این رسم را انگلیسى ها برانداختند و نهرو آن را یکى از کارهاى مثبت آنها مى شمارد.
تشخیص جامعه اى که از روح استوار بى بهره مى باشد,از راه هاى متعدد, امکان پذیر است .
بـررسـى نـحـوه عقاید دینى , سیستم حکومت و اظهار نظرهایى که در مورد پدیده ها یا فنومن ها مى کنند, مى تواند تا حدود زیادى ما را به استوارى یانااستوارى روح آن جامعه آگاه سازد.
انـجیل که ساخته و پرداخته مردمى است که روحى ناتوان داشته اند, مى گوید:خوشبخت کسانى هستند که در نادانى از اسرار کاینات به سرمى برند,چون در این صورت است که خدا را خواهند دید.
بـدیـن تـرتـیـب , چـنـین مردمى که احیاناخیلى هم مذهبى مى شوند و تعصب غلط را با ایمان به مـذهـب ,در مـى آمـیزند, حقیقت مذهب را در چهار چوبه جهل به کاینات , کوردلى و بى خبرى از حقایق عالم , محدودمى کنند و به انسانهاى علیل و سست تبدیل مى شوند.
ایـن قضاوت نا به جا خود منجر به جنایات شرم آورى از قبیل کشتن , سوزاندن و تکفیر دانشمندان دوره رنسانس اروپا شد! نتیجه دیگر آن را از زبان دکتر مارتین لوترکینگ , رهبر سیاهان آمریکا, در کـتاب نداى سیاه بشنوید:کسانى هستند که در میان پیروان دین رواج داده اند که دین و دانش با هم سازگار نیست , ولى دروغ است .
مـمـکـن اسـت بـیـن افـراد روحـانـى بـا روح نـاتـوان و مـردان دانـش بـا روح استوار, اختلافى وجودداشته باشد, ولى هرگز بین دین و دانش اختلافى وجودندارد.
جهان این دو از هم متمایز و راه هاى آنها از هم جداست .
دانـش مـى جـویـد و دیـن تفسیر مى کند, دانش به آدمى معلوماتى مى دهد که قدرت است و دین به آدمى قدرتى مى بخشد که کنترل است , دانش معمولابه کردار مى پردازد و دین به آثار.
دانش و دین رقیب هم نیستند,بلکه مکمل یکدیگر مى باشند.
دانـش از نـابـودى دین در کارهاى نامعقول و ناصواب و مخالفت فلج کننده , با پیشرفت فرهنگ و عـلـوم در مـیـان توده مردم , جلوگیرى مى کند ومتقابلادین مانع است که علم در لجنزار پیش پا افتاده مادیات و افکار مخالف اصول اخلاقى فرو برود.
به نظر مى رسد که عالى ترین توجیه براى جمع میان دین و دانش , همین است .
نتیجه این مى شود که اگر دین و دانش از یکدیگر جدا شوند, دردى را دوا نخواهندکرد.
مـردم جـاهـل بـسـیـارى از قـضاوت هاى غلط خود را به حساب دین مى گذارند! عدد سیزده را منحوس مى شمارند.
اگـر احـیـانـا شـماره پلاک منزلشان سیزده باشد, آن را به صورت ۱+۱۲ مى نویسند تا نحوست آن گـریـبـانـشـان را نـگـیرد! یک عطسه , ممکن است جلوبسیارى از کارهاى مهم آنها را بگیرد! از گـرفـته شدن ماه و خورشید بیمناکند! طلوع ستاره دنباله دار را علامت نزول بلامى دانند!برنامه کـارهـاى خود را بامراجعه به فالگیران و تقویم منجمان تنظیم مى کنند! و تقارن و طلوع و غروب ستارگان را در سعادت و گرفتارى خود موثرمى دانند!گاهى هم کارآنها به مرده پرستى و پاره اى از اوهـام دیـگـر مى کشد! در حالى که دین صحیح , از همه عواملى که موجب ترس یا امید بیهوده مى شود و روح انسان را ناتوان مى سازد, متنفراست .
هنگامى که پسر پیامبر عالى قدر اسلامر از دنیا رفت , خورشید گرفته شد, مردم گفتند: خورشید بـر اثـر مـرگ فـرزند پیغمبر خدار دچار حزن و اندوه ودر نتیجه چهره اش تیره شده است پیشواى اسـلام فـرمـود:ان الـشـمـس والـقمر آیتان من آیات اللّه فلا ینکسفان لموت احد, ماه و خورشید, دونشان ازنشانه هاى قدرت خدا هستند و براى مرگ هیچ کس , گرفته نمى شوند ((۱۸۰))
.
به همین ترتیب , ملت هایى که از لحاظ علم پیشرفت کرده اند, اما از لحاظ اخلاق و دین و معنویت , سیر قهقرایى کرده اند, مردمى ناتوان هستند.
استوارى روح و استقامت و ثبات در برابر هواى نفس و تمایلات حیوانى ندارند, بنابراین دین داران جاهل و دانشمندان بى دین هیچ یک سعادتمندنیستند, زیرا هردوى آنها روح ناتوانى دارند.
ویـل دورانت مى نویسد: امروز فرهنگ ما سطحى و دانش ما خطرناک است , زیرا از لحاظ ماشین , توانگر و از نظر غایات و مقاصد, فقیر هستیم .
آن تعادل ذهنى که وقتى ازایمان دینى گرمى برمى خاست , از میان رفته است .
عـلـم مـبـانى فوق طبیعى , اخلاقیات را از ما گرفته است و گویى همه جهان در اصالت فردیتى درهم و برهم ـکه نشانه قطعه قطعه شدن نامنظم خوى ومنش است ـگم گشته است .
قرآن کریم مى گوید:یرفعاللّه الذین آمنوا منکم والذین اوتواالعلم درجات ,خداونددرجات مردمى را بالا مى برد که از ایمان و علم ,برخودارباشند ((۱۸۱))
.
بـدیـهـى اسـت که در این صورت , دیگر آثارى از ضعف و ناتوانى روحى درزندگى چنین مردمى مشاهده نخواهدشد و روح استوار در همه جا با آنهاهماهنگ خواهدبود.
امام باقر(ع ) فرمود:المومن اصلب منالجبل , مومن , از کوه استوارتر است ((۱۸۲))
.
بـراى ایـن کـه بـتـوانـیم وظیفه مربیان و نقش عمده اى که آنها در تقویت روحیه تربیت یافتگان بـه عـهـده دارنـد, بـه خوبى روشن کنیم , ناگزیریم بحث خود رادر زمینه عواطف مزاحم توسعه دهیم , از این رو تحت عنوان ترس با شما سخن مى گوییم .
۱۹ـ ترس .
منشا روانى ترس .
ترس , یکى از عواطفى است که بسیارى از نیروها و استعدادهاى درونى آدمى را فلج مى سازد و از شکوفاشدن آنها جلوگیرى مى کند.
تـرس بـاعـث ضـعـف و زبونى انسان در زندگى مى شود و شجاعت , انسان را تا سرحد آرمان ها و مقاصدى که دارد, همراهى و یارى مى نماید.
اگـرچـه امـروز تـرس بـه آن صـورتى که در انسان هاى نخستین وجودداشت و با تغییرات شدید فیزیولژیکى همراه بود, وجودندارد, مع الوصف , آنچه که به طور مشترک , در میان انسان هاى اولیه و انـسـان هـاى امـروزى و حـتـى حیوانات , منشا ترس مى شود, احساس خطراست :خطر گم شدن یاکم شدن .
روان شـنـاسـان مـى گـویند:ترس در صورتى عارض مى شود که شخص , خطرى را (از فرو رفتن سـوزن در پـوسـت بـدن گـرفـتـه تا ناخوشى سخت و خطرمرگ ب) احساس کرده , حالت دفاعى به خودگیرد ((۱۸۳))
.
تـرس , عـاطـفه اى است که گریبان کودکان , جوانان و بزرگسالان را مى گیرد و سعادت آنها را تهدید مى کند.
افراد, برحسب تفاوت سنى خویش , دچار ترس هاى مختلف و گوناگونى مى شوند.
بیست تاپنجاه درصد از کودکان دو ساله تا شش ساله , از تاریکى مى ترسند, زیرا نیروى تخیل قوى آنها و افسانه هاى وحشت انگیزى که خوانده یاشنیده اند سبب مى شود که تاریکى را پر از موجودات عجیب و غریب ببینند.
دارویـن مـعـتقدبود که ترس از حیوانات , براى کودکان ارثى است , ولى مهر و محبتى را که انسان به حیوانات از خود نشان مى دهد,بعدها فرامى گیرد.
نـقـاط مـرتـفع , غرش رعد, سوت کارخانه , بازیچه هایى که جاندار به نظر مى آیند و سایه متحرک , اطفال را مى ترسانند.
بچه ها از قیافه هاى ناشناس , بیمناکند.
گاهى براثر همان نیروى قوى تخیل و عدم دخالت حس و لمس , دچار رویاهاى مخوف مى شوند, حتى جابه جا شدن , براى چنین اطفالى ترس آوراست .
تحمل پرتاب شدن به هوا و قرارگرفتن روى شانه , براثر عادت است .
اطفال بزرگ تر, بیشتر از امورواقعى از قبیل مرگ , صاعقه , زلزله , بیمارى وب مى ترسند.
جوانان از این که مورد تمسخر و استهزا قرار گیرند, بیمناکند.
تـرس بـزرگـسالان , بیشتر از شکست در کار و پیشه , عدم تامین زندگى و از کف رفتن حیثیت اجتماعى است .
علایم ترس , لرزش اندام , عقب نشینى و فرار است .
حـرکـاتـى کـه بـراثـر تمایل به فرار, در انسان ظاهرمى شود, صورت هاى مختلفى دارد: بانویى که مى ترسد دراجتماع مورد قبول واقع نشود, انزوا و کناره گیرى اختیارمى کند.
ایـن کـناره گیرى موجب تاثر و پریشانى خاطرمى گردد و اگر شدت پیدا کند, عوارض روحى و عصبى نیز به دنبال خواهدداشت .
کسانى که از شکست در کار و حرفه بیمناکند, معمولا به رختخواب پناه مى برند و تمارض مى کنند.
گـاهـى هـم بـه قـدرى با تخیلات شیرین خود سرگرم مى شوند که موضوع ترس آور را به شکلى فراموش مى کنند.
سربازانى که در میدان جنگ دچار ترس مى شوند, به قدرى فشار روحى آنها شدیداست که برخى از آنها دچار کورى و فلج مى شوند یااین که زبان آنها بندمى آید.
فواید و مضرات ترس .
باید به این نکته توجه داشت که ترس , یا فطرى و ذاتى انسانى است و یا اکتسابى .
بدون تردید آنچه آفریدگار جهان در نهاد انسان به ودیعت گذاشته است ,نه تنها ضرر ندارد, بلکه وجـودآن ـاگـر مـورد اسـتـفاده صحیح قرارگیرد ـمفید وسودمند است , بنابراین لازم است که کـودکـان را طـورى پـرورش دهـیم که در برابرخطر, ترس داشته باشند, زیرا چنین ترسى , آنها را مـجـهـز مـى کـند که جان و شخصیت خود را درمقابل آن حفظ کنند, البته خطر واقعى نه خطر موهوم .
تـخـلف از قوانین و مقررات اجتماعى , موجب گرفتارى , بى آبرویى و احیانا مرگ انسان مى شود و این یک خطر واقعى است .
کـودکان را باید از همان دوران کودکى از هرنوع تخلفى ترسانید, البته این ترسانیدن , باید عاقلانه باشد.
شرح سرگذشت مردمى که براثر تخلف از قوانین و مقررات تسلیم چوبه دارشده اند و یا سال ها در سـیـه چـال زنـدان به سر برده اند و حیثیت خود راپایمال کرده و آبروى خود را از دست داده اند و مـعـرفـى افـرادى کـه بـر اثـر پـاکـدامـنـى , راسـتـى و درسـتـى , عـمرى را به عزت و شرافت و آبـرومـنـدى گـذرانـیده اند, براى کودکان , درسى آموزنده است که آنها را وادار مى کند تا عواقب تخلفات را مطالعه و عاقلانه از آن اجتناب کنند.
بـا ایـن همه , نباید آنها را از هرخطرى ترسانید, بلکه باید به آنها فهماند, آن جا که نگهدارى و حفظ جـان و مـال بـه قـیـمـت از دسـت رفتن استقلال وطن ,ناموس و عقیده تمام شود, شجاعانه باید جانبازى و فداکارى کرد.
امـا تـرسـى که انسان را به سوى کمال و راستى سوق دهد و از حرکات زشت و ناپسند جلوگیرى کند, باید در وجود انسان زنده بماند.
از نـظـر اسلام , ترس از مجازات و کیفر خداوند براى مردم لازم است و به طور یقین چنین ترسى , امنیت و آسایش را براى جامعه به ارمغان مى آورد.
اگـر در هـمـان جـامـعـه , خـیانت و تجاوز رواج یابد و براثر آن , ناامنى شدیدى زندگى مردم را فرابگیرد, به واسطه عدم ترس از خداوند و کیفراوست .
ترس از کیفرهاى قانونى ـهرچند هم بى رحمانه باشد ـنمى تواند جاى ترس از کیفر الهى را بگیرد, زیـرا بـه جـرات مـى توان ادعا کرد که غالب متخلفان از قوانین , یا اصلا کیفر نمى بینند, یا به کیفر واقعى نمى رسند و این خود عللى دارد که این جا مجال ذکر آن نیست .
کسانى هم پیدا مى شوند که بدى نکردن آنها, از ترس کیفر نیست .
همان طور که خوبى هاى آنها هم براى پاداش نمى باشد.
على (ع ) فرمود:پروردگارا! عبادت من براى طمع بهشت و ترس دوزخ نیست ب .
تـرس هـایى که بسیار ابلهانه و مایه سرافکندگى و شکست و حاکى از ضعف و ناتوانى انسان است , ترس هایى اکتسابى است .
درحقیقت ترس هاى اکتسابى یا غیر واقعى , بر اثر احساس خطر غیر واقعى و موهوم پیدامى شوند.
در درجـه اول بـایـد از پـیـدایـش چنین ترس هایى جلوگیرى کرد و در درجه دوم باید در صدد ریشه کن کردن آن برآمد.
به عقیده روان شناسان , ترس بى جا از جنبه عقلى واخلاقى و مزاجى , مضر است .
شـایـد اکـثر خوانندگان به تغییرات بدنى که با ترس همراه است پى برده باشند: اختلال گردش خون , پریدگى رنگ صورت , تنگى نفس , گرفتگى گلو,لرزش اندام , خشکى دهان , راست شدن مو بـرانـدام و شـدت ضـربان قلب , از همه نمایان تر است , از این رو ترس ـبه خصوص اگر شدید باشد ـاعمال مختلف بدن را مختل مى سازد و شخص را بیمار و احیانانابود مى کند.
بر اثر ترس ,حافظه و عقل انسان , ضعیف مى شود و گاهى هم انسان دچار جنون مى شود.
کم رویى , موهوم پرستى و سست عنصرى از مضرات اخلاقى ترس است .
نقش پدران , مادران و مربیان .
کودک , از صداى بلند, ترس فطرى دارد.
اگـر هـنـگـام نزدیک شدن او به چیز مورد علاقه اش , فریادى از جانب بزرگ تر بشنود, از آن چیز خواهد ترسید و همین ترس ممکن است به اشیاى مشابه آن نیز سرایت کند.
دانـشجویى از نزدیک شدن پرمرغ به بدنش , دچار حمله و ترس شدیدى مى شد و حتى از دیدن پر مرغ مى ترسید.
تحقیقات روان شناسى نشان داد که او در سن دو سالگى , مورد حمله خروسى واقع شده است .
رادیو, داستانى راجع به دیو, جن و پرى مى گفت و پسربچه اى گوش مى داد.
موقع رفتن به رختخواب , طفل به گریه افتاد و شرح قصه را براى مادر تعریف کرد و معلوم شد که از این که دیوها به رختخوابش رفته باشند,مى ترسد.
مـادر چـراغ قـوه اى بـه دسـت طـفـل داد و در حـالى که او را قوت قلب مى داد, از او خواست که رخـتـخـواب را بـررسـى نماید و ببیند که نه دیو درآن جاست و نه جن و پرى ! ((۱۸۴))
روشى که روان شناسان براى معالجه ترس , پیشنهاد مى کنند.
کـم کـردن قـدرت انـگـیـزه تـرس آور و بـه عـبارت دیگر, همراه ساختن محرک ترس با یک چیز نشاطوراست .
این کار, سبب مى شود که از قدرت انگیزه ترس آور, کاسته شود.
هـنـگـامـى کـه طفل , مشغول خوردن غذاست , مى توان آرام آرام , چیزى که ازآن ترس دارد, به او نزدیک کرد, البته خیلى با احتیاط, چه در غیراین صورت ,ممکن است ترس دیگرى از خود غذا هم پیدا کند, پس همراه ساختن یک موقعیت فرح بخش با موقعیت ترس آور, به تدریج از ترس کودکان مى کاهد.
بـراى علاج ترس کودکانى که از تاریکى مى ترسند و شبها نمى خوابند, مى توان به تدریج نور را کم کرد, تا این که با تاریکى خو بگیرند.
اگر هم زمان خواب آنها را با قصه هاى شیرین و لالایى توام سازیم , مفیدتر خواهدبود.
مربیان , پدران و مادران دلسوز و مهربان , از ترسانیدن اطفال و تضعیف روحیه آنان خود دارى مى کنند.
بـسـیـارى از مـادران هـسـتـنـد کـه براى آرام کردن و تسلیم ساختن کودک , از نیروى تخیل او سـؤاسـتـفاده مى کنند و او را از موجودات موهوم و افسانه اى ,چون لولو و دیو و غول , یا موجودات واقعى , چون سگ و گربه و گرگ , مى ترسانند.
خـوشـحـالند که از این رهگذر, طفل را آرام و خاموش کرده اند, ولى غافلند از این که با این عمل خـود, روحـیـه طـفـل را فـلـج مـى کنند و براى همیشه اورا دستخوش ترس هاى مضر و بیهوده مى سازند.
مسو, حکیم ایتالیایى , مى گوید:آینده و عظمت هر ملتى , تنها بسته به تجارب و صنعت و دارایى و رزمجویى افراد آن ملت نیست , بلکه ضمنا منوط به استعداد کودکان آن ملت و به درجه بى باکى و ترسناکى آنهاست .
باید به خاطر داشت که ترس , مرضى است مثل سایر امراض و اقدام در معالجه آن ضرورى مى باشد.
اگر آدم بى باک گاهى اشتباه مى کند, آدم ترسو همیشه خطاکار است ((۱۸۵))
.
پـدران و مـادران و مـربـیـانـى که به وظیفه خویش آگاهند, در مورد ترس کودکان وتربیت آنها توجه لازم را مبذول مى دارند.
روان شـناسان براى معارضه با ترس , توجه به نکات زیر را به مربیان توصیه مى کنند: ۱ـخوددارى از ترسانیدن کودک .
۲ـهر ترسى با عکس العمل بدنى همراه است .
بدن هاى قوى عکس العمل ضعیف و بدن هاى ضعیف , عکس العمل شدید دارند, پس با بنیه قوى و مزاج سالم , بهتر مى توان در برابر مخاطرات ترس , ایستادگى کرد و تقویت بدن , لازم و مفید است .
۳ـهمان طور که گفتیم : نیروى تخیل اطفال , قوى است .
هـمـین تخیلات , در خواب و تاریکى و تنهایى , باعث وحشت آنها مى شود, پس اگر کودک درباره تـخـیـلات خود تحقیق کند, مثلا او را وادار کنیم که در تاریکى اشیاى اتاق را لمس کند یا این که نـاگـهـان چراغ را روشن کنیم تا متوجه شود که تاریکى در ماهیت اتاق و اشیایى که در آن است , تغییرى ایجاد نکرده است , به برطرف شدن ترس او کمک شایانى خواهد شد.
۴ـکودکانى که به سن پنج یا شش سالگى رسیده اند داراى حس غرور و عزت نفس هستند.
مـى تـوان از هـمـیـن حس آنها استفاده کرد و به آنها گفت : تو بزرگى , خجالت بکش ! خلاصه هر اندازه بتوانیم به جاى تخیلات آنها, استدلال ومنطق بنشانیم , مفیدتر است .
۵ـدادن سرمشق بى باکى به کودک .
متاسفانه برخى از پدران و مادران , خود ترسوهستند و از تاریکى یا غرش رعد وب بیم دارند.
اینها نمى توانند براى فرزندان خود سرمشق بى باکى باشند.
۶ـ تلقین نیز وسیله خوبى است براى مبارزه با ترس .
اگر انسان به خود تلقین کند ترسونیست , دلیر و شجاع است , بسیار مفید خواهدبود.
قـرآن کـریـم کـه پیروان خودرا دلیر و بى باک تربیت مى کند, مى گوید:دوستان خدا, ترس و غم ندارند ((۱۸۶))
.
و نـیـز مى فرماید: آنان که گفتند: پروردگار ما خداست , آنگاه استقامت کردند, فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و به آنها مى گویند: مترسید و محزون نباشید و بشارت باد به بهشت موعود! ((۱۸۷))
در عین حال در قرآن به ترس از خدا اهمیت بسیار داده شده است .
مـى فـرمـایـد:اما آنان که از مقام پروردگار خویش مى ترسند و نفس را از پیروى هوا و هوس منع مى کنند, بهشت برین ماواى آنها خواهدبود ((۱۸۸))
.
امـا تـرس از خـدا هـم باید همواره با امید به عفو و بزرگى او توام باشد و به سرحد یاس و نومیدى نرسد,آرى چنین ترسى منشا رستگارى است !.
۲۰ـ اعتماد به نفس .
بسط شخصیت .
بـررسى تاریخ آموزش و پرورش , نشان مى دهد که براى این رشته در هر دوره اى , هدف خاصى در نظر گرفته شده است .
پاره اى از این نظریه ها ناشى از ضعف و عقب افتادگى اجتماعات بوده است .
اجـتـمـاعاتى که با رژیم استبدادى اداره مى شده اند, هدف خود را پرورش افراد آزاد, و اجتماعات پریشان , هدف خود را پرورش افراد کامل و باانضباط قرارداده اند.
در ایـران بـعـد از اسـلام , اگر چه به مقتضاى اوضاع سیاسى و اقتصادى , هدف آموزش و پرورش دسـتـخوش تحولاتى شده است ,ولى به طور کلى مى توان گفت که در همه اعصار, پرورش اعتقاد به خدا و اخلاق پسندیده و آموختن پیشه و هنر و سلامت و تندرستى , مورد نظر بوده است .
پـس از ایـن که فتنه مغول و تاتار فرو نشست و بار دیگر مردم ایران توانستند نفس راحتى بکشندو به فکر تجدید حیات فرهنگ و بسط آموزش وپرورش بیفتند, علاوه برآنچه گفته شد, هدف آنها از آمـوزش و پـرورش , عـبارت بود از صیانت نفس و حفظ و حراست از تباهى , و جلوگیرى ازشیوع فساد و فحشا.
براى رسیدن به این مقصود, در برابرفاتح , اظهار انقیاد کردند.
به حیله و مکر تشبث جستند, همه چیز او را ستودند.
کوچک ترین صفت او را که ممکن بود مدح شود, بسیار بزرگ کردند و در آن , مبالغه نمودند.
تملق و چاپلوسى را به حد اعلا رساندند, البته به این وسیله رفته رفته به مقصود خود رسیدند و معنا بـر قـوم فـاتح چیره شدند,ولى اطاعت صرف ومزاح گویى و عدم صراحت لهجه و گزافه گویى , عادت شد.
عدم اعتماد و بدبینى و سؤظن نسبت به یکدیگر و نسبت به زنان رواج یافت ((۱۸۹))
.
نظریه هاى معروف در این باره عبارتنداز: رشد طبیعى , قابلیت اجتماعى و بسط شخصیت .
دو نـظـریـه نخست مورد انتقاد قرار گرفته است , زیرا اگر صرفا هدف , رشد طبیعى طفل باشد, محیط اجتماعى طفل نادیده گرفته مى شود.
در حالى که هنگامه حیات با تمام مظاهر و جلوه هاى خود انسان را محاصره کرده است .
مظاهر زندگى اجتماعى همچون تار و پودهاى درهم بافته اى هستند که فرد همچون نخ باریک و نـاچیزى در آن تنیده شده است , بنابراین , نظریه رشدطبیعى ـکه از طرف ژان ژاک روسو پیشنهاد شده ـمردوداست .
هـمچنین اگر صرفا هدف , قابلیت اجتماعى باشد, در عین این که ممکن است از نظر اقتصادى و مـدنـى , افـراد شـایسته اى تربیت شوند, لکن افرادى که صرفابراى اقتصاد تربیت شده اند, ماشینى بـیـش نـیستند و افرادى که صرفا از نظر معاشرت و حسن ظاهرى شایسته باشند, ممکن است از فضایل معنوى محروم باشند.
ادامه مطلب + دانلود...