت تأثیر بعضی اوهام قرار دارد و با آنکه شخص هیچ عذاب روحی وجسمی هم نداشته باشد باز فکر او در انتخاب و اختیار راه درست کاملاً آزاد نیست .در خانواده های مسیحی اغلب اطفال در اوایل عمر بوجود خدائی شبیه انسان ایمان می آورند ،مثل اینکه بشر بشکل خداآفریده شده است . این افراد هنگامی که وارد میحط علمی می شوند و بفرا گرفتن وتمرین مسائل علمی اشتغال می ورزند این مفهوم انسانگونه و ضعیف از خدا ، نمی تواند با دلائل منطقی و مفاهیم علمی جور در بیاید و بالنتیجه بعد از مدتی که امید هرگونه سازش از بین می رود مفهوم خدا نیز بکلی متروک و از صحنه فکر خارج می شود . علت مهم اینکار آنست که دلائل منطقی و تعریفات علمی ، وجدانیات یا معتقدات پیشین این افرادرا عوض نمی کند و احساس اینکه درایمان بخدا قبلاً اشتباه شده و همچنین عوامل دیگر روانی باعث می شوند که شخص از نارسائی این مفهوم بیمناک شود و از خداشناسی اعراض و انصراف حاصل کند .
ادامه مطلب + دانلود...