جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
دانلود کتاب دهکده متروک
در جاده ای باریک، خاکی و تاریک در کالسکه ای که اتاقش سقف نداشت، چشمانم باز شد. آسمان پر از ستاره های درخشان بود، گویی آن بالا خبریست. فرشتگان چراغانی کرده بودند و من همچون جنازه ای بی اختیار در کف کالسکه خوابیده بودم. من آنجا چه میکردم ؟ هیچ چیز در حافظه ام نبود. بلند شدم تا به بیرون نگاه کنم. وقتی نگاهم به بیرون افتاد راهی را دیدم که طی کرده بودیم . تعدادی کرم شب تاب با چهره های نگران به من نگاه می کردند آن صحنه همراه بود با صدای سوزناکی که در اثر نوازش گندم زار به وسیله باد به وجود آمده بود و صدای خش خش برگ های زرد که به زیر گاری می رفتند گرگ ها هم با زوزه های مکرر احساس ترس و غم را با هم به من می دادند .