بازدید
کتاب احوال انسان غربی: چالشهای فرهنگی اروپای متحد
نویسنده : لیلی مصطفویکاشانی
ویراستار : راستانی – ژاله
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۷۹/۰۹/۲۶
رده دیویی : ۳۲۷.۱۵
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۳۶۰
نوع اثر : تالیف
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۲۲۰۰
شابک : ۹۶۴-۳۲۳-۰۲۵-۲
‘چگونگی تغیرات سیاستگذاری فرهنگی اروپا’, با تمرکز بر کشورهای فرانسه, آلمان و بریتانیا, مبحث اساسی این کتاب است .نگارنده در این نوشتار خاطر نشان میکند’ :هرچه اروپا بیشتر به سوی وحدت پیش برود, لزوم اتخاذ نه تنها یک سیاست خارجی اروپایی بلکه سیاست خارجی فرهگی نیز ضرورت مییابد .’در کتاب همچنین از ویژگیهای ‘انسان غربی ‘که محصول فرهنگی اتحادیه اروپایی است, سخن به میان آمده است .
ادامه مطلب + دانلود...
کتاب اثرآفرینان: زندگینامه نامآوران فرهنگی ایران (از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجری شمسی): ناتل خانلری ـ …
- admin
- معرفی کتاب
- 23rd دسامبر 2016
- بدون نظر
بازدید
کتاب اثرآفرینان: زندگینامه نامآوران فرهنگی ایران (از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجری شمسی): ناتل خانلری ـ …
نویسنده : کمال حاجسیدجوادی
باهمکاری : نوایی – عبدالحسین
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۱/۰۴/۰۳
رده دیویی : ۹۲۰.۰۵۵
قطع : رحلی
جلد : گالینگر
تعداد صفحه : ۳۸۰
نوع اثر : زیرنظر
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۱
شماره مجلد : ۶
تیراژ : ۱۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۶۲۷۸-۸۲-۵
جلد ششم از مجموعه ‘اثرآفرینان’, حاوی خلاصه زندگی و فهرست آثار مشاهیر و نویسندگان ایرانی از آغاز تا سال ۱۳۰۰ه.ش است .مطالب این جلد با نام ‘ناتل خانلری ‘آغاز میشود و به نام ‘یوسفی هروی, یوسف بن محمد ‘خاتمه میپذیرد .بیش از نیمی از صفحات جلد ششم به فهرست اعلام اختصاص یافته است .
ادامه مطلب + دانلود...
کتاب اثرآفرینان: زندگینامه نامآوران فرهنگی ایران (از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجری شمسی): کابلی ـ میهنی
- admin
- معرفی کتاب
- 23rd دسامبر 2016
- بدون نظر
بازدید
کتاب اثرآفرینان: زندگینامه نامآوران فرهنگی ایران (از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجری شمسی): کابلی ـ میهنی
نویسنده : کمال حاجسیدجوادی
باهمکاری : نوایی – عبدالحسین
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۱/۰۴/۰۳
رده دیویی : ۹۲۰.۰۵۵
قطع : رحلی
جلد : گالینگر
تعداد صفحه : ۳۵۲
نوع اثر : زیرنظر
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۱
شماره مجلد : ۵
تیراژ : ۱۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۶۲۷۸-۷۱-X
در مجموعه شش جلدی ‘اثرآفرینان ‘زندگینامه کوتاه و آثار نویسندگان, شاعران و به طور کلی مشاهیر علمی و فرهنگی ایران, از آغاز تا سال ۱۳۰۰هجری شمسی گردآوری و تدوین شده است .این فرهنگنامه رجالی به ترتیب الفبای اسامی معرفی شوندگان تنظیم گردیده حاوی اسامی ایرانیان نامآور فرهنگی است که در منابع و متون ادبی و تاریخی دوران مذکور, نام آنها ذکر شده یا آثاری از آنها باقی است .جلد پنجم این مجموعه ـ از حرف ‘ک ‘تا آخر ‘م ‘ـ با نام ‘کابلی, ابوعبدالله محمد بن حسن بن حسن بن ماهان مروزی ‘آغاز میشود و با نام ‘میهنی, مجدالدین/ محییالدین, ابوالفتح اسعد بن ابی نصر بن فضل قرشی عمری ‘ به پایان میرسد .منابع هر شرح حال نامه در پایان همان متن ذکر شده است . یادآور میشود این مجموعه زیر نظر دکتر عبدالحسین نوایی تهیه گردیده است .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
این نخستین جملاتی ست که جلال آل احمد کتاب غربزدگیاش را با آن شروع کرده است. و بنظر من بیان همین کلمات است که امروز ما را دور از وطن خویش در اینجا زیر یک سقف گردآورده، تا به ضرب و دنگ تحقیق و «پی پِر» و کنفرانس و سمینار بکوشیم دریابیم که چه بلائی به سر ما آمده است.
شاید آنچه گفتم بنظر شما اغراق آمیز بیاید؛ اما آنانی که در دو دههی ١٣۴٠ و ١٣۵٠ جوانی خود را در جریانات روشنفکری ایران گذرانده باشند خوب میفهمند که من چه میگویم. اصلا بگذارید در چند جمله آن جریان را خلاصه کنم و برای این کار کمی از خود و همنسلانم بگویم: در سرآغاز دههی ۴٠ ایرانی (که مصادف بود با سرآغاز دههی ۶٠ میلادی و در مغرب زمین همراه بود با جریان هیپیها، سنت شکنیها، خیزشهای دانشجوئی و رادیکالیسم فرهنگی) من، همراه با یارانی همچون داریوش آشوری، بهرام بیضائی، محمدعلی سپانلو، نادر ابراهیمی، اکبر رادی، احمدرضا احمدی و چند تن دیگر، نخستین ایام بیست سالگیمان را آغاز میکردیم و سقفی که ما را بدور هم جمع میکرد دانشگاه تهران بود. هشت/نه سالی از کودتای ٢٨ مرداد میگذشت. یعنی، ما اغلب کودک بودیم وقتی که آن جریان رخ داد. پس، کینهی سقوط مصدق و بازگشت شاه در دل ما چندان جائی نداشت. و اگر مشکلی هم با شاه داشتیم مشکلی مربوط به خود او بود.
آن روزها در آمریکا، که از پس ٢٨ مرداد ٣٢ در کشور ما حرف اول را میزد، چهرهی جدیدی به تخت ریاست جمهوری نشسته بود که برنامههایش با برنامههای ژنرال آیزنهاور و معاونش نیکسون متفاوت بود. او از مسائلی همچون حقوق بشر و دموکراسی دم میزد ـ حرفهائی که در آن روزگار بیشتر به شوخی شبیه بود. یادم است یک روز داریوش آشوری بطعنه پیشنهاد کرد که نامهای به پرزیدنت جدید، آقای جان اف کندی، بنویسیم و بگوئیم حالا که حضرتعالی در حال تأمین حقوق بشر هستید یک فکری هم برای اضافه حقوق بشر بفرمائید. منظورم این است که بگویم کسی باور نداشت که آدمی در آن سوی دنیا به تخت بنشیند و منشاء تغییراتی عمیق در سوی دیگر دنیا شود. اما چنین شده بود. مثل این بود که منتظر بودهاند تا ما دبیرستان را تمام کنیم و پا به دانشگاه بگذاریم تا سکوت وحشت زده و هشت/نه سالهی بعد از ٢٨ مرداد شکسته شود. دانشگاهی که ما در آن پا گذاشته بودیم یکپارچه آتش بود. همین زنده یاد پروانه اسکندری (قبل از آنکه همسر داریوش فروهر شود) را که بچاقوی وزارت اطلاعات اسلامی تکه تکه شد من اولین بار در همان سالها جلوی دانشکده هنرهای زیبا دیدم که روی پلهها ایستاده بود و علیه دیکتاتوری سخن میگفت. دیکتاتوری هم بنظر میرسید که رفته رفته دارد وا میدهد. نشانهاش اینکه مطبوعات هم آغاز به سخن گفتن کرده بودند. خبر رسید که موسسهی کیهان در پی انتشار دو نشریهی جدید است یکی بنام «کتاب هفته» و دیگری بنام «کتاب ماه». قرار بود اولی را احمد شاملو سردبیری کند و دومی را جلال آل احمد. یکی تودهای از حزب توده برگشته اما وفادار به سوسیالیسم و دیگری نیروی سومی از نیروی سوم برگشته اما وفادار به سوسیالیسم. انتشار کتاب ماه به آل احمد فرصت داد که کتابی را که به تازگی تمام کرده بود و «غربزدگی» نام داشت بصورت جزوه جزوه و ماه به ماه در همین کتاب ماه منتشر کند. قسمت اولش هم همینگونه منتشر شد اما در شمارهی دوم جلویش را گرفتند و کتاب ماه شمارهی سومی هم نداشت. آل احمد ظاهراً کتاب ماه دوم را بیجزوهی غربزدگی منتشر کرد و آرام کنار کشید. اما در این کنار کشیدن داستان دیگری هم در کار بود.
در پی انتشار همین شمارهی دوم بود که، در یک عصر بهاری، من و بهرام بیضائی به دفتر کتاب ماه و بدیدار آل احمد رفتیم. آن روزها بهرام با او بیشتر محشور بود تا من. و او خواسته بود بهرام را ببیند و بهرام هم مرا با خود برده بود. آنجا بود که معلوم شد که آل احمد، در همان ابتدای شروع کار در کتاب ماه، همهی جزوهها را چاپ کرده بود و فقط قرار بود در هر شماره یک جزوه را به کتاب ماه الصاق کنند. و حالا که الصاق جزوهها ممنوع شده بود، آل احمد شتابزده جزوهها را بصورت کتاب سنجاق کرده و بدون برش لب کتابها آنها را از صحافی خارج کرده بود و تصمیم گرفته بود که آنها را، که از تعدادشان خبر ندارم اما نباید بیش از ١٠٠٠ جلد بوده باشد، از طریق «برو بچهها» پخش کند. آنروز عصر از دفتر کتاب ماه که بیرون آمدیم زیر بغل من و بهرام چند جلد کتاب بود پیچیده در کاغذهای کاهی. و ما پخش کنندهی کتاب ممنوعهای شده بودیم که فقط از محتویات فصل اول یا جزوهی اولش با خبر بودیم.
کتاب مثل نقل و نبات بین رفقا پخش شد و بحث «غربزدگی» برای ما شد همان چیزی که امروزیها به آن «گفتمان» میگویند. (و همینجا، بعنوان نکتهی معترضه بگویم که دیدهام این روزها بسیارانی خیال میکند که «گفتمان» واژهی شیک تری است برای گفتگو و گپ و مصاحبه؛ و اغلب در رادیو و تلویزیونها میشنوم که به هم میگویند بیائید با هم گفتمانی داشته باشیم. اما آنروز هم، مثل واقعیت امروز، گفتمان غربزدگی امری بود بسا وسیعتر از گفتگو ـ چیزی همچون موضوع عام گفتگوی روشنفکران و نجبگان.
کتاب میگفت که ما در درازای مدتی بیش از پنجاه سال کوشیدهایم خودمان را با موشک انقلاب مشروطه به قرن بیستم برسانیم و، اگرچه اختیارات شاه و شیخ را بر روی کاغذ قانون اساسی مشروطه محدود کردهایم اما، هرکجا که کار به حقوق ملت و اِعمال دموکراسی کشیده، همانجا سرمان به سنگ خورده است.
ما تازه قرار بود که این حرفها را بفهمیم اما نسل شاملو و آل احمد دیر زمانی نبود که از داغی جنبش ملی کردن صنعت نفت و دست و پنجه نرم کردن با غول بیشاخ و دم امپراطوری بریتانیا ـ شکسته و پر ریخته ـ بیرون آمده بودند. آنها دیده بودند که رفیق استالین چگونه دستشان را توی پوست گردو گذاشته و رویش را آن سو کرده تا تودهایها را تیربارن کنند. من سالها بعد تلخی این تجربه را در کام رفیق اخیراً از دست رفتهام ـ شاهرخ مسکوب ـ هم دیدم، آنجا که از شکنجه قپانی و آویزان شدن از سقف میگفت. ملیون و نیروی سومیها هم دیده بودند که آمریکا، در جنگ آنان با بریتانیا، برایشان چندان پناهی نبوده است. آنها هم باید از خامی یک سوء تفاهم تاریخی بیرون میآمدند. آمریکا در آخرین لحظه مصدق را تنها گذاشته و در زیرزمین سفارتخانهاش سپهبد زاهدی را برای کودتا آماده کرده بود. نسل بزرگتر ما نسلی بود تلخ و شکسته. شعرش شعر زمستان اخوان ثالث بود، روشنفکرش در تریاک و هروئین غرق میشد و نصرت رحمانی، همچون بلندگوی این پوچی عمیق، از جانب آن نسل سخن میگفت.
و حالا آدمی از آن نسل بر آن شده بود تا توضیح دهد که چرا ملت ما بار دیگر در جهش خویش بسوی آزادی و دموکراسی شکست خورده است. او پزشکی شده بود که مرض ما را اینگونه تشخیص میداد: «ما به بیمارگی غربزدگی دچاریم. یعنی در برخورد با غرب بجای اینکه بتوانیم تمدن غربی را بشناسیم (یا بقول تقیزاده، «سراپا غربی شویم») و ارزشهای خوب فرهنگی آن را اخذ کنیم (یعنی، بقول دکتر شادمان «اخذ تمدن فرنگی» کنیم) نه تنها در این کار توفیقی نداشتهایم بلکه ارزشهای خوب خودمان را هم در این چالش از دست دادهایم و در نتیجه موجودی شدهایم بیهویت؛ یک شتر-گاو-پلنگ ذلیل.» آل احمد چنین موجودی را «غربزده» نام گذاشته بود.
نسل من که در فراسوی ٢٨ مرداد به جوانی و دانشگاه رسیده بود اما با غرب آشناتر از اینها بود، لباس و پوشاک و موسیقی غربی را دوست داشت، از «پارتی گرفتن» و رقصیدن با آهنگهای غربی خوشش میآمد، دوست دختر یا پسر داشتن در بیناش مد شده بود، سینمای غرب، ادبیات غرب، نقاشی مدرن و معماری نوی غرب را دوست داشت. جریان انقلاب مشروطه و اصلاحات رضاشاهی و سیاست زدائی بخش دوم سلطنت محمد رضا شاه در این نسل شکلی تازه از آدم ایرانی را بظهور رسانده بود. اما حالا آل احمد به او میگفت سراپای آنچه که تو داری دروغ و قلابی و عاریتی و وصله پینهای ست.
و همان سالها بود که ترجمهی کتاب «مقدمهی ابن خلدون» هم منتشر شد و آل احمد خواندن آن را به همهی اطرافیانش توصیه کرد. و ما دیدیم که ابن خلدون مراکشی هم در ۵٧٠ سال پیش نظرات آل احمد را تأئید میکند. ابن خلدون، که از شمال افریقا به شرق سفر کرده و در بازگست ـ علاوه بر سفرنامهای که نوشت ـ مقدمهای هم بر آن افزود و در آن مقدمه کوشیده بود تا مشاهدات خود را جمع بندی کرده و به نوعی قانونمندی اجتماعی در زمینهی مباحث فرهنگی دست یابد در این «مقدمه» (که از خود سفرنامهاش مشهورتر شد و بصورتی مستقل در دست اهل مطالعه گشت)، سخنی دارد که آنروز من و ما را سخت تکان داد و بیشتر مجذوب آل احمد کرد. بگذارید تکهای از این سخن را برای شما نقل کنم:
«قوم مغلوب همواره شیفتهی تقلید از شعائر و آداب و طرز لباس و مذهب و دیگر عادات و رسوم ملت غالب است، زیرا در نهاد انسان همواره اعتقاد به کمال و برتری قوم پیروزی که ملت شکست خورده را مسخر خود میسازد حاصل میشود، و منشاء یا رسوخ بزرگداشت و احترام قوم غالب در نهاد ملت مغلوب است و یا بدان سبب است که ملت مغلوب در فرمانبری خود از قوم پیروز دچار اشتباه میشود و بجای اینکه این اطاعت را معلول غلبهی طبیعی آن قوم بداند آنرا به کمال و برتری آنان نسبت میدهد… ملت شکست خورده گمان میکند که پیروزی غلبه جویان در پرتو عادات و رسوم و شیوهی زندگی آنان حاصل آمده است. و به علت همین اشتباه میبینیم که قوم مغلوب خواه در نوع لباس و مرکوب و سلاح و خواه در چگونگی پوشیدن و بکار بردن همواره از قوم پیروز تقلید میکند… » (باب دوم، فصل ٢٣، صفخهی ٢٨٧)
آل احمد به ما میگفت که ما «قوم شکست خورده»ایم و به این خیال که «پیروزی غلبه جویان در پرتو عادات و رسوم و شیوهی زندگی آنان حاصل آمده» سعی میکنیم ادای آنها را در آوریم. پهلوی اول عبا و عمامه مان را برداشته بود، با این تصور که اگر ما را با کت و شلوار کازرونی و کلاه پهلوی و مانتوی گاباردین بپوشاند ما به مادموازل ژیزل و مستر آرمسترانگ تبدیل میشویم و فراموش کرده بود که توی آن لباس و زیر آن کلاه فرنگی قرضی مغزی هم هست که هیچ یک از ارزشهای اجتماعی و فرهنگی این مادموازل و موسیو را در نمییابد و، بقول آل احمد، بجای اینکه نگاهی به موتور ماشینش بیاندازد یا ترمزها را چک کند تا در رانندگی آسیب نبیند، یک آیت الکرسی به آینهی ماشینش آویزان میکند و بیمهاش را هم با حضرت عباس تمشیت میدهد و نه شرکت سهامی بیمهی ایران. (که البته نمیدانم کدام شیر پاک خوردهای کشف کرده بود که بین انبیاء و اولیاء ما حضرت عباس امور بیمه این عالم را بر عهده دارد.)
اما کتاب آل احمد به این «تشخیص بیماری» بسنده نکرده و در پی ارائهی «دارو و راه علاج» هم برآمده بود. و مشکل ما هم از همین جا شروع شد. از نظر او، ما دو راه بیشتر در پیش نداشتیم: یا باید یکسره «غربی» میشدیم و یا به «فرهنگ اصیل» خود بر میگشتیم. آل احمد میگفت که تجربهی صد سالهی بعد از جنگهای ایران و روس تا کنون به ما نشان داده است که راه اول کاملاً به بن بست رسیده است و ما چارهای نداریم که راه دوم را انتخاب کنیم. و بدینسان، با شیپور رستاخیز او، نسل من راهپیمائی بزرگ خود را با عنوانی که چند سال بعد دکتر علی شریعتی بدان داد، یعنی با عنوان «بازگشت به خویش»، آغاز کرد.
اما واقعیت این بود که ما از این «خویشی» که بدان باز میگشتیم چندان چیزی نمیدانستیم و معنای فرهنگی این «خویشتن اصیل» را در نمییافتیمو، بدینسان، بازگشت ما به خویش نیز جز امری ظاهری نمیتوانست باشد.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید