بازدید
بازدید
یکی از مهمترین وقایع قرن سوم هجری ابداع خط نسخ بوسیله ابن مقله( یا مقلد ) بود . هر چند برخی بر این عقیده اند که قبل از ابن مقله هم خط نسخ وجود داشته اما چیزی که مطمئن هستین بر آن است که وی این خط را به اوج و تکامل رسانده . از دیدگاهی دیگر می گویند که این خط در اواخر قرن دوم هجری ابداع شده ولی تا اواخر قرن سوم چندان متداول نبوده . اصل این خط از خط نبطی بوده است .
یکی از مهمترین ویژگی های خط نسخ شیوایی و سهولت در یادگیری آن است . به همین دلیل است که این خط موجب گسترش چشمگیر سواد در بین مسلمانان شد و در پیشرفت علمی و فرهنگی مسلمانان نقشی اساسی ایفا کرد . به عبارتی این خط به تمام سرزمین های شرقی مه تحت دین اسلام بودند رفت که در ایران بر زیبایی های آن افزوده شد . در کل هر چه بوده در آن زمان استفاده از این خط بسیار آسانتر از کوفی بوده .
دلیل این سادگی در خواندن این خط آن است که حروف و کلمات بسیار دقیق و با نظم خاص چیده می شوند . این خط رایج ترین خطوط برای کتابت قرآن بوده و امروزه نیز هست .میشه گفت که در حال حاضر خط بین المللی مسلمانان همین نسخ است . امتیاز مهم این خط در رعایت نسبت هاست .
اگر به نمونه های این خط دقت کنید به نسبت های دقیق آن پی خواهید برد .
بعدها پس از آمدن فن چاپ به ایران این خط بود که به شکل چاپی درآمد و بر اساس قواعد آن حروف چاپی سربی بوجود آمد .
**************************************
خط در دوره ی اسلامی
________________________________________
با آمدن اسلام به ایران و گسلیدن فرهنگ بعد از اسلام ایران از قبل از اسلام، مبحث خط نیز به دو قسمت می شود؛ قسمتى از آن مربوط به خطوط ماقبل اسلام در ایران قسمت دیگر مربوط به خط بعد از اسلام است.
در این قسمت تاریخ خط فارسى همان تاریخ خط عربى است. که ابتدا اما تاریخ خط عربى به اجمال ذکر می کنیم.
بنابر گفته ی جرجى زیدان چنین است. اعراب حجاز مدرکى دال بر خط و سواد داشتن خود ندارند، ولى از اعراب شمال و جنوب حجاز آثار کتابت بسیار بدست است که معروفترین این مردمان مردم یمنىاند که با حروف مسند مىنوشتند و دیگر نبطىهاى شمالاند که خطشان نبطى است. مردم حجاز که بر اثر صحرانشینى از کتابت خط بىبهره ماندند، کمى پیش از اسلام بعراق و شام مىرفتند و بطور عاریت از نوشتن عراقیان و شامیان استفاده مىکردند و چون به حجاز مىآمدند، عربى خود را با حروف نبطى یا سریانى و عبرانى مىنوشتند. خط سریانى و نبطى بعد از فتوحات اسلام نیز میان اعراب باقى ماند و تدریجاً از نبطى، خط نسخ پدید آمد و از سریانى، خط کوفى. خط کوفى در ابتدا به خط حیرى مشهور بود و بعدها که مسلمانان کوفه را در نزدیکی حیره ساختند، این خط نام کوفى گرفت. سریانیهاى مقیم عراق خط خود را با چند قلم مىنوشتند که از آن جمله، خط مشهور به سطرنجیلى مخصوص کتابت تورات و انجیل بوده است. عربها در قرن اول پس از اسلام این خط (سطرنجیلى) را از سریانى اقتباس کردند و یکى از وسائل نهضت آنان همین خط بوده است. بعدها خط کوفى از همان خط پدید آمد و هر دو خط از هر جهت بهم شبیه هستند. مورخین درباره ی شهرى که خط از آنجا به حجاز آمده، اختلاف نظر دارند و به قول مشهور خط سریانى از شهر قدیمى انبار به حجاز آمده است. و مىگویند مردى به نام بشربن عبدالملک کندى برادر اکیدربن عبدالملک فرمانرواى دومهالجندل، آن خط را در شهر انبار آموخت و از آنجا به مکه آمده صهباء دختر حرببن امیه، یعنى خواهر ابوسفیان را تزویج کرد و عدهاى از مردم قریش نوشتن خط سریانى را از داماد خودِ بشربن عبدالملک آموختند و چون اسلام پدید آمد، بسیارى از مردم قریش مقیم مکه خواندن و نوشتن می دانستند تا آنجا که پارهاى گمان کردند سفیانبن امیه اول کسى بود که خط سریانى را به حجاز آورد. بارى عربها در سفرهاى بازرگانى که به شام مىرفتند خط نبطى را از مردم حوران و از عراق خط کوفى را آوردهاند و همانطور که تورات به خط «سطرنجیلى» تحریر مىیافت، آنها قرآن را با «خط کوفى» نوشتند در «خط کوفى» و خط «سطرنجیلى» چنین رسم است که اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع می شد، در کتابت مىافتاد چنانکه در اوابل اسلام مخصوصاً در تحریر قرآن این قاعده کاملا مراعات می شد و به جاى «کتاب» «کتب» و به جاى «ظالمین» «ظلمین» مىنوشتند. پس از آمدن اسلام، عربهاى حجاز با نوشتن آشنا بودند، ولى عده ی کمى از آنها نوشتن مىتوانستند و آنان از بزرگان صحابه شدند که بعضى از آنها «علىبن ابیطالب» و «عمربن خطاب» و «طلحهبن عبیدالله» بودند. در زمان خلفاى راشدین و بنىامیه، قرآن را به خط کوفى مىنوشتند و مشهورترین قرآننویس بنىامیه، مردى بود قطبهنام و خیلى خوشخط بود و به علاوه خط کوفى را با چهار قلم مىنگاشت. در اوائل دولت عباسى دوازده قلم خط به شرح زیر معمول بود:
۱- قلم جلیل ۲- قلم سجلات ۳- قلم دیباج ۴- قلم اسطور مار کبیر ۵- ثلاثین ۶- قلم زنبد ۷- قلم مفتح ۸- قلم حرم ۹- قلم مد مرات ۱۰- قلم عمود ۱۱- قلم قصص ۱۲- قلم حرفاج.
در زمان مأمون نویسندگى اهمیت پیدا کرد و نویسندگان در نیکو ساختن خط به مسابقه پرداختند و چندین قلم دیگر به نام قلم مرصع، قلم نساخ، قلم رقاع، قلم غبارالحلیه، قلم ریاسى. و درنتیجه، خط کوفى به بیست شکل درآمد. اما خط نبطى یا نسخ، بهمان شکل سابق در میان مردم و براى تحریرات غیررسمى معمول بود تا آنکه ابن مقله خطاط مشهور متوفى به سال ۳۲۸ ه . ق. با نبوغ خود خط نسخ را بصورت نیکویى درآورد و آنرا جزء خطوط رسمى دولتى قرار داد و خطى که امروز معمول است، همان خط اصلى ابن مقله مىباشد. مشهور است که ابن مقله خط نسخ را از خط کوفى استخراج کرده است، ولى واقع آنست که خط کوفى و نبطى هر دو از اوائل اسلام معمول بوده و چنانکه گفته شد، کوفى را براى کتابت قرآن و امثال آن بکار مىبردند و نبطى در مکاتبات رسمى استعمال می شد. و ابن مقله اصلاحاتى در خط نسخ نمود و آنرا براى نوشتن قرآن شایسته و مناسب ساخت. سپس به مرور زمان، خط نسخ فروعى پیدا کرد و به طور کلى دو خط نسخ و کوفى در کتابت عربى معمول گشت و هر کدام از آن شاخههایى داشت که در قرن هفتم هجرى مشهورترین آن به قرار زیر بوده است:
ثلث، نسخ، ریحانى، تعلیقى و رقاع
همین قسم خطاطان بسیارى بوجود آمدند و کتابها و رسالههایى درباره خط و خطاطى پرداختند.
درباره ی تاریخ خط فارسى در تذکره ی مرآتالخیال آمده است که انواع خطوط فارسى شامل: ثلث، رقاع، نسخ، توقیع، محقق و ریحان است و باز در آنجا آمده که خط هفتم تعلیق است که از رقاع و توقیع برآمده. پس از ذکر انواع خطوط مزبور نویسنده ی مرآتالخیال مىآورد: «گویند که از متقدمین خواجه تاجسلمان این خطها را خوب مىنوشت و خط هفتم که تعلیق باشد میر على تبریزى در زمان امیر تیمور صاحبقران از نسخ و تعلیق استنباط نمود». خط فارسى رافع اقلامى است از جمله:
اجازت، تعلیق، توقیع، ثلث، جلى، جلى دیوانى، دیوانى، رقاع(رقعه)، ریحانى، سنبلى، سیاقت، شجرى، شکسته، شکسته ی نستعلیق و کوفى یا نسخ
**********************************
گفت وگو بابهرام سالکى کاتب قرآن عقیق و ریحان
شما باید کیمیاگر باشید
چنگیز محمودزاده
بهرام سالکى متولد سال ،۱۳۳۶ در رشته عکاسى و گرافیک تحصیل کرده است اما سال ها پیش، فعالیت خود را بر روى خوشنویسى متمرکز کرد. او تاکنون دو اثر به نام هاى «قرآن عقیق» و «قرآن ریحان» را کتابت کرده است که هر کدام داراى ویژگى هاى خاصى است. «قرآن عقیق» که کتابت آن ۱۳ سال وقت برد با خط کوفى پیرآموز، یکى از خطوط فراموش شده کتابت به شکل نسخه خطى نگارش یافت. «قرآن ریحان» نیز با خط ریحان در مدت هشت سال کتابت شده است که این خط نیز حدود ۴۰۰ سال به فراموشى سپرده شده بود. با بهرام سالکى درباره این دو اثر گفت وگویى انجام دادیم .
گروه فرهنگ و هنر
خط ریحان با وجود قدمتى که دارد، سالهاست که در کتابت قرآن به کار برده نمى شود و خط نسخ جایگزین تمام خطوطى شده که براى این کار استفاده مى شدند. چرا شما براى کتاب قرآن به سراغ این خط رفتید و ریحان را انتخاب کردید؟
خط ریحان، یکى از خطوط اصلى و جلیل براى کتابت قرآن محسوب مى شود. نسخه هاى قدیمى و بسیار نفیسى از قرآن موجود است که همه آنها با این خط کتابت شده اند. خوشنویسان معروفى مانند یاقوت مستعصمى، جعفر بایسنقرى و علابیک تبریزى از این خط در کتابت قرآن استفاده کرده اند. قرآن معروف بایسنقرى که با ابعاد ۱۲۰*۱۸۰ نگارش شده بود نیز به خط ریحان است که هم اکنون ورق ورق شده و هر برگ از آن به عنوان اثرى با ارزش در یکى از موزه ها نگه دارى مى شود. البته وقتى خط ریحان، دانگ ضخیم ترى پیدا مى کند به آن؛ خط محقق مى گویند که بایسنقرى به همان خط محقق نوشته شده است که فقط در ضخامت با خط ریحان تفاوت دارد. خط ریحان از حدود ۴۰۰ سال قبل فراموش شد.
چرا این خط به فراموشى سپرده شد؟
یکى از علل راکد شدن آن، پایین آمدن سرعت کتابت با خط ریحان است. در عین حال کتابت با این خط، اوراق زیادى را به خود اختصاص مى دهد. با توجه به آنکه در گذشته صنعت چاپ وجود نداشت این دو عاملى که گفتم باعث مغایرت این خط با کتابت قرآن شد. در آن دوران، تهیه کاغذ کارى بسیار سخت و پرهزینه بود. به همین دلیل خط نسخ که بیشتر به کار کتابت مى خورد برجا ماند و خط هاى دیگر، حالت تفننى پیدا کردند. خط نسخ از زیبایى چندانى برخوردار نیست اما آسان، تندنویسى و موجز بودن آن موجب شد مورد توجه کاتبان قرآن قرار بگیرد. با خط نسخ مى توان در یک ورق کوچک، تعداد آیات زیادى را کتابت کرد که موجب مى شود قرآن از یک جلد بیشتر نشود و کل آیات آن در یک مجلد جاى بگیرد. البته خوشنویسانى مانند نى ریزى یا ارسنجانى خیلى سعى کردند خط نسخ را زیبا کنند و تا حدودى نیز موفق شدند اما در حالت کلى این خط از قابلیت زیبایى چندانى برخوردار نیست.
شیوه کار شما در استفاده از این خط چگونه است؟
من خط را با قلم مو نقاشى مى کنم. اسماعیل جلایر و بسیارى از خوشنویس هاى دیگر نیز با قلم مو مى نوشتند. ولى من کل این قرآن را با قلم مو نوشتم که استفاده از این شیوه، کنترل ضخامت یک حرف را مشکل مى کند. ولى اگر این کنترل پدید بیاید، کاملاً مى توان به خط مسلط شد؛ به طورى که شلوغى و خلوتى آن از کنترل خارج نشود. یعنى کلمات در یک صفحه فشرده نشوند و در صفحه اى دیگر جدا از هم. به این امر، اصطلاحاً «خلوت و جلوت» مى گویند. البته این اتفاق در قرون گذشته روى مى داد.
یعنى در اصول زیبایى شناسى آنها به این مبحث توجه نمى شد؟
چرا، آنها زیبایى شناسى را به خوبى و در حد کمال مى شناختند؛ اما امکان بازگشتن را نداشتند و به همین دلیل، یکسرى محسنات را فداى محسنات دیگر مى کردند. باز هم مى گویم که در آن زمان، سریع و تندنویسى از اهمیت زیادى برخوردار بود. از همین رو به جاى پرداختن به جزئیات به کلیت اثر نگاه مى کردند. این موضوع در همه هنرها وجود دارد. اگر هنرمندانى چون رافائل، داوینچى یا کمال الدین بهزاد به این شهرت رسیدند به این دلیل بود که هم به جزئیات و هم به کلیات آثار خود توجه مى کردند. همان طور که گفتم، خوشنویسان گذشته کاملاً شناخت زیبایى شناسى داشتند. به طورى که هرچه در آثار آنها بیشتر تحقیق مى کردم، حیرت زده تر مى شدم. در قطعه نویسى قدما این نکات کاملاً رعایت مى شد ولى وقتى قرار بود ۷۰۰ صفحه را کتابت کنند دیگر در ملاحظات ترکیب بندى و کشیدگى ها، چندان دقیق نمى شدند.
در کتابت قرآن ریحان، زمان براى من اهمیت نداشت؛ چرا که مى دانستم صنعت چاپ از من حمایت مى کند و با کتابت یک اثر با ارزش با صرف زمان طولانى، بعداً از امکان انتشار آن برخوردار خواهیم بود. به همین دلیل هشت سال وقت صرف کتابت قرآن ریحان کردم و تمام ملاحظات را در آن مدنظر قرار دادم. به نظر من خطاست که امروزه همه قرآن هاى چاپى به خط نسخ باشند. آنچه که در توان داریم را باید براى یک متن با ارزش مثل قرآن یا برخى متون ادبى صرف کنیم و تمام توان خود را به کار ببریم. زیبا بودن خط مى تواند مؤثر در رسا شدن مفهوم کلام خدا باشد. همین نکته را مى توان به طور ملموس ترى در قرائت قرآن دید. خوشنویسى قرآن، بعد از قرائت آن آغاز شد که این امر نشان مى دهد عده اى به این فکر افتادند که همان لذت گوش در شنیدن قرآن را براى چشم در دیدن آن پدید بیاورند. یک اثر وقتى مى تواند تأثیرگذارتر باشد که تمام حواس پنج گانه را به خود معطوف کند.
در عین حال من قصد داشتم تفاوت خط نسخ و ریحان را به همه نشان دهم. چرا که تاکنون عموم مردم از دیدن خط ریحان محروم بودند و اصلاً نمى دانستند این خط چیست. به همین دلیل ۱۳ سال از وقت خود را صرف کتابت قرآن «عقیق» و هشت سال را نیز صرف قرآن «ریحان» کردم.
خط ریحان داراى هماهنگى ها عمودى و افقى خاصى است که از ویژگى هاى آن به شمار مى رود. ممکن است این ویژگى ها را تشریح کنید؟
عوامل طبیعى در دنیا داراى هارمونى و ترکیب بندى خلقتى هستند. اگر دقت کنید، مى بینید که گاهى اوقات، یکى از این عوامل، خارج از قاعده شده است. مثلاً توقع دارید برگ هاى یک درخت در اندازه معینى باشند و یا شاخه ها رو به بالا رشد کنند. اما در یک درخت مى بینید که مثلاً یک شاخه، کج رشد کرده است. این اتفاق، چشم انسان را ناراحت مى کند و چشم، خودش آن را پیدا مى کند. برخى از عواملى که به دست بشر هم خلق مى شوند از چنین قابلیتى برخوردارند. براى مثال خط نستعلیق به عروس خطوط اسلامى تبدیل مى شود. این خط به نظر من، زیباترین خط براى متون ادبى است. اگر بخواهیم حافظ را با خط ثلث بنویسیم، کاملاً نامأنوس مى شود. قدیمى ها هم این را خوب مى دانستند و دیدند که براى نوشتن متون ادبى، خطى ندارند و نستعلیق را ابداع کردند.
خط ریحان هم داراى هماهنگى و پیچیدگى هاى خاص خود است. این خط در یک زمان به وجود نیامده و در طول زمان عده زیادى از هنرمندان بر روى آن کار کردند و آن را صیقل دادند. بعضى از خطوط از قابلیت پیشرفت برخوردار هستند که در طول زمان به حد کمال خود رسیدند. هر چقدر روى خط نسخ کار کنیم به زیبایى فوق العاده اى نمى رسد اما ریحان و نستعلیق از این امکان برخوردار بودند. به همین دلیل در طول زمان، نقاط ضعف آنها حذف شد و به جایى رسیدند که مفردات، حروف و ترکیبات مانند جواهرى تراش خورده شدند. امروزه با توجه به صنعت چاپ و کارخانه هاى کاغذسازى اگر بخواهیم باز هم خودمان را از موهبت این خطوط محروم کنیم، کار اشتباهى است.
آرایه ها و تذهیب هاى قرآن ریحان نیز تفاوتى اساسى با قرآن هاى دیگر دارند و به نظر مى رسند با توجه به آثارى از عهد تیمورى و صفوى خلق شده باشند. شما در تذهیب ها به چه آثارى از گذشته توجه داشتید؟
من چون در اصل گرافیست هستم و در این رشته دانشگاهى تحصیل کرده ام با دید تازه ترى به این تزئینات نگاه کردم. براى من یک شمسه یا ترنج به شکل خاصى معطوف نمى شد و در فکر این بودم که از شکل یک صدف، ترنج بسازم و یا از حالت یک درخت سرو استفاده کنم. اصول کار، همان اسلیمى است. اسلیمى مثل لوگوهایى است که بچه ها با آن بازى مى کنند و شکلهاى مختلفى مى سازند. اسلیمى ها، قطعات مختلفى اند که من با توجه به بازوها، گردشها و شاخه هاى اتصالى، ترکیب جدیدى براى آن پیدا کردم. در این دوقرآن، اصول کار همان اصول کلاسیک است فقط نوع ترکیب بندى و رنگ آمیزى را با نگاه جدیدى انجام دادم. من در این کارها سعى کردم تفنن هاى جدیدى را هم داشته باشم چرا که سلیقه امروز ما با ۵۰سال قبل و ۵۰سال بعد تفاوت مى کند. البته برخى سلیقه ها در تمام طول تاریخ مى مانند و همیشه زیبا هستند. براى مثال رنگهایى که در عصر تیمورى، صفوى و مغول در آثار هنرى به کار مى رفت آنقدر زیبا هستند که الآن هم هنوز زیبایى دارند. رنگ لاجورد، طلا و فیروزه همیشه براى فرهنگ ما جذاب است. اگر به مسجد شیخ لطف الله بروید، آن را یک تکه جواهر مى بینید که ۴۰۰سال است بر جا مانده و شناخت سازندگان آن را نشان مى دهد.
اجازه بدهید این نکته را هم بگویم که در ۱۰۰سال گذشته، تذهیب ما به انحراف کشیده شد که دلیل آن نیز مخلوط شدن تذهیب با نقش فرش بود. آنچه در تذهیب به عنوان گلهاى گنده و رنگ تند باقى مانده، بیشتر نقش فرش است.
چرا این اتفاق روى داد؟
به دلیل آنکه با آمدن صنعت چاپ، کار تذهیب و آرایه ها راکد و آرام آرام فراموش شد. اما طراحان فرش همچنان به کار خود ادامه دادند و افرادى مثل باقرى و دردیان باقى ماندند. اگر فردى مى خواست مثلاً حافظ چاپ کند به سراغ طراحان فرش مى رفت و او هم براساس سلیقه خود، نقشى را خلق مى کرد. آن نقش و رنگها براى فرش خوب است و نه تذهیب. من به سرچشمه مراجعه کردم که ببینم در دوران تیمورى و صفوى، اصول اسلیمى ها چه بود این کار را حدود ۲۵سال پیش انجام دادم و براساس سلیقه خود به خلق این آثار پرداختم. این آرایه ها را هم در قرآن «عقیق» و هم در قرآن «ریحان» به کار بردم که عقیق به دلیل حجم و سختى کار هنوز چاپ نشده اما تاکنون حدود ۴۰۰ نسخه از قرآن ریحان چاپ شده است.
شما در قرآن عقیق نیز به سراغ یکى از خطوط فراموش شده قرآن رفتید و به تغییراتى در خط کوفى دست زدید. دلیل این کار چه بود؟
قرآن عقیق را حدود سال۶۱ به عنوان نسخه خطى نوشتم و براى چاپ نبود. فرق نسخه خطى وچاپى در این است که یک موقع بر روى کاغذ دست ساز با رنگهاى طبیعى کار مى کنید که هم خط و هم کاغذ در آن جمع مى شوند ولى وقتى براى چاپ کار مى کنید، مى توانید خط را حتى روى کاغذ گلاسه بنویسید و آرایه هاى آن را یک فرد دیگر به طور جداگانه انجام دهد و بعد این دو در چاپخانه، کنار هم قرار بگیرند. در این نسخه خطى که من بر روى آن کار کردم، ۱۳سال براى نوشتن یک جزء از قرآن وقت صرف شد. در نگارش آن از ۷۰۰گرم طلاى ناب ۲۴عیار استفاده کردم و رنگهاى گیاهى مثل نیل، زعفران و گردویى، رنگهاى معدنى مثل لاجورد، رنگهاى حیوانى ورنگهاى شیمیایى مثل سفیدآب و سبز زنگارى در آن دیده مى شود که در نقوش مختلف به کار گرفته شدند.
خط به کار گرفته شده در قرآن عقیق، کوفى پیرآموز است؟
بله. تا اوایل دوران مغول، خط رایج قرآن نویسى خط کوفى بود. البته چون حدود ۸۰۰سال از این خط استفاده نشد، آن را ۴۰ تا ۵۰درصد تغییر دادم و آن را خواناتر کردم. این کار، وظیفه من بود و مى بایست آن را انجام دهم. حدود دوسال فقط روى مفردات این خط کار کردم تا خواناتر شود. اجراى این خط از ریحان هم مشکل تر است و باید هم از قلم نى و هم قلم مو در نگارش آن استفاده کرد. همین مسأله باعث کندى کتابت قرآن عقیق شد. زمانى که مى خواستم کار کتابت قرآن عقیق را انتخاب کنم در انتخاب خط کوفى یا ریحان تردید داشتم؛ چرا که هر دو بسیار زیبا و در امر نسخه نویسى بسیار تأثیرگذار بودند. در نهایت چون خط پیرآموز مهجورتر بود آن را انتخاب کردم. بعد از پایان قرآن عقیق به سراغ ریحان آمدم تا این دو خط فراموش شده، دوباره زنده شوند. ما به راحتى خط ریحان را فراموش کردیم. متأسفانه برخى مى گفتند نستعلیق خط ایرانى است و بقیه خطوط عربى و به همین دلیل نباید کارى به آنها داشت. در حالى که همه این خطوط متعلق به ماست و ایرانى ها و استادان خوشنویسى، آثارى با تمام این خطوط دارند. من پس از پایان قرآن عقیق، آن را براى چاپ هم نوشتم. براى یک جزء دست نویس آن ۱۳سال صرف کردم اما براى ۳۰جزء چاپى آن دوسال وقت صرف شد. البته در آن زمان، همه آرایه ها و شکل اصلى خطوط مشخص شده بود.
آیا قرآن عقیق را هم چاپ خواهید کرد؟
اگر بتوانم چاپ قرآن ریحان را با نظارت کیفى به پایان برسانم به سراغ آن هم مى روم.
شما سفرهاى بسیارى به کشورهاى حاشیه خلیج فارس و روسیه داشتید. آیا این سفرها هیچ کمکى به خلاقیت و نوآوریهاى شما کردند؟
خیر. چون هدف این سفرها، شناساندن فرهنگ ما به آنها بود و آنها چیزى نداشتند به من بدهند. من مى بایست براى تکمیل اطلاعات خود به اصفهان یا زنجان مى رفتم؛ چنانکه در مسجد جامع شیراز یک ترکیب رنگى خاص دیدم که بعداً با آن یک ترنج ساختم. اما به کشورهاى دیگر براى معرفى فرهنگ غنى خودمان رفتم تا بفهمند آثار ما در حدى است که براى آنها، حیرت آور باشد. البته در موزه هرمیتاژ آثار بسیار باارزشى دیدم که در حیطه دیگرى از هنر بود و به رشته من مربوط نمى شد. باید این را بدانیم که در کتاب آرایى، ایران حرف اول و آخر را زده است. سالوادور دالى، نقاش سوررئالیست یک انجیل را تزیین کرده و در آن، انواع سنگهاى قیمتى را به کار برده اما به هیچ وجه قابل مقایسه با کتابهاى درجه سه دوران تیمورى ما نیست. براى دست یافتن به هنر کتابت، شما باید کیمیاگر باشید.
در حال حاضر مشغول انجام چه کارهاى تازه اى هستید؟
در طول این سالها بر روى مجموعه اى به نام «مرقع جانان» نیز کار کردم. در آن ۱۰۰تابلوى نقاشى، مینیاتور، نقاشیخط، خوشنویسى وتذهیب را خلق کردم که در هر کدام از آنها یکى از اسامى خداوند نقش بسته است و اشعار متفکرین دنیا را به زبان خودشان در آنها خوشنویسى کردم. در این کار از اشعار افرادى چون شکسپیر، ویلیام بلیک، دانته، حافظ، مولوى، خیام، معرى، متنبى و دیگران استفاده کردم. البته شروع این کار تفننى بود و مى خواستم نشان دهم که انسانها به غیر از تفاوت رسم ها و فرهنگها، نقاط مشترکى نیز دارند و مثلاً نگاه حافظ و شکسپیر به خداوند شبیه به هم است.
الآن هم با تمام توان مشغول نوشتن قرآن به خط نسخ هستم تا مسأله قرآن عثمان طه که در کشور ما رایج و همه گیرشده است رفع شود و یک قرآن به خط نسخ خوشنویسى ایرانى نیز داشته باشیم.
***************************************
«« ثلث »»
بنا به قولی ، خط ثلث را « ابوعلی بن مقله بیضاوی » ( همون ابن مقله که در مطلب خط نسخ ازش گفتم )۱ ، در قرن سوم هجری ابداع کرده و بعد از آن « ابن بواب » انواع گوناگون ثلث تزیینی را ابداع کرد و اوست که زیبایی و ظرافت را به این خط اضافه کرده .
از دلایلی که برای گذاشتن نام ثلث بر این نوع خوشنویسی می گویند داشتن ۳/۱ سطح (خطوط مستقیم) و ۳/۲ دور (خطوط انتهایی) در داخل کلمات آن هست. از هنرمندان ثلث نویس معاصر میتوان افراد زیر را نام برد:
۱-حامد آلامدی در ترکیه
۲- هاشم محمد بغدای در عراق
۳- احمد نجفی زنجانی
و ۴- طاهر در ایران
الفبای کشیده و بلند و دوایر نسبتاً کم عمق و باز تو در تو نوشته شدن از خصوصیات این نوع خوشنویسی است. همین تو در تو نوشتن و سوار بر یکدیگر شدن کلمات باعث شده تا از درجه خوانایی آن کم شود.
این خط از لحاظ ظاهری بی شباهت به خط محقق نیست با این تفاوت که در این خط برخلاف محقق دور حروف بیشتر و اندازه آنها کوچکتر است. ریتمی که در اثر تکرار ضربههای عمودی و بلند حروف در این خط ایجاد میشود القاء کننده قدرت عظمت و بزرگی است. مهمترین کاربرد خط ثلث در کتیبه نویسی است خط ثلث دارای بار مذهبی نیرومندی میباشد و به همین لحاظ در دوره پس از انقلاب در آثار گرافیکی برای نوشتن آیات قرآن و ادعیه بکار میرود. همچنین در عناوین برخی مجلهها پشت جلد کتاب و طرح تمبر و … نیز بکار برده میشود.
********************************************
خط و خوشنویسى
________________________________________
خط شکل مکتوب کلام است و انتقال مفاهیم به شکل عینى ماهیت اصلى خط و خوشنویسى است.
خوشنویسى یکى از هنرهاى اصیل و سنتى کشور است. قرنهاست این هنر بهعنوان پررونقترین و جلوهسازترین شاخه هنر زیباى ایرانى شناخته شده است و یکى از ابعاد فرهنگ اصیل ایرانى را بوجود آورده است.
خوشنویسى والاترین منزلت را در میان هنرهاى اسلامى دارد و یکى از تعاریف خوشنویسى در متون اسلامى این است: خوشنویسى هندسهٔ روحانى لغاتى است که به وسیلهٔ ابزار مادى تجسم مىیابد.
__________________
سیر تکاملى خوشنوسى در ایران
________________________________________
طبق آنچه که در رسالات و کتب مؤلفان مشهور بعد از اسلام آمده، اولین شخصى که خط نوشت ”مرا مر ابن مرّه“ از شبه جزیرهٔ عربستان بود و اولین کسى که در صدر اسلام قرآن نوشت و به حسن خط شهرت داشت خالد ابن ابوهیاج بود که براى عمر بن عبدالعزیز قرآنى با زر نوشت. بعد از آنکه کوفه بهصورت شهر بزرگى درآمد، خط کوفى در این شهر رواج یافت و رونق گرفت و به خط کوفى شهرت یافت. قدیمىترین قرآن به خط کوفى متعلق به اواخر قرن سوم هجرى است. بعداً نسخ در کتابت قرآن بجاى خط کوفى بکار رفت و در قرن بعد خطوط دیگرى توسط خوشنویسان ایرانى پدید آمد و تا مدتها بعد از تکوین خط هاى عربی، خوشنویسى مقامى والاتر و بالاتر از نقاشى داشت.
خطى که در قرون اسلامى در ایران رواج داشته و به آن خوشنویسى مىکردهاند و امروزه نیز خطى رسمى است، در اصل از الفباى عربى مىباشد. عربها پیش از اسلام بر اثر ارتباط با اقوام متمدنتر با خط و زبان نبطى و سریانى آشنا شده بودند و از هر یک از این دو خط استفاده مىکردند. خطهاى نبطى و سریانى از خطوط سامى بود و تقلید آن براى عربها امکانپذیر. خط اولى منشأ خط نسخ شد و دومى اصلى خطّ کوفى است. بعد از اسلام ظاهراً هر دو خط بهکار مىرفته است. خط نسخ بیشتر براى تحریر نامهها و خط کوفى براى کتابت مصحفها، کتیبهها و سکهها استفاده مىشد.
از اواخر دورهٔ امویان و اوایل عباسیان قلمرو خط عربى وسعت یافت و بهتدریج در ایران ومصر و شمال آفریقا انتشار و رواج یافت و کمکم از دو خط مذکور اقلام دیگرى پدید آمد.
قبل از اسلام در ایران انواع خط از جمله خط میخی، پهلوى و اوستایى رایج بود و حتى از آثار برجاى مانده چنین برمىآید که ایرانیان در نوشتن آنها هماهنگى و ضوابط خاصى داشتهاند. اما با پذیرش اسلام توسط ایرانیان، خط و زبان قرآنى رواج یافت.
در آخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری، شخصى به نام ابن مقلد بیضاوى شیرازی، وزیر مقتدر خلیفهٔ عباسى و برادرش ابوعبدا… حسن به هرج و مرج در اقلام گوناگون پایان دادند و با تکمیل اقلام موجود (چهارده نوع) و هندسى کردن ابعاد حروف و تعیین اساس قواعد دوازدهگانه در خط، خوشنویسى را تحت ضابطه در آوردند و پایهٔ خطوط را بر سطح و دور نهادند.
خط نسخ از زمان ابن مقلد به بعد به قالبى بهتر درآمد و شهرت قابل توجهى یافت.
ابن مقلد قواعد خوشنویسى را به دو بخش تقسیم کرده است: حسن تشکیل و حسن وضع. حسن تشکیل قاعدهٔ اصول و نسبت از آن پدید مىآید و دیگرى حسن وضع که قواعد ترکیب و کرسى از آن استفاده مىشود.
بعد از ابن مقلد خطاطان دیگر نیز بهتدریج این اصول را بسط دادند. این قواعد عبارتند از:
– قاعدهٔ اصول: قوت، ضعف، سطح، دور، صعود، نزول، سواد، بیاض، ارسال. یعنى حسن نگارش حروف و استحکام آنها از جهات مذکور.
– قاعدهٔ نسبت یا تناسب: یعنى حروف و شکلهاى مشابه هم، در همهٔ موارد به یک اندازه باشند.
– قاعدهٔ ترکیب: یعنى آمیزش هماهنگ و دلپذیر حروف، کلمات، جملهها و سطرها با یکدیگر به گونهاى که از حسن ترکیب برخوردار باشد.
– قاعدهٔ کرسى: یعنى نوشتن با توجه به خط کرسى انجام شود.
دو اصطلاح صفا و شأن صفت خطى است که به مرحلهٔ کمال رسیده باشد. صفا حالتى است که طبع را شاد و چشم را روشن سازد. و شأن کیفیتى است از خط که چون پدید آید خطاط به نگریستن در خط مجذوب شود و احساس خستگى نکند.
بعد از ابن مقله، ابن بوّاب، در ضمن بکار بستن قواعد دوازدهگانه، با سنجش حروف با میزان نقطه، قواعدى را در خوشنویسى پیشنهاد کرد و با دقت در تراش قلم و انتخاب مرکب و نیز با ترتیب شاگردان متعدد در تکمیل اقلام ثلث و نسخ و رقاع تأثیرگذار بود.
طى دو قرن پس از ابن بّواب، خوشنویسى توسط خطاطان متعدد رونق گرفت؛ تا اینکه یاقوت مستعصمى ظهور کرد و از میان اقلام متعدد رایج شش قلم ثلث، نسخ، ریحان، محقق، توقیع و رقاع را برگزید و در زیبا گرداندن آنها ابتکاراتى بهخرج داد. اقلام سته به خطوط اصول نیز مشهورند.
خوشنویسان ایرانی، خطى وزین و سبک روح را از خط تعلیق مشتق ساختند که نستعلیق نام گرفت. نستعلیق که از واژههاى نسخ و تعلیق شده در قرن نهم هجرى توسط ایرانىها ابداع شد و همچنان نیز خط ملّى آنان محسوب مىشود. واضع خط نستعلیق میرعلى تبریزى بود، که قواعد پیچیدهٔ حاکم بر آن را نیز تدوین نموده در زمان سلطنت شاه طهماسب (۹۳۰-۹۸۴ هـ .ق) خط نستعلیق جاى نسخ را گرفت و خط منتخب براى نگارش دیوانهاى شعر، داستانهاى حماسى و دیگر رواوین گردید. یک قرآن کامل به خط نستعلیق نیز موجود است که این نسخهٔ منحصر بفرد که براى کتابخانه شاهطهماسب در سال ۹۴۵ هـ . توسط شاهمحمود نیشابورى کتابت شده است که نمایش قدرت و زیبایى خط نستعلیق به شمار مىآید. دوران سلطنت شاهعباس بزرگ، دورهٔ طلایى خط نستعلیق به شمار مىرود. در این دوران خوشنویسان بنامى رسد کردند که معتبرترین آنها میرعماد حسینى است.
در قرن نهم همچنین خورشید بلندپایه خط و خوشنویسى سلطان على مشهدى ظهور نود و شهرتش در زمان حیات عالمگیر شد.
در قرن دهم ستارگان بسیارى چون شاه محمود نیشابوری، سلطان محمد خندان، بابا شاه تربتی، پیرمحمد شاگرد میرعلی، سید احمد مشهدی، محمود سیاوشانی، شیخ مرشدالدین شیرازی، شاهمحمد مشهدى در آسمان هنر خوشنویسى این سرزمین درخشیدند. میرعلى هروى استاد الاساتید خط نیز در این دوران ظهور کرد. وى قواعد خط را به نظم در آورد و آثارى چون هفت اورنگ جامی، چهل حدیث (سه نسخه)، گلستان سعدی، و بسیارى از آثار ادبى و فرهنگى این سرزمین را به قلم جادویى خود مزین کرد.
از مهمترین حوادث خط و خوشنویسى در قرن دوازدهم، ظهور درویش عبدالمجید طالقانى استاد مسلم خط شکسته است. از بزرگان دیگر خط در این قرن احمد نیریزى است. او از نسخنویسان بزرگ زمان خود است و در نستعلیق و شکسته نیز مهارت دارد.
در قرن دوازدهم هجرى خط نسخ متمایل به نستعلیق گردید و در قرن سیزدهم و چهاردهم هجرى قمرى بهتدریج به خوشنویسى و نستعلیق توجه شده است و مشاهیر عمده این هنر عبارتند از: وصال شیرازى و فرزندانش، میرزا محمدرضا کلهر، میرزا غلامرضا اصفهانی، و عمادالکتاب.
خط نستعلیق به دست هنرمندان ایرانى متولد شد، میرعماد حسنى آنرا به درجهٔ کمال رسانید و تا زمان میرزا محمدرضا کلهر ادامه یافت.
در دورهٔ معاصر على اکبر کاوه، حسن زرین خط، سید حسین و سید حسن میرخانى و هنرمندان بنام دیگرى در این خط و شیوه هنرنمایى داشتهاند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
کتیبه سر در روی آکادمی افلاطون
بیشتر مردم نمیدانند که در حدود یک سده و نیم پیش انقلابی در زمینه هندسه روی داد که از لحاظ علمی به عمق انقلاب کوپرنیکی در نجوم، و از جنبه نتایج فسلفی به اهمیت نگره تکامل داروین بود. کاکستر ، هندسهدان کانادایی مینویسد: «تأثیر کشف هندسه هذلولوی در تصوری که از حقیقت و واقعیت داریم آنچنان عمیق بوده است که بدشواری میتوانیم تصور کنیم که امکان وجود هندسهای غیر از هندسه اقلیدسی تا چه اندازه در سال ۱۸۲۰ تکان دهنده جلوه کرده است.» اما همه ما امورزه نام هندسه فضا – زمان نگره نسبیت اینشتاین را شنیدهایم. «در واقع، هندسته پیوستار فضا – زمان به حدی به هندسه تا اقلیدسی وابسته است که آگاهی از این هندسهها شرط لازم برای درک کامل جهانشناسی نسبیت است.»
هندسه اقلیدسی، همان هندسهای که شما در دبیرستان خواندهاید، هندسهای است که بیشتر برای تجسم جهان مادی به کار میبریم. این هندسه از کتابی به نام اصول به دست ما رسیده که توسط اقلیدس، ریاضیدان یونانی، در حدود ۳۰۰ سال پیش از میلاد مسیح نگاشته شده است. تصوری که ما براساس این هندسه از جهان مادی پیدا کردهایم تا حد زیادی به توسط آیزک نیوتن در اواخر سده هفدهم ترسیم شده است.
هندسههایی که اقلیدسی نیستند از مطالعه عمیقتر موضوع توازی در هندسه اقلیدسی پیدا شدهاند. دو نیمخط موازی عمود بر پاره خط PQ را در نمودار زیر در نظر بگیرید:
در هندسه اقلیدسی فاصله (عمودی) بین دو نیمخط هنگامی که به سمت راست حرکت میکنیم همواره مساوی فاصله P تا Q باقی میماند؛ ولی در اوایل سده نوزدهم دو هندسه دیگر پیشنهاد شد. یکی هندسه هذلولوی (از کلمه یونانی هیپربالئین به معنی «افزایش یافتن») که در آن فاصله میان نیمخطها افزایش مییابد، دیگری هندسه بیضوی (از کلمه یونانی الیپن «کوتاه شدن») که در آن این فاصله رفته رفته کم میشود و سرانجام نیمخطها همدیگر را میبرند. این هندسههای نااقلیدسی بعدها به توسط ک.ف. گاوس و گ.ف.ب. ریمان در قالب هندسه کلیتری بسط داده شدند (همین هندسه کلیتر است که در نگره نسبیت عام اینشتاین مورد استفاده قرار گرفته است ).
در این کتاب ما به هندسههای هذلولوی و اقلیدسی خواهیم پرداخت. هندسه هذلولوی تنها به تغییر یکی از اصول اقلیدس نیاز دارد، و میتواند به همان آسانی هندسه دبیرستانی فهیمده شود. از سوی دیگر، هندسه بیضوی شامل مفهوم توپولوژیک تازه «سوناپذیری» است، زیرا همه نقاط صفحه بیضوی که بر روی یک خط نیستند در یک طرف آن خط قرار داردند. از این هندسه نمیشود به همان سهولت هندسه اقلیدسی صبحت کرد، زیرا به بسط قبلی هندسه تصویری نیاز دارد. بنابراین بحث در باره هندسه بیضوی را در یک ضمیمه کوتاهی انحام دادهام. (اشتباه نشود! منظو ما این نیست که ارزش هندسه بیضوی کمتر از ارزش هندسههذلولوی است.) فهم هندسه ریمانی مستلزم درک کامل محاسبات دیفرانسیل و انتگرال، و لذا بیرون از ظرفیت این کتاب است (در ضمیمه «ب» مختصری راجع به آن بحض شده است).
فصل اول با تاریخچه مختصری در باب هندسه در دوران قدیم آغاز میشود، و به بیان اهمیت بسط روش بنداشتی توسط یونانیان ادامه مییابد. همچنین پنج اصل موضوع اقلیدس معرفی و به تلاش لژاندر برای اثبات اصل موضوع پنجم ختم میشود. برای پیدا کردن نقص برهان لژاندر (و برهانهای دیگر)، لازم است که مبانی هندسه دو باره دقیقاً مورد بررسی قرار گیرد. ولی، پیش از آنکه بتوانیم اساساً هندسهای بنا کنیم، باید به بعضی از اصول بنیادی منطق آگاهی داشته باشیم. این اصول در فصل دوم به گونهای غیر رسمی دوباره بررسی شدهاند. در این فصل عناصر مشکله یک برهان دقیق را از نظر میگذرانیم و بویژه به روش اثبات نامستقیم یا برهان خلف تکیه میکنیم. فصل دوم به مفهوم بسیار مهم الگو برای یک دستگاه بنداشت ختم میشود، که با الگوهای متناهی از بنداشتهای وقوع نقاط و خطوط در هندسه نشان داده شدهاند.
فصل سوم با بحثی از برخی نقایص در نحوه ارائه هندسه به توسط اقلیدس آغاز شده، و این نقایص با ارائه کامل بنداشتهای داوید هیلبرت (با اندکی تغییر) و نتایج اولیه آنها برطرف شدهاند. ممکن است هنگام اثبات نتایجی که خودبخود بدیهی به نظر میرسند بیحوصله شوید. اما، هرگاه بخواهید با اطمینان در فضای نااقلیدسی کشتی برانید باید به این کار اساسی تن درهید.
مطالعه نتایج بنداشتهای هیلبرت، جز اصول نوازی، در فصل چهارم ادامه یافته است.
موضوع این مطالعه هندسه نتاری نامیده شده است. بعضی از قضیههای اقلیدس (مثل قضیه زاویه خارجی) را که شما با آنها آشنایی دارید، با روشی غی از روشهایی که به توسط اقلیدس به کار رفتهاند اثبات خواهیم کرد. این تغییر به علت شکافهای منطقی موجود در استدلالاهای اقلیدس لازم بوده است؛ همچنین برخی قضایا را که اقلیدس نمیتوانسته است بر آنها واقف باشد (مانند قضیهساکری – لژاندر) ثابت خواهیم کرد.
به اتکای پایههای محکمی که در فصول مقدم بر فصل پنجم گذاشته شدهاند، آمادگی خواهیم داشت که در فصل پنجم چند تلاش مهم را که برای اثبات اصل توازی صورت گرفتهاند مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم (در تمرینات مجال خواهید داشت که نقایصی را در تلاشهای دیگر پیدا کنید). بر اثر این مطالعات، شیوه تفکر اقلیدسی شما چنان تکان میخورد که در فصل ششم میتوانیم «دنیا شگرف تازه»ای را کشف کنیم، دنیایی را که در آن مثلثها مجموع زوایای «نادرست» دارند، مستطیل وجود ندارد، خطوط موازی ممکن است واگرا و یا به طور مجانبی همگرا باشند. در ضمن این کار داستان هیجانانگیز تاریخی اکتشاف تقریباً همزمان هندسه هذلولوی توسط گاوس، بویوئی و لوباچفسکی، در اوایل سده نوزدهم، را ورق خواهیم زد.
این هندسه با اینکه ناآشناست، به همان سازگاری هندسه اقلیدسی است. این نکته را در فصل هفتم هنگام بررسی سه الگوی اقلیدسی که در تجسم هندسه هذلولوی نیز ما را یاری میکند اثبات خواهیم کرد. الگوهای پوانکاره این برتری را دارند که در آنها زوایا به روش اقلیدسی اندازه گرفته میشوند؛ برتری الگوی بلترامی – کلاین در نمایش خطوط توس پارهخطهای اقلیدسی است. همچنین در فصل هفتم از مطالبی از هندسه اقلیدسی بحث خواهیم کرد که در کتابهای دبیرستانی ذکری از آنها نشده است.
سرانجام،فصل هشتم به طریقی کلی برخی از استلزامهای فلسفی هندسههای نااقلیدسی را دربر میگیرد. عرضه مطالب تعمداً به گونهای جدلی صورت گرفته است و منظور از مقالههای انشایی برانگیختن خواننده و تشویق او به تفکر و مطالعه بیشتر است.
بسیار مهم است که شما همه تمرینات را حل کنید، زیرا که نتایج تازه در ضمن تمرینات بسط داده شده و سپس در فصول بعدی مورد استفاده قرار گرفتهاند. با حل همه تمرینات، ممکن است شما هم به جایی برسید که از هندسه به اندازه من لذت ببرید.
هندسه اقلیدس
اصل توازی… در دوران کهن حل نهایی مسئلهای بود که بایستی ریاضیات یونان را زمانی دراز پیش از اقلیدس به خود مشغول داشته باشد.
هانس فروید نتهال
منشأ هندسه
واژه «ژئومتری» از دو واژه یونانی؛ ژئو، به معنی زمین، و متراین، به معنی اندازهگیری آمده است؛ هندسه در اصل علم اندازهگیری زمین بوده است. هرودت، مورخ یونانی (سده پنجم قبل از میلاد)، پیدایش هندسه را به مساحان مصری نسبت میدهد. ولی تمدنهای کهن دیگر (بابلی، هندی، چینی) هم اطلاعات هندسی زیاد داشتهاند.
هندسه پیشینیان در واقع گرداوری از روشهای «قاعده سرانگشتی» بود که از راه آزمایش. بررسی شباهتها، حدسها و شهودهای اتفافی، دست یافتن به آنها میسر شده بود. خلاصه، هندسه موضوعی تجربی بود که جوابهای تقریبی آن معمولاً برای مقاصد عملی کافی بودند. بابلیهای ۲۰۰۰ تا ۱۶۰۰ سال پیش از میلاد مسیح محیط دایره را ۳ برابر قطرش میگرفتند. یعنی را مساوی ۳ اختیار میکردند. این همان مقداری است که ویتروویوس معمار رومی به آن داده بود و در نوشتههای چینی همان مقدار پیدا شده است. حتی یهودیان باستانی این مقدار را مقدس میشمردند و میپنداشتند که کتاب مقدس آن ار تثبیت کرده است (کتاب اول پادشاهان، باب هفتم، آیه بیست و سوم) و تلاش خاخام نهه میا برای تبدیل به ۷/۲۲ به نتیجه نرسیده بود. مصریان سال ۱۸۰۰ پیش از میلاد، طبق پاپیروس رایند مقداری تقریبی را چنین میگرفتهاند:
حدسهای مصریان در پارهای از موارد درست و در پارهای دیگر نادرست بودند. یکی از کارهای برجسته آنان پیدا کردن دستور صحیح برای حجم هرم ناقص مربع القاعده بوده است. از سوی دیگر، چنین میپنداشتند که دستوری که برای مساحت مستطیل صحیح است برای هر چهار ضلعی نامشخص نیز میتواند صحیح باشد. هندسه مصری به معنی یونانی کلمه علم نبود، بلکه صرفاً انبانی بود پر از قواعد محاسبه، بیهیچ موجبی یا توجیهی.
بابلیان در حساب و جبر خیلی از مصریان پیشرفتهتر بودند. وانگهی، قضیه فیثاغورس را – که در هر مثلث قائم الزاویه مربع طول وتر مساوی با مجموع مربعات طولهای دو ضلع دیگر است – خیلی پیش از آنکه فیثاغورس به دنیا بیاید میدانستند. تحقیات اخیر اتونویگه باوئر تأثیر جبر بابلیان بر ریاضیات یونانی را که قبلاً نادانسته بود مکشوف ساخته است.
ولی یونانیان. و پیش از همه طالس ملطی، اصرار میورزیدند که احکام هندسی باید از راه استدلال قیاسی ثابت شوند نه از راه آزمایش و خطا. طالس با محاسبات قسمتی درست و قسمتی نادرست که از ریاضیات بابلی و مصری در دست بود آشنایی داشت. وی ضمن کوشش برای تمیز نتایج درست از نادرست، نخستین هندسه منطقی را بنیاد نهاد. (طالس به سبب پیشگویی خورشیدگرفتگی سال ۵۸۵ پیش از میلاد نیز مشهور است). استخراج منظم قضایا از راه اثبات، از مشخصات ریاضیات یونانی و کاملا تازه بوده است.
نظام بخشی و تابع اصول سازی که با طالس آغاز شده بود، مدت دو سده توسط فیثاغورش و شاگردانش ادامه یافت. معاصران فیثاغورش در او به دیده پیامبری دینی مینگریستند. او به ابدیت روح و تناسخ معتقد بود. او از پیروان خود یک «جمعیت برادری» تشکیل داد که آداب تهذیب و تزکیهای خاص خود داشت، و پیرو عقاید گیاهخواری و اشتراک اموال بود. تمایز فیثاغورسیان از دیگر گروههای مذهبی در این بود که آنان اعتلای روح و یگانگی با خدا را از راه مطالعه موسیقی و ریاضی میسر میدانستند. در موسیقی، فیثاغورس نسبتهای صحیح فواصل هارمونیک را حساب کرد. در ریاضیات، خواص مرموز و شگفتانگیز اعداد را تعلیم میداد. کتاب هفتم اصول اقلیدس که کتابی در باره نگره اعداد است، در مکتب او آموخته میشد.
زمانی که فیثاغورسیان طولهای کنگ، نظیر را کشف کردند به سختی یکی خوردند (فصل دوم صفحات ۳۴-۳۵). در آغاز کوشیدند که این کشف را پوشیده نگاه دارند. پروکلوس مورخ مینویسد: «هم میدانیم مردی که نخستین بار نگره اعداد کنگ را آشکار ساخت هنگام غرق یک کشتی از میان رفت، تا چیزی که بیان نشدندی و تصور ناپذیر است برای همیشه پوشیده بماند». از آنجایی که فیثاغورسیان را عدد نمیشمردند، جبر خود را به صورت هندسی درآوردند تا بتوانند و طولهای کنگ دیگر را به توسط پاره خط (مثلاً را با قطر مربعی به ضلع واحد) نشان دهند.
پیریزی منظم هندسه مسطحه توسط مکتب فیثاغورش را بقراط ریاضیدان (با طبیبی به همین نام خلط نشود) در حدود سال ۴۰۰ پیش از میلاد مسیح در کتاب اصول سروصورتی داد. با اینکه این کتاب گم شده است، میتوانیم با اطمینان خاطر بگوییم که قسمت اعظم کتابهای اول تا چهارم اصول اقلیدس را، که یک سده بعد منتشر شده، دربرداشته است. فیثاغورسیان هرگز قادر نبودند نگره تناسبهایی را که بر طولهای کنگ نیز جاری باشد بسط دهند. این کار بعداً توسط ائودوکسوس، که نگرهاش در کتاب پنجم اصول اقلیدس گنجانیده شده است، انجام گرفت.
سده چهارم پیش از میلاد مسیح ناظر شکوفایی آکادمی علوم و فلسفه افلاطون (که در حدود سال ۳۸۷ پیش از میلاد بنیاد نهاده شد) بود. افلاطون در کتاب جمهوری مینویسد: «مطالعه ریاضیات دستگاهی ذهنی را توسعه میدهد و به کار میاندازد که ارزش آن از هزار چشم بیشتر است، زیرا که درک حقیقت فقط از راه ریاضی میسر است». افلاطون میآموخت که جهان اندیشه مهمتر از جهان مادی حواس است. زیرا که این جهان سایه جهان اولی است. جهان مادی غاری است ناروشن که بر روی دیوارهای آن تنها سایههای جهان واقعی خارج را که به نور خورشید روشن شده است، میبینیم. خطاهای حواس باید از راه تمرکز فکر اصلاح شوند، که خود این تمرکز از راه مطالعه ریاضیات بهتر میسر میشود. روش سقراطی محاوره اصولا روش اثبات نامستقیم است، که با آن نشان داده میشود که حکم زمانی نادرست است که به تناقضی منجر شود. افلاطون کراراً اثبات کنگ بودن طول قطر مربعی به اضلاع واحد را به عنوان مثالی برای یک روش اثبات نامستقیم (()برهان خلف، فصل دوم، صفحات ۲۳-۳۵) آورده است. نکته اینجاست که این کنگ بودن طول هرگز نمیتوانسته از راه اندازهگیریهای عینی، که همیشه متضمن یک حاشیه کوچک تجربی خطاست، کشف شود.
اقلیدس شاگر مکتب افلاطون بود. در حدود ۳۰۰ سال پیش از میلاد روش قاطع هندسه یونانی و نگره اعداد را در اصول سیزده جلدیش منتشر کرد. با تنظیم این شکاهار، اقلیدس تجربه و کارهای مهم پیشینیان خود در سدههای جلوتر را گرد هم آورد: تجارب فیثاغورسیان را در کتابهای اول تا چهارم و هفتم و نهم؛ نتایج کارهای آرکیتاس را در کتاب هشتم؛ کارهای ائودوکسوس را در کتابهای پنجم، ششم، دوازدهم، و کارهای تئه تتوس را در کتابهای دهم و سیزدهم. کتاب اقلیدس چنان به طور کامل جانشین کوششهای پیشین در شناسانیدن هندسه شد که کمتر نشانهای از آن کوششها به جا ماند. جای تأسف است که بازماندگان اقلیدس قادر نبودند حق تألیف کتاب او را گردآوری کنند؛ چون نامبرده مؤلفی است که اثرش بیش از هرکسی در تاریخ بشریت خوانده شده است. روش او در هندسه متجاوز از دو هزار سال بر تعلیم این ماده مسلط بود. وانگهی، روش بنداشتی که اقلیدس به کاربرد الگویی است برای آنچه که ما امروز «ریاضیات محض » مینامیم. «محض» به معنی «اندیشه محض» است: هیچ تجربه عینی برای تحقیق درستی احکام لازم نیست – تنها باید مراقب استدلال در اثبات قضایا بود.
اصول اقلیدس از این حیث هم «محض» است که متضمن هیچ کاربرد علمی نیست؛ البته، هندسه اقلیدسی مورد استعمال بسیار در مسائل عملی مهندسی داشته است، ولی در اصول اشارهای به آنها نشده است. در افسانه آمده است که یکی از آموزندگان مبتدی هندسه از اقلیدسی پرسید: «از آموختن این مطالب چه عاید من میشود؟» اقلیدس غلامش را خواند و گفت: «سکهای به او بده، چون که میخواهد از آنچه که فرا میگیرد چیزی عایدش شود». این گونه تلقی از کاربرد ریاضیات در میان بسیاری از ریاضیدانان محض تا به امروز متداول مانده است – آنها ریاضیات را صرفاً برای خودش، و برای زیبایی و ظرفات ذاتیش فرا میگیرند.
چنانکه بعداً خواهیم دید، جای شگفتی است که ریاضیات محض اغلب کاربردهایی پیدا میکند که خالق آن هرگز خوابش را هم نمیدیده است – دورنمای «غیر عملی» ریاضیات محض، در نهایت، برای اجتماع مفید است. گذشته از آن، آن بخشهایی از ریاضیات هم که «کاربسته» نبودهاند برای اجتماع ارزش دارند، خواه به عنوان آثاری زیبا که با هنر و موسیقی قابل مقایسهاند و خواه از لحاظ سهم بزرگی که در بسط فهم و خودآگاهی انسان داشتهاند.
روش بنداشتی
ریاضیدانان برای کشف قضایا ممکن است از راههای آزمایش و خطا، محاسبه حالات ویژه، حدس در نتیجه الهام، و یا از هر راه دیگری استفاده کنند. روش بنداشتی روشی برای اثبات درستی نتایج است. برای برخی از نتایج مهم در ریاضیات اساساً تنها دلیلهای ناقص داده شده بوده است (خواهیم دید، که حتی اقلیدس هم در این زمینه مقصر بوده است). ولی مهم نیست، زیرا که دلیل درست، عاقبت (اغلب بسیار دیر) فراهم میشود و جهان ریاضی خشنود میگردد.
بنابراین، دلیلها به ما اطمینان میدهند که نتیجهها درست هستند. در بسیاری از موارد این استدلالها نتایج کلیتری را عاید میکنند. مثلا، مصریان و هندیان به تجربه دریافته بودند که هرگاه اضلاع مثلثی ۳ و ۴ و ۵ باشند، آن مثلث قائم الزاویه است. اما یونانیان ثابت کردند که اگر اضلاع a و b وc از مثلثی چنان باشند که ، آنگاه مثلث قائم الزاویه است. برای کسب اطمینان از درستی این نتیجه لازم است بینهایت بار به آزمایش بپردازیم (و بعلاوه، آزمایشها تنها اندازه تقریبی اشیاء را به ما میدهند). بالاخره، استدلال بینشی شگرف از روابط بین اشیاء مختلفی که مطالعه میکنیم به ما میبخشد و ما را ملزم میسازد که اندیشههای خود را به گونهای منسجم سازمان دهیم.
روش بنداشتی چیست؟ اگر بخواهم از راه استدلال محض شما را متقاعد سازم که حکم ۱S را بپذیرید، باید بتوانم نشان دهم که این حکم چگونه به طور منطقی از حکم دیگر ۲S، که شما قبلاً آن را پذیرفتهاید، نتیجه میشود. ولی اگر شما ۲S را قبول نداشته باشید، من باید نشان دهم که ۲S چگونه به طور منطقی از یک حکم دیگر ۳S نتیجه میشود. ممکن است لازم شود این عمل را چند بار تکرار کنم تا به حکمی برسم که شما آن را میپذیرید و احتیاجی به اثبات آن نیست. حکم اخیر نقش یک بنداشت (یا اصل موضوع) را ایفا میکند. اگر نتوانم به حکمی برسم که شما به عنوان مبنای استدلال من بپذیرید، دچار «تسلسل» خواهم شد، یعنی باید دلیل پشت دلیل بیاورم بی آنکه پایانی داشته باشد.
پس باید دو شرط مسلم شوند تا درستی برهانی را بپذیریم:
شرط ۱٫ پذیرفتن احکامی به نام «بنداشت» یا «اصل موضوع» که به هیچ توجیه دیگری نیاز نداشته باشند.
شرط ۲٫ توافق بر اینکه کی و چگونه حکمی «به طور منطقی» از حکم دیگر نتیجه میشود، یعنی توافق در برخی از قواعد استدلال.
کار عظیم اقلیدس این بود که چند اصل ساده، چند حکم که بینیاز به توجیهی پذیرفتنی بودند دستچین کرد، و از آنها ۴۶۵ گزاره نتیجه گرفت، که بسیاری از آنها پیچیده بودندو به طور شهودی بدیهی نبودند و تمام اطلاعات زمان او را دربرداشتند. یک دلیل بر زیبایی اصول اقلیدس این است که این همه را از آن اندک نتیجه گرفته است.
اصطلحات تعریف نشده (حدود اولیه)
در اینکه برای پذیرفتن درستی استدلالی چه لازم است بحث کردیم. اینک شرطی که آن را مسلم میشماریم:
شرط O. تفاهم متقابل در معنی واژهها و نمادهایی که در سخن به کار برده میشوند.
تا وقتی که اصطلاحاتی را که به کار میبریم برای هردوی ما آشناست و از آنها به نحوی سازگار استفاده میکنیم در تفاهم متقابل مشکلی وجود ندارد. اگر من اصطلاح ناآشنایی را به کار ببرم شما حق دارید تعریف آ نرا از من بخواهید. تعاریف را به دلخواه نمیتوان داد؛ تعاریف تابع قواعد استدلالیبی هستند که در شرط ۲ به آنها اشاره کردیم (ولی آنها را مشخص نکردیم). مثلاً اگر زاویه قائمه را زاویه ْ۹۰ تعریف کنم و زاویه ْ۹۰ را زاویه قائمه تعریف کنم، آنگاه از قاعده خلاف استدلال دوری عمل نمودن تخلف کردهام.
و نیز، هر اصطلاحی را که به کار میبریم نمیتوانیم تعریف کنیم. برای اینکه اصطلاحی را تعریف کنیم باید اصطلاحهای دیگری را بکار بریم و برای تعریف این اصطلاحها، باید بازهم از اصطلاحهای دیگری استفاده نماییم، و به همین قیاس، اگر مجاز نباشیم برخی از اصطلاحات را تعریف نشده بپذیریم دچار دور یا تسلسل خواهیم شد.
ادامه مطلب + دانلود...