بازدید
پارادایم (paradigm) از جدیدترین مفاهیمى است که وارد حوزه علوم و جامعهشناسى شده است. این مفهوم با نام فیلسوف و مورخ علم، تامس کهن (T.s.kuhn) ، مقارن است و اولین بار توسط وى در کتاب معروف او، ساختار انقلابهاى علمى (The structure of scientific Revolutions) ، به کار گرفته شده است. هدف کهن در این کتاب، اثبات این نظریه است که علىرغم تصور موجود درباره اینکه پیشرفت علوم از راه تراکم و انباشت ( صورت مىگیرد، رشد و توسعه علوم از راه انقلاب (Revolution) به وجود مىآید و در جریان انقلابهاى علمى، پارادایمهاى جدید جاى پارادایمهاى سابق را مىگیرند. در زبان فارسى، براى مفهوم پارادایم معادلهاى متعددى برگزیدهاند; مانند نمونه، الگوى نظرى، سرمشق، نمونه فرد اعلى و امثال آن که این امر حاکى از نوعى ابهام و پیچیدگى در این مفهوم است. کهن، که واضع این مفهوم است، به پیچیده بودن و ابهام آن اذعان دارد. وى در چاپ دوم کتابش، که موجب واکنشهاى انتقادى فراوانى در میان اندیشمندان شد، در پىنوشتى که بر آن افزود، ضمن تلاش براى پاسخگویى به انتقادات، چنین مىگوید: «یک خواننده همفکر، که با من در این باره – که سرمشق ( پارادایم) عناصر فلسفى این کتاب را معرفى مىکند – شریک است، یک فهرست تحلیلى جزئى فراهم آورده و چنین نتیجه گرفته بود که این اصطلاح، دست کم، از ۲۲ راه در این کتاب به کار رفته است.» (1) البته کهن بر این باور است که برداشتهاى متفاوت از مفهوم پارادایم نتیجه ناسازگارىهاى برخاسته از روش نویسندگى است و به آسانى، مىتوان آنها را حذف کرد، ولى در عین حال، به ابهام این مفهوم اعتراف دارد.
تعریف سرمشق
همانگونه که در مقدمه اشاره شد، به دلیل نوعى ابهام در این مفهوم، ارائه تعریفى جامع و مانع از سرمشق مشکل مىنماید. لذا، بسیارى از کسانى که درباره این مفهوم سخن گفتهاند بدون ارائه تعریف، در مقام توضیح آن برآمده اند. ما ابتدا برخى از این تعاریف را مرور و سپس سعى خواهیم کرد تا تصویرى کلى از این مفهوم نشان دهیم.
کهن مىگوید: «یک سرمشق ( پارادایم) چیزى است که اعضاى یک جامعه علمى در آن با یکدیگر اشتراک دارند و بعکس، یک جامعه عملى از کسانى تشکیل یافته است که در یک سرمشق ( پارادایم) با یکدیگر شریکاند. همه دورها باطل و خبیث نیست، ولى این یکى منبع دشوارىهاى واقعى است. جامعه هاى علمى مىتوانند و باید بدون توسل به نمونه ها، جدا شوند و این نمونه ها پس از آن، با تحقیق و موشکافى در رفتار اعضاى یک جامعه اکتشاف مىشود.» (2)
کهن سپس سعى مىکند براى رفع ابهامهاى موجود و اعتراف به دشوارىهایى که در متن اصلى کتاب وجود دارد از سرمشق دو معناى متفاوت ارائه دهد: «چند نمونه از دشوارىهاى متن اصلى بر گرد مفهوم نمونه تجمع پیدا مىکند. در بیشتر جاهاى کتاب، اصطلاح نمونه به دو معناى متفاوت به کار رفته است; از یک سو، نماینده مجموعه باورها و ارزشها و روشهاى فنى و چیزهاى دیگرى از این قبیل است که اعضاى یک جامعه علمى در آنها با یکدیگر شریکاند و از سوى دیگر، اشاره به گونهاى از اجزاى آن، یعنى معماگشایىهاى شناختهاى است که به عنوان سرمشق یا مثال به کار مىرود و مىتواند همچون شالودهاى براى حل معماهاى باقیمانده علم، جایگزین قواعد صریح حل معما شود.» (3)
به نظر کهن، معناى نخستین، جامعهشناختى و معناى دوم فلسفى مىباشد. ادامه سخن را از زبان ایان باربور نقل مىکنیم: «تامس کهن نشان داده است که حجیت و اعتبار جامعه اهل علم با پیش نهادن نمونههاى عالى بر مجموعهاى از مفروضات و مسلمات مهر تایید مىزند. نمونههاى عالى یا سرمشقها ( پارادایمها) همان نمونههاى معیار کارهاى علمى سابقاند که گروه معینى از دانشمندان در زمان معینى، آنها را پذیرفتهاند. اینها همان نمونههاى فراوانى هستند که کتابهاى درسى آکنده از آنهاست و دانشجویان با آموختن آنها، هم مفاهیم نظرى، هم روشهاى تجربى و هم هنجارهاى رشته علمى خود را همزمان کسب مىکنند. این سرمشقها راهنماى پژوهشهاى گروهى نیز هست; چرا که تلویحا مىگوید چه نوع سؤالهایى وارد و قابل طرح است، چه تکنیکى مفید است، چه نوع راه حلهایى پذیرفتنى است.» (4)
باربور در جاى دیگرى، از زبان تولمین، چنین مىگوید: «تولمین بر آن است که اینگونه سرمشقها یا نمونه هاى عالى تبیینى است که تعیین مىکند ما چه چیزى را مساله و چه چیزى را تبیین کافى و چه چیزى را امر واقع تلقى کنیم… . طبق گفته تولمین، این سرمشقها یا نمونههاى عالى و آرمانى تبیینى توسعا تجربى شمرده مىشوند، نه حقیقتا; چرا که نمىتوان آنها را مستقیما با نتایج مشاهدات مقابله کرد. اینها ارزش خود را در طول زمان ثابت مىکنند و دانشمندان در غالب کارهاىشان آنها را به صورت تصدیق بلاتصور به کار مىگیرند.» (5)
آلن راین در کتاب فلسفه علوم اجتماعى، براى پارادایم، این اوصاف را ذکر مىکند: «از اوصاف عمده [و] ویژه سرمشقها ( پارادایمها) این است که عام و گستردهاند و چنان از توصیف محض وقایع فاصله دارند که مدلولات تجربى آنها را فقط مىتوان به مدد فرضیات کمکى عدیدهاى که راه عملى تعیین صدق آنها را نشان مىدهد آشکار نمود.» (6)
جامعه شناس معاصر امریکا، جرج ریتزر، که جامعه شناسى را در قالب سرمشق مورد بحث قرار داده است و در ادامه این مقاله نظرات او را بیان خواهیم کرد، درباره سرمشق، چنین مىگوید: «سرمشق ( پارادایم) یک تصور اساسى درباره قلمرو موضوعى علوم است. الگوى نظرى به تعریف چیزى مىپردازد که چه چیز باید مطالعه شود، چه سؤالاتى باید پرسیده شود، چگونه سؤال شود و چه قوانینى را باید در تفسیر جوابها به کار برد. الگوى نظرى وسیعترین واحد توافق و اجماع در یک علم است و موجب تفاوت یک اجتماع علمى از دیگرى است. الگوى نظرى مقولهبندى مىکند، به تعریف و تفسیر نمونه ها مىپردازد، نظریه، شیوه ها و ابزار آنها را نیز شامل مىشود.» (7)
به عنوان جمعبندى تعاریف ارائه شده، مىتوان گفت: «پارادایم تعیین مىکند که چه چیزى مسلم، مفروض، امر واقع و مساله است; چه سؤالاتى قابل طرح اند; چه تکنیکى مفید است; چه راه حلهایى پذیرفتنى است; چه نوع از تبیین، جستجو کردنى است; چه تبیینى کامل است; چه مفاهیمى جهان نماست; در کار علمى، چه انتظارى معقول است; در کار علمى، چه زبانى به کاربستنى است. پس پارادایمها فضاى فراگیر دانشمندان، سؤالات، مفاهیم، روشها و زبان مشترک و معیار قضاوت و زیربناى نظریهها و عامتر از مباحثات رایجبین دانشمندان یک رشته مىباشد.» (8)
مثالهایى از چند سرمشق
اکنون که تعاریف گوناگون صاحبنظران را در خصوص سرمشق بیان کردیم، براى روشنتر شدن این مفهوم به چند مثال از علوم طبیعى و علوم دینى توجه کنیم:
۱- سرمشق فیزیک ارسطو و گالیله: «در فیزیک ارسطویى، اصل در هر چیز قرارگرفتن در مقر خود بود و به تعبیر دیگر، اصل [بر] سکون بود و حرکت علت مىخواست. لذا، سؤالات قابل طرح، با توجه به این پارادایم شناخته مىشد، ولى در نظر گالیله، حرکت اصل بود و سکون امر[ى] عارضى، تبعى و محتاج به علت.» (9)
به عنوان مثال، اگر ارابهاى را در نظر آوریم که در حال حرکت است هر یک از این سرمشقها آن را بهگونهاى تفسیر خواهند کرد. در فیزیک ارسطویى، چون اصل بر سکون است از علتحرکت ارابه خواهند پرسید و هنگامى که ارابه از حرکت ایستاد دیگر سؤال کردن از اینکه چرا حرکت نمىکند و ساکن استسؤالى نامعقول خواهد بود و بعکس، در فیزیک گالیله، چون اصل بر حرکت است، تا وقتى که ارابه حرکت مىکند سؤال از علتحرکت موردى ندارد و همین که ارابه ایستاد باید به دنبال علتسکون آن بود.
۲- سرمشقهاى علوم دینى: یکى از نقشهاى دین بیان رابطه انسان یا خداوند است و هر کدام از علوم دینى از منظر خاصى این رابطه را مىبینند. رابطه انسان با خداوند در سرمشق فقه، تصویر رابطه «عبد و مولا» است و عبد در امورى که مولى او را مکلف و تکلیف او را دقیقا روشن کرده است، به انجام تکلیف مىپردازد و انگیزه عبد از انجام این تکالیف عمدتا ترس از دوزخ و یا حداکثر، شوق بهشت است، در حالى که در سرمشق عرفان، رابطه انسان با خداوند کاملا متفاوت است. در اینجا، نه رابطه بنده و مولى، بلکه رابطه «عاشق و معشوق» مطرح است و عاشق دایما در تلاش براى نیل به وصال معشوق است. بزرگترین عذاب براى عاشق لحظهاى دوربودن از معشوق و یاد اوست. آنجا که علىعلیهالسلام در دعاى کمیل مىفرماید: «خدایا، گیرم که عذاب تو را تحمل کنم، فراق و دورى تو را چگونه تحمل توانم کرد» (10) اشاره به چنین رابطهاى میان انسان و خداونددارد.
با توجه به مثالهاى مذکور، گاهى سرمشقها با هم اختلاط پیدا مىکنند. این اختلاط زمانى رخ مىدهد که کسانى بخواهند سؤالى را که به سرمشق خاصى مربوط مىشود از طریق سرمشق دیگرى، پاسخ بگویند. به عنوان مثال، این سؤال، که چرا «در جامعه ایران، بانوان نمىتوانند نامزد ریاست جمهورى شوند» سؤالى فقهى و حقوقى است و اگر کسى در پاسخ به این سؤال، بگوید که بانوان مىتوانند به مقالات عالى قرب الهى نایل شوند و در این راه، هیچ مانعى وجود ندارد در واقع، به سرمشق عرفان، متمسک شده است و سؤالى فقهى را پاسخى عرفانى داده است که این امر خود مىتواند به یک مساله اجتماعى (social Problem) منجر شود. (۱۱)
سرمشق چیست؟
از مجموع آنچه گفته شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که سرمشق نوعى چشمانداز به عالم واقع است; عالم واقع رااز درون روزنهیا دریچهاى خاص دیدن است. البته دریچه یا روزنه مورد نظر نیست، بلکه آنچه راازدروناینروزنهمىبینیمهمانسرمشقاست.
شاید تمثیل معروف مولوى درباره فیل و خانه تاریک براى تقریب به ذهن مناسب باشد. همچنانکه مردم در خانه تاریک، با توجه به محدودیت ابزار شناخت، هر کدام تصویرى از فیل را در ذهن مجسم کرده بودند، عالمان نیز در مواجهه با عالم واقع – اعم از طبیعتیا اجتماع – آن را به گونهاى تصویر مىکنند. به عبارت دیگر، هر کدام واقعیت را از درونپارادایمخاصىملاحظهمىکنند و همین که چشمانداز تازهاى به عالم واقع پیدا کردند و سرمشق عوض شد چهره واقعیت در نظر آنان، دگرگون مىشود،آنچنانکه آلن راین از قول کهن، بیان مىکندکه«تافرضیهاىلغونشده،چارهاى نداریم جز آنکه جهان را در قالب آن ببینیم و همین که لغو شد دیگر نمىتوانیم بفهمیم که چرا قبلا بدان باور داشتهایم.» (12)
مثالى را که کهن درباره ثابت و متحرک بودن زمین بیان مىکند ناظر به همین معناست; «کهن معتقد است که واژه زمین براى ما معنایى غیر از این دارد که براى ساکنان این کره قبل از عصر کپرنیک داشته است. ما “زمین” مىگوییم و از آن کرهاى سرد و دوار را اراده مىکنیم، با عمرى طولانى و طواف کننده به دور خورشید و برابرنشین با کرات سیار دیگر. گذشتگان “زمین” مىگفتند و از آن کرهاى – گاهى مکعبى یا استوانهاى – را اراده مىکردند که ایستاده بود و خورشید و سایر سیارات به دور آن مىگشتند، عمرى کوتاه در پشتسر داشت و مرکز عالم بود.» (13)
چگونگى پیدایش سرمشق
اولین سرمشق و سرمشقهاى بعدى چگونه ایجاد مىشود؟ ممکن است این سؤال در ذهن خواننده ایجاد شود که اگر هر دانشمندى واقعیت را از درون سرمشق خاصى مىبیند اولین سرمشق چگونه شکل مىگیرد؟
در پاسخ به این سؤال، باید گفت که اولین سرمشق از هر راهى ممکن است ایجاد شود; مثلا، از طریق تجربه یا شهود و اشراق و از این حیث، با یکدیگر تفاوتى ندارند. آنچه مهم است این که یک عالم پس از کشف سرمشق خاصى بتواند نظرات علمى خود را بر اساس آ ن سرمشق استوار کند. البته سرمشقهاى بعدى، در هر علمى، در تقابل با سرمشق سابق ایجاد مىشود که نظریه انقلاب علمى کهن متکفل بیان همین معناست که آن را مورد بحث قرار خواهیم داد.
سرمشق و مفاهیم نزدیک به آن
از آنجا که برخى از مفاهیم با سرمشق قرابت و نزدیکى دارند و ممکن استبا آن اشتباه شوند، سعى مىکنیم که تفاوت و رابطه این مفاهیم را با سرمشق نشان دهیم:
۱- نظریه (theory) : «نظریه مجموعهاى از مفاهیم است که به نحوى منطقى تنظیم شده و رابطه احتمالى میان دو پدیده یا بیشتر را بیان مىکند. به بیان دیگر، نظریه به تبیین روابط نسبتا پایدار میان واقعیتهاى عینى مىپردازد و هدفش کشف روابط بین پدیدههاست. (۱۴)
با دقت در تعریف ارائه شده از نظریه، روشن است که اصولا سرمشق و نظریه از دو نوع متفاوت است، گرچه نوعى رابطه نیز میان آن دو موجود است. به بیان جرج ریتزر، «نظریهها تنها قسمتى از الگوى نظرى ( پارادایم) وسیعتر هستند. به عبارت دیگر، یک الگوى نظرى با دو یا چند نظریه مطابقت دارد و شامل تصورات مختلف از قلمرو موضوعى روشها (ابزار) و نمونهها (قسمتهاى خاصى از کار علمى که به عنوان یک مدل در نظر گرفته مىشود و پیروانى دارد) مىباشد.» (15)
از این گفتار، نباید چنین نتیجه گرفت که از مجموع چند نظریه یک سرمشق حاصل مىشود. در این صورت، سرمشق را تا حد یک نامگذارى تقلیل دادهایم، بلکه باید گفت: سرمشق بر نظریه، تقدم وجودى دارد و نظریه بر مبناى سرمشق، ساخته مىشود; یعنى ابتدا دانشمند عالم واقع را به گونه خاصى ملاحظه مىکند( سرمشق) وسپسبهنظریهپردازىمىرسد.لذا، سرمشقبدونوجودنظریه،ممکناست;اماعکسآنممکننیست.
۲- فرانظریه (Meta theory) : در تعریف فرانظریه، گفته شده است: «بحث نظرى در مورد نظریهها به منظور تعیین اصول و قواعد آنان.» (16)
فرانظریه را مىتوان همانند فلسفه علم یک بحث معرفتشناسى عنوان کرد. عالمى که به کار فرانظریهاى دست مىزند، نمىتواند خود را در حصار یک نظریه خاص محدود کند، بلکه بر وراى نظریهها قرار مىگیرد و به ارزیابى نظریهها، میزان کارآمدى آنان و چون آن مىپردازد.
فرانظریه مستقیما با سرمشق ارتباطى ندارد، ولى هنگامى که کسى به کار فرانظریهاى مىپردازد و به ارزیابى نظریهها اقدام مىکند ممکن استبه کشف سرمشقهایى که مبناى تشکیل این نظریهها بودهاند، نایل شود.
۳- نمونه (Model) : «بنابه تعریف مدل، یک شىء خود شىء نیست، بلکه چیزىدیگراستکه با شىء مورد نظر مشابهت دارد. سودمندى مدلها دقیقا در این مشابهتها نهفته است. یک مدل از آن لحاظ سودمند است که عناصر مشابه را مشخص مىکند و در فهم مشابهتبهتر مدل با واقعیت کمک مىنماید.» (18)
در مدل، عناصرى وجود دارد که مدل را به واقعیت مشابه مىکند، ولى سرمشق تنها یک تصور کلى از واقعیت است.
۴- اصول موضوعه (Posulate) : «اصول موضوعه قضیهاى است که به خودى خود، مسلم یا قابل اثبات نیست; اما در آغاز استدلال و تحقیق، به عنوان مقدمه به کار مىرود، بىآنکه صحت و سقم آن قابل تحقیق باشد.» (18)
اگرچه به نظر مىرسد که سرمشق و اصول موضوعه قرابت نزدیکى با هم دارند، ولى باید گفت که سرمشق از اصول موضوعه فراتر قرار مىگیرد و مىتوان از سرمشق به عنوان اصول موضوعه اصول موضوعه یاد کرد.
نظریه انقلاب علمى کهن
آنچنان که در ابتداى سخن ذکر شد، هدف کهن در کتاب ساختار انقلابهاى علمى، اثبات این قضیه است که علوم نه از راه تراکم و انباشت، بلکه از راه انقلاب پیشرفت مىکنند و چون به نظر کهن، انقلاب زمانى رخ مىدهد که جابه جایى سرمشقها رخ دهد پس اولین فرض این است که به وجود سرمشق در حوزه علوم قایل باشیم. «کهن معتقد است که هر علمى داراى یک یا چند سرمشق مىباشد. از اینرو، علم بدون سرمشق امکانپذیر نیست. اطلاق علم به مجموعه اطلاعات، که بر اساس سرمشق خاصى به وجود نیامده باشد، بىمعناست. با توجه به این اصل، کهن ویژگى دیگرى براى علم افزون بر موضوع، روش، هدف و انسجام مطالب، مطرح نموده است.» (19)
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
چرا ملل فاقد ایمان، زندگی مرفّهتری دارند؟
هرگز چنین نبوده است که همواره ملل و افراد فاقد ایمان، غرق در رفاه و ثروت باشند و ملل و افراد با ایمان غریق گرداب فقر و فلاکت. در آیه ۳۲ سوره زحزف آمده است: (أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیوِْ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ…)؛ «آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟! ما معیشت آنان را در حیات دنیایشان تقسیم کردیم و برخی را نسبت به برخی دیگر برتری دادیم». در آیه ۳۶ سوره سبأ نیز آمده است: (قُلْ اِنَّ رَبّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشأُ وَ یَقْدِرُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ)؛ «بگو: مطمئناً پروردگارم روزی را برای هر کس بخواهد، وسیع یا تنگ میکند؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند» از امام صادق نقل شده است: «خداوند دنیا را هم به کسانی که دوستشان دارد، میدهد و هم به کسانی که مبغوضند؛ ولی ایمان را جز به دوستانش نخواهد داد». در ضمن روایت دیگری از آن حضرت آمده است: «… خداوند در میان مؤمنان ثروتمندانی و در میان کافران، فقرایی قرار داد؛ آن گاه آنان را با امر و نهی، و صبر و رضا امتحان فرمود». بنابراین طبق منطق قرآن و روایات شیعه، روزی هر فرد و جامعهای به دست خداوند است. اوست که روزی را طبق مصلحت و حکمت بیپایانش میان بندگانش – اعم از مؤمن و غیر مؤمن – تقسیم میکند. اکنون به گونهای دیگر، سؤال بالا را مورد ارزیابی قرار میدهیم. این ادعا که تمامی افراد و ملتهای فاقد ایمان، مرفهتر از ملل با ایمان هستند، قابل اثبات نیست؛ زیرا ظاهراً مقصود از ملل فاقد ایمان، جوامع غربی و آمریکاست؛ در حالی که بسیاری از آنان به خداوند و برخی از عقاید حقه مؤمن هستند و اعمال عبادی را نیز انجام میدهند؛ اما اگر منظور سؤال کننده از ملل فاقد ایمان، ملل غیر مسلمان است، باید گفت که این گونه نیست که تمامی ملل غیر مسلمان در رفاه باشند. گرچه برخی از کشورها، در شرق و غرب جز کشورهای صنعتی و پیشرفته هستند و بسیاری از مردم آن کشورها در رفاه به سر میبرند. ولیکن در این کشورها هم فقر و بیکاری و مشکلات اقتصادی فراوان است. برای نمونه مدیر عامل صندوق بینالمللی پول، هورست کوهلر، در سخنرانی خود در ۱۶ ژوئیه ۲۰۰۱ در ژنو، خطاب به شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد اظهار داشت: «روند رشد در سراسر دنیا رو به کاهش گذاشته است. این امر ممکن است برای اقتصادهای پیشرفته، کشورهای توسعه یافته و ثروتمند، ناراحت کننده باشد؛ لکن برای بسیاری از بازارهای در حال ظهور و کشورهای در حال توسعه، کشورهای فقیر و توسعه نیافته، منشأ دشواری فراوانی بوده است» آری، آنچه به وضوح مشاهده میشود، آن است که درصد افراد مرفه در کشورهای پیشرفته بیش از درصد چنین افرادی در کشورهای به اصطلاح جهان سوم یا در حال توسعه است؛ اما نباید از یاد برد که مردم کشورهای به اصطلاح جهان سوم، اعم از افراد با ایمان و بیایمان میباشند؛ همچنان که ساکنان کشورهای پیشرفته، اعم از افراد بیایمان و با ایمانند. بنابراین به نظر میرسد که ایمان یا عدم ایمان افراد و حتی سران حکومت، نقشی در توسعه یا عدم توسعه ندارد. ولی باید گفت که این استنتاج، سطحی و غیر دقیق است؛ زیرا بیشتر قوانین و مقرراتی که محور سیاست، اقتصاد و فرهنگ بوده و در اسلام و ادیان الهی بدانها اشاره شده است، دستوراتی ارشادی است که عقل و اندیشه آدمی نیز به طور مستقل توانایی کشف آنها را دارد. به همین دلیل در سراسر جهان حکومتهایی را مشاهده میکنیم که به ظاهر با مبانی غیر دینی، کشورهای خود را اداره میکنند؛ اما در واقع خاستگاه و منشأ بسیاری از قوانین و مقرراتشان، در عرصه فرهنگ، سیاست و اقتصاد، دین و مذهب است؛ بدون آن که خود بدان توجه داشته باشند. وانگهی کشورهای توسعه یافته و بالاخص کشورهای سرمایهداری، کشورهای ضعیف، و کشورهای اسلامی را برای سالیانی مدید و طولانی استعمار کرده و با استفاده از منابع و ذخایر طبیعی و نیروی انسانی آنان، ثروتهایی عظیم ملل جهان ظالمانه غصب و به نفع خود مصادره کردهاند. اصولاً از علل عمده ضعف و عقبافتادگی اقتصاد کشورهای جهان سوم، نفوذ و سیطره همه جانبه دولتهای آمریکا، انگلیس، فرانسه و نظایر آنها بر این کشورها بوده است. از سوی دیگر میبینیم که کشورهای سرمایهداری و پیشرفته تا جایی که توانایی دارند، اندیشمندان و طراحان سیاسی و اقتصادی و نیروهای متخصص و کارآمد سایر کشورها، اعم از مسلمان و غیر مسلمان را جلب و جذب میکنند و با این عمل از یک سو، بهترین نیروها و متخصصان را در بعد تئوری و عملی در عرصههای کلان و گوناگون سیاستگذاری، در اختیار میگیرند، و از سوی دیگر زیانهای غیر قابل جبرانی به کشورهای دیگر وارد میسازند. با اعمال چنین راهبردهایی طبیعی خواهد بود که مشاهده کنیم در مجموع، رفاه نسبی در کشورهای به اصطلاح پیشرفته و توسعه یافته بیش از دیگر کشورهاست
چرا با وجود منابعی چون قرآن، نهج البلاغه و … ما مسلمانان این قدر در علم و تکنولوژی عقب مانده ایم، ولی امریکایی ها این قدر رشد کرده اند؟
نقل است که سال ها پیش از انقلاب، یکی از نشریات همین سؤال را از خوانندگان خود پرسید و برای بهترین پاسخ جایزه ای در نظر گرفت. آن جایزه با وجود پاسخ های بی شمار رسیده به دفتر نشریه، به طلبه ای رسید که از مدرسه فیضیه پاسخ آن را فرستاده بود. او نوشته بود: “علت اصلی عقب ماندگی ما تا زمان حاضر و پس از این چهارده چیز است: کَذبَ کَذبتْ کذَبتَ کذبت کذبتُ کَذبا کذبتا کذبتما کذبتما کَذبوا کذبنَ کذبتُم کذبتنُّ کَذبْنا این که بپذیریم داستان بالا واقعیت دارد یا خیر، چندان مهم نیست. مهم واقعیتی است که در طی صرف این چهار صیغه فعل “کذب” وجود دارد. حقیقت این است که ما مسلمانان با وجود داشتن دینی کامل و منابع عظیم فرهنگی مانند قرآن، نهج البلاغه و … به واسطه عدم ثبات و پایداری در اعتقاداتمان عقب مانده ایم و پس از این نیز خواهیم ماند. همه ما به نوعی در بی اعتقادی و بی صداقتی، در این دروغ سازی بزرگ سهیم هستیم. فهم این مشکل چندان سخت نیست. فقط کافی است نگاهی با تأمل به خود و محیطمان بیاندازیم. مگر کسب علم از دستورهای اکید اسلام بر مسلمانان نیست؟ مگر علم به قول سعدی سلاح جنگ با شیطان نیست؟ مگر دین ما بهترین دستورها را برای زیستن بهتر ندارد؟ مشکل این جا است که در یادگیری علم به کسب مدرک تحصیلی جهت رسیدن به رفاه و پست و مقام بسنده کرده ایم. تنبلی و خستگی را پیشه خود کرده ایم و به جای ایستادگی و صبر در برابر مشکلات و به منظور دستیابی بر موفقیت، خود را از درد سر اندیشه و عمل بیرون کشیده و “کنجی و دلی ز محنت آزاد” را برگزیده ایم. سید جمال الدین اسد آبادی جمله زیبایی در این باره دارد، او می گوید: “غرب با علم و عمل نهضتی پدید آورد و شرق با جهل و سستی از بین رفت”. اگر دنیای غرب هر روز در حال رشد است، دلیلش این است به کاری که می کند، گرچه باطل ترین اعمال باشد، اعتقاد راسخ دارد. برای همین شب از روز و روز از شب نمی شناسد. تلاش و تحقیق می کند، زحمت می کشد و به مقصود می رسد. باید هم برسد چون به قول گذشتگان “عاقبت جوینده یابنده است”. امام علی(ع) خطاب به مردم کوفه در زمان خلافت خویش، با اندوه تمام می گوید: “آنان (سپاهیان معاویه) در باطل خود پایدارند اما شما در حق خود متفرق و مضطرب”. بیهوده نیست که علی(ع) می گوید: “ای کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم”. آرزو می کند: امیدوارم خدا مرا از شما و شما را از من بگیرد و به جای من حاکمی بد بر شما بگمارد و به جای شما افرادی پسندیده تر نصیبم کند”.(۱) دوست عزیز! تلاش، کوشش، پیگیری، جستجو، عزم جزم و … کلماتی تقریباً برابرند که همگی از “خواستن و توانستن” حکایت می کنند اما مسلمانان متأسفانه هم در بُعد خواستن و هم در توانستن دچار ضعف و سستی شگفتی هستیم. افزون بر این در خصوص علل عقب ماندگی مسلمانان مطالبی به پیوست ارسال می گردد.
علل عقب ماندگی کشورهای اسلامی از لحاظ علمی و صنعتی از دیگر کشورها چیست؟
بررسی علل واماندن مسلمانان از پیشرفت در تکنولوژی و پیش افتادن دیگران در این عرصه، از موضوعات بسیار مهمی است که بررسی آن نیازمند تحقیق گسترده تاریخی و اجتماعی است. مسلماً یک سری عوامل دراین زمینه دخیل بودهاند که بایستی آنها را شناخت و ارزیابی کرد. الف) در آموزههای دینی اسلام تکیه بسیار زیادی بر عقل و تعقل، تفکر و تدبر شده است. در قرآن مجید این کلمات و مفاهیم به اشکال گوناگون به کار رفته است:
1- چهل و نه مرتبه ریشه “عقل” به صورتهای مختلف (تعقلون، یعقلون، یعقلها، تعقل و عقلوه)، ۲- هجده مرتبه ریشه “فکر” (تفکرون، یتفکرون و فکر)، ۳- هشت مرتبه ریشه “دبر” (به معنای تدبّر)، ۴- چندین بار ریشه “نظر” (به معنای نگریستن و تأمل)، ۵- دهها مرتبه ریشه “رأی” (به معنای مشاهده)، ۶- عقل از دیدگاه اسلام اولین مخلوق الهی و با شرافتترین آنها قلمداد شدهاست. ب) مسلمانان با تکیه بر تعالیم وحی – به ویژه بر عقل و اندیشه و دیگر آموزههای آسمانی قرآن – در طول ده قرن بلکه بیشتر پرچمدار پیشرفت و ترقی در جهان بودهاند. اگر اندکی تاریخ علم و تمدّن را مطالعه کنیم، در خواهیم یافت که تحولات اروپا و نوگرایی علمی و فکری آن (رنسانس) در قرن شانزدهم به بعد عمیقاً تحت تأثیر تمدن اسلامی بوده است. مطالعه تاریخ جنگهای صلیبی و روابط اروپا و مسلمانان به روشنی این حقیقت را نشان می دهد. ج) تردیدی نیست که اگر مسلمانان از تعالیم وحی فاصله نمیگرفتند و قوام سیاسی و وحدت اجتماعی خود را حفظ می کردند، اکنون نیز می توانستند از هر نظر جلوتر از غرب باشند چرا که اگر به جای درگیریهای بیهوده واتلاف منابع خود، دست وحدت به یکدیگر بدهند و به ریسمان الهی چنگ بزنند، می توانند قدرتی بزرگ با امکاناتی وسیع در سطح جهان باشند و با چند برنامه و استفاده از استعدادها، از نظر فن آوری نیز به رقابت با دیگران بپردازند. د) آنچه که موجب عقب ماندگی صنعتی و سیاسی مسلمانان گشته فاصله گرفتن آنان از اسلام و برداشتهای بدون دلیل از دین بوده است. برداشت غلظ از زهد، دنیا، دعا و قدرت موجب عقب ماندگی شده وگرنه همین مفاهیم در صدر اسلام و حتی در غرب، موجب پیشرفت شده است. بلی، باید اعتراف کرد که رواج اندیشههای صوفی گرانه و برخی انحرافات دیگر فکری – که معلول التقاط است – نقش مؤثری در جاماندن مسلمانان از قافله صنعت و پیشرفت داشته است. نکته دیگری که باید به آن توجه کنید، بحث اعتقاد و عدم اعتقاد به نیروی ماورای طبیعی است. غرب هیچ گاه به طور عام وگسترده منکر ماوراء الطبیعه نبوده و اکنون نیز نیست. بیشتر یا تمامی دانشمندان اروپا – که از قرن شانزده به بعد پایه گذاران پیشرفت علمی در اروپا بودهاند – معتقد به خداوند و ادیان الهی بودهاند.
علل پیشرفت غرب چیست ؟ آیا این فرضیه که ترک دین باعث پیشرفت آنها شده درست است ؟
عوامل بسیاری میتوانید موجب پیشرفت و رکود شود. گفتنی است که اساسیترین علت آن، تلاش و فعالیت درجهت شناخت سنن و قوانین حاکم بر جهان هستی و استفاده درست از امکانات میباشد که خداوند در اختیار بشرنهاده است. اما این که علت پیشرفت غرب دینگریزی است سخنی نا به جا میباشد؛ بلکه بسیاری از دانشمندان غرب نیز دینگرا میباشند. از طرف دیگر دینگریزی در واقع یکی از خلأها و نواقص تمدن غرب میباشد و متفکران واندیشمندان غربی به سرعت متوجه این خلأ گردیده و کوشیدهاند گرایش به دین را همواره زنده نگه دارند، لیکن مشکل اساسی جهان غرب این است که دین حاکم بر آن از جامعیت و فردپذیری کافی برخوردار نیست و راه یافتن تحریف در آن مشکلات بسیاری را پدید آورده است.
اگر دین برای پیشرفت، جوامع انسانی و کمال بشریت است، به ویژه در مورد دین اسلام که ما آن را دین کامل و پیشرفته می دانیم، پس چرا کشورهای اسلامی عقب مانده اند؟ و بر عکس کشورهای توسعه یافته و جهان اول، همه غیر دینی و سکولار هستند؟
نخست باید به این پرسش جواب دهیم که آیا اصلاً دین میتواند مانع از پیشرفت شود یا نه؟ در اینجا لازم است میان دین اصیل و ناب و خالص _که از طرف خداوند به عنوان برنامهای کامل برای زندگی بشر آمده است_ با عقاید موهوم و خرافات _که ساخته دست بشری بوده و به عنوان دین معرفی میگردیده، (مانند عقاید موهوم ارباب کلیسا درباره خداوند و تعالیم آنها درباره علم و نحوه زندگی مردم)_ تفکیک قائل شد؛ زیرا نفس دین که در جهت رشد و تعالی و تکامل و پیشرفت بشر در ابعاد مختلف زندگی باشد و بر علم، دانش، کار و تلاش نیز توصیه و تأکید دارد؛ هرگز نمیتواند عامل عقبماندگی و انحطاط باشد و شواهد و دلایل بسیاری را میتوان برای اثبات این موضوع اقامه نمود که بعضی از آنها عبارت است از: ۱٫ پیشینه تمدن مسلمانان در طی قرون متمادی و صدور آن به کشورهای دیگر _از جمله کشورهای اروپایی_ نشان میدهد نه تنها دین موجب عقب ماندگی نمیشود، بلکه اعتقاد به دین در کنار عمل به آن سبب درجات بالایی از پیشرفت و رشد میگردد. ۲٫ تنها مسلمانان و کشورهای اسلامی نیستند که به این گرفتاری مبتلایند؛ بلکه کشورهای غیر اسلامی و غیردینی و سکولار بسیاری نیز به دلایلی _از جمله سلطه استعمار_ در فقر مطلق یا نسبی باقی ماندهاند. ۳٫ در کشورهای پیشرفته نیز به رغم در اختیار داشتن منابع فراوان و دسترسی به ارقام بالایی از رشد اقتصادی، رفاه همگانی تحقق نیافته است و به طور معمول گروه خاصی از ره آورد توسعه بهره میگیرند و عده زیادی در فقر زندگی میکنند. ۴٫ به رغم رشد و ترقی تمدن غرب در بعضی از زمینهها، از دیگر سو انحطاطات و بحرانهای جدی دیگری در کنار آن پدید آمد که بشریت را در ورطه خطرناکی قرار داده و فریاد متفکران و اندیشمندان را بلند کرده است. ۵٫ بسیاری از دانشمندان غربی و پدید آورندگان تمدن جدید غرب نیز دینگرا میباشند، هر چند تمدن نوین بر پایه دینگرایی بنیان نهاده نشده است. پس مشخص میشود که نه دین سبب عقبماندگی است و نه پیشرفت غرب محصول دینگریزی است. برعکس رگههایی از دینگریزی _که در اوان پیدایش تمدن نوین غرب رخ نمود_ یکی از آسیبهای جدی و نواقص تمدن غرب میباشد که متفکران و اندیشمندان غربی به سرعت متوجه این خلأ گردیده و کوشیدند گرایش به دین را همواره زنده نگه دارند؛ لیکن مشکل اساسی جهان غرب این است که دین حاکم بر آن، از اصالت، جامعیت، وثاقت و خردپذیری کافی برخوردار نیست و راه یافتن تحریف در آن، مشکلات بسیاری را پدید آورده است. اما در مورد اینکه چرا کشورهای اسلامی به رغم برخورداری از دین مبین اسلام، عقب افتادهاند؛ باید گفت: این مسأله علل و ریشههای تاریخی مختلفی دارد و بررسی جامع و همه جانبه آن نیازمند تحقیقاتی ژرف و گسترده است. که به صورت اختصار به بعضی از آنها اشاره میشود: ۱٫ تردیدی نیست که اگر مسلمانان از تعالیم وحی فاصله نمیگرفتند و قوام سیاسی و وحدت اجتماعی خود را حفظ میکردند، هماکنون نیز میتوانستند از هر نظر جلوتر از غرب باشند؛ چرا که اگر به جای درگیریهای بیهوده و اتلاف منابع خود، دست وحدت به یکدیگر بدهند و به ریسمان الهی چنگ بزنند، اینک نیز میتوانند قدرتی بزرگ با امکاناتی وسیع در سطح جهان باشند و با چند برنامه و استفاده از استعدادها، از نظر فنآوری نیز به رقابت با دیگران بپردازند. ۲٫ آنچه که موجب عقبماندگی صنعتی و سیاسی مسلمانان گشته، فاصله گرفتن آنان از اسلام و برداشتهای بدون دلیل از دین بوده است. برداشت غلط از زهد، دنیا، دعا و قدرت موجب عقبماندگی شده؛ وگرنه همین مفاهیم در صدر اسلام و حتی در غرب، موجب پیشرفت شده است. بلی، باید اعتراف کرد که رواج اندیشههای صوفیگرانه و برخی انحرافات دیگر فکری _که معلول التقاط است_ نقش مؤثری در جاماندن مسلمانان از قافله صنعت و پیشرفت داشته است. ۳٫ مسلمانان بر اساس انگیزش و هدایتهای دینی، مسیر رشد تعالی را پوییدند و بر اثر انحراف از دین و آلودگی به مفاسد، دنیاپرستی، سستی و کاهلی، به انحطاط و عقب ماندگی گراییدند. ۴٫ وجود نظامهای سیاسی فاسد و استبدادی که به جای همت در جهت رشد و پیشرفت مسلمانان، فقط به فکر حفظ قدرت خویش و صرف هزینههای عمومی مسلمانان در جهت خوشگذرانی و… بودند، وجود این نظامها و حاکمان فاسد خود ناشی از انحرافات سیاسی صدر اسلام پس از رحلت پیامبر عظیمالشأن و انحرافات اعتقادی و اجتماعی بعد از آن بود. این نظامهای سیاسی، در شخصیت و منش انسانها و فرهنگ این جوامع نیز آثار زیانباری داشتند. ۵٫ هجوم بیگانگان و استعمارگران و تلاش آنها برای عقب نگاه داشتن کشورهای جهان سوم برای استثمار منابع انسانی و طبیعی و تداوم سلطه غرب بر این کشورها. ۶٫ سرگرم شدن مسلمانان به تفرقه و جنگهای داخلی و جانشین ساختن شعارهای استعماری همچون، ناسیونالیزم، پانعربیسم و به جای تکیه بر اصولگرایی و اتحاد بین الملل اسلامی. باید دانست؛ کشورهای غربی هرگز بعد از کنار گذاشتن دین به این همه رشد و… دست نیافتهاند؛ بلکه عوامل بسیاری میتواند موجب پیشرفت و رکود شود که اساسیترین آنها تلاش و فعالیت در جهت شناخت سنن و قوانین حاکم بر جهان هستی و استفاده درست از امکانات میباشد که خداوند در اختیار بشر نهاده است. علت پیشرفت غرب هرگز دینگریزی نبوده؛ بلکه در آنجا خرافات در لباس دین آنان را به عقبماندگی وامیداشت و پشت پا زدن به آنها نقش مانعزدایی در جهت رشد و ترقی را ایفا نمود. لذا پیشرفت علمی و صنعتی غرب مرهون عوامل بسیاری است که بررسی تمام موارد آن مجالی وسیع میطلبد؛ ولی مختصرا به برخی از آنها اشاره میشود: ۱٫ آشنایی غربیها با تمدن اسلامی و شرقی در طول جنگهای صلیبی و نیز مسافرتهای جهانگردان (مانند مارکوپولو)؛ ۲٫ رنسانس فکری در اروپا (با توجه به مجموعه عواملی که این تحول فکری را ایجاد کرد) و مبارزه با خرافات و عقاید موهومی که در بین مردم آن دیار رایج بود؛ ۳٫ کنار گذاشتن کلیسا از اداره امور جامعه و به وجود آوردن نهادهای جدیدی برای اداره آن. گفتنی است که اروپا در قرون وسطی، غرق در تاریکی جهل و خرافهها بود. ارباب کلیسا با تلقین بعضی از عقاید موهوم، اجازه رشد علم و دانش را نمیداد؛ در حالی که در همان قرون دانشمندان اروپایی تحت تأثیر تمدن اسلامی قرار داشتند که تا قلب اروپا پیش رفته بود (آندلس یا اسپانیای امروزی و شبه جزیره بالکان) و… خواهان تحول اروپا و نگرش جدید به علم و دانش شده بودند. ارباب کلیسا با تفتیش عقاید حتی اظهار نظر درباره پدیدههای جهان را گمراهی تلقی میکردند، چنانکه گالیله در همین رابطه محاکمه شد و صدها دانشمند به همین دلیل محکوم گردیدند. این وضعیت در حالی بود که مراکز علمی جهان اسلام در آن زمان، محل فراگیری دانش و ساخت ابزارهای دقیق (مانند ساعت و لوازم جراحی و…) بود. دهها دانش پژوه اروپایی در این مراکز مشغول به تحصیل بودند. تعالیم اسلامی همگان را به علم و دانش و تفکّر در آفرینش دعوت میکرد و آیات قرآنی، خود پیشگام در بیان حقایق هستی و چگونگی رخدادهای آن بود. همین شرایط بود که اروپا تحت تأثیر قرار گرفت و خیزشی علمی در آن سامان شکل داده شد. آنچه گفتیم ادعا نیست، شما میتوانید در این زمینه به کتابهای «تمدن اسلام و غرب» نوشته گوستاولوبون فرانسوی و «تاریخ تمدن» ویل دورانت و دهها اثر دیگر مراجعه کنید. غرض از همه این مقدمات آن است که، آنچه مورد انکار پیشقراولان رنسانس در اروپا قرار گرفت، عقاید موهوم ارباب کلیسا درباره خداوند و تعالیم آنها درباره علم و نحوه زندگی مردم بود؛ وگرنه اصل خدای جهان کمتر مورد انکار دانشمندی فرهیخته قرار گرفته است. در هر صورت، اندیشه و تمدن اسلامی امروزه جانمایه نیرومندی برای احیا دارد؛ برعکس تمدن غرب به شدت گرفتار انحطاط فرهنگی و زوالپذیری شده است. در این فرصت اگر مسلمانان بخواهند جایگاه شایسته خود را دریابند، رعایت نکات زیر ضروری است: ۱٫ بالا بردن سطح شناخت و بینشهای دینی در همه ابعاد آن، ۲٫ تقویت روح ایمان، تقوا، استواری در دین و مبارزه با کژیها، ۳٫ ارتقای دانش و سطح علمی، ۴٫ ارتباط وثیق و همدلی در سطح بینالملل اسلامی و تعاون و همکاری گسترده و همه جانبه، ۵٫ از میان برداشتن نظامهای فاسد، ۶٫ تلاش همه جانبه و همگانی در جهت ایجاد و احیای تمدن عظیم و مدینه فاضله اسلامی، ۷٫ اعتماد به نفس و دوری از خودباختگی.
چرا فساد اخلاقی در جوامع غربی موجب ضعف و انحطاط تمدن آنان نشده است ؟
ادامه مطلب + دانلود...