جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
رویکرد رفتاری
آدمی صبحانه می خورد ، دوچرخه سواری می کند ، حرف می زند ، سرخ می شود ، می خندد و گریه می کند . همه ی اینها شکل هایی از رفتار هستند . یعنی آن دسته از فعالیت های جاندار هستند که می توان آنها را مورد مشاهد ه قرار داد . دررویکرد رفتاری ، روانشناس از طریق مشاهده ی رفتار است که به مطالعه افراد می پردازد نه از راه بررسی اعمال درونی آنها . این نظر که موضوع روانشناسی باید منحصر به مطالعه ی رفتار باشد نخستین باردراوایل قرن بیستم توسط روانشناس آمریکایی ، جی . بی . واتسون ارائه شد . تا آن زمان روانشناسی به عنوان دانش بررسی تجارب ذهنی تعریف می شد و بخش عمده ی داده های آن خودنگری هایی بود که ازطریق درون نگری به دست می آمد .
واتسون احساس کرد که درون نگری دیدگاه ناسودمندی است و این نظر را پیش کشید که اگر قرار باشد روانشناسی به صورت یک علم درآید ، داده های آن باید قابل مشاهده و قابل اندازه گیری باشد . فقط خود شما می توانید درباره ی ادراک ها واحساس های خود به درون نگری بپردازید ، اما دیگران هستند که می توانند رفتار شما را مورد مشاهده قرار دهند .
واتسون معتقد بود که تنها ازطریق مطالعه آنچه افراد انجام می دهند یعنی مطالعه ی رفتار افراد می توان یک علم عینی روانشناسی به وجود آورد .
رفتار گرایی ، به عنوانی که نظریه گاه واتسون به خود اختصاص داد، مسیر روانشناسی را درطی نیمه اول قرن بیستم شکل گیری کرد خلف آن یعنی روانشناسی محرک – پاسخ . هنوز هم به ویژه درسایه ی پژوهش های ب- اف – اسکینر روانشناس دانشگاه هاروارد از نفوذ فراوانی برخوردار است .
در روانشناسی محرک – پاسخ بررسی می شود که چه محرک هایی پاسخ های رفتاری را فرا می خواند ، چه پاداش ها و چه تنبیه هایی این پاسخ ها را پایدار می کند و چگونه می توان رفتار را با تغییر الگو پاداش و تنبیه تغییر داد .
روانشناسی محرک – پاسخ به آنچه درون جاندار می گذرد کاری ندارد و به همین دلیل هم گاهی آن را رویکرد « جعبه سیاه » نامیده اند ، به این معنا که به فعالیت های دستگاه عصبی که دردرون این « جعبه » درجریان است بی اعتنا می ماند و آنها را نادیده می گیرد .
روانشناسان S-R معتقدند که دانش روانشناسی را می توان منحصراً برپایه درون داده و برون دادهای این جعبه بنا نهاد . بدون آنکه دربند این باشیم که در داخل جعبه چه اتفاقی می افتد . بنابراین برای پرورش نظریه ای درزمینه ی یادگیری می توان به این مشاهده دست زد که رفتار آموخته شده چگونه تحت تأثیر شرایط محیط تغییر می کند ، به این معنا که مثلاً چه الگوهایی از پاداش وتنبیه به سریعترین یادگیری که با کمترین خطا همراه است منجر می شود .
چنین نظریه ای برای آنکه نظریه ی سودمندی باشد نیازی به مشخص کردن این امرندارد که یاد گیری چه تغییراتی دردستگاه عصبی به وجود می آورد .
روانشناسان محرک – پاسخ به طورکلی به مطالعه ی فرایند های ذهنی که میانجی محرک ها و پاسخ ها هستند علاقه ای نشان نمی دهند . امروزه کمتر روانشناسی رامی توان سراغ داشت که خود را رفتارگرای ناب بنامد با این وجود بسیاری از تحولات نوین ازکار رفتارگرایان سرزده است .
رویکرد شناختی
روانشناسان شناختی معتقدند که آدمی گیرنده ی نافعال محرک ها نیست بلکه ذهن او به صورت فعالی به پردازش اطلاعات دریافتی دست می زند و آن را به شکلها و مقولات
تازه ای تبدیل می کند .
شناخت ، به فرایند های ذهنی ادراک ، حافظه و خبر پردازی اطلاق می شود که شخص به کمک آن ها دانش می اندوزد ، مسئله حل می کند یا برای آینده نقشه می ریزد .
روانشناسی شناختی بامطالعه علمی شناخت سروکار دارد وهدف آن اجرای آزمایش ها و پردازش نظریه هایی است که بتوانند نحوه سازمان بندی وکارکرد فرایندهای ذهنی را تبیین کنند. اما تبیین مستلزم آنست که نظریه بتواند پیش بینی هایی را درخصوص رویدادهای قابل مشاهده یعنی رفتار امکان پذیر سازد .
رویکرد شناختی در مطالعات روانشناسی تاحدودی به عنوان واکنشی در برابر محدودیت رویکرد R- S رشد کرد . تجسم اعمال آدمی صرفاً درقالب درون دادهای محرک و برون داده ی پاسخ ممکن است برای مطالعه شکل های ساده از رفتار کافی باشد اما این رویکرد بسیاری از حوزه های جالب توجه کارکرد آدمی را نادیده می گیرد .
آدمیان می توانند بیندیشند ، برنامه ریزی کنند ، بر اساس اطلاعاتی که به خاطر سپرده اند تصمیم بگیرند و ازمیان محرک هایی که توجه آنها را به خود جلب می کند به شیوه ی گزینشی دست به انتخاب بزنند .
رویکرد روانکاوی
پابه پای رشد رفتارنگری درآمریکا ، در اروپا نیز دیدگاه روانکاوی درباره رفتار آدمی توسط زیگموند فروید پرورش یافت . برخلاف مفاهیمی که درسطور گذشته بررسی شده ، مفاهیم روانکاوی نه بر مطالعات آزمایشی ، بلکه برمورد پژوهیهای فراوان بیماران روانی مبتنی است . مفاهیم روانکاوی تأثیر ژرفی در تفکرات روانشناختی داشته اند .
فرض بنیادی درنظریه فروید این است که قسمت عمده رفتار آدمی در فرایندهایی ریشه داردکه ناهوشیارند .
مقصود فروید ازفرایندهای ناهوشیار عبارت بود از افکار ، ترس ها وخواست هایی که شخص به آنها آگاهی ندارد ولی درهر حال بررفتار اثر می گذارند .
او معتقد بودکه بسیاری از تکانه هایی که در دوران کودکی بامنع یا تنبیه والدین و جامعه روبرو می شوند برخاسته از غریزه های فطری هستند . چون این تکانه ها به هنگام زادن در همه ما وجود دارند به همین جهت اثر فراگیری درما دارند که باید به گونه ای با آن کنار آمد . ممنوع کردن آنها فقط سبب می شود که ازحیطه ی آگاهی به ناهشیار رانده شوند وهمان جا بمانند و رفتار را زیر نفوذ خود بگیرند .
فروید معتقد بودکه تکانه های ناهشیار به صورت رویا ، لغزشهای کلامی ، اطوار ، نشانه های بیماری روانی ونیز به صورت رفتارهای جامعه پسندی از قبیل فعالیت های هنری وادبی جلوه می کند .
بسیاری از روانشناسان ، نظرگاه فروید را درمورد ناهوشیار به طور کلی نمی پذیرند . اما احتمالاً این را می پذیرند که آدمیان به برخی از جنبه های شخصیت خودآگاهی کامل ندارند . فروید معتقد بود که هریک از اعمال ما علتی دارد ، اما این علت درا غلب موارد نوعی انگیزه ی ناهوشیار است نه دلیل خود پسندانه ای که ما برای رفتارخود ارائه می دهیم .
نظرگاه فروید درمورد طبیعت آدمی اصولاً یک نظرگاه منفی بوده آدمیان تابع همان غرایزی هستند که درحیوان ها وجود دارد . ( به طور عمده غریزه جنسی و غریزه پرخاشگری ) ومدام با جامعه ای که بر کنترل این تکانه ها تأکید می ورزد ، درحال ستیزند . باتوجه به اینکه فروید پرخاشگری رایک غریزه بنیادی می دانست نسبت به امکان زندگی صلح آمیز بین آدمیان نظر بد بینانه ای داشت .