جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
فرهنگ و توسعۀ فرهنگی در جوامع
درآمد
در جامعه شناسی واژگان فرهنگ، توسعۀ فرهنگی در کنار مفاهیم چون توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و توسعه اجتماعی به شکل گسترده قابل بحث است.
مفهوم توسعه فرهنگی در اواخر قرن هفدهم از طرف یونسکو(سازمان فرهنگی جهان) در مباحث توسعه گنجانیده شد. توسعۀ فرهنگی نسبت به توسعۀ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی از گستردهگی و پویایی بیشتری برخوردار است.
پایینبودن سطح سواد در جوامع، از دلایل اصلی توسعه نیافتگی محسوب میشود؛ از سوی دیگر، رشد فکری- فرهنگی جوامع، از جملۀ شاخصههای بنیادین توسعه یافتگی است.
جامعهشناسان معتقد هستند که اگر فرهنگ یک جامعه به پویایی و پختگی لازم و شایسته نرسیده باشد، پیشرفت، انکشاف و توسعۀ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و … آن جامعه میسر نخواهد بود.
بنابراین مهمترین چالشهایی که فراروری توسعه فرهنگی در جوامع بشری قرار دارد عبارت است از شکافها و تعارضات قومی- مذهبی، پایینبودن سطح سواد و بعضاً ارزشها و هنجارهای ضد توسعۀ فرهنگی را میتوان برشمرد.
عوامل گوناگون در بازدارندهگی توسعه فرهنگی در یک جامعه نقش دارد. قسمی که پیشر اشاره شد، ضدوبندها گروهی، قومی، منطقهیی سبب تقسیم و تجزیۀ جمعیت و شکلگیری گروه بندیها و قومیتهای خاص میگردد و این گروه بندیها ممکن است تشکلهای قومی- مذهبی باشد و یا یک تشکل سیاسی. در بررسی شکافهای اجتماعی؛ باید به تنوعات جغرافیایی و تنوعات تاریخی ملتها توجه داشت، زیرا نوع و شمار و نحوۀ صورت بندی شکافهای اجتماعی بر حسب عوامل گوناگون از جامعۀ به جامعه دیگر و از زمانی به زمانی دیگر در درون یک کشور نیز متفاوت است.
فرهنگ و توسعۀ فرهنگی
به طور کلی میتوان اهمیت فرهنگ را از دو بعد مورد بررسی قرار داد: یکی جایگاهی که فرهنگ در هویت و موجودیت جامعه دارد و دوم نقشی که فرهنگ در پیشرفت جوامع ایفا میکند. جنبۀ اول را میتوان اهمیت و جایگاه فرهنگ در موجودیت جامعه پنداشت و وجه دوم را میتوان اهمیت و نقش فرهنگ صحیح در حرکت به سمت اعتلا یا انحطاط جوامع دانست. در زمینه نقش فرهنگ در موجودیت جامعه باید گفت: حوزه نفوذ فرهنگ به همه ابعاد زندگی بشر کشیده شده است و همه ویژگیهای غیرفزیکی و متمایزکننده انسانها از یکدیگر و نیز همه ویژگیهای متفرقۀ جوامع در فرهنگ آنها نهفته است. بدون شک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل میدهد. و به صورت کل فرهنگ است که ویژگیهای مشترک به وجود آورندۀ یک ملّیت یا یک ملت را شکل میدهد و بدون وجود یک فرهنگ واحد، شهروندان یک کشور را نباید یک ملّت نامید. لذا میتوان گفت پایۀ اساسی و محوری شکلگیری یک ملت فرهنگ است. چنان چه میبینیم همه ابعاد علوم، فنون، ادبیات، هنر، اخلاق، ارزشها، باورها، اعتقادات و … جوامع را در حیطۀ فرهنگ جای میدهند. بدیهی است ویژگیهای متفرقه جوامع نیز همینهاست. کل تمدن بشری از این مجموعه ساخته شده است. هر جامعۀ نیز مرهون این ابعاد زندگی اجتماعی خود است. زیرا همه پیشرفتهای یک جامعه در پیشرفت علوم و اعتقادات و ارزشهای آن منعکس میشود و بشر بدون ابعاد فرهنگی، حیات بشری بدوی و عقبمانده خواهد بود که در جوامع امروزی تصور وجود آن نیز مشکل است. میتوان گفت: «فرهنگ مبدأ همه خوشبختیها و بدبختیهای ملت است.» زیرا تمام خوشبختیها و بدبختیهای جوامع، بستگی به بهرهمندی از پیشرفت علوم و فنون و عملکرد اعتقادات، اخلاق، ارزشها، هنر و … در زمینههای مختلف اجتماعی دارد. با عملکرد صحیح این ابعاد فرهنگ و نیز بهرهمندی از نتایج پیشرفت علوم و فنون، جوامع میتوانند به خوشبختی برسند. میتوان گفت همه امور جوامع بستگی تام به فرهنگ آنها دارد. لذا «اگر مشکلات فرهنگی و آموزشی به صورتی که مصالح کشور اقتضا میکند حل شود، دیگر مسایل به آسانی حل میگردد.» همچنان نه تنها فرهنگ، سازنده خوشبختی ملتهاست بلکه انحطاط ملتها نیز در گرو فرهنگ جامعه است. زیرا پایههای اعتقادی، اخلاقی، علمی و هنری جوامع که موجب خوشبختی ملتها هستند با انحراف فرهنگ، مضمحل میشود و انسانها به انحطاط کشیده میشوند. «اگر فرهنگ ناصالح شد، جوانانیکه تربیت میشوند به این تربیتهای فرهنگ ناصالح، اینها در آتیه، فساد ایجاد میکنند … وقتی فرهنگ فاسد شد، جوانانیکه زیربنای تأسیس همه چیز هستند، از دست ما میروند و ناسالم بار میآیند.» فرهنگ نه تنها انسانها را به انحطاط میکشد بلکه میتواند موجب انحطاط و پوچی و در نهایت اضمحلال جوامع شود. علمای توسعه فرهنگ، بیش از هر زمان دیگری به این باور رسیدهاند که تا فرهنگ یک جامعهای موافق با توسعه نباشد، پیشرفت و توسعه آن جامعه میسر نخواهد بود. زیرا انسانها به عنوان عاملان محوری توسعه باید برای عمل خود تمایل داشته باشند. این تمایل که با قدرت انتخاب همراه است و در عمل پس از انتخاب به منصه ظهور میرسد، باید شرایط ایجاد تمایل در انسان را داشته باشد. تمایلهای افراد نیز از طریق ارزشها و باورهایشان ایجاد میشود. با این وجود ممکن است این تمایلها در انتخاب با محدودیتهایی که برای فرد وجود دارد مواجه شود و در نهایت تمایلات، ارزشها و امکانات مختلف فرد و جامعه، فرد را به انتخاب در عمل وادار میکند و این انتخاب عملی فرد است که میتواند در جهت توسعه جامعه یا برخلاف آن باشد. میبینیم که عمل افراد متکی به ارزشها، اعتقادات و باورهای افراد و نیز امکانات فرد و جامعه از جهات مختلف علمی، هنری و نیز مادی دارد. بر این اساس میتوان گفت فرهنگ مبدأی است که اعمال انسانها و به تبع آن مسیر تکاملی جامعه از آن نشأت میگیرد. چنان چه اگر جامعهیی فرهنگ ضد توسعه داشته باشد، این فرهنگ موجد اعمالی از سوی اعضای جامعه خواهد شد که نه تنها در جهت توسعه و پیشرفت جامعه عمل نخواهند کرد، بلکه راه پیشرفت را نیز سد میکنند و موجب انحطاط جامعه میشوند. لذا برای تحقق پیشرفت و توسعه جامعه، ضرورت دارد فرهنگ آن جامعه موافق با توسعه باشد. با این توضیحات میتوان گفت، بستر و مسیری که اصلاح امور باید طی کند، بستر فرهنگ است. یعنی جامعه تنها در بستر فرهنگی مناسب است که میتواند به توسعه و پیشرفت دلخواه دست یابد. بدیهی است که اگر این بستر نامناسب باشد، توسعه نیز تحقق نخواهد یافت و یا حداقل به صورت دلخواه نخواهد بود. بر این اساس: «راه اصلاح یک مملکتی، فرهنگ آن مملکت است. اصلاح باید از فرهنگ شروع شود … اگر فرهنگ درست شود یک مملکت اصلاح میشود.» در اینجاست که ضرورت تحول فرهنگی ایجاد میشود. زیرا اگر بخواهیم جامعهای پیشرفت کند و به طرف تعالی حرکت کند، باید زمینههای آن در مجریان این پیشرفت و حرکت ایجاد شود و گفتیم که این زمینهها نیز چیزی جز فرهنگ جامعه نیست. بنابراین ضرورت تحول فرهنگی برای دستیابی به توسعه نمایان میشود. درتحول فرهنگی دیدیم که پیشرفت در همه شؤون اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زندگی یک جامعه، متکی به فرهنگ آن جامعه است و تا زمانی که فرهنگ جامعهای موافق با پیشرفت و توسعه نباشد، پیشرفت آن جامعه میسر نخواهد بود. بر این اساس میتوان گفت : اگر فرهنگ جامعهای موافق توسعه (به معنی عام آن) نباشد، برای دستیابی به توسعه در ابعاد گوناگون باید به اصلاح فرهنگ در جهت توافق آن با توسعه همت گماشت.
فرهنگهای سالم که در واقع رهیافت مردم در تطابق با محیط را بیان می کند امروزه جز اولویتهای جامعه داری است، که می بایست گسترش یابد. زیرا فرهنگ شکل دهنده به محیط و زمینه ساز تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و حتی تکنولوژیکی است. دگرگونیهای فرهنگی است که مسیر جوامع را هدایت می کنند. لذا انتقال فرهنگ گذشته به آیند ه گان و نیز نوآوری فرهنگی از مهم ترین اقداماتی است که می تواند از زوال یک جامعه جلوگیری نماید.
عوامل فرهنگی
در تقسیم بندی عوامل دگرگونساز جوامع عوامل محیطی، سیاسی و فرهنگی از اهمیت ویژهیی برخوردارند. که پراثرترین آنها عوامل فرهنگی است.
این عوامل شامل مذهب، شیوههای تفکر و آگاهیهای عمومی میباشد. بنابراین می توان چهار تکلیف اساسی هر نظام را چنین برشمرد که بقای هر جامعه در گرو آنها خواهد بود:
– تطبیق:۱
هماهنگ ساختن خود با موقعیت و محیط و نیز هماهنگ ساختن محیط با نیازهای خود
– دستیابی به اهداف مورد نظر::۲
هر نظام به دنبال اهدافی است که کسب آنها سبب افزایش اعتماد مردم و تصویرگر آینده بهتر خواهد بود
– یکپارچهگی و وحدت: ۳
هر نظام می بایست گونه ای عمل نماید که روابط متقابل افراد با یکدیگر و اجزای سازنده ی آن را تنظیم نماید