جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
قضا
چرا باید به فعل خداوند راضی بود
اگر آدمی به خداوند اعتماد داشته و نسبت به او شناخت و معرفت داشته باشد، آنچه برایش روی می دهد را جز خیر و صلاح نمی داند و دهان به چون و چرا کردن نمی گشاید چنانچه امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: داناترین مردم بخدا، راضىترین آنها است از خداى عز و جل. خداى عز و جل فرماید: بنده مۆمنم را به هر سو بگردانم، برایش خیر است، پس باید به قضاء من راضى باشد و بر بلاى من صبر کند و نعمتهایم را سپاس گزارد تا او را- اى محمد- در زمره صدیقین نزد خود ثبت کنم.(أصول الکافی/ ترجمه مصطفوى، ج3) امامیه، اشاعره و همه گروههاى مسلمان همرأیند که باید به قضا و قدر الهى رضایت داشت.
اشعریان رأیى را برگزیدهاند که لازمه آن مخالفت با اجماع مسلمین و گفتارهاى صریح مذهبى در وجوب رضایت به قضاى الهى است. اندیشه ایشان این است که خداوند فاعل و بجاى آورنده همه زشتی هاست و هیچ کس جز او تأثیرى در وجود (آفرینش) ندارد. بر این اساس طاعات و قبایح به قضا و قدر اوست.
به اجماع مسلمین، رضایت به قبیح حرام است پس نباید از آن راضى بود گرچه به قضاى الهى باشند بدین گونه باید یکى از این دو مقدمه را ابطال کرد، واجب نبودن رضا به قضاى الهى یا وجوب خرسندى و رضایت به زشتى و این هر دو، مخالف اجماع است.
نظر امامیه این است که خداوند پیراسته از زشتیها و قبایح است و جز حکمت، دادگرى و عمل صحیح، کارى انجام نمىدهد. با این اندیشه، بر اساس قواعد امامیه و معتزله رضایت به قضا و قدر خداوند واجب است و از آن، در هم شکستن و نقض اجماع لازم نمىآید، ترک اجماعى که از رضایت نداشتن به قضاى الهى یا رضایت به قبح لازم مىآید.(نهج الحق و کشف الصدق/ترجمه کهنسال)
پس کسى که در برابر مقدرات الهى تسلیم باشد و اعتراض و چون و چرا نکند محبوب خداست و کسى که تسلیم مقدرات الهى نباشد و به قضا و قدر الهى اعتراض و چون و چرا کند مبغوض خداست. و خداوند متعال فرمود: من خدایى هستم که جز من خدایى نیست. کسى که بر بلاى من صبر نکند و به قضا و قدر من راضى نشود پس باید خدایى غیر از من اتخاذ کند
برابر با عبادت شبانه و روزهداری در روز
در اسرائیلیات روایت شده است که: عابدى سالهاى طولانى خدا را عبادت مىکرد، شبى در خواب دید که فلان زن که در دنیا خیلى اهل عبادت نبود در بهشت رفیق و همنشین او است شبها مشغول عبادت بود و روزها روزه داشت و آن زن شبها تا صبح مىخوابید و روزه نمىگرفت. لذا عابد تعجب کرد و او را به مهمانى خود دعوت کرد تا از او سۆال کند که چه عملى در دنیا داشت که در اینجا رفیق و همنشین او است. وقتى با اصرار مهمانى عابد را پذیرفت عابد از او سۆال کرد که چه عملى دارى آیا غیر از آن چه من دیدم عملى دیگر هم داشتى؟ زن گفت: نه به خدا سوگند غیر از آنچه دیدى من عملى نداشتم. عابد اصرار کرد که فکر کن شاید یادت آید زن گفت: من یک خصلت داشتم و آن این که هر گاه در شدت و سختى قرار مىگرفتم تمنا و آرزوى آسایش را نمىکردم و هر گاه در آفتاب قرار مىگرفتم آرزوى سایه را نمىکردم و هر گاه مریض مىشدم آرزوى سلامت را نمىکردم. عابد دستهایش را به سرش گذاشت و گفت: به خدا سوگند که این یک خصلت، خصلت عظیمى است که بسیارى از بندگان خدا از به دست آوردن آن عاجز هستند.(آرام بخش دل داغدیدگان( ترجمه مسکن الفۆاد) )
دعا
نتیجه رضایت به قضای الهی
فرّاء از امام صادق(علیه السلام) نقل مىکند که فرمود: هر کس به قضا (و قدر الهى) راضى باشد، همواره قضا بر او مىگذرد در حالى که او پاداش داده مىشود، و کسى که بر قضا خشم بگیرد، همواره قضا بر او جارى مىشود در حالى که خداوند پاداش او را تباه مىسازد.(الخصال/ ترجمه جعفرىج1 )
على بن الحسین علیهماالسّلام فرمود: صبر و راضى بودن از خدا، سر اطاعت خداست، و هرکه صبر کند و از خدا راضى باشد نسبت بآنچه در باره او حکم فرماید، چه دوست داشته و یا ناخوش داشته باشد، خداى عز و جل در آنچه دوست یا ناخوش دارد، براى او حکم نکند، جز آنچه خیر او باشد.(أصول الکافی/ترجمه مصطفوى/ج3)
از پیغمبر ما صلّى اللَّه علیه و آله نیز روایت شده است که حضرت فرمود: کسى که دوست دارد بداند مقام و رتبهاش نزد خدا چگونه است باید نظر کند که عظمت خدا در نزد او چگونه است؟ آیا از افعال خدا راضى هست یا این که موقع پیش آمدهاى سخت از کارهاى خدا نگران است؟ زیرا هر طورى که خدا در نزد بنده مقام و منزلت داشته باشد خداوند نیز همان طور به او مقام و منزلت مىدهد.» (آرام بخش دل داغدیدگان (ترجمه مسکن الفۆاد)
امام صادق علیه السّلام فرمود: امام حسن مجتبى علیه السّلام با عبداللَّه بن جعفر ملاقات کرد و گفت: اى عبداللَّه مۆمن چگونه مىتواند مۆمن باشد، در صورتى که از زندگى خود ناراضى است، و خداوند این زندگى را براى او مقدر کرده است اگر مۆمن از وضعش راضى باشد من ضمانت مىکنم که دعاى وى مستجاب شود.و نیز فرمود: آسایش تن و جان در رضایت است و اندوه و شک و تردید در عدم رضایت مىباشد.(مشکاه الأنوار/ترجمه عطاردى)
فرّاء از امام صادق (علیه السلام) نقل مىکند که فرمود: هر کس به قضا (و قدر الهى) راضى باشد، همواره قضا بر او مىگذرد در حالى که او پاداش داده مىشود، و کسى که بر قضا خشم بگیرد، همواره قضا بر او جارى مىشود در حالى که خداوند پاداش او را تباه مىسازد
محبوب خدا کیست؟
«حضرت موسى علیه السّلام در مناجاتش به پروردگار عرض مىکند: پروردگارا! کدام مخلوق نزد تو محبوبتر است؟ خداوند تبارک و تعالى فرمود: آن مخلوقى که وقتى محبوبش را از او بگیرم به من اعتراض نکند و تسلیم من باشد. سپس حضرت موسى علیه السّلام عرض کرد کدام مخلوق است که تو او را دوست نمىدارى؟ خداوند متعال فرمود: آن کسى که در کارهایش مرا برمىگزیند یعنى کارهایش را به من واگذار مىکند و قضاى مرا بر نظر خودش ترجیح مىدهد اما وقتى که قضا و مقدرات من بر خلاف میل و خواسته خودش جارى مىشود ناراحت مىشود.»
پس کسى که در برابر مقدرات الهى تسلیم باشد و اعتراض و چون و چرا نکند محبوب خداست و کسى که تسلیم مقدرات الهى نباشد و به قضا و قدر الهى اعتراض و چون و چرا کند مبغوض خداست. و خداوند متعال فرمود: من خدایى هستم که جز من خدایى نیست. کسى که بر بلاى من صبر نکند و به قضا و قدر من راضى نشود پس باید خدایى غیر از من اتخاذ کند.(آرام بخش دل داغدیدگان (ترجمه مسکن الفۆاد))
مزن به چوم و چرا دم که بنده مقبول قبول کرد به دل هر آنچه پیر مغان گفت
بازدید
جبر و اختیار از دیدگاه ابن عربی
نظریه جبر و اختیار ابن عربی را بیشک در مبانی تفکر عرفانی او میتوان یافت. بارزترین و مهمترین ویژگی تفکر او نظریه وحدت وجود است. او قائل است که حقیقت هستی، حقیقتی واحد است که تنها احکام آن مختلف میگردد. به تعبیر دیگر، عین واحده وجود به صور مختلفی که از یکدیگر ممتاز میباشند، ظهور میکند. براساس این بینش، بینونت میان حق و خلق رخت از میان برمیبندد و تمامی موجودات ظلی وامکانی، پرتو ذات حق و مظهر اسماء و صفات الهی میگردند. یعنی همانگونه که واحد با اعداد بینونتی نداشته، بلکه موجد اعداد و با آنهاست، با آنکه خود عدد نیست، حق نیز موجد اعیان اشیاء و با آنهاست، اما خود آنها نیست:
«و ما خلق تراه العینإلا عینه حق»
و یا در جای دیگری از همان فص: «فالقرب الإلهی من العبد لاخفاء به فی الإخبار الإلهی (و نحن أقرب إلیه من حبل الورید) فلا قرب أقرب من أن تکون هویته عین أعضاء العبد و قواه، و لیس العبد سوی هذه الأعضاء و القوی، فهو حق مشهود فی خلق متوهم. فالخلق معقول و الحق محسوس مشهود عند المؤمنین و أهل الکشف و الوجود.»2
و باز در همان فص آمده است: «و اذا کان الحق وقایه للعبد بوجه و العبد وقایه للحق بوجه فقل فی الکون ماشئت: إن شئت قلت هو الخلق و إن شئت قلت هو الحق، و إن شئت هو الحق الخلق و إن شئت قلت لا حق من کل وجه و لا خلق من کل وجه، و إن شئت قلت بالحیره فی ذلک، فقد بانت المطالب بتعیینک المراتب.»
همین نکته را با تعابیری دیگر میتوان چنین بیان کرد که فیض مقدس که همان وجود است به شرط اطلاق، فعل حق بوده و جامع کلیه آثار در نزول و صعود وجود است و هیچ امری از حیطه آن خارج نیست (و رحمتی وسعت کل شیء)، این
فیض عام و رحمت واسع بوجه وحدت و اتصال به حق دارای حکمی است، و از حیث سریان در موجودات دارای حکمی دیگر؛ از حیث اول است که حق تعالی فرمود: «ما أصابک من حسنه فمن الله» و از حیث دوم است که فرمود: «و ما أصابک من سیئه فمن نفسک» و از آن حیث که نهایتا کلیه وجوه و عناوین و احکام به تجلی حق بر میگردد، فرمود: «قل کل من عندالله، و ما تشاؤون إلا أن یشاء الله.»
این خلاصه بینش عرفانی ابن عربی در این زمینه است. اما تفصیل این طرز تفکر را در مسأله جبر و اختیار، چنانچه بخواهیم از آثار ابن عربی جستجو کنیم، بی تردید به جهت ارتباط مستقیم آن با علم و اراده حق تعالی، بحث درباره اعیان ثابته ـ که علم پیشینی حق به اشیاء را تبیین میکندـ ضروری مینماید.
اعیان ثابته: اعیان ثابته که علم حق به اشیاء در مرتبه ذات است، هیچ علتی ندارند، بلکه اشیاء تنها در «وجود» خود محتاج به حق میباشند، نه در اعیان و امکان و فقر خود. در این باره ابن عربی چنین گفته است:
«و ذلک أن فی مقابله وجوده، أعیانا ثابتا لاوجود لها إلا بطریق الإستفاده من وجود الحق، فتکون مظاهره فی ذلک الإتصاف بالوجود و هی أعیان لذاتها ما هی اعیان لموجب و لا لعله کما أن وجود الحق لذاته لا لعله، کما هو الغنی لله تعالی علی الإطلاق، فالفقر لهذه الأعیان علی الإطلاق إلی هذا الغنی الواجب الغنی بذاته لذاته… و هذه نسبه لا عن أثر، إذ لا أثر لها فی کون الأعیان الممکنات أعیانا و لا فی إمکانها… و لهذا لا نجعله تعالی عله لشیء لأن العله تطلب معلولها کما یطلب المعلول علته، و الغنی لا یتصف بالطلب.»1
همچنین در فص آدمی، «وجود» اعیان موجودات به حق، و «ظهور احکام» آنها به حقایق معقوله کلیه، نسبت داده شده است: «ولو لا سریان الحق فی الموجودات بالصوره ما کان للعالم وجود، کما أنه لولا تلک الحقائق المعقوله الکلیه ما ظهر حکم فی الموجودات العینیه، و من هذه الحقیقه کان الإفتقار من العالم إلی الحق فی وجوده.»
نیز در فص ابراهیمی آمده است که عالم صرفا تجلی حق است در صور اعیان ثابتهای که وجودشان بدون وجود حق محال است و تجلی حق بر اساس تنوع این اعیان و احوال آنها تنوع مییابد:
«و إن العالم لیس إلا تجلیه فی صور أعیانهم الثابته التی یستحیل وجودها بدونه و إنه یتنوع و یتصور بحسب حقائق هذه الأیان و أحوالها.»3
آنچه از عبارات فوق مستفاد است بطور خلاصه این است که اعیان ثابته معلول حق نیستند، اما وجودشان هم چیزی جز وجود حق، که در آن صورت خاص متجلی شده است، نیست. اینک با توجه به این نکته و به ضمیمه این مطلب که ابن عربی، در مواضع متعددی، علم حق را تابع معلوم دانسته و علم حق به عباد را تابع استعدادات و احوال و اعیان ثابته آنها میداند، و نیز اینکه اراده حق هم تابع علم اوست یعنی اراده حق به «معلوم» تعلق میگیرد، این نتیجه ضروری خواهد بود که ما لا اقل از حیث اعیان ثابته خود، مکلف و مسؤول خواهیم بود؛ زیرا افعالی که از ما سر میزند از آن حیث است که مقتضای عین ثابت ازلی ماست و عین ثابت ما مجعول حق نیست، بلکه تنها وجودش منسوب به حق است، پس بدین لحاظ، فعل فعل ماست. اما از سوی دیگر «وجود» این عین ثابت به وجود حق است؛ پس بدان لحاظ (لحاظ وجود) فعل ما و همه موجودات، منسوب به حق است.
همین مطلب را در عباراتی از فص یعقوبی آنجا که درباره معانی «دین» سخن میگوید، مییابیم. ابن عربی میگوید از جمله معانی دین، معنای انقیاد و جزاست و در توضیح آن چنین گوید که مکلف یا منقاد است بالموافقه و یا مخالف است و در هر صورت، حق منقاد عبد است لإفعاله و ما هو علیه من الحال، پس این حال عبد است که تأثیر میکند، و از همین جاست که دین معنای جزا و معاوضه میدهد. اما باطن امر آن است که همه اینها در مرآت وجود حق، اما به مقتضای ذات عباد، تجلی یافته است:
«لکن الأمر یقتضی الإنقیاد و بیانه أن المکلف إما منقاد بالموافقه و إما مخالف… فعلی کل حال قد صحّ إنقیاد الحق إلی عبده لأفعاله و ما هو علیه من الحال. فالحال هو المؤثر فمن هناکان الدین جزاء، أی معاوضه بما یسر و بما ل
یسر فبما یسر، هذا جزاء بما یسر، «و من یظلم منکم نذقه عذابا کبیرا» هذا جزاء بما لا یسر… و هذا لسان الظاهر فی هذا الباب و أما سرّه و باطنه فإنه تجلی فی مراه وجود الحق، فلا یعود علی الممکنات من الحق إلا ما تعطیه دواتهم فی أحوالها، فإن لهم فی کل حال صوره، فیختلف صورهم لإختلاف أحوالهم. فیختلف التجلی لإختلاف الحال، فیقع الأثر فی العبد بحسب ما یکون. فما أعطاه الخیر سواه و لا أعطاه ضد الخیر غیره، بل هو منعم ذاته و معذبها، فلا یذمّنّ إلا نفسه. ولا یحمدن إلا نفسه، «فلله الحجه البالغه» فی علمه بهم، إذا العلم یتبع المعلوم.»1