551
بازدید
مولفان این کتاب , دلخوشند که مطالب آن را از متون قدیم انتخاب کرده اند, اعم از این که مطلب صحیح باشد یاغلط.
راسـتـى جـاى آن است که بر حسن انتخاب آنان صدها آفرین فرستاده شود! طفلى که تازه قدم به دبـیـرسـتان مى گذارد و مى خواهد بفهمد که بر قرآن کریم چه تفسیرهایى نوشته شده است , براى اولـیـن بـار بـا تـرجمه تفسیر طبرى که مولفین کتاب با تحقیق و کنجکاوى فراوان طبق ذوق و سلیقه خودقسمتى از آن را انتخاب کرده اند,آشنا مى شود.
گواین که این قسمت از منابع بنى اسرائیل به نام تفسیر قرآن یادداشت شده باشد و نویسنده تفسیر نیز همچون مولفان کتاب قرائت فارسى , مطلبى رانسنجیده و نفهمیده در کتاب خود ضبط کرده باشد.
اکنون مطلبى را که هیچ ارتباطى با قرآن کریم ندارد, به نام تفسیر قرآن مطالعه فرمایید تا بدانید چگونه خانه پرورش و آموزش از پاى بست ویران است و ما همچنان به فکر نقش ایوان آن هستیم ! در آن جـا مـى نویسد: ابلیس گرد بهشت مى گردید و نگاه همى کرد, چون نگه کرد,مارى برون آمد ازبهشت .
و این مار چهار پاى داشت همچون چهار پاى شتر و ابلیس آن مار را گفت که من آدم را نصیحتى خواهم کرد سخت نیکو و مرا پیش او راه نمى دهند.
باید که تو مرا پیش آدم برى تا من این نصیحت را بگویم و او تو را سپاسدارى کند.
پـس آن مـار مرابلیس را به دهان خویش اندر جاى داد و ابلیس اندردهان ماررفت و مار او را پنهان رضوان , در بهشت برد و آن جا بنشاند و چشم ابلیس بر طاووس افتاد.
ابـلـیـس از آن طـاووس بـپرسید که آن درخت کدام است که خداى عز وجل , آدم را گفت از آن مـخـور؟طـاووس آن درخـت گـنـدم او را بـنـمود و گفت :این است بو ابلیس مرایشان را شتاب هـمـى کـرد بـه خـوردن آن و مـى گفت که زودباشید و از آن بخوریدبو چون گندم به حلق آدم فـروگذشت و به شکم رسید, آن حله هاى بهشت از ایشان فرو ریخت بپس از آن درخت هاى بهشت سرفرودآوردند و موى هاى این چهارتن به شاخ هاى خویش برپیچیدندو هرچهار را ازبهشت بیرون انداختند.
مر آدم را به هندوستان انداختند به سرکوه سرندیب و مرحوا را به جده انداختند بر لب دریا از مکه بر هفت سنگ و ابلیس را به سمنان انداختندبه حدود رى و مار را بر اصفهان انداختند ((۲۱۷))
.
در چـنـیـن شـرایطى چگونه مى توان منتظربود که فطرت خداپرستى نوباوگان اجتماع ما زنده بماند و پس از پایان تحصیلات عالیه , افرادى صالح و باایمان باشند.
اصل چهارم از قطعنامه کنفرانس آموزش عالى رامسر مى گوید:اصلاح وضع آموزش عالى و امور دانشگاه ها, رابطه مستقیم و ناگسستنى با وضع آموزش ابتدایى و متوسطه دارد.
روزنـامه کیهان در همان شماره مى نویسد:سه مساله اساسى در زمینه آموزش ابتدایى و متوسطه ایران از دیرگاه مطرح است : ۱ـ مساله کادر آموزشى ,۲ـمساله جا, ۳ـمساله کتاب و جزوات درسى .
در زمینه این مسائل , عوامل فرعى ترى مانند شهریه , نام نویسى , عدم تجهیز مدارس , نقل و انتقال مـعـلـمـان و محصلان و امور دیگرى وجوددارد که به هرحال چون عوامل اصلى و تعیین کننده اى نیست , مى تواند در حاشیه این رپرتاژ باشد ((۲۱۸))
.
نقص کار مدارس .
در مـدارس و دانـشـگاه ها سعى مى شود که افراد, همچون انبار فرمول ومحفوظات دیگر, پرورش یابند.
گـاهـى هم به قهرمانان ورزش مدال داده , از آنها تجلیل مى کنند, اما هرگز روى عواطف آنها و جنبه هاى غیر عقلانى روان که زره شخصیت رامى سازد ((۲۱۹))
دقت نمى کنند.
آن انـدازه کـه بـراى نـمـره ریـاضـیـات و دروس علمى دقت مى شود, براى نمره نظم و انضباط دانش آموز دقت نمى شود.
نـاظم هاى دبیرستان ها و دبستان ها, منتظرند که با فرا رسیدن موسم امتحانات , سیاهه اى در این مورد تهیه کنند و تحویل دهند, بدون این که واقعادرباره نظم و انضباط برنامه اى وجود داشته باشد یا کوششى انجام گیرد, در حالى که :نظم درونى , همیشه پاداش خود را مى گیرد.
این پاداش , نیروست .
نیرو شادى مى آورد, شادى درونى , صامت و وصف ناپذیر که نغمه عادى زندگى مى گردد.
این وضع فیزیولژیکى و روانى هرقدر به نظرمعلمان واجتماع شناسان امروزى , غریب بیاید, مع هذا رکـن ضـرورى شـخصیت را مى سازد و همچون فرودگاهى است که روان مى تواند از آن به پرواز درآید واوج بگیرد ((۲۲۰))
.
على (ع )به فرزندش امام حسن (ع )فرمود:قلب جوان , همچون زمینى است که از زراعت خالى است ومى تواند هرگونه بذرى که در آن افشانده شود,بپذیرد و بپروراند, از این رو پیش از آن که قلب و عقل و استعداد تو قابلیت خود را بر اثر چیزهاى ناشایسته از دست بدهند و نتوانند بذر تربیت سالم را بپرورانند, به تربیت تو مبادرت کردم ((۲۲۱))
.
چـه خـوب اسـت کادر آموزشى ما بعد از پدران و مادران , این گفته را در سرلوحه برنامه هاى خود قرار دهند و به این وضع نابسامان خاتمه بخشند!شماسرى به مدارس بزنید, مى بینید هر ساعتى دو بار زنگها به صدا در مى آید.
بـا بـه صـدا در آمدن نخستین زنگ , گروهى طفل بالغ ونابالغ از اتاقهاى غالبا تنگ وتاریکى ـکه کـلاسـش نـام داده اندـهمچون آهوان وحشى ورم خورده , بیرون مى ریزند و فضاى مدرسه را پر از غلغله مى سازند.
جز هیاهو و زد و خورد, چیزى نمى بینید و نمى شنوید.
دربـان مـدرسـه بـا تـمـام قـوا و نـیـروى خود, براى جلوگیرى دانش آموزان از فرار, مى کوشد و بلندگوى مدرسه مرتبا اعلام مى کند که از خروج آنهاجلوگیرى شود.
ناظم ها و روسا و مدیران با شلاق هاى زمخت خود, در گوشه و کنار, کمین کرده اند تا متخلفان را به سخت ترین کیفر مبتلا سازند و حسابشان را کف دستشان بگذارند! طولى نمى کشد که با به صدا درآمـدن دومـیـن زنـگ , دانـش آمـوزان کـه راه فـرار را بـه روى خـود مـسـدود مـى بینند و از طـرفى ممکن است یک غیبت غیر مجاز دردفتر برایشان ثبت کنند و احیانامنجر به اخراج آنها شود, به طرف کلاس ها هجوم مى برند.
تازه این کوشش هاى پى گیر و در عین حال خسته کننده , نه براى این است که انسان هاى واقعى و شـریـف تـحـویل اجتماع داده شود, بلکه صرفا به منظوراین است که از نظر نمره هاى درسى عقب نمانند و کارنامه قبولى خود را دریافت دارند.
اما افسوس !فى الحال ما در دنیایى به سرمى بریم که براى زندگى مساعدنیست .
در محیطى که با احتیاجات حقیقى جسم و جان ما تطابق نیافته است .
در دیـده مردم امروزى , راستگویى , وفادارى به قول و کار شرافتمندانه و خیانت نکردن به دیگران , مسخره مى آید.
مـعـلـمـان و استادان توجه نمى کنند که حس شرافت و حس اخلاق , خیلى مهم تر از موفقیت در امتحانات و کنکورهاست .
شاگردان نیز در این عدم توجه شریکند.
هرکس را که به وجود خوبى و بدى معتقد باشد, ساده مى دانند و هرکس بگوید که حسد به دیگران عـادت زشـتـى اسـت و آشـفـتـگى خانواده ومدرسه ,نشانه انحطاط است , همشهرى بدى در نظر مى آید ((۲۲۲))
.
در حـال حـاضـر, روزانـه هـزار نـفـر در دنـیـا خـودکـشى مى کنند ((۲۲۳))
و غالب آنها جوانان تحصیل کرده و درس خوانده و به خصوص دختران جوان هستند.
گاهى اوقات ملاحظه مى کنیم که کودکان خردسال به فجیع ترین جنایت ها دست مى زنند.
دخـتـر یـازده سـاله اى که به جرم خفه کردن دو دختر بچه خردسال , محکوم به حبس ابد شده بود گفت : من طرز خفه کردن طفل را از تلویزیون آموختم ((۲۲۴))
.
این است وضع دستگاه هاى تربیتى ما و وضع نوباوگانى که توسط این دستگاه ها تربیت مى شوند.
نـه تنها پدر و مادر و معلم , بلکه رادیو و تلویزیون و سینما و روزنامه و مجله وب در این گناه بزرگ شریک و در پیشگاه خداوند بزرگ مسوولند.
۲۴ـ عقل و عاطفه .
نقش غده ها.
این مساله مسلم است که روان ما داراى دو جنبه عقلى و عاطفى است .
هـمـان طـور کـه دسـتگاه پیچیده مغز ما منشا تفکر و تعقل است و سلول هاى بى شمار آن به طور اسرارآمیزى کار خود را به دقت انجام مى دهند,عواطف ما نیز در مغز براى خود جایگاهى دارند.
غده هیپوفیز ((۲۲۵))
که در کف مغز جاى دارد, به واسطه اهمیت زیادش , رئیس ارکستر بدن لقب گـرفته است و در حقیقت , فرمانرواى مطلقى است که به غده هاى دیگر دستور کار بیشتر یا کمتر مى دهد.
ترشح قسمت جلویى این غده , در رشد قامت و اعمال جنسى اثر دارد.
اگـر تـرشـح ایـن قسمت زیادتر از حد معمول باشد, شخص غول پیکر مى شود واگر ترشح از حد طبیعى کمتر باشد, فرد, قصیرالقامه مى شود.
ترشح قسمت عقبى این غده , در دخل و خرج بدن موثر است .
کـودکـى که زیاده از حد, چاق و از لحاظ اعمال جنسى دیر بالغ مى شود و تنبل و کند است , بر اثر بدکار کردن این قسمت از غده هیپوفیزاست ((۲۲۶))
.
راسـتـى جـاى آن است که بر حسن انتخاب آنان صدها آفرین فرستاده شود! طفلى که تازه قدم به دبـیـرسـتان مى گذارد و مى خواهد بفهمد که بر قرآن کریم چه تفسیرهایى نوشته شده است , براى اولـیـن بـار بـا تـرجمه تفسیر طبرى که مولفین کتاب با تحقیق و کنجکاوى فراوان طبق ذوق و سلیقه خودقسمتى از آن را انتخاب کرده اند,آشنا مى شود.
گواین که این قسمت از منابع بنى اسرائیل به نام تفسیر قرآن یادداشت شده باشد و نویسنده تفسیر نیز همچون مولفان کتاب قرائت فارسى , مطلبى رانسنجیده و نفهمیده در کتاب خود ضبط کرده باشد.
اکنون مطلبى را که هیچ ارتباطى با قرآن کریم ندارد, به نام تفسیر قرآن مطالعه فرمایید تا بدانید چگونه خانه پرورش و آموزش از پاى بست ویران است و ما همچنان به فکر نقش ایوان آن هستیم ! در آن جـا مـى نویسد: ابلیس گرد بهشت مى گردید و نگاه همى کرد, چون نگه کرد,مارى برون آمد ازبهشت .
و این مار چهار پاى داشت همچون چهار پاى شتر و ابلیس آن مار را گفت که من آدم را نصیحتى خواهم کرد سخت نیکو و مرا پیش او راه نمى دهند.
باید که تو مرا پیش آدم برى تا من این نصیحت را بگویم و او تو را سپاسدارى کند.
پـس آن مـار مرابلیس را به دهان خویش اندر جاى داد و ابلیس اندردهان ماررفت و مار او را پنهان رضوان , در بهشت برد و آن جا بنشاند و چشم ابلیس بر طاووس افتاد.
ابـلـیـس از آن طـاووس بـپرسید که آن درخت کدام است که خداى عز وجل , آدم را گفت از آن مـخـور؟طـاووس آن درخـت گـنـدم او را بـنـمود و گفت :این است بو ابلیس مرایشان را شتاب هـمـى کـرد بـه خـوردن آن و مـى گفت که زودباشید و از آن بخوریدبو چون گندم به حلق آدم فـروگذشت و به شکم رسید, آن حله هاى بهشت از ایشان فرو ریخت بپس از آن درخت هاى بهشت سرفرودآوردند و موى هاى این چهارتن به شاخ هاى خویش برپیچیدندو هرچهار را ازبهشت بیرون انداختند.
مر آدم را به هندوستان انداختند به سرکوه سرندیب و مرحوا را به جده انداختند بر لب دریا از مکه بر هفت سنگ و ابلیس را به سمنان انداختندبه حدود رى و مار را بر اصفهان انداختند ((۲۱۷))
.
در چـنـیـن شـرایطى چگونه مى توان منتظربود که فطرت خداپرستى نوباوگان اجتماع ما زنده بماند و پس از پایان تحصیلات عالیه , افرادى صالح و باایمان باشند.
اصل چهارم از قطعنامه کنفرانس آموزش عالى رامسر مى گوید:اصلاح وضع آموزش عالى و امور دانشگاه ها, رابطه مستقیم و ناگسستنى با وضع آموزش ابتدایى و متوسطه دارد.
روزنـامه کیهان در همان شماره مى نویسد:سه مساله اساسى در زمینه آموزش ابتدایى و متوسطه ایران از دیرگاه مطرح است : ۱ـ مساله کادر آموزشى ,۲ـمساله جا, ۳ـمساله کتاب و جزوات درسى .
در زمینه این مسائل , عوامل فرعى ترى مانند شهریه , نام نویسى , عدم تجهیز مدارس , نقل و انتقال مـعـلـمـان و محصلان و امور دیگرى وجوددارد که به هرحال چون عوامل اصلى و تعیین کننده اى نیست , مى تواند در حاشیه این رپرتاژ باشد ((۲۱۸))
.
نقص کار مدارس .
در مـدارس و دانـشـگاه ها سعى مى شود که افراد, همچون انبار فرمول ومحفوظات دیگر, پرورش یابند.
گـاهـى هم به قهرمانان ورزش مدال داده , از آنها تجلیل مى کنند, اما هرگز روى عواطف آنها و جنبه هاى غیر عقلانى روان که زره شخصیت رامى سازد ((۲۱۹))
دقت نمى کنند.
آن انـدازه کـه بـراى نـمـره ریـاضـیـات و دروس علمى دقت مى شود, براى نمره نظم و انضباط دانش آموز دقت نمى شود.
نـاظم هاى دبیرستان ها و دبستان ها, منتظرند که با فرا رسیدن موسم امتحانات , سیاهه اى در این مورد تهیه کنند و تحویل دهند, بدون این که واقعادرباره نظم و انضباط برنامه اى وجود داشته باشد یا کوششى انجام گیرد, در حالى که :نظم درونى , همیشه پاداش خود را مى گیرد.
این پاداش , نیروست .
نیرو شادى مى آورد, شادى درونى , صامت و وصف ناپذیر که نغمه عادى زندگى مى گردد.
این وضع فیزیولژیکى و روانى هرقدر به نظرمعلمان واجتماع شناسان امروزى , غریب بیاید, مع هذا رکـن ضـرورى شـخصیت را مى سازد و همچون فرودگاهى است که روان مى تواند از آن به پرواز درآید واوج بگیرد ((۲۲۰))
.
على (ع )به فرزندش امام حسن (ع )فرمود:قلب جوان , همچون زمینى است که از زراعت خالى است ومى تواند هرگونه بذرى که در آن افشانده شود,بپذیرد و بپروراند, از این رو پیش از آن که قلب و عقل و استعداد تو قابلیت خود را بر اثر چیزهاى ناشایسته از دست بدهند و نتوانند بذر تربیت سالم را بپرورانند, به تربیت تو مبادرت کردم ((۲۲۱))
.
چـه خـوب اسـت کادر آموزشى ما بعد از پدران و مادران , این گفته را در سرلوحه برنامه هاى خود قرار دهند و به این وضع نابسامان خاتمه بخشند!شماسرى به مدارس بزنید, مى بینید هر ساعتى دو بار زنگها به صدا در مى آید.
بـا بـه صـدا در آمدن نخستین زنگ , گروهى طفل بالغ ونابالغ از اتاقهاى غالبا تنگ وتاریکى ـکه کـلاسـش نـام داده اندـهمچون آهوان وحشى ورم خورده , بیرون مى ریزند و فضاى مدرسه را پر از غلغله مى سازند.
جز هیاهو و زد و خورد, چیزى نمى بینید و نمى شنوید.
دربـان مـدرسـه بـا تـمـام قـوا و نـیـروى خود, براى جلوگیرى دانش آموزان از فرار, مى کوشد و بلندگوى مدرسه مرتبا اعلام مى کند که از خروج آنهاجلوگیرى شود.
ناظم ها و روسا و مدیران با شلاق هاى زمخت خود, در گوشه و کنار, کمین کرده اند تا متخلفان را به سخت ترین کیفر مبتلا سازند و حسابشان را کف دستشان بگذارند! طولى نمى کشد که با به صدا درآمـدن دومـیـن زنـگ , دانـش آمـوزان کـه راه فـرار را بـه روى خـود مـسـدود مـى بینند و از طـرفى ممکن است یک غیبت غیر مجاز دردفتر برایشان ثبت کنند و احیانامنجر به اخراج آنها شود, به طرف کلاس ها هجوم مى برند.
تازه این کوشش هاى پى گیر و در عین حال خسته کننده , نه براى این است که انسان هاى واقعى و شـریـف تـحـویل اجتماع داده شود, بلکه صرفا به منظوراین است که از نظر نمره هاى درسى عقب نمانند و کارنامه قبولى خود را دریافت دارند.
اما افسوس !فى الحال ما در دنیایى به سرمى بریم که براى زندگى مساعدنیست .
در محیطى که با احتیاجات حقیقى جسم و جان ما تطابق نیافته است .
در دیـده مردم امروزى , راستگویى , وفادارى به قول و کار شرافتمندانه و خیانت نکردن به دیگران , مسخره مى آید.
مـعـلـمـان و استادان توجه نمى کنند که حس شرافت و حس اخلاق , خیلى مهم تر از موفقیت در امتحانات و کنکورهاست .
شاگردان نیز در این عدم توجه شریکند.
هرکس را که به وجود خوبى و بدى معتقد باشد, ساده مى دانند و هرکس بگوید که حسد به دیگران عـادت زشـتـى اسـت و آشـفـتـگى خانواده ومدرسه ,نشانه انحطاط است , همشهرى بدى در نظر مى آید ((۲۲۲))
.
در حـال حـاضـر, روزانـه هـزار نـفـر در دنـیـا خـودکـشى مى کنند ((۲۲۳))
و غالب آنها جوانان تحصیل کرده و درس خوانده و به خصوص دختران جوان هستند.
گاهى اوقات ملاحظه مى کنیم که کودکان خردسال به فجیع ترین جنایت ها دست مى زنند.
دخـتـر یـازده سـاله اى که به جرم خفه کردن دو دختر بچه خردسال , محکوم به حبس ابد شده بود گفت : من طرز خفه کردن طفل را از تلویزیون آموختم ((۲۲۴))
.
این است وضع دستگاه هاى تربیتى ما و وضع نوباوگانى که توسط این دستگاه ها تربیت مى شوند.
نـه تنها پدر و مادر و معلم , بلکه رادیو و تلویزیون و سینما و روزنامه و مجله وب در این گناه بزرگ شریک و در پیشگاه خداوند بزرگ مسوولند.
۲۴ـ عقل و عاطفه .
نقش غده ها.
این مساله مسلم است که روان ما داراى دو جنبه عقلى و عاطفى است .
هـمـان طـور کـه دسـتگاه پیچیده مغز ما منشا تفکر و تعقل است و سلول هاى بى شمار آن به طور اسرارآمیزى کار خود را به دقت انجام مى دهند,عواطف ما نیز در مغز براى خود جایگاهى دارند.
غده هیپوفیز ((۲۲۵))
که در کف مغز جاى دارد, به واسطه اهمیت زیادش , رئیس ارکستر بدن لقب گـرفته است و در حقیقت , فرمانرواى مطلقى است که به غده هاى دیگر دستور کار بیشتر یا کمتر مى دهد.
ترشح قسمت جلویى این غده , در رشد قامت و اعمال جنسى اثر دارد.
اگـر تـرشـح ایـن قسمت زیادتر از حد معمول باشد, شخص غول پیکر مى شود واگر ترشح از حد طبیعى کمتر باشد, فرد, قصیرالقامه مى شود.
ترشح قسمت عقبى این غده , در دخل و خرج بدن موثر است .
کـودکـى که زیاده از حد, چاق و از لحاظ اعمال جنسى دیر بالغ مى شود و تنبل و کند است , بر اثر بدکار کردن این قسمت از غده هیپوفیزاست ((۲۲۶))
.
نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -
ادامه مطلب + دانلود...