جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
دانلود کتاب صوتی ولنگاری فرهنگی
در کتاب ” ولنگاری فرهنگی “، نوشته ی اسماعیل شفیعی سروستانی، امکان شناسایی بسیاری از معضلات فرهنگی ریشه دار و دریافت برخی از خطوط راهبردی ارائه شده است.
بازدید
تهاجم فرهنگی از نوعی دیگر/
تهاجم فرهنگی از نوعی دیگر/
بازدید
بازدید
بازدید
مقدمه
مبحث چگونگی تعامل دین با تمدن جدید هنگامی مطرح میشود که انسان امروزی سرمست از پیشرفتهای سریع علمی و تکنولوژیک، با شتاب به سوی دنیایی که خود ترسیم کرده پیش میرود و در این مسیر با احساس بی نیازی به دین، اندیشه اومانیسم را محور حرکت خویش قرار داده است. با وجود این ، در گفتار حاضر اساسا قصد تخطئه علم و انکار پیشرفتهای به دست آمده از آن را نداریم. همچنین معتقدیم بشر در آینده به دست آوردهای علمی سودمند فراوانی دست خواهد یافت که امروزه تصور آن نیز برای ما ممکن نیست. بنابراین مقصود و نیت اصلی ما از ارائه بحث دین و دنیای متجدد طرح این پرسش است که اولا: بشر با این سرعت به کجا میرود و در این مسیر با چه چالشهایی مواجه خواهد شد و آیا علم و تکنولوژی قادر به رفع چالشهای مزبور میباشد؟ ثانیا: نقش دین در رفع نیازهای انسان معاصر، چیست؟ به عبارت دیگر سخن از معناداری زندگی و بررسی چالشهای دنیای متجدد و کارکردهای دین در جهان معاصر، موضوع اصلی مقاله حاضر را تشکیل میدهد.
الف- چالشهای دنیای متجدد
۱- آینده مبهم : بحث خود را از این پرسش آغاز میکنیم که بشر در نهایت مسیری که قرار دارد به کجا خواهد رسید؟ شاید تاکنون برخی فیلمهای هالیوودی را که تلاش میکنند سرانجام بشر امروزی را نشان دهند دیده اید؛ هرچند ممکن است در نگاه اول، تعدادی از آنها مضحک به نظر برسند اما تفکری در آنها نهفته است که چه بسا تهیه کنندگان این گونه فیلمها نیز به آن آگاه نباشند.
چنین برنامههایی سعی دارند شوربختی بشر را در اوج پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی نشان دهند. انسان نوین به یک ربات با برنامهای خاص تبدیل شده که هر لحظه از روح و طبیعت انسانی خود بیشتر فاصله میگیرد. متاسفانه با وجود پیشرفت اعجاب آور علوم، معرفت و شناخت نه تنها رشد نکرده، بلکه از هرگونه ترقی جزئی نیز باز مانده است. اومانیسم عریان جدید حتی کارکرد اصلی فلسفه را تغیییر داده و آن را به خدمت خود درآورده است. به همین دلیل دیگر قادر به درک رازهایی که در پیش و پس اعمالمان نهفته است، نیستیم و باید سوگمندانه مرگ فلسفه را باور کنیم.
وضعیت بشر امروزی مانند کسی است که بدون اطلاع از جهت حرکت رودخانه به داخل آن میپرد و خود را به جریان آب میسپارد. این گونه افراد در واقع هیچ نقشی در هدایت خود نداشته و غوطهور در وضع بی خبری سرانجام متوجه میشوند که دیگر دیر شده و در لبه پرتگاه نیستی قرار دارند. آیا تا به حال از خود سوال کردهایم، چرا باید درون این رودخانه پرید و به سوی ناکجاآباد حرکت کرد؟ فرض کنید پایان حرکت بشر امروزین، دست یابی به حداکثر رفاه و قدرت است. در این بین ارائه یک نمونه بسیار راهگشا خواهد بود. از جهت پیشرفتهای دنیوی، آمریکا در مقایسه با اروپا، مانند شهری در برابر روستا است. اما در همین آمریکایی که زندگی در آن رویای بسیاری از جوانان است و برای اقامت در آنجا گاه سالها رنج و حقارت را تحمل میکنند، با وجود آن که کمتر از پنج درصد جمعیت جهان را در خود جای داده بیش از پنجاه درصد کوکائین جهان مصرف میشود. معادل ارزش بودجه دفاع ملی آمریکا که به میلیاردها دلار میرسد مشروبات الکلی خریداری میگردد. سالانه پانزده میلیون آمریکایی به افسردگی مبتلا گشته و بیش از پانصد میلیون دلار صرف خرید داروهای ضد افسردگی میشود. (۱)
بسیاری از جوانان این کشور با احساس پوچی و بی هدفی دست به خودکشی میزنند. مطالعات و پژوهشهای جدید در آمریکا نشان میدهد که مسائل و مشکلات اصلی جامعه مانند؛ فقر، جنایت، ناامنی و خشونت با تقلیل و نزول جایگاه خانواده، انجمنهای محلی، مراکز عبادت و کلیساها و بیعلاقگی افراد به مشارکت در این گونه اجتماعات مرتبط میباشد. جالب اینجاست که از خود مردم آمریکا نیز ریشه این مسایل، نه مشکلات مادی، بلکه مسایل معنوی و اخلاقی میباشد. (۲)
اما براستی چرا پیشرفتهای بشر او را به آسودگی خاطر و فراغ خیال نرسانده و هر روز بر ترس و اضطرابش افزوده میشود؟ حتی شادیها و لذتهای کوتاه و ناپایدار نیز او را نسبت به سرنوشت نهایی خود نگران تر ساخته است. حداقل نتیجهای که از این وضعیت گرفته میشود این است که امروز بشر، محتاج راه جدیدی است که به نگرانیهای او پایان داده و به استمرار زندگی او معنا دهد.
۲٫ دموکراسی بی هدف : بیتردید دموکراسی یکی از بنیانهای اصلی زندگی اجتماعی غرب را شکل میدهد. دموکراسی در یک تعریف کلی عبارت است از: حکومت مردم، توسط مردم، برای مردم، توسط همه و برای همه. (۳) همچنین دموکراسی را حق برابر کلیه اعضای جامعه جهت شرکت در تصمیم گیریها نیز مینامند(۴) . دموکراسی به قدری برای غرب اهمیت دارد که برای صدور آن به سایر کشورها- که به زعم غرب فاقد دموکراسی هستند- خشونت نیز مجاز دانسته شده است. ممکن است برخی معتقد باشند، دموکراسی مقبول ترین نظام حکومتی در شرایط کنونی است اما براستی دموکراسی تا چه میزان در تحقق آرمانهای خود موفق بوده است؟ آیا مدلهای مختلف دموکراسی قادر به مشارکت عموم طبقات اجتماعی در تصمیمات سیاسی، اقتصادی و.. هستند؟ آیا این اکثریت است که همواره حکومت را به دست میگیرد یا اقلیت نیز در شکلی از دموکراسی قادر به کسب قدرت میباشد؟ نمونه بارز این پرسش انتخاب جرج دبلیو بوش به ریاست جمهوری آمریکا با رای دادگاه و بدون برخورداری از اکثریت آراء مردم میباشد. لذا باید پذیرفت که انسانها دقیقا در جاده ای خطرناک قرار دارند که فقط با یک اشتباه به دامان دیکتاتوری و یا یک نظام تمامیت خواه در خواهند غلتید(۵) . حال اگر این اکثریت است که براساس دموکراسی صاحب حق می شوند، پس حق این اقلیت چگونه رعایت خواهد شد؟ آیا دموکراسی جهت تامین حقوق اقلیت ناکام فکری کرده است؟ از سوی دیگر ، تا چه میزان مردم در انتخاب خود آزاد و مستقلند؟ آیا صاحبان قدرت و ثروت با بهره برداری از امکانات تبلیغی حق یک انتخاب آزاد و مستقل را برای مردم محفوظ میدارند؟ چه تضمینی وجود دارد که قدرت حاکمه از صلاحیتهای کافی برای حکومت برخوردار باشد؟
نتایج یک سنجش ملی در آمریکا در سال ۱۹۹۶ نشان داد که فقط ۳۵ درصد از شهروندان این کشور معتقدند که می توان به افرادی غیر ازخود در جامعه اعتماد داشت(۶) . آرنولد توین بی در رابطه دموکراسی و شایسته سالاری میگوید:« دولت قانونی، کسانی را میپروراند که سیاست را پیشه خود قرار داده و در هنر ترغیب رای دهندگان برای رساندن آنان به قدرت و حفظ آنان در موضع قدرت به صورت اشخاصی حرفهای در میآیند. اِعمال این هنر حرفهای، سیاستمداران را قادر میسازد که در انتخابات پیروز شوند… انتخاب کنندگان آنان را انتخاب میکنند و با این حال از آنها متنفرند. بی اعتبار شدن سیاستمداران، نظام سیاسی قانونی را بی اعتبار میسازد؛ نظامی را که باعث میشود سیاستمداران از طریق اشتباه انتخاب کنندگان، به مدیریت جایگاهی که لایق آن نیستند انتخاب شوند» (7) . پرسشهای مختلف دیگری نیز درباره مشروعیت دموکراسی وجود دارد که غرب تاکنون از پاسخ به آن عاجز بوده و از این طریق چالش بزرگی در برابر دنیای متجدد ایجاد شده است. اما آیا میتوان نظام جدیدی را جایگزین دموکراسی نمود که از عیوب آن مبرا باشد؟ به نظر ما پاسخ به این پرسش مثبت است و در بخشهای بعدی این گفتار تلاش میکنیم به این موضوع بپردازیم.
۳- بیعدالتی : وجود فاصله طبقاتی و مسئله فقر از بحثهای بسیار مهم در غرب به شمار میرود. اعلام آمار افراد بیخانمان در کشورهای اروپایی حتی مناظر زیبای توریستی غرب را نیز تحت تاثیر قرار داده است. در حالی که بخش قابل توجهی از جمعیت جهان از سوء تغذیه و گرسنگی در رنج میباشند، سالانه چندین میلیارد دلار صرف درمان بیماری چاقی در غرب میشود. در هر ثانیه حدود پانزده هزار دلار جهت تولید سلاح در آمریکا خرج میشود و شرکتهای تولید کننده انواع سلاح از طریق جنگهای متمدنانهای که اغلب، یک طرف پیدا یا پنهان آن کشورهای غربی هستند، هر روز متمولتر میشوند. فضای لیبرالیسم و سوسیالیسم اقتصادی در غرب معاصر، اساسا اجازه ظهور و بروز عدالت را نمیدهد. نظامهای تامین اجتماعی نیز عمدتا برای آرام کردن کسانی است که به وسیله سرمایهداران غربی از حق طبیعی خود محروم شدهاند. نظام سرمایه داری با ترویج مصرف گرایی و تجمل طلبی، فرصت رشد اقتصادی را از اکثریت جامعه سلب میکند. این وضعیت مرزهای بی عدالتی را در پروژه جهانی شدن گسترش میدهد و در نتیجه کشورهای توسعه نیافته برای همیشه قربانی منافع پایان ناپذیر کشورهای توسعه یافته باقی خواهند ماند. گشوده شدن بازارهای داخلی به روی تولیدات جهانی و فقدان رقابت قدرت علمی و تکنولوژیکی با کالاهای غربی، بازارهای داخلی کشورهای توسعه نیافته را از کالاهای ملی تهی خواهد کرد و دیگر چیزی به نام اقتصاد ملی، خودکفایی و استقلال معنا نخواهد داشت. در چنین وضعیتی، چه در کشورهای غربی و چه در کل جهان تنها یک اقلیت خوش شانس از ثروت و قدرت برخوردار بوده و سایرین به سوی مقصدی می دوند که هیچگاه به آن نخواهند رسید. از آنجا که عدالت همواره توام با آزادی امکان تنفس مییابد، این مفهوم نیز در دنیای متجدد با پرسشهای بسیاری مواجهه گشته است. در سالهای اخیر محدود سازی شدید آزادی مطبوعات و رسانهها و برنامه ریزی به منظور جهت دهی به افکار عمومی در غرب به ویژه پس از حادثه یازده سپتامبر، استمرار تبعیضهای نژادی، قومی، مذهبی و اعمال خشونت علیه رنگین پوستان به کرات مشاهده میشود.
بازدید
به طور خلاصه اینکه مقوله فرهنگ با این تحولات و هویت وجودی و ارتباط با شرایط موجود جهان طبعیت. مورد توجه متفکران واقع شده است و متفکران سعی کردهاند تا با مفهومسازی و تعریف کردن و تعیین هویت و تحرکات آن و کیفیت این تحرکات، به یک معنا برسند که همین اندیشه متفکران نیز سبب رواج فرهنگهای خاص شده است .
برای شروع درباره هر چیز بعنوان اولین نامیدن آن شیء به نامی است که این نام شباهتی ازنظر لفظ یا معنی با آن شیء داشته باشد. انسان بدون این شباهت هرگز لفظی را بر معنایی قرار نداده و اسمی را برای شیء انتخاب نکرده است .
تعریف نیز یک نامیدن است که شاید بتوان گفت یک نامیدن مرکب، متفکران برای تفکر در باب فرهنگ بایستی از تعریف آن آغاز میکردند واین متفکران و فیلسوفان بدون ارتباط با این نمیدانستند به تعریف این مقوله بپرازند. و از طرفی این مقوله انسانی همانند دیگر مقولههای انسانی دیگر در عین سادگی و ملموس بودن دارای پیچیدگی خاص خود میباشد. همچنین تحت تأثیر مکاتب مختلف فلسفی و علمی واقع شد.
دانشمندان علوم انسانی همواره برای دریافت درست مقولههای انسانی پناه به مفاهیم و مدلها و مکاتب بالاتری بودهاند تا بتوانند این مقولهها را بهتر بشناسند و به همین سبب علوم اجتماعی دارای چندین پارادایم در درون خود میباشد و چندین مکتب مشغول به تجزیه و تحلیل موضوعات و روابط بین آنها هستند و این همان نکتهای است که برخی را درباره علمی بودن علوم انسانی به شک و تردید انداخته است .
از طرفی دیگر این مکاتب، در ابتداء به یک نوع تعریف خاص از موضوعات و مفاهیم میپردازند و سپس تا آخر تجزیه و تحلیلهای خود همان راه خاص را میپیمایند و از اینجا میتوان پی به اهمیت تعریف در علوم انسانی برد.
فرهنگ نیز همینطور است. زیرا اهمیت بسار زیادی در علوم انسانی بعنوان یک مفهوم کلی و عام داشته که میتوانسته زندگی و رفتار شخصی و اجتماعی انسان و ساخت جوامع انسانی را بنمایاند. بنابراین هر کدام از متفکران با توجه به نحله خاص و برای تبیین واقعیات اجتماعی و انسانی اطراف خود به تعریف خاصی پرداختهاند که تعریفی که توسط دیگری انجام گرفته کاملاٌ متفاوت و حتی متضاد میباشد. این تعریفها به متفکران نحلههای فکری این قدرت را میبخشد که در مورد هویت فرهنگی و تحولات آن و برنامهریزی فرهنگی به نظریهپردازی بنشینند. امروزه در پهنه دنیای انسانی ما شاهد برنامهریزیهای مختلقی از نظر فرهنگی که متأثر از نحوه نگرش آنها به فرهنگ است، با توجه به واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی میباشیم .
از این رو ما بایستی دقیقاً با توجه به نوع تعاریف مربوط به فرهنگ و همراه با واقعیتهای مربوطه به کشور محل تولد آن تعریف و آن تعریف و نحلههای مربوط به آن، و نیز نتایج این تعاریف بر نوع سیاستگذاری در این باب توجه کنیم، تا بتوانیم با توجه به واقعیات موجود در کشور خود به تعریف و سپس سیاستگذاری مناسب برسیم. و این اولین قدم برای هر امر میباشد. که متأسفانه همیشه بطور سطحی نگری به مراحل بالاتر از این تعاریف درفرهنگ و خصوصاٌ توسعه فرهنگی پرداخته میشود. و سپس ناخواسته تن به سیاستگذاریهایی میدهیم که درنهایت به فرهنگ خود و توسعه مطلوب فرهنگی نمیرسیم. از اینجاست که ضرورت بررسی تعاریف فرهنگ روشن میشود .
آنچه که امروزه ما در بحثهای فرهنگی شاهد و ناظر آن هستیم علاوه بر پذیرفتن مفاهیم وارداتی از فرهنگ و نحوه تعریف آن، باید گفت برنامهریزی و سیاستگذاری فرهنگی نیز که براساس صورت گرفته نیز وارداتی است، که اگر ما این را حمل بر توطئه بیگانگان نکینیم بایستی گفت این امر ازسادگی و تفکر سطحی که همیشه ازآفات عمده جهان سوم میباشد ناشی میشود. فرهنگ یکی از دهها موضوعی است که مورد احتیاج جهان سوم میباشد که به این صورت با آن برخورد میشود .
و اولین نتیجه و مهمترین آن همین است که ما نمیتوانیم به موضوعات فرهنگی آنچنان که هست بپردازیم و درنهایت به علوم محلی شده انسانی مربوط به کشور خود برسیم. تاریخ جهان سوم چه از نظر فرهنگی و چه از نظر علمی، خصوصاٌ علوم انسانی ، پر از این فجایع فکری است که در نهایت نتوانستهاند به هویت وجودی خود واقف شوند و سپس قدمهای مناسب برای نجات خود بردارند و حتی قدمهایی نیز که بر میدارند باعث میشود تا بیشتر در این باتلاق فرو روند. پس بایستی قبل از فکر و تفکر و سیاستگذاری ، به مفاهیم بیندیشیم تا راه اشتباه نرویم .
تعریف فرهنگ
قبل از تقسیمبندی تعاریف دونکته درباره فرهنگ قابل تأمل میباشد. یکی اینکه بعضی فرهنگ را تعریف به یک وجود آرمانی در سطح جامعه کردهاند. در ادبیات فارسی نیز چنین دیدگاهی وجوددارد. در آنجا فرهنگ به ادب و عقل و یا دانش و بزرگی معنا شده است. همچنین در کتابهای لغت آمده است: فرهنگ ادب باشد: صحاح الفوس
فرهنگ عقل باشد: معیار جمال
هر که نیکتر داند در علم و چیزها که مردم بدان فخر کنند گویند مردی فرهنگی است: تحفهالاحباب
در متون پهلوی نیز فرهنگ آرمانی را در نظر داشتهاند.
…… به هنگام، به فرهنگستان دادندم و به فرهنگ کرنم سخت شتافتند : خسرو قبادان و ریدکی
… و چهارم شناختن خوی نیک و خوی بد مردم است و شناختن راه اکتساب خصال خوب و پرهیز از خصلتهای بد . و این را علم فرهنگ خوانند : چاودان نامه افضل کاشانی
بیاموخت فرهنگ و شد برمنش برآمد زبیغاره و سرزنش
که فرهنگ آرایش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود
کزیشان همی دانش آموختیم به فرهنگ دلها برافروختیم
فردوسی
دشمن عقل که دیده است کز آمیزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شویم
مولوی
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش
سعدی
این نگرش هنوز در جامعه ما وجود دارد که انسان با فرهنگ کسی است که آداب دان و مؤدب باشد. و انسان بیفرهنگ نیز عکس این معنا را دارد. این معنای موجود و نهادینه شده در جامعه عوارض نامناسبی در پیدارد. در ابتدا بایستی گفت این نوع تعریف از فرهنگ سبب میشود همواره در یک حالت آرمانی زندگی کنیم و واقعیات نادیده گرفته شوند حال آنکه فرهنگ یک واقعیت اجتماعی است که دارای تغییر و تحول از دید کسانی که فرهنگ ، با دید آرمانی نگاه میکنند به نوعی تغییر ارزشهاست، حال آنکه همانگونه که گفته شد این تغییر و تحول طبیعی میباشد. و بدین ترتیب انسانهای محافظهکار و سنتگرا که مانع هر گونه تحول و رشد هستند تبدیل خواهند شد که در قشرها و شهرهای سنتی و غیره شاهد آن هستیم .
ضرر دیگر آرمانی دیدن فرهنگ این است که نتوانیم فرهنگ واقعی جامعه و اجزاء آن و چگونگی ارتباط این اجزاء را بشناسیم و از این تعریف در سطح جامعه، در دل و روح مردم جا افتاده است آنگاه متوجه خواهیم شد که ازیک برنامهریزی فرهنگی بطور دقیق و سپس سیاستگذاریهای درست محروم خواهیم شد. و در نهایت نیز اگر موفق به برنامهریزی دقیق و سپس سیاستگذاریهای درست شویم قابلیت اجرای این برنامهریزیهای درست را نیز نخواهیم داشت چون در جامعه با ممانعت روبرو خواهد شد .
از طرف دیگر سبب خواهد شد که مردم عادی الگوهای فرهنگی بیرونی و بیگانه را بعنوان یک فرهنگ به معنای آرمانی پذیرند و این جریان شدت پذیرد، بدون آنکه به محتوای فرهنگی واقعی جامعه نظر کنند .از این رو جریان فرهنگپذیری ازشدید خواهد شد و تاریخ گذشته ما نیز شاهد براین نکته میباشد .
با این نفاسیر کاملاٌ بدیهی است که ضرورت تفسیر این مفهوم درسطح جامعه لازم بنظر میرسد تا مردم به یک دید درست از فرهنگ برسند و سیاستگذاریها و برنامهریزیها دقیقتر و کاملتر انجام و اجرا بشود .
اما نکته دیگر درباره فرهنگ :
فرق بین فرهنگ و تمدن میباشد که در کشورهای استعمارگر مثل انگلیس بجای یکدیگر بکار میرفته و این دو ازیکدیگر نداشتند و همین باعث میگردید تا این نگرش خاصی داشته باشد. و بنابراین همین برداشت بود که جوامع دیگر را عقب مانده و بی تمدن و بیفرهنگ میدانستند و در برابر فرهنگ قطعاٌ نوع خاصی از سیاستگذاریها را نسبت به ملل دیگر روا میداشت و در تاریخ، شاهد آن هستیم که این کشورها ذلتهای دیگر را وحشی و بربر میخواندند ومدت زمانی طولائی صرف شد تا این دو مفهوم از هم جدا شدند و بدین ترتیب ازبار ارزش مفهوم فرهنگ کاسته شد.
البته این نکته قابل ذکر است که در تمدن بیشتر به پیرفتهای بشری مثل تکنولوژی و نحوه استفاده از آن اطلاق میشود و این مفهوم با فرهنگ زیاد ارتباط دارد و در واقع از یکدیگر جسمانی پذیر نخواهند بود. پس نبایستی در مقابل افراط مذکور، تفریط شود وتمدن را از فرهنگ جدا کنیم تا دوباره برای مقابله با بیگانگان دچار سنتگرایی افراطی شویم و از پذیرفتن آثار تمدن و تأثیر آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شویم. با این پیش زمینه به طبقه بندی تعاریف فرهنگی میرسیم .
فرهنگی بیرونی و بیگانه را به عنوان یک فرهنگ به معنای آرمانی پذیرند و این جریان شدت پذیرد، بدون آنکه به محتوای فرهنگی واقعی جامعه نظر کنند . از این رو جریان فرهنگ پذیری از شدید خواهد شد و تاریخ گذشته ما نیز شاهد براین نکته میباشد .
با این تفاسیر کاملاٌ بدیهی است که ضرورت تفسیر این مفهوم در سطح جامعه لازم بنظر میرسد تا مردم به یک دید از ست فرهنگ برسند و سیاستگذاریهاو برنامهریزیها دقیقتر و کاملتر انجام و اجرا بشود .
بازدید
تاریخ معاصر
بازدید
تاریخ معاصر
سیمای حقیقی مساله حجاب
حقیقت امر این است که در مساله پوشش-و به اصطلاح عصر اخیر حجابسخن در این نیست که آیا زن خوب است پوشیده در اجتماع ظاهر شود یا عریان؟ روح سخن این است که آیا زن و تمتعات مرد از زن باید رایگان باشد؟آیا مرد باید حقداشته باشد که از هر زنی در هر محفلی حداکثر تمتعات را به استثنای زنا ببرد یا نه؟
اسلام که به روح مسائل مینگرد جواب میدهد:خیر،مردان فقط در محیطخانوادگی و در کادر قانون ازدواج و همراه با یک سلسله تعهدات سنگین میتوانند اززنان به عنوان همسران قانونی کامجویی کنند،اما در محیط اجتماع استفاده از زنان بیگانه ممنوع است.و زنان نیز از اینکه مردان را در خارج از کانون خانوادگی کامیابسازند به هر صورت و به هر شکل ممنوع میباشند.
درست است که صورت ظاهر مساله این است که زن چه بکند؟پوشیده بیرونبیاید یا عریان؟ یعنی آن کس که مساله به نام او عنوان میشود زن است و احیانا مسالهبا لحن دلسوزانهای طرح میشود که آیا بهتر است زن آزاد باشد یا محکوم و اسیر و درحجاب؟اما روح مساله و باطن مطلب چیز دیگر است و آن اینکه آیا مرد باید دربهرهکشی جنسی از زن،جز از جهت زنا، آزادی مطلق داشته باشد یا نه؟یعنی آن که دراین مساله ذی نفع است مرد است نه زن،و لااقل مرد از زن در این مساله ذینفعتراست.به قول ویل دورانت:
«دامنهای کوتاه برای همه جهانیان بجز خیاطان نعمتی است.»
پس روح مساله،محدودیت کامیابیها به محیط خانوادگی و همسران مشروع،یاآزاد بودن کامیابیها و کشیده شدن آنها به محیط اجتماع است.اسلام طرفدار فرضیهاول است.
از نظر اسلام محدودیت کامیابیهای جنسی به محیط خانوادگی و همسرانمشروع،از جنبه روانی به بهداشت روانی اجتماع کمک میکند،و از جنبه خانوادگیسبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین میگردد،و ازجنبه اجتماعی موجب حفظ و استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماع میگردد،و از نظروضع زن در برابر مرد،سبب میگردد که ارزش زن در برابر مرد بالا رود.
فلسفه پوشش اسلامی به نظر ما چند چیز است.بعضی از آنها جنبه روانی دارد وبعضی جنبه خانه و خانوادگی،و بعضی دیگر جنبه اجتماعی،و بعضی مربوط استبهبالا بردن احترام زن و جلوگیری از ابتذال او.
حجاب در اسلام از یک مساله کلیتر و اساسیتری ریشه میگیرد و آن این استکه اسلام میخواهد انواع التذاذهای جنسی،چه بصری و لمسی و چه نوع دیگر،بهمحیط خانوادگی و در کادر ازدواج قانونی اختصاص یابد،اجتماع منحصرا برای کارو فعالیتباشد.بر خلاف سیستم غربی عصر حاضر که کار و فعالیت را با لذتجوییهای جنسی به هم میآمیزد اسلام میخواهد این دو محیط را کاملا از یکدیگر تفکیک کند.
اکنون به شرح چهار قسمت فوق میپردازیم:
۱٫آرامش روانی
نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرتهای بی بند و بار هیجانها و التهابهایجنسی را فزونی میبخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یکخواست اشباع نشدنی درمیآورد.غریزه جنسی غریزهای نیرومند،عمیق و«دریاصفت»است،هر چه بیشتر طاعتشود سرکشتر میگردد،همچون آتش که هر چه بهآن بیشتر خوراک بدهند شعلهورتر میشود.برای درک این مطلب به دو چیز بایدتوجه داشت:
۱٫تاریخ همان طوری که از آزمندان ثروت یاد میکند که با حرص و آزیحیرتآور در پی گرد آوردن پول و ثروت بودهاند و هر چه بیشتر جمع میکردهاندحریصتر میشدهاند،همچنین از آزمندانی در زمینه مسائل جنسی یاد میکند.اینها نیزبه هیچ وجه از نظر حس تصرف و تملک زیبارویان در یک حدی متوقف نشدهاند. صاحبان حرمسراها و در واقع همه کسانی که قدرت استفاده داشتهاند چنین بودهاند.
کریستن سن نویسنده کتاب ایران در زمان ساسانیان در فصل نهم کتاب خویشمینویسد:
«در نقش شکار طاق بستان فقط چند تن از سه هزار زنی که خسرو(پرویز)در حرمداشت میبینیم.این شهریان هیچ گاه از این میل سیر نمیشد.دوشیزگان و بیوگان وزنان صاحب اولاد را در هر جا نشان میدادند به حرم خود میآورد.هر زمان کهمیل تجدید حرم میکرد نامهای چند به فرمانروایان اطراف میفرستاد و در آنوصف زن کامل عیار را درج میکرد.پس عمال او هر جا زنی را با وصف نامهمناسب میدیدند به خدمت میبردند.»
از این گونه جریانها در تاریخ قدیم بسیار میتوان یافت.در جدید این جریانها بهشکل حرمسرا نیست،به شکل دیگر است،با این تفاوت که در جدید لزومی نداردکسی به اندازه خسرو پرویز و هارون الرشید امکانات داشته باشد.در جدید به برکتتجدد فرنگی،برای مردی که یک صد هزارم پرویز و هارون امکانات داشته باشد میسر است که به اندازه آنها از جنس زن بهرهکشی کند.
۲٫هیچ فکر کردهاید که حس«تغزل»در بشر چه حسی است؟قسمتی از ادبیاتجهان عشق و غزل است.در این بخش از ادبیات،مرد،محبوب و معشوق خود راستایش میکند،به پیشگاه او نیاز میبرد،او را بزرگ و خود را کوچک جلوه میدهد،خود را نیازمند کوچکترین عنایت او میداند،مدعی میشود که محبوب و معشوق«صد ملک جان به نیم نظر میتواند بخرد،پس چرا در این معامله تقصیر میکند»،ازفراق او دردمندانه مینالد.
این چیست؟چرا بشر در مورد سایر نیازهای خود چنین نمیکند؟آیا تاکنوندیدهاید که یک آدم پول پرستبرای پول،یک آدم جاه پرستبرای جاه و مقامغزلسرایی کند؟!آیا تاکنون کسی برای نان غزلسرایی کرده است؟چرا هر کسی از شعرو غزل دیگری خوشش میآید؟چرا همه از دیوان حافظ اینقدر لذت میبرند؟آیا جزاین است که همه کس آن را با زبان یک غریزه عمیق که سراپای وجودش را گرفتهاست منطبق میبیند؟چقدر اشتباه میکنند کسانی که میگویند یگانه عامل اساسیفعالیتهای بشر عامل اقتصاد است!!
بشر برای عشقهای جنسی خود موسیقی خاصی دارد،همچنانکه برای معنویات نیز موسیقی خاص دارد،در صورتی که برای حاجتهای صرفا مادی از قبیل آب و نان موسیقی ندارد.
بازدید
بازدید
آزادى زن و حقوق بشر
شکى نیست که اسلام در راه آزاد کردن زن از قید اسارت و استقلال دادن به او در اراده و عمل، پیشقدم است و غربىها در این امر از اسلام تقلید نمودهاند.
«قبل از گسترش نظام تابناک اسلام، زن در جهان، به خصوص در سرزمین اروپا، موجودى بىارزش بود و در قاموس آمارگران بشریت، با هیچ طبقهاى سرشمارى و آمارگیرى نمىشد.
دانشمندان و فلاسفه آن روز مىگفتند: آیا در نهاد این اعجوبه هستى روح و روانى وجود دارد یا نه؟ و اگر داشته، روح انسانى است یا حیوانى؟ و به فرض آن که روح انسانى است، وضع اجتماعى آن در برابر مردان، آیا مانند بردگان است یا کمى بهتر از آن؟! و خلاصه، در مورد زنان مىگفتند: زن، گوىِ بازى بازىکنان شهوت، و کالاى کامرانى هوسبازان است؛ زن باید تسکینبخش درد مرد و سبب خالى کرن کیسه شهوت او باشد و در تمام مراحل زندگى، همچون سایه پیرو مرد قرار گیرد.»
در قرن بیستم میلادى ، براى اولین بار در غرب ، حقوق زن در برابر حقوق مرد عنوان شد.
انگلستان که قدیمىترین کشور دمکراسى به شمار مىرود، فقط در اوائل قرن بیستم میلادى ، براى زن و مرد حقوق مساوى قائل شد.
«در ایالات متحده آمریکا با آن که در قرن هیجده ضمن اعلام استقلال، به حقوق عمومى بشر اعتراف کرده بودند، در سال ۱۹۲۰ میلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سیاسى تصویب کردند. همچنین فرانسه در قرن بیست تسلیم این امر شد.
از این رو، براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر، که پس از جنگ جهانى دوم از طرف سازمان ملل متحد منتشر شد، در مقدمه آن قید شد:
«از آنجا که مردم ملل متحد ایمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انسانى و تساوى حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام کردهاند.»
پیشگامان این نهضت، آزادى و تساوى حقوق او را با مرد مکمل و متمم نهضت حقوق بشر که از قرن هفدهم عنوان شده بود، دانستند و مدعى شدند که بدون تأمین و آزادى زن و تساوى حقوق او را با مرد سخن از آزادى زن و عدم تساوى حقوق او با مرد است و با تأمین این جهت، مشکلات خانوادگى یکجا حل مىشود.
حقوق بشر از دیدگاه غرب درباره خانواده، به طور کلى درباره حقوق زن بر مبناى آزادىهایى استوار شده است که به هیچ وجه نمىتوان گفت آن آزادىها بر مبناى امور طبیعى و منطقى بنا شده است؛ زیرا اولاً، اگر آن آزادىها منطقى و طبیعى بود، نمىبایست نظام خانوادگى جوامع غرب و حتى جوامعى از مشرق زمین و مسلمانان که کورکورانه و از روى تقلید یا به وسیله جاهطلبىهاى حکومتهاى خودباختهشان به آن شکل درآمدهاند به چنین وضع اسفبارى مبتلا گردند و انواع ناراحتىهاى جسمانى روانى و سقط جنینها و بىهویتىها ایجاد گردد.
ثانیا، حقوق بشر از دیدگاه غرب که نویسندگان مىبایست قدرى از علوم انسانى مطلع باشند، متأسفانه تفاوتى بین مساوات و عدالت را در نظام حقوقى خود رعایت نکردهاند. آنان به جاى این که عدالت را مطرح کنند و عدالت را مبناى حقوق قرار دهند مساوات را جایگزین کردهاند.
آن مساواتى که آنان منظور کردهاند بانظر به وضع بیولوژى و فیزیولوژى و روانى بین دو صنف زن و مرد وجود ندارد. اگر فرهنگ غرب که ریشه اساسى حقوق بشر غرب را تشکیل مىدهد، این حقیقت را باور داشت که قانون باید بر مبناى واقعیت باشد و نه شهوترانىها و سودجویىها و لجاجتها و خودخواهىها، عدالت را در این مورد مىپذیرفت نه مساوات بى اساس را و گرنه هیچ منطق قابل دفاعى نمىتواند او را از این خلاف محسوس برهاند»
این نهضت در عین این که یک سلسله بدبختىها را از زن گرفته، بدبختىها و بیچارگىهاى دیگرى براى او و براى جامعه بشریت به ارمغان آورد.
«زن غربى تا اوایل قرن بیستم از سادهترین و پیش پا افتادهترین حقوق محروم بوده است و تنها در اویل قرن بیست بود که مردم مغرب زمین به فکر جبران مافات افتادند و چون این نهضت دنباله نهضتهاى دیگر در زمینه «تساوى» و «آزادى» بود، همه معجزهها را از معنى این دو کلمه خواستند، غافل از این که تساوى و آزادى مربوط است به رابطه بشرها با یکدیگر از آن جهت که بشرند و به قول طلاب، تساوى و آزادى حق انسان بما هو انسان است. زن از آن جهت که انسان است ، مانند هر انسان دیگر آزاد آفریده شده است و از حقوق مساوى بهرهمند است، ولى زن انسانى است که با چگونگىهاى خاص و مرد انسانى است با چگونگىهاى دیگر؛ زن و مرد در انسانیت «برابرند، ولى دو گونه انسانند و بادو گونه خصلتها و دو گونه روان شناسى، و این اختلاف ناشى از عوامل جغرافیایى و یا تاریخى نیست، بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده. طبیعت از این دو گونگىها هدف داشته است و هر گونه عملى بر ضد طبیعت و فطرت عوارضى نامطلوبى به بار مىآورد»
این بود تاریخچه مختصرى از نهضت حقوق بشر در اروپا. چنان که مىدانیم همه موارد اعلامیههاى حقوق بشر که براى اروپائیان تازگى دارد، چهارده قرن پیش در اسلام پیش بینى شده و بعضى از دانشمندان عرب و ایران آنها را با مقایسه به این اعلامیهها در کتابهاى خود آوردهاند؛ البته اختلافاتى در بعضى قسمتها میان آن چه در این اعلامیه آمده با آن چه اسلام آورده وجود دارد و این خود بحث دلکش و شیرینى است؛ از آن جمله است مسئله حقوق زن و مرد که اسلام تساوى را مىپذیرد اما تشابه و وحدتِ یکنواخت را در زمینه حقوق زن و مرد نمىپذیرد؛
تفسیر غلط از آزادى
از جمله بلاهایى که دامنگیر جوامع غربى شد و این بلا تا به امروز هم دامنگیر آنها و کشورهاى پیرو و وابسته به آنهااست ، تفسیر غلطى بود که خواسته یا ناخواسته از مفهوم آزادى کردند.
روزگارى بر زن گذشته که چون کالا توسط پدر و شوهر و یا مردان دیگر در بازارها به فروش مىرسید. زمانى دیگر به علّتِ مرگ شوهر به همراه او زنده به گور مىشد و در عصر دیگر براى او هیچ شخصیت و حقوقى قائل نبودهاند و زمانى حق ارث نداشته و زمانى نیز از دادن رأى و شرکت در انتخابات محروم بوده است. در واقع ، حق انتخاب سرنوشت و نوع زندگى خود را نداشته است. این تحقیرها از یک سو و سختگیرىهاى بى مورد کلیسا درباره ازدوج از سوى دیگر، موجب شد که زمانى که قدرت کلیساها کاهش یافت همه فشارها و تفریطها به انفجار و افراط جنونآمیز مبدل شد.
یکى از نویسندگان مىگوید:
«غرب با مبارزه همه جانبه از نظر فلسفى، فکرى ، اجتماعى و تولیدى، و از نظر تمدن و فرهنگ با مذهب قرون وسطایى کلیسا یعنى مذهب کاتولیکهاى حاکم در غرب، خود به خود با همه قیدها و حدود و ارزشهاى اخلاقى، فکرى و اعتقادى که کلیسا به نام دین از آنها دفاع و حمایت مىکرد درافتاد و آنها را نابود مىکرد و ناگهان مسأله آزادى جنسى مطرح شد.»
چنین بود که دیگر راه براى زنان باز شده بود و آنها مىتوانستد گذشته حقارتآمیز خود را جبران کنند. لذا براى کسب حیثیت و مرتبت اجتماعى، وارد یک مسابقه بزرگ با مردان شدند و براى پیروزى و سبقت بر مردان از جاذبههاى جنسى خود به عنوان یک سلاح استفاده کردند.
«اخلاق جنسى را تابو مىخواند و در روانشناسى خود، مبناى تحرکات انسان را در همه دورانهاى زندگى، «غریزه جنسى» معرفى مىکند و ایجاد مانع در برابر آن را به هر شکلى ممکن، مردود شمرده و عامل بیمارىهاى روانى مىداند»
اشتباه فروید و امثال او در این است که پنداشتهاند تنها راه آرام کردن غرایز، ارضاء و اشباع بىحد و حصرآنها است. «اینها فقط متوجه محدودیتها و ممنوعیتها و عواقب سوء آنها شدهاند و مدعى هستند که قید و ممنوعیت، غریزه را عصى و منحرف و سرکش و ناآرام مىسازد. طرحشان این است که براى ایجاد آرامش این غریزه باید به آن آزادى مطلق داد، آنهم بدین معنى که زن اجازه هر جلوهگرى و به مرد اجازه هر تماسى داده شود.اینها چون یک طرف قضیه را خواندهاند، توجه نکردهاند که همان طور که محدودیت و ممنوعیت، غریزه را سرکوب و تولید عقده مىکند؛ رها کردن و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهیجات در آوردن؛ آن را دیوانه مىسازد و چون این امکان وجود ندارد که هر خواستهاى براى هر فردى برآورده شود، بلکه امکان ندارد همه خواستههاى بىپایان یک فرد برآورده شود، غریزه بدتر سرکوب مىشود و عقده روحى به وجود مىآید.
هدف آزادى در غرب
هدف اول: استفاده از زن به عنوان کارگر ارزان قیمت
در قرن نوزدهم، «چون صاحبان کارخانه هاى بزرگ دیدند که حقوق کارگران افزوده شده و اگر بخواهند تنها از مرد به عنوان کارگر استفاده کنند مسئله عرضه و تقاضا سبب مىشود که تقاضاى کارگر، کم و عرضه از طرف کارخانه، بیشتر شود و اگر کارى کنند که زنها هم وارد جامعه شوند و از زن همه به عنوان کارگر بتوان استفاده کرد، قهرا تعداد کارگران افزوده مىگردد و قهرا بازار کار شکسته مىشود و با حقوق ناچیزترى از کارگر زن و مرد استفاده مىکنند. یک انگیزه اقتصادى سبب شد که تلاش کنند زن هم وارد جامعه و قشر کارگر شوند»