415
بازدید
317
بازدید
این رسم را انگلیسى ها برانداختند و نهرو آن را یکى از کارهاى مثبت آنها مى شمارد.
تشخیص جامعه اى که از روح استوار بى بهره مى باشد,از راه هاى متعدد, امکان پذیر است .
بـررسـى نـحـوه عقاید دینى , سیستم حکومت و اظهار نظرهایى که در مورد پدیده ها یا فنومن ها مى کنند, مى تواند تا حدود زیادى ما را به استوارى یانااستوارى روح آن جامعه آگاه سازد.
انـجیل که ساخته و پرداخته مردمى است که روحى ناتوان داشته اند, مى گوید:خوشبخت کسانى هستند که در نادانى از اسرار کاینات به سرمى برند,چون در این صورت است که خدا را خواهند دید.
بـدیـن تـرتـیـب , چـنـین مردمى که احیاناخیلى هم مذهبى مى شوند و تعصب غلط را با ایمان به مـذهـب ,در مـى آمـیزند, حقیقت مذهب را در چهار چوبه جهل به کاینات , کوردلى و بى خبرى از حقایق عالم , محدودمى کنند و به انسانهاى علیل و سست تبدیل مى شوند.
ایـن قضاوت نا به جا خود منجر به جنایات شرم آورى از قبیل کشتن , سوزاندن و تکفیر دانشمندان دوره رنسانس اروپا شد! نتیجه دیگر آن را از زبان دکتر مارتین لوترکینگ , رهبر سیاهان آمریکا, در کـتاب نداى سیاه بشنوید:کسانى هستند که در میان پیروان دین رواج داده اند که دین و دانش با هم سازگار نیست , ولى دروغ است .
مـمـکـن اسـت بـیـن افـراد روحـانـى بـا روح نـاتـوان و مـردان دانـش بـا روح استوار, اختلافى وجودداشته باشد, ولى هرگز بین دین و دانش اختلافى وجودندارد.
جهان این دو از هم متمایز و راه هاى آنها از هم جداست .
دانـش مـى جـویـد و دیـن تفسیر مى کند, دانش به آدمى معلوماتى مى دهد که قدرت است و دین به آدمى قدرتى مى بخشد که کنترل است , دانش معمولابه کردار مى پردازد و دین به آثار.
دانش و دین رقیب هم نیستند,بلکه مکمل یکدیگر مى باشند.
دانـش از نـابـودى دین در کارهاى نامعقول و ناصواب و مخالفت فلج کننده , با پیشرفت فرهنگ و عـلـوم در مـیـان توده مردم , جلوگیرى مى کند ومتقابلادین مانع است که علم در لجنزار پیش پا افتاده مادیات و افکار مخالف اصول اخلاقى فرو برود.
به نظر مى رسد که عالى ترین توجیه براى جمع میان دین و دانش , همین است .
نتیجه این مى شود که اگر دین و دانش از یکدیگر جدا شوند, دردى را دوا نخواهندکرد.
مـردم جـاهـل بـسـیـارى از قـضاوت هاى غلط خود را به حساب دین مى گذارند! عدد سیزده را منحوس مى شمارند.
اگـر احـیـانـا شـماره پلاک منزلشان سیزده باشد, آن را به صورت ۱+۱۲ مى نویسند تا نحوست آن گـریـبـانـشـان را نـگـیرد! یک عطسه , ممکن است جلوبسیارى از کارهاى مهم آنها را بگیرد! از گـرفـته شدن ماه و خورشید بیمناکند! طلوع ستاره دنباله دار را علامت نزول بلامى دانند!برنامه کـارهـاى خود را بامراجعه به فالگیران و تقویم منجمان تنظیم مى کنند! و تقارن و طلوع و غروب ستارگان را در سعادت و گرفتارى خود موثرمى دانند!گاهى هم کارآنها به مرده پرستى و پاره اى از اوهـام دیـگـر مى کشد! در حالى که دین صحیح , از همه عواملى که موجب ترس یا امید بیهوده مى شود و روح انسان را ناتوان مى سازد, متنفراست .
هنگامى که پسر پیامبر عالى قدر اسلامر از دنیا رفت , خورشید گرفته شد, مردم گفتند: خورشید بـر اثـر مـرگ فـرزند پیغمبر خدار دچار حزن و اندوه ودر نتیجه چهره اش تیره شده است پیشواى اسـلام فـرمـود:ان الـشـمـس والـقمر آیتان من آیات اللّه فلا ینکسفان لموت احد, ماه و خورشید, دونشان ازنشانه هاى قدرت خدا هستند و براى مرگ هیچ کس , گرفته نمى شوند ((۱۸۰))
.
به همین ترتیب , ملت هایى که از لحاظ علم پیشرفت کرده اند, اما از لحاظ اخلاق و دین و معنویت , سیر قهقرایى کرده اند, مردمى ناتوان هستند.
استوارى روح و استقامت و ثبات در برابر هواى نفس و تمایلات حیوانى ندارند, بنابراین دین داران جاهل و دانشمندان بى دین هیچ یک سعادتمندنیستند, زیرا هردوى آنها روح ناتوانى دارند.
ویـل دورانت مى نویسد: امروز فرهنگ ما سطحى و دانش ما خطرناک است , زیرا از لحاظ ماشین , توانگر و از نظر غایات و مقاصد, فقیر هستیم .
آن تعادل ذهنى که وقتى ازایمان دینى گرمى برمى خاست , از میان رفته است .
عـلـم مـبـانى فوق طبیعى , اخلاقیات را از ما گرفته است و گویى همه جهان در اصالت فردیتى درهم و برهم ـکه نشانه قطعه قطعه شدن نامنظم خوى ومنش است ـگم گشته است .
قرآن کریم مى گوید:یرفعاللّه الذین آمنوا منکم والذین اوتواالعلم درجات ,خداونددرجات مردمى را بالا مى برد که از ایمان و علم ,برخودارباشند ((۱۸۱))
.
بـدیـهـى اسـت که در این صورت , دیگر آثارى از ضعف و ناتوانى روحى درزندگى چنین مردمى مشاهده نخواهدشد و روح استوار در همه جا با آنهاهماهنگ خواهدبود.
امام باقر(ع ) فرمود:المومن اصلب منالجبل , مومن , از کوه استوارتر است ((۱۸۲))
.
بـراى ایـن کـه بـتـوانـیم وظیفه مربیان و نقش عمده اى که آنها در تقویت روحیه تربیت یافتگان بـه عـهـده دارنـد, بـه خوبى روشن کنیم , ناگزیریم بحث خود رادر زمینه عواطف مزاحم توسعه دهیم , از این رو تحت عنوان ترس با شما سخن مى گوییم .
۱۹ـ ترس .
منشا روانى ترس .
ترس , یکى از عواطفى است که بسیارى از نیروها و استعدادهاى درونى آدمى را فلج مى سازد و از شکوفاشدن آنها جلوگیرى مى کند.
تـرس بـاعـث ضـعـف و زبونى انسان در زندگى مى شود و شجاعت , انسان را تا سرحد آرمان ها و مقاصدى که دارد, همراهى و یارى مى نماید.
اگـرچـه امـروز تـرس بـه آن صـورتى که در انسان هاى نخستین وجودداشت و با تغییرات شدید فیزیولژیکى همراه بود, وجودندارد, مع الوصف , آنچه که به طور مشترک , در میان انسان هاى اولیه و انـسـان هـاى امـروزى و حـتـى حیوانات , منشا ترس مى شود, احساس خطراست :خطر گم شدن یاکم شدن .
روان شـنـاسـان مـى گـویند:ترس در صورتى عارض مى شود که شخص , خطرى را (از فرو رفتن سـوزن در پـوسـت بـدن گـرفـتـه تا ناخوشى سخت و خطرمرگ ب) احساس کرده , حالت دفاعى به خودگیرد ((۱۸۳))
.
تـرس , عـاطـفه اى است که گریبان کودکان , جوانان و بزرگسالان را مى گیرد و سعادت آنها را تهدید مى کند.
افراد, برحسب تفاوت سنى خویش , دچار ترس هاى مختلف و گوناگونى مى شوند.
بیست تاپنجاه درصد از کودکان دو ساله تا شش ساله , از تاریکى مى ترسند, زیرا نیروى تخیل قوى آنها و افسانه هاى وحشت انگیزى که خوانده یاشنیده اند سبب مى شود که تاریکى را پر از موجودات عجیب و غریب ببینند.
دارویـن مـعـتقدبود که ترس از حیوانات , براى کودکان ارثى است , ولى مهر و محبتى را که انسان به حیوانات از خود نشان مى دهد,بعدها فرامى گیرد.
نـقـاط مـرتـفع , غرش رعد, سوت کارخانه , بازیچه هایى که جاندار به نظر مى آیند و سایه متحرک , اطفال را مى ترسانند.
بچه ها از قیافه هاى ناشناس , بیمناکند.
گاهى براثر همان نیروى قوى تخیل و عدم دخالت حس و لمس , دچار رویاهاى مخوف مى شوند, حتى جابه جا شدن , براى چنین اطفالى ترس آوراست .
تحمل پرتاب شدن به هوا و قرارگرفتن روى شانه , براثر عادت است .
اطفال بزرگ تر, بیشتر از امورواقعى از قبیل مرگ , صاعقه , زلزله , بیمارى وب مى ترسند.
جوانان از این که مورد تمسخر و استهزا قرار گیرند, بیمناکند.
تـرس بـزرگـسالان , بیشتر از شکست در کار و پیشه , عدم تامین زندگى و از کف رفتن حیثیت اجتماعى است .
علایم ترس , لرزش اندام , عقب نشینى و فرار است .
حـرکـاتـى کـه بـراثـر تمایل به فرار, در انسان ظاهرمى شود, صورت هاى مختلفى دارد: بانویى که مى ترسد دراجتماع مورد قبول واقع نشود, انزوا و کناره گیرى اختیارمى کند.
ایـن کـناره گیرى موجب تاثر و پریشانى خاطرمى گردد و اگر شدت پیدا کند, عوارض روحى و عصبى نیز به دنبال خواهدداشت .
کسانى که از شکست در کار و حرفه بیمناکند, معمولا به رختخواب پناه مى برند و تمارض مى کنند.
گـاهـى هـم بـه قـدرى با تخیلات شیرین خود سرگرم مى شوند که موضوع ترس آور را به شکلى فراموش مى کنند.
سربازانى که در میدان جنگ دچار ترس مى شوند, به قدرى فشار روحى آنها شدیداست که برخى از آنها دچار کورى و فلج مى شوند یااین که زبان آنها بندمى آید.
فواید و مضرات ترس .
باید به این نکته توجه داشت که ترس , یا فطرى و ذاتى انسانى است و یا اکتسابى .
بدون تردید آنچه آفریدگار جهان در نهاد انسان به ودیعت گذاشته است ,نه تنها ضرر ندارد, بلکه وجـودآن ـاگـر مـورد اسـتـفاده صحیح قرارگیرد ـمفید وسودمند است , بنابراین لازم است که کـودکـان را طـورى پـرورش دهـیم که در برابرخطر, ترس داشته باشند, زیرا چنین ترسى , آنها را مـجـهـز مـى کـند که جان و شخصیت خود را درمقابل آن حفظ کنند, البته خطر واقعى نه خطر موهوم .
تـخـلف از قوانین و مقررات اجتماعى , موجب گرفتارى , بى آبرویى و احیانا مرگ انسان مى شود و این یک خطر واقعى است .
کـودکان را باید از همان دوران کودکى از هرنوع تخلفى ترسانید, البته این ترسانیدن , باید عاقلانه باشد.
شرح سرگذشت مردمى که براثر تخلف از قوانین و مقررات تسلیم چوبه دارشده اند و یا سال ها در سـیـه چـال زنـدان به سر برده اند و حیثیت خود راپایمال کرده و آبروى خود را از دست داده اند و مـعـرفـى افـرادى کـه بـر اثـر پـاکـدامـنـى , راسـتـى و درسـتـى , عـمرى را به عزت و شرافت و آبـرومـنـدى گـذرانـیده اند, براى کودکان , درسى آموزنده است که آنها را وادار مى کند تا عواقب تخلفات را مطالعه و عاقلانه از آن اجتناب کنند.
بـا ایـن همه , نباید آنها را از هرخطرى ترسانید, بلکه باید به آنها فهماند, آن جا که نگهدارى و حفظ جـان و مـال بـه قـیـمـت از دسـت رفتن استقلال وطن ,ناموس و عقیده تمام شود, شجاعانه باید جانبازى و فداکارى کرد.
امـا تـرسـى که انسان را به سوى کمال و راستى سوق دهد و از حرکات زشت و ناپسند جلوگیرى کند, باید در وجود انسان زنده بماند.
از نـظـر اسلام , ترس از مجازات و کیفر خداوند براى مردم لازم است و به طور یقین چنین ترسى , امنیت و آسایش را براى جامعه به ارمغان مى آورد.
اگـر در هـمـان جـامـعـه , خـیانت و تجاوز رواج یابد و براثر آن , ناامنى شدیدى زندگى مردم را فرابگیرد, به واسطه عدم ترس از خداوند و کیفراوست .
ترس از کیفرهاى قانونى ـهرچند هم بى رحمانه باشد ـنمى تواند جاى ترس از کیفر الهى را بگیرد, زیـرا بـه جـرات مـى توان ادعا کرد که غالب متخلفان از قوانین , یا اصلا کیفر نمى بینند, یا به کیفر واقعى نمى رسند و این خود عللى دارد که این جا مجال ذکر آن نیست .
کسانى هم پیدا مى شوند که بدى نکردن آنها, از ترس کیفر نیست .
همان طور که خوبى هاى آنها هم براى پاداش نمى باشد.
على (ع ) فرمود:پروردگارا! عبادت من براى طمع بهشت و ترس دوزخ نیست ب .
تـرس هـایى که بسیار ابلهانه و مایه سرافکندگى و شکست و حاکى از ضعف و ناتوانى انسان است , ترس هایى اکتسابى است .
درحقیقت ترس هاى اکتسابى یا غیر واقعى , بر اثر احساس خطر غیر واقعى و موهوم پیدامى شوند.
در درجـه اول بـایـد از پـیـدایـش چنین ترس هایى جلوگیرى کرد و در درجه دوم باید در صدد ریشه کن کردن آن برآمد.
به عقیده روان شناسان , ترس بى جا از جنبه عقلى واخلاقى و مزاجى , مضر است .
شـایـد اکـثر خوانندگان به تغییرات بدنى که با ترس همراه است پى برده باشند: اختلال گردش خون , پریدگى رنگ صورت , تنگى نفس , گرفتگى گلو,لرزش اندام , خشکى دهان , راست شدن مو بـرانـدام و شـدت ضـربان قلب , از همه نمایان تر است , از این رو ترس ـبه خصوص اگر شدید باشد ـاعمال مختلف بدن را مختل مى سازد و شخص را بیمار و احیانانابود مى کند.
بر اثر ترس ,حافظه و عقل انسان , ضعیف مى شود و گاهى هم انسان دچار جنون مى شود.
کم رویى , موهوم پرستى و سست عنصرى از مضرات اخلاقى ترس است .
نقش پدران , مادران و مربیان .
کودک , از صداى بلند, ترس فطرى دارد.
اگـر هـنـگـام نزدیک شدن او به چیز مورد علاقه اش , فریادى از جانب بزرگ تر بشنود, از آن چیز خواهد ترسید و همین ترس ممکن است به اشیاى مشابه آن نیز سرایت کند.
دانـشجویى از نزدیک شدن پرمرغ به بدنش , دچار حمله و ترس شدیدى مى شد و حتى از دیدن پر مرغ مى ترسید.
تحقیقات روان شناسى نشان داد که او در سن دو سالگى , مورد حمله خروسى واقع شده است .
رادیو, داستانى راجع به دیو, جن و پرى مى گفت و پسربچه اى گوش مى داد.
موقع رفتن به رختخواب , طفل به گریه افتاد و شرح قصه را براى مادر تعریف کرد و معلوم شد که از این که دیوها به رختخوابش رفته باشند,مى ترسد.
مـادر چـراغ قـوه اى بـه دسـت طـفـل داد و در حـالى که او را قوت قلب مى داد, از او خواست که رخـتـخـواب را بـررسـى نماید و ببیند که نه دیو درآن جاست و نه جن و پرى ! ((۱۸۴))
روشى که روان شناسان براى معالجه ترس , پیشنهاد مى کنند.
کـم کـردن قـدرت انـگـیـزه تـرس آور و بـه عـبارت دیگر, همراه ساختن محرک ترس با یک چیز نشاطوراست .
این کار, سبب مى شود که از قدرت انگیزه ترس آور, کاسته شود.
هـنـگـامـى کـه طفل , مشغول خوردن غذاست , مى توان آرام آرام , چیزى که ازآن ترس دارد, به او نزدیک کرد, البته خیلى با احتیاط, چه در غیراین صورت ,ممکن است ترس دیگرى از خود غذا هم پیدا کند, پس همراه ساختن یک موقعیت فرح بخش با موقعیت ترس آور, به تدریج از ترس کودکان مى کاهد.
بـراى علاج ترس کودکانى که از تاریکى مى ترسند و شبها نمى خوابند, مى توان به تدریج نور را کم کرد, تا این که با تاریکى خو بگیرند.
اگر هم زمان خواب آنها را با قصه هاى شیرین و لالایى توام سازیم , مفیدتر خواهدبود.
مربیان , پدران و مادران دلسوز و مهربان , از ترسانیدن اطفال و تضعیف روحیه آنان خود دارى مى کنند.
بـسـیـارى از مـادران هـسـتـنـد کـه براى آرام کردن و تسلیم ساختن کودک , از نیروى تخیل او سـؤاسـتـفاده مى کنند و او را از موجودات موهوم و افسانه اى ,چون لولو و دیو و غول , یا موجودات واقعى , چون سگ و گربه و گرگ , مى ترسانند.
خـوشـحـالند که از این رهگذر, طفل را آرام و خاموش کرده اند, ولى غافلند از این که با این عمل خـود, روحـیـه طـفـل را فـلـج مـى کنند و براى همیشه اورا دستخوش ترس هاى مضر و بیهوده مى سازند.
مسو, حکیم ایتالیایى , مى گوید:آینده و عظمت هر ملتى , تنها بسته به تجارب و صنعت و دارایى و رزمجویى افراد آن ملت نیست , بلکه ضمنا منوط به استعداد کودکان آن ملت و به درجه بى باکى و ترسناکى آنهاست .
باید به خاطر داشت که ترس , مرضى است مثل سایر امراض و اقدام در معالجه آن ضرورى مى باشد.
اگر آدم بى باک گاهى اشتباه مى کند, آدم ترسو همیشه خطاکار است ((۱۸۵))
.
پـدران و مـادران و مـربـیـانـى که به وظیفه خویش آگاهند, در مورد ترس کودکان وتربیت آنها توجه لازم را مبذول مى دارند.
روان شـناسان براى معارضه با ترس , توجه به نکات زیر را به مربیان توصیه مى کنند: ۱ـخوددارى از ترسانیدن کودک .
۲ـهر ترسى با عکس العمل بدنى همراه است .
بدن هاى قوى عکس العمل ضعیف و بدن هاى ضعیف , عکس العمل شدید دارند, پس با بنیه قوى و مزاج سالم , بهتر مى توان در برابر مخاطرات ترس , ایستادگى کرد و تقویت بدن , لازم و مفید است .
۳ـهمان طور که گفتیم : نیروى تخیل اطفال , قوى است .
هـمـین تخیلات , در خواب و تاریکى و تنهایى , باعث وحشت آنها مى شود, پس اگر کودک درباره تـخـیـلات خود تحقیق کند, مثلا او را وادار کنیم که در تاریکى اشیاى اتاق را لمس کند یا این که نـاگـهـان چراغ را روشن کنیم تا متوجه شود که تاریکى در ماهیت اتاق و اشیایى که در آن است , تغییرى ایجاد نکرده است , به برطرف شدن ترس او کمک شایانى خواهد شد.
۴ـکودکانى که به سن پنج یا شش سالگى رسیده اند داراى حس غرور و عزت نفس هستند.
مـى تـوان از هـمـیـن حس آنها استفاده کرد و به آنها گفت : تو بزرگى , خجالت بکش ! خلاصه هر اندازه بتوانیم به جاى تخیلات آنها, استدلال ومنطق بنشانیم , مفیدتر است .
۵ـدادن سرمشق بى باکى به کودک .
متاسفانه برخى از پدران و مادران , خود ترسوهستند و از تاریکى یا غرش رعد وب بیم دارند.
اینها نمى توانند براى فرزندان خود سرمشق بى باکى باشند.
۶ـ تلقین نیز وسیله خوبى است براى مبارزه با ترس .
اگر انسان به خود تلقین کند ترسونیست , دلیر و شجاع است , بسیار مفید خواهدبود.
قـرآن کـریـم کـه پیروان خودرا دلیر و بى باک تربیت مى کند, مى گوید:دوستان خدا, ترس و غم ندارند ((۱۸۶))
.
و نـیـز مى فرماید: آنان که گفتند: پروردگار ما خداست , آنگاه استقامت کردند, فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و به آنها مى گویند: مترسید و محزون نباشید و بشارت باد به بهشت موعود! ((۱۸۷))
در عین حال در قرآن به ترس از خدا اهمیت بسیار داده شده است .
مـى فـرمـایـد:اما آنان که از مقام پروردگار خویش مى ترسند و نفس را از پیروى هوا و هوس منع مى کنند, بهشت برین ماواى آنها خواهدبود ((۱۸۸))
.
امـا تـرس از خـدا هـم باید همواره با امید به عفو و بزرگى او توام باشد و به سرحد یاس و نومیدى نرسد,آرى چنین ترسى منشا رستگارى است !.
۲۰ـ اعتماد به نفس .
بسط شخصیت .
بـررسى تاریخ آموزش و پرورش , نشان مى دهد که براى این رشته در هر دوره اى , هدف خاصى در نظر گرفته شده است .
پاره اى از این نظریه ها ناشى از ضعف و عقب افتادگى اجتماعات بوده است .
اجـتـمـاعاتى که با رژیم استبدادى اداره مى شده اند, هدف خود را پرورش افراد آزاد, و اجتماعات پریشان , هدف خود را پرورش افراد کامل و باانضباط قرارداده اند.
در ایـران بـعـد از اسـلام , اگر چه به مقتضاى اوضاع سیاسى و اقتصادى , هدف آموزش و پرورش دسـتـخوش تحولاتى شده است ,ولى به طور کلى مى توان گفت که در همه اعصار, پرورش اعتقاد به خدا و اخلاق پسندیده و آموختن پیشه و هنر و سلامت و تندرستى , مورد نظر بوده است .
پـس از ایـن که فتنه مغول و تاتار فرو نشست و بار دیگر مردم ایران توانستند نفس راحتى بکشندو به فکر تجدید حیات فرهنگ و بسط آموزش وپرورش بیفتند, علاوه برآنچه گفته شد, هدف آنها از آمـوزش و پـرورش , عـبارت بود از صیانت نفس و حفظ و حراست از تباهى , و جلوگیرى ازشیوع فساد و فحشا.
براى رسیدن به این مقصود, در برابرفاتح , اظهار انقیاد کردند.
به حیله و مکر تشبث جستند, همه چیز او را ستودند.
کوچک ترین صفت او را که ممکن بود مدح شود, بسیار بزرگ کردند و در آن , مبالغه نمودند.
تملق و چاپلوسى را به حد اعلا رساندند, البته به این وسیله رفته رفته به مقصود خود رسیدند و معنا بـر قـوم فـاتح چیره شدند,ولى اطاعت صرف ومزاح گویى و عدم صراحت لهجه و گزافه گویى , عادت شد.
عدم اعتماد و بدبینى و سؤظن نسبت به یکدیگر و نسبت به زنان رواج یافت ((۱۸۹))
.
نظریه هاى معروف در این باره عبارتنداز: رشد طبیعى , قابلیت اجتماعى و بسط شخصیت .
دو نـظـریـه نخست مورد انتقاد قرار گرفته است , زیرا اگر صرفا هدف , رشد طبیعى طفل باشد, محیط اجتماعى طفل نادیده گرفته مى شود.
در حالى که هنگامه حیات با تمام مظاهر و جلوه هاى خود انسان را محاصره کرده است .
مظاهر زندگى اجتماعى همچون تار و پودهاى درهم بافته اى هستند که فرد همچون نخ باریک و نـاچیزى در آن تنیده شده است , بنابراین , نظریه رشدطبیعى ـکه از طرف ژان ژاک روسو پیشنهاد شده ـمردوداست .
هـمچنین اگر صرفا هدف , قابلیت اجتماعى باشد, در عین این که ممکن است از نظر اقتصادى و مـدنـى , افـراد شـایسته اى تربیت شوند, لکن افرادى که صرفابراى اقتصاد تربیت شده اند, ماشینى بـیـش نـیستند و افرادى که صرفا از نظر معاشرت و حسن ظاهرى شایسته باشند, ممکن است از فضایل معنوى محروم باشند.
تشخیص جامعه اى که از روح استوار بى بهره مى باشد,از راه هاى متعدد, امکان پذیر است .
بـررسـى نـحـوه عقاید دینى , سیستم حکومت و اظهار نظرهایى که در مورد پدیده ها یا فنومن ها مى کنند, مى تواند تا حدود زیادى ما را به استوارى یانااستوارى روح آن جامعه آگاه سازد.
انـجیل که ساخته و پرداخته مردمى است که روحى ناتوان داشته اند, مى گوید:خوشبخت کسانى هستند که در نادانى از اسرار کاینات به سرمى برند,چون در این صورت است که خدا را خواهند دید.
بـدیـن تـرتـیـب , چـنـین مردمى که احیاناخیلى هم مذهبى مى شوند و تعصب غلط را با ایمان به مـذهـب ,در مـى آمـیزند, حقیقت مذهب را در چهار چوبه جهل به کاینات , کوردلى و بى خبرى از حقایق عالم , محدودمى کنند و به انسانهاى علیل و سست تبدیل مى شوند.
ایـن قضاوت نا به جا خود منجر به جنایات شرم آورى از قبیل کشتن , سوزاندن و تکفیر دانشمندان دوره رنسانس اروپا شد! نتیجه دیگر آن را از زبان دکتر مارتین لوترکینگ , رهبر سیاهان آمریکا, در کـتاب نداى سیاه بشنوید:کسانى هستند که در میان پیروان دین رواج داده اند که دین و دانش با هم سازگار نیست , ولى دروغ است .
مـمـکـن اسـت بـیـن افـراد روحـانـى بـا روح نـاتـوان و مـردان دانـش بـا روح استوار, اختلافى وجودداشته باشد, ولى هرگز بین دین و دانش اختلافى وجودندارد.
جهان این دو از هم متمایز و راه هاى آنها از هم جداست .
دانـش مـى جـویـد و دیـن تفسیر مى کند, دانش به آدمى معلوماتى مى دهد که قدرت است و دین به آدمى قدرتى مى بخشد که کنترل است , دانش معمولابه کردار مى پردازد و دین به آثار.
دانش و دین رقیب هم نیستند,بلکه مکمل یکدیگر مى باشند.
دانـش از نـابـودى دین در کارهاى نامعقول و ناصواب و مخالفت فلج کننده , با پیشرفت فرهنگ و عـلـوم در مـیـان توده مردم , جلوگیرى مى کند ومتقابلادین مانع است که علم در لجنزار پیش پا افتاده مادیات و افکار مخالف اصول اخلاقى فرو برود.
به نظر مى رسد که عالى ترین توجیه براى جمع میان دین و دانش , همین است .
نتیجه این مى شود که اگر دین و دانش از یکدیگر جدا شوند, دردى را دوا نخواهندکرد.
مـردم جـاهـل بـسـیـارى از قـضاوت هاى غلط خود را به حساب دین مى گذارند! عدد سیزده را منحوس مى شمارند.
اگـر احـیـانـا شـماره پلاک منزلشان سیزده باشد, آن را به صورت ۱+۱۲ مى نویسند تا نحوست آن گـریـبـانـشـان را نـگـیرد! یک عطسه , ممکن است جلوبسیارى از کارهاى مهم آنها را بگیرد! از گـرفـته شدن ماه و خورشید بیمناکند! طلوع ستاره دنباله دار را علامت نزول بلامى دانند!برنامه کـارهـاى خود را بامراجعه به فالگیران و تقویم منجمان تنظیم مى کنند! و تقارن و طلوع و غروب ستارگان را در سعادت و گرفتارى خود موثرمى دانند!گاهى هم کارآنها به مرده پرستى و پاره اى از اوهـام دیـگـر مى کشد! در حالى که دین صحیح , از همه عواملى که موجب ترس یا امید بیهوده مى شود و روح انسان را ناتوان مى سازد, متنفراست .
هنگامى که پسر پیامبر عالى قدر اسلامر از دنیا رفت , خورشید گرفته شد, مردم گفتند: خورشید بـر اثـر مـرگ فـرزند پیغمبر خدار دچار حزن و اندوه ودر نتیجه چهره اش تیره شده است پیشواى اسـلام فـرمـود:ان الـشـمـس والـقمر آیتان من آیات اللّه فلا ینکسفان لموت احد, ماه و خورشید, دونشان ازنشانه هاى قدرت خدا هستند و براى مرگ هیچ کس , گرفته نمى شوند ((۱۸۰))
.
به همین ترتیب , ملت هایى که از لحاظ علم پیشرفت کرده اند, اما از لحاظ اخلاق و دین و معنویت , سیر قهقرایى کرده اند, مردمى ناتوان هستند.
استوارى روح و استقامت و ثبات در برابر هواى نفس و تمایلات حیوانى ندارند, بنابراین دین داران جاهل و دانشمندان بى دین هیچ یک سعادتمندنیستند, زیرا هردوى آنها روح ناتوانى دارند.
ویـل دورانت مى نویسد: امروز فرهنگ ما سطحى و دانش ما خطرناک است , زیرا از لحاظ ماشین , توانگر و از نظر غایات و مقاصد, فقیر هستیم .
آن تعادل ذهنى که وقتى ازایمان دینى گرمى برمى خاست , از میان رفته است .
عـلـم مـبـانى فوق طبیعى , اخلاقیات را از ما گرفته است و گویى همه جهان در اصالت فردیتى درهم و برهم ـکه نشانه قطعه قطعه شدن نامنظم خوى ومنش است ـگم گشته است .
قرآن کریم مى گوید:یرفعاللّه الذین آمنوا منکم والذین اوتواالعلم درجات ,خداونددرجات مردمى را بالا مى برد که از ایمان و علم ,برخودارباشند ((۱۸۱))
.
بـدیـهـى اسـت که در این صورت , دیگر آثارى از ضعف و ناتوانى روحى درزندگى چنین مردمى مشاهده نخواهدشد و روح استوار در همه جا با آنهاهماهنگ خواهدبود.
امام باقر(ع ) فرمود:المومن اصلب منالجبل , مومن , از کوه استوارتر است ((۱۸۲))
.
بـراى ایـن کـه بـتـوانـیم وظیفه مربیان و نقش عمده اى که آنها در تقویت روحیه تربیت یافتگان بـه عـهـده دارنـد, بـه خوبى روشن کنیم , ناگزیریم بحث خود رادر زمینه عواطف مزاحم توسعه دهیم , از این رو تحت عنوان ترس با شما سخن مى گوییم .
۱۹ـ ترس .
منشا روانى ترس .
ترس , یکى از عواطفى است که بسیارى از نیروها و استعدادهاى درونى آدمى را فلج مى سازد و از شکوفاشدن آنها جلوگیرى مى کند.
تـرس بـاعـث ضـعـف و زبونى انسان در زندگى مى شود و شجاعت , انسان را تا سرحد آرمان ها و مقاصدى که دارد, همراهى و یارى مى نماید.
اگـرچـه امـروز تـرس بـه آن صـورتى که در انسان هاى نخستین وجودداشت و با تغییرات شدید فیزیولژیکى همراه بود, وجودندارد, مع الوصف , آنچه که به طور مشترک , در میان انسان هاى اولیه و انـسـان هـاى امـروزى و حـتـى حیوانات , منشا ترس مى شود, احساس خطراست :خطر گم شدن یاکم شدن .
روان شـنـاسـان مـى گـویند:ترس در صورتى عارض مى شود که شخص , خطرى را (از فرو رفتن سـوزن در پـوسـت بـدن گـرفـتـه تا ناخوشى سخت و خطرمرگ ب) احساس کرده , حالت دفاعى به خودگیرد ((۱۸۳))
.
تـرس , عـاطـفه اى است که گریبان کودکان , جوانان و بزرگسالان را مى گیرد و سعادت آنها را تهدید مى کند.
افراد, برحسب تفاوت سنى خویش , دچار ترس هاى مختلف و گوناگونى مى شوند.
بیست تاپنجاه درصد از کودکان دو ساله تا شش ساله , از تاریکى مى ترسند, زیرا نیروى تخیل قوى آنها و افسانه هاى وحشت انگیزى که خوانده یاشنیده اند سبب مى شود که تاریکى را پر از موجودات عجیب و غریب ببینند.
دارویـن مـعـتقدبود که ترس از حیوانات , براى کودکان ارثى است , ولى مهر و محبتى را که انسان به حیوانات از خود نشان مى دهد,بعدها فرامى گیرد.
نـقـاط مـرتـفع , غرش رعد, سوت کارخانه , بازیچه هایى که جاندار به نظر مى آیند و سایه متحرک , اطفال را مى ترسانند.
بچه ها از قیافه هاى ناشناس , بیمناکند.
گاهى براثر همان نیروى قوى تخیل و عدم دخالت حس و لمس , دچار رویاهاى مخوف مى شوند, حتى جابه جا شدن , براى چنین اطفالى ترس آوراست .
تحمل پرتاب شدن به هوا و قرارگرفتن روى شانه , براثر عادت است .
اطفال بزرگ تر, بیشتر از امورواقعى از قبیل مرگ , صاعقه , زلزله , بیمارى وب مى ترسند.
جوانان از این که مورد تمسخر و استهزا قرار گیرند, بیمناکند.
تـرس بـزرگـسالان , بیشتر از شکست در کار و پیشه , عدم تامین زندگى و از کف رفتن حیثیت اجتماعى است .
علایم ترس , لرزش اندام , عقب نشینى و فرار است .
حـرکـاتـى کـه بـراثـر تمایل به فرار, در انسان ظاهرمى شود, صورت هاى مختلفى دارد: بانویى که مى ترسد دراجتماع مورد قبول واقع نشود, انزوا و کناره گیرى اختیارمى کند.
ایـن کـناره گیرى موجب تاثر و پریشانى خاطرمى گردد و اگر شدت پیدا کند, عوارض روحى و عصبى نیز به دنبال خواهدداشت .
کسانى که از شکست در کار و حرفه بیمناکند, معمولا به رختخواب پناه مى برند و تمارض مى کنند.
گـاهـى هـم بـه قـدرى با تخیلات شیرین خود سرگرم مى شوند که موضوع ترس آور را به شکلى فراموش مى کنند.
سربازانى که در میدان جنگ دچار ترس مى شوند, به قدرى فشار روحى آنها شدیداست که برخى از آنها دچار کورى و فلج مى شوند یااین که زبان آنها بندمى آید.
فواید و مضرات ترس .
باید به این نکته توجه داشت که ترس , یا فطرى و ذاتى انسانى است و یا اکتسابى .
بدون تردید آنچه آفریدگار جهان در نهاد انسان به ودیعت گذاشته است ,نه تنها ضرر ندارد, بلکه وجـودآن ـاگـر مـورد اسـتـفاده صحیح قرارگیرد ـمفید وسودمند است , بنابراین لازم است که کـودکـان را طـورى پـرورش دهـیم که در برابرخطر, ترس داشته باشند, زیرا چنین ترسى , آنها را مـجـهـز مـى کـند که جان و شخصیت خود را درمقابل آن حفظ کنند, البته خطر واقعى نه خطر موهوم .
تـخـلف از قوانین و مقررات اجتماعى , موجب گرفتارى , بى آبرویى و احیانا مرگ انسان مى شود و این یک خطر واقعى است .
کـودکان را باید از همان دوران کودکى از هرنوع تخلفى ترسانید, البته این ترسانیدن , باید عاقلانه باشد.
شرح سرگذشت مردمى که براثر تخلف از قوانین و مقررات تسلیم چوبه دارشده اند و یا سال ها در سـیـه چـال زنـدان به سر برده اند و حیثیت خود راپایمال کرده و آبروى خود را از دست داده اند و مـعـرفـى افـرادى کـه بـر اثـر پـاکـدامـنـى , راسـتـى و درسـتـى , عـمرى را به عزت و شرافت و آبـرومـنـدى گـذرانـیده اند, براى کودکان , درسى آموزنده است که آنها را وادار مى کند تا عواقب تخلفات را مطالعه و عاقلانه از آن اجتناب کنند.
بـا ایـن همه , نباید آنها را از هرخطرى ترسانید, بلکه باید به آنها فهماند, آن جا که نگهدارى و حفظ جـان و مـال بـه قـیـمـت از دسـت رفتن استقلال وطن ,ناموس و عقیده تمام شود, شجاعانه باید جانبازى و فداکارى کرد.
امـا تـرسـى که انسان را به سوى کمال و راستى سوق دهد و از حرکات زشت و ناپسند جلوگیرى کند, باید در وجود انسان زنده بماند.
از نـظـر اسلام , ترس از مجازات و کیفر خداوند براى مردم لازم است و به طور یقین چنین ترسى , امنیت و آسایش را براى جامعه به ارمغان مى آورد.
اگـر در هـمـان جـامـعـه , خـیانت و تجاوز رواج یابد و براثر آن , ناامنى شدیدى زندگى مردم را فرابگیرد, به واسطه عدم ترس از خداوند و کیفراوست .
ترس از کیفرهاى قانونى ـهرچند هم بى رحمانه باشد ـنمى تواند جاى ترس از کیفر الهى را بگیرد, زیـرا بـه جـرات مـى توان ادعا کرد که غالب متخلفان از قوانین , یا اصلا کیفر نمى بینند, یا به کیفر واقعى نمى رسند و این خود عللى دارد که این جا مجال ذکر آن نیست .
کسانى هم پیدا مى شوند که بدى نکردن آنها, از ترس کیفر نیست .
همان طور که خوبى هاى آنها هم براى پاداش نمى باشد.
على (ع ) فرمود:پروردگارا! عبادت من براى طمع بهشت و ترس دوزخ نیست ب .
تـرس هـایى که بسیار ابلهانه و مایه سرافکندگى و شکست و حاکى از ضعف و ناتوانى انسان است , ترس هایى اکتسابى است .
درحقیقت ترس هاى اکتسابى یا غیر واقعى , بر اثر احساس خطر غیر واقعى و موهوم پیدامى شوند.
در درجـه اول بـایـد از پـیـدایـش چنین ترس هایى جلوگیرى کرد و در درجه دوم باید در صدد ریشه کن کردن آن برآمد.
به عقیده روان شناسان , ترس بى جا از جنبه عقلى واخلاقى و مزاجى , مضر است .
شـایـد اکـثر خوانندگان به تغییرات بدنى که با ترس همراه است پى برده باشند: اختلال گردش خون , پریدگى رنگ صورت , تنگى نفس , گرفتگى گلو,لرزش اندام , خشکى دهان , راست شدن مو بـرانـدام و شـدت ضـربان قلب , از همه نمایان تر است , از این رو ترس ـبه خصوص اگر شدید باشد ـاعمال مختلف بدن را مختل مى سازد و شخص را بیمار و احیانانابود مى کند.
بر اثر ترس ,حافظه و عقل انسان , ضعیف مى شود و گاهى هم انسان دچار جنون مى شود.
کم رویى , موهوم پرستى و سست عنصرى از مضرات اخلاقى ترس است .
نقش پدران , مادران و مربیان .
کودک , از صداى بلند, ترس فطرى دارد.
اگـر هـنـگـام نزدیک شدن او به چیز مورد علاقه اش , فریادى از جانب بزرگ تر بشنود, از آن چیز خواهد ترسید و همین ترس ممکن است به اشیاى مشابه آن نیز سرایت کند.
دانـشجویى از نزدیک شدن پرمرغ به بدنش , دچار حمله و ترس شدیدى مى شد و حتى از دیدن پر مرغ مى ترسید.
تحقیقات روان شناسى نشان داد که او در سن دو سالگى , مورد حمله خروسى واقع شده است .
رادیو, داستانى راجع به دیو, جن و پرى مى گفت و پسربچه اى گوش مى داد.
موقع رفتن به رختخواب , طفل به گریه افتاد و شرح قصه را براى مادر تعریف کرد و معلوم شد که از این که دیوها به رختخوابش رفته باشند,مى ترسد.
مـادر چـراغ قـوه اى بـه دسـت طـفـل داد و در حـالى که او را قوت قلب مى داد, از او خواست که رخـتـخـواب را بـررسـى نماید و ببیند که نه دیو درآن جاست و نه جن و پرى ! ((۱۸۴))
روشى که روان شناسان براى معالجه ترس , پیشنهاد مى کنند.
کـم کـردن قـدرت انـگـیـزه تـرس آور و بـه عـبارت دیگر, همراه ساختن محرک ترس با یک چیز نشاطوراست .
این کار, سبب مى شود که از قدرت انگیزه ترس آور, کاسته شود.
هـنـگـامـى کـه طفل , مشغول خوردن غذاست , مى توان آرام آرام , چیزى که ازآن ترس دارد, به او نزدیک کرد, البته خیلى با احتیاط, چه در غیراین صورت ,ممکن است ترس دیگرى از خود غذا هم پیدا کند, پس همراه ساختن یک موقعیت فرح بخش با موقعیت ترس آور, به تدریج از ترس کودکان مى کاهد.
بـراى علاج ترس کودکانى که از تاریکى مى ترسند و شبها نمى خوابند, مى توان به تدریج نور را کم کرد, تا این که با تاریکى خو بگیرند.
اگر هم زمان خواب آنها را با قصه هاى شیرین و لالایى توام سازیم , مفیدتر خواهدبود.
مربیان , پدران و مادران دلسوز و مهربان , از ترسانیدن اطفال و تضعیف روحیه آنان خود دارى مى کنند.
بـسـیـارى از مـادران هـسـتـنـد کـه براى آرام کردن و تسلیم ساختن کودک , از نیروى تخیل او سـؤاسـتـفاده مى کنند و او را از موجودات موهوم و افسانه اى ,چون لولو و دیو و غول , یا موجودات واقعى , چون سگ و گربه و گرگ , مى ترسانند.
خـوشـحـالند که از این رهگذر, طفل را آرام و خاموش کرده اند, ولى غافلند از این که با این عمل خـود, روحـیـه طـفـل را فـلـج مـى کنند و براى همیشه اورا دستخوش ترس هاى مضر و بیهوده مى سازند.
مسو, حکیم ایتالیایى , مى گوید:آینده و عظمت هر ملتى , تنها بسته به تجارب و صنعت و دارایى و رزمجویى افراد آن ملت نیست , بلکه ضمنا منوط به استعداد کودکان آن ملت و به درجه بى باکى و ترسناکى آنهاست .
باید به خاطر داشت که ترس , مرضى است مثل سایر امراض و اقدام در معالجه آن ضرورى مى باشد.
اگر آدم بى باک گاهى اشتباه مى کند, آدم ترسو همیشه خطاکار است ((۱۸۵))
.
پـدران و مـادران و مـربـیـانـى که به وظیفه خویش آگاهند, در مورد ترس کودکان وتربیت آنها توجه لازم را مبذول مى دارند.
روان شـناسان براى معارضه با ترس , توجه به نکات زیر را به مربیان توصیه مى کنند: ۱ـخوددارى از ترسانیدن کودک .
۲ـهر ترسى با عکس العمل بدنى همراه است .
بدن هاى قوى عکس العمل ضعیف و بدن هاى ضعیف , عکس العمل شدید دارند, پس با بنیه قوى و مزاج سالم , بهتر مى توان در برابر مخاطرات ترس , ایستادگى کرد و تقویت بدن , لازم و مفید است .
۳ـهمان طور که گفتیم : نیروى تخیل اطفال , قوى است .
هـمـین تخیلات , در خواب و تاریکى و تنهایى , باعث وحشت آنها مى شود, پس اگر کودک درباره تـخـیـلات خود تحقیق کند, مثلا او را وادار کنیم که در تاریکى اشیاى اتاق را لمس کند یا این که نـاگـهـان چراغ را روشن کنیم تا متوجه شود که تاریکى در ماهیت اتاق و اشیایى که در آن است , تغییرى ایجاد نکرده است , به برطرف شدن ترس او کمک شایانى خواهد شد.
۴ـکودکانى که به سن پنج یا شش سالگى رسیده اند داراى حس غرور و عزت نفس هستند.
مـى تـوان از هـمـیـن حس آنها استفاده کرد و به آنها گفت : تو بزرگى , خجالت بکش ! خلاصه هر اندازه بتوانیم به جاى تخیلات آنها, استدلال ومنطق بنشانیم , مفیدتر است .
۵ـدادن سرمشق بى باکى به کودک .
متاسفانه برخى از پدران و مادران , خود ترسوهستند و از تاریکى یا غرش رعد وب بیم دارند.
اینها نمى توانند براى فرزندان خود سرمشق بى باکى باشند.
۶ـ تلقین نیز وسیله خوبى است براى مبارزه با ترس .
اگر انسان به خود تلقین کند ترسونیست , دلیر و شجاع است , بسیار مفید خواهدبود.
قـرآن کـریـم کـه پیروان خودرا دلیر و بى باک تربیت مى کند, مى گوید:دوستان خدا, ترس و غم ندارند ((۱۸۶))
.
و نـیـز مى فرماید: آنان که گفتند: پروردگار ما خداست , آنگاه استقامت کردند, فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و به آنها مى گویند: مترسید و محزون نباشید و بشارت باد به بهشت موعود! ((۱۸۷))
در عین حال در قرآن به ترس از خدا اهمیت بسیار داده شده است .
مـى فـرمـایـد:اما آنان که از مقام پروردگار خویش مى ترسند و نفس را از پیروى هوا و هوس منع مى کنند, بهشت برین ماواى آنها خواهدبود ((۱۸۸))
.
امـا تـرس از خـدا هـم باید همواره با امید به عفو و بزرگى او توام باشد و به سرحد یاس و نومیدى نرسد,آرى چنین ترسى منشا رستگارى است !.
۲۰ـ اعتماد به نفس .
بسط شخصیت .
بـررسى تاریخ آموزش و پرورش , نشان مى دهد که براى این رشته در هر دوره اى , هدف خاصى در نظر گرفته شده است .
پاره اى از این نظریه ها ناشى از ضعف و عقب افتادگى اجتماعات بوده است .
اجـتـمـاعاتى که با رژیم استبدادى اداره مى شده اند, هدف خود را پرورش افراد آزاد, و اجتماعات پریشان , هدف خود را پرورش افراد کامل و باانضباط قرارداده اند.
در ایـران بـعـد از اسـلام , اگر چه به مقتضاى اوضاع سیاسى و اقتصادى , هدف آموزش و پرورش دسـتـخوش تحولاتى شده است ,ولى به طور کلى مى توان گفت که در همه اعصار, پرورش اعتقاد به خدا و اخلاق پسندیده و آموختن پیشه و هنر و سلامت و تندرستى , مورد نظر بوده است .
پـس از ایـن که فتنه مغول و تاتار فرو نشست و بار دیگر مردم ایران توانستند نفس راحتى بکشندو به فکر تجدید حیات فرهنگ و بسط آموزش وپرورش بیفتند, علاوه برآنچه گفته شد, هدف آنها از آمـوزش و پـرورش , عـبارت بود از صیانت نفس و حفظ و حراست از تباهى , و جلوگیرى ازشیوع فساد و فحشا.
براى رسیدن به این مقصود, در برابرفاتح , اظهار انقیاد کردند.
به حیله و مکر تشبث جستند, همه چیز او را ستودند.
کوچک ترین صفت او را که ممکن بود مدح شود, بسیار بزرگ کردند و در آن , مبالغه نمودند.
تملق و چاپلوسى را به حد اعلا رساندند, البته به این وسیله رفته رفته به مقصود خود رسیدند و معنا بـر قـوم فـاتح چیره شدند,ولى اطاعت صرف ومزاح گویى و عدم صراحت لهجه و گزافه گویى , عادت شد.
عدم اعتماد و بدبینى و سؤظن نسبت به یکدیگر و نسبت به زنان رواج یافت ((۱۸۹))
.
نظریه هاى معروف در این باره عبارتنداز: رشد طبیعى , قابلیت اجتماعى و بسط شخصیت .
دو نـظـریـه نخست مورد انتقاد قرار گرفته است , زیرا اگر صرفا هدف , رشد طبیعى طفل باشد, محیط اجتماعى طفل نادیده گرفته مى شود.
در حالى که هنگامه حیات با تمام مظاهر و جلوه هاى خود انسان را محاصره کرده است .
مظاهر زندگى اجتماعى همچون تار و پودهاى درهم بافته اى هستند که فرد همچون نخ باریک و نـاچیزى در آن تنیده شده است , بنابراین , نظریه رشدطبیعى ـکه از طرف ژان ژاک روسو پیشنهاد شده ـمردوداست .
هـمچنین اگر صرفا هدف , قابلیت اجتماعى باشد, در عین این که ممکن است از نظر اقتصادى و مـدنـى , افـراد شـایسته اى تربیت شوند, لکن افرادى که صرفابراى اقتصاد تربیت شده اند, ماشینى بـیـش نـیستند و افرادى که صرفا از نظر معاشرت و حسن ظاهرى شایسته باشند, ممکن است از فضایل معنوى محروم باشند.
نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -
ادامه مطلب + دانلود...
415
بازدید
بـدیـن ترتیب , ممکن است در محیط آزاد, به تربیت شونده مجال تفکر و تنبه داده شود و نیازى به اعمال نفوذ و ایجاد محیط استبداد و دیکتاتورى ووحشت پیدانشود.
بـه خـصـوص کـه اگر از کارخانه تنبیه و ملامت و بدگویى , آدم بیرون مى آمد, تا کنون دنیاى پر غـوغـاى مـا اصلاح شده و هیچ گونه نگرانى باقى نمانده بود!آخرین اقدامى که از طرف پرورشکار لایـق انـجام مى گیرد, توسل به تنبیه و خشونت است , آن هم ـچون منظور انتقام گرفتن نیست , بـلـکـه مـنـظـورتـکامل تربیت شونده است ـباید طورى اجرا شود که هدف , فداى خشم و غضب پرورشکار نشده و زیر پا گذاشته نشود.
حداقل آن قهرى زودگذر, ملامتى عاقلانه , و در نهایت , حداکثر آن , تنبیه است .
فرمایش امام موسى کاظم (ع ) نیز بر این نکته تاکید داشت ((۱۱۰))
.
شـاید منظور جان لاک و دسته اى از دانشمندان ما در مورد تجویز تنبیه , همین باشد, به خصوص که دانشمندان ما از سرچشمه پرفیض اسلامى سیراب مى شدند و بعید است که غیر از این منظورى داشـتـه بـاشـنـد و اگـر دراسـلام دسـتـورى در مـورد تـنـبـیـه کودکان , در پاره اى از روایات واردشده ,مربوط به همین موارد استثنایى است , نه این که قانونى کلى و عمومى باشد.
در ایـن جـا نـاگزیریم به جاى این که کودک متخلف را ملامت و یا تنبیه کنیم , چند نکته اى هم به مـعلمان و پدران و مادران یادآورى کنیم و بهتر است رشته سخن را به دست دکتر آلکسیس کارل فـرانـسـوى بـدهـیـم :خانواده به طور کلى محیط تربیتى رقت انگیزى شده است , زیرا پدر و مادر امـروزى ازروان شـنـاسـى کـودک و دوره جوانى , اطلاعى ندارند و بیش از حد لزوم , ساده لوح یا عـصـبـانـى یاضعیف و یا خشنند و شاید بسیارى از آنان مطالبى به کودکانشان مى آموزند و قبل از هرچیز به مشاغل و امور و سرگرمى هاى خود مى پردازند.
فـراوانند کسانى که در خانه و خانواده خود مناظرى از بى ادبى و مجادله و خودپسندى و بدمستى را مـى بینند و بسیارى اگر در خانه خود ندیده اند, ازدوستان خویش آموخته اندب مدارس نیز هنوز نـمـى توانند وظیفه آنان را ایفاکنند, زیرا آموزگاران نیز رفتارشان بهتر از پدران و مادران نیست ب بدین سبب است که در چهره طبقه جوان , همچون آینه اى , اثر بى لیاقتى مربیان منعکس شده است .
تـعـلـیـم و تـربیت عملا به آمادگى براى امتحانات و تمرین ساده حافظه , منحصر گشته است و بدین ترتیب اغلب جز چارپایى براو کتابى چند,نمى پرورد ((۱۱۱))
.
۷ ـ تشویق و پاداش .
دو سلاح موثر براى تقویت نیروى مربى .
بـراى تـربـیـت و اصـلاح کودک , مربى از دو سلاح موثر مى تواند استفاده کند: یکى سلاح تنبیه و دیگرى سلاح تشویق و پاداش .
ما در گذشته , درباره تنبیه و آثار مثبت و منفى آن گفت وگو کردیم .
در این گفتار, هدف ما ارزیابى آثار نیک و بد تشویق و پاداش و حدود استفاده هایى است که مربى مى تواند از این دو سلاح بکند.
تـردیـدى نیست که تنبیه و خشونت , باعث تاثر روحى کودک مى شود و این تاثر روحى , اگر از راه صـحـیـح و بـه انـدازه لازم برانگیخته شده باشد, سبب عبرت طفل مى شود و با احساس پشیمانى , به طور جدى تصمیم مى گیرد که کارى نکند که احیانا تنبیه و خشونت و سرزنش به دنبال داشته باشد.
همچنین تشویق و پاداش باعث نشاط و شادى کودک مى شود و در صورتى که این نشاط و شادى از راه صـحیح و به اندازه لازم ایجاد شده باشد,کودک با اشتیاق تمام مى کوشد که همواره کارهایى را کـه از طـرف مـربـى , او را مـورد تـشـویـق و پـاداش قـرار مـى دهـد, انـجـام دهـد و در آسمان زندگى بدرخشد.
مـربى لازم است توجه داشته باشد که از یک سو باید عقل کودک را احیا کند و قوه تمیز و تشخیص او را بـه کار اندازد, تا بتواند نیک و بد را با عقل خود, از هم جدا سازد و مقلد فاقد تشخیص مربى و بـزرگ تـرها نباشد و از سوى دیگر, براى این که او را به نیکى عادت دهد و از بدى دور گرداند,به عواطف او متوسل شود و با تحریک هاى عاطفى , به مقاصد خویش جامه عمل بپوشاند.
تـحـریـک هـاى عـاطـفى از راه تنبیه و خشونت و سرزنش و تشویق و پاداش صورت مى گیرد: با کـجـروى کودک مى توان با یک اخم , یک خشونت , یک قهر زودگذر و یا در صورت لزوم , یک قهر دیـر گـذر, تـهـدید, ملامت و سرانجام تنبیه بدنى , او را از عواقب وخیم کجروى آگاه کرد, ولى نـبـایدخونسردى ومتانت را از دست داد, چه در این صورت , کار مربى به افراط کشانیده مى شود و صـرف نـظر از این که خشم و غضب از عواطف مزاحمى است که براى انسان صدمه هاى جسمى و روحـى شـدیـد دارد, کـودک را نیز دچار ناراحتى مى سازد وازشکوفا شدن غنچه هاى استعدادش جلوگیرى مى کند.
پـیشواى عالى قدر اسلام پانزده قرن پیش , در زمینه تربیت کودکان مساله اى را مطرح مى کند که شـایسته است به عنوان ارزنده ترین برنامه تربیتى موردتوجه و استفاده قرارگیرد: الولد سید سبع سنین , وعبد سبع سنین ووزیر سبع سنین , فان رضیت خلائقه لاحدى وعشرین والا فاضرب على جـنـبه فقد اعذرت الى اللّه ((۱۱۲))
منظور پیامبر ما این است که کودک در هفت سال اول زندگى سـرور پـدر و مـادر است و آنها ناگزیرند خواسته هاى او راصمیمانه اجرا کنند, در هفت سال دوم زنـدگـى , هـمچون بنده اى باید مجرى اوامر باشد و از خود هیچ گونه مخالفتى ابراز ندارد و این خودمستلزم داشتن برنامه هاى صحیح تربیتى است , در هفت سال سوم , نه سرور است و نه بنده .
او دیـگـر بـه مـرحـلـه تکامل رسیده و از نظر عقل و احساسات , در آستانه استقلال زندگى قرار گـرفته است , از این رو باید در خانواده همچون وزیرمشاور باشد و در حکومت خانواده در مسائل خـانـوادگـى و اجـتـمـاعى و فردى , از فکر و نظر او مدد بگیرد, از آراى صائب او استفاده کند و اشتباهات و خطاهاى او را دوستانه گوشزد نماید.
هنگامى که به سن بیست ویک سالگى مى رسد, در صورتى که اخلاق او درست و مقبول باشد, مربى به هدف مقدس خود نایل آمده است و لذتى که از این راه مى برد, برایش بزرگ ترین پاداش محسوب مى شود.
جوانى که در چنین سنى واجد صلاحیت اخلاقى و اجتماعى باشد, شایسته تشویق است .
رضـایـت خـاطـرمـربى از رفتار پسندیده جوان , ارزنده ترین تشویق و پاداشى است که به او تقدیم مى شود, در عین حال , او پاداش خوش خویى خودرا در زندگى , از محیط و اجتماع خواهد گرفت .
اگـر اخلاق وى در آستانه جوانى و کسب استقلال مورد قبول نباشد, مى توان دست به دامن تنبیه زد و در صـورت لـزوم , شدیدترین نوع تنبیه ـکه همان تنبیه بدنى است ـ درباره او به کار بست , این جاست که مربى در پیشگاه خداوند نیز معذور است .
بـاز هـم توصیه مى کنیم که در عین حال نباید مربى بگذارد عفریت خشم و افراط, اورا تحت تاثیر قرار دهد و بالنتیجه از جاده احتیاط خارج شود.
عـلى (ع ) فرمود: رب ملوم لاذنب له , گاهى اشخاصى که مورد سرزنش قرار مى گیرند, گناهى ندارند ((۱۱۳))
.
روسـو در کـتاب امیل مى گوید:در بچه , ابتدا حالت خوشى و لذتى ایجاد کنید و سپس او را از آن لذت محروم کنید تا بدین وسیله به ارزش آنهاآگاه شود.
مربى با توجه به ارزش لذت ها مى تواند بهترین سلاح موثر و برنده تربیتى را به دست آورد.
او متوجه مى شود که چگونه محروم کردن طفل از بازى , تفریح , کار, همسالان و همبازى ها, توجه و محبت معلم , پدر, مادر, شنیدن یک داستان شیرین وب بهترین تنبیه اخلاقى براى طفل است .
ریشه روانى میل به تشویق و پاداش .
همه در انتظار تردید دیگران هستند.
در حقیقت همه افراد از خود و دیگران انتظار دارند که بر اعمالشان صحه بگذارند.
میل به تشویق و پاداش ـبه قول روان شناسان ـاز همین منشا روانى سرچشمه مى گیرد و بر سطح پهناور شخصیت انسان , جریان پیدا مى کنند.
اگـرچـه انـتـظـار تایید, در اعماق روان انسان ریشه دوانیده است , با وجود این مى توان با تقویت شخصیت , خود را از تایید و تشویق دیگران بى نیازساخت .
مـردم کامل عیار ـکه وظیفه و هدف خود را عاقلانه یافته اندـ نه از تشویق و تایید دیگران خرسند مى شوند ونه از مذمت و بى توجهى آنان غمناک .
این عالى ترین مرحله تکامل شخصیت انسان است .
بـدنـیـسـت بـدانـیـم که پیشوایان بزرگ اسلام , خود چنین بوده اند و براى پرورش پیروان خود, دستورهایى در همین زمینه صادر کرده اند.
امـام صادق (ع ) فرموده است : لا یصیرالعبد عبدا خالصا للّه ـعزوجل ـ حتى یصیر المدح والذم عنده بمنزله سوا, لانالممدوح عنداللّه ـ عزوجل ـ لایصیرمذموما بذمهم و کذلک المذم وم .
فـلا ـعـزوجـل تـفـرح بـمـدح احد فانه لا یزید فى منزلتک عنداللّه ـولا یغنیک عن المحکوم لک والـمقدور علیک , انسان هنگامى بنده خالص خداوندمى شود که ستایش و مذمت دیگران پیش او مـساوى باشد, زیرا کسى که پیش خداوند مورد ستایش باشد, از مذمت دیگران مذموم نمى شود و کسى که پیش خداوند مذموم باشد از ستایش دیگران ممدوح نمى شود.
پـس از سـتـایش دیگران شاد مباش , زیرا بر منزلت تو در پیشگاه خداوند نمى افزاید و تو را از آنچه درباره ات حکم و بر تو مقدر شده است , بى نیازنمى سازد ((۱۱۴))
.
بهتراست مربى نیز در صدد کامل ساختن شخصیت طفل برآید و او را از چنین آزادگى برخوردار گرداند.
بدیهى است که وجود چنین افرادى براى اجتماع نیز بسیار مغتنم است .
اما صرف نظر از این مطالب , آیا بهتر است افراد در برابرانجام هر خدمت و وظیفه اى انتظار پاداش و تشویق داشته باشند و احیانا با پشت هم اندازى ,خود را در معرض تشویق و پاداش قرار دهند, یا هر کـسـى بـه شـایـسـتـگـى ـبدون هیچ گونه چشم داشتى ـانجام وظیفه کند و با احساس رضایت خاطرى که از انجام وظیفه براى او دست مى دهد, خود, بهترین پاداش دهنده و مشوق خود باشد؟ الـبـتـه در عـین حال نمى توان از تاثیر و اهمیت تشویق وپاداش چشم پوشى کرد, ولى بازهم نوع تشویق و پاداش , در تربیت فرق مى کند.
شما اگر براى این که کودکتان را به کارى وادارید با تشویق و پاداش پولى , او را به کار مورد نظرتان بـگـمارید, ممکن است طفل را به حقه بازى وپشت هم اندازى بکشانید, در حالى که اگر از راه هاى دیگرى او را مورد تشویق قرار دهید و پاداش محبت و سرور به او بدهید, چنین خطرى او راتهدید نمى کند.
آرى اگـر نوازش و سرپرستى گل هاى باغچه را به کودک واگذارکنید و در برابر این کار, به جاى تـشـویق و پاداش پولى , از طراوت و منظره دل انگیز وزیباى گل ها سخن به میان آورید و این کار شایسته او را مورد ستایش قرار دهید, یقینا اثر تربیتى بیشترى دارد تا تشویق و پاداش پولى .
عـلـى (ع ) مـى فرماید: الناس ابنا ما یحسنون وقدر کل امرئ ما یحسن , مردم فرزند خصال و رفتار نیکوى خود هستند و ارزش هر کسى به خوبى کردار اوست ((۱۱۵))
.
اگـر کـودکان را عادت ندادیم که در برابر هر کارى انتظار تشویق و پاداش داشته باشند, طبعا از برخى پیش آمدهاى ناگوار نیز جلوگیرى به عمل آورده ایم .
روان شناسى جدید خاطر نشان مى کند که :در مدارس , جایزه و مدال و امتیازات مختلف نیز براى شـاگـردان مـمـتـاز وجود دارد, ولى در این مورد, ودر مورد جایزه و پاداش در خانه , باید نهایت مراقبت به عمل آید و بر حسب عقل سلیم صورت گیرد ((۱۱۶))
.
نظر به این که تشویق و پاداش در جامعه ما به نحو صحیح و به جا و به اندازه انجام نشده است , بیشتر افـراد به طرز قضاوت دیگران درباره خوداهمیت مى دهند و در این راه ماسک هاى عوام فریبانه بر چهره مى زنند و با تظاهر و ریاکارى , مردم را اغفال مى کنند.
هـرکس مى کوشد که از رهگذر نیرنگ و تدلیس , خود را خدمتگزار اجتماع جلوه دهد و از مزایاى آن برخوردار شود.
تامین روحى .
اکـنـون بـا تـوجـه بـه کلیه مطالبى که گذشت , باز هم خاطرنشان مى کنیم که تشویق و پاداش , بـه خـصـوص از طـرف کسانى که مورد احترام کودک هستند, به کودک رضایت خاطر مى دهد, در نـتیجه در او انرژى بیشترى به وجود مى آید و براى کار و کوشش و پیشرفت , تحریک مى شود و در او مـیـل بـه ادامه کوشش و استقامت به وجودمى آید, اگرچه ـهمان طورى که گفتیم ـبهتراست کـودک را وادار کـنـیـم کـه همواره خودش به خود, پاداش درونى بدهد وکمتر از دیگران انتظار تشویق و پاداش داشته باشد.
چنین حالتى مخصوصا براى سلامت روان انسان بسیار لازم است .
بـه عقیده روان شناسان علت بیمارى بسیارى از بیماران روحى و عصبى این است که غریزه تامین روحـى ((۱۱۷))
آنـان ارضـا نـشـده اسـت , آنـان احـسـاس تنهایى مى کنند,چون مى بینند جامعه بـه زنـدگـى و افـکـار و عـلاقه هاى آنان توجهى ندارد,در نتیجه نظم روحى و عصبى آنان در هم مـى ریـزد,درصـورتى که اگر غریزه تامین روحى آنان ارضا مى شد, یعنى جامعه به افکار و رفتار و علایق آنان توجه و در صورت لزوم , تشویق و احترام مى کرد, کار آنهابه این جانمى کشید.
شـکـى نـیـست که ارضاى غرایز در حدود مقررات و امکانات و تجویز عقل و عرف و آداب و رسوم اجـتـمـاعى و از همه مهم تر احکام دینى , بسیارلازم است و سلامت انسان با رعایت همه جوانب , با ارضـاى غـرایـز تـامـیـن مـى شـود, ولـى مـربـى نباید هدف خود را پرورش انسانى قرار دهد که باسرخوردگى یکى از غرایز, دچار صدها عقده روانى شود و فرویدمابانه در سلول انفرادى و تاریک و خـفـقان آور غرایز ـبه ویژه غریزه جنسى ـمحبوس و اسیر باشد! حکومت عقل در کشور تن , باعث تـعـدیـل غرایز مى شود و کلیه غرایز مى توانند به طور عادلانه ارضا شوند و درعین حال انسان را از قیود غرایز آزاد مى سازد و از پیدایش عقده هاى روانى و بیمارى هاى عصبى جلوگیرى مى کند.
رعایت اعتدال , مهم ترین وظیفه مربى است .
هـرگـاه قبول کنیم که تاییدطلبى و تامین روحى در صف غرایز انسان قرار دارد, وظیفه مربى و اجـتـمـاع را بـه این صورت تعیین مى کنیم : در درجه اول باید طفل را طورى بارآورد که خودش داراى شخصیتى کامل باشد, به طورى که بتواند از تایید و تامین درونى برخوردار باشد و نیازى به تایید وتوجه دیگران نداشته باشد.
دیـدیـم کـه روایـات اسلامى نیز ناظر به همین جهت است و پایه گذاران اسلام با بیانات گهربار خویش , پرورش انسان کامل را وجهه نظر تیزبین وموشکاف خویش قرار داده اند.
آنـچـه رهـبـران اسلام مى گویند و توجه علماى آموزش و پرورش و روان شناسان را به خود جلب کرده , همین است , ولى این مساله اى است مربوط به خود کودک و افرادى که مى خواهند عمرى را در اجتماعى بگذرانند.
آنـان بـراى ایـن که دچار شکست روحى نشوند و اعصابشان در زیر بار سنگین تنهایى و عدم تایید درهم شکسته نشود, باید آن چنان استغناى طبع داشته باشند که با انجام وظایف , خود را نیازمند به مـدح و سـتـایـش و بـه اصـطلاح تشویق و پاداش دیگران نبینند و با الهام از تعالیم اسلامى :بنده خالص خدا باشند و مدح و ذم دیگران در نظرشان مساوى باشد.
درسـت اسـت کـه بـایـد افـراد جـامعه به گونه اى تربیت شوند که در راه اداى وظیفه , ستایش و سـرزنش دیگران در نظرشان یکسان باشد, آیا اجتماع وظیفه اى ندارد؟ آیا اگرصرفا به افراد چنین روحـیـه اى بـبـخـشـیـم که اعتنایى به مدح و ذم دیگران نداشته باشند و خود با انجام وظایف , به خـودشـان خـرسندى و نشاط بخشند, کافى است ؟ آیا اجتماع باید طورى باشد که به قول معروف : پـشـک و مـشـک را یـکـسان ببیند؟! آیا بهتر این نیست که جامعه بهترین کیفر دهنده بدکاران و بزرگ ترین مشوق و پاداش دهنده نیکوکاران باشد؟ پس در درجه دوم , وظیفه مربى و به طور کلى وظیفه همه افراداجتماع است که از راه تشویق و پاداش , نیروى فوق العاده اى به کودکان و جوانان و خـلاصـه هـمـه خـدمـتگزاران اجتماع بدهند, تا آنها با نشاط و پایدارى به کار خود ادامه دهند و همچنین , با آنانى که کجروى و خیانت مى کنند, با اظهار تنفر و هرگونه روشى که موثرو به جا و عاقلانه تشخیص داده شود, به مبارزه پردازند.
خوشبختانه دستورات اسلام در این زمینه , چون دیگر زمینه ها غنى است .
عـلى (ع ) در فرمان تاریخى خود به مالک اشتر مى فرماید: ولا یکونن المحسن والمسئ بمنزله سوا فـان فى ذلک تزهیدا لاهلالاحسان فى الاحسان ,وتدریبا لاهل الاسائه على الاسائه والزم کد منهم مـاالـزم نـفسه , باید نیکوکار و بدکار, در نظر تو یکسان نباشند, چنین روشى نیکوکاران را از نیکى بـازمـى دارد و بـدکـاران را بـه بـدى تـشـویق مى کند و هر یک از ایشان را به آنچه خود براى خود برگزیده است , پاداش و کیفر ده ((۱۱۸))
.
ایـن دسـتور در هر دوره و هرجایى , براى کلیه مردم قابل اجراست , ولى نباید فراموش کرد که در این راه دو چیز, هم مضر و هم گناه است : یکى افراط و دیگرى تفریط.
نـه افـراط و زیـاده روى در تـشـویـق و پـاداش رواسـت و نه افراط و زیاده روى در تنبیه و توبیخ , همچنان که در هر دو مورد, تفریط نیز بخشودنى نیست .
عـلى (ع ) فرمود: الثنا باکثر منالاستحقاق ملق , والتقصیر عن الاستحقاق عئ او حسد, ستایشى که بـالاتـر از حـد اسـتحقاق افراد باشد, چاپلوسى وستایشى که کمتر از میزان استحقاق باشد عجز یا حسداست ((۱۱۹))
.
اکنون لازم است که حس حق شناسى وسپاسگزارى را در دل افراد احیا کنیم و همچنین لازم است که حس تنفر و انزجار از خاینان و کجروان رادر جامعه بیدار گردانیم , تا قدر و منزلت افراد خادم و خاین در اجتماع مشخص شود و افراد شیاد نتوانند جایگاه هاى حساس مدیریتى را اشغال کنندو آنهایى را که گویاتر از بلبل و پاک تر از فرشته اند, خاموش سازند و به کنج انزوا فرستند.
بـا تـوجـه بـه ایـن کـه سـپـاسـگـزارى خداوند, یکى از وظایف انسان و مورد تایید قرآن و احادیث اسـلامـى اسـت , بـا وجـود ایـن در یـکـى از روایـات آمـده اسـت کـه :اشکرکم للّه اشکرکم للناس , سـپـاسگزارترین شما در برابر خداوند, کسى است که بهتر از عهده سپاسگزارى افراد برآید و حس حق شناسى وسپاسگزارى در دل او زنده و ثابت باشد ((۱۲۰))
.
این موضوع , در مورد کودکان که هدف این مقالات پرورش آنهاست , نیز کاملا صدق مى کند, ولى بازهم آگاهى و احتیاط مربى بسیار لازم است , چه حالات و روحیات اطفال به طور کامل با یکدیگر فرق مى کند.
شواهد تجربى حاکى است که ستایش براى کودکان عادى و کند ذهن , اثرى بیشتر و براى کودکان درخـشـان اثـرى کمتر دارد, اما سرزنش در کودکان درخشان اثرى بیشتر داردو دختران بیش از پسران در مقابل ستایش حساسیت دارند, ولى پاره اى مطالعات دیگر, حاکى است که صرف نظر از هـمـه تـفاوت هاى فردى ,سنى و هوشى , ستایش کارگرترین مشوق است و سرزنش وانتقاد, اثرى کمتردارند ((۱۲۱))
.
۸ ـ عـادت .
نقش حیاتى عادت .
اگـر چـه انـسـان بـا داشتن نیروى عقل , از موجودات این جهان ,امتیاز مى یابد ومى تواند در باره گـفتار و رفتار خویش , به اندیشه پردازد, آن گاه پس ازتشخیص نیک از بد, راه صواب را بپیماید, ولى اگر بنابراین باشد براى هرکارى کوچک , مدت ها ـدست کم چند لحظه ـسر به جیب تفکر فرو برد,مشکل بزرگ زندگى اش از همین جا آغاز مى شود و همه یا بیشتر کارها متوقف مى ماند.
خوشبختانه قسمت عمده کارها به گفته روان شناسان : بر اثر تکرار فراوان به صورت اعمال خودکار درآمـده اسـت ((۱۲۲))
و آدمـى براى انجام آنها نیازى به تفکرجدید ندارد, تنها یک قسمت ناچیز و مـخـتـصـرى اسـت کـه بـه تـفـکـر جـدید نیازمند است و همان هم بر اثر تکرار, به صورت اعمال خودکاردرمى آید وزمینه براى ابتکارات تازه فراهم مى گردد.
جان دیوئى مى گوید:عادت باعث صرفه جویى در صرف انرژى است و از این رو به ارگانیسم , امکان تغییر و تحول مى دهد, به عبارت دیگر: عادت زمینه ابتکاراست ((۱۲۳))
.
انـسـان از ساده ترین کارها,مانند لباس پوشیدن , غذا خوردن وب گرفته , تا کارهاى دشوار, از قبیل رانـنـدگـى , خواندن , نوشتن , سخنرانى وب همه رابه طورخود کار انجام مى دهد و این که برخى از روان شناسان او را مخلوق عادت ((۱۲۴))
دانسته اند, از همین لحاظاست وبدون شک , وجود عادت درزندگى , یگانه وسیله سعادت و خوشبختى است .
جان دیوئى مى گوید:یکى دیگر از عناصرى که عادت را تشکیل مى دهد, عنصر روانى است .
هـر عـادتـى مـوجـد تـحول روانى است , هرگاه به کارى معتاد شویم تمایل یا علاقه شدیدى به آن پیدامى کنیم و از اجراى آن لذت مى بریم , با خوشى وخوش بینى به آن مى نگریم , دانسته یا ندانسته , براى آن کار فواید و مزایاى فراوان برمى شماریم و اگر از آن کار ممنوع شویم , احساس محرومیت وناراحتى مى کنیم , طرز تفکر و کیفیت عواطف ما سخت زیر نفوذ عادات ما قراردارند ((۱۲۵))
.
عادت هاى ناروا و علاج آن .
باید توجه داشت استعدادهایى که در وجود آدمى نهفته است , ممکن است مورد بهره بردارى درست یا نادرست قرار گیرد.
زیـانـى که دامنگیر انسان شده و مى شود, این است که به جاى این که همواره در راه تشکیل عادات خـوب و پـسـنـدیده کوشا باشد و از تشکیل عادات زشت و ناروا جلوگیرى نماید, دستخوش خطا مـى شـود و وجـود خـود را بـا عـادتـهـاى نـاروا وزشت , آلوده ساخته تا دم مرگ نیز با آنها دست به گریبان مى ماند.
ژان ژاک روسو, در کتاب معروف خود امیل مى گوید: من همیشه کوشش مى کنم که فرزند خود را عادت دهم به اینکه هرگز عادتى نکند.
این گفتار اگر چه به ظاهر صحیح نیست , ولى از آن جا که بسیارى ازعادات انسان نتیجه دوران کـودکـى اوسـت , صـحـیـح است , زیرا در این دوران نیروى تشخیص انسان ضعیف است و اگر از آمـوزش و پـرورش صـحـیـح بـرخـوردار نـباشد, به طور کورکورانه و ماشینى , عادت هایى در او تـشـکـیـل مى شود که اگر با آنها مبارزه نشود و ریشه کن نگردد, تا پایان عمر با او بوده و بسا او را دستخوش رکود و جمود مى سازد و از تحصیل عادات مفیدهم باز مى دارد.
بنابراین , کودکى که هر نوع عادتى مى پذیرد و خود او هم به هیچ نحو نمى تواند میان عادات نیک و بـد فـرق گـذارد, باید تحت مراقبت دقیق درآید و بایک سلسله عادات نیک , پرورش یابد و شکى نیست که پله اول تشکیل عادات نیک و بد, خانواده , به ویژه آغوش گرم مادران است .
از هـمـیـن جـاست که کودک , به دزدى , دروغگویى , لافزنى , تنبلى , فرار از انجام وظیفه وب عادت مى کند و پدران و مادران باید کودک را عادت دهند که به این صفات زشت عادت ننماید.
پـس از آن که قوه تمیز و تشخیص در آدمى بیدار شد, باید خود از تشکیل عادات بد در وجود خود جـلـوگـیرى نماید و تحت تاثیر هوا و هوس ,معاشر ناجنس و اشتباهات دیگر, گرفتار عادت هاى ناروا نشود.
بـسـیـارى از جـوانـان , بـراثـر یـک اشتباه , دوستى ناباب , هوسى ابلهانه وبعمرى را به پریشانى و بـدبـختى مى گذرانند و همواره در آتش پشیمانى وحسرت مى سوزند و بر لحظات غفلت و اشتباه خویش , لعن و نفرین مى فرستند.
بیمارى عادات ناروا, خطرناک تر از هر نوع بیمارى کشنده و زیان بخش است .
روان شناسان سعى کرده اند راه هایى براى جانشین ساختن عادات خوب به جاى عادات بد, پیشنهاد کنند و این قبیل بیماران را درمان روحى بخشند.
براى ترک عادت نامطلوب , نباید هیچ گونه استثنایى قائل شد و باید عادات ارادى جدید را تمرین و عـادات غـیر ارادى را با تمرین هاى ارادى ترک کردو مشخصاتى صریح براى عادت جدید تعیین نمود.
عادت و آموزش و پرورش .
باید اعتراف کرد که نقش معلم و متصدیان آموزش و پرورش در بنیان گذارى عادات نیکو, بسیار مهم است .
بـدنیست بدانیم که برخى , آموزش و پرورش را عبارت از:تحصیل عاداتى که سبب سازگارى فرد با محیط مى شود ((۱۲۶))
دانسته اند, البته این سازگارى باید سبب ایجاد تغییراتى در محیطشود و صرفا عملى منفى و منفعل و معلول حوادث محیط نباشد.
بـا تـوجـه بـه تـعریف مذکور, دراین جا دو وظیفه اساسى براى معلم بیان مى شود:۱ـایجاد عادات مطلوب ,۲ـترک دادن عادات زشت و ناروا.
همان طورکه گفتیم , طفل یا نوجوان به خودى خود قادر نیست خویشتن را در ایجاد عادات نیک و ترک عادات ناروا رهبرى کند.
این وظیفه مربى واقعى و معلم وظیفه شناس است که در راه آموزش و پرورش آنها سعى بیشتر و پـى گـیرتر و دقت شایسته ترى از خود ابراز دارد,استعدادهاى نهفته نونهالان را کشف کند, نقاط ضـعـف آنـهـا را جـسـتـجـو نـمـایـد و بـا صـبـر و حوصله , به تدریج عادات زشت آنها را به دست فـرامـوشـى بـسپارد و آن عاداتى که سبب سازگارى آنان با محیط و فعالیت و ابتکارو سعادتشان مى شود در آنها به وجود آورد.
بـایـد طورى کودک و نوجوان را تحت مراقبت دقیق قرارداد و طورى از آموزش و پرورش واقعى بـرخـوردار سـاخـت که همواره از روى فکر و اندیشه و ملاحظه غایت و نتیجه عمل , آن را از روى شـعـور و اراده تـمـریـن کـنند, تا به صورت عادت و خودکار درآید, و هم در موارد لازم بتوانند با یـک تصمیم , عادتى را ترک نمایند ودر تمام عمر از همین راه و رسم صحیح پیروى کنند و هرگز دچار عادت هاى کورکورانه نگردند.
آرى , مـعلم خوب همواره به شاگردان خود درس فضیلت و انسانیت مى دهد و عقل آنها را بیدار و آگاه مى سازد وکاخ سعادت آنها را با روشى خردمندانه در محیط آموزشگاه پى ریزى مى نماید.
پـدران نـباید خیال کنند که وظیفه آنها تنها نان و لباس دادن است و نسبت به آموزش و پرورش کـودکـان و تشکیل عادات نیکو در وجود آنها وظیفه اى ندارند, و معلمان نیز نباید تصور کنند که تـنـهـا بـا یـاددادن و خواندن و نوشتن , تمام وظیفه هاى آنها انجام گرفته است و در مورد عادات نـامـطـلوب و تربیت اخلاقى و اجتماعى کودکان , سهمى ندارند و به عبارت دیگر, تصور نکنند که درس هـاى آمـوزشـگـاهى ارزش اخلاقى ندارد, بلکه باید درآموزشگاه ها به وسیله درس جداگانه اخلاقى شاگردان را با مسائل اخلاقى , آشنا بکنند.
جـان دیـوئى مـى گـویـد:آمـوزش و پرورش , دست کم در جامعه دموکراتیک , نه تنها باید رفتار خارجى افراد را با موازین اجتماعى همنوا سازد, بلکه افکار و امیال آنان را موافق آرمان هاى اخلاقى جامعه پرورش دهد, تا رفتار آنان خودبه خود بر موازین اخلاقى استوار شود ((۱۲۷))
.
مـربـیـان بـایـد بـکـوشـند تا عالم سازى را با آدم سازى توام سازند, وگرنه پیشرفت علم و عقب ماندگى انسانیت همواره بر دردها و گرفتارى هاى بشر مى افزاید.
مـا بـیـش از آن کـه به مهندسان کارخانه راه سازى و ساختمان احتیاج داشته باشیم , به مهندسان انسانى نیازمندیم و بدون آنها جامعه ما به کمال نخواهدرسید.
۹ ـ سرمایه هاى مادى و معنوى .
مشکلات قرن ما.
در فـصـل پـیش , درباره عادت ـموضوعى که از نظر دانشمندان آموزش و پرورش اهمیتى به سزا دارد ـبـحـث کـردیـم و سـرانـجـام , رشته سخن به این جارسید که ما بیش از آن که به مهندسان کـارخـانـه , راه سـازى و ساختمان احتیاج داشته باشیم به مهندسان انسانى نیازمندیم و بدون آنها جامعه ما به کمال نخواهدرسید.
اکـنـون بـاید دید, علت عقب افتادگى یک ملت , تنها نداشتن ذوب آهن , کارخانه , نیروى تولید و افـزارکـشـاورزى نـواست , یااین که علاوه بر همه اینها,نداشتن یا به کار نبردن سرمایه هاى معنوى است ؟ چرا ممالک مترقى با این که از جنبه هاى مادى به طور کامل برخوردارند, همواره در نگرانى واضـطـراب بـه سـر مـى برند و از آرامش و راحتى محرومند؟ علت این است که توسعه روزافزون قـدرت ها و فراوانى سلاح هاى آتش زا هر لحظه خطرهاى سهمگینى را در برابر مردم جهان نمودار مى سازد و آینده مبهم و تاریکى را مجسم مى نماید.
آیـنده علم با همه امیدها و آرزوهایى که به دنبال دارد, معلوم نیست براى بشر مفید یا مضر باشد و این از لحاظ استفاده هاى خطرناکى است که ممکن است بشراز علم بکند.
تـنـهـا سـالانـه ۱۲۰میلیارد دلار از ثروت و درآمد جهان را تسلیحات مى بلعد و به گفته دبیر کل سازمان ملل متحد:مساله این است که آیا سرانجام ما نژادبشر را منقرض خواهیم کرد یا این که عالم بشریت از جنگ دست برخواهد داشت .
از دانـشـمـنـد بـزرگ عصر اتم و فیلسوف عالى قدر, انشتین پرسیدند:در جنگ سوم , چه سلاحى به کارخواهد رفت ؟ وى از پاسخ این سوال خوددارى کرد و خود را به نادانى زد و گفت : اگر جنگ چهارمى پیش آید, اسلحه آن منحصر به فلاخن خواهدبود! یعنى طورى دنیا زیر و رو مى گردد که بـشرى باقى نخواهد ماند و اگر بشرى باقى بماند زندگى او به صورت زندگى بشر ما قبل تاریخ در خواهد آمد.
بیشتر کوشش دنیاى قرن بیستم , صرف خلع سلاح , رهایى از استعمار و پشتیبانى از کشورهاى در حـال تـوسـعـه مـى گردد و این امر نشان مى دهد که هنوز دنیاى ما محل امن و امان و سعادت و خـوشـبـختى نشده است و ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم ! اوتانت دبیر کل وقت سازمان ملل متحد مى گوید:اغلب کشورهایى که تازه از استعمار رهایى یافته و در حال توسعه اند, فاقد سازمان ادارى و فـنـى هـسـتند, زندگانى اقتصادى و مالى آنها عموما متزلزل است , احتیاج مبرمى به مدرسه و مـعـلـم دارند و غالبا قربانى عدم ثبات اوضاع سیاسى خود مى شوند و به عهده سازمان ملل متحد است که آنها رایارى کند تا بتوانند مشکلات خود را حل کنند.
وانـگـهـى , تنها این کشورها دچار این گرفتارى ها و بدبختى ها نیستند, بلکه دو میلیارد از مردم جـهـان : یـعنى در حدود سه چهارم ساکنان کره زمین با فقر وبدبختى نفس مى کشند و از حداقل ضروریات زندگى هم محرومند, روى همین جهات بود که سازمان ملل متحد به موجب قطعنامه مورخ سال۱۹۶۱ م .
سال هاى ۱۹۶۰تا ۱۹۷۰م .
را دهـسـالـه سـازمان ملل متحد براى توسعه اعلام کرد, تا با اقدامات سازمان , تفاوت فاحش بین درآمـد یـک کـارگـر مـتوسط در کشورهاى صنعتى وقوت لایموت انسان متوسط در کشورهاى تـوسعه نیافته , از میان برداشته یا تعدیل شود و در کشورهاى در حال توسعه , درآمد ملى را تا سال ۱۹۷۰سالى پنج درصد افزایش دهد.
* * * از آنـچـه بـه عـنوان مشکلات قرن ما گفته شد, این نتیجه به دست مى آید که در درجه اول , سـرمـایـه هاى مادى در همه جاى دنیا و به دست تمام مردم جهان نیست , بلکه در برخى از ممالک بـزرگ مـتـمـرکـز شـده است و سایر ممالک به علل و جهاتى , از تحصیل این سرمایه ها محرومند ونـمـى تـوانـنـد روى پـاى خـود بایستند و در درجه دوم ,نه تنها سرمایه هاى مادى نتوانسته است دردهاى بشر را درمان کند, بلکه خود بر دردها و مشکلات بشر افزوده است .
بـا ایـن هـمـه شکى نیست که یک ملت , آن گاه مى تواند به سعادت واقعى برسد که از سرمایه هاى مادى و معنوى برخوردار باشد.
ما در پى نشان دادن رمز سعادت واقعى هستیم .
اوتـانـت , علل عقب افتادگى بسیارى از ممالک روى زمین را فقدان سازمان ادارى و فنى , تزلزل زندگى اقتصادى و مالى , احتیاج مبرم به مدرسه ومعلم و عدم ثبات اوضاع سیاسى مى داند.
بنابراین , سعادت یک ملت , آنگاه به خوبى تامین مى شود که هیچ یک از این نواقص در زندگى او راه نـداشـتـه بـاشد,ولى رفع این نواقص به عهده کیست ؟ مگر چنین نیست که تنها کسانى مى توانند بـرایـن نـواقـص فـایـق آیـنـد کـه در مـدرسـه و بـه وسیله معلم تربیت مى شوند؟ ما, معلمان را مـهـندسان انسانى لقب دادیم , زیرا اگر مثلا مهندس برق , در امور مربوط به برق تخصص دارد و بـه اوضـاع آن سرو سامانى مى بخشد,معلم هم مهندسى است که در امور مربوط به انسان , تخصص دارد و به اوضاع او سروسامان مى بخشد.
وظـیـفـه معلم تنها این نیست که پزشک , مهندس , حقوقدان , عالم اقتصاد, ریاضیدان , فیلسوف , ادیب , درجه دار و صاحب منصب , تحویل جامعه بدهد, بلکه همه اینها معلومات و فنونى هستند که اگـر تـوام بـا اخـلاق و انـسـانـیـت نـبـاشـنـد و ایـمـان بـه مـبـدا و معاد, آنها را در راه صحیح راهبرى ننماید,مشکلات زندگى را در دنیاى کنونى صد چندان خواهندکرد.
پیکار مردم جهان .
بـه دلایـل مذکور, امروز مردم جهان به طور محسوسى در راه مبارزه با مشکلات , به پا خاسته اند و بایک کوشش پى گیر و همه جانبه , با سرانگشت تدبیر و درایت , گره ها را از زندگى مى گشایند.
در مـیـان هـمـه مشکلات مساله آموزش و پرورش , بیش از همه , مورد توجه است , زیرا حل همه یا بـسـیـارى از مـشـکـلات به آموزش و پرورش بستگى دارد و ملتى که از آموزش و پرورش صحیح برخوردار باشد, به راحتى بر مشکلات فایق مى آید.
در تـمـام جـهـان , دانشگاه ها همواره در درجه اول اهمیت بوده اند و به وسیله اقدامات دولت ها و مردم نیکوکار, روزبه روز بر توسعه آنها افزوده مى شودو سرمایه هاى هنگفتى در آنها گرد مى آید.
اصـولا پـیـشـرفت آموزش و پرورش , نشان پیشرفت هر قومى است , از این رو مردم جهان به طور دسـتـه جـمعى علیه جهل و بى سوادى به مبارزه برخاسته اند و با کوشش و تلاش , همواره در صدد پیداکردن راه هاى بهتر و صحیح تر براى تعلیم و تربیت کودکان هستند.
بـه خـصـوص کـه اگر از کارخانه تنبیه و ملامت و بدگویى , آدم بیرون مى آمد, تا کنون دنیاى پر غـوغـاى مـا اصلاح شده و هیچ گونه نگرانى باقى نمانده بود!آخرین اقدامى که از طرف پرورشکار لایـق انـجام مى گیرد, توسل به تنبیه و خشونت است , آن هم ـچون منظور انتقام گرفتن نیست , بـلـکـه مـنـظـورتـکامل تربیت شونده است ـباید طورى اجرا شود که هدف , فداى خشم و غضب پرورشکار نشده و زیر پا گذاشته نشود.
حداقل آن قهرى زودگذر, ملامتى عاقلانه , و در نهایت , حداکثر آن , تنبیه است .
فرمایش امام موسى کاظم (ع ) نیز بر این نکته تاکید داشت ((۱۱۰))
.
شـاید منظور جان لاک و دسته اى از دانشمندان ما در مورد تجویز تنبیه , همین باشد, به خصوص که دانشمندان ما از سرچشمه پرفیض اسلامى سیراب مى شدند و بعید است که غیر از این منظورى داشـتـه بـاشـنـد و اگـر دراسـلام دسـتـورى در مـورد تـنـبـیـه کودکان , در پاره اى از روایات واردشده ,مربوط به همین موارد استثنایى است , نه این که قانونى کلى و عمومى باشد.
در ایـن جـا نـاگزیریم به جاى این که کودک متخلف را ملامت و یا تنبیه کنیم , چند نکته اى هم به مـعلمان و پدران و مادران یادآورى کنیم و بهتر است رشته سخن را به دست دکتر آلکسیس کارل فـرانـسـوى بـدهـیـم :خانواده به طور کلى محیط تربیتى رقت انگیزى شده است , زیرا پدر و مادر امـروزى ازروان شـنـاسـى کـودک و دوره جوانى , اطلاعى ندارند و بیش از حد لزوم , ساده لوح یا عـصـبـانـى یاضعیف و یا خشنند و شاید بسیارى از آنان مطالبى به کودکانشان مى آموزند و قبل از هرچیز به مشاغل و امور و سرگرمى هاى خود مى پردازند.
فـراوانند کسانى که در خانه و خانواده خود مناظرى از بى ادبى و مجادله و خودپسندى و بدمستى را مـى بینند و بسیارى اگر در خانه خود ندیده اند, ازدوستان خویش آموخته اندب مدارس نیز هنوز نـمـى توانند وظیفه آنان را ایفاکنند, زیرا آموزگاران نیز رفتارشان بهتر از پدران و مادران نیست ب بدین سبب است که در چهره طبقه جوان , همچون آینه اى , اثر بى لیاقتى مربیان منعکس شده است .
تـعـلـیـم و تـربیت عملا به آمادگى براى امتحانات و تمرین ساده حافظه , منحصر گشته است و بدین ترتیب اغلب جز چارپایى براو کتابى چند,نمى پرورد ((۱۱۱))
.
۷ ـ تشویق و پاداش .
دو سلاح موثر براى تقویت نیروى مربى .
بـراى تـربـیـت و اصـلاح کودک , مربى از دو سلاح موثر مى تواند استفاده کند: یکى سلاح تنبیه و دیگرى سلاح تشویق و پاداش .
ما در گذشته , درباره تنبیه و آثار مثبت و منفى آن گفت وگو کردیم .
در این گفتار, هدف ما ارزیابى آثار نیک و بد تشویق و پاداش و حدود استفاده هایى است که مربى مى تواند از این دو سلاح بکند.
تـردیـدى نیست که تنبیه و خشونت , باعث تاثر روحى کودک مى شود و این تاثر روحى , اگر از راه صـحـیـح و بـه انـدازه لازم برانگیخته شده باشد, سبب عبرت طفل مى شود و با احساس پشیمانى , به طور جدى تصمیم مى گیرد که کارى نکند که احیانا تنبیه و خشونت و سرزنش به دنبال داشته باشد.
همچنین تشویق و پاداش باعث نشاط و شادى کودک مى شود و در صورتى که این نشاط و شادى از راه صـحیح و به اندازه لازم ایجاد شده باشد,کودک با اشتیاق تمام مى کوشد که همواره کارهایى را کـه از طـرف مـربـى , او را مـورد تـشـویـق و پـاداش قـرار مـى دهـد, انـجـام دهـد و در آسمان زندگى بدرخشد.
مـربى لازم است توجه داشته باشد که از یک سو باید عقل کودک را احیا کند و قوه تمیز و تشخیص او را بـه کار اندازد, تا بتواند نیک و بد را با عقل خود, از هم جدا سازد و مقلد فاقد تشخیص مربى و بـزرگ تـرها نباشد و از سوى دیگر, براى این که او را به نیکى عادت دهد و از بدى دور گرداند,به عواطف او متوسل شود و با تحریک هاى عاطفى , به مقاصد خویش جامه عمل بپوشاند.
تـحـریـک هـاى عـاطـفى از راه تنبیه و خشونت و سرزنش و تشویق و پاداش صورت مى گیرد: با کـجـروى کودک مى توان با یک اخم , یک خشونت , یک قهر زودگذر و یا در صورت لزوم , یک قهر دیـر گـذر, تـهـدید, ملامت و سرانجام تنبیه بدنى , او را از عواقب وخیم کجروى آگاه کرد, ولى نـبـایدخونسردى ومتانت را از دست داد, چه در این صورت , کار مربى به افراط کشانیده مى شود و صـرف نـظر از این که خشم و غضب از عواطف مزاحمى است که براى انسان صدمه هاى جسمى و روحـى شـدیـد دارد, کـودک را نیز دچار ناراحتى مى سازد وازشکوفا شدن غنچه هاى استعدادش جلوگیرى مى کند.
پـیشواى عالى قدر اسلام پانزده قرن پیش , در زمینه تربیت کودکان مساله اى را مطرح مى کند که شـایسته است به عنوان ارزنده ترین برنامه تربیتى موردتوجه و استفاده قرارگیرد: الولد سید سبع سنین , وعبد سبع سنین ووزیر سبع سنین , فان رضیت خلائقه لاحدى وعشرین والا فاضرب على جـنـبه فقد اعذرت الى اللّه ((۱۱۲))
منظور پیامبر ما این است که کودک در هفت سال اول زندگى سـرور پـدر و مـادر است و آنها ناگزیرند خواسته هاى او راصمیمانه اجرا کنند, در هفت سال دوم زنـدگـى , هـمچون بنده اى باید مجرى اوامر باشد و از خود هیچ گونه مخالفتى ابراز ندارد و این خودمستلزم داشتن برنامه هاى صحیح تربیتى است , در هفت سال سوم , نه سرور است و نه بنده .
او دیـگـر بـه مـرحـلـه تکامل رسیده و از نظر عقل و احساسات , در آستانه استقلال زندگى قرار گـرفته است , از این رو باید در خانواده همچون وزیرمشاور باشد و در حکومت خانواده در مسائل خـانـوادگـى و اجـتـمـاعى و فردى , از فکر و نظر او مدد بگیرد, از آراى صائب او استفاده کند و اشتباهات و خطاهاى او را دوستانه گوشزد نماید.
هنگامى که به سن بیست ویک سالگى مى رسد, در صورتى که اخلاق او درست و مقبول باشد, مربى به هدف مقدس خود نایل آمده است و لذتى که از این راه مى برد, برایش بزرگ ترین پاداش محسوب مى شود.
جوانى که در چنین سنى واجد صلاحیت اخلاقى و اجتماعى باشد, شایسته تشویق است .
رضـایـت خـاطـرمـربى از رفتار پسندیده جوان , ارزنده ترین تشویق و پاداشى است که به او تقدیم مى شود, در عین حال , او پاداش خوش خویى خودرا در زندگى , از محیط و اجتماع خواهد گرفت .
اگـر اخلاق وى در آستانه جوانى و کسب استقلال مورد قبول نباشد, مى توان دست به دامن تنبیه زد و در صـورت لـزوم , شدیدترین نوع تنبیه ـکه همان تنبیه بدنى است ـ درباره او به کار بست , این جاست که مربى در پیشگاه خداوند نیز معذور است .
بـاز هـم توصیه مى کنیم که در عین حال نباید مربى بگذارد عفریت خشم و افراط, اورا تحت تاثیر قرار دهد و بالنتیجه از جاده احتیاط خارج شود.
عـلى (ع ) فرمود: رب ملوم لاذنب له , گاهى اشخاصى که مورد سرزنش قرار مى گیرند, گناهى ندارند ((۱۱۳))
.
روسـو در کـتاب امیل مى گوید:در بچه , ابتدا حالت خوشى و لذتى ایجاد کنید و سپس او را از آن لذت محروم کنید تا بدین وسیله به ارزش آنهاآگاه شود.
مربى با توجه به ارزش لذت ها مى تواند بهترین سلاح موثر و برنده تربیتى را به دست آورد.
او متوجه مى شود که چگونه محروم کردن طفل از بازى , تفریح , کار, همسالان و همبازى ها, توجه و محبت معلم , پدر, مادر, شنیدن یک داستان شیرین وب بهترین تنبیه اخلاقى براى طفل است .
ریشه روانى میل به تشویق و پاداش .
همه در انتظار تردید دیگران هستند.
در حقیقت همه افراد از خود و دیگران انتظار دارند که بر اعمالشان صحه بگذارند.
میل به تشویق و پاداش ـبه قول روان شناسان ـاز همین منشا روانى سرچشمه مى گیرد و بر سطح پهناور شخصیت انسان , جریان پیدا مى کنند.
اگـرچـه انـتـظـار تایید, در اعماق روان انسان ریشه دوانیده است , با وجود این مى توان با تقویت شخصیت , خود را از تایید و تشویق دیگران بى نیازساخت .
مـردم کامل عیار ـکه وظیفه و هدف خود را عاقلانه یافته اندـ نه از تشویق و تایید دیگران خرسند مى شوند ونه از مذمت و بى توجهى آنان غمناک .
این عالى ترین مرحله تکامل شخصیت انسان است .
بـدنـیـسـت بـدانـیـم که پیشوایان بزرگ اسلام , خود چنین بوده اند و براى پرورش پیروان خود, دستورهایى در همین زمینه صادر کرده اند.
امـام صادق (ع ) فرموده است : لا یصیرالعبد عبدا خالصا للّه ـعزوجل ـ حتى یصیر المدح والذم عنده بمنزله سوا, لانالممدوح عنداللّه ـ عزوجل ـ لایصیرمذموما بذمهم و کذلک المذم وم .
فـلا ـعـزوجـل تـفـرح بـمـدح احد فانه لا یزید فى منزلتک عنداللّه ـولا یغنیک عن المحکوم لک والـمقدور علیک , انسان هنگامى بنده خالص خداوندمى شود که ستایش و مذمت دیگران پیش او مـساوى باشد, زیرا کسى که پیش خداوند مورد ستایش باشد, از مذمت دیگران مذموم نمى شود و کسى که پیش خداوند مذموم باشد از ستایش دیگران ممدوح نمى شود.
پـس از سـتـایش دیگران شاد مباش , زیرا بر منزلت تو در پیشگاه خداوند نمى افزاید و تو را از آنچه درباره ات حکم و بر تو مقدر شده است , بى نیازنمى سازد ((۱۱۴))
.
بهتراست مربى نیز در صدد کامل ساختن شخصیت طفل برآید و او را از چنین آزادگى برخوردار گرداند.
بدیهى است که وجود چنین افرادى براى اجتماع نیز بسیار مغتنم است .
اما صرف نظر از این مطالب , آیا بهتر است افراد در برابرانجام هر خدمت و وظیفه اى انتظار پاداش و تشویق داشته باشند و احیانا با پشت هم اندازى ,خود را در معرض تشویق و پاداش قرار دهند, یا هر کـسـى بـه شـایـسـتـگـى ـبدون هیچ گونه چشم داشتى ـانجام وظیفه کند و با احساس رضایت خاطرى که از انجام وظیفه براى او دست مى دهد, خود, بهترین پاداش دهنده و مشوق خود باشد؟ الـبـتـه در عـین حال نمى توان از تاثیر و اهمیت تشویق وپاداش چشم پوشى کرد, ولى بازهم نوع تشویق و پاداش , در تربیت فرق مى کند.
شما اگر براى این که کودکتان را به کارى وادارید با تشویق و پاداش پولى , او را به کار مورد نظرتان بـگـمارید, ممکن است طفل را به حقه بازى وپشت هم اندازى بکشانید, در حالى که اگر از راه هاى دیگرى او را مورد تشویق قرار دهید و پاداش محبت و سرور به او بدهید, چنین خطرى او راتهدید نمى کند.
آرى اگـر نوازش و سرپرستى گل هاى باغچه را به کودک واگذارکنید و در برابر این کار, به جاى تـشـویق و پاداش پولى , از طراوت و منظره دل انگیز وزیباى گل ها سخن به میان آورید و این کار شایسته او را مورد ستایش قرار دهید, یقینا اثر تربیتى بیشترى دارد تا تشویق و پاداش پولى .
عـلـى (ع ) مـى فرماید: الناس ابنا ما یحسنون وقدر کل امرئ ما یحسن , مردم فرزند خصال و رفتار نیکوى خود هستند و ارزش هر کسى به خوبى کردار اوست ((۱۱۵))
.
اگـر کـودکان را عادت ندادیم که در برابر هر کارى انتظار تشویق و پاداش داشته باشند, طبعا از برخى پیش آمدهاى ناگوار نیز جلوگیرى به عمل آورده ایم .
روان شناسى جدید خاطر نشان مى کند که :در مدارس , جایزه و مدال و امتیازات مختلف نیز براى شـاگـردان مـمـتـاز وجود دارد, ولى در این مورد, ودر مورد جایزه و پاداش در خانه , باید نهایت مراقبت به عمل آید و بر حسب عقل سلیم صورت گیرد ((۱۱۶))
.
نظر به این که تشویق و پاداش در جامعه ما به نحو صحیح و به جا و به اندازه انجام نشده است , بیشتر افـراد به طرز قضاوت دیگران درباره خوداهمیت مى دهند و در این راه ماسک هاى عوام فریبانه بر چهره مى زنند و با تظاهر و ریاکارى , مردم را اغفال مى کنند.
هـرکس مى کوشد که از رهگذر نیرنگ و تدلیس , خود را خدمتگزار اجتماع جلوه دهد و از مزایاى آن برخوردار شود.
تامین روحى .
اکـنـون بـا تـوجـه بـه کلیه مطالبى که گذشت , باز هم خاطرنشان مى کنیم که تشویق و پاداش , بـه خـصـوص از طـرف کسانى که مورد احترام کودک هستند, به کودک رضایت خاطر مى دهد, در نـتیجه در او انرژى بیشترى به وجود مى آید و براى کار و کوشش و پیشرفت , تحریک مى شود و در او مـیـل بـه ادامه کوشش و استقامت به وجودمى آید, اگرچه ـهمان طورى که گفتیم ـبهتراست کـودک را وادار کـنـیـم کـه همواره خودش به خود, پاداش درونى بدهد وکمتر از دیگران انتظار تشویق و پاداش داشته باشد.
چنین حالتى مخصوصا براى سلامت روان انسان بسیار لازم است .
بـه عقیده روان شناسان علت بیمارى بسیارى از بیماران روحى و عصبى این است که غریزه تامین روحـى ((۱۱۷))
آنـان ارضـا نـشـده اسـت , آنـان احـسـاس تنهایى مى کنند,چون مى بینند جامعه بـه زنـدگـى و افـکـار و عـلاقه هاى آنان توجهى ندارد,در نتیجه نظم روحى و عصبى آنان در هم مـى ریـزد,درصـورتى که اگر غریزه تامین روحى آنان ارضا مى شد, یعنى جامعه به افکار و رفتار و علایق آنان توجه و در صورت لزوم , تشویق و احترام مى کرد, کار آنهابه این جانمى کشید.
شـکـى نـیـست که ارضاى غرایز در حدود مقررات و امکانات و تجویز عقل و عرف و آداب و رسوم اجـتـمـاعى و از همه مهم تر احکام دینى , بسیارلازم است و سلامت انسان با رعایت همه جوانب , با ارضـاى غـرایـز تـامـیـن مـى شـود, ولـى مـربـى نباید هدف خود را پرورش انسانى قرار دهد که باسرخوردگى یکى از غرایز, دچار صدها عقده روانى شود و فرویدمابانه در سلول انفرادى و تاریک و خـفـقان آور غرایز ـبه ویژه غریزه جنسى ـمحبوس و اسیر باشد! حکومت عقل در کشور تن , باعث تـعـدیـل غرایز مى شود و کلیه غرایز مى توانند به طور عادلانه ارضا شوند و درعین حال انسان را از قیود غرایز آزاد مى سازد و از پیدایش عقده هاى روانى و بیمارى هاى عصبى جلوگیرى مى کند.
رعایت اعتدال , مهم ترین وظیفه مربى است .
هـرگـاه قبول کنیم که تاییدطلبى و تامین روحى در صف غرایز انسان قرار دارد, وظیفه مربى و اجـتـمـاع را بـه این صورت تعیین مى کنیم : در درجه اول باید طفل را طورى بارآورد که خودش داراى شخصیتى کامل باشد, به طورى که بتواند از تایید و تامین درونى برخوردار باشد و نیازى به تایید وتوجه دیگران نداشته باشد.
دیـدیـم کـه روایـات اسلامى نیز ناظر به همین جهت است و پایه گذاران اسلام با بیانات گهربار خویش , پرورش انسان کامل را وجهه نظر تیزبین وموشکاف خویش قرار داده اند.
آنـچـه رهـبـران اسلام مى گویند و توجه علماى آموزش و پرورش و روان شناسان را به خود جلب کرده , همین است , ولى این مساله اى است مربوط به خود کودک و افرادى که مى خواهند عمرى را در اجتماعى بگذرانند.
آنـان بـراى ایـن که دچار شکست روحى نشوند و اعصابشان در زیر بار سنگین تنهایى و عدم تایید درهم شکسته نشود, باید آن چنان استغناى طبع داشته باشند که با انجام وظایف , خود را نیازمند به مـدح و سـتـایـش و بـه اصـطلاح تشویق و پاداش دیگران نبینند و با الهام از تعالیم اسلامى :بنده خالص خدا باشند و مدح و ذم دیگران در نظرشان مساوى باشد.
درسـت اسـت کـه بـایـد افـراد جـامعه به گونه اى تربیت شوند که در راه اداى وظیفه , ستایش و سـرزنش دیگران در نظرشان یکسان باشد, آیا اجتماع وظیفه اى ندارد؟ آیا اگرصرفا به افراد چنین روحـیـه اى بـبـخـشـیـم که اعتنایى به مدح و ذم دیگران نداشته باشند و خود با انجام وظایف , به خـودشـان خـرسندى و نشاط بخشند, کافى است ؟ آیا اجتماع باید طورى باشد که به قول معروف : پـشـک و مـشـک را یـکـسان ببیند؟! آیا بهتر این نیست که جامعه بهترین کیفر دهنده بدکاران و بزرگ ترین مشوق و پاداش دهنده نیکوکاران باشد؟ پس در درجه دوم , وظیفه مربى و به طور کلى وظیفه همه افراداجتماع است که از راه تشویق و پاداش , نیروى فوق العاده اى به کودکان و جوانان و خـلاصـه هـمـه خـدمـتگزاران اجتماع بدهند, تا آنها با نشاط و پایدارى به کار خود ادامه دهند و همچنین , با آنانى که کجروى و خیانت مى کنند, با اظهار تنفر و هرگونه روشى که موثرو به جا و عاقلانه تشخیص داده شود, به مبارزه پردازند.
خوشبختانه دستورات اسلام در این زمینه , چون دیگر زمینه ها غنى است .
عـلى (ع ) در فرمان تاریخى خود به مالک اشتر مى فرماید: ولا یکونن المحسن والمسئ بمنزله سوا فـان فى ذلک تزهیدا لاهلالاحسان فى الاحسان ,وتدریبا لاهل الاسائه على الاسائه والزم کد منهم مـاالـزم نـفسه , باید نیکوکار و بدکار, در نظر تو یکسان نباشند, چنین روشى نیکوکاران را از نیکى بـازمـى دارد و بـدکـاران را بـه بـدى تـشـویق مى کند و هر یک از ایشان را به آنچه خود براى خود برگزیده است , پاداش و کیفر ده ((۱۱۸))
.
ایـن دسـتور در هر دوره و هرجایى , براى کلیه مردم قابل اجراست , ولى نباید فراموش کرد که در این راه دو چیز, هم مضر و هم گناه است : یکى افراط و دیگرى تفریط.
نـه افـراط و زیـاده روى در تـشـویـق و پـاداش رواسـت و نه افراط و زیاده روى در تنبیه و توبیخ , همچنان که در هر دو مورد, تفریط نیز بخشودنى نیست .
عـلى (ع ) فرمود: الثنا باکثر منالاستحقاق ملق , والتقصیر عن الاستحقاق عئ او حسد, ستایشى که بـالاتـر از حـد اسـتحقاق افراد باشد, چاپلوسى وستایشى که کمتر از میزان استحقاق باشد عجز یا حسداست ((۱۱۹))
.
اکنون لازم است که حس حق شناسى وسپاسگزارى را در دل افراد احیا کنیم و همچنین لازم است که حس تنفر و انزجار از خاینان و کجروان رادر جامعه بیدار گردانیم , تا قدر و منزلت افراد خادم و خاین در اجتماع مشخص شود و افراد شیاد نتوانند جایگاه هاى حساس مدیریتى را اشغال کنندو آنهایى را که گویاتر از بلبل و پاک تر از فرشته اند, خاموش سازند و به کنج انزوا فرستند.
بـا تـوجـه بـه ایـن کـه سـپـاسـگـزارى خداوند, یکى از وظایف انسان و مورد تایید قرآن و احادیث اسـلامـى اسـت , بـا وجـود ایـن در یـکـى از روایـات آمـده اسـت کـه :اشکرکم للّه اشکرکم للناس , سـپـاسگزارترین شما در برابر خداوند, کسى است که بهتر از عهده سپاسگزارى افراد برآید و حس حق شناسى وسپاسگزارى در دل او زنده و ثابت باشد ((۱۲۰))
.
این موضوع , در مورد کودکان که هدف این مقالات پرورش آنهاست , نیز کاملا صدق مى کند, ولى بازهم آگاهى و احتیاط مربى بسیار لازم است , چه حالات و روحیات اطفال به طور کامل با یکدیگر فرق مى کند.
شواهد تجربى حاکى است که ستایش براى کودکان عادى و کند ذهن , اثرى بیشتر و براى کودکان درخـشـان اثـرى کمتر دارد, اما سرزنش در کودکان درخشان اثرى بیشتر داردو دختران بیش از پسران در مقابل ستایش حساسیت دارند, ولى پاره اى مطالعات دیگر, حاکى است که صرف نظر از هـمـه تـفاوت هاى فردى ,سنى و هوشى , ستایش کارگرترین مشوق است و سرزنش وانتقاد, اثرى کمتردارند ((۱۲۱))
.
۸ ـ عـادت .
نقش حیاتى عادت .
اگـر چـه انـسـان بـا داشتن نیروى عقل , از موجودات این جهان ,امتیاز مى یابد ومى تواند در باره گـفتار و رفتار خویش , به اندیشه پردازد, آن گاه پس ازتشخیص نیک از بد, راه صواب را بپیماید, ولى اگر بنابراین باشد براى هرکارى کوچک , مدت ها ـدست کم چند لحظه ـسر به جیب تفکر فرو برد,مشکل بزرگ زندگى اش از همین جا آغاز مى شود و همه یا بیشتر کارها متوقف مى ماند.
خوشبختانه قسمت عمده کارها به گفته روان شناسان : بر اثر تکرار فراوان به صورت اعمال خودکار درآمـده اسـت ((۱۲۲))
و آدمـى براى انجام آنها نیازى به تفکرجدید ندارد, تنها یک قسمت ناچیز و مـخـتـصـرى اسـت کـه بـه تـفـکـر جـدید نیازمند است و همان هم بر اثر تکرار, به صورت اعمال خودکاردرمى آید وزمینه براى ابتکارات تازه فراهم مى گردد.
جان دیوئى مى گوید:عادت باعث صرفه جویى در صرف انرژى است و از این رو به ارگانیسم , امکان تغییر و تحول مى دهد, به عبارت دیگر: عادت زمینه ابتکاراست ((۱۲۳))
.
انـسـان از ساده ترین کارها,مانند لباس پوشیدن , غذا خوردن وب گرفته , تا کارهاى دشوار, از قبیل رانـنـدگـى , خواندن , نوشتن , سخنرانى وب همه رابه طورخود کار انجام مى دهد و این که برخى از روان شناسان او را مخلوق عادت ((۱۲۴))
دانسته اند, از همین لحاظاست وبدون شک , وجود عادت درزندگى , یگانه وسیله سعادت و خوشبختى است .
جان دیوئى مى گوید:یکى دیگر از عناصرى که عادت را تشکیل مى دهد, عنصر روانى است .
هـر عـادتـى مـوجـد تـحول روانى است , هرگاه به کارى معتاد شویم تمایل یا علاقه شدیدى به آن پیدامى کنیم و از اجراى آن لذت مى بریم , با خوشى وخوش بینى به آن مى نگریم , دانسته یا ندانسته , براى آن کار فواید و مزایاى فراوان برمى شماریم و اگر از آن کار ممنوع شویم , احساس محرومیت وناراحتى مى کنیم , طرز تفکر و کیفیت عواطف ما سخت زیر نفوذ عادات ما قراردارند ((۱۲۵))
.
عادت هاى ناروا و علاج آن .
باید توجه داشت استعدادهایى که در وجود آدمى نهفته است , ممکن است مورد بهره بردارى درست یا نادرست قرار گیرد.
زیـانـى که دامنگیر انسان شده و مى شود, این است که به جاى این که همواره در راه تشکیل عادات خـوب و پـسـنـدیده کوشا باشد و از تشکیل عادات زشت و ناروا جلوگیرى نماید, دستخوش خطا مـى شـود و وجـود خـود را بـا عـادتـهـاى نـاروا وزشت , آلوده ساخته تا دم مرگ نیز با آنها دست به گریبان مى ماند.
ژان ژاک روسو, در کتاب معروف خود امیل مى گوید: من همیشه کوشش مى کنم که فرزند خود را عادت دهم به اینکه هرگز عادتى نکند.
این گفتار اگر چه به ظاهر صحیح نیست , ولى از آن جا که بسیارى ازعادات انسان نتیجه دوران کـودکـى اوسـت , صـحـیـح است , زیرا در این دوران نیروى تشخیص انسان ضعیف است و اگر از آمـوزش و پـرورش صـحـیـح بـرخـوردار نـباشد, به طور کورکورانه و ماشینى , عادت هایى در او تـشـکـیـل مى شود که اگر با آنها مبارزه نشود و ریشه کن نگردد, تا پایان عمر با او بوده و بسا او را دستخوش رکود و جمود مى سازد و از تحصیل عادات مفیدهم باز مى دارد.
بنابراین , کودکى که هر نوع عادتى مى پذیرد و خود او هم به هیچ نحو نمى تواند میان عادات نیک و بـد فـرق گـذارد, باید تحت مراقبت دقیق درآید و بایک سلسله عادات نیک , پرورش یابد و شکى نیست که پله اول تشکیل عادات نیک و بد, خانواده , به ویژه آغوش گرم مادران است .
از هـمـیـن جـاست که کودک , به دزدى , دروغگویى , لافزنى , تنبلى , فرار از انجام وظیفه وب عادت مى کند و پدران و مادران باید کودک را عادت دهند که به این صفات زشت عادت ننماید.
پـس از آن که قوه تمیز و تشخیص در آدمى بیدار شد, باید خود از تشکیل عادات بد در وجود خود جـلـوگـیرى نماید و تحت تاثیر هوا و هوس ,معاشر ناجنس و اشتباهات دیگر, گرفتار عادت هاى ناروا نشود.
بـسـیـارى از جـوانـان , بـراثـر یـک اشتباه , دوستى ناباب , هوسى ابلهانه وبعمرى را به پریشانى و بـدبـختى مى گذرانند و همواره در آتش پشیمانى وحسرت مى سوزند و بر لحظات غفلت و اشتباه خویش , لعن و نفرین مى فرستند.
بیمارى عادات ناروا, خطرناک تر از هر نوع بیمارى کشنده و زیان بخش است .
روان شناسان سعى کرده اند راه هایى براى جانشین ساختن عادات خوب به جاى عادات بد, پیشنهاد کنند و این قبیل بیماران را درمان روحى بخشند.
براى ترک عادت نامطلوب , نباید هیچ گونه استثنایى قائل شد و باید عادات ارادى جدید را تمرین و عـادات غـیر ارادى را با تمرین هاى ارادى ترک کردو مشخصاتى صریح براى عادت جدید تعیین نمود.
عادت و آموزش و پرورش .
باید اعتراف کرد که نقش معلم و متصدیان آموزش و پرورش در بنیان گذارى عادات نیکو, بسیار مهم است .
بـدنیست بدانیم که برخى , آموزش و پرورش را عبارت از:تحصیل عاداتى که سبب سازگارى فرد با محیط مى شود ((۱۲۶))
دانسته اند, البته این سازگارى باید سبب ایجاد تغییراتى در محیطشود و صرفا عملى منفى و منفعل و معلول حوادث محیط نباشد.
بـا تـوجـه بـه تـعریف مذکور, دراین جا دو وظیفه اساسى براى معلم بیان مى شود:۱ـایجاد عادات مطلوب ,۲ـترک دادن عادات زشت و ناروا.
همان طورکه گفتیم , طفل یا نوجوان به خودى خود قادر نیست خویشتن را در ایجاد عادات نیک و ترک عادات ناروا رهبرى کند.
این وظیفه مربى واقعى و معلم وظیفه شناس است که در راه آموزش و پرورش آنها سعى بیشتر و پـى گـیرتر و دقت شایسته ترى از خود ابراز دارد,استعدادهاى نهفته نونهالان را کشف کند, نقاط ضـعـف آنـهـا را جـسـتـجـو نـمـایـد و بـا صـبـر و حوصله , به تدریج عادات زشت آنها را به دست فـرامـوشـى بـسپارد و آن عاداتى که سبب سازگارى آنان با محیط و فعالیت و ابتکارو سعادتشان مى شود در آنها به وجود آورد.
بـایـد طورى کودک و نوجوان را تحت مراقبت دقیق قرارداد و طورى از آموزش و پرورش واقعى بـرخـوردار سـاخـت که همواره از روى فکر و اندیشه و ملاحظه غایت و نتیجه عمل , آن را از روى شـعـور و اراده تـمـریـن کـنند, تا به صورت عادت و خودکار درآید, و هم در موارد لازم بتوانند با یـک تصمیم , عادتى را ترک نمایند ودر تمام عمر از همین راه و رسم صحیح پیروى کنند و هرگز دچار عادت هاى کورکورانه نگردند.
آرى , مـعلم خوب همواره به شاگردان خود درس فضیلت و انسانیت مى دهد و عقل آنها را بیدار و آگاه مى سازد وکاخ سعادت آنها را با روشى خردمندانه در محیط آموزشگاه پى ریزى مى نماید.
پـدران نـباید خیال کنند که وظیفه آنها تنها نان و لباس دادن است و نسبت به آموزش و پرورش کـودکـان و تشکیل عادات نیکو در وجود آنها وظیفه اى ندارند, و معلمان نیز نباید تصور کنند که تـنـهـا بـا یـاددادن و خواندن و نوشتن , تمام وظیفه هاى آنها انجام گرفته است و در مورد عادات نـامـطـلوب و تربیت اخلاقى و اجتماعى کودکان , سهمى ندارند و به عبارت دیگر, تصور نکنند که درس هـاى آمـوزشـگـاهى ارزش اخلاقى ندارد, بلکه باید درآموزشگاه ها به وسیله درس جداگانه اخلاقى شاگردان را با مسائل اخلاقى , آشنا بکنند.
جـان دیـوئى مـى گـویـد:آمـوزش و پرورش , دست کم در جامعه دموکراتیک , نه تنها باید رفتار خارجى افراد را با موازین اجتماعى همنوا سازد, بلکه افکار و امیال آنان را موافق آرمان هاى اخلاقى جامعه پرورش دهد, تا رفتار آنان خودبه خود بر موازین اخلاقى استوار شود ((۱۲۷))
.
مـربـیـان بـایـد بـکـوشـند تا عالم سازى را با آدم سازى توام سازند, وگرنه پیشرفت علم و عقب ماندگى انسانیت همواره بر دردها و گرفتارى هاى بشر مى افزاید.
مـا بـیـش از آن کـه به مهندسان کارخانه راه سازى و ساختمان احتیاج داشته باشیم , به مهندسان انسانى نیازمندیم و بدون آنها جامعه ما به کمال نخواهدرسید.
۹ ـ سرمایه هاى مادى و معنوى .
مشکلات قرن ما.
در فـصـل پـیش , درباره عادت ـموضوعى که از نظر دانشمندان آموزش و پرورش اهمیتى به سزا دارد ـبـحـث کـردیـم و سـرانـجـام , رشته سخن به این جارسید که ما بیش از آن که به مهندسان کـارخـانـه , راه سـازى و ساختمان احتیاج داشته باشیم به مهندسان انسانى نیازمندیم و بدون آنها جامعه ما به کمال نخواهدرسید.
اکـنـون بـاید دید, علت عقب افتادگى یک ملت , تنها نداشتن ذوب آهن , کارخانه , نیروى تولید و افـزارکـشـاورزى نـواست , یااین که علاوه بر همه اینها,نداشتن یا به کار نبردن سرمایه هاى معنوى است ؟ چرا ممالک مترقى با این که از جنبه هاى مادى به طور کامل برخوردارند, همواره در نگرانى واضـطـراب بـه سـر مـى برند و از آرامش و راحتى محرومند؟ علت این است که توسعه روزافزون قـدرت ها و فراوانى سلاح هاى آتش زا هر لحظه خطرهاى سهمگینى را در برابر مردم جهان نمودار مى سازد و آینده مبهم و تاریکى را مجسم مى نماید.
آیـنده علم با همه امیدها و آرزوهایى که به دنبال دارد, معلوم نیست براى بشر مفید یا مضر باشد و این از لحاظ استفاده هاى خطرناکى است که ممکن است بشراز علم بکند.
تـنـهـا سـالانـه ۱۲۰میلیارد دلار از ثروت و درآمد جهان را تسلیحات مى بلعد و به گفته دبیر کل سازمان ملل متحد:مساله این است که آیا سرانجام ما نژادبشر را منقرض خواهیم کرد یا این که عالم بشریت از جنگ دست برخواهد داشت .
از دانـشـمـنـد بـزرگ عصر اتم و فیلسوف عالى قدر, انشتین پرسیدند:در جنگ سوم , چه سلاحى به کارخواهد رفت ؟ وى از پاسخ این سوال خوددارى کرد و خود را به نادانى زد و گفت : اگر جنگ چهارمى پیش آید, اسلحه آن منحصر به فلاخن خواهدبود! یعنى طورى دنیا زیر و رو مى گردد که بـشرى باقى نخواهد ماند و اگر بشرى باقى بماند زندگى او به صورت زندگى بشر ما قبل تاریخ در خواهد آمد.
بیشتر کوشش دنیاى قرن بیستم , صرف خلع سلاح , رهایى از استعمار و پشتیبانى از کشورهاى در حـال تـوسـعـه مـى گردد و این امر نشان مى دهد که هنوز دنیاى ما محل امن و امان و سعادت و خـوشـبـختى نشده است و ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم ! اوتانت دبیر کل وقت سازمان ملل متحد مى گوید:اغلب کشورهایى که تازه از استعمار رهایى یافته و در حال توسعه اند, فاقد سازمان ادارى و فـنـى هـسـتند, زندگانى اقتصادى و مالى آنها عموما متزلزل است , احتیاج مبرمى به مدرسه و مـعـلـم دارند و غالبا قربانى عدم ثبات اوضاع سیاسى خود مى شوند و به عهده سازمان ملل متحد است که آنها رایارى کند تا بتوانند مشکلات خود را حل کنند.
وانـگـهـى , تنها این کشورها دچار این گرفتارى ها و بدبختى ها نیستند, بلکه دو میلیارد از مردم جـهـان : یـعنى در حدود سه چهارم ساکنان کره زمین با فقر وبدبختى نفس مى کشند و از حداقل ضروریات زندگى هم محرومند, روى همین جهات بود که سازمان ملل متحد به موجب قطعنامه مورخ سال۱۹۶۱ م .
سال هاى ۱۹۶۰تا ۱۹۷۰م .
را دهـسـالـه سـازمان ملل متحد براى توسعه اعلام کرد, تا با اقدامات سازمان , تفاوت فاحش بین درآمـد یـک کـارگـر مـتوسط در کشورهاى صنعتى وقوت لایموت انسان متوسط در کشورهاى تـوسعه نیافته , از میان برداشته یا تعدیل شود و در کشورهاى در حال توسعه , درآمد ملى را تا سال ۱۹۷۰سالى پنج درصد افزایش دهد.
* * * از آنـچـه بـه عـنوان مشکلات قرن ما گفته شد, این نتیجه به دست مى آید که در درجه اول , سـرمـایـه هاى مادى در همه جاى دنیا و به دست تمام مردم جهان نیست , بلکه در برخى از ممالک بـزرگ مـتـمـرکـز شـده است و سایر ممالک به علل و جهاتى , از تحصیل این سرمایه ها محرومند ونـمـى تـوانـنـد روى پـاى خـود بایستند و در درجه دوم ,نه تنها سرمایه هاى مادى نتوانسته است دردهاى بشر را درمان کند, بلکه خود بر دردها و مشکلات بشر افزوده است .
بـا ایـن هـمـه شکى نیست که یک ملت , آن گاه مى تواند به سعادت واقعى برسد که از سرمایه هاى مادى و معنوى برخوردار باشد.
ما در پى نشان دادن رمز سعادت واقعى هستیم .
اوتـانـت , علل عقب افتادگى بسیارى از ممالک روى زمین را فقدان سازمان ادارى و فنى , تزلزل زندگى اقتصادى و مالى , احتیاج مبرم به مدرسه ومعلم و عدم ثبات اوضاع سیاسى مى داند.
بنابراین , سعادت یک ملت , آنگاه به خوبى تامین مى شود که هیچ یک از این نواقص در زندگى او راه نـداشـتـه بـاشد,ولى رفع این نواقص به عهده کیست ؟ مگر چنین نیست که تنها کسانى مى توانند بـرایـن نـواقـص فـایـق آیـنـد کـه در مـدرسـه و بـه وسیله معلم تربیت مى شوند؟ ما, معلمان را مـهـندسان انسانى لقب دادیم , زیرا اگر مثلا مهندس برق , در امور مربوط به برق تخصص دارد و بـه اوضـاع آن سرو سامانى مى بخشد,معلم هم مهندسى است که در امور مربوط به انسان , تخصص دارد و به اوضاع او سروسامان مى بخشد.
وظـیـفـه معلم تنها این نیست که پزشک , مهندس , حقوقدان , عالم اقتصاد, ریاضیدان , فیلسوف , ادیب , درجه دار و صاحب منصب , تحویل جامعه بدهد, بلکه همه اینها معلومات و فنونى هستند که اگـر تـوام بـا اخـلاق و انـسـانـیـت نـبـاشـنـد و ایـمـان بـه مـبـدا و معاد, آنها را در راه صحیح راهبرى ننماید,مشکلات زندگى را در دنیاى کنونى صد چندان خواهندکرد.
پیکار مردم جهان .
بـه دلایـل مذکور, امروز مردم جهان به طور محسوسى در راه مبارزه با مشکلات , به پا خاسته اند و بایک کوشش پى گیر و همه جانبه , با سرانگشت تدبیر و درایت , گره ها را از زندگى مى گشایند.
در مـیـان هـمـه مشکلات مساله آموزش و پرورش , بیش از همه , مورد توجه است , زیرا حل همه یا بـسـیـارى از مـشـکـلات به آموزش و پرورش بستگى دارد و ملتى که از آموزش و پرورش صحیح برخوردار باشد, به راحتى بر مشکلات فایق مى آید.
در تـمـام جـهـان , دانشگاه ها همواره در درجه اول اهمیت بوده اند و به وسیله اقدامات دولت ها و مردم نیکوکار, روزبه روز بر توسعه آنها افزوده مى شودو سرمایه هاى هنگفتى در آنها گرد مى آید.
اصـولا پـیـشـرفت آموزش و پرورش , نشان پیشرفت هر قومى است , از این رو مردم جهان به طور دسـتـه جـمعى علیه جهل و بى سوادى به مبارزه برخاسته اند و با کوشش و تلاش , همواره در صدد پیداکردن راه هاى بهتر و صحیح تر براى تعلیم و تربیت کودکان هستند.
نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -
ادامه مطلب + دانلود...
359
بازدید
درباره تزکیه و تربیت در قرآن .
براى بررسى این مساله , زیر هشت عنوان بحث مى کنیم :.
الف ) تعریف تزکیه و مقایسه آن با تربیت .
ب ) اهمیت تزکیه در قرآن .
پ ) تزکیه , هدف است یا وسیله ؟.
ت ) ارتباط تزکیه با ایمان , تقوا, جهاد و.
ث ) اسباب تزکیه .
ج ) ارتباط تزکیه و تعلیم .
چ ) آثار تزکیه .
ح ) اهداف تزکیه .
این بحث ها صرفا قرآنى است و به همین جهت است که آیات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و احیانا از کتب تفسیر نیز استفاده مى شود.
* * * الف ) تعریف تزکیه و مقایسه آن با تربیت .
واژه تزکیه , مصدر باب تفعیل از ریشه زکا است .
راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گوید: اصل الزکا النموعن برکه اللّه تعالى و یعتبر ذلک بالامور الدنیویه والاخرویه ((۳))
, اصل زکات ,رشد و نموى است که از برکت خداوندى باشد و این , هم به امور دنیوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
اهل لغت مى گویند: زکا یزکو زکا وزکوا وزکى یزکى زکى الزرع : نما, هنگامى که فعل زکا و سایر هم ریشه هاى آن را به کشت وزرع نسبت دهیم , به معناى رشد و نمو آن است .
هـمـین ریشه هنگامى که به باب تفعیل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهیر و نمو دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى که به صورت جمله زکى ماله آورده شود, به معناى این است که شـخـص , زکـات مـال خـود را داده است و هنگامى که به صورت زکى نفسه ذکر شود, به معناى این است که شخص , خود را ستوده و تبرئه کرده است .
در قرآن مجید, هم ثلاثى مجرد این ریشه به کار رفته و هم باب تفعیل آن .
نکته شایان توجه این که ملزوم رشد و نمو, پاکى است .
تـا مـوجـودى پـاکیزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو نـیـست و به همین جهت است کسانى که مى خواهندآراسته به فضایل و مکارم اخلاقى شوند, باید نخست رذایل را ریشه کن کنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
مـگـر مـمـکـن است که دل , خانه و آشیانه شیاطین باشد و در عین حال , خانه و آشیانه فرشتگان گردد؟ هرگز فرشته , همنشین دیو و رذیلت ,همنشین فضیلت و خوى نیک , همسایه خوى زشت نمى شود! خلوت دل نیست جاى صحبت اغیار ــــــ دیو چو بیرون رود فرشته در آید به همین جهت است که گاهى در کاربرد مشتقات واژه , تنها پاکى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو و گاهى هر دو.
در مورد دادن زکات مال , ممکن است تنها پاکى مال از حقوق دیگران , منظور باشد و ممکن است هم پاکى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
در مـورد تـزکیه نفس و خودستایى , فقط پاک کردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و نموى در کار نیست .
امـا آن جـا کـه فعل تزکیه به خداوند یا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهیر و نمودادن و اصلاح مورد نظر است , چرا که ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
ایـن کـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنیا یا آخرت نمى کند, به خاطر این است که اگر موجود, استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است که به برکت خداوند, رشد و نمو کند و رشد و نمو او فقط دنیوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
و اما تربیت از ماده ربایربو ربا وربوا گرفته شده که به معناى زیادت و افزونى مال است و به همین جهت است که واژه ربا به معناى سودى است که ربا خوار به دست مى آورد.
مشتقات تربیت در قرآن کریم , در دو مورد استعمال شده است :.
۱) مـى بـیـنیم هنگامى که موسى در برابر طغیان و استکبار فرعون قیام مى کند تا مستضعفان را نجات دهد, فرعون به او مى گوید:.
قـال الـم نربک فینا ولیدا ولبثت فینا من عمرک سنین ((۴))
, آیا در دوران کودکى , تو را در میان جـمـع خـود تـربیت نکردیم و سال هایى از عمر خود را درمیان ما نگذرانیدى ؟! در این جا فرعون خـودش را مربى موسى معرفى مى کند و از این که متربى در برابر مربى قیام کرده و تاج و تخت او را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
سـپـس مـى گوید: وفعلت فعلتک التى فعلت وانت من الکافرین ((۵))
, و کارى را که نباید انجام دهى , انجام دادى (و یکى از ما را کشتى ) و حال آن که تواز کسانى هستى که کفر نعمت مى کنند.
آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى کند: دومنتش یکى نجات موسى از رودنیل و پرورش او و دیگرى نگهدارى او در میان خانواده براى سال هاى متمادى است .
دو اعتراضش یکى سابقه آدم کشى و دیگرى کفران نعمت است .
او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگوید که از موسى انتظار کمک دارد, نه انتظار مخالفت و با دو اعتراضش مى خواهد بگوید: کسى که سابقه آدم کشى دارد و کفران نعمت مى کند, شایسته رهبرى و رسالت نیست .
پاسخ موسى به فرعون , بسیار جالب است , او مى گوید:.
فعلتها اذا وانا من الضالین ((۶))
, من اقدام به آدم کشى کردم , در حالى که از بى خبران بودم .
در حـقیقت مى خواهد با پاسخ به اشکال دوم فرعون , به ظاهر وانمود کند که آن موقع , راه حق را نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش این است که کـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراین , پاسخ وى به فرعون , توریه است , یعنى گفتن سخنى که باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى دیـگـرى افـاده مـى کند, یعنى گوینده , زمانى که در بن بست قرار مى گیرد, هم در باطن دروغ نمى گوید و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى کند و از بن بست خلاص مى شود.
سـپس مى گوید: ففررت منکم لما خفتکم فوهب لى ربى حکما وجعلنى من المرسلین ((۷))
, به دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسیدم , فرار کردم وخداوند به من علم و دانش بخشید و مرا از فرستادگان قرار داد.
پـس قیام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا این جا پاسخ دومین اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا که کفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از کـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هایى که در اختیار فرعون است , همه از آن خداست ,کارى که موسى کرده , در حقیقت , شکر نعمت است , نه کفر نعمت .
و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنین است :.
وتـلـک نـعمه تمنهها على ان عبدت بنى اسرائیل ((۸))
, آیا تو که بنى اسرائیل را بنده و برده خود کردى , بر من منت مى گذارى ؟.
یـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است که بر بنى اسرائیل روا داشته اى و اگر بنى اسرائیل اسیر ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نیل و ورود به کاخ شوم تو نمى شدم .
۲) در ضمن توصیه هایى که قرآن کریم در مورد وظایف فرزند نسبت به والدین ذکر کرده , دستور مـى دهد که : وقل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا ((۹))
, و بگو: پروردگارا, همان گونه که آنها مرا در کودکى تربیت کردند, به آنها رحمت کن .
مـعلوم مى شود که تربیت به معناى بزرگ کردن است و به همین جهت است که در آیه , اختصاص به دوران صغر و کودکى پیدا کرده است .
در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعیه سحر ماه مبارک رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) که بزرگ ترین و بـرجـسته ترین نیایش کننده عصر خویش است ,چنین آمده : وارحمهما کما ربیانى صغیرا, اجزهما بـالاحـسـان احـسانا وبالسیئات غفرانا ((۱۰))
, پروردگارا, همان گونه که آنها مرا در کودکى تربیت کردند,آنها را رحمت کن .
به آنها در برابر نیکى , پاداش نیکو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا کن .
از این بیان معصوم , استفاده مى شود که تربیت با احسان و سیئه (نیکى و بدى ) جمع مى شود و به هـمـیـن جهت , انسان مکلف است که پدر و مادر راکه تربیتش کرده و از خردسالى به بزرگسالى اش رسانیده اند, دعاى خیر کند و از خدا بخواهد که نیکى ها و زحمات پسندیده آنها را پاداش دهد وبـدى هـا و سـیـئاتى که از لحاظ وظیفه مادرى و پدرى مرتکب شده اند, مشمول مغفرت خویش سازد.
بنابراین باید بگوییم : تزکیه و تربیت , مغایر یکدیگرند, چرا که تربیت , مخصوص دوران کودکى است و تزکیه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
از سوى دیگر, تربیت با سیئه جمع مى شود, حال آن که تزکیه به هیچ وجه باسیئه سازگار نیست .
ب ) اهمیت تزکیه در قرآن .
یکى از برنامه هاى مهم در نظام آفرینش , بعثت انبیاست .
بعثت , مکمل خلقت و تامین کننده اهداف آفرینش است .
اگـر در نـظـام آفـرینش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرینش تحقق نمى یابد, یعنى نظام آفرینش , نظامى عبث و بیهوده خواهد بود.
قرآن کریم براى بعثت انبیاى عظام الهى , اهدافى ذکر کرده است .
ایـن اهـداف در چـهـار آیـه تـکـرار شده است : ۱) کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا ویـزکـیکم ویعلمکم الکتاب والحکم ;۱۲۷;رذچ& ویعلمکم مالم تکونوا تع لمون ((۱۱))
, همان گونه (که با تغییر قـبـله , نعمت خود را بر شما کامل کردیم ) رسولى در میان شما از خودتان فرستادیم که آیات ما را بـرشـمـا تلاوت کند و شما را تزکیه نماید و شما را کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه نمى دانستید به شما یاد دهد.
برنامه ها و اهداف رسالت در این آیه عبارتند از: الف ). تلاوت آیات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحیح .
ب ). تزکیه .
پ ). تـعـلـیـم کـتـاب و سنت , بنابراین که حکمت به معناى سنت نبوى باشد یا تعلیم کتاب و اسرار و فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتایج آن , بنابر معناى دیگرى براى حکمت , و البته اینها نیز داخل در سنت مى باشند, مگر این که سنت را به معناى احکام صادره از مقام رسالت بدانیم .
ت ). تعلیم چیزهایى که مردم آنها را نمى دانستند.
الـبته اینها هم داخل در تعلیم کتاب و حکمت است و گویا از راه ذکر خاص بعد از عام مى خواهد بفهماند که اگر پیامبران نبودند, بسیارى از علوم وحقایق بر بشر مخفى و مکتوم مى ماند.
۲) ربـنـا وابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک ویعلمهم الکتاب والحکمه ویزکیهم انک انت الـعـزیـز الـحـکیم ((۱۲))
, پروردگارا, در میان ایشان پیامبرى از خودشان مبعوث کن که آیاتت را برایشان تلاوت کند و آنها را کتاب و حکمت تعلیم دهد و تزکیه شان کند که تو عزیز و حکیمى .
در این آیه که از دعاهاى حضرت ابراهیم خلیل است , تمام اهداف و برنامه هاى آیه قبل , بجز چهارم , آمده است .
۳) لقد من اللّه على المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الـکتاب والحکمه وان کانوا من قبل لفى ضلال مبین ((۱۳))
, خداوند بر مومنان منت گذاشت که در مـیـان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها تلاوت کند و آنها را تزکیه کند و کتاب و حکمت تعلیمشان دهد و حال آن که آنها از پیش در گمراهى آشکار بوده اند.
در این آیه نیز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذکر نشده است .
۴) هـوالذى بعث فى الامین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه وان کـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبین ((۱۴))
, خداوند همان است که در میان مردم امى , پیامبرى از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنها تلاوت کند و آنها را تزکیه نماید و کتاب و حکمت تعلیمشان دهد, وحال آن که آنها از پیش در گمراهى آشکار بودند.
در ایـن آیـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته که محیط بعثت و نشر آیات و احکام شـریعت در میان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده یا مردم منسوب به ام القرى یعنى مکه است .
در ایـن چـهار آیه , یکى از اهداف و برنامه هاى مهم پیامبر اسلام , تزکیه انسان ها شمرده شده و در حـقـیـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعلیم وتزکیه یا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعلیم و تربیت خلاصه مى شود.
پ ) تـزکـیـه هدف است یا وسیله ؟ از آیات قرآنى گاهى استفاده مى شود که تزکیه هدف است نه وسیله و از برخى دیگر, عکس آن استفاده مى شود.
۱) آیـاتى که تزکیه را هدف مى شناسد: الف ـ آیات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت که شرح آنها گذشت .
ب ـ آیات مربوط به انفاق مال و صدقه و زکات .
در این گونه آیات , فایده و هدف انفاق و صدقه وزکات , تزکیه و تزکى ـ اولى از ناحیه فاعل و دومى از ناحیه قابل ـ ذکر شده است .
راغـب اصفهانى درباره زکات مى گوید: زکات به چیزى گفته مى شود که حق خداست و انسان , آن را از مال خود جدا مى کند و به فقرا مى دهد.
علت این که آن را زکات نامیده اند, این است که در آن , امید برکت یا تزکیه و تنمیه نفس به خیرات و برکات است یا هر دو, چرا که هر دو خیر درزکات موجود است و خداوند در قرآن , زکات را با نماز همراه ساخته است ((۱۵))
.
قـرآن مـجـیـد درباره گرفتن صدقه ـ که همان زکات است ـ به پیامبر اکرمر مى فرماید: خذ من اموالهم صدقه تطهرهم وتزکیهم بها وصل علیهم ((۱۶))
, ازاموال آنها زکات بگیر که وسیله تطهیر و تزکیه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
و نـیـز مى فرماید: وسیجنبها الاتقى * الذى یوتى ماله یتزکى ((۱۷))
, به زودى پرهیزکارترین افراد که مالش را براى تزکیه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
پ ـ آیـه اى کـه بـه عـفـت و پاکدامنى مربوط است , چنان که مى فرماید: قل للمومنین یغضوا من ابـصـارهـم ویـحـفظوا فروجهم ذلک ازکى لهم ((۱۸))
, به مومنان بگو که چشمشان رااز نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ کنند که این به پاکى (جانشان ) نزدیک تر است .
ت ـ آیات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
* دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرماید: وان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکـى لـکـم , ((۱۹))
و اگر به شما گفته شود که بازگردید, باز گردید که براى پاکى شما بهتر است .
* دربـاره ایـن کـه نـبـاید زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع کنند, مى فرماید: ذلـکـم ازکـى لکم واطهر واللّه یعلم وانتم لاتعلمون ((۲۰))
,این دستور براى تزکیه و طهارت شما بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانید.
ث ـ آیات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثیر آن در تزکیه و پاکى نفوس .
ولولافضل اللّه علیکم ورحمته مازکى منکم من احد ابدا ((۲۱))
, اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, هیچ یک از شما هرگز تزکیه نمى شدید.
ولـولافضل اللّه علیک ورحمته لهمت طائفه منهم ان یضلوک ((۲۲))
, اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند که تو را گمراه کنند.
۲) آیاتى که تزکیه را وسیله مى شناسد, آن هم وسیله براى فلاح و رستگارى .
قرآن کریم در دو مورد, مساله غایت بودن فلاح براى تزکیه و تزکى را مطرح کرده است : در سوره مـبارکه شمس پس از ذکر چند سوگند مى فرماید:قد افلح من زکیهها ((۲۳))
, رستگار شد کسى که نفس را تزکیه کرد.
و در سـوره مـبـارکه اعلى مى فرماید: قدافلح من تزکى ((۲۴))
, رستگار شد کسى که قبول تزکیه کرد.
از این دو آیه بر مى آید که تزکیه وسیله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسیدن به مطلوب است , اعم از مطلوب دنیوى و مطلوب اخروى که اولى رسیدن به سعادت دنیوى و دومى در بقاى بدون فنا و بى نیازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((۲۵))
.
بـاید توجه داشته باشیم که میان آیاتى که تزکیه را هدف قرار مى دهند و آیاتى که تزکیه را وسیله قرار مى دهند, منافاتى نیست , چرا که هر مرتبه اى ازمراتب تکامل , براى مرتبه پیشین , هدف و براى مرتبه بعدى وسیله است .
چـه مـانعى دارد که فلاح , غایت و هدف تزکیه و تزکیه , غایت و هدف اسباب و عواملى باشد که به اذن خداوند منجر به پاکى انسان مى شوند.
ت ) ارتباط تزکیه با ایمان , تقوا, جهاد و.
همان طورى که گذشت , فلاح هدف تزکیه است .
در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ایمان , اقامه نماز, انفاق در راه خدا, یقین به آخرت , ثقل موازین , پیروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول , زکـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترک اعمال پلید, ذکر خدا, عبادت , فعل خیر وب ((۲۶))
.
جـاى سـوال است که آیا همه امور فوق در عرض تزکیه و همگى در مفهوم وسیع آن جمعند یا این که اینها اسباب تزکیه و تزکیه سبب فلاح است .
در صورت اول , تزکیه مفهوم جامعى است که همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است , یـعـنـى هر یک از امور فوق , سهمى در تزکیه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن که در صورت دوم , رابطه آنها با تزکیه و فلاح , رابطه طولى است , یعنى هر کدام از آنها عاملى ازعوامل و سببى از اسباب تزکیه اند و تزکیه خود سبب مستقل و بسیط براى فلاح است .
به نظر مى رسد که معناى دوم , به صواب نزدیک تر باشد و علت این که در آیات مربوط ـ که بیش از بـیـست مورد است ((۲۷))
ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذکر شده اند, این است که اگر اسباب تـزکـیـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن , ضررى ندارد.
ث ) فاعل تزکیه .
صـرف نـظـر از ایـن که چه امورى زمینه ساز تزکیه و فلاحند, در قرآن کریم گاهى فاعل تزکیه , بنده و گاهى پیامبر و گاهى خداست , شاهد این مطلب ,آیات زیر است : قد افلح من زکیها ((۲۸))
, رستگار شدکسى که خود را تزکیه کرد.
در این آیه شریفه , فاعل تزکیه , خود بنده است .
خـذ مـن اموالهم صدقه تطهرهم وتزکیهم بها ((۲۹))
, از اموال آنها زکات بگیر که آنها را به وسیله آن , تطهیر و تزکیه کنى .
در ایـن آیـه , پـیـامـبر اکرمر که مامور به اخذ زکات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهیر و تزکیه معرفى شده است .
بـل اللّه یـزکـى من یشا ولایظلمون فتیلا ((۳۰))
, بلکه خداوند هر که را بخواهد تزکیه مى کند و به اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
بـایـد تـوجـه داشـتـه باشیم که میان آیات سه گانه منافاتى نیست , چرا که اسباب تزکیه , اسباب طولى اند, نه اسباب عرضى .
خـداوند, فاعل بعید تزکیه و پیامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظیفه شناس ـ فاعل قریب تزکیه است .
دربـاره فـاعل بعید, آیات زیر در خور توجه است : ولکن اللّه یزکى من یشا واللّه سمیع علیم ((۳۱))
, ولى خداوند هر که را خواهد تزکیه کند وخداوند, شنوا و داناست .
ولایـکـلـمهم اللّه ولاینظر الیهم یوم القیامه ولایزکیهم ((۳۲))
, خداوند در روز قیامت با آنها تکلم نمى کند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزکیه نمى کند.
ولایـکلمهم اللّه یوم ا القیامه ولایزکیهم ولهم عذاب الیم ((۳۳))
, خداوند در روز قیامت باآنها تکلم نمى کند و آنها را تزکیه نمى کند و براى آنها عذابى دردناک است .
و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آیه اى که در مورد زکات ذکر شد, آیات مربوط به بعثت پیامبر گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قریب , آیات ۲۸ و۳۰ سوره نور و ۲۳۲ سوره بقره قابل توجه است ((۳۴))
.
اصولا باید توجه داشته باشیم نظامى که قرآن کریم براى عالم آفرینش مطرح مى کند, نظام طولى اسـت , یـعـنـى قبول این که اسبابى در عرض خداوندمتعال داریم و قبول این که اسبابى در طول خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداریم , انحراف از طریقه قرآن کریم است .
قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملک الموت و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.
ایـن که فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آیه زیر استفاده مى شود: اللّه یتوفى الانفس حین موتها والـتـى لـم تـمت فى منامها ((۳۵))
, خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و کامل مى گیرد.
و اینکه فاعل توفى نفوس , ملک الموت است , مقتضاى آیه زیر است : قل یتوفهکم ملک الموت الذى وکل بکم ((۳۶))
, بگو: ملک الموت که موکل برشماست , جان شما را مى گیرد.
و دربـاره ایـنـکـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرماید: الذین تتوفههم الملائکه ظالمى انفسهم ((۳۷))
, آنهایى که فرشتگان جانشان را مى گیرند, درحالى که به خود ستم کرده اند.
و نیز مى فرماید: الذین تتوفههم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ((۳۸))
, آنهایى که پاکیزه اند و فرشتگان جانشان را مى گیرند و به آنها مى گویند:سلام بر شما.
مـقـصـود از نـظـام طولى این نیست که در سلسله طولیه , سرانجام به خدا برسیم و خداوند هیچ تاثیرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلکه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن اوسـت .
وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقیـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراین , هـرگـونـه تـاثیرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همین جهت است که قرآن مى گوید: قل اللّه خـالـق کـل شـئ وهو الواحد القهار ((۳۹))
, بگو: خداوند آفریننده هر چیزى است و او یگانه و قهار است .
ج ) ارتباط تزکیه و تعلیم .
آیـا تـزکـیـه مقدم است یا تعلیم ؟ آیات بعثت را بررسى کردیم , از مجموع چهارآیه اى که اهداف و برنامه هاى بعثت را بیان مى کنند, در سه آیه تزکیه بر تعلیم و در یک آیه , تعلیم بر تزکیه مقدم شده است ((۴۰))
.
مـمکن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , یعنى مانعى نیست که قبل و بعد واو با هم باشند و یا یکى از آنها مقدم و دیگرى موخر باشد.
مطابق این بیان , تزکیه و تعلیم هر دو اهمیت دارند, نه تزکیه بدون تعلیم , کارآمد است و نه تعلیم بدون تزکیه , بلکه اینها باید با هم باشند.
ولى اگر واقعیت را بنگریم , به لحاظ این که تزکیه غایت تعلیم است , از نظر شرافت مقدم بر تعلیم است , هر چند تزکیه مترتب بر تعلیم و موخر ازآن است .
بنابراین تزکیه به اعتبارى , مقدم بر تعلیم و به اعتبارى موخر است .
این که در یک مورد, تعلیم قبل از تزکیه آمده , به اعتبار ترتب تزکیه بر تعلیم است و این که در سه مورد, تزکیه قبل از تعلیم آمده , به اعتبار این است که تزکیه غایت تعلیم و از نظر شرافت , مقدم بر آن است .
علامه طباطبائى در ذیل سوره جمعه (آیه ۲) مى نویسد: در این آیه شریفه , مساله تزکیه را جلوتر از تـعـلـیـم کتاب و حکمت ذکر کرده و در دعاى ابراهیم که چند سطر قبل نقل شد, تعلیم کتاب و حکمت را جلوتر از تزکیه ذکر کرد و این , بدان جهت بوده که آیه مورد بحث در مقام توصیف تربیت رسـول خـدا بـر مـومـنـین امت است و در مقام تربیت , تزکیه مقدم بر تعلیم علوم حقه و معارف حقیقیه است و اما در دعاى ابراهیم , مقام , مقام تربیت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
از خـدا مى خواست که این زکات و علم به کتاب و حکمت را به ذریه اش بدهد و معلوم است که در عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پیدا مى شود, بعدتزکیه , چون تزکیه از ناحیه عمل و علم تحقق مى یابد.
پـس اول بـایـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل کرد تا به تدریج , زکات (پاکى دل ) هم به دست آید ((۴۱))
.
در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسیر المیزان , تزکیه را به معناى پاکى از رذایل گرفته تا بدان وسیله , قلب انسان آماده پذیرش علوم حقه و معارف حقیقیه گردد.
معلوم است که طبق این معنا تزکیه بر تعلیم مقدم است , اما به لحاظ این که بدون علم و معرفت , پاکى از رذایل ممکن نیست , تعلیم بر تزکیه مقدم است .
پـس عـلمى که بر تزکیه مقدم است , علم به فضایل و رذایل است و علمى که از تزکیه موخر است , علم و معرفت حقیقى است .
ایـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزکیه را به معناى جامع رشد و نمو بگیریم که از بـرکـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنیوى و اخروى هر دو بشود, تزکیه و تعلیم جداى از یکدیگر نیستند و تزکیه غایت تعلیم است و بنابراین , به لحاظ غایت بودن , مقدم بر تعلیم و به لحاظ ترتب , موخراز تعلیم است .
جـالب این است که خود مولف بزرگوار تفسیر مزبور در آغاز به چنین معنایى نظر دارد, چنان که مـى فـرماید: تزکیه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ایشان به اخلاق فاضل و اعـمـال نـیـکـوسـت تـا در انـسـانـیتشان به سبب آن , کامل شوند و حال آنها در دنیا و آخرتشان استوارگردد و سعادتمندانه زندگى کنند و سعادتمندانه بمیرندب ((۴۲))
.
چ ) آثار تزکیه .
قـرآن کریم , هر جا که مى خواهد آثار و برکات تزکیه و تزکى را ذکر کند, تکیه بر فلاح مى کند و ما در بـحـث مربوط به تزکیه هدف است یا وسیله درباره معناى جامع فلاح بحث کردیم و دیدیم که فلاح , دستیابى به آرمان هاى دنیوى و اخروى است .
کسى که اهل فلاح است , هم به سعادت دنیوى رسیده و هم به سعادت اخروى .
او صاحب بقا و عزت و بى نیازى و علم است .
او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
ایـنـهـا همه آثار تزکیه است , هر چند قرآن کریم , همه را در فلاح خلاصه کرده و فرموده است : قد افلح من زکئهها ((۴۳))
, رستگار است کسى که نفس خود را تزکیه کند.
قد افلح من تزکى ((۴۴))
, رستگار است کسى که قبول تزکیه کرد.
ح ) اهداف تزکیه .
هـر چـند ممکن است این عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق میان فایده و غایت , مى توان آنها را از هم تفکیک کرد, چرا که غایت ,مطلوب بالذات و فایده , مطلوب بالعرض است .
در صـورتى که فلاح , غایت تزکیه باشد, باید معلوم شود که چه فوایدى به جز فلاح بر تزکیه مترتب مى شود و در صورتى که فلاح از فواید تزکیه باشد, باید در جستجوى غایت آن بود.
مى توان غایت تزکیه ـ که همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
اصـولا چـیزى مطلوب بالذات است که همه چیز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چیز دیگرى مطلوب نباشد.
چـنین موجودى خیر مطلق و منتهى الیه همه سلسله موجودات و مطلوب حقیقى و ذاتى تمامى مـخـلـوقات و جملگى کائنات است , در این صورت ,فلاح از فواید تزکیه است , نه غایت آن , چرا که فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
انسان کامل در پى قرب و وصال است .
او مى خواهد خلوت نشین بزم وصل و دیدار باشد.
او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اکبر ((۴۵))
را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
او دل بـه جـمـال مـطلق و کمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب کوى محبوب و آستان در معشوق است .
از در خـویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوى تو از کون و مکان ما را بس قبله روى عاشقان وارسـته و دل هاى سوخته و آنهایى که از بیم فراق ,اشکشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است , اوست .
اینان اگر به غیر او توجه مى کنند, به خاطر او و در راه اوست .
سیره پسندیده شان این است که از او به غیر توجه کنند, نه از غیر به او.
در ایـن جا منظور ما از اهداف تزکیه , آن امورى است که منتهى به فلاح مى شوند, یعنى فلاح را از آثـار تـزکـیـه و آن امور را از اهداف تزکیه شمرده ایم و البته غایت و مطلوب بالذات را حضرت حق دانسته ایم .
قرآن کریم , تمام امورى را که در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آیات متعدد بیان داشته است .
هـمان طورى که قبلا بیان داشتیم , ممکن است امور مزبور از اسباب قریب تزکیه و از اسباب بعید فلاح باشند و ممکن است همه آنها در معناى جامع تزکیه جمع باشند و بنابراین , همه به منزله اجزا و ارکان تزکیه و از اسباب قریب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجیح احتمال اول , موجه تراست .
اکـنـون به منظور آگاهى بیشتر خوانندگانى که بیشتر به امر تزکیه و فلاح مى اندیشند, آیاتى را که عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در این جامى آوریم .
در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهیم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پلیدى , از عوامل ثبوتى شمرده شده , پس بخل و پلیدى از عوامل سلبى است .
عوامل سلبى .
۱٫
انه لایفلح الظالمون , ((۴۶))
ستمکاران رستگار نمى شوند.
ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غیر و شرک است .
تـعبیر فوق در دو مورد در قرآن به کار رفته : یکى در مورد تعدى به ناموس دیگران که از مصادیق ظـلـم بـه نـفـس یا ظلم به غیر است و دیگرى در مورددروغ بستن به خدا و تکذیب آیات او که از مصادیق شرک یا ظلم به نفس است , همه اینها از عوامل سلبى فلاحند.
۲٫
انه لایفلح المجرمون ((۴۷))
, کسانى که مرتکب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
جرم هم معناى عامى دارد.
جمله فوق در ذیل آیه اى آمده که درباره دروغ بستن به خدایاتکذیب آیات اوست .
قرآن این گونه کارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
۳٫
ولایـفـلـح الـسـاحـرون ((۴۸))
* ولایـفلح الساحر حیث اتى ((۴۹))
, ساحران رستگار نمى شوند * افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
از دو آیه فوق ـ که اولى در مورد کسانى است که آیات وحى را سحر مى شمارند.
و دومى در مورد کسانى است که مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل کنند ـ استفاده مى شود که سحر نیز از موانع فلاح و رستگارى است .
۴٫
فانما حسابه عندربه انه لایفلح الکافرون ((۵۰))
, جز این نیست که حسابش نزد پروردگارش است .
کافران رستگار نمى شوند.
این آیه در مورد کسانى است که شرک در عبادت پیشه کرده اند.
مـعـلـوم اسـت کـه کفر اعم از شرک است , چرا که هر مشرکى کافر است , ولى هر کافرى ـلزوما ـ مشرک نیست .
مفاد این آیه , این است که کفر نیز از عوامل سلبى فلاح است .
از این آیات , عوامل سلبى فلاح ـ یعنى ظلم و جرم و سحر و کفر ـ معلوم شد.
عوامل ثبوتى .
عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن کریم , نوزده چیز است : ۱٫
ایمان , چنان که مى فرماید: قد افلح المومنون ((۵۱))
, مومنان رستگار شده اند.
جـالب این است که ایمان مومن , مطابق آیات قرآنى مظاهرى دارد که عبارتند از: خشوع در نماز, اعراض از لغو, دادن زکات , حفظ فروج ازمحرمات , رعایت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
اینها به دنبال آیه فوق , ذکر شده است .
۲٫
اولـئک عـلـى هـدى مـن ربهم واولئک هم المفلحون ((۵۲))
, آنان بر هدایت پروردگارند و آنان رستگارند.
در این آیه اشاره به پرهیزکاران شده که ایمان به غیب , اقامه نماز, انفاق , ایمان به قرآن و سایر کتب آسمانى و ایقان به آخرت , از ویژگى هاى آنهاست .
۳٫
فـمـن ثـقـلـت مـوازیـنه فاولئک هم المفلحون ((۵۳))
, کسانى که میزان هاى آنها سنگین است , رستگارند.
مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قیامت است که روز سنجش اعمال است .
عملى که از خلوصى بیشتر برخوردار است , وزین تر و ارزشمندتر است .
۴٫
فـالذین آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئک هم المفلحون ((۵۴))
, آنان که بـه پـیامبر ایمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پیرو نورى هستند که با او نازل گردیده , رستگارند.
۵٫
لـکـن الـرسـول والـذیـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئک لهم الخیرات واولئک هم المفلحون ((۵۵))
, ولى پیامبر و کسانى که با او ایمان آورده اند, با مال و جان خویش جهاد مى کنند و براى آنان خیرات است و آنان رستگارند.
در این آیه , جهاد با مال و جان از ویژگى هاى پیامبر و یارانش ذکر شده .
اهل جهاد, هم مشمول خیرات و هم اهل فلاحند.
۶٫
انـما کان قول المومنین اذا دعوا الى اللّه ورسوله لیحکم بینهم ان یقولوا سمعنا واطعنا واولئک هم المفلحون ((۵۶))
, تنها سخن مومنان به هنگامى که به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندکه میان آنها حکم کند, این است که مى گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم و آنان رستگارند.
در این جا تسلیم در برابر حکم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
آرى , اهل ایمان این چنینند, هر چند حکم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زیانشان باشد.
۷٫
فـات ذالـقـربـى حـقـه والـمـسکین وابن السبیل ذلک خیر للذین یریدون وجهاللّه واولهئک هم المفلحون ((۵۷))
, حق خویشاوندان و مستمند و وامانده سفر را بده که این براى کسانى که مشتاق لقاى خدایند, بهتر است و آنان رستگارند.
در این آیه , اراده وجه خداوند و اشتیاق لقاى او از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
۸٫
اولـهئک حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون ((۵۸))
, آنان حزب خدایند, آگاه باشید که حزب خدا رستگارند.
در ایـن آیه , دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا ـ هر چند از خویشان نزدیک باشند ـ از نـشـانـه هاى حزب اللّه شمرده شده و سپس یکى از اسباب و عوامل ثبوتى فلاح را بودن در صف حزب اللّه معرفى کرده است .
۹٫
ومن یوق شح نفسه فاولهئک هم المفلحون ((۵۹))
, آنان که از بخل نفس حفظ شده اند, رستگارند.
در این آیه , خوددارى از بخل از اسباب فلاح شمرده شده است .
۱۰٫
فـاما من تاب وآمن وعمل صالحا فعسى ان یکون من المفلحین ((۶۰))
, اما کسانى که توبه کرده و ایمان آورده و عمل صالح کرده اند, از رستگارانند.
در این آیه , توبه و ایمان و عمل صالح از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
۱۱٫
واتقوا اللّه لعلکم تفلحون ((۶۱))
, در برابر خدا تقوا پیشه کنید, شاید رستگار شوید.
در این آیه , تقوا از عوامل ثبوتى فلاح محسوب شده است .
۱۲٫
یـا ایـهـا الذین آمنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا اللّه لعلکم تفلحون ((۶۲))
, اى کسانى که ایمان آورده اید, شکیبا باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید که رستگار مى شوید.
در این آیه , علاوه بر تقوا ـ که قبلا هم مطرح شد ـ صبر و مصابره و مرابطه از اسباب و عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
صـبر به معناى حبس نفس بر چیزهایى است که مقتضاى عقل و شرع است و عقل و شرع مقتضى حبس نفس از آنهایند ((۶۳))
.
مصابره به معناى تصبر و تحمل سختى ها به طور دسته جمعى است .
یـعـنـى صـبر یکى بر صبر بقیه افراد افزوده مى شود و قوت و قدرت فزونى مى گیرد و خود صبر شدت مى یابد ((۶۴))
.
مرابطه اعم از مصابره است , چرا که مرابطه به معناى ایجاد ارتباط میان نیروها و کارهاى افراد در تمام شوون زندگى دینى است ((۶۵))
.
در جـامـعه تعاون و همکارى در تمام شوون زندگى ضرورت دارد و این , موجب قدرت و شوکت جامعه مى شود, به خصوص اگر در فضایل اخلاقى باشد.
۱۳٫
یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه وابتغوا الیه الوسیله وجاهدوا فى سبیله لعلکم تفلحون ((۶۶))
, اى کسانى کـه ایـمـان آورده اید, در پیشگاه خدا تقوا پیشه کنید وبه سوى او وسیله بجویید و در راهش جهاد کنید, باشد که رستگار شوید.
در ایـن آیه , علاوه بر تقوا و جهاد که در برخى دیگر از آیات نیز مطرح است , توسل و جستن وسیله به سوى خداوند هم از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
۱۴٫
انـما الخمروالمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون ((۶۷))
, جز این نیست که شراب و قمار و بت ها و تیرهاى گروبندى , پلیدیى از عمل شیطان است .
از آنها اجتناب کنید, باشد که رستگار شوید.
در این آیه شریفه , برخى از مصادیق پلیدى که از عمل شیطان است , آورده شده , سپس بیان کرده که اجتناب از پلیدى از اسباب فلاح است .
۱۵٫
فاذکروا آلا اللّه لعلکم تفلحون ((۶۸))
, نعمت هاى خدا را یاد کنید, باشد که رستگار شوید.
در ایـن آیه , پس از ذکر چند مورد از نعمت هاى الهى مانند نزول قرآن و خلافت روى زمین بعد از نوح و افزودن نعمت ها, توصیه کرده است که بندگان مومن , به یاد نعمت هاى خدا باشند که خود یکى دیگر از اسباب رستگارى است .
۱۶٫
اذا لـقـیـتم فئه فاثبتوا واذکروا اللّه کثیرا لعلکم تفلحون ((۶۹))
, هنگامى که گروهى ازدشمنان را دیدار مى کنید, ثابت قدم باشید و خدا را بسیار یاد کنید,باشد که رستگار شوید.
در ایـن آیـه شـریـفـه , ثبات قدم و استوارى و پایمردى در راه جهاد با دشمنان دین و ذکر کثیر از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
براى بررسى این مساله , زیر هشت عنوان بحث مى کنیم :.
الف ) تعریف تزکیه و مقایسه آن با تربیت .
ب ) اهمیت تزکیه در قرآن .
پ ) تزکیه , هدف است یا وسیله ؟.
ت ) ارتباط تزکیه با ایمان , تقوا, جهاد و.
ث ) اسباب تزکیه .
ج ) ارتباط تزکیه و تعلیم .
چ ) آثار تزکیه .
ح ) اهداف تزکیه .
این بحث ها صرفا قرآنى است و به همین جهت است که آیات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و احیانا از کتب تفسیر نیز استفاده مى شود.
* * * الف ) تعریف تزکیه و مقایسه آن با تربیت .
واژه تزکیه , مصدر باب تفعیل از ریشه زکا است .
راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گوید: اصل الزکا النموعن برکه اللّه تعالى و یعتبر ذلک بالامور الدنیویه والاخرویه ((۳))
, اصل زکات ,رشد و نموى است که از برکت خداوندى باشد و این , هم به امور دنیوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
اهل لغت مى گویند: زکا یزکو زکا وزکوا وزکى یزکى زکى الزرع : نما, هنگامى که فعل زکا و سایر هم ریشه هاى آن را به کشت وزرع نسبت دهیم , به معناى رشد و نمو آن است .
هـمـین ریشه هنگامى که به باب تفعیل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهیر و نمو دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى که به صورت جمله زکى ماله آورده شود, به معناى این است که شـخـص , زکـات مـال خـود را داده است و هنگامى که به صورت زکى نفسه ذکر شود, به معناى این است که شخص , خود را ستوده و تبرئه کرده است .
در قرآن مجید, هم ثلاثى مجرد این ریشه به کار رفته و هم باب تفعیل آن .
نکته شایان توجه این که ملزوم رشد و نمو, پاکى است .
تـا مـوجـودى پـاکیزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو نـیـست و به همین جهت است کسانى که مى خواهندآراسته به فضایل و مکارم اخلاقى شوند, باید نخست رذایل را ریشه کن کنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
مـگـر مـمـکـن است که دل , خانه و آشیانه شیاطین باشد و در عین حال , خانه و آشیانه فرشتگان گردد؟ هرگز فرشته , همنشین دیو و رذیلت ,همنشین فضیلت و خوى نیک , همسایه خوى زشت نمى شود! خلوت دل نیست جاى صحبت اغیار ــــــ دیو چو بیرون رود فرشته در آید به همین جهت است که گاهى در کاربرد مشتقات واژه , تنها پاکى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو و گاهى هر دو.
در مورد دادن زکات مال , ممکن است تنها پاکى مال از حقوق دیگران , منظور باشد و ممکن است هم پاکى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
در مـورد تـزکیه نفس و خودستایى , فقط پاک کردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و نموى در کار نیست .
امـا آن جـا کـه فعل تزکیه به خداوند یا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهیر و نمودادن و اصلاح مورد نظر است , چرا که ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
ایـن کـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنیا یا آخرت نمى کند, به خاطر این است که اگر موجود, استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است که به برکت خداوند, رشد و نمو کند و رشد و نمو او فقط دنیوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
و اما تربیت از ماده ربایربو ربا وربوا گرفته شده که به معناى زیادت و افزونى مال است و به همین جهت است که واژه ربا به معناى سودى است که ربا خوار به دست مى آورد.
مشتقات تربیت در قرآن کریم , در دو مورد استعمال شده است :.
۱) مـى بـیـنیم هنگامى که موسى در برابر طغیان و استکبار فرعون قیام مى کند تا مستضعفان را نجات دهد, فرعون به او مى گوید:.
قـال الـم نربک فینا ولیدا ولبثت فینا من عمرک سنین ((۴))
, آیا در دوران کودکى , تو را در میان جـمـع خـود تـربیت نکردیم و سال هایى از عمر خود را درمیان ما نگذرانیدى ؟! در این جا فرعون خـودش را مربى موسى معرفى مى کند و از این که متربى در برابر مربى قیام کرده و تاج و تخت او را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
سـپـس مـى گوید: وفعلت فعلتک التى فعلت وانت من الکافرین ((۵))
, و کارى را که نباید انجام دهى , انجام دادى (و یکى از ما را کشتى ) و حال آن که تواز کسانى هستى که کفر نعمت مى کنند.
آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى کند: دومنتش یکى نجات موسى از رودنیل و پرورش او و دیگرى نگهدارى او در میان خانواده براى سال هاى متمادى است .
دو اعتراضش یکى سابقه آدم کشى و دیگرى کفران نعمت است .
او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگوید که از موسى انتظار کمک دارد, نه انتظار مخالفت و با دو اعتراضش مى خواهد بگوید: کسى که سابقه آدم کشى دارد و کفران نعمت مى کند, شایسته رهبرى و رسالت نیست .
پاسخ موسى به فرعون , بسیار جالب است , او مى گوید:.
فعلتها اذا وانا من الضالین ((۶))
, من اقدام به آدم کشى کردم , در حالى که از بى خبران بودم .
در حـقیقت مى خواهد با پاسخ به اشکال دوم فرعون , به ظاهر وانمود کند که آن موقع , راه حق را نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش این است که کـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراین , پاسخ وى به فرعون , توریه است , یعنى گفتن سخنى که باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى دیـگـرى افـاده مـى کند, یعنى گوینده , زمانى که در بن بست قرار مى گیرد, هم در باطن دروغ نمى گوید و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى کند و از بن بست خلاص مى شود.
سـپس مى گوید: ففررت منکم لما خفتکم فوهب لى ربى حکما وجعلنى من المرسلین ((۷))
, به دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسیدم , فرار کردم وخداوند به من علم و دانش بخشید و مرا از فرستادگان قرار داد.
پـس قیام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا این جا پاسخ دومین اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا که کفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از کـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هایى که در اختیار فرعون است , همه از آن خداست ,کارى که موسى کرده , در حقیقت , شکر نعمت است , نه کفر نعمت .
و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنین است :.
وتـلـک نـعمه تمنهها على ان عبدت بنى اسرائیل ((۸))
, آیا تو که بنى اسرائیل را بنده و برده خود کردى , بر من منت مى گذارى ؟.
یـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است که بر بنى اسرائیل روا داشته اى و اگر بنى اسرائیل اسیر ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نیل و ورود به کاخ شوم تو نمى شدم .
۲) در ضمن توصیه هایى که قرآن کریم در مورد وظایف فرزند نسبت به والدین ذکر کرده , دستور مـى دهد که : وقل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا ((۹))
, و بگو: پروردگارا, همان گونه که آنها مرا در کودکى تربیت کردند, به آنها رحمت کن .
مـعلوم مى شود که تربیت به معناى بزرگ کردن است و به همین جهت است که در آیه , اختصاص به دوران صغر و کودکى پیدا کرده است .
در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعیه سحر ماه مبارک رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) که بزرگ ترین و بـرجـسته ترین نیایش کننده عصر خویش است ,چنین آمده : وارحمهما کما ربیانى صغیرا, اجزهما بـالاحـسـان احـسانا وبالسیئات غفرانا ((۱۰))
, پروردگارا, همان گونه که آنها مرا در کودکى تربیت کردند,آنها را رحمت کن .
به آنها در برابر نیکى , پاداش نیکو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا کن .
از این بیان معصوم , استفاده مى شود که تربیت با احسان و سیئه (نیکى و بدى ) جمع مى شود و به هـمـیـن جهت , انسان مکلف است که پدر و مادر راکه تربیتش کرده و از خردسالى به بزرگسالى اش رسانیده اند, دعاى خیر کند و از خدا بخواهد که نیکى ها و زحمات پسندیده آنها را پاداش دهد وبـدى هـا و سـیـئاتى که از لحاظ وظیفه مادرى و پدرى مرتکب شده اند, مشمول مغفرت خویش سازد.
بنابراین باید بگوییم : تزکیه و تربیت , مغایر یکدیگرند, چرا که تربیت , مخصوص دوران کودکى است و تزکیه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
از سوى دیگر, تربیت با سیئه جمع مى شود, حال آن که تزکیه به هیچ وجه باسیئه سازگار نیست .
ب ) اهمیت تزکیه در قرآن .
یکى از برنامه هاى مهم در نظام آفرینش , بعثت انبیاست .
بعثت , مکمل خلقت و تامین کننده اهداف آفرینش است .
اگـر در نـظـام آفـرینش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرینش تحقق نمى یابد, یعنى نظام آفرینش , نظامى عبث و بیهوده خواهد بود.
قرآن کریم براى بعثت انبیاى عظام الهى , اهدافى ذکر کرده است .
ایـن اهـداف در چـهـار آیـه تـکـرار شده است : ۱) کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا ویـزکـیکم ویعلمکم الکتاب والحکم ;۱۲۷;رذچ& ویعلمکم مالم تکونوا تع لمون ((۱۱))
, همان گونه (که با تغییر قـبـله , نعمت خود را بر شما کامل کردیم ) رسولى در میان شما از خودتان فرستادیم که آیات ما را بـرشـمـا تلاوت کند و شما را تزکیه نماید و شما را کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه نمى دانستید به شما یاد دهد.
برنامه ها و اهداف رسالت در این آیه عبارتند از: الف ). تلاوت آیات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحیح .
ب ). تزکیه .
پ ). تـعـلـیـم کـتـاب و سنت , بنابراین که حکمت به معناى سنت نبوى باشد یا تعلیم کتاب و اسرار و فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتایج آن , بنابر معناى دیگرى براى حکمت , و البته اینها نیز داخل در سنت مى باشند, مگر این که سنت را به معناى احکام صادره از مقام رسالت بدانیم .
ت ). تعلیم چیزهایى که مردم آنها را نمى دانستند.
الـبته اینها هم داخل در تعلیم کتاب و حکمت است و گویا از راه ذکر خاص بعد از عام مى خواهد بفهماند که اگر پیامبران نبودند, بسیارى از علوم وحقایق بر بشر مخفى و مکتوم مى ماند.
۲) ربـنـا وابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک ویعلمهم الکتاب والحکمه ویزکیهم انک انت الـعـزیـز الـحـکیم ((۱۲))
, پروردگارا, در میان ایشان پیامبرى از خودشان مبعوث کن که آیاتت را برایشان تلاوت کند و آنها را کتاب و حکمت تعلیم دهد و تزکیه شان کند که تو عزیز و حکیمى .
در این آیه که از دعاهاى حضرت ابراهیم خلیل است , تمام اهداف و برنامه هاى آیه قبل , بجز چهارم , آمده است .
۳) لقد من اللّه على المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الـکتاب والحکمه وان کانوا من قبل لفى ضلال مبین ((۱۳))
, خداوند بر مومنان منت گذاشت که در مـیـان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها تلاوت کند و آنها را تزکیه کند و کتاب و حکمت تعلیمشان دهد و حال آن که آنها از پیش در گمراهى آشکار بوده اند.
در این آیه نیز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذکر نشده است .
۴) هـوالذى بعث فى الامین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه وان کـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبین ((۱۴))
, خداوند همان است که در میان مردم امى , پیامبرى از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنها تلاوت کند و آنها را تزکیه نماید و کتاب و حکمت تعلیمشان دهد, وحال آن که آنها از پیش در گمراهى آشکار بودند.
در ایـن آیـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته که محیط بعثت و نشر آیات و احکام شـریعت در میان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده یا مردم منسوب به ام القرى یعنى مکه است .
در ایـن چـهار آیه , یکى از اهداف و برنامه هاى مهم پیامبر اسلام , تزکیه انسان ها شمرده شده و در حـقـیـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعلیم وتزکیه یا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعلیم و تربیت خلاصه مى شود.
پ ) تـزکـیـه هدف است یا وسیله ؟ از آیات قرآنى گاهى استفاده مى شود که تزکیه هدف است نه وسیله و از برخى دیگر, عکس آن استفاده مى شود.
۱) آیـاتى که تزکیه را هدف مى شناسد: الف ـ آیات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت که شرح آنها گذشت .
ب ـ آیات مربوط به انفاق مال و صدقه و زکات .
در این گونه آیات , فایده و هدف انفاق و صدقه وزکات , تزکیه و تزکى ـ اولى از ناحیه فاعل و دومى از ناحیه قابل ـ ذکر شده است .
راغـب اصفهانى درباره زکات مى گوید: زکات به چیزى گفته مى شود که حق خداست و انسان , آن را از مال خود جدا مى کند و به فقرا مى دهد.
علت این که آن را زکات نامیده اند, این است که در آن , امید برکت یا تزکیه و تنمیه نفس به خیرات و برکات است یا هر دو, چرا که هر دو خیر درزکات موجود است و خداوند در قرآن , زکات را با نماز همراه ساخته است ((۱۵))
.
قـرآن مـجـیـد درباره گرفتن صدقه ـ که همان زکات است ـ به پیامبر اکرمر مى فرماید: خذ من اموالهم صدقه تطهرهم وتزکیهم بها وصل علیهم ((۱۶))
, ازاموال آنها زکات بگیر که وسیله تطهیر و تزکیه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
و نـیـز مى فرماید: وسیجنبها الاتقى * الذى یوتى ماله یتزکى ((۱۷))
, به زودى پرهیزکارترین افراد که مالش را براى تزکیه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
پ ـ آیـه اى کـه بـه عـفـت و پاکدامنى مربوط است , چنان که مى فرماید: قل للمومنین یغضوا من ابـصـارهـم ویـحـفظوا فروجهم ذلک ازکى لهم ((۱۸))
, به مومنان بگو که چشمشان رااز نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ کنند که این به پاکى (جانشان ) نزدیک تر است .
ت ـ آیات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
* دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرماید: وان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکـى لـکـم , ((۱۹))
و اگر به شما گفته شود که بازگردید, باز گردید که براى پاکى شما بهتر است .
* دربـاره ایـن کـه نـبـاید زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع کنند, مى فرماید: ذلـکـم ازکـى لکم واطهر واللّه یعلم وانتم لاتعلمون ((۲۰))
,این دستور براى تزکیه و طهارت شما بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانید.
ث ـ آیات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثیر آن در تزکیه و پاکى نفوس .
ولولافضل اللّه علیکم ورحمته مازکى منکم من احد ابدا ((۲۱))
, اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, هیچ یک از شما هرگز تزکیه نمى شدید.
ولـولافضل اللّه علیک ورحمته لهمت طائفه منهم ان یضلوک ((۲۲))
, اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند که تو را گمراه کنند.
۲) آیاتى که تزکیه را وسیله مى شناسد, آن هم وسیله براى فلاح و رستگارى .
قرآن کریم در دو مورد, مساله غایت بودن فلاح براى تزکیه و تزکى را مطرح کرده است : در سوره مـبارکه شمس پس از ذکر چند سوگند مى فرماید:قد افلح من زکیهها ((۲۳))
, رستگار شد کسى که نفس را تزکیه کرد.
و در سـوره مـبـارکه اعلى مى فرماید: قدافلح من تزکى ((۲۴))
, رستگار شد کسى که قبول تزکیه کرد.
از این دو آیه بر مى آید که تزکیه وسیله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسیدن به مطلوب است , اعم از مطلوب دنیوى و مطلوب اخروى که اولى رسیدن به سعادت دنیوى و دومى در بقاى بدون فنا و بى نیازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((۲۵))
.
بـاید توجه داشته باشیم که میان آیاتى که تزکیه را هدف قرار مى دهند و آیاتى که تزکیه را وسیله قرار مى دهند, منافاتى نیست , چرا که هر مرتبه اى ازمراتب تکامل , براى مرتبه پیشین , هدف و براى مرتبه بعدى وسیله است .
چـه مـانعى دارد که فلاح , غایت و هدف تزکیه و تزکیه , غایت و هدف اسباب و عواملى باشد که به اذن خداوند منجر به پاکى انسان مى شوند.
ت ) ارتباط تزکیه با ایمان , تقوا, جهاد و.
همان طورى که گذشت , فلاح هدف تزکیه است .
در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ایمان , اقامه نماز, انفاق در راه خدا, یقین به آخرت , ثقل موازین , پیروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول , زکـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترک اعمال پلید, ذکر خدا, عبادت , فعل خیر وب ((۲۶))
.
جـاى سـوال است که آیا همه امور فوق در عرض تزکیه و همگى در مفهوم وسیع آن جمعند یا این که اینها اسباب تزکیه و تزکیه سبب فلاح است .
در صورت اول , تزکیه مفهوم جامعى است که همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است , یـعـنـى هر یک از امور فوق , سهمى در تزکیه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن که در صورت دوم , رابطه آنها با تزکیه و فلاح , رابطه طولى است , یعنى هر کدام از آنها عاملى ازعوامل و سببى از اسباب تزکیه اند و تزکیه خود سبب مستقل و بسیط براى فلاح است .
به نظر مى رسد که معناى دوم , به صواب نزدیک تر باشد و علت این که در آیات مربوط ـ که بیش از بـیـست مورد است ((۲۷))
ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذکر شده اند, این است که اگر اسباب تـزکـیـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن , ضررى ندارد.
ث ) فاعل تزکیه .
صـرف نـظـر از ایـن که چه امورى زمینه ساز تزکیه و فلاحند, در قرآن کریم گاهى فاعل تزکیه , بنده و گاهى پیامبر و گاهى خداست , شاهد این مطلب ,آیات زیر است : قد افلح من زکیها ((۲۸))
, رستگار شدکسى که خود را تزکیه کرد.
در این آیه شریفه , فاعل تزکیه , خود بنده است .
خـذ مـن اموالهم صدقه تطهرهم وتزکیهم بها ((۲۹))
, از اموال آنها زکات بگیر که آنها را به وسیله آن , تطهیر و تزکیه کنى .
در ایـن آیـه , پـیـامـبر اکرمر که مامور به اخذ زکات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهیر و تزکیه معرفى شده است .
بـل اللّه یـزکـى من یشا ولایظلمون فتیلا ((۳۰))
, بلکه خداوند هر که را بخواهد تزکیه مى کند و به اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
بـایـد تـوجـه داشـتـه باشیم که میان آیات سه گانه منافاتى نیست , چرا که اسباب تزکیه , اسباب طولى اند, نه اسباب عرضى .
خـداوند, فاعل بعید تزکیه و پیامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظیفه شناس ـ فاعل قریب تزکیه است .
دربـاره فـاعل بعید, آیات زیر در خور توجه است : ولکن اللّه یزکى من یشا واللّه سمیع علیم ((۳۱))
, ولى خداوند هر که را خواهد تزکیه کند وخداوند, شنوا و داناست .
ولایـکـلـمهم اللّه ولاینظر الیهم یوم القیامه ولایزکیهم ((۳۲))
, خداوند در روز قیامت با آنها تکلم نمى کند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزکیه نمى کند.
ولایـکلمهم اللّه یوم ا القیامه ولایزکیهم ولهم عذاب الیم ((۳۳))
, خداوند در روز قیامت باآنها تکلم نمى کند و آنها را تزکیه نمى کند و براى آنها عذابى دردناک است .
و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آیه اى که در مورد زکات ذکر شد, آیات مربوط به بعثت پیامبر گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قریب , آیات ۲۸ و۳۰ سوره نور و ۲۳۲ سوره بقره قابل توجه است ((۳۴))
.
اصولا باید توجه داشته باشیم نظامى که قرآن کریم براى عالم آفرینش مطرح مى کند, نظام طولى اسـت , یـعـنـى قبول این که اسبابى در عرض خداوندمتعال داریم و قبول این که اسبابى در طول خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداریم , انحراف از طریقه قرآن کریم است .
قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملک الموت و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.
ایـن که فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آیه زیر استفاده مى شود: اللّه یتوفى الانفس حین موتها والـتـى لـم تـمت فى منامها ((۳۵))
, خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و کامل مى گیرد.
و اینکه فاعل توفى نفوس , ملک الموت است , مقتضاى آیه زیر است : قل یتوفهکم ملک الموت الذى وکل بکم ((۳۶))
, بگو: ملک الموت که موکل برشماست , جان شما را مى گیرد.
و دربـاره ایـنـکـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرماید: الذین تتوفههم الملائکه ظالمى انفسهم ((۳۷))
, آنهایى که فرشتگان جانشان را مى گیرند, درحالى که به خود ستم کرده اند.
و نیز مى فرماید: الذین تتوفههم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ((۳۸))
, آنهایى که پاکیزه اند و فرشتگان جانشان را مى گیرند و به آنها مى گویند:سلام بر شما.
مـقـصـود از نـظـام طولى این نیست که در سلسله طولیه , سرانجام به خدا برسیم و خداوند هیچ تاثیرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلکه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن اوسـت .
وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقیـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراین , هـرگـونـه تـاثیرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همین جهت است که قرآن مى گوید: قل اللّه خـالـق کـل شـئ وهو الواحد القهار ((۳۹))
, بگو: خداوند آفریننده هر چیزى است و او یگانه و قهار است .
ج ) ارتباط تزکیه و تعلیم .
آیـا تـزکـیـه مقدم است یا تعلیم ؟ آیات بعثت را بررسى کردیم , از مجموع چهارآیه اى که اهداف و برنامه هاى بعثت را بیان مى کنند, در سه آیه تزکیه بر تعلیم و در یک آیه , تعلیم بر تزکیه مقدم شده است ((۴۰))
.
مـمکن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , یعنى مانعى نیست که قبل و بعد واو با هم باشند و یا یکى از آنها مقدم و دیگرى موخر باشد.
مطابق این بیان , تزکیه و تعلیم هر دو اهمیت دارند, نه تزکیه بدون تعلیم , کارآمد است و نه تعلیم بدون تزکیه , بلکه اینها باید با هم باشند.
ولى اگر واقعیت را بنگریم , به لحاظ این که تزکیه غایت تعلیم است , از نظر شرافت مقدم بر تعلیم است , هر چند تزکیه مترتب بر تعلیم و موخر ازآن است .
بنابراین تزکیه به اعتبارى , مقدم بر تعلیم و به اعتبارى موخر است .
این که در یک مورد, تعلیم قبل از تزکیه آمده , به اعتبار ترتب تزکیه بر تعلیم است و این که در سه مورد, تزکیه قبل از تعلیم آمده , به اعتبار این است که تزکیه غایت تعلیم و از نظر شرافت , مقدم بر آن است .
علامه طباطبائى در ذیل سوره جمعه (آیه ۲) مى نویسد: در این آیه شریفه , مساله تزکیه را جلوتر از تـعـلـیـم کتاب و حکمت ذکر کرده و در دعاى ابراهیم که چند سطر قبل نقل شد, تعلیم کتاب و حکمت را جلوتر از تزکیه ذکر کرد و این , بدان جهت بوده که آیه مورد بحث در مقام توصیف تربیت رسـول خـدا بـر مـومـنـین امت است و در مقام تربیت , تزکیه مقدم بر تعلیم علوم حقه و معارف حقیقیه است و اما در دعاى ابراهیم , مقام , مقام تربیت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
از خـدا مى خواست که این زکات و علم به کتاب و حکمت را به ذریه اش بدهد و معلوم است که در عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پیدا مى شود, بعدتزکیه , چون تزکیه از ناحیه عمل و علم تحقق مى یابد.
پـس اول بـایـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل کرد تا به تدریج , زکات (پاکى دل ) هم به دست آید ((۴۱))
.
در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسیر المیزان , تزکیه را به معناى پاکى از رذایل گرفته تا بدان وسیله , قلب انسان آماده پذیرش علوم حقه و معارف حقیقیه گردد.
معلوم است که طبق این معنا تزکیه بر تعلیم مقدم است , اما به لحاظ این که بدون علم و معرفت , پاکى از رذایل ممکن نیست , تعلیم بر تزکیه مقدم است .
پـس عـلمى که بر تزکیه مقدم است , علم به فضایل و رذایل است و علمى که از تزکیه موخر است , علم و معرفت حقیقى است .
ایـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزکیه را به معناى جامع رشد و نمو بگیریم که از بـرکـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنیوى و اخروى هر دو بشود, تزکیه و تعلیم جداى از یکدیگر نیستند و تزکیه غایت تعلیم است و بنابراین , به لحاظ غایت بودن , مقدم بر تعلیم و به لحاظ ترتب , موخراز تعلیم است .
جـالب این است که خود مولف بزرگوار تفسیر مزبور در آغاز به چنین معنایى نظر دارد, چنان که مـى فـرماید: تزکیه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ایشان به اخلاق فاضل و اعـمـال نـیـکـوسـت تـا در انـسـانـیتشان به سبب آن , کامل شوند و حال آنها در دنیا و آخرتشان استوارگردد و سعادتمندانه زندگى کنند و سعادتمندانه بمیرندب ((۴۲))
.
چ ) آثار تزکیه .
قـرآن کریم , هر جا که مى خواهد آثار و برکات تزکیه و تزکى را ذکر کند, تکیه بر فلاح مى کند و ما در بـحـث مربوط به تزکیه هدف است یا وسیله درباره معناى جامع فلاح بحث کردیم و دیدیم که فلاح , دستیابى به آرمان هاى دنیوى و اخروى است .
کسى که اهل فلاح است , هم به سعادت دنیوى رسیده و هم به سعادت اخروى .
او صاحب بقا و عزت و بى نیازى و علم است .
او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
ایـنـهـا همه آثار تزکیه است , هر چند قرآن کریم , همه را در فلاح خلاصه کرده و فرموده است : قد افلح من زکئهها ((۴۳))
, رستگار است کسى که نفس خود را تزکیه کند.
قد افلح من تزکى ((۴۴))
, رستگار است کسى که قبول تزکیه کرد.
ح ) اهداف تزکیه .
هـر چـند ممکن است این عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق میان فایده و غایت , مى توان آنها را از هم تفکیک کرد, چرا که غایت ,مطلوب بالذات و فایده , مطلوب بالعرض است .
در صـورتى که فلاح , غایت تزکیه باشد, باید معلوم شود که چه فوایدى به جز فلاح بر تزکیه مترتب مى شود و در صورتى که فلاح از فواید تزکیه باشد, باید در جستجوى غایت آن بود.
مى توان غایت تزکیه ـ که همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
اصـولا چـیزى مطلوب بالذات است که همه چیز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چیز دیگرى مطلوب نباشد.
چـنین موجودى خیر مطلق و منتهى الیه همه سلسله موجودات و مطلوب حقیقى و ذاتى تمامى مـخـلـوقات و جملگى کائنات است , در این صورت ,فلاح از فواید تزکیه است , نه غایت آن , چرا که فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
انسان کامل در پى قرب و وصال است .
او مى خواهد خلوت نشین بزم وصل و دیدار باشد.
او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اکبر ((۴۵))
را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
او دل بـه جـمـال مـطلق و کمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب کوى محبوب و آستان در معشوق است .
از در خـویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوى تو از کون و مکان ما را بس قبله روى عاشقان وارسـته و دل هاى سوخته و آنهایى که از بیم فراق ,اشکشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است , اوست .
اینان اگر به غیر او توجه مى کنند, به خاطر او و در راه اوست .
سیره پسندیده شان این است که از او به غیر توجه کنند, نه از غیر به او.
در ایـن جا منظور ما از اهداف تزکیه , آن امورى است که منتهى به فلاح مى شوند, یعنى فلاح را از آثـار تـزکـیـه و آن امور را از اهداف تزکیه شمرده ایم و البته غایت و مطلوب بالذات را حضرت حق دانسته ایم .
قرآن کریم , تمام امورى را که در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آیات متعدد بیان داشته است .
هـمان طورى که قبلا بیان داشتیم , ممکن است امور مزبور از اسباب قریب تزکیه و از اسباب بعید فلاح باشند و ممکن است همه آنها در معناى جامع تزکیه جمع باشند و بنابراین , همه به منزله اجزا و ارکان تزکیه و از اسباب قریب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجیح احتمال اول , موجه تراست .
اکـنـون به منظور آگاهى بیشتر خوانندگانى که بیشتر به امر تزکیه و فلاح مى اندیشند, آیاتى را که عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در این جامى آوریم .
در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهیم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پلیدى , از عوامل ثبوتى شمرده شده , پس بخل و پلیدى از عوامل سلبى است .
عوامل سلبى .
۱٫
انه لایفلح الظالمون , ((۴۶))
ستمکاران رستگار نمى شوند.
ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غیر و شرک است .
تـعبیر فوق در دو مورد در قرآن به کار رفته : یکى در مورد تعدى به ناموس دیگران که از مصادیق ظـلـم بـه نـفـس یا ظلم به غیر است و دیگرى در مورددروغ بستن به خدا و تکذیب آیات او که از مصادیق شرک یا ظلم به نفس است , همه اینها از عوامل سلبى فلاحند.
۲٫
انه لایفلح المجرمون ((۴۷))
, کسانى که مرتکب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
جرم هم معناى عامى دارد.
جمله فوق در ذیل آیه اى آمده که درباره دروغ بستن به خدایاتکذیب آیات اوست .
قرآن این گونه کارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
۳٫
ولایـفـلـح الـسـاحـرون ((۴۸))
* ولایـفلح الساحر حیث اتى ((۴۹))
, ساحران رستگار نمى شوند * افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
از دو آیه فوق ـ که اولى در مورد کسانى است که آیات وحى را سحر مى شمارند.
و دومى در مورد کسانى است که مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل کنند ـ استفاده مى شود که سحر نیز از موانع فلاح و رستگارى است .
۴٫
فانما حسابه عندربه انه لایفلح الکافرون ((۵۰))
, جز این نیست که حسابش نزد پروردگارش است .
کافران رستگار نمى شوند.
این آیه در مورد کسانى است که شرک در عبادت پیشه کرده اند.
مـعـلـوم اسـت کـه کفر اعم از شرک است , چرا که هر مشرکى کافر است , ولى هر کافرى ـلزوما ـ مشرک نیست .
مفاد این آیه , این است که کفر نیز از عوامل سلبى فلاح است .
از این آیات , عوامل سلبى فلاح ـ یعنى ظلم و جرم و سحر و کفر ـ معلوم شد.
عوامل ثبوتى .
عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن کریم , نوزده چیز است : ۱٫
ایمان , چنان که مى فرماید: قد افلح المومنون ((۵۱))
, مومنان رستگار شده اند.
جـالب این است که ایمان مومن , مطابق آیات قرآنى مظاهرى دارد که عبارتند از: خشوع در نماز, اعراض از لغو, دادن زکات , حفظ فروج ازمحرمات , رعایت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
اینها به دنبال آیه فوق , ذکر شده است .
۲٫
اولـئک عـلـى هـدى مـن ربهم واولئک هم المفلحون ((۵۲))
, آنان بر هدایت پروردگارند و آنان رستگارند.
در این آیه اشاره به پرهیزکاران شده که ایمان به غیب , اقامه نماز, انفاق , ایمان به قرآن و سایر کتب آسمانى و ایقان به آخرت , از ویژگى هاى آنهاست .
۳٫
فـمـن ثـقـلـت مـوازیـنه فاولئک هم المفلحون ((۵۳))
, کسانى که میزان هاى آنها سنگین است , رستگارند.
مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قیامت است که روز سنجش اعمال است .
عملى که از خلوصى بیشتر برخوردار است , وزین تر و ارزشمندتر است .
۴٫
فـالذین آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئک هم المفلحون ((۵۴))
, آنان که بـه پـیامبر ایمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پیرو نورى هستند که با او نازل گردیده , رستگارند.
۵٫
لـکـن الـرسـول والـذیـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئک لهم الخیرات واولئک هم المفلحون ((۵۵))
, ولى پیامبر و کسانى که با او ایمان آورده اند, با مال و جان خویش جهاد مى کنند و براى آنان خیرات است و آنان رستگارند.
در این آیه , جهاد با مال و جان از ویژگى هاى پیامبر و یارانش ذکر شده .
اهل جهاد, هم مشمول خیرات و هم اهل فلاحند.
۶٫
انـما کان قول المومنین اذا دعوا الى اللّه ورسوله لیحکم بینهم ان یقولوا سمعنا واطعنا واولئک هم المفلحون ((۵۶))
, تنها سخن مومنان به هنگامى که به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندکه میان آنها حکم کند, این است که مى گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم و آنان رستگارند.
در این جا تسلیم در برابر حکم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
آرى , اهل ایمان این چنینند, هر چند حکم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زیانشان باشد.
۷٫
فـات ذالـقـربـى حـقـه والـمـسکین وابن السبیل ذلک خیر للذین یریدون وجهاللّه واولهئک هم المفلحون ((۵۷))
, حق خویشاوندان و مستمند و وامانده سفر را بده که این براى کسانى که مشتاق لقاى خدایند, بهتر است و آنان رستگارند.
در این آیه , اراده وجه خداوند و اشتیاق لقاى او از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
۸٫
اولـهئک حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون ((۵۸))
, آنان حزب خدایند, آگاه باشید که حزب خدا رستگارند.
در ایـن آیه , دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا ـ هر چند از خویشان نزدیک باشند ـ از نـشـانـه هاى حزب اللّه شمرده شده و سپس یکى از اسباب و عوامل ثبوتى فلاح را بودن در صف حزب اللّه معرفى کرده است .
۹٫
ومن یوق شح نفسه فاولهئک هم المفلحون ((۵۹))
, آنان که از بخل نفس حفظ شده اند, رستگارند.
در این آیه , خوددارى از بخل از اسباب فلاح شمرده شده است .
۱۰٫
فـاما من تاب وآمن وعمل صالحا فعسى ان یکون من المفلحین ((۶۰))
, اما کسانى که توبه کرده و ایمان آورده و عمل صالح کرده اند, از رستگارانند.
در این آیه , توبه و ایمان و عمل صالح از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
۱۱٫
واتقوا اللّه لعلکم تفلحون ((۶۱))
, در برابر خدا تقوا پیشه کنید, شاید رستگار شوید.
در این آیه , تقوا از عوامل ثبوتى فلاح محسوب شده است .
۱۲٫
یـا ایـهـا الذین آمنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا اللّه لعلکم تفلحون ((۶۲))
, اى کسانى که ایمان آورده اید, شکیبا باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید که رستگار مى شوید.
در این آیه , علاوه بر تقوا ـ که قبلا هم مطرح شد ـ صبر و مصابره و مرابطه از اسباب و عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
صـبر به معناى حبس نفس بر چیزهایى است که مقتضاى عقل و شرع است و عقل و شرع مقتضى حبس نفس از آنهایند ((۶۳))
.
مصابره به معناى تصبر و تحمل سختى ها به طور دسته جمعى است .
یـعـنـى صـبر یکى بر صبر بقیه افراد افزوده مى شود و قوت و قدرت فزونى مى گیرد و خود صبر شدت مى یابد ((۶۴))
.
مرابطه اعم از مصابره است , چرا که مرابطه به معناى ایجاد ارتباط میان نیروها و کارهاى افراد در تمام شوون زندگى دینى است ((۶۵))
.
در جـامـعه تعاون و همکارى در تمام شوون زندگى ضرورت دارد و این , موجب قدرت و شوکت جامعه مى شود, به خصوص اگر در فضایل اخلاقى باشد.
۱۳٫
یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه وابتغوا الیه الوسیله وجاهدوا فى سبیله لعلکم تفلحون ((۶۶))
, اى کسانى کـه ایـمـان آورده اید, در پیشگاه خدا تقوا پیشه کنید وبه سوى او وسیله بجویید و در راهش جهاد کنید, باشد که رستگار شوید.
در ایـن آیه , علاوه بر تقوا و جهاد که در برخى دیگر از آیات نیز مطرح است , توسل و جستن وسیله به سوى خداوند هم از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
۱۴٫
انـما الخمروالمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون ((۶۷))
, جز این نیست که شراب و قمار و بت ها و تیرهاى گروبندى , پلیدیى از عمل شیطان است .
از آنها اجتناب کنید, باشد که رستگار شوید.
در این آیه شریفه , برخى از مصادیق پلیدى که از عمل شیطان است , آورده شده , سپس بیان کرده که اجتناب از پلیدى از اسباب فلاح است .
۱۵٫
فاذکروا آلا اللّه لعلکم تفلحون ((۶۸))
, نعمت هاى خدا را یاد کنید, باشد که رستگار شوید.
در ایـن آیه , پس از ذکر چند مورد از نعمت هاى الهى مانند نزول قرآن و خلافت روى زمین بعد از نوح و افزودن نعمت ها, توصیه کرده است که بندگان مومن , به یاد نعمت هاى خدا باشند که خود یکى دیگر از اسباب رستگارى است .
۱۶٫
اذا لـقـیـتم فئه فاثبتوا واذکروا اللّه کثیرا لعلکم تفلحون ((۶۹))
, هنگامى که گروهى ازدشمنان را دیدار مى کنید, ثابت قدم باشید و خدا را بسیار یاد کنید,باشد که رستگار شوید.
در ایـن آیـه شـریـفـه , ثبات قدم و استوارى و پایمردى در راه جهاد با دشمنان دین و ذکر کثیر از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -
ادامه مطلب + دانلود...